بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و نيزبه دست مى آيد كه منظور از (شكور) آنعمل و قولى است كه ثناى بر خدا را برساند، ثناى بر آن نعمت هاى جميلى كه ارزانىداشته و اين عمل و قول ، قهرا بر عبادت و اعمال صالح او منطبق مى شود. (چونعمل و قولى كه حمد و ثناى خدا باشد جز عبادت واعمال صالح نمى تواند چيز ديگرى باشد).
بنا بر اين ، آيه شريفه در مقام اعتزاز و يا امتنان است ، امتنان به اين منت كه شب و روز راطورى قرار داده كه هر يك پشت سر ديگرى درآيد تا اگر كسى در يكى از اين دو زمانايمان به خدا از او فوت شد در زمان بعدى آن را تدارك كند و اگر كسى در يكى از ايندو موفق به عبادت خدا و هر عمل صالح ديگر نشد در زمان بعدى آن را تلافى نمايد.
اين آن معنايى است كه آيه شريفه آن را افاده مى كند و در عينحال ارتباط و اتصالش به آيه قبل نيز محفوظ است ، چون در آيهقبل يعنى آيه (و جعل فيها سراجا و قمرا منيرا) فرمود: خدا با شهاب ثاقبش نمىگذارد شيطانهاى متكبر به ساحت قربش نزديك شوند و در اين آيه مى فرمايد: در عينحال بندگانش را از تقرب به درگاهش مانع نمى شود، و از اينكه به نور او استضائهكنند جلوگيرى نمى كند و به همين جهت شب و روز را پشت سر هم قرار داد تا اگر يكى ازبندگانش در يكى از اين دو زمان به درگاه پروردگارش ‍ تقرب نجسته باشد، در زمانديگر تقرب بجويد.
بعضى از مفسرين (تذكر) در آيه مورد بحث را به نمازهاى واجب ، و (شكور) را بهنمازهاى مستحبى تفسير كرده اند و آيه شريفهقابل انطباق بر اين دو معنا هست هر چند كه متعين در آن دو به تنهايى نيست .
بحث روايتى (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته )  
در الدرالمنثور است كه طبرانى از ابى امامه در تفسير آيه (ارايت من اتخذ الهه هويه )نقل كرده كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: در زير سايه آسمان هيچمعبودى دروغين نزد خدا بزرگتر از هواى نفس و پيروى آن نيست .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (الم ترالى ربك كيفمدالظل ) از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:(ظل ) عبارت است از ما بين طلوع فجر و طلوع آفتاب .
و در مجمع البيان در ذيل آيه (و هو الذى خلق من الماء...) از ابن سيرين روايت كرده كهگفت : اين آيه در خصوص رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) و على بن ابى طالبنازل شده كه دخترش فاطمه را به آن جناب تزويج كرد، پس على پسر عموى او و شوهردختر اوست كه هم نسب اوست و هم داماد او.
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه درذيل جمله (و كان الكافر على ربه ظهيرا) گفته است : مقصود از اين كافر اباالحكماست كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) وى راابوجهل نام نهاد.
مؤ لف : اين دو روايت به جرى و تطبيق يكى از مصاديق بر عموم آيه ، شبيه تر به نظرمى رسد.
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) درذيل آيه (تبارك الذى جعل فى السّماء بروجا) آمده كه : بروج عبارت است ازستارگان و از اين ستارگان آن چند برجى كه مربوط به سه ماه بهار است :(حمل ) و (ثور) و (جوزاء) است و آنكه مربوط به سه ماهه تابستان است :(سرطان ) و (اسد) و (سبله ) است و آنكه مربوط به سه ماهه پائيز است :(ميزان ) و (عقرب ) و (قوس ) است ، و آنكه مربوط به سه ماهه زمستان است :(جدى ) و (دلو) و (حوت ) است كه مجموعا دوازده برج مى شود.
و در كتاب فقيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هر چه در شب از توفوت شد قضايش را در روز به جاى آر همچنانكه خداى تعالى فرمود: (و هو الذىجعل الليل و النهار خلفة لمن اراد ان يذكر او اراد شكورا) يعنى هر كس كه بخواهد مىتواند آنچه در شب از او فوت شده در روز قضاء كند و آنچه در روز از او فوت شده درشب به جاى آورد.
سوره فرقان ، آيات 63 - 77  


و عباد الرحمن الّذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجهلون قالوا سلاما(63) والّذين يبيتون لربهم سجدا و قياما(64) و الّذين يقولون ربّنا اصرف عنا عذاب جهنم انعذابها كان غراما(65) انها ساءت مستقرا و مقاما(66) و الاذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لميقتروا و كان بين ذلك قواما(67) و الّذين لا يدعون مع اللّه الها ءاخر و لا يقتلون النفسالتى حرم اللّه الا بالحق و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق اثاما(68) يضاعف له العذاب يومالقيمة و يخلد فيه مهانا(69) الا من تاب و ءامن وعمل عملا صالحا فاولئك يبدل اللّه سياتهم حسنات و كان اللّه غفورا رحيما(70) و من تابو عمل صالحا فانه يتوب الى اللّه متابا(71) و الّذين لا يشهدون الزور و اذا مروا باللغومروا كراما(72) و الاذين اذا ذكروا بآيات ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا(73) و الّذينيقولون ربّنا هب لنا من ازوجنا و ذريتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما(74) اولئك يجزونالغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما(75) خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما(76)قل ما يعبوا بكم ربى لو لا دعاوكم فقد كذبتم فسوف يكون لزاما(77)



ترجمه آيات
بندگان خاص خداى رحمان آن كسانند
پيشگان ، خطابشان كنند سخن ملايم گويند (63).
و كسانى كه شب را با سجده و نماز براى پروردگارشان به روز آرند (64).
و كسانى كه گويند: پروردگارا عذاب جهنم را از ما بگردان كه عذاب آن دائم است (65).
كه جهنم قرارگاه و جاى بدى است (66).
و كسانى كه چون خرج مى كنند اسراف نكنند وبخل نورزند و ميان اين دو معتدل باشند (67).
و كسانى كه با خداى يكتا خدايى ديگر نخوانند و انسانى را كه خدا محترم داشته جز بهحق نكشند و زنا نكنند و هر كه چنين كند به زودى سزا بيند (68).
روز قيامت عذابش دو برابر شود و در آن به خوارى جاويدان به سر برد(69).
مگر آنكه توبه كند و مؤ من شود و عمل شايسته كند آنگاه خدا بديهاى اين گروه را بهنيكيها مبدل كند كه خدا آمرزگار و رحيم است (70).
و هر كه توبه كند و عمل شايسته انجام دهد به سوى خدا بازگشتى پسنديده دارد (71).
و كسانى كه گواهى به ناحق ندهند و چون بر ناپسندى بگذرند با بزرگوارى گذرند(72).
و كسانى كه چون به آيه هاى پروردگارشان اندرزشان دهند كر و كور بر آن ننگرند(73).
و كسانى كه گويند پروردگارا ما را از همسران و فرزندانمان ، مايه روشنى چشم ماقرارده و ما را پيشواى پرهيزكاران بنما(74).
آنها به پاداش اين صبرى كه كرده اند غرفه بهشت پاداش يابند و در آنجا درود وسلامى شنوند(75).
جاودانه درآنند كه نيكو قرارگاه و جايگاهى است (76).
بگو اگر عبادتتان نباشد پروردگار من اعتنايى به شما ندارد شما كه تكذيب كرده ايدبه زودى نتيجه اش را خواهيد ديد(77) .
بيان آيات
اين آيات صفات بر جسته و ستوده اى از مؤ منين را درمقابل صفات ناس توده اى كه براى كفار شمرده بر مى شمارد، كه جامع آن صفات در مؤمنين اين است كه : مؤ منين پروردگار خود را مى خوانند، و پيامبر او و كتابى كه او بر آنپيامبر نازل كرده تصديق مى نمايند، و(آن صفات ) در كفار اين است كه : كفار رسالتپيامبر خداى را تكذيب مى كنند، و از دعوت او اعراض مى نمايند و پيروى هواى نفس ‍ مىشوند، و به همين مناسبت آيات مورد بحث با آيه(قل ما يعبوا بكم ربى لو لا دعاوكم فقد كذبتم فسوف يكون لزاما)
ختم مى شود كه ختم سوره نيز هست .
صفات مؤ منين : تواضع و فروتنى ، و برخورد سالمدرمقابل برخورد زشت و لغو جاهلان با ايشان


و عباد الرحمن الّذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما


.
بعد از آنكه در آيه قبلى استكبار و خود خواهى كفار بر خداى سبحان و اهانتشان نسبت بهاسم كريم و رحمان را ذكر كرد، در اين آيه درمقابل آن رفتار مؤ منين را ذكر مى كند كه نه تنها به اسم رحمان اهانت نمى كند، بلكهخود را بنده رحمان مى دانند همان رحمانى كه كفار از لفظ آن گريزان بودند و نفرتداشتند.
در اين آيه دو صفت از صفات ستوده مؤ منين را ذكر كرده ،اول اينكه : (الّذين يمشون على الارض هونا - مؤ منين كسانى هستند كه روى زمين با وقارو فروتنى راه مى روند) و (هون ) به طورى كه راغب گفته به معناىتذلل و تواضع است بنابراين ، به نظر مى رسد كه مقصود از راه رفتن در زمين نيزكنايه از زندگى كردنشان در بين مردم و معاشرتشان با آنان باشد.
پس مؤ منين ، هم نسبت به خداى تعالى تواضع وتذلل دارند و هم نسبت ب ه مردم چنينند، چون تواضع آنان مصنوعى نيست ، واقعا در اعماقدل ، افتادگى و تواضع دارند و چون چنينند ناگزير، نه نسبت به خدا استكبار مىورزند و نه در زندگى مى خواهند كه بر ديگران استعلاء كنند و بدون حق ، ديگران راپائين تر از خود بدانند و هرگز براى به دست آوردن عزت موهومى كه در دشمنان خدامى بينند در برابر آنان خضوع و اظهار ذلت نمى كنند. پس خضوع و تذللشان دربرابر مؤ منين است نه كفار و دشمنان خدا، البته اين در صورتى است كه به گفته راغبكلمه (هون ) به معناى تذلل باشد. و اما اگر آن را به معناى رفق و مدارا بدانيممعناى آيه اين مى شود كه : مؤ منين در راه رفتنشان تكبر و تبختر ندارند.
صفت دومى كه براى مؤ منين آورده اين است كه ، چون از جاهلان حركات زشتى مشاهده مى كنندو يا سخنانى زشت و ناشى از جهل مى شنوند، پاسخى سالم مى دهند، و به سخنى سالمو خالى از لغو و گناه جواب مى گويند ، شاهد اينكه كلمه سلام به اين معنا است آيه (لايسمعون فيها لغوا و لا تاثيما الا قيلا سلاما سلاما) مى باشد، پسحاصل و برگشت معناى اين كلمه به اين است كه : بندگان رحمان ،جهل جاهلان را با جهل مقابله نمى كنند.
و اين صفت ، صفت عباد رحمان در روز است كه در ميان مردمند و اما صفت آنان درشب همان استكه آيه بعدى بيان نموده مى فرمايد:


و الّذين يبيتون لربهم سجدا و قياما



كلمه (بيتوته ) به معناى ادراك شب است - چه بخوابد يا نخوابد - و كلمه(لربهم ) متعلق است به كلمه (سجدا) و دو كلمه (سجد) و (قيام ) جمع ساجدو قائم است و مراد از اين بيتوته در شب در حال سجده وحال ايستاده اين است كه : شب را به عبادت خدا به آخر مى رسانند، كه يكى از مصاديقعبادتشان همان نماز است كه هم افتادن به خاك جزء آن است و هم به پا ايستادن .
و معناى آيه اين است كه : بندگان رحمان كسانى هستند كه شب را درك مى كنند در حالى كهبراى پروردگار خود سجده كنندگان و يا به پا ايستادگانند - يعنى پشت سر همسجده مى كنند و برمى خيزند -، ممكن هم هست كه مراد تهجد بهنوافل شب باشد.


و الّذين يقولون ربّنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما



كلمه (غرام ) به معناى شدت و مصيبتى است كه دست از سر آدمى بر ندارد و هموارهملازم او باشد. بقيه الفاظ آيه روشن است .


انها ساءت مستقرا مقاما



ضمير در صدر آيه به كلمه (جهنم ) بر مى گردد و دو كلمه (مستقر) و (مقام )دو اسم مكان از استقرار و اقامت هستند. و بقيه الفاظ آيه روشن است .
رعايت اعتدال در انفاق : يكى از صفات مؤ منين  


و الذين اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما



كلمه (انفاق ) به معناى بذلمال و صرف آن دررفع حوايج خويشتن و يا ديگران است و كلمه (اسراف ) به معناىبيرون شدن از حد است ، اما بيرون شدن از حداعتدال به طرف زياده روى و در خصوص مساءله انفاق ، زياده روى و تجاوز از حدى استكه رعايت آن حد سزاوار و پسنديده است ، در مقابل قتر - به فتح قاف و سكون تاء -كه به معناى كمتر انفاق كردن است ، چنانچه راغب گفته ، و كلمه (قتر اقتار و تقتير)هر سه به يك معنا است .
كلمه (قوام ) - به فتح قاف - به معناى حد وسط ومعتدل است و همين كلمه به كسره قاف به معناى مايه قوام هر چيز است و جمله (بين ذلك) متعلق است به قوام ، و معنايش اين است كه : بندگان رحمان انفاق مى كنند و انفاقشانهمواره در حد وسط و ميان اسراف و اقتار
است ، پس ، اينكه فرمود: (و كان بين ذلك قواما) توضيح و تنصيص همان جمله قبلىاست كه فرمود: (اذا انفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا)، پس صدر آيه ، دو طرف افراط وتفريط در انفاق را نفى كرده و ذيل آن ، حد وسط در آن را اثبات نموده است .
معناى اينكه در وصف مؤ منان فرمود: (لا يدعون مع الله الها آخر) با توجه بهعقيدهمشركان درباره عبادت خدا


و الّذين لا يدعون مع اللّه الها آخر...



اين آيه شريفه ، شرك در عبادت را از بندگان رحمان نفى مى كند و شرك در عبادت ايناست كه كسى هم خداى را عبادت كند و هم غير خداى را و اين ، بااصول وثنيت و بت پرستى سازگار نيست ، براى اينكهاصول وثنيت اجازه نمى دهد شخص بت پرست خداى را عبادت كند، نه به تنهايى و نه باعبادت غير خدا، بلكه انسان را لايق پرستش خدا ندانسته ، مى گويد بايد آلهه پايين تراز خدا را بپرستيم تا آنها ما را با شفاعت خود به خدا نزديك كنند.
بنابراين تعبير، در آيه مورد بحث (خواندن غير خدا با خدا)، يا به منظور اشاره به ايناست كه هر چند مشركين تنها غير خدا را مى پرستند و ليكن پرستش شده واقعى آنان نيزبه هر حال خداست ، چون پرستش خدا مساله اى است فطرى ، چيزى كه هست مشركين راه راگم كرده اند، پس ، توجه به سوى غير خدا توجه به خدا و غير خدا است ، هر چند كهنامى از خدا به ميان نياورند.
و يا معناى تعبير مذكور اين است كه : بندگان رحمان كسانى هستند كه با وجود خدا، غيرخدا را نمى پرستند، يعنى مشركين با وجود خدا غير خدا را مى پرستند. و يا تعبيرمزبور، اشاره به اين اعتقاد خرافى است كه عوام مشرك عرب داشتند كه : توجه وتوسل به خدايان تنها در خشكى فايده دارد و اما در دريا سودى نمى بخشد، چون اموردرياها تنها به دست خداست و آلهه اى در آن با وى شريك نيستند.
در نتيجه مراد از خواندن خدا، توسل به خدا است در موردى ، يعنى در شدايد دريا، وتوسل به غير او در موردى ديگر، يعنى در شدايد خشكى . ولى از همه وجوه بهتر وجهوسطى است .
و اينكه فرمود: (و لا يقتلون النفس التى حرم اللّه الا بالحق ) معنايش اين است كه : درهيچ حالى از احوال ، نفس انسانى را كه خدا كشتن او را حرام كرده نمى كشند، مگر در يكحال و آن حالى است كه كشتن وى حق باشد، مثلا به عنوان قصاص و حد بوده باشد. واينكه فرمود : (و لا يزنون ) معنايش اين است كه : عباد رحمان كسانى هستند كه هيچفرج حرامى را وطى نمى كنند چون مساءله زنا در ميان عرب جاهليت امرىمتداول و شايع
بود و اسلام از ابتداى ظهور دعوتش معروف بود به تحريم زنا و شرابخورى .
و اينكه فرمود: (و من يفعل ذلك يلق اثاما) با كلمه (ذلك ) بهمسائل قبل ، يعنى شرك و قتل نفس محترمه به غير حق و نيز زنا اشاره نموده و كلمه (اثام) به معناى اثم ، يعنى وزر و و بال گناه است ، كه همان كيفر عذابى است كه به زودىدر روز قيامت با آن بر مى خورد، و آيه بعدى آن را بيان مى كند.


يضاعف له العذاب يوم القيمة و يخلد فيه مهانا



اين آيه بيان لقاى اثام در آيه قبلى است و معناى جمله (و يخلد فيه مهانا) اين است كه: در عذاب واقع مى شود در حالى كه اهانت بر او شده باشد.
توجيه مخلد مرتكبين قتل ، زنا و ربا در عذاب  
مساءله خلود در عذاب ، براى كسى كه شرك ورزيده مسلم است و هيچ حرفى در آن نيست و اماخلود در عذاب ، براى كسى كه قتل نفس محترمه كرده و يا مرتكب زنا شده باشد كه دو تااز گناهان كبيره است و همچنين براى كسى كه مرتكب رباخوارى شده باشد، كه قرآنكريم نسبت به آنها تصريح به خلود كرده و ممكن است به يكى از وجوه زير توجيهشود:
اول اينكه : بگوييم خصوص اين سه گناه طبعى دارند كه اقتضاى خلود در آتش را دارد،همچنان كه چه بسا اين احتمال از ظاهر آيه شريفه (ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفرمادون ذلك لمن يشاء) نيز استفاده شود، چون فرموده شرك به هيچ وجه آمرزيده نمىشود و اما پايين تر از شرك را خدا از هر كس بخواهد مى آمرزد، يعنى از بعضى اشخاصمانند مرتكب قتل و زناء و ربا نمى آمرزد.
دوم اينكه : بگوييم مراد از خلود در همه جا به معناى مكث طولانى است ولى چيزى كه هستاين است كه در شرك اين مكث طولانى ، ابدى است و در غير آن بالاخره پايان پذير است .
سوم اينكه : بگوييم كلمه : (ذلك ) در جمله (و منيفعل ذلك ) اشاره به همه اين سه گناه است ، چون آيات مورد بحث كه همه در تعريف مؤمنين است ، مؤ منين را چنين معرفى مى كند: اينان كسانى هستند كه مرتكب شرك وقتل نفس و زنا نمى شوند، پس اگر كسى هر سه اين گناهان را مرتكب شود مخلد در آتشاست ، مانند كفار كه به همه آنها مبتلا بودند. در نتيجه اگر كسى به بعضى از اين سهگناه آلوده باشد ديگر از آيه شريفه خلود وى در آتش بر نمى آيد.


الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئكيبدل اللّه سياتهم حسنات و كان اللّه غفورا رحيما



اين آيه شريفه استثنايى است از حكم كلى ديدار اثام و خلود در عذاب كه در آيه قبلى
بود و در مستثنا سه چيز قيد شده : اول توبه ، دوم ايمان و سومعمل صالح .
اما توبه : كه معنايش بازگشت از گناه است و كمترين مرتبه اش ندامت است ، و معلوم استكه اگر كسى از كرده هاى قبلى اش ندامت نداشته باشد از گناه دور نمى شود و همچنانآلوده و گرفتار آن خواهد بود.
و اما عمل صالح : اعتبار آن نيز روشن است ، براى اينكه وقتى كسى از گناه توبه كردقهرا اگر نخواهد توبه خود را بشكند عمل صالح انجام مى دهد، يعنى عملش صالح مىشود، پس توبه مستقر و نصوح آن توبه است كهعمل را صالح كند.
و اما ايمان به خدا: از اعتبار اين قيد فهميده مى شود كه آيه شريفه مربوط به كسانىاست كه هم شرك ورزيده باشند و هم قتل نفس و زنا مرتكب شده باشند و ياحداقل مشرك بوده باشند، چون اگر روى سخن در آن ، به مؤ منينى باشد كهقتل و زنا كرده باشند، ديگر معنا ندارد قيد ايمان را نيز در استثناء بگنجاند.
پس آيه شريفه درباره مشركين است ، حال چه اينكه آن دو گناه ديگر را هم مرتكب شدهباشند و چه نشده باشند، و اما مؤ منينى كه مرتكب آن دو گناه شده باشند عهده دار بيانتوبه شان آيه بعدى است
جمله (فاولئك يبدل اللّه سيئاتهم ) حسنات تفريع بر توبه و ايمان وعمل صالح است و آثار نيكى را كه بر آنها مترتب مى شود بيان مى كند. و آن اين است كه: خداى تعالى گناهانشان را مبدل به حسنه مى كند.
وجوهى كه در معناى تبديل سيئات به حسنات(فاولئكيبدل الله سيئاتهم حسنات ) گفته شد.
و اما اينكه تبديل گناهان به حسنه چه معنا دارد؟ مفسرين وجوهى ذكر كرده اند: بعضىگفته اند: خداوند گناهان سابق ايشان را با توبه محو مى كند و اطاعتهاى بعدى ايشانرامى نويسد، در نتيجه به جاى كفر و قتل به غير حق و زنا، داراى ايمان و جهاد - يعنىقتل به حق - و عفت و احصان مى شوند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از سيئات و حسنات ، ملكاتى است كه از آن دو در نفس پديدمى آيد، نه خود آنها و خدا ملكه بد آنان را مبدل به ملكه خوب مى سازد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از سيئات و حسنات ، ثواب و عقاب آنها است ، نه خود آنها وخدا از چنين كسانى عقاب قتل و زنا را مثلا برداشته ثوابقتل به حق و عفت مى دهد.
ليكن خواننده عزيز خودش به خوبى مى داند كه اين وجوه در يكاشكال مشتركند و آن اين است كه : كلام خداى را از ظاهرش ‍ برگردانده اند، آن هم بدونهيچ دليلى كه در دست داشته باشند.
زيرا ظاهر جمله : (يبدل اللّه سيئاتهم حسنات )، مخصوصا با در نظر داشتن اينكه درذيلش فرموده : (و خدا غفور و رحيم است )، اين است كه : هر يك از گناهان ايشان خودشمبدل به حسنه مى شود، نه عقابش و نه ملكه اش و نهاعمال آينده اش ، بلكه يك يك گناهان گذشته اشمبدل به حسنه مى شود، اين ظاهر آيه است ، پس بايد با حفظ اين ظاهر چاره اى انديشيد.
حسنه يا سيئه بودن عمل منوط به آثارعمل است وتبديل سيئات به حسنات نيز به معناىتبديل آثار است
و آنچه به نظر ما مى رسد اين است كه بايد ببينيم گناه چيست ؟
آيا نفس و متن عمل ناشايست گناه است و در مقابل نفس فعلى ديگر حسنه است و يا آنكه نفسفعل و حركات و سكناتى كه فعل از آن تشكيل شده در گناه و ثواب يكى است و اگريكى است - كه همينطور هم هست - پس گناه شدن گناه از كجا و ثواب شدنعمل ثواب از كجا است ؟
مثلا عمل زنا و نكاح چه فرقى با هم دارند كه يكى گناه شده و ديگرى ثواب ، با اينكهحركات و سكناتى كه عمل ، از آن تشكيل يافته در هر دو يكى است ؟ و همچنين خوردن كه درحلال و حرام يكى است ؟ اگر دقتى كنيم خواهيم ديد تفاوت اين دو در موافقت و مخالفت خدااست ، مخالفت و موافقتى كه در انسان اثر گذاشته و در نامه اعمالش نوشته مى شود،نه خود نفس فعل ، چون نفس و حركات و سكنات كه يا آن را زنا مى گوييم و يا نكاح ،به هر حال فانى شده از بين مى رود و تا يك جزئش فانى نشود نوبت به جزء بعدىاش نمى رسد و پر واضح است كه وقتى خودفعل از بين رفت عنوانى هم كه ما به آن بدهيم چه خوب و چه بد فانى مى شود.
و حال آنكه ما مى گوييم : عمل انسان چون سايه دنبالش هست ،پس مقصود آثارعمل است كه يا مستتبع عقاب است و يا ثواب و همواره با آدمى هست تا در روز (تبلىالسرائر) خود را نمايان كند.
اين را نيز مى دانيم كه اگر ذات كسى شقى و يا آميخته به شقاوت نباشد، هرگز مرتكبعمل زشت و گناه نمى شود، (همان حركات و سكناتى را كه در يك فرد شقى به صورتزنا در مى آيد، انجام مى دهد، بدون اينكه زنا و كار زشت بوده باشد) پساعمال زشت از آثار شقاوت و خباثت ذات آدمى است ، چه آن ذاتى كه به تمام معنا شقى استو يا ذاتى
كه آميخته با شقاوت و خباثت است .
حال كه چنين شد، اگر فرض كنيم چنين ذاتى از راه توبه و ايمان وعمل صالح مبدل به ذاتى طيب و طاهر و خالى از شقاوت و خباثت شد و آن ذاتمبدل به ذاتى گشت كه هيچ شائبه شقاوت در آن نبود، لازمه اينتبدل اين است كه آثارى هم كه در سابق داشت و ما نام گناه بر آن نهاده بوديم ، بامغفرت و رحمت خدا مبدل به آثارى شود كه با نفس سعيد و طيب و طاهر مناسب باشد و آناين است كه : عنوان گناه از آن برداشته شود و عنوان حسنه و ثواب به خود بگيرد. و چهبسا ذكر رحمت و مغفرت در ذيل آيه اشاره به همين معنا باشد.


و من تاب و عمل صالحا فانه يتوب الى اللّه متابا



كلمه (متاب ) مصدر ميمى از ماده توبه است . و سياق آيه مى رساند كه در مقام رفعاستبعاد از تبديل سيات به حسنات است و خلاصه : مى خواهد بفهماند كه امر توبه آنقدر عظيم و اثرش آنچنان زياد است كه سيات رامبدل به حسنات مى كند و هيچ استبعادى ندارد، چون توبه عبارت است از رجوع خاص بهسوى خداى سبحان و خداى تعالى هر چه بخواهد مى كند.
در اين آيه شريفه علاوه بر بيان مزبور، اين نكته نيز آمده كه توبهشامل تمامى گناه ان مى شود، چه گناهى كه تواءم با شرك باشد و چه آنكه تواءمنباشد و آيه قبلى - همانطور كه اشاره كرديم - اين معنا را نمى رسانيد. و دلالتش برشمول توبه نسبت به گناهان غير شرك ، خفى بود.


و الّذين لا يشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا كراما



مراد از اينكه درباره مؤ منين فرمود: (لا يشهدون الزورو اذا مروا باللغومرواكراما)
صاحب مجمع البيان گفته : كلمه (زور) دراصل ، به معناى جلوه دادن باطل به صورت حق است . و بنا به گفته وى اين كلمه بهوجهى شامل دروغ و هر لهو باطلى از قبيل : غنا و دريدگى و ناسزا نيز مى شود. و نيزصاحب مجمع البيان در معناى كلمه (كراما) گفته است : معناى اينكه بگوييم فلانى ازفلان عمل زشت تكرم دارد اين است كه : از چنين عملى منزه است ، و نفس خويش را از آلودگىبه امثال آن منزه مى دارد.
پس اينكه فرمود: (و الّذين لا يشهدون الزور) اگر مراد از زور، دروغ باشد، كلمهمذكور قائم مقام مفعول مطلق مى باشد و تقدير كلام چنين مى شود كه : بندگان رحمانآنهايى هستند كه شهادت به زور نمى دهند، و اگر مراد از زور لهوباطل از قبيل غناء و امثال آن باشد، كلمه زور مفعول به خواهد بود، و معنايش اين است كه :بندگان رحمان كسانى هستند كه در
مجالس باطل حاضر نمى شوند. از ميان اين دواحتمال ، ذيل آيه با احتمال دومى مناسب تر است .
(و اذا مروا باللغو مروا كراما) - كلمه (لغو) به معناى هرعمل و گفتارى است كه مورد اعتنا نباشد، وهيچ فايده اى كه غرض عقلا بر آن تعلق گيردنداشته باشد، و به طورى كه گفته اند: شامل تمامى گناهان مى شود. و مراد از (مروربه لغو) گذر كردن به اهل لغو است در حالى كه سر گرم لغو باشند.
و معناى آيه اين است كه : بندگان رحمان چون بهاهل لغو مى گذرند و آنان را سرگرم لغو مى بينند، از ايشان روى مى گردانند، و خود راپاكتر و منزه تر از آن مى دانند كه در جمع ايشان در آيند، و با ايشان اختلاط و همنشينىكنند.
وصف ديگر عباد الرحمن : آيات خدا را كوركورانه و بدون معرفت و بصيرتنمىپذيرند


و الاذين اذا ذكروا بآيات ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا



(خرور بر زمين ) به معناى سقوط بر زمين است و گويا در آيه شريفه كنايه است ازملازمت و گرفتن چيزى به اين صورت كه به روى آن بيفتد.
و معناى آيه شريفه اين است كه : بندگان رحمان چون متذكر آيات پروردگارشان مىشوند و حكمت و موعظه اى از قرآن او و يا وحى او مى شنوند، كوركورانه آن را نمىپذيرند و بدون اينكه تفكر و تعقل كنند بيهوده و بى جهت ،دل به آن نمى بازند، بلكه آن را با بصيرت مى پذيرند و به حكمت آن ايمان آورده بهموعظه آن متعظ مى شوند و در امر خود، بر بصيرت و بر بينه اى از پروردگارخويشند.


و الّذين يقولون ربّنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما



راغب در مفردات مى گويد: وقتى مى گويند (فلان قرت عينه )، معنايش اين است كه :فلانى خوشحال و مسرور شد، و به كسى كه مايه مسرت آدمى است نور چشم و قره عينگفته مى شود، همچنان كه در قرآن كريم فرموده : قره عين لى و لك و نيز فرموده : (هبلنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين ). بعضى از علما گفته اند:اصل اين كلمه از (قر) به معناى خنكى و سردى گرفته شده و معناى (قرت عينه )اين است كه : ديدگانش خنك شد و از آن حرارتى كه در اثر درد داشت ، بهبودى يافت .بعضى ديگر گفته اند: از باب بهبودى يافتن از حرارت درد چشم نيست ، بلكه از اينبابت است كه اشك شادى خنك ، و اشك اندوه داغ است ، و به همين جهت به كسى كه به اونفرين مى كند مى گويند: خدا چشمش را داغ كند. بعضى ديگر گفته اند: اين كلمه از قرارگرفته شده ، و معناى جمله (قرت عينه ) اين است كه : خدا به او چيزى داد كه چشمشآرامش و قرار يافت ، و ديگر چشمش به دست اين و آن
نمى افتد.
و مراد بندگان رحمان ، از اينكه در دعاى خود در خواست مى كنند به اينكه همسران و ذريههايشان قره عين ايشان باشد، اين است كه : موفق به طاعت خدا و اجتناب از معصيت او شوندو در نتيجه از عمل صالح آنان ، چشم ايشان روشن گردد. و اين دعا مى رساند كه بندگانرحمان غير از اين ، ديگر حاجتى ندارند. و نيز مى رساند كه بندگان رحماناهل حقند و پيروى هواى نفس نمى كنند، (زيرا هر همسر و هر ذريه اى را دوست نمى دارند،بلكه آن همسر و ذريه را دوست مى دارند كه بنده خدا باشند).
معناى اينكه ايشان از خداوند مى خواهند: (ما را براى متقين امام قرار بده )  
(و اجعلنا للمتقين اماما) - يعنى ما را توفيق ده تا در راه انجام خيرات و به دست آوردنرحمتت از يكديگر سبقت گيريم ، در نتيجه ديگران كه دوستدار تقوايند از ما بياموزند و مارا پيروى كنند، همچنان كه قرآن كريم درباره ايشان فرموده : (فاستبقوا الخيرات ) ونيز فرموده : (سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة ) و نيز فرموده : (و السابقونالسابقون اولئك المقربون ).
و گويا مراد از دعاى مورد بحث ، اين است كه : بندگان رحمان همه در صف واحدى باشند،مقدم بر صف ساير متقين . و به همين جهت كلمه (امام ) را مفرد آورد و نفرمود: (و اجعلناللمتقين ائمه ).
بعضى از مفسرين گفته اند: مفرد آوردن كلمه مذكور از اين جهت بوده كه اين كلمه هم در يكنفر و هم در جمع ، مفرد مى آيد. بعضى ديگر گفته اند: امام در اينجا، جمع (آم ) بهمعناى قاصد است ، همچنان كه كلمه (صيام ) جمع صائم مى آيد و معناى آيه اين است كه: خدايا ما را قاصدين متقين قرار ده تا همواره ايشان را قصد كنيم ، و به ايشان اقتدانماييم ، همچنان كه اهل بيت (عليهم السلام ) آيه را (واجعل لنا من المتقين اماما) قرائت كرده اند.


اولئك يجزون الغرفة بما صبروا و يلقون فيها تحية و سلاما خالدين فيها حسنتمستقرا و مقاما



كلمه (غرفه ) به طورى كه گفته اند به معناى بنايى است ك ه بالاى بناى ديگرواقع
شده باشد و از كف خانه بلندتر باشد. و در آيه شريفه ، كنايه است از درجه عالى تربهشت ، و مراد از (صبر)، صبر بر طاعت خدا و بر ترك معصيت او است و اين دو قسمصبر همان است كه در آيات سابق نيز ذكر شده بود و ليكن اين دو صبر عادتا جداى ازصبر قسم سوم ، يعنى صبر در هنگام شدائد و مصائب نيست و قهرا كسى كه بر طاعت خداو بر ترك معصيت او صبر مى كند ممكن نيست در هنگام شدائد صبر نكند.
و معناى آيه اين است : اين نامبردگان كه به اوصافقبل وصف شدند درجه رفيع و قسمت بالاى بهشت را پاداش گرفته و فرشتگان ، ايشانرا با تحيت و سلام ديدار مى كنند، تحيت به معناى هر پيشكشى است كه آدمى راخوشحال سازد. و مراد از (سلام ) هر چيزى است كه در آن ترس و پرهيز نباشد، واگر اين دو كلمه ، يعنى تحيت و سلام را نكره آورد به منظور بزرگداشت آن دو بوده ،بقيه الفاظ آيه روشن است .
معناى آيه شريفه : (قل ما يعبوا بكم ربى لولا دعاوكم ...) 


قل ما يعبوا بكم ربى لو لا دعاوكم فقد كذبتم فسوف يكون لزاما



در مفردات گفته : وقتى گفته مى شود: ما عبات به معنايش اين است كه : من به فلان چيزاعتنايى نكردم و باكم نشد، و اصل اين كلمه از ماده عبا گرفته شده كه به معناىثقل است گويا فرموده : اينان نزد پروردگار من وزن و قدرى ندارند و در آيه(قل ما يعبا بكم ربى ) نيز بدين معنا است . بعضى ديگر گفته اند : از باب (عباتالطيب - بوى خوش باقى ماند) است ، گويا گفته شده اگر دعاى شما نباشد خداباقيتان نمى گذارد.
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (دعاوكم ) از باب اضافه مصدر بهمفعول خودش است و فاعل آن ضميرى است كه به كلمه ربى بر مى گردد و معنايش ايناست كه : اگر دعوت پروردگارم شما را نبوده باشد، بنابراين تفسير، جمله (فقدكذبتم ) از باب تفريع سبب بر مسبب - يعنى انكشاف سبب به وسيله مسبب -است ومعنايش اين است كه : بايد از همين تكذيب خود پى ببريد كه ديگر خدا شما را به سوىخود نمى خواند و در نتيجه اعتنايى به شما ندارد و جمله (فسوف يكون لزاما) معنايشاين است كه به زودى اين تكذيب شما، طوق لعنتى به گردنتان خواهد شد كه به هيچوجه از شما جدا نشود تا با شقاوتى لازم و عذابى دائم كيفر شويد.
و معناى آيه چنين مى شود كه : اى رسول من !به ايشان بگو نزد پروردگار من قدر و
منزلتى نداريد و وجود و عدمتان نزد او يكسان است ، براى اينكه شما او را تكذيب كرديد،پس ديگر هيچ خيرى در شما اميد نمى رود و به زودى اين تكذيب به شديدترين وجه ،ملازم شما خواهد شد و اگر باز هم خدا شما را مى خواند تنها به منظور اتمام حجت برشما است و يا براى اين است كه شايد شما از تكذيب دست برداريد. و اين تفسير، تفسيرخوبى است .
بعضى ديگر گفته اند: جمله (دعاوكم ) از باب اضافه مصدر بهفاعل است . و مراد از دعا هم عبادت خداى سبحان است و معنا اين است كه : بگو پروردگار مناعتنا و اهتمامى به كار شما ندارد و يا شما را باقى نمى گذارد اگر او را عبادت نكنيد.
ولى اين تفسير با تفريع بعدى يعنى جمله (فقد كذبتم ) نمى سازد و به وجهروشنى نتيجه جمله مورد بحث قرار نمى گيرد و اگر جمله مورد بحث از باب اضافهمصدر به فاعل خودش و مراد از (دعاوكم ) دعايتان بود، جا داشت ديگر تفريع نكند وبدون (فا) ى تفريع بفرمايد: (و قد كذبتم ).
علاوه بر اين ، هميشه وقتى مصدرى به فاعل خود اضافه مى شود دلالت مى كند براينكه عمل قبلا انجام شده و يا در حال انجام است و مشركين مورد بحث آيه ، نه قبلا خدا راعبادت كرده بودند و نه در آن حال ، و به همين جهت حق كلام اين بود كه بفرمايد: (لو لاان تدعوه - اگر او را نخوانيد)، دقت فرمائيد.
اين آيه شريفه ، خاتمه سوره فرقان است و در آن بازگشتى به غرض سوره شده وگفتار سوره در آن خلاصه گشته است ، چون همه گفتگوى سوره پيرامون اعتراض مشركينبر رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) و بر قرآننازل بروى و تكذيبشان به پيغمبر و قرآن بود.
بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات گذشته مربوط به اوصاف مؤ منين ، اسرافواقتار، تبديل سيئات به حسنات و...)
در مجمع البيان در ذيل جمله (الذين يمشون على الارض هونا) از امام صادق (عليهالسلام ) روايت آورده كه فرمود: كسانى هستند كه وقتى راه مى روند همانطور كه جبلى وطبيعى ايشان است قدم بر مى دارند و در راه رفتن تصنع نمى كنند و به طور غير طبيعى وبا تكبر راه نمى روند.
و در الدر المنثور است كه : عبد بن حميد از ابى سعيد خدرى ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه در معناى (غرام ) در جمله (انعذابها كان غراما) فرموده : يعنى دائمى است . و در تفسير قمى در ضمن روايت ابىالجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه در معناى كلمه مذكور فرمود: غرام بهمعناى لازم و لا ينفك است . و در معناى اسراف در جمله (لم يسرفوا) فرموده است :اسراف به معناى انفاق در معصيت و در غير حق است . و در معناى اقتار در جمله (و لميقتروا) فرموده : يعنى در حق خداى عزوجلبخل روا نمى دارند. و در معناى جمله (و كان بين ذلك قواما) فرموده : قوام به معناىعدل و ميانه روى در انفاق است ، و آن عبارت است از انفاق در هر جايى كه خدا دستور دادهباشد.
و در كافى از احمد بن محمد بن على از محمد بن سنان از ابى الحسن (عليه السلام ) روايتكرده كه در ذيل جمله (و كان بين ذلك قواما) فرموده : قوام ، عبارت است از انفاقدارندگان ، بمقداريكه لازم است و انفاق بيچارگان بمقدارى كه قدرت و توانايى دارندهست ، آنهم هر يك را به قدر عيال و مخارجشان ، مخارجى كه زندگيشان را اصلاح كند وزندگى خود صاحب عيال را نيز اصلاح نمايد، زيرا خداى تعالى هيچ كس را تكليفنفرموده مگر به آن مقدارى كه قدرت به ايشان داده است .
و در مجمع البيان از معاذ روايت كرده كه گفت : ازرسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) از اين آيه پرسيدم ، فرمود: كسى كه در غير حق انفاقكند اسراف كرده و كسى كه در مورد حق انفاق نكند اقتار كرده است .
مؤ لف : اخبار در معناى اين آيه بسيار زياد است .
و در الدر المنثور است كه فاريابى و احمد و عبد بن حميد و بخارى و مسلم و ترمذى و ابنجرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى (در شعب الايمان )، از ابن مسعودروايت كرده كه گفت از رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) پرسيدم : چه گناهى از همهگناهان بزرگتر است ؟ فرمود: اينكه براى خدا شريك بگيرى ، با اينكه او تو را خلقكرده . پرسيدم ديگر چه ؟ فرمود: اينكه فرزندت را برسانى . پرسيدم ديگر چه ؟فرمود: اينكه با زن همسايه ات زنا كنى . بعد از اين جريان خداى تعالى در تصديقپاسخهاى رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) اين آيه را فرستاد: (و الّذين لا يدعون معاللّه الها آخر و لا يقتلون النفس التى حرم اللّه الا بالحق و لا يزنون ).
مؤ لف : شايد مراد، تطبيق آيه بر اين مورد باشد نه اينكه بخواهد بگويد شاءننزول آيه در خصوص اين مورد است .
و در همان كتاب آمده كه عبد بن حميد از على بن الحسين روايت كرده كه درذيل آيه (يبدل اللّه سياتهم حسنات ) فرموده است : اينتبديل در آخرت است . ولى حسن گفته در دنياست .
و نيز در همان كتاب است كه احمد و هناد و مسلم و ترمذى و ابن جرير و بيهقى (در اسماء وصفات ) از ابوذر روايت كرده اند كه فرمود:رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمودند روز قيامت انسان را مى آورند و گفته مىشود گناهان كوچكش را بر وى عرضه كنيد، پس گناهان كوچكش نشان داده مى شود و اماگناهان بزرگش را از او دور مى سازند، آنگاه به او مى گويند: تو در فلان روز اينگناه را و در فلان روز اين را و روز ديگر اين را مرتكب نشدى ؟ !و آن شخص به همهاقرار مى كند، در حالى كه در دل ترس آن را دارد كه گناهان بزرگش را بياورند، پسدرباره او دستور مى رسد در برابر هر گناهى كه كرده حسنه اى باو بدهيد.
مؤ لف : اين حديث يكى از روايات بسيار زياد و مستفيضى است كه هم از طرق شيعه و همسنى در مساءله تبديل سيات به حسنات از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و امامباقر و امام صادق و امام رضا(عليه السلام ) رسيده است .
و در روضه الواعظين از رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: هيچمردمى به ياد خدا نمى نشينند، مگر آنكه يك منادى از آسمان به ايشان ندا مى دهد كهبرخيزيد كه خداى تعالى گناهانتان را به حسناتمبدل نموده و همه آنها را بيامرزيد
و در كافى به سند خود از ابى الصباح از ابى عبد اللّه (عليه السلام ) روايت كرده كهدر ذيل جمله (لا يشهدون الزور) فرمود: مقصود از زور، غنا است . مؤ لف : و در مجمعگفته : اين روايت از ابى جعفر و ابى عبد اللّه (عليه السلام )نقل
شده و قمى آن را، هم با سند و هم بدون سند روايت كرده است .
و در عيون به سند خود از محمد بن ابى عباد - كه معروف بوده به رقص و نوشيدنشراب مويز - روايت كرده كه گفت : از حضرت رضا(عليه السلام ) از رقصيدنپرسيدم ، فرمود اهل حجاز درباره آن فتوايى دارند. وليكن رقصيدن ، خود يكى از مصاديقباطل و لهو است كه حكمش اگر شنيده باشى قرآن كريم بيان كرده و فرموده است : (واذا مروا باللغو مروا كراما)
و در روضه كافى به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام ) از معناى آيه


و الاذين اذا ذكروا بآيات ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا


پرسيدم ، فرمود:معنايش اين است كه : با بصيرت آن را مى پذيرند، نه كوركورانه و با شك .
و در تفسير جوامع الجامع از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل جمله (و اجعلنا للمتقين اماما) فرمود: منظور آيه شريفه ماييم .
مؤ لف : در اين باره روايات بسيارى رسيده است و نيز روايات ديگرى هست كه آيه را بهصورت (و اجعل لنا من المتقين اماما) قرائت فرموده اند.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابو نعيم در كتاب حليه از ابى جعفر روايتكرده اند كه فرمود مقصود از صبر در آيه (اولئك يج زون الغرفة بما صبروا) صبردر برابر فقر در دنياست .
و در مجمع البيان از عياشى و او به سند خود از يزيد بن معاويه روايت آورده كه گفت : ازامام باقر(عليه السلام ) پرسيدم بسيار قرآن خواندن خوب است يا بسيار دعا كردن ؟فرمود: بسيار دعا كردن بهتر است ، آنگاه اين آيه را قرائت كردند.
مؤ لف : ليكن به نظر ما انطباق آيه با مضمون روايت روشن نيست .
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر(عليه السلام ) آمده كه در معناىجمله (قل ما يعبوا بكم ربى لو لا دعاوكم ) فرموده : يعنى پروردگار من با شما چهمعامله كند؟ با اينكه او را تكذيب كرديد و به زودى گريبانگيرتان خواهد شد.
سوره شعرا ء آيات 1 تا 9  
سوره شعراء مكى است و 227 آيه دارد سوره الشعراء


بسم اللّه الرحمن الرحيم طسم (1) تلك آيات الكتاب المبين (2) لعلك باخع نفسك الايكونوا مؤ منين (3) ان نشاء ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين (4) و ماياءتيهم من ذكر من الرحمن محدث الا كانوا عنه معرضين (5) فقد كذبوا فسياتيهم انبوا ماكانوا به يستهزؤ ن (6) اولم يروا الى الارض كم انبتنا فيها منكل زوج كريم (7) ان فى ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين (8) و ان ربك لهو العزيزالرحيم (9).

ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . طسم .(1).
اين آيه هاى كتاب روشن است (2).
گويا مى خواهى خويشتن را تلف كنى براى اينكه آنان ايمان نمى آورند(3).
اگر مى خواستيم از آسمان آيه اى به ايشاننازل مى كرديم كه گردنهايشان در مقابل آن خاضع شود مى توانستيم (4).
پند تازه اى از خداى رحمان به سوى آنان نيامد مگر اينكه از آن روى گردان شدند(5).
به تكذيب پرداخته اند، به زودى خبرهاى چيزى كه آن را استهزا مى كرده اند به ايشانخواهد رسيد(6).
چرا به زمين نمى نگرند كه انواع گياهان خوب در آن ريانده ايم (7)
كه در اين عبرتى هست ولى بيشترشان مومن نيستند(8).
همانا پروردگارت نيرومن د و رحيم است (9).
بيان آيات
بيان غرض سوره مباركه شعراء و مكى بودن آن  
غرض از اين سوره ، تسليت خاطر رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) است از اينكه قومشاو را و قرآن نازل بر او را تكذيب كرده بودند و او آزرده شده بود و همين معنا از اولينآيه آن كه مى فرمايد: تلك (آيات الكتاب المبين ) بر مى آيد. آرى كفار قريش يك باراو را مجنون خواندند، بار ديگر شاعر، و اين آيات علاوه بر تسليت خاطر آن جناب ،مشركين را تهديد مى كند به سرنوشت اقوام گذشته و به اين منظور چند داستان از اقوامانبياى گذشته يعنى موسى و ابراهيم و نوح و هود و صالح و لوط و شعيب (عليهماالسلام) و سرنوشتى كه با آن روبرو شدند و كيفرى كه در برابر تكذيب خود ديدندنقل كرده است تا آن جناب از تكذيب قوم خود دل سرد و غمناك نگردد و نيز قوم آن جناب ازشنيدن سرگذشت اقوام گذشته عبرت بگيرند.
و اين سوره از سوره هاى پيشين مكى است ، يعنى از آنهايى است كه دراوايل بعثت نازل شده به شهادت آيه (و انذر عشيرتك الاقربين ) كه مى دانيممشتمل بر ماءموريت آن جناب در اول بعثت است و در اين سوره واقع است و چه بسا از قرارگرفتن آيه مزبور در اين سوره و آيه (فاصدع بما تؤ مر) در سوره حجر و مقايسهمضمون آن دو با يكديگر تخمين زده شود كه اين سوره جلوتر از سوره حجرنازل شده است .
مطلب ديگر اينكه ، از سياق همه آيات اين سوره بر مى آيد كه تمام آن مكى است ، ليكنبعضى از مفسرين پنج آيه آخر آن را و بعضى ديگر تنها آيه (او لم يكن آية لهم انيعلمه علماء بنى اسرائيل ) را استثنا كرده و گفته اند كه اينها در مدينهنازل شده است ، كه به زودى در اين باره بحث خواهيم كرد.


طسم تلك آيات الكتاب المبين



لفظ (تلك - آن ) اشاره است به آيات كتاب كه قبلانازل شده و آنچه بعدا با نزول سوره نازل مى شود و اگر با لفظى اشاره آورد كهمخصوص اشاره به دور است ، براى اين است
كه بر علو قدر آيات و رفعت مكانت آن دلالت كند و كلمه (مبين ) اسمفاعل از باب افعال است كه ماضى آن (ابان ) - به معنى ظاهر و جلوه گر شد -مى باشد.
و معناى آيه اين است كه : اين آيات بلند مرتبه و رفيع القدر آيات كتابى است كه ازناحيه خداى سبحان بودنش ظاهر و آشكار است ، چونمشتمل است بر نشانه هايى از اعجاز، هر چند كه اين مشركين معاند آن را تكذيب نموده ،گاهى آن را القاآت شيطانى ، بار ديگر آن را نوعى شعر خوانده اند.
تسلى دادن به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله : از اينكه ايمان نمى آورندغصهنخور


لعلك باخع نف سك الا يكونوا مؤ منين



كلمه (باخع ) از (بخوع ) گرفته شده و معناى آيه اين است كه : از وضع تو چنينبر مى آيد كه مى خواهى خود را از غصه هلاك كنى كه چرا به آيات اين كتاب كه بر تونازل شده ايمان نمى آورند.
و معلوم است كه منظور از اين تعبير، انكار بررسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) است (كه اين غصه خوردن تو صحيح نيست ) و مى خواهدبا اين بيان آن جناب را تسليت دهد.


ان نشا ننزل عليهم من السّماء آيه فظلت اعناقهم لها خاضعين



در اين جمله متعلق مشيت حذف شده ، چون جزاى شرط بر آن دلالت دارد،(در فارسى نيز اينحذف معمول است ، مثلا مى گوييم اگر مى خواستم فلان كار را مى كردم كه تقديرش ايناست كه اگر مى خواستم فلان كار را بكنم مى كردم ) كلمه (فظلت ) از(ظل ) است كه يكى از افعال ناقصه است كه اسم و خبر مى گيرد و در اينجا اسمشكلمه (اعناقهم ) و خبرش (خاضعين ) مى باشد. و اگر فرمود: گردنهايشان خاضعمى شود و نسبت خضوع را به گردنهاى مشركين داده با اينكه خضوع وصف خود ايشان استاز اين باب است كه در حال خضوع اولين عضو از انسان كه حالت درونى خضوع را نشانمى دهد گردن است كه سر را زير مى افكند، پس اين نسبت از باب مجاز عقلى است .
و معناى آيه اين است كه : اگر مى خواستيم آيه اى بر ايشاننازل كنيم كه ايشان را خاضع نمايد و مجبور بهقبول دعوتت كند و ناگزير از ايمان آوردن شوندنازل مى كرديم وبناچار خاضع مى شدند، خضوعى روشن كه انحناى گردنهايشان از آنخبر دهد.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اعناق ، جماعتها است (چون عنق به معناى
جماعت نيز آمده ). بعضى ديگر گفته اند: مراد رؤ سا و پيشتازان مشركين است . بعضىديگر گفته اند: در اينجا مضافى حذف شده و تقدير كلام (فظلت اصحاب اعناقهمخاضعين ) - پس گردن داران ايشان خاضع شوند بوده ، كه اينقول اخير از همه بى معناتر است .


و ما ياءتيهم من ذكر من الرحمن محدث الا كانوا عنه معرضين



معناى اينكه مشركين از (ذكر محدث ) اعراض مى كنند 
اين آيه شريفه ادامه مشركين بر شرك و تكذيب آيات خدا را بيان نموده و مى رساند كهاين گروه ديگر هدايت شدنى نيستند، چون اعراض از ياد خدا در دلهايشان آنچنان جاگرفته كه هر چه آيات از ناحيه خداى رحمان تازهنازل شود و به سوى آن دعوت شوند، باز هم اعراض مى كنند و زير بار نمى روند.
پس ، غرض افاده اين معنا است كه مشركين از هر ذكرى گريزان و روى گردانند، نه اينكهبخواهد بفرمايد: از ذكرهاى جديد روى گردانند و از قديم آن روى گردان نيستند. و اگربه جاى (خدا) كلمه (رحمان ) را به كار برده ، اشاره به اين نكته است كه منشاءاينكه خداى تعالى ذكر را براى بشر فرستاده صفت رحمت عام او است كه صلاح دنيا وآخرت بشر را تاءمين مى كند.
ما در اول سوره انبياء گفتارى پيرامون معناى (ذكر محدث ) گذرانديم ، به آنجامراجعه شود.


فقد كذبوا فسياتيهم آنبو ما كانوا به يستهزون



اين جمله تفريع بر مطالب قبل ، يعنى مساءله ادامه دادن مشركين بر اعراض است و جمله(فسياتيهم ...) هم تفريع دومى است بر تفريعاول و كلمه (انبوا) جمع نبا است كه به معناى خبر مهم است . و معناى جمله اين است كه :چون مشركين از هر ذكرى اعراض ‍ مى كنند بناچار اين حكم عليه ايشان صادر شد كه ايشانجزء تكذيب كنندگان شدند و چون ثابت شد كه جزء تكذيب كنندگانند، پس ‍ به زودىخبرهاى مهم و خطرناكى به ايشان خواهد رسيد، خبر اعراض و استهزايشان نسبت به آياتخدا و آن خبرهايى كه همان عقوبتهاى دنيايى و آخرتى است كه به زودى صورت خواهدگرفت .


اولم يروا الى الارض كم انبتنا فيها من كل زوج كريم



اين استفهام ، استفهام انكارى و توبيخى است ، و جمله مورد بحث عطف است بر جمله اىتقديرى ، كه مقام دلالت بر آن دارد و تقدير كلام اين است كه : مشركين بر اعراض
خود ادامه داده و اصرار ورزيدند و همچنان آيات خداى را تكذيب كردند و هيچ نگاهى به ايننباتات كه از زمين رويانديم ، نباتاتى كه جفت هايى كريمند نيفكندند.

next page

fehrest page

back page