«و در ادعيه بسيار، آن حضرت از بارگاه رب العزة مسئلت زيادتى محبت و طلب دوستى خدا را نموده» . (33)
و مشهور است كه: «چون عزرائيل به نزد حضرت خليل الرحمن از براى قبض روحاو آمد جناب خلت مآب فرمود: «هل رايتخليلا يميتخليله» .يعنى: «آيا هرگزديدهاى كه دوست، دوستخود را بميراند» ؟ خطاب رسيد كه: «هل رايت محبا يكره لقاء حبيبه» .يعنى: «آيا ديدهاى تو كه هيچ دوست، كراهت داشته باشد ملاقات دوسترا» .ابراهيم فرمود: اى ملك الموت! حال مرا قبض روح كن» . (34)
منقول است كه: «پروردگار، به حضرت موسى - عليه السلام - وحى فرستاد كه: اىپسر عمران! دروغ مىگويد كسى كه گمان كرده است مرا دوست دارد و با وجود اين،چون ظلمتشب او را فرو گيرد بخوابد.آيا دوست، خلوت دوستخود را طالب نيست؟ اى پسر عمران! من از احوال دوستان خود مطلعام، چون شب بر ايشان واردشود ديده و دلهاى ايشان به سوى من نگران، و عقاب مرا در پيش خود ممثل نموده بامن از راه مشاهده و حضور، تكلم مىكنند.اى پسر عمران! به من فرست از دل خودخشوع، و از بدن خود ذلت و خضوع، و از چشم خود اشك در ظلمتهاى شب، كه مرابه خود نزديك خواهى يافت» . (35)
حضرت عيسى - عليه السلام - به سه نفر گذشت كه رنگهاى ايشان متغير و بدنهاىايشان كاهيده بود گفت: «چه چيز شما را به اين حال انداخته؟ گفتند خوف از آتشجهنم.عيسى - عليه السلام - گفت كه: بر خدا لازم است كه هر خايفى را ايمن گرداند.بهسه نفر ديگر گذشت كه ضعف و تغير ايشان بيشتر بود، گفت: چه چيز شما را چنينكرده؟ عرض كردند: شوق بهشت.فرمود: خدا را لازم استشما را به آنچه كه شوقداريد برساند.پس گذر او به سه نفر ديگر افتاد كه ضعف و «هزال» (36) بر ايشان غالب شدهو نور از روى ايشان مىدرخشيد، پرسيد كه: چه چيز شما را به اين حال كرده؟ گفتنددوستى خدا.حضرت فرمود: «انتم المقربون» يعنى: شماييد مقربان درگاه احديت» . (37)
پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود: «شعيب از دوستى خدا آن قدر گريست كه دوچشم او كور شد.خدا دو چشم او را به او عطا فرمود باز گريست تا كور شد.خدا ديدهاو را بينا فرمود و همچنين تا سه مرتبه، در مرتبه چهارم وحى الهى رسيد كه: يا شعيب! تاكى مىگريى و تا چند چنين خواهى بود؟ اگر گريه تو از خوف جهنم است من تو را ازآن ايمن گردانيدم.و اگر از شوق بهشت است آن را به تو عطا نمودم؟ عرض كرد كه:
الهى و سيدى تو آگاهى كه گريه من نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، و ليكندل من به محبت تو بسته شده است و بى ملاقات تو صبر نمىتوانم كرد و گريه دوستى ومحبت است كه چشم مرا نابينا كرد.پس وحى به او رسيد كه: حال كه گريه تو، از اين راهاستبه زودى كليم خود موسى بن عمران را به خدمتكارى تو بفرستم و چوب شبانى بهدست او دهم تا شبانى تو كند» . (38)
اعرابى به خدمت فخر كائنات آمد و عرض كرد كه: «يا رسول الله! متى الساعة» .
يعنى: «قيامت چه وقت مىشود؟»
حضرت فرمود: چه مهيا كردهاى از براى قيامت؟
عرض كرد كه: نماز و روزه بسيارى نيندوختهام و ليكن خدا و رسول او را دوست دارم.
حضرت فرمود: «المرء مع من احب» .
يعنى: هر كسى با دوستخود محشور خواهدشد» . (39)
و در اخبار داود وارد شده است كه: «خداى - تعالى - خطاب كرد به داود! كه اىداود! بگو به دوستان من كه: اگر مردم از شما كناره كنند چه باك، چون پرده از ميان منو شما برداشته شد تا اينكه به چشم دل مرا مشاهده نموديد چه ضررى مىرساند به شماآنچه از دنياى شما را گرفتم بعد از آنكه دين خود را به شما دادم.و چه باك از دشمنىخلق با شما، چون خوشنودى مرا مىطلبيد.اى داود! بگو كه من دوست مىدارم هر كهمرا دوست دارد.و انس دارم به كسى كه با من انس دارد.و همنشين كسى هستم كه اوهمنشين من است.و هر كه مرا از ديگران بر گزيد من نيز او را برگزينم.و هر كه اطاعتمرا كرد من نيز اطاعت او مىكنم.هيچ بندهاى مرا دوست نمىدارد مگر آنكه او را ازبراى خود قبول مىكنم.اى داود! هر كه مرا طلب كند مرا نمىيابد.به اهل زمين بگو كهترك كنند دوستى غير مرا و بشتابند به سوى من، هر كه مرا دوست داشته باشد طينت اوخلق شده است از طينت ابراهيم خليل من و موسى كليم من» . (40)
و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - در دعاى كميل مىفرمايد:
«فهبنى يا الهى وسيدى و مولاى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك».
يعنى: «اى آقا و مولاى من! خود گرفتم كه توانم صبر كرد بر عذاب تو، پس چگونه صبر كنم بر فراق تو؟» .
و از آن سرور مروى است كه: «خداى - تعالى - را شرابى است كه به دوستان خودمىآشاماند كه چون آشاميدند مست مىگردند.و چون مستشدند به طرب و نشاطمىآيند.و چون به طرب و نشاط آمدند پاكيزه مىشوند.و چون پاكيزه شدند گداختهمىگردند.و چون گداخته شدند از هرغل و غشى خالص مىشوند.و چون خالص شدنددر مقام طلب محبوب بر مىآيند.و چون او را طلبيدند مىبينند.و چون يافتند به اومىرسند.و چون رسيدند به او متصل مىشوند.و چون وجود خودشان را در نزد وجودمحبوب مضمحل ديدند بالمره از خود غافل مىشوند و بجز از محبوب،چيزى نمىبينند» . (41)
و حضرت سيد الشهداء - روحى فداه - در دعاى عرفه مىفرمايد: «خداوندا! تويى كهخانه دل دوستانت را از غير خود پرداختى و آن را از اغيار بيگانه خالى ساختى تا بجزدوستى تو در آنجا نباشد و رو به غير تو نياورند و بجز تو را نشناسند» . (42)
چشم را از غير و غيرت دوختههمچو آتش خشك و تر را سوخته
و حضرت سيد الساجدين در مناجات انجيليه مىفرمايد كه: «به عزت تو قسم كه چنانترا دوست مىدارم كه شيرينى محبت تو در دل من جاى گرفته و نفس من به مژدههاى آنانس يافته» . (43)
و در مناجات هشتم از مناجات خمسة عشر عرض مىكند: «و الحقنا بعبادك الذينهم بالبدار اليك يسارعون.و بابك على الدوام يطرقون.و اياك فى الليل و النهار يعبدون. و هم من هيبتك مشفقون».
يعنى: «اى خداى! ما را برسان به آن بندگانى كه در پيشىگرفتن بسوى تو شتاباناند.و على الدوام در رحمت تو را مىكوبند.و شب و روز پرستشترا مىنمايند و از هيبت و سطوت تو ترساناند» .
«الذين صفيت لهم المشارب و بلغتهم الرغائب...و ملات لهم ضمائرهم من حبك و رويتهم من صافى شربك».
«آنچنان بندگانى كه مشربهاى ايشان را صافى فرموده است. ايشان را به عطاهاى بسيار سرافراز كرده.و دلهاى ايشان را از نور محبتخود مملوساخته.و از شراب صاف محبتخود ايشان را سيراب گردانيده» .
«فبك الى لذيذ مناجاتك وصلوا و منك اقصى مقاصدهم حصلوا».
«پس به لطف ومرحمت تو لذت راز گفتن با تو را دريافتند و از عنايت تو به بالاترين مقصدهاى خودرسيدند».
«...فقد انقطعت اليك همتى و انصرفت نحوك رغبتى».
«اى خدا نهايت مقصودمن تويى.و غايت رغبت من به سوى توست» .
«فانت لا غيرك مرادى و لك لا لسواك سهرى و سهادى».
«تويى مراد و مقصد من وبس.و از براى توستبيدارى و خواب من».
«و لقاوك قرة عينى و وصلك منى نفسى.واليك شوقى.و فى محبتك و لهى.و الى هواك صبابتى.و رضاك بغيتى.و رويتك حاجتى. و جوارك طلبى.و قربك غاية سؤلى.و فى مناجاتك روحى و راحتى.و عندك دواء علتى و شفاء غلتى و برد لوعتى و كشف كربتى».
«اى خدا! ديدار تو روشنى ديده من.و وصالتو آرزوى دل غمديده من.و به سوى تو اشتياق جان من.و دوستى تو مايه سرگشتگى وحيرانى من.و از آتش محبت تو سوزش جگر من.و خوشنودى و رضاى تو مطلب ومقصد من.
خاك درت بهشت منمهر رختسرشت من
عشق تو سرنوشت منراحت من رضاى تو
اى خدا! راحتى بجز رضاى تو ندارم.و منزلى به غير از كوى تو نمىطلبم.و سئوالىسواى قرب آستان تو نمىكنم.روح و راحت من در مناجات تو.و دواى درد من در دست توست.تويى سيرابى جگر تشنه من.و تويى خنكى سوزش دل تفتيده من.تويىآرام جان غمناكم و شفاى درد دل دردناكم» .
دنيا و دين و جان و دل از من برفت اندرغمتجايى كه سلطان خيمه زد غوغا نباشد عام را
«...و لا تقطعنى عنك و لا تبعدنى منك يا نعيمى و جنتى و يا دنياى و آخرتى» .يعنى: «اىخدا! اميد مرا از خود منقطع نكن و مرا از درگاه خود مران.اى نعيم من، بهشت من،دنياى من، آخرت من!» . (44)
گر بىتوام به دامن نقد دوكون ريزنددامان بىنيازى بر اين و آن فشانم
و در مناجات نهم عرض مىكند: «الهى! من ذا الذى ذاق حلاوة محبتك فرام منكبدلا! و من ذا الذى انس بقربك فابتغى عنك حولا!».
يعنى: «اى خداى من! كيست كهشيرينى محبت تراچشيده پس غير تو را دوست گرفت! و كيست كه به قرب تو انسگرفت كه روى به ديگرى آورد!» .
هر كس كه ترا شناخت جان را چه كندفرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشىديوانه تو هر دو جهان را چه كند
بعد از آن عرض مىكند آنچه مضمون آن اين است كه: «اى خدا! بگردان مرا ازكسانى كه به جهت قرب خود برگزيده، و از براى مودت خود خالص ساخته، و بهملاقات خود او را مشتاق كرده، و به قضاى خود او را خشنود و راضى گردانيده، و بهديدار خود بر او منت گذارده، و رضاى خود را به او عطا فرموده، و از دورى و افتادناز نظر خود او را پناه دادهاى.و دل او را «واله» (45) اراده خود ساختهاى.و از جهتخوداو را اختيار كردهاى.و به جهت محبتخود دل او را فارغ نمودهاى.بار پروردگارا! بگردان مرا از آن كسانى كه شيوه ايشان نشاط و ميل به راه تو است.و عادتشان ناله و آهدر درگاه تو.رويهاى ايشان در سجده بر خاك مذلت و خوارى، و اشك چشمهايشان ازخوف بر رخسارشان جارى است.دلهاشان به قيد محبت تو بسته، و خاطرهاشان از هيبتتو شكسته.
از بندگى زمانه آزادغم شاد به او و او به غم شاد
جز درغم تو قدم ندارندغمخوار تواند و غم ندارند
ز آلايش نفس باز رستهبازار هواى خود شكسته
از باد صبا دم تو جويندبا خاك زمين، غم تو گويند
اى خدا! اى كسى كه انوار ذات پاكش روشنى بخش ديده محبان بارگاه، و پرتوخورشيد جمالش مشتاق دلهاى بندگان آگاه است.
اى به يادت تازه جان عاشقانز آب لطفتتر، زبان عاشقان
اى غايت مقصد دل مشتاقان! و اى نهايت آرزو و آمال دوستان! از تو دوستى رامىطلبم و دوستى دوستان تو را و دوستى هر عملى را كه مرا به تو نزديكتر سازد» . (46)
و در مناجات يازدهم عرض مىكند كه: «اى خدا! سوزش دل مرا خنك نمىسازدمگر زلال وصال تو.و شعله كانون سينه مرا فرو نمىنشاند مگر لقاى تو.آتش اشتياق مراخاموش نمىكند مگر ديدار تو.اضطراب من سكون نمىيابد مگر در كوى تو.و اندوهمرا زايل نمىكند مگر نسيم گلشن تو.و بيمارى مرا شفا نمىبخشد مگر دواى مرحمتتو.و غم مرا تسلى نمىدهد بجز قرب آستانه تو.و جراحتسينه مرا بهبود نيست مگر بهمرهم لطف تو.و زنگ آئينه دل مرا نمىزدايد مگر صيقل عفو تو» . (47)
به اميد تو من اميدها رابر اوراق فراموشى نوشتم
و در مناجات دوازدهم عرض مىكند كه: «بارالها! مرا از جمله كسانى گردان كه درجويبار سينه ايشان درخت اشتياق تو محكم گشته.و شعله محبت تو اطراف دلهاىايشان را فرو گرفته.و از سرچشمه صدق و صفا قطرههاى وفا مىنوشند.
من خاك ره آنكه ره كوى تو پويدمن كشته آن دل كه گرفتار تو باشد
اى خداى من! چه شيرين استبر دلها، ياد تو.و چه نيكوست طعم محبت تو.و چهصاف و گواراست زلال قرب وصال تو.چه هموار و روشن است راههاى پنهانى بهسوى تو» . (48)
كوى جانان را كه صد كوه و بيابان در ره استرفتم از راه دل و ديدم كه ره يك گام بود
از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «دوستى خدا چون بهخلوتخانه دل بنده پرتو افكن شد او را از هر فكرى و ذكرى خالى مىسازد.و از هر ياد،بجز از ياد خدا مىپردازد.نه به چيزى مشغول مىگردد و نه بجز ياد خدا يادى دارد» . (49)
شوق لبتبرد از ياد حافظدرس شبانه و، ورد سحرگاه
و چون دوستخدا دستبه مناجات بردارد ملائكه ملكوت به او مباهات مىكنندو به ديدن او افتخار مىنمايند.بلاد خدا به او معمور و خرم، و بندگان خدا به كرامت اونزد خدا مكرماند.اگر خدا را به او قسم دهند و سؤال كنند عطا مىكند و به واسطه او ازايشان دفع بلا مىنمايد.اگر مردمان قدر و مرتبه او را نزد خدا بدانند به خاك قدم او نزدخدا تقرب مىجويند.
حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «دوستى خدا آتشى است كه به هيچچيز نمىگذرد مگر اينكه او را مىسوزاند، يعنى اينكه همه هواها و شغلها را از دلمىبرد.و نور خداوندى است كه به هيچ چيز بر نمىخورد مگر اينكه نورانى و درخشانمىكند.آسمانى استخدايى كه هيچ چيز از زير او سر بر نمىكشد مگر اينكه او رامىپوشاند.و نسيمى است الهى كه به هيچ چيز نمىوزد مگر اينكه آن را از جاى خودمىكند.آبى است از سرچشمه مكرمت پروردگار، كه هرچيزى به آن زنده است.وزمين خدايى است كه هر چيزى از ملك و ملكوت از آن مىرويد» . (50)
گر به اقليم عشق رو آرىهمه آفاق گلستان بينى
بر همه اهل آن زمين به مرادگردش دور آسمان بينى
آنچه بينى دلت همان خواهدآنچه خواهد دلت همان بينى
بىسر و پاگداى آنجا راسر ز ملك جهان گران بينى
هم در آن سر برهنه قومى رابر سر از عرش سايبان بينى
هم در آن پا برهنه قومى راپاى بر فرق «فرقدان» (51) بينى
و مخفى نماند كه آنچه در خصوص محبتخدا از اخبار و ادعيه رسيده زياده از آناست كه در حيز تحرير برآيد.و حكايات عشاق و محبين نه به حدى است كه انكار وتاويل را شايد.
مروى است كه: «حضرت داود - عليه السلام - از پروردگار سؤال نمود كه: بعضىاز اهل محبتخود را به او نمايد.خطاب رسيد كه: برو به كوه لبنان كه در آنجا چهاردهنفر از دوستان ما هستند، بعضى جوان و بعضى در سن كهولت و برخى پيران، چون بهنزد ايشان رسى سلام مرا به ايشان رسان و بگو: پروردگار شما مىگويد كه: چرا از منحاجتى نمىخواهيد؟ به درستى كه شما دوستان من و برگزيدگان و اولياى من هستيد، بهشادى شما شاد مىشوم و به دوستى شما مسارعت مىكنم.داود چون به نزد ايشان رسيدديد در لب چشمهاى نشستهاند و در عظمتخدا متفكرند.چون داود را ديدند از جاى جستند كه متفرق بشوند داود گفت: من فرستاده خدايم آمدهام كه پيغام او را به شمابرسانم.پس رو به او آوردند و گوشهاى خود را فرا داشتند و چشمهاى خود را بر زميندوختند، داود گفت: خدا شما را سلام مىرساند و مىگويد: چرا از من حاجتىنمىخواهيد؟ و چرا مرا نمىخوانيد تا صداى شما را بشنوم كه دوستان و برگزيدگانمنيد؟ به شادى شما شادم و به محبتشما شتابانم.و هر ساعتبه شما نظر مىكنمچنانكه مادر مهربان به فرزند خود نظر مىكند؟ چون ايشان اين سخنان را از داودشنيدند اشكهاى ايشان بر رخسارشان جارى شد و هر يك زبان به تسبيح و تمجيدپروردگار گشودند و با پروردگار به كلماتى چند مناجات مىكردند كه آثار احتراقدلهاى ايشان، از شوق و محبت او ظاهر مىشد» . (52)