چون، اقسام ريا را دانستى بدان كه:
قسم اول، كه ريا در ايمان باشد - همچنان كه گذشت - بدترين اقسام ريا، و از افرادكفر است.بلكه بدتر از كفر و شديدتر از آن است.
و اما قسم دوم، كه ريا در عبادات بوده باشد، همه انواع آن حرام، و از گناهانعظيمه است.و صاحب آن مغضوب درگاه پروردگار، و ممنوع از وصول به سعادات.و علاوه بر آن، موجب بطلان عبادت، و فساد آن است، خواه در اصل عبادات باشد يا در «وصف لازم» (14) آن.و فرقى نيست در بطلان عبادت به قصد ريا ميان اينكه: قصد اورياى محض باشد و هيچ نيت قربت نداشته باشد، يا اينكه هر دو با هم ضم باشد وبالاشتراك باعثبر عمل باشند.بلكه اگر قصد قربت هم راجح باشد و شايبهاى از ريا درآن باشد باز عبادت فاسد است و صاحب آن از عهده تكليف خود برنيامده است.بلكهحال او بدتر از كسى است كه عبادت را ترك نموده باشد، چون اين شخص، علاوه برگناه ترك عبادت، گناه ريا را نيز دارد.
كليد در دوزخ است آن نمازكه در چشم مردم گذارى دراز
اگر جز به حق مىرود جادهاتدر آتش فشانند سجادهات
و همچنين فرقى نيست در فساد عبادت به قصد ريا، ميان اينكه در ابتداى عبادتقصد ريا داشته باشد يا آنكه آن قصد، در اثناء عارض شود.پس اگر ابتداء به قصد قربتو خلوص داخل عبادتى شد و ليكن در اثناى آن ريا در قصد حاصل شد همه آن عبادتباطل، و اعاده آن لازم است، خواه فعل تتمه عبادت به جهت رياى محض باشد كه اگربه اطلاع مردم نمىبود نمىكرد.يا به جهت قربت و ريا هر دو با هم باشد.يا به جهتقربتباشد اما در آن شايبه ريا باشد، مثل اينكه: متوجه نماز شب شد به محض رضاىخدا و اگر هيچ كس آن را نمىديد باز آن را به جا مىآورد ليكن به جهت اطلاع كسى برآن در اثناء، فرح و سرور و انبساط از براى او حاصل شد به واسطه حصول منزلت ازبراى او در دل آن شخص بيننده.
اما اين در عملى است كه به فساد بعضى از آن، همه آن باطل مىشود.اما هرگاهعملى باشد كه صحتبعض اجزاى آن، موقوف بر صحتبعضى ديگر نباشد مثلقرائت قرآن و امثال آن، پس ريائى كه در اثناء حاصل مىشود همين عملى كه بعد ازريا واقع شده باطل مىشود و آنچه سابق بر آن بوده باطل نمىگردد.و هرگاه كسىعبادتى به قصد اخلاص و قربت انجام دهد و در اثناى آن نيز شايبه ريائى واقع نشودو ليكن بعد از آنكه از آن فارغ شود چنانكه كسى بر آن مطلع شود شكفته خاطر ومسرور گردد به واسطه اميد حصول مرتبه از براى او در نزد آن كس، عمل او فاسدنمىشود و از ثواب آن هم چيزى كم نمىگردد، اگر خود باعث اظهار آن نشده باشد.
اما اين سرور و نشاط از جمله امراض نفسانيه است و آن را رياء خفى نامند.و صاحبآن توقع تعظيم و احترام از آن كه مطلع شده دارد.و اگر آن شخص تقصيرى در احتراماو كند در دل خود استبعاد مىنمايد.و اگر نفس اين شخص، از مرض خالى مىبود و مطلقا شايبه ريا در او نمىبود اين سرور از براى او حاصل نمىشد.و اطلاع كسى برعبادت او و عدم اطلاع بر آن، نزد او يكسان مىبود.و دل خالى از جميع شوائب ريا آناست كه: تفاوتى نزد او نباشد ميان آنكه انسانى بر عبادت او مطلع شود يا چارپائى.ومادامى كه فرق ميان اين دو بيابد، از توقع تعظيم و احترام خالى نخواهد بود.و اين توقعاگر چه موجب فساد عمل يا كمى ثواب آن نشود اما نفس را هلاك مىكند.و اگر آنتعظيم نيز به عمل آيد بسا باشد كه موجب كمى اجر گردد.
همچنان كه از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه: «خداى - تعالى - در روز قيامتبه قرآن خوانان خواهد فرمود كه: آيا در دنيا چيزها را به شما ارزاننفروختند؟ آيا ابتدا به سلام بر شما نكردند؟ آيا قضاى حوايجشما را ننمودند؟ پسامروز شما ثوابى نداريد و در دنيا به ثواب خود رسيدهايد» . (15)
و اين در صورتى بود كه خود، اظهار آن عبادت را نكرده باشد.اما اگر خود اظهارآن را كرده باشد بدون قصد صحيحى پس بعضى از علما مىگويند كه: از ثواب آنعبادت چيزى كم نمىشود اگر چه به جهت آن اظهارى كه به قصد ريا كرده معصيتى ازبراى او حاصل باشد.
و بعضى ديگر گفتهاند كه: علاوه بر معصيت، ثواب آن عبادت نيز نقصان مىيابد.ومقتضاى بعضى از اخبار نيز اين است.
اما اگر در اظهار آن، قصد صحيحى داشته باشد مانند ترغيب مردم به عمل خير، يانحو آن، باكى در اظهار آن نيست، بلكه بسا باشد كه اظهار آن افضل باشد.به شرطى كهمطلقا شايبه ريائى در آن نباشد.و مفسده ديگر هم بر آن مترتب نگردد، مثل هتكآبروى فقيرى در اظهار تصدق.و اگر چنين نباشد و محتمل احتمال ريا باشد، زنهار، كهپيرامون اظهار آن نگردد.و اين موضع خطر و محل لغزش است، چون خلوص نيت ازجميع شوايب ريا در اظهار عمل ميسر نيست مگر از براى ارباب نفوس قدسيه و صاحبانقلوب قويه.و بسيارى از اهل علم و عمل هستند كه: خود را خالى از ريا پندارند و درمقام اظهار اعمال خود بر مىآيند و حال اينكه شيطان ايشان را فريفته و به هلاكت انداخته.
و بدان كه: همچنان كه اظهار عمل به قصد صحيح ضرر ندارد و از ثواب عمل چيزىكم نمىكند همچنين فرح و سرور و شكفتگى و انبساط از بروز عمل، و اطلاع مردم برآن بعد از آنكه خود، آن را پنهان به جا آورده باشد هرگاه به جهت صحيحى باشد درآن باكى نيست، زيرا مىتواند شد كه از كسى عمل نيكى در خفا صادر گردد و چونپروردگار، آن را ظاهر سازد شاد شود، به واسطه آنكه از آن، لطف خدا را نسبتبه خود استنباط كرده كه معاصى او را پوشيده و طاعات او را ظاهر گردانيده.نه از راه مدحمردم و حصول اعتبار در نزد ايشان.و از پرده پوشى و لطف خدا به او در دنيا چنانتصور كند كه در آخرت نيز با او چنين سلوك خواهد شد، و به اين جهتشاد وفرحناك گردد.
و گاه باشد كه شادى و فرح او به جهت همين باشد كه: چنين تصور كند كه: چونكسى بر عبادت او مطلع شد او نيز رغبت در آن عبادت مىكند و متابعت او را مىنمايد.
و به اين سبب نيز اجر ديگر حاصل مىگردد.
و مىتواند شد كه فرح او به جهت رغبت مطلعين از عبادت باشد، يعنى به اين شادشود كه ديگران هم به اجر و ثوابى رسيدند.
و مخفى نماند كه: همچنان كه سرور و نشاط و شكفتگى و انبساط بر اطلاع كسى برعملى كه در پنهان صادر شده به وجه صحيح مىتواند شد كه به وجه صحيحى رغبتكسى در عبادت و شوق و ميل او به آن در حضور جمعى حاصل شود كه در خلوتچنين نباشد.يا در حضور ايشان زيادتر شود از خلوت، زيرا آدمى چون جمعى از اهلايمان را مشاهده كند كه به رغبت تمام و خضوع و خشوع، مشغول عبادت خدا باشندآن حالت در نفس وى تاثير مىكند و موجب شوق و رغبتبه عبادت مىشود.
مثلا: كسى كه عادت او نماز شب نباشد و شبى با جماعتى به سر برد كه نماز شببخوانند، پس چون ايشان به نماز شب برخيزند در دل او نيز رغبتى و شوقى پيدا شود.وببيند كه جمعى رو به درگاه خدا آوردهاند او نيز ميل به درگاه الهى نمايد، اين ريانخواهد بود، بلكه هيجان رغبت و زوال غفلتخواهد بود به مشاهده عمل ديگران.
و بسا باشد كه او را در منزل خود موانع و عوايقى باشد كه در آن مجمع نباشد و بهاين سبب در آن مجمع به عبادت ميل كند.و شيطان در امثال اين مواضع به وسوسهمىآيد و به دل آدمى مىاندازد كه: معلوم است كه اين عبادت تو به جهت ريا است،پس ترك آن بهتر است.و اين از جمله مكرهاى شيطان است كه بايد از آن غافلنگردند.و ليكن در فرق گذاشتن ميان اينكه اين شوق و رغبت او براى خداستيا بهقصد ريا، نهايت اشكال است.و امتحان در اين مقام به اين نحو مىتوان نمود كه: با خودفرض كنى كه اگر در موضعى باشى كه توانى جماعتى را مشاهده كنى كه مشغولعبادتاند و ليكن ايشان تو را نبينند، اگر رغبت و شوق تو كمتر است از وقتى كه ايشان تورا مىبينند معلوم مىشود كه اين شوق از روى ريا است.و الا به جهت تقرب به خداست.
و اما قسم سوم: كه رياى در غير عبادات باشد: پس دانستى كه بر دو نوع است:
يكى در مباحات، يعنى: كسى عمل مباحى را مرتكب شود يا ترك كند به جهت تحصيل جاه، و اعتبار در نزد مردم، يا دفع مذمت و ناخوش آمدن ايشان، مثل اينكه: ازچركينى جامه خود مضايقه نداشته باشد و ليكن به جهت اينكه مردم او را پاكيزه ونظيف دانند جامه خود را نظيف كند.و از اين قبيل است تزيين لباس به جهتحضورمجامع و مانند آن.و اين قسم از ريا، مباح و جايز است، بلكه گاه مىشود كه ممدوحمىگردد.
مروى است كه: «روزى حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - خواست كه به مجمعاصحاب حاضر شود، نظر به خم آبى مىكرد و عمامه و موهاى مبارك خود رامىآراست.شخصى ديد عرض كرد كه: شما نيز چنين مىكنيد؟ فرمود: بلى، به درستىكه: خدا دوست دارد كه بنده از براى برادران خود زينت كند وقتى كه به سوى ايشانبيرون مىآيد» . (16)
«و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - شخصى از اهل مدينه را ديد كه از براىعيال خود چيزى خريده بود برداشته به خانه مىبرد، آن مرد چون حضرت را ديدخجل شد.حضرت فرمود: اين را به جهت عيال خود خريدهاى، به خدا قسم كه اگر ازخوف مذمت كردن اهل مدينه نمىبود من نيز دوست داشتم كه براى عيال خود چيزىبخرم و خود بردارم به جهت ايشان ببرم» . (17)
و نوع دوم از ريا در غير عبادات، در معاصىاى است كه از آدمى سر مىزند، يعنى:
پنهان داشتن گناهان خود از مردم و كراهت از اطلاع ايشان بر آنها.و اين نوع از رياجايز، بلكه اظهار نمودن معاصى و قبايح خود حرام است.و آنچه گفتهاند كه: مقتضاىاخلاص آن است كه: ظاهر و باطن آدمى يكى باشد مراد آن است كه: باطن او به نوعىباشد كه در ظهور آن مطلقا قبحى نباشد.
معنى آن، آن چيزى است كه: يكى از اكابر گفته است كه: بر تو باد به عمل علانيه،يعنى: عملى چون ظاهر گردد، مطلقا شرم و خجلت نداشته باشد.
چنان كه بزرگى گفته كه: هرگز عملى نكردهام كه مضايقه از اطلاع مردم بر آن داشتهباشم، مگر مواقعه با اهل خودم و دفع بول و غايط.
و ليكن دست هر كس به اين مرتبه عظمى نمىرسد، بلكه غير اهل عصمت و طهارت،و قليلى از برگزيدگان محفل قرب حضرت رب العزة، ساير اشخاص از گناهان ظاهرى وباطنى خالى نيستند.خصوصا از افكار باطله و وساوس شيطانيه، و آرزوهاى كاذبه، كهپروردگار بر همه مطلع، و از مردمان پنهان است.و سعى در اخفاى آنها و كراهت ظهور آنها جايز، بلكه راجح و واجب است.و ليكن بايد غرض تو از پوشانيدن آنها اين نباشدكه: مردمان اعتقاد ورع و تقوى و صلاح تو نيز داشته باشند بلكه بايد غرض آن باشد كهحق - سبحانه و تعالى - امر به اخفاى معاصى و نهى از اظهار آنها فرموده.
چنان كه از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه مرتكبچيزى از اعمال ناشايست گردد بايد بپوشاند آن را از مردمان تا خدا نيز او را بپوشاند» . (18)
يا غرض آن باشد كه: اگر معصيت تو بر مردم ظاهر شود زبان به مذمت و خبث توخواهند گشود.و چون تو بر آن مطلع شوى متفرق الحواس و پريشان خاطر مىگردى وحضور قلب تو تمام مىشود.و به اين سبب، از تحصيل مراتب علم باز مىمانى.يا غرضآن باشد كه: مبادا اظهار معاصى و فاش شدن آن، باعثشود كه دفع گناهان از نظر مردمتمام شود، و بر گناه، دلير گردند تا مردمان متابعت او كنند.
و به اين جهت است كه بايد معاصى را از اهل و عيال و اولاد خود پنهان داشت تادلير نگردند.
يا باعثبركراهت از ظهور معصيت، محض حيا و شرمندگى باشد، زيرا حيا نيز ازاخلاق فاضله و صفات شريفه و شعبهاى است از ايمان.و كسى كه گناهى از او صادرشود و باكى از ظهور آن نداشته باشد جمع ميان گناهكارى و بىحيايى كرده و حال اوبسيار بدتر است از گناهكار صاحب حيا.
و بسيار باشد كه ريا مشتبه به حيا مىشود و آدمى به واسطه ريا از ظهور گناهان وقبايح خود مضايقه مىكند و چنان مىپندارد كه سبب آن حيا است.همچنان كه بسا باشدكه ضعف نفس و صغر آن نيز به حيا مشتبه مىشود.چون حيا نيست مگر در آنچه شرعايا عقلا يا عرفا قبيح بوده باشد.پس آنچه چنين نباشد و بر آدمى ارتكاب آن دشوارباشد سبب آن ضعف نفس است نه حيا و شرم.مثل وعظ كردن، و امامت نمودن از براىكسى كه قابل باشد.و امر به معروف و نهى از منكر در جايى كه عذرى صحيح باشد كهموجب حيا گردد.
فايده: تا ريا ريشه كن نشده عبادات لازم است در خلوت انجام شود
مذكور شد كه عبادتى كه به قصد ريا باشد فاسد و موجب عصيان و سخط خداوندمنان است.پس كسى كه از خود مطمئن نباشد و بالمره ريشه ريا را از زمين دل خود نكنده باشد لازم است كه عبادت خود را در خلوت به جا آورد.و اگر در اثناى آن كسىمطلع شد.و شيطان او را به ريا افكند و نتوانست كه دفع آن كند آن عبادت را اعاده كند.
و اين در عبادتى ممكن است كه ميان خود و خداست و ربطى به غير ندارد.و اما آنچهالبته مردمان بايد بر آن مطلع بشوند مثل: امامت و فتوى و حكم و قضا و تدريس ووعظ و ارشاد و امر به معروف و نهى از منكر و قضاى حوايج اخوان و امثال اينها، پسخطر آنها بسيار، همچنان كه ثواب آنها نيز بىشمار است.
پس كسى كه از جهت علم و دانش، اهليت و قابليت اين مناصب جليله را داشته باشداگر صاحب نفس قدسى و دل قوى باشد كه مطلقا اعتنا به رضاى مردم نكند، و وسوسهشيطان لعين او را نفريبد، و پرتو انوار عظمت و جلال خداوند - متعال - چنان بر دل اوتابيده باشد كه او را از التفات به خلق باز داشته و چشم از دست مردم دوخته باشد كهمطلقا شايبه ريا و خاطرجوئى اهل دنيا پيرامون خاطر او نگردد، سزاوار او آن است كه: دامن همتبر ميان زند و شغلهاى اين مناصب را به انجام رساند.و اگر نفس او ضعيفباشد و ايمان او خفيف باشد و دل او مانند ريسمانى كه در برابر باد آويخته باشد هر دمبه طرفى رو آورد، زنهار، هزار زنهار، كه قدم در اين وادى ننهد و دامن خود را از اينمنصبها برچيند و خود و خلق را هلاك نسازد.
آرى:
مرغ پرنارسته چون پران شودلقمه هر گربه دران شود
و از اين جهتبود كه بسيارى از علماى سلف به قدر قوه، از اين مناصبمىگريختند و پيرامون آنها نمىگشتند.و به اين سبب، اخبار بسيار در خطر اين مناصب،و كثرت آفات آنها وارد شده.و آنچه در تخويف و تهديد وعده و وعيد شده و درحق علماى بىعمل رسيده، در فتنه علم، و غائله آن كافى است.
از عيسى بن مريم مروى است كه فرمود: «اى علماى بد! روزه مىگيريد و نمازمىگزاريد و تصدق مىكنيد ولى به جا نمىآوريد آنچه را كه مردم را به آن مىخوانيد ودرس مىدهيد و ارشاد مىنماييد امرى را كه به عمل نمىآوريد.پس چه بدچيزى استآنچه حكم مىكنيد.تو به شما به گفتار و آرزو است.و كردار شما هوا و هوس است.وچه سود مىبخشد شما را كه بدنهاى خود را پاكيزه كنيد و حال آنكه دلهاى شما كثيفو چرك آلود است.حق را به شما مىگويم مانند: غربال مىباشيد كه آرد پاكيزه از آنبيرون مىرود و نخاله در آن باقى مىماند.همچنين حكمت و نصيحت از دهان شمامىريزد ولى غل و غش در سينههاى شما بجا مىماند.
اى بندگان دنيا! چگونه به آخرت مىرسد كسى كه خواهش او از دنيا به سر نيامده و رغبت او از دنيا منقطع نگشته؟ ! حق را به شما مىگويم، به درستى كه: دلهاى شما گريهمىكند از اعمال شما، دنيا را در زير زبان خود گذاردهايد و عبادت را در زير قدمهاىخود نهادهايد.به حق با شما سخن مىگويم، به جهت اصلاح دنياى خود، آخرت خودرا فاسد كرديد.پس صلاح دنيا در پيش شما دوستتر است از صلاح آخرت.پسكيست پستتر و خسيستر از شما اگر بدانيد؟ ! واى بر شما، تا كى به مردم راه مىنماييدو خود در محله حيرت زدگان ايستادهايد؟ ! گويا شما اهل دنيا را امر مىكنيد كه دنيا رابيفكنند كه شما برداريد.قرار نگيريد (مهلا مهلا: آهسته! يواش!) واى بر شما! چه سودمىبخشد خانه تاريك را كه چراغ بر بالاى آن نهيد و اندرون آن موحش و تيره باشد.
هچنين چه سود مىدهد شما را كه نور علم در دهان شما باشد و باطنهاى شما از آنخالى و ظلمانى بوده باشد.
اى بندگان دنيا! نزديك شده است كه دنيا شما را از بيخ بركند و بر رو دراندازد.وبينىهاى شما را بر زمين بمالد.و گناهان شما گريبان شما را بگيرد.و شما را به پادشاهجزا دهنده برهنه و تنها بسپارد پس شما را در موقف فضيحت و رسوايى بدارد و جزاىاعمال بد شما را به شما برساند» . (19)
و هر كه از امثال ما از كسانى كه امر مىكنند به آنچه نمىكنند در اين كلام تامل كندپشت او شكسته مىشود و رگ دل او قطع مىگردد.پس زنهار، اى عالم! تا از خودفارغ نشوى.به ديگران نپرداز و قدم بر مسند مناصب شرعيه مگذار كه خود و ديگرانرا فاسد مىكنى.علاوه بر اين، تا آدمى از خود فارغ نگردد سخن او در ديگرى اثرنمىكند.
نكوهش نكو نبود آن را كه هستز مستىگران سر به زندان مست
ندارد دمت در درونم اثركه دارم ز حال درونتخبر
تو اى خواجه هستى چو محتاج پندنباشد به كس پند تو سودمند
با وجود آنكه اندك لغزشى از علما، قبيحتر است از گناهان بزرگ از عوام الناس،پس با وجود كثافتباطن خود، چه بسيار قبيح است كه ديگران را آداب و سننآموزند.و علامت مخلص صادق كه شايسته اين مناصب است آن است كه: هرگاهديگرى يافتشود كه از او شايستهتر باشد و ميل مردم را به او بسيار يابد و مردم را به اوراغبتر بيند شاد و فرحناك گردد.و از ميل ايشان به ديگرى كه با او مساوى باشد مطلقاتفاوتى در حال او به هم نرسد.و اگر اعاظم مملكت و اكابر ولايت و بزرگانذوى الاقتدار در مجمع او حاضر شوند، يا در نماز به او اقتدا كنند، يا در پاى منبر وعظ او نشينند اصلا كلام او تفاوت ننمايد و حال او با نبودن ايشان يكسان باشد، بلكه به همهبندگان خدا به يك چشم نظر كند.
فصل: علاج ريا
بدان كه: اصل ماده مرض ريا، يا طمع در مال و منافع مردمان است، يا محبت مدح وستايش ايشان و لذت بردن از آن، يا كراهت از مذمت و ملامت ايشان كه مىخواهد بهواسطه آن، آنچه مىنمايد به مردم از افعال حسنه و اوصاف جميله، ايشان او را ثناگويند و از صلحا و اخيارش خوانند.و از اين راه، كسب اعتبار و تحصيل مرتبه و مقداركرده، خود را در نزد وضيع و شريف، مكرم و معزز سازد.و تسخير دلهاى عوام وخواص نموده به اين وسيله به استيفاى مشتهيات و مستلذات نفس شومش پردازد ومرادات و تمنياتش به اسهل وجهى به حصول پيوندد.
پس كسى كه خواهد معالجه اين مرض مهلك را نمايد بايد در قطع اصل ماده آنسعى كند.و علاج طمع و محبت مدح و ستايش، و كراهت ذم و نكوهش را نمايد.وطريق معالجه محبت مدح، و كراهت ذم، بيان شد.و همچنين فى الجمله از علاج طمعگذشت.و در صفت توكل نيز تفصيل آن بيان خواهد شد و ليكن در اين مقام نيزفى الجمله علاج آنها را از اين جهت كه سبب خصوص ريا در عبادت مىشوند مذكورمىنماييم و مىگوييم كه: هر كه فى الجمله عقلى داشته باشد، مادامى كه امرى از براى اونفعى نداشته باشد به او رغبت نمىنمايد.و چنانچه چيزى را كه از براى او ضرر داردالبته پيرامون آن نمىگردد.و هرگاه امرى بالفعل فى الجمله نفعى و يا لذتى داشته باشدو ليكن موجب ضرر عظيم و الم شديد باشد از آن مىگذرد.
پس بر هركه به صفت ريا مبتلاست لازم است كه: متذكر ضرر و مفاسد آن شود.وبه نفس خود خطاب نمايد كه: اى احمق! چگونه دعواى ايمان مىكنى و شرم ندارى كهطاعت و عبادت حق - سبحانه و تعالى - را كه به ازاى هر يك از آنها سعادت ابديه و «درجات منيعه» نهاده شده به مدح و ثناى بندگان ضعيف آن را مىفروشى.يا به اميددست مردم سودا مىكنى و عبادات خود را باطل مىسازى.و به اين وسيله مستحقعذاب الهى مىگردى.و حيا نمىكنى كه با خصومتحق - جل شانه - به اين افعالاستهزاء مىكنى و تحصيل رضاى مردم را به وسيله طاعت ريايى خدا مىنمايى.و ازسخط خدا و فساد عملى كه او از تو خواسته باك ندارى.و از مردم اميد مدح و نفعدارى و از ذم الهى انديشه نمىنمايى.و جناب مقدس الهى در نزد تو بىاعتبارتر ازمشتى بندگان بيچاره است.و حال آنكه زمام اختيار همه امور در قبضه قدرت اوست.و كليد ابواب مقاصد دو جهانى در دست مشيت او.دلهاى همه بندگان مسخر امر اويند.واراده تمام مردمان مضطر اراده او.و اگر بالفرض تمام پادشاهان روزگار، و سلاطينذو الاقتدار با همه خيل و حشم، بلكه تمام اهل عالم با هم توام شوند و بخواهند يك جونفع يا يك سر مويى ضرر به كسى رسانند بىقضا و قدر الهى و بدون اذن و مشيتپادشاهى نتوانند.
هيچ دندانى نخندد در جهانبىرضا و امر آن فرمان روان
هيچ برگى مىنيفتد از درختبىرضا و حكم آن سلطان بخت
از دهان لقمه نشد سوى گلوتا نگفت آن لقمه را حق «ادخلوا» (20)
هر كه را كه بينى محتاج و درويش و درمانده كار خويش است، گاهى دست و پاىعالمى را به بند بىدست و پايى مىافكند.و زمانى كاروانى را در كار خويش حيران وسرگردان مىنمايد.
يكى را چنان تنگى آرد به پيشكه نانى نبيند در انبان خويش
يكى را به دست افكند كوه گنجبه سنجيدهها مىدهد كوه رنج
كند هر چه خواهد بر او حكم نيستكه جان دادن و كشتن او را يكىست
نشايد سر از حكم او تافتننه جز او توان حاكمى يافتن
علاوه بر اينها آنكه: سبب شدن عبادت ريايى از براى فساد عبادت و سخط رب العزةيقين و معلوم، و آنچه از مردمان منظور ستحصول آن، احتمالى و موهوم است.وبسا باشد كه حق - تعالى - رياى تو را بر ايشان ظاهر گرداند.و بر تقديرى كه ظاهر نشودو در دام تدليس تو افتند جزم نيست كه ايشان به مدح و ثناى تو زبان گشايند.يا از ايشاننفعى به تو رسد.و بر تقديرى كه نفع دنيوى به تو عايد گردد همه آن خوارى و مذلت، ومشوب به صد هزار منت است.با وجود اينها هر كه مبتلا به رياست، هميشه در دنيامتزلزل و مشوش خاطر است، زيرا مقصود او رضاى مردم و دل جوئى ايشان است، وهر كسى را خواهشى و هوايى، و هر دلى را ميلى و رضايى است.و دل مردم به اندكچيزى متغير مىگردد.
پس پيوسته بايد متوجه بوده، پاس خشنودى ايشان را داشته باشد.و چون طايفهاىرا از خود راضى مىكند جمعى ديگر از او مىگسلند.و چون دل يكى را مىجويدديگرى از او دل شكسته مىگردد.و با همه اينها همچنان كه اخبار و آثار بر آن شاهد، وبه تجربه و عيان ثابت است، هر كه دست از رضاى حق برداشته، طالب رضاى مردمباشد خداوند و خلق او را دشمن مىدارند و احدى از او راضى نيست.و هر كه رضاى خدا را بر رضاى مردم مقدم دارد همه او را دوست مىدارند.
و همه اينها متعلق به امر دنياست.و آنچه در آخرت از آن شخص رياكار فوتمىشود از درجات رفيعه و منازل منيعه، و آنچه به او مىرسد از عقاب و عذاب، بىحدو نهايت است.پس عاقل چون اين امور را متذكر شود و دشمن نفس خود نباشد وفى الجمله ايمان به خدا و روز جزا داشته باشد، غالب آن است كه: غفلت او زايلمىگردد.و طبع او از ريا متنفر و منضجر مىشود.
آنچه مذكور شد معالجه علمى ريا است.
معالجه عملى مرض ريا
و اما علاج عملى ريا، آن است كه: خود را عادت دهد به پنهان داشتن عبادات.و درهنگام عبادت، در به روى مردم ببندد - همچنان كه معاصى خود را از مردم پنهانمىدارد - تا دل او قانع شود به اطلاع خدا بر عبادات او، و نفس او ديگر خواهشآگاهى مردم را به اعمال او نكند.
و مخفى نماند كه: كسى كه عبادت را به جهت طمع از مردم، و حب مدح ايشانبه جا نياورد و مطلقا ريا در نظر او نباشد بلكه به جهت امر الهى به عبادت پردازد بازبسيار مىشود كه شيطان مردود، دست از او بر نمىدارد و در صدد معارضه با اوبر مىآيد، خصوصا در اثناى عبادت.پس چيزهايى به خاطر او مىرساند و توهمات وافكار به دل او مىافكند تا اينكه اندك ميلى به ريا از براى او پيدا مىشود و دل او رامضطرب مىگرداند.و اگر در آن وقت آن كس خود كراهت از آن حالت داشته باشد وبا نفس خود مجادله نمايد و بر آن متغير گردد بر او گناهى نيست، و عبادت او فاسدنمىشود.و بايد كه اگر چنين وسوسهاى از شيطان حاصل شود به آن التفات نكرد.ومتوجه آن نشد.و دل را مشغول عبادت گردانيد.و حضور قلب در عبادت را از دستنداد.و به مجادله شيطان و معارضه با آن نپرداخت، زيرا مىشود كه شيطان از ريا كردنكسى مايوس باشد اما توهم ريا را به خاطر او بگذراند، به جهت اين كه او در صددمعارضه و مجادله دفع آن توهم برآيد و از حضور قلب باز ماند.و اگر آدمى پىدفعآن توهم رود و مشغول جواب شيطان گردد، شيطان به مطلوب خود مىرسد و دست ازآن شخص بر نمىدارد.و اما هرگاه ملتفت آن نگردد و به قوت قلب، متوجه عبادتشود از او مايوس مىشود و ديگر پيرامون او نمىگردد.
پس سزاوار مؤمن آن است كه: هميشه در دل خود ريا را مكروه داشته باشد و خاطرخود را به قصد قربت قرار بدهد.و چنان در نزد خود مخمر كند كه امثال اين توهمات و خطرات از وساوس شيطان لعين است و التفات به آنها نكند.و به همان چيز كه خاطرخود را به آن قرار داده اكتفا نمايد.بلكه در عبادت و اخلاص بيفزايد تا شيطان نااميدگردد.و چون شيطان بنده را به اين نوع شناخت ديگر متعرض او نمىشود.
آنچه مذكور شد تخصيص به ريا ندارد بلكه بايد در جميع عقايد و صفات وملكات، به اين طريق بوده باشد، مثلا مىشود كه از براى آدمى يقين كامل به خدا وصفات كماليه او و پيغمبر او و اوصياى پيغمبر او، و امر معاد حاصل شود.و دل خود رابر اين قرار دهد.و خاطر خود را جمع كند.و از تشكيك و توهم كراهت داشته باشد.وشيطان در بعضى از اوقات بعضى وساوس را در دل او افكند و خاطر او را مشوشسازد، بايد مشغول جواب و رد شيطان، و معارضه او نگردد، بلكه به همان يقين سابقخود اكتفا نموده و اعتقاد كند كه: اين توهمات و وساوس، از شيطان است و اصلى نداردو اعتبارى به آنها نيست و بگذرد.
و اگر مشغول مجاهده با شيطان شود شيطان به رغبت مىافتد و به تدريج عقايد او رافاسد مىسازد.و چون چند دفعه چنين كند شيطان دست از سر او مىكشد.و همچنيندر حسد و كينه و رضا و توكل و امثال اينها.
نمىبينى كه شيطان از براى افساد كار بندگان، بعضى اوقات ايشان را به وسواس درنيتيا قرائتيا طهارت يا امثال اينها مىافكند.اگر چند دفعه كسى اعتنا نكند و به آنچهاز شرع رسيده اكتفا كند دست از او بر مىدارد.و اگر از پى او برود هر روز وسواس اومتزايد مىشود، تا به جايى مىرسد كه از عبادت باز مىماند و به هيچ عمل خود مطمئننمىشود.و مثال اين، مثل كسى است كه: خواهد به مجلس علمى يا وعظى يا نمازجماعتى حاضر شود و شخص فاسق خيالى خواهد او را باز دارد و او را از آن مجلسمحروم سازد و در راه به او دچار شود و خواهد او را فريب دهد و از آن عقيدهبرگرداند.پس اگر آن شخص بايستد و با آن فاسق رد و بدل نمايد و آنچه او گويدجواب دهد مطلب آن فاسق به عمل مىآيد و از آن مجلس محروم مىشود.و همهروزه آن فاسق به اين طمع، سر راه او را مىگيرد.اما اگر مطلقا ملتفت او نشد و گوش بهسخن او نكرد و به تعجيل از پى كار خود رفت و چند دفعه چنين كرد، آن فاسق،مايوس مىشود و دست از او بر مىدارد.
فصل: اخلاص
ضد ريا، اخلاص است.و آن عبارت است از: خالص ساختن قصد از غير خدا، وپرداختن نيت از ما سوى الله.و هر عبادتى كه قصد در آن به اين حد نباشد از اخلاص عارى است.پس كسى كه طاعت مىكند اگر به قصد ريا يعنى وانمودن به مردم وحصول قدر و منزلت در نزد ايشان باشد آن «مرائى» (21) مطلق است.و اگر به قصد قربتباشد، و ليكن با آن، غرض دنيوى ديگرى غير از ريا نيز به آن ضميمه باشد، مثل اينكه: در روزه نيز قصد پرهيز بكند.يا در آزاد كردن بندهاى كه خريدار نداشته باشد، قصدفرار از خراجات يا خلاصى از شرارت و بد خلقى او را نيز بكند.يا در حج، نيتخلاصى از بعضى گرفتاريهاى وطن يا شر دشمنان كند.يا در تحصيل علم، قصد عزت وبرترى نمايد.يا در وضو و غسل، نيتخنك شدن يا پاكيزگى كند.يا در تصدق به سائل،نيتخلاصى از «ابرام» او كند، و نحو اينها.اگر چه در اين وقت، آن شخص، مرائىنباشد، و ليكن عمل او از اخلاص خارج است.
پس، اخلاص آن است كه: عمل او از جميع اين شوائب و اغراض خالى باشد و ازجهت محض تقرب به خدا بوده باشد.و بالاترين مراتب اخلاص آن است كه: در عمل،قصد عوضى اصلا نداشته باشد، نه در دنيا و نه در آخرت.و صاحب آن، هميشه چشماز اجر در دو عالم پوشيده، و نظر او به محض رضاى حق - سبحانه و تعالى - مقصوراست و بجز او مقصودى و مطلوبى ندارد.و اين مرتبه، اخلاص صديقين است.ونمىرسد به آن: مگر كسانى كه «مستغرق» لجه بحر عظمت الهى گشته، واله و حيرانمحبت او باشند.و ايشان را التفاتى نه به دنيا و نه به آخرت باشد.
گداى كوى تو از هشتخلد (22) مستغنى ستاسير قيد تو از هر دو عالم آزادست
و رسيدن به اين مرتبه ميسر نيست مگر اينكه از همه خواهشهاى نفسانى دستبردارى.و پشت پا بر هوا و هوس زنى.و دل خود را مشغول فكر و صفات و افعالپروردگار خود نمايى.و وقتخود را به مناجات او صرف كنى، تا انوار جلال وعظمت او بر ساحت دل تو پرتو افكند.و محبت و انس با او در دل تو جاى گيرد.
و پستترين مرتبه اخلاص كه آن را اخلاص اضافى نامند، آن است كه: در عملخود قصد وصول به ثواب، و خلاصى از عقاب داشته باشد.و بسا طاعت و عبادت كهآدمى در اداى آنها خود را به تعب مىافكند و آن را خالص از براى خدا پندارد وحال آنكه در آن خطا كرده و به آفت آن هم برنخورده.
همچنان كه از شخصى حكايت مىكنند كه گفت: سى سال نماز خود را كه در مسجددر صف اول خوانده بودم قضا كردم به جهت اينكه يك روز به جهت عذرى به مسجد دير آمدم و در صف اول جا نبود، در صف دوم ايستادم در نفس خود خجالتى يافتم ازاينكه مردم مرا در صف دوم ملاحظه مىكردند.دانستم كه در اين سى سال، ديدن مردممرا در صف اول، باعث اطمينان خاطر من بود.و من به آن شاد بودم و به آن آگاهنبودهام.
و اگر پرده از روى كار برافتد و به دقايق امور هر كس رسيده شود چه بسيار كمعملى بماند كه از همه آفات سالم باشد.و چون روز قيامتشود، و ديدهها بينا گردد اكثرمردم اعمال حسنه خود را خواهند ديد، كه همه آنها بجز از سيئه و معصيت نيست.
چنانچه خداى - تعالى - مىفرمايد:
«و بدا لهم سيئات ما عملوا»
يعنى: «ظاهر شود ازبراى ايشان بديهاى آنچه كردهاند» . (23)
«و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون»
يعنى: «و پيدا شود از جانب خدا از براىآنها آنچه را گمان نمىكردند» . (24)
«قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسبون صنعا»
يعنى: «بگو كه مىخواهيد خبر دهم شما را از زيانكارترين مردم ازحيثيت اعمال؟ آنچنان كسانى هستند كه: سعى ايشان در زندگانى دنيا ضايع شد، و چنانپندارند كه عمل مىكنند» . (25)
پس چون روز قيامت درآيد، و غش اعمال ظاهر گردد، بجز روسياهى و ندامتچيزى نماند.
آفات اخلاص
و مخفى نماند كه: آفاتى كه سرچشمه اخلاص را تيره و مكدر مىسازند و نيت رامشوب و آلوده مىگردانند، درجات مختلفه دارند.بعضى در نهايت ظهور و جلاهستند، كه اشتباهى در آن نيست، چون رياى ظاهر، و عمل به قصد خود نمايى در پيشمردمان.و بعضى، فى الجمله خفايى دارد، مثل اينكه: در حضور مردمان عبادت رانيكوتر از خلوت به جا آورى، و بيشتر سعى در خضوع و خشوع كنى، به قصد اينكه تومرجع مردمانى، و آنچه از تو مشاهده مىكنند فرا مىگيرند.در اين عمل، مردم به تواقتدا كنند و ايشان نيز سعى نمايند.و اگر اين عمل از براى خدا بودى، در خلوت تركنكردى، چون اگر اين قدر خضوع در عبادات را خوب مىدانى، و از براى مردمان ترك آن را نمىپسندى، چگونه خود را در خلوت ترك مىكنى، و از براى خود ترك آن رامىپسندى؟ و نيز، از هر كسى عبادت بسيار ترك مىشود، و معاصى بىشمار سر مىزند، تو اصلابه فكر آنها نمىافتى، و در صدد اصلاح ايشان بر نمىآيى، چگونه شد كه در اين وقتبهمحض احتمال اينكه شايد مرا متابعت كنند، اين قدر بر ايشان مشفق و مهربان شدى؟ ! و از اين دقيقتر آنكه: چون به اين تدليس شيطان برخوردى، آن لعين، مكرىلطيف تر سركند، و گويد: حال كه به جهت اقتداى مردم به تو، عبادت را در حضورايشان در نهايتخشوع به جا مىآورى بايد در خلوت نيز چنين نمايى، تا حالتخلوتو حضور يكسان باشد، و نيت تو مشوب نباشد.پس در خلوت نيز به تحسين عبادتپردازى.و اگر ديده بينا داشته باشى، مىبينى كه اين نيز از فريب شيطان لعين است.و درمجمع و خلوت، هر دو قصد تو خالص نيست.و خواهى گفت:
دزد مىآيد نهان در مسكنمگويدم كه پاسبانى مىكنم
چون هنوز تو ملتفتخلقى، و خضوع خلوتى تو، به جهتخضوع مجمع است، وخضوع مجمع، نه به جهت قربت است.و هنگامى نيت تو خالص است كه اصلا ملتفتبه خلق نباشى، و وجود و عدم جميع مخلوقات در حال عبادت، نزد تو يكسان باشد.وتفاوتى ميان اطلاع بهايم بر طاعت تو، و اطلاع انسان بر آن نبوده باشد.
آن را روا بود كه زند لاف مهر دوستكز دل به در كند همه مهرى و كينهاى
پس، مادامى كه از براى بنده در احوال و اعمال او، به جهت مشاهده كسى تفاوتحاصل مىشود، از ملاحظه چهارپايى از اخلاص خالص خالى است.و باطن او بهشوائب آلوده است.
و بدان كه: - همچنان كه سابق بر اين مذكور شد - آن قصدى كه با قربت ممزوج، وغرضى كه با اخلاص مخلوط است، اگر ريا باشد، يعنى: از غرضهاى دنيويه باشد، كهراجع به حب جاه يا طمع به مال است، عبادت را فاسد مىكند، خواه آن قصد، غالب رقربتباشد يا مساوى آن، يا از آن ضعيفتر باشد.و علاوه بر اين كه عمل باطلمىشود، به جهت ريا، عذاب عليحده بر آن مترتب مىگردد.و اگر آن عبادت ازواجبات باشد، عذابى ديگر به جهت ترك آن عبادت نيز ثابت مىشود.مگر اينكهقضايى باشد [قابل قضا كردن باشد] كه آن را قضا كند.و اگر از مقاصد صحيحه شرعيهباشد، كه به حسب شريعت مقدسه رجحانى داشته باشد، مثل تعليم غير، يا اقتداى غير بهاو و امثال اينها، عبادت را فاسد نمىكند، و از اجر و ثواب، چيزى كم نمىگردد.
فصل: فضيلت و شرافت اخلاص
بدان كه: اخلاص، مقامى است رفيع از مقامات مقربين، و منزلى است منيع از منازلراه دين.بلكه كبريت احمر و اكسير اعظم است.هر كه توفيق وصول به آن را يافتبهمرتبه عظمى فايز گرديد.و هر كه مؤيد بر تحصيل آن گرديد، به موهبت كبرى رسيد.
چگونه چنين نباشد، و حال آنكه آن، سبب تكليف بنى نوع انسان است.
چنان كه حق - سبحانه و تعالى - مىفرمايد: «و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين لهالدين»
يعنى: «بندگان، مامور به اوامر الهيه نگرديدند، مگر به آن جهت كه عبادت كنندخداى را در حالتى كه خالص كننده باشند، از براى او دين را» . (26)
و لقاى پروردگار، كه غايت مقصود و منتهاى مطلوب است، به آن بسته است.
همچنان كه مىفرمايد:
«فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا»
يعنى: «هر كهآرزوى ملاقات پروردگار خود داشته باشد» .پس بايد عمل صالح به جا آورد.و درعبادت پروردگار خود، احدى را شريك نسازد» . (27)
و در بعضى از اخبار قدسيه وارد شده است كه: «اخلاص، سرى است از اسرار من، بهوديعت مىگذارم آن را در دل هر يك از بندگان خود، كه آن را دوست داشته باشم» . (28)
و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هيچ بندهاى نيست كهچهل روز عملى را به اخلاص از براى خدا به جا آورد، مگر اينكه چشمههاى حكمتاز دل او بر زبانش جارى مىگردد» . (29)
و فرمود كه: «عمل را از براى خدا خالص كن، تا اندك آن، ترا كفايت كند» . (30)
و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه: «چندان در قيد بسيارى عمل مباشيد.و در قيد آن باشيد كه به درجه قبول برسد» . (31)
آرى:
طاعت آن نيست كه بر خاك نهى پيشانىصدق پيش آر كه اخلاص به پيشانى نيست
و فرمود: «خوشا به حال كسى كه خالص گرداند عبادت و دعا را از براى خدا.و دلاو مشغول نگردد به آنچه دو چشم او مىبيند.و ياد خدا را فراموش نكند به واسطهآنچه گوشهاى او مىشنود.و دل او محزون نگردد به سبب آنچه خدا به ديگرى عطافرموده» . (32)
و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «هيچ بندهاى خالصنگردانيد ايمان خود را از براى خدا چهل روز، مگر اينكه خدا زهد در دنيا را به اوكرامت فرمود.و او را بينا گردانيد به دردهاى دنيا و دواى آنها.و حكمت آن را در دلاو ثابت گردانيد.و زبان او را به آن گويا ساخت» . (33)
و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه: «اخلاص، جمع مىسازد همهاعمال فاضله را.و آن معنى است كه كليد آن قبول، و «سجل» (34) آن، رضاست.پس هركه خدا عمل او را قبول مىكند خدا از او راضى است، و او از جمله مخلصان است اگرچه عمل او اندك باشد.و كسى كه خدا قبول نمىكند عمل او را، مخلص نيست، اگر چهعمل او بسيار باشد.بعد از آن، مىفرمايد: و ادنى مرتبه اخلاص، آن است كه: بنده آنچهقدر طاقت اوستبه جا آورد.و در نزد خدا قدرى و مرتبهاى از براى عمل خود قرارندهد، كه به واسطه آن مكافات و مزدى از خدا طلبد، زيرا، او مىداند كه: اگر خدا حقبندگى را از او مطالبه نمايد، از اداى آن عاجز است.و پستترين مقام بنده مخلص دردنيا آن است كه: از جميع گناهان سالم ماند.و در آخرت، آن است كه: از آتش خلاصشود و به بهشت فايز گردد» . (35)
و بالجمله، صفت اخلاص، سر همه اخلاق فاضله، و بالاترين جميع ملكات حسنهاست.قبول عمل به آن منوط، و صحت عبادت به آن موقوف است.و عملى كه ازاخلاص خالى باشد، در نزد پروردگار اعتبار ندارد.و در نزد «مستوفيان» (36) روز جزا بهچيزى برندارند.
قلب روى اندوده نستانند در بازار حشرخالصى بايد كه از آتش برون آيد سليم
بلكه مادامى كه مرتبه اخلاص، كسى را نباشد، خلاص از شر شيطان نشود.چون آنلعين، قسم به عزت رب العالمين ياد كرده كه همه بندگان را گمراه سازد مگر اهلاخلاص را.چنانكه حكايت از زبان آن پليد در قرآن مجيد شده كه:
«قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين». (37)
و شاهد بر اين، حكايتى است كه از اسرائيليات وارد شده كه: درختى بود كه جمعىآن را مىپرستيدند.و عابدى در بنىاسرائيل بر آن مطلع شده، غيرت ايمان، او را بر اينداشت كه تيشه برداشته روانه شد، كه آن شجره را قطع نمايد.در راه، شيطان به صورتمردى به او دچار شده، گفت: به كجا مىروى؟ گفت: درختى است كه جمعى از كفار بهجاى پروردگار، او را مىپرستند مىروم تا آن را قطع كنم.گفت: ترا به اين چكار.وگفتگو ميان ايشان به طول انجاميد، تا امر آن منجر شد كه دست در گريبان شدند و عابد،شيطان را بر زمين افكند.چون شيطان خود را عاجز ديد، گفت: معلوم است كه تو اينعمل را به جهت ثواب مىكنى.و من از براى تو عملى قرار مىدهم كه ثواب آن بيشترباشد، هر روز فلان مبلغ به زير سجاده تو مىگذارم، آن را بردار و به فقرا عطا كن.عابدفريب شيطان را خورده، از عزم قطع درخت در گذشت و به خانه برگشت.و هر روزسجاده خود را بر مىچيد، همان مبلغ در آنجا بود بر مىداشت و تصدق مىكرد.و چون،چند روز بر اين گذشت، شيطان قطع وظيفه را نمود و عابد در زير سجاده خود زرنيافت.تيشه برداشته رو به قطع درخت نهاد.
شيطان سر راه بر او گرفته، باز بر سر مجادله آمدند.در اين مرتبه، شيطان بر عابدغالب شده، او را بر زمين افكند.عابد حيران ماند.از شيطان پرسيد كه: چگونه اين دفعهبر من غالب آمدى.گفتبه واسطه اينكه در ابتدا نيت تو خالص بود و به جهتخداقصد قطع درخت كرده بودى و اين دفعه به جهت آلودگى طمع، به قطع آن مىروى، ونيت تو خالص نيست، به اين جهت من بر تو غالب گشتم. (38)
پىنوشتها:
1. ماعون، (سوره 107)، آيات 6- 4. 2. نساء، (سوره 4)، آيه 142. 3. بحار الانوار، ج 72، ص 303 4. محجة البيضاء، ج 6، ص 140.و احياء العلوم، ج 3، ص 254. 5. بحار الانوار، ج 72، 304. 6. بحار الانوار، ج 72، ص 303. 7. محجة البيضاء، ج 6، ص 141.و احياء العلوم، ج 3، ص 254. 8. كافى، ج 2، ص 296، ح 14 9. محجة البيضاء، ج 6، ص 142.و احياء العلوم، ج 3، ص 255. 10. كافى، ج 2، ص 296، ح 16 11. كافى، ج 2، ص 294، ح 4. 12. كافى، ج 2، ص 293. 13. كافى، ج 2، ص 296، ح 13 14. مثل نماز خواندن در مسجد بقصد اينكه ريا كند در مكان نماز چون مكان وصف لازم استبراى عبادت 15. محجة البيضاء، ج 6، ص 163.و احياء العلوم، ج 3، ص 264 16. محجة البيضاء، ج 6، ص 153.و احياء العلوم، ج 3، ص 259. 17. جامع السعادات، ج 2، ص 380 18. جامع السعادات، ج 2، ص 384 19. احياء العلوم، ج 3، ص 282.و محجة البيضاء، ج 6، ص 197 20. داخل شويد 21. ريا كار. 22. كنايه از بهشت است 23. جاثيه، (سوره 45) آيه 33. 24. زمر، (سوره 39) آيه 47. 25. كهف، (سوره 18) آيه 103 و 104. 26. بينه، (سوره 98) آيه 5. 27. كهف، (سوره 18) آيه 110. 28. محجة البيضاء، ج 8، ص 125. 29. بحار الانوار، ج 70، ص 242، ح 10. 30. محجة البيضاء، ج 8، ص 126. 31. محجة البيضاء، ج 8، ص 126.و احياء العلوم، ج 4، ص 322 32. كافى، ج 2، ص 16، ح 3. 33. كافى، ج 2، ص 16، ح 6. 34. در اينجا به معنى امضا است. 35. بحار الانوار، ج 70، ص 245، ح 18. 36. حق گيرنده، (گيرندگان اعمال در روز قيامت) 37. شيطان گفت: «به عزت و جلال تو قسم كه خلق را تمام گمراه خواهم كرد.مگر خاصان از بندگانت كهبراى تو خالص شدند» .ص، (سوره 38) آيه 82 و 83. 38. احياء العلوم، ج 4، ص 322
|