چون حقيقت غيبت را شناختى بدان كه: آن، اعظم مهلكات، و اشد معاصى است.وبه اجماع جميع امت، و صريح كتاب رب العزة و احاديث پيغمبر - صلى الله عليه و آله - وائمه اثنى عشر - عليهم السلام - حرمت آن ثابت است.
خداوند عزت مىفرمايد: «و لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيهميتا فكرهتموه».
يعنى: «بايد غيبت نكند بعضى از شما بعضى ديگر را، آيا دوستمىدارد يكى از شما كه بخورد گوشتبرادر خود را در حالتى كه مرده باشد؟ ! پسكراهت مىداريد شما آن امر را» . (16)
و از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمود: «زنهار، احتراز كنيد ازغيبت، به درستى كه: غيبت، بدتر است از زنا، زيرا: مردى كه زنا مىكند و توبه مىكندخدا او را قبول مىفرمايد ولى غيبت كننده را خدا نمىآمرزد تا آنكه غيبت او را كهكرده است از او بگذرد» . (17)
و فرمود كه: «در شب معراج به قومى گذشتيم كه روهاى خود را با ناخنهاى خودمىخراشيدند.از جبرئيل پرسيدم كه: ايشان چه كساناند؟ گفت: غيبت كنندگان» . (18)
روزى آن سرور بر منبر برآمدند و خطبهاى در نهايتبلندى خواندند - به نوعى كهزنان در خانهها آواز آن سرور را شنيدند - و فرمودند كه: اى گروهى كه به زبان، ايمانآوردهايد و دل شما از ايمان خالى است! غيبت مسلمين را مكنيد.و عيبجوئى ايشان منمائيد، كه: هر كه عيب جوئى برادر خود كند خدا عيب او را ظاهر مىسازد اگر چه دراندرون خانه خود باشد» . (19)
و در روز ديگر آن سرور بر بالاى منبر خطبهاى ادا فرمودند و بيان گناه ربا و عقوبتآن را كردند پس فرمودند: «يك درهم از ربا بدتر است از سى و شش زنا، و آبروى برادرمسلم را ريختن از ربا بدتر است» . (20)
و وقتى آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: «احدى بدون اذن من افطارنكند.چون شام داخل شد، يك يك مىآمدند و اذن گرفته افطار مىكردند تا مردى آمدو عرض كرد: يا رسول الله! دو دختر من روزه گرفتهاند و حيا مانع ايشان است كه بهخدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار كنند.حضرت روى مبارك گردانيد.آن مرد ثانياعرض كرد.باز حضرت روى گردانيد.و در مرتبه سوم فرمود كه: آنها روزه نگرفتهاند وچگونه روزه بودند و حال آنكه در همه روز گوشت مردم را به غيبت مىخوردند، بروايشان را بگو تاقى كنند.آن مرد باز گشت و ايشان را خبر داد پس آنها قى كردند و ازهر يك پارچه خون بسته دفع شد.چون پيغمبر را خبر دادند فرمود: به خدائى كه جانمحمد در دست اوست كه اگر اين در شكم آنها باقى مىماند آتش جهنم آن رامىخورد» . (21)
و از جانب خداوند رحمن به موسى بن عمران وحى شد كه: «هر غيبت كنندهاى كه باتوبه از دنيا برود آخر كسى است كه داخل بهشتخواهد شد.و هر غيبت كنندهاى كهبىتوبه از دنيا برود اول كسى است كه داخل جهنم خواهد شد» . (22)
و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه غيبت كند مردمسلمان يا زن مسلمانى را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمىكند، مگر اينكه آن كسى كه غيبت او شده از او عفو كند» . (23)
و فرمود: «هر كه غيبت مسلمانى را بكند، در ماه رمضان اجرى از براى روزه اونخواهد بود» . (24)
و در حديثى ديگر از آن سرور منقول است كه: «دروغ گمان كرده است هر كه گمانكند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غيبت مىخورد» . (25)
و از امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «هر كه در حق مؤمنى بگويد امرقبيحى را كه خود ديده يا شنيده باشد، آن شخص داخل اين آيه مباركه است كه:
«ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم»
يعنى: «به تحقيقكسانى كه دوست مىدارند كه فاش شود امر قبيح و ناشايست در حق طايفهاى كه ايمانآوردهاند از براى ايشان است عذاب دردناك» . (26)
و نيز از آن حضرت مروى است كه: «هر كس روايت كند از مؤمنى چيزى را كهبخواهد او را عيبناك كند و آبروى او را كم كند تا از چشم مردم بيفتد، خداوند - عز شانه - او را از تحت امر خود بيرون مىكند و داخل در تحت امر شيطان مىكند.وشيطان او را قبول نمىكند» . (27)
و آن حضرت فرمود: «هر كه غيبت كند برادر مؤمن خود را بىآنكه عداوتى ميانايشان ثابتباشد، شيطان شريك است در نطفه او» . (28)
و فرمود كه: «غيبت، حرام استبر هر مسلمانى.و آن مىخورد حسنات را.و باطلمىسازد آنها را، همچنان كه آتش هيزم را مىخورد» . (29)
و اخبار در اين خصوص بسيار است.و ذكر همه آنها متعسر، بلكه متعذر است. (30) وهمين قدر كه مذكور شد كفايت مىكند.
علاوه بر اين، هر كه را اندك عقلى بوده باشد مىداند كه: اين صفت، خبيثترينصفات، و صاحب آن، رذلترين مردمان است.و بزرگان پيش، بندگى خدا را در نماز وروزه نمىدانستهاند بلكه در چشم پوشيدن و حفظ خود از پيروى عيب مردممىدانستهاند.و آن را افضل اعمال مىشمردهاند.و خلاف آن را صفت منافقينمىديدند.و وصول به مراتب عاليه و درجات رفيعه را موقوف به ترك غيبتمىدانستهاند.
چون از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - وارد است كه: «هر كه نماز او نيكو باشدو عيالمند باشد و مال او كم باشد و غيبت مسلمانان را نكند با من خواهد بود دربهشت» . (31)
و چقدر قبيح است كه: آدمى از عيوب خود غافل شده در صدد اظهار عيوب مردمان برآيد.خارى را در چشم ديگران ملاحظه كند ولى شاخ درختى را در ديده خودبرنخورد.
پس اى جان برادر! چون خواهى كه عيب ديگران را بگويى، اول عيوب خود را يادكن و در صدد اصلاح آن برآى.
ياد آور، قول پيغمبر - صلى الله عليه و آله - را كه فرموده است: «خوشا به حال كسىكه مشغول عيب خود گردد و به عيوب مردم نپردازد» . (32)
علاوه بر اين، هرگاه عيبى را كه ذكر مىكنى امرى باشد كه به اختيار او نباشد و ازجانب حق - سبحانه و تعالى - باشد پس مذمت او بر آن غيبت فى الحقيقه مذمتخالق اواست، زيرا هر كه چيزى را مذمت مىكند سازنده او را مذمت كرده است.
شخصى به يكى از حكما گفت: «اى زشت صورت.گفت آفرين من با خودم نبود كهنيكو بيافرينم» .
و از اعظم مفاسد غيبت، آن است كه: باعث آن مىشود كه اعمال خير آن كسى كهغيبت كرده در عوض آن غيبت، به نامه عمل آن شخصى كه غيبت او شده ثبت مىشود.
و گناهان اين، به ديوان اعمال او نقل مىشود.و چه احمق كسى باشد كه به واسطه يكسخن، در روز قيامت، و زر و وبال ديگرى را متحمل گردد.
مروى است كه: «در روز قيامتبندهاى را به موقف عرصات حاضر سازند و نامهاعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چيزى در آنجا نيابد،عرض كند كه: پروردگارا! اين نامه عمل من نيست! زيرا من از طاعات خويش هيچ درآن نمىبينم.خطاب رسد كه: اى بنده! پروردگار تو خطا و سهو نمىكند اعمال خير تو بهغيبت مردم رفت. و ديگرى را مىآورند و ديوان او را به دست او مىدهند در آنجا طاعات بسيار وعبادات بىشمار مشاهده مىكند، عرض مىكند كه: اين كتاب من نيست.اين اعمال از منبه وجود نيامده.خطاب مىرسد كه: فلان شخص غيبت ترا كرد و اين طاعات اوست كهعوض به تو داده شده است» . (33)
پس عاقل بايد تامل كند كه: آن كسى را كه غيبت او مىكند اگر دوست و صديقاوست چه بىمروتى و بىانصافى است كه زبان به غيبت او گشايد و بدى او را در نزدمردمان گويد.و اگر دشمن اوست چه بىعقلى و سفاهتى است كه كسى متحملو زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتى اندوخته باشد به او دهد.
فصل سوم: معالجه اجمالى مرض غيبت
بدان كه: از براى مرض غيبت كردن دو نوع معالجه است: يكى بر سبيل اجمال.وديگرى تفصيل.
اما معالجه آن بر سبيل اجمال آن است كه: ديده بصيرت بگشايى و ساعتى درآيات قرآنيه و احاديث متكثره - كه در باب مذمت اين صفتخبيثه وارد شده - تتبعنمايى.و از غضب حق - سبحانه و تعالى - و عذاب روز جزا ياد آورى.و بعد از آن،مفاسد دنيويه آن را به نظر در آورى، زيرا گاه است كه: غيبت آن كسى را كه مىكنى به اوبرسد و اين منشا بغض و عداوت او گردد و در مقام اهانتيا غيبتيا اذيت تو برآيد.وبسا باشد كه: امر به جائى منجر شود كه چاره آن نتوان كرد.پس از اينها تامل كنى كه اگركسى غيبت ترا در نزد غير بكند چگونه آزرده و خشمناك خواهى شد.و مقتضاىشرف ذات و نجابت طبع آن است كه: راضى نباشى در حق غير، آنچه از براى خودنپسندى.و بعد از همه اينها متوجه زبان خود باشى و مراقب احوال آن شوى كه آن را بهغيبت نگشائى.و هر سخنى كه خواهى بگوئى ابتدا در آن تامل كنى اگر آن را متضمنغيبتى يافتى خود را از آن نگاهدارى تا عادت كنى.
معالجه تفصيلى مرض غيبت
و اما معالجه تفصيلى آن، آن است كه: باعث و سبب غيبت كردن خود را پيدا كنىو سعى در قطع آن نمائى.و بيان اين مطلب، آن است كه: از براى غيبت كردن، اسبابىچند است:
اول: غضب، زيرا هرگاه از شخصى آزرده باشى و بر وى خشم گيرى و او حاضرنباشد، در اين وقتبه مقتضاى طبع، زبان به مذمت او مىگشائى تا به آن وسيله غيظخود را فرونشانى.
دوم: عداوت و كينه است، كه با كسى دشمنى داشته باشى و از راه عداوت بدى او راذكر كنى.
سوم: حسد است، چنان كه مردم كسى را تعظيم و تكريم كنند يا او را ثنا و ستايشگويند و تو از راه حسد متحمل آن نتوانى شد و به اين سبب مذمت او كنى و عيوب او راظاهر سازى. چهارم: محض مزاح و «مطايبه» (34) نمودن و اوقات به خنده و لهو و لعب گذرانيدن بهنقل احوال و اقوال و افعال مردم، بدون قصد اهانت و خوارى رسانيدن.
پنجم: قصد سخريت و استهزاء و اهانت رسانيدن است، زيرا استهزاء، چنانچه درحضور است غايبانه نيز متحقق مىشود.
ششم: فخر و مباهات است، يعنى: اراده كنى كه فضل و كمال خود را ظاهر سازى بهوسيله پست كردن غير.چنان كه گوئى: فلان كس چيزى نمىداند، يا رشدى ندارد.يا بهخيال حاضران اندازى كه: تو از آن بهتر و بالاترى.
و معالجه اين شش نوع، به علاج اين شش صفتخبيثه است، چنان كه در سابقمذكور شد.
هفتم: امرى قبيح از كسى صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشند و توخواهى از خود دفع كنى، گوئى: من نكردهام و فلان كس كرده.
و علاج اين، آن است كه: بدانى كه به غيبت آن شخص، داخل غضب الهى مىشوى.
پس اگر قول تو را قبول مىكنند اين عمل را از خود نفى كن و چه كار به نسبت دادن بهديگرى دارى.و اگر قول تو را قبول نمىكنند نسبت دادن آن به ديگرى را نيز از تونخواهند پذيرفت.
هشتم: تو را نسبت دهند به امر قبيحى و خواهى قبح آن را برطرف كنى، از اينجهت مىگوئى: فلان شخص اين امر را نيز مرتكب شده.چنان كه اگر چيز حرامىخورده باشى يا مال حرامى قبول كرده باشى گوئى: فلان عالم نيز چيز حرام خورد يا مالحرام را گرفت و او از من داناتر است.و چنانچه متعارف است كه مىگويند: اگر من رباگرفتم، فلان شخص نيز گرفت.و اگر من شراب خوردم، فلان كس نيز خورد.و شكىنيست كه: اين، عذر بدتر از گناه است، زيرا علاوه بر اين كه فايدهاى از براى رفع گناه اولنمىكند، مرتكب گناهى ديگر - كه غيبتباشد - نيز شدهاى.و حمق و جهل خود را برمردم ظاهر نمودهاى، زيرا كه: هرگاه كسى داخل آتش شود و تو توانى داخل نشوى البتهبا او موافقت نخواهى كرد.و اگر موافقت كنى در كمال حماقت و سفاهتخواهى بود.وطايفهاى از اشقياى عوام كه دلهاى ايشان آشيانه شيطان گرديده و عمرشان در معصيتپروردگار صرف شده و اين قدر از مظلمه مردم برگردنشان جمع آمده كه اميداستخلاص به جهت ايشان نيست.به اين جهت، نفس خبيثشان طالب آن گشته كه معاد وحساب و حشر و نشرى نباشد.و شيطان لعين چون اين ميل را در دل ايشان يافته از كمينبيرون آمده.و به وسوسه ايشان پرداخته.و انواع شك و شبهه در خاطرشان انداخته.و اعتقادشان را سست و ضعيف ساخته.و به اين جهت در معاصى پروردگار بىباكگرديدهاند.چون معصيتى از ايشان صادر شد در عذر آن چون نمىتوانند كه آنچه درباطن ايشان «مخمر» (35) است از عدم اعتقاد اظهار نمايند و از شقاوت و تزويرى هم كهدارند نمىخواهند تن به اعتراف دردهند.شيطان ايشان را بر آن مىدارد كه از اعمالناشايستخود عذر بخواهند كه فلان عالم نيز آنچه ما كردهايم كرده، و آنچه را مامرتكب شدهايم مرتكب شده.غافل از اينكه اين عذر نيست مگر از جهل و حماقت،زيرا اگر عمل اين عالم، اعتقاد ترا از معاد و حساب روز جزا بر طرف كرد پس تو كافرگشتهاى ديگر چه عذر مىخواهى.و اگر برطرف نكرده، كردن آن شخص از براى تو چهفايدهاى دارد.
علاوه بر اين، اگر عمل بعضى از كسانى كه خود را داخل علما كردهاند و نام عالم برخود نهادهاند باعث اقتداى تو به ايشان مىشود چرا بايد اقتدا به اين عالم كه او نيز درشقاوت و خباثت مانند تو هست و علم بر او و زر و وبال است كرده باشى؟ و چرا اقتدانمىكنى به علماى آخرت و طوايف انبيا و اوليا، و حال آنكه ايشان اعلم و اكملاند وسرچشمه علم و معرفتاند؟ ! نهم: از بواعث غيبت، موافقت و همزبانى با رفيقان است، يعنى: چون هم صحبتانخود را مشغول «خبث» (36) بينى، تصور كنى كه اگر ايشان را منع كنى يا با ايشان در آنخبث، موافقت نكنى از تو تنفر كنند و تو را «بدگل» (37) شمارند.و به اين جهت تو نيز باايشان هم مشربى كنى تا به صحبت تو رغبت نمايند.و شبههاى نيست كه در اين صورت،عجب احمقى خواهى بود كه راضى به اين مىشوى كه: امر پروردگار خود را ترك كنى.
و دست از رضا و خوشنودى او بردارى.و از نظر برگزيدگان درگاه او، از: ملائكه و انبيا واوليا بيفتى، كه جمعى از اراذل و او باش از تو راضى باشند.بلكه اين دلالت مىكند بر اينكه «عظم» (38) ايشان در نزد تو بيشتر از «عظم» خدا و پيغمبران است.و چه شك كه چنينكسى مستحق و سزاوار لعن بىشمار، و عذاب روز شمار است.
دهم: چنان مظنه كنى كه شخصى در نزد بزرگى زبان به مذمت تو خواهد گشود، ياشهادتى كه از براى تو ضرر دارد خواهد داد، بنابر اين، صلاح خود را در آن بينى كه:
پيش دستى كنى و او را در نزد آن بزرگ معيوب وانمائى، يا دشمن خود قلم دهى.كه بعد از اين، سخن او در حق تو بىاثر، و كلام او از درجه اعتبار ساقط باشد.و چنين كسىخود را نزد پروردگار جبار، ضايع و بىاعتبار خواهد كرد، به مظنه اينكه: كسى او را درپيش مخلوقى بىاعتبار خواهد كرد.و خدا را دشمن خود مىكند، به گمان اينكه: ديگرىبندهاى را دشمن او خواهد كرد.
پس زهى سفاهت و بىخردى كه به مرض توهم و خيال خلاص از غضب مخلوقىدر دنيا، كه جزم و يقين نباشد، خود را به يقين در هلاكت آخرت مىاندازد، و حسناتخود را نقد از دست مىدهد به توقع دفع مذمت مخلوقى به نسيه.
يازدهم: ترحم كردن استبر كسى، زيرا مىشود كه: شخصى چون ديگرى را مبتلابه نقصى يا عيبى بيند دل او بر او محزون گردد و اظهار تالم و حزن خود را نمايد، و درآن اظهار صادق باشد.چنان كه شخصى در نزد بعضى پست و بىاعتبار شده باشد و تو، بهاين جهت، محزون شده آن را در نزد ديگران اظهار نمائى.
دوازدهم: اگر معصيتى از كسى مطلع شوى، از براى خدا بر او غضبناك گردى، و بهمحض رضاى خداى - تعالى - اظهار غضب خود نمائى، و نام آن شخص و معصيت اورا ذكر كنى.و بسيارى از مردم، از مفسده اين دو قسم غافلاند و چنان پندارند كه: ترحمو غضب هرگاه از براى خدا باشد ذكر اسم مردم ضرر ندارد.و اين، خطا و غلط است،زيرا همچنان كه رحم و غضب از براى خدا خوب است، غيبت مردمان حرام و بد است،و مجرد ترحم يا غضب باعث رفع حرمت آن نمىگردد.
و بسا باشد كه: از براى غضب كردن، بواعث ديگرى نيز باشد كه نزديك به يكى ازاينها كه مذكور شد بوده باشد.و فساد آنها نيز از آنچه مذكور شد معلوم مىشود.
فصل چهارم: مواضعى كه غيبت در آنها جايز است
چون حرمت غيبت و معالجه آن را دانستى، بدانكه: چند موضع است كه غيبت درآنجا جايز است:
اول: «تظلم» و «استغاثه» كردن در نزد كسى كه احقاق حق او تواند كرد، و انتقامظلمى كه بر او شده تواند كشيد، يا اعانت او را تواند نمود.و ليكن شرط آن است كه: درشكايت ظالم، به خصوص ظلمى كه بر او واقع شده اكتفا نمايد و زبان به اظهار عيبىديگر از آن ظالم نگشايد.
دوم: اظهار عيوب شرعيه كسى را كردن به قصد امر به معروف و نهى از منكر براىرضاى خدا، نه به قصد رسوائى او بر وفق هوا و هوس.و [اين] بايد در جايى باشد كه فايده در رفع منكر بكند و بر وفق شريعتباشد، نه در نزد ظالم بىباكى كه از حد شرعتجاوز كند، يا در جائى كه فايدهاى بر آن مترتب نشود.
سوم: در نصيحت كسى كه با تو مشورت كند در خصوص معامله كردن با كسى، ياشراكت، يا داد و خواست، يا رفاقت و امثال آن.كه در اين صورت ذكر عيبى از آنشخصى كه مدخليتى در آن باب دارد جايز است، به شرطى كه احتياج به ذكر آن عيبباشد.اما اگر احتياج نباشد و به همين قدر گفتن كه: من صلاح تو را نمىدانم و نحو آن،اكتفا بشود بايد به همين اكتفا كرد و تصريح به عيب آن شخص نكرد.
چهارم: ارشاد و نصيحت مؤمنى هرگاه با فاسق بد اخلاقى مصاحبت و «اختلاط» (39) نمايد و از احوال او مطلع نباشد، و مظنه آن باشد كه اعمال بد او به رفاقت دراين مؤمن، سرايت كند.در اين صورت نيز اظهار نمودن عيوبى كه در اين مطلب «دخل» (40) دارد، جايز است.
پنجم: اظهار كردن عيوب خفيه مريض نزد طبيب به جهت معالجه.
ششم: اظهار عيوب شاهد و راوى حديثبه جهت «جرح» (41) نمودن شهادت او، يارد حديث او.و ليكن در اين خصوص بايد به قدرى كه جرح او بشود اكتفا نمود.و درنزد كسى باشد كه مىخواهد به شهادت يا حديث او عمل كند.
هفتم: اظهار عيب عالمى يا حاكم شرعى كه قابليت فتوى و حكم نداشته باشد ومتصدى آنها شود، از براى رد فتوى و حكم او، هرگاه كسى از احوال او بپرسد يا فتوى ياحكم مخالف حقى از او صادر شده باشد.
هشتم: هرگاه كسى مشهور به لقبى باشد كه دلالتبر عيبى از او كند، مثل «اعرج» (42) و «احول» (43) و امثال اينها، كه شناسانيدن او به آن لقب، ضرر ندارد، هرگاه به نوعى ديگرممكن نباشد و از شنيدن، او را ناخوش نيايد.اما هرگاه اكراه داشته باشد يا ممكن باشدشناسانيدن او به عبارتى ديگر، جايز نيست.
نهم: هرگاه مجاهر به فسقى باشد و مضايقه از اظهار نداشته باشد، بلكه آن را اظهاركند، يا علانيه مرتكب آن باشد.غيبت او در آن فسق ضرر ندارد اگر چه او را ناخوشآيد.بلكه اظهر آن است كه: غيبت چنين شخصى مطلقا جايز است، اگر چه در فسقىباشد كه آن را ظاهر نكند و از اظهار آن مضايقه داشته باشد.
دهم: شهادت دادن در موضعى كه بايد شهادت داد، چه در حقوق الناس ياحقوق الله.
يازدهم: در رد اقوال اهل بدعت و ضلالت.
دوازدهم: غيبت كفار و كسانى كه مخالف مذهب شيعه اثنى عشريهاند، كه در اينصورت نيز اقوى جواز غيبت آنهاست.
سيزدهم: كسى كه خود را منسوب به ديگرى نمايد و منسوب به او نباشد جايز است رد نسبت او را كردن.
چهاردهم: غيبت غير معينى، يا طايفه غير معينهاى كه كسى نفهمد كه مراد كيست، آننيز جايز است.مثل اينكه بگويى: امروز گرفتار احمقى يا نادانى شدم.يا فاسقى چنينگفت و چنين كرد و امثال اينها.به شرطى كه آن شخص بر شنونده معلوم نباشد.و هرگاهبعضى امارات و علامات باشد كه معلوم شود كيست، اظهار عيب او حرام است.
مواضعى كه بعضى از علما، حكم به تجويز غيبت كردهاند
و چند موضع ديگر هست كه بعضى از علما، تجويز غيبت در آنها كردهاند.
اول: هرگاه دو كس مطلع باشند بر عيب شخصى، در اين صورت بعضى تجويزكردهاند كه: يكى از آن دو كس آن عيب را با يكى ديگر به تقريبى ذكر كنند.
دوم: غيبت جمعى كه محصور نباشند، مثل اينكه بگويد: فلان طايفه، يا اهل فلان ده، يا اهل فلان، فلان عيب را دارند.
سوم: كسى كه اصرار بر معصيتى داشته باشد بعضى گفتهاند: جايز است ذكر آنمعصيت از او.
چهارم: ذكر عيبى از كسى كه اگر بشنود مضايقه نداشته باشد، اگر چه عيب شرعىنباشد.يا عيب شرعى باشد اما مجاهر به آن نباشد.
و حق آن است كه: در همه اين چهار صورت نيز غيبتحرام است و دليلى بر استثناى آنها نيست.
فايده
بدان كه: هرگاه كسى غيبت ديگرى را كرده باشد كفاره آن، اين است كه: ابتدا توبهنمايد و پشيمان شود و بعد از آن، اگر آن شخصى كه غيبت او شده زنده باشد و دسترسى به او باشد و شنيده باشد، از او حليتحاصل نمايد، و «تطييب» (44) خاطر او كند.
و همچنين اگر نشنيده باشد و در اظهار آن مظنه فسادى يا عداوتى نباشد اما اگر مظنهعداوت بوده باشد يا دسترسى به او نباشد در اين صورت از براى او استغفار كند و طلبآمرزش نمايد.و از براى او اعمال صالحه به جا آورد، كه در روز قيامت عوض غيبتاو شود.
فصل پنجم: شرافتستايش و مدح مسلمين
ضد غيبت مسلمين، مدح و ستايش ايشان است.و آن صفتى استخوب، و عملىاست مرغوب.باعثحصول محبت، و موجب دوستى و الفت مىگردد، خصوصاهرگاه در غياب ايشان بوده باشد.و موجب ادخال فرح و سرور در دل برادر مؤمنمىشود.و ثواب آن - چنان كه مذكور شد - بسيار است.و احاديث در ثواب خصوصمدح نيز رسيده.
چنان كه مروى است كه: «جمعى ستايش بعضى از مردگان را كردند، حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود: بهشت از براى شما واجب شد» . (45)
و وارد شده كه: «هر يك از فرزندان آدم را همنشينانى چند از ملائكه هست.پس اگربرادر مسلم خود را به نيكوئى ياد كرد ملائكه گويند: مثل اين از براى تو باد» . (46)
ليكن مخفى نماند كه: همچنين نيست كه هر گونه مدحى و ستايشى خوب و پسنديدهباشد، بلكه اين در صورتى است كه: به آنچه مدح مىكند راستباشد.و مدح ظلمه وفاسقين را نكند.و مشتمل بر دروغى نباشد.و از روى ريا و نفاق نباشد، كه اگر از روىنفاق باشد آن مدح بد است اگر چه راستباشد.چون آن باعثسرور و فرح از ظالم وفاسق مىگردد.و شادكردن ايشان را مذموم، بلكه حرام مىدانند.
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود: «به درستى كه: هرگاه كسى مدح فاسقىرا بكند خدا خشمناك و غضبناك مىگردد» . (47)
و مدح كسى را كه باعث عجب و تكبر او شود نكنيد.چه بسيارند كه: چون مردمان،زبان به مدح ايشان گشايند از خود راضى مىشوند.و باد «پندار» (48) و غرور به كاخ دماغايشان مىوزد.و مدح چنين كسان جايز نيست و باعث هلاكت ايشان مىگردد.
و از اين جهتبود كه: «شخصى در خدمتحضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مدح ديگرى را كرد، حضرت فرمود: گردن او را قطع نمودى» . (49)
و فرمود: «هرگاه مدح برادر خود را در برابر او كنى گويا تيغ بر حلق او كشيده اى» . (50)
و ديگرى در حضور آن سرور، مدح شخصى را كرد، حضرت فرمود: پى كردى اورا، خدا ترا پىكند» . (51)
و اخبارى كه در مذمت مدح كردن رسيده همه در صورتى است كه: متضمن يكى ازمفاسد باشد.و به هر حال، خوش آمدن كسى از اينكه او را مدح و ثنا گويند بسيارمذموم و از جمله صفات رذيله است.همچنان كه مذكور خواهد شد.
پىنوشتها:
1. كلفت. 2. ميان تهى (لاغر) . 3. بحار الانوار، ج 75، ص 222، در بيان ح 1. 4. احياء العلوم، ج 3، ص 125.و مجمع الزوائد، ج 8، ص 94.و محجة البيضاء، ج 5، ص 256. 5. بحار الانوار، ج 75، ص 224، در بيان ح 1. 6. جامع السعادات، ج 2، ص 294. 7. جامع السعادات، ج 2، ص 294.و محجة البيضاء، ج 5، ص 260. (با اندك تفاوتى) . 8. بحار الانوار، ج 75، ص 224، در بيان ح 1. 9. روى تو ملافهاى است از مشك خوشبو اما بوى پياز. 10. دهن تو راز بدبوئى دهنت را آشكار خواهد كرد. 11. رك: بحار الانوار، ج 75، باب الغيبة، ص 220. 12. بحار الانوار، ج 75، ص 226، در بيان ح 1. 13. بحار الانوار، ج 75، ص 226، در بيان ح 1 14. محجة البيضاء، ج 3، ص 393.و بحار الانوار، ج 75، ص 226 (با اندك تفاوتى) . 15. بحار الانوار، ج 75، ص 226، در بيان ح 1. 16. حجرات، (سوره 49)، آيه 12. 17. بحار الانوار، ج 75، ص 222، در بيان ح 1. 18. بحار الانوار، ج 75، ص 222، در بيان ح 1 19. محجة البيضاء، ج 5، ص 251 و 252 و سنن ابوداود، ج 2، ص 568. (با اندك تفاوتى) . 20. بحار الانوار، ج 75، ص 222، در بيان ح 1.و الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 503. 21. محجة البيضاء، ج 5، ص 252.و احياء العلوم، ج 3، ص 123 و 124. 22. بحار الانوار، ج 75، ص 222، در بيان ح 1. 23. بحار الانوار، ج 75، ص 258، ح 53. 24. بحار الانوار، ج 75، ص 258، ح 53. 25. وسائل الشيعه، ج 8، ص 600، ح 16 26. كافى، ج 2، ص 357، ح 2. 27. كافى، ج 2، ص 358، ح 1. 28. بحار الانوار، ج 75، ص 250، ح 21. 29. بحار الانوار، ج 75، ص 257، ح 48. 30. رك: بحار الانوار، ج 75، باب الغيبة، ص 220.و وسائل الشيعة، ج 8، ص 596، باب 152. 31. جامع السعادات، ج 2، ص 305 32. بحار الانوار، ج 75، ص 229. 33. بحار الانوار، ج 75، ص 259، ح 53. 34. شوخى نمودن 35. سرشته. 36. پليدى. 37. زشت. 38. بزرگى 39. آميختن و همراه شدن. 40. دخالت داشتن. 41. باطل كردن. 42. شل و لنگ. 43. لوچ و دو بين. 44. پاكيزه كردن (از كدورت كينه) . 45. جامع السعادات، ج 2، ص 316. 46. جامع السعادات، ج 2، ص 316. 47. احياء العلوم، ج 3، ص 139.و محجة البيضاء، ج 5، ص 283. 48. عجب و غرور 49. محجة البيضاء، ج 5، ص 283.و احياء العلوم، ج 3، ص 138. 50. احياء العلوم، ج 3، ص 139.و محجة البيضاء، ج 5، ص 283. 51. احياء العلوم، ج 3، ص 139.و محجة البيضاء، ج 5، ص 283 و 284.
|