و «مراء و جدال» عبارت است از: اعتراض كردن بر سخن غير، و اظهار نقص و خللآن در لفظ يا در معنى، به قصد پست كردن و اهانت رسانيدن به آن شخص، و اظهارزيركى و فطانت، بدون باعث دينى و فايده آخرت است.
و «خصومت» نيز نوعى از جدال است.و آن، جدال و لجاج كردن در سخن استبهجهت رسيدن به مالى، يا مقصودى ديگر.اما مراء و جدال، از اخلاق مذمومه و صفاترذيله است، خواه در مسائل علميه باشد يا غير اينها.و خواه اعتراض به حق باشد ياباطل.مگر اينكه متعلق به مسائل دينيه باشد و غرض و قصد، فهميدن يا فهمانيدن حقباشد، كه در اين صورت، ضرر ندارد و آن را مراء و جدال نگويند، بلكه ارشاد وهدايت نامند.
و علامت آن، آن است كه: تو را مضايقه نباشد از آنكه مطلب حق از جانب غير توظاهر شود.و علامت مجادله آن است كه: اگر سخن حق بر زبان آن طرف جارى شودترا ناخوش آيد و خواهى آنچه تو مىگوئى صحيح باشد و آن را به طريق جدال برخصم تمام كنى و نقص و خلل كلام او را ظاهر سازى.همچنان كه مذكور شد اولىمذموم نيست، بلكه ممدوح و نتيجه قوت معرفت و بزرگى نفس است.ولى دومىمذموم و منهى عنه، و باعث هيجان غضب، و حصول حقد و حسد است از هر دو جانب.
و بسا باشد كه: موجب تشكيك و شبهه خود يا ديگران در اعتقادات حقه شود.و از اينجهت است كه: حق - سبحانه و تعالى - نهى از آن فرموده است كه:
«و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديثغيره». (1)
«انكم اذا مثلهم». (2)
خلاصه معنى آنكه: هرگاه ببينى كسانى را كه فرو مىروند در آيات ما و مشغولنكته گيرى بر آنها مىشوند، از ايشان كناره كنيد تا مشغول حديثى ديگر شوند كه اگرچنين نكنى تو نيز مثل ايشان خواهى بود.
و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «حقيقت ايمان بنده كاملنمىشود مگر وقتى كه مراء و جدال را ترك كند اگر چه حق با او باشد» . (3)
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه فرمود: «هرگز مجادله و مراء مكن با صاحب حلمى، و نه با سفيهى، چون صاحب حلم، دشمن تو مىشود وسفيه، تو را اذيت مىرساند» . (4)
و فرمود كه: «زنهار، حذر كنيد از مراء و جدال، كه باعث عداوت و كشف عيوب مىگردد» . (5)
و اين صفت مذمومه به كثرت مجادله كردن و غالب شدن بر خصم - خواه به حق وخواه به باطل - قوت مىگيرد، تا مىرسد به جائى كه صاحب آن مثل سگ گيرنده دائمراغب است كه با هر كس درافتد.و هميشه در پى آن است كه: سخنى از كسى بشنود ودر آن دخل و تصرف كند، و از آن لذت يابد.خصوصا در مجمعى كه بعضى ازضعفاء العقول باشند، و اين خلق خبيث را كمالى دانند و صاحب آن را به آن ستايشكنند و گويند: فلان شخص، حراف و جدلى و تيز بحث است، و كسى او را ملزمنمىتواند كرد.و به اين شاد مىشود.غافل از اينكه اين، از خباثتى است كه در باطن اوجاى دارد.
و اما خصومت، كه لجاج كردن در كلام است از جهت استيفاى مطلب و مقصودخود، آن نيز چون مراء و جدال، مذموم و بد، و غائله آن بى حد است.ابتداى اكثرشرور و فتن، و مصدر انواع رنج و محن است.
حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هرگز جبرئيل به نزد من نيامد مگرمرا موعظه كرد و آخر كلامش اين بود كه: زنهار، احتراز كن از لجاج و تنگ گيرى برمردم، كه آن عيب آدمى را ظاهر، و عزت او را تمام مىكند» . (6)
و فرمود كه: «دشمنترين مردم در نزد خدا، لجوج خصومت كن است» . (7)
و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «بر شما باد حذر كردن از مراء وخصومت، كه اينها دلها را بيمار مىكند و بر برادران، نفاق مىروياند» . (8)
و از امام به حق ناطق، جعفر بن محمد الصادق - عليه السلام - مروى است كه: «ازخصومت احتراز كنيد كه آن، دل را مشغول و گرفتار مىكند.و باعث كينه و نفاقمىگردد» . (9)
و شك در اين نيست كه اكثر فتنهها و ناخوشيها از خصومتبرخاسته.
ممدوح بودن خصومت در حق شرعى
و مخفى نماند كه: كسى كه به جهت استيفاى مقصود خود در صدد خصومتبر مىآيد اگر مقصود او حق مالى باشد يا حق ثابتى ديگر كه شرعا مستحق آن بودهباشد، آن خصومت مذموم نيست، بلكه به مقتضاى غيرت، ممدوح است.بلكه آنخصومتى كه مذموم است، در طلب چيزى است كه: باطل و به غير حق باشد.يا يقين بهحقيت آن و استحقاق نداشته باشد، مثل: خصومتى كه وكيل «دار القضاء» (10) مىكند.چوناو پيش از آنكه بداند حق با كدام طرف است از طرف يكى وكيل مىشود و دامنخصومتبر ميان مىزند.و بدون علم و يقين، از يك جانب گفتگو مىكند.و به اين در وآن در مىزند و مال مسلمانان را ضايع مىكند.و بدون عوض و غرض، و زر و وبال غيررا متحمل مىگردد.و چنين كس، زيانكارترين مردمان، و احمقترين ايشان است.
فاسق، محروم، و در قيامت، معذب و ملوم است.
ره كاروان شير مردان زنندولى جامه مردم بر ايشان برند
و بدان كه: ممدوح بودن خصومت در طلب حق شرعى خود، در وقتى است كهاظهار لجاج و عناد نكند و زياده از قدر ضرورت سخن نگويد.پس اگر اظهار لجاجكند، يا در بين سخن، كلامى كه باعث اهانت و ايذاى خصم باشد بگويد بىآنكه احتياجو ضرورت داعى به آن باشد، داخل خصومت مذموم شده و احتراز از آن واجب است.
و همچنين هرگاه غرض، رسيدن به حق خود نباشد بلكه محض غلبه بر خصم و عناد بااو باشد، آن نيز منهى عنه، و ارتكاب آن حرام است.همچنان كه ملاحظه مىشود كه:
بعضى در مطالبه اندك چيزى لجاج مىكنند.بلكه بسا باشد كه مىگويند: اين مال،قابليتى ندارد و مضايقه ندارم كه چون حق من معلوم شود بگيرم و به آب بريزم ياببخشم، بلكه مىخواهم كه سخن خود را از پيش برده باشم.و امثال اين سخنان.و ايننيز لجاج و عناد، بلكه معلوم نيست كه حاكم شرعى را جايز باشد متوجه امثال اينمرافعات شدن و فيصله دادن.
و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: خصومتى كه جايز است، منحصر است در خصومتمظلومى در طلب حق خود، كه قصد عناد و ايذاء و شكستخصم نداشته باشد، و زيادهاز قدر حاجت و اثبات حق سخنى نگويد.و ليكن در اين صورت نيز اگر بتواند از راهديگر بدون مخاصمه، استيفاى حق خود كند يا آسان باشد از آن حق بگذرد، چنان كند، زيرا محافظت زبان در وقت مخاصمه مشكل است.و گاه هست امر منجر مىشودبه منازعه، و كينه ميان ايشان مستحكم گردد.تا به جائى مىرسد كه هر يك به ضرر وابتلاى ديگرى مسرور مىگردند.
پس عاقل را سزاوار آن است كه: تا ممكن باشد در خصومت را نگشايد.و چنانچهبسيار ضرورى شد از حد ضرورت تجاوز نكند، اگر چه هيچ در خصومت نباشد ازپريشانى خاطر و مشغولى دل خالى نيست.تا مىرسد به اينكه: در حين نماز، مشغولمخاصمه خصم و جواب او و تكذيب او و طعن به او مىگردد.
پس هر كسى بايد در عاقبت اين صفتخبيثه تامل كند و مذمت آنها را شرعا و عقلابه نظر در آورد و بداند كه اينها باعث دشمنى و عداوت، و زوال الفت و محبتمىگردد.و قطع يگانگى و دوستى مىكند.و اين خلاف مطلوب پروردگار، و باعثاغتشاش كار و گرفتارى خود و پريشانى دل است.و آئينه دل بعد از جدال يا خصومت،تيره و تار مىگردد.و عزت و وقار آدمى برطرف مىشود.و علاوه بر اين، چون از حدضرورت تجاوز كند اغلب آن است كه باعث تضييع حق آدمى مىگردد.
و چون تامل در اينها نمود، خود را خواهى نخواهى از آنها نگاهدارد.بلكه فوايدضد اينها را كه خوش كلامى و دلجوئى استبه نظر در آورد و بر آن مواظبت نمايد، تاملكه او گردد.و هر كه لذت خوش كلامى با مردم را دانست و فوايد آن را فهميد ظاهرآن است كه مهما امكن از آن تعدى نكند.
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «سه چيز است هر كه خدا را با آنهاملاقات كند داخل بهشت مىگردد از هر درى كه مىخواهد: حسن خلق، و خوف خدا،و ترك جدال، اگر چه حق با او باشد» . (11)
و نيز از آن سرور مروى است: «در بهشت، غرفههايى هست كه از كثرتدرخشندگى آنها بيرون آنها از اندرون ديده مىشود، و اندرون، از بيرون.خدا آنها راآماده كرده است از براى كسانى كه اطعام مردم كنند و با مردم خوش كلامى نمايند» . (12)
مروى است كه: «خوكى از نزد عيسى بن مريم - عليه السلام - گذشت، عيسى - عليه السلام - به او گفت: به سلامتبگذر.شخصى عرض كرد: يا روح الله! به خوكىچنين مىگويى؟ فرمود: نمىخواهم زبانم به شر عادت كند» . (13)
صفت پانزدهم: سخريه و استهزاء كردن
و آن عبارت است از: بيان كردن گفتار مردم يا كردار ايشان يا اوصاف ايشان ياخلقت ايشان، به قول يا فعل يا به ايماء و اشاره يا به كنايه، بر وجهى كه سبب خندهديگران گردد.
و باعث اين صفتخبيثه، يا عداوت است، يا تكبر و حقير شمردن آن شخصى كهاستهزاء به او مىشود.و بسا باشد كه باعثبر آن، مجرد قصد خنديدن و به نشاطآوردن بعضى از اهل دنيا باشد، از راه طمع در كثافات دنيويه ايشان و اخذ پارهاى ازفضول اموال حرام آنها.و چه شك و شبهه در اينكه: اين عمل، شيوه اراذل و اوباش، وصفت پستترين افراد انسان است.و صاحب اين عمل را از دين و ايمان خبرى، و ازانسانيت و مردى اثرى نيست.قلاده جوانمردى و آزادگى را از گردن خود برداشته وديده مردميت و آدميت را به خاك بىشرمى انباشته.نفس رذل خبيثخود را به اينراضى نموده كه كلمات دروغى چند برهم بندد كه به واسطه آن نامردى ديگر بخندد.وطبع پست او به اين تن درداده كه با صورت و دستخود اعمال چند به جا آورد كه بهجهت آن دونى چند به نشاط آيند.پرده حيا و مروت خود را در برابر مردمان مىدرد.
و عيوب مسلمانان و نقص ايشان را تقليد مىكند.و افعال نيكان و اخيار را مضحكهاشقياء و اشرار مىنمايد.
و هيچ شبههاى نيست كه: چنين اشخاص، به مراحل بسيار از سر منزل انسانيت دور،و نام آدميت از ايشان مهجور، و در ديده ارباب عقل و دانش بىوقع و خوار، و در نظرعقلا پست و بىاعتبار، و در روز قيامت گرفتار انواع عذاب و مستوجب اصناف عقابخواهند بود.سبحان الله! شيطان لعين را چه قدر تسلط بر انسان مسكين است كه او را براين مىدارد كه: تن به امثال اين اعمال در دهند، و آن ملعون بر ريش او بخندد.و اگر نهابليس پرده بر ديده بصيرت او كشيده، چگونه كسى كه از پشت آدم ابو البشر كهمسجود ملائكه ملكوت بود به وجود آمده باشد خود را به چنين صفتى راضى مىسازدو دل او از غصه خون نمىگردد!
اين جگرها خون نشد از سختى استغفلت و مشغولى و بدبختى است
خون شود روزى كه خونش سود نيستخون شو آن وقتى كه خون مردود نيست
و همين قدر در مذمت اين عمل كافى است كه: چنين معاصى خبيثه را وسيله تحصيلچرك دست مردم و اعتبار در نظر ابناى روزگار مىگرداند.گويا اعتقاد به اين ندارد كه:
متكفل روزى بندگان، آفريننده ايشان است.پس هر كسى را كه اندكى عقل بوده باشدبايد تامل كند.و عاقبت اين عمل را به نظر در آورد.و بىوقعى و ذلت و مهانت صاحبآن را در دنيا، و عذاب او را در آخرت ياد كند.و شرمسارى و خجلت و اندوه و محنتخود را در آن روز، تفكر نمايد.
و اگر منشا آن، عداوت بوده باشد غوايل و مفاسد آن را متذكر گردد.
و اگر باعث آن، طمع مالى باشد به يقين بداند كه: هركسى آن قدر مال و روزى كهاز براى او مقدر شده استخدا به او مىرساند و قسمت او كم و زياد نمىشود.پس نفسخود را عتاب كند و او را پند و نصيحت دهد.و آنچه از شريعت در مذمت اين صفترسيده ملاحظه نمايد.و در هر حال، مراقب احوال خود بوده باشد كه مرتكب اين عملنگردد و به عذاب اخروى گرفتار نشود.
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «در روز قيامت اهل سخريت واستهزاء را مىآورند و از براى يكى از ايشان يك در بهشت را مىگشايند و مىگويند:
بشتاب و زود داخل بيا، او با غم و اندوه مىآيد كه داخل شود، در را مىبندند.و ازطرفى ديگر درى ديگر را مىگشايند و به او مىگويند: تند بيا و داخل شو، چون به نزدآن در نيز رسد در را مىبندند.همچنين به اين بليه گرفتار خواهد بود و از هيچ درىداخل نخواهد شد» . (14)
و اگر آن بيچاره كه به اين صفت مبتلا است و خندانيدن مردمان به تقليد ديگران راشعار خود قرار داده به حقيقتخود برسد مىداند كه: بايد آن مسكين، گاهى بر خودبخندد.و زمانى بگريد.همچنان كه: عقلا و دانشمندان بر او مىخندند.و چگونه بر خودنخندد و نگريد و حال اينكه به سبب استهزاء و مسخرگى در نزد بعضى از اهل دنيا،خود را «مهين» (15) و بى وقع در نظر اهل الله نموده.و چون روز قيامتشود دست او راخواهند گرفت و به ضرب تازيانه خواهند راند، چنانچه خر را مىرانند تا داخل جهنمكنند.و هر كه او را ببيند به او استهزا و سخريتخواهد نمود.
صفتشانزدهم: مزاح و خنده و بذله گويى و شوخى كردن
و افراط در آن مذموم، و در شريعت مقدسه منهى عنه است، زيرا باعثسبكى و كم وقارى، و موجب سقوط مهابت، و حصول خوارى مىگردد.و دل را مىميراند.و ازآخرت غفلت مىآورد.و بسا باشد كه: موجب عداوت و دشمنى دوستان، يا سببآزردن و خجل ساختن مردمان گردد.
و همچنان كه گفتهاند كه: «بسيار بازى است كه به جدى مىكشد.و از اين جهت استكه گفتهاند: با مردم صاحب شان شوخى مكن كه كينه تو را در دل مىگيرند.و با مردمدون و پست نيز شوخى مكن كه هيبت تو از نظرشان ساقط مىگردد و به تو جرات پيدامىكنند، و سخن زشت مىگويند» .
و ديگرى گفته است كه: «شوخى، آبرو را مىبرد.و دوستان را از آدمى جدا مىكند» .
و بعضى گفتهاند كه: «هر چيزى تخمى دارد، و تخم عداوت و دشمنى شوخى است» .
و از مفاسد شوخى آن است كه: دهان را به هرزه خندى مىگشايد.و آدمى را بهخنده مىآورد، و خنده، دل را تاريك و آبرو و وقار را تمام مىكند.و به اين جهتخداى - تعالى - نهى از آن فرموده كه:
«فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا».
يعنى: بسيار كم بخنديد و بسيار گريه كنيد» . (16)
و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هرگاه بدانيد آنچه من مىدانمهر آينه كم خواهيد خنديد» . (17)
و شكى نيست كه: خنده بسيار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.
يكى از بزرگان با خود خطاب كرد و گفت: «اى نفس! مىخندى و حال اينكه شايدكفن تو اكنون در دست گازر باشد و آن را گازرى كند» . (18)
بلى كسى را كه مرحلهاى چون مرگ در پيش، و خانهاى چون آخرت در عقب، ودشمنى چون شيطان در كمين، و محاسبى چون كرام الكاتبين قرين، عمرى چون برق درگذر، و منزلى چون دنيا كه محل صد هزار گونه خطر است مستقر، خنديدن وشوخى كردن نيست.و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بىخبرى.
مباش ايمن كه اين درياى خاموشنكردهست آدمى خوردن فراموش
زرنگ ايمن نبينى آب جوئىمسلم نيست از سنگى سبوئى
يك امروز است ما را «نقد ايام» (19) بر آن هم اعتمادى نيست تا شام
يكى از بزرگان دين، شخصى را ديد كه مىخندد، گفت: «آيا به تو رسيده است كه: وارد آتش جهنم خواهى شد؟ گفتبلى.گفت: آيا دانستهاى كه از آن خواهى گذشت؟ گفت نه.گفت: پس به چه اميد مىخندى؟ گويند: آن شخص را ديگر كسى خندان نديد» . (20)
و مخفى نماند كه خنده مذموم، قهقهه است كه با صدا باشد، اما تبسم كه كسىصدائى از او نشنود مذموم نيستبلكه محمود است.و تبسم نمودن پيغمبر - صلى اللهعليه و آله - معروف و مشهور است.و همچنين شوخى و مزاح مذموم در وقتى است كه: كسى افراط در آن كند، يا مشتمل بر دروغ و غيبتباشد.يا باعث آزردگى و خجالتديگرى شود.اما مزاح اندك، كه از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل يا ايذاء واهانتى نباشد و باعثشكفتگى خاطرى گردد مذموم نيست.و مكرر از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - صادر شده.و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور يافته. چنانچه بعضى از آن در كتب اصحاب مسطور و مذكور است. (21)
و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مكرر شوخى مىفرمودند تا اينكه منافقين اينرا عيب آن سرور شمردند.روزى شوخى نسبتبه سلمان فارسى - رحمة الله عليه - فرمودند، سلمان گفت: اين است كه خلافت تو را به مرتبه چهارم انداخت. (22)
پىنوشتها:
1. انعام، (سوره 6)، آيه 68. 2. نساء، (سوره 4)، آيه 140. 3. بحار الانوار، ج 2، ص 138، ح 53 4. كافى، ج 2، ص 301، ح 4. 5. كافى، ج 2، ص 301، ح 7. 6. كافى، ج 2، ص 302، ح 10. 7. الدر المنثور، ج 1، ص 239. 8. كافى، ج 2، ص 300، ح 1. 9. كافى، ج 2، ص 301، ح 8. 10. دادگسترى 11. كافى، ج 2، ص 300، ح 2. 12. صحيح ترمذى، ج 10، ص 5.و محجة البيضاء، ج 5، ص 213. 13. احياء العلوم، ج 3، ص 103.و محجة البيضاء، ج 5، ص 213. 14. محجة البيضاء، ج 5، ص 236.و احياء العلوم، ج 3، ص 114. 15. خوار و ذليل 16. توبه، (سوره 9)، آيه 82. 17. احياء العلوم، ج 3، ص 111.و محجة البيضاء، ج 5، ص 232. 18. احياء العلوم، ج 3، ص 111.و محجة البيضاء، ج 5، ص 232. 19. روزگار در دست ما است 20. احياء العلوم، ج 3، ص 111.و محجة البيضاء، ج 5، ص 232. 21. بحار الانوار، ج 16، ص 298، ح 2. 22. اين مطلب را در هيچ كدام از كتب معتبر شيعه نيافتيم.
|