چون فضيلت صفت زهد را دانستى.و مرتبه آن را شناختى.بدان كه: از براى آن سهدرجه و هفت قسم است.
و درجات آن ادنى و اوسط و اعلى است.
و اقسام آن، زهد فرض و زهد سلامت و زهد فضل و زهد معرفت و زهد خائفين وزهد راجين و زهد عارفين است.
درجه اول: كه «ادنى» باشد، آن است كه: دل آدمى ميل و محبتبه دنيا داشته باشدو ليكن آن را كند به مجاهده و مشقت ترك كند.
درجه دوم: كه «اوسط» است، آن است كه: اگر چه فى الجمله دنيا قدرى در نظر اوداشته باشد و ليكن آن را در جنب آخرت و نعيم آن، حقير مىشمارد.و به اين جهتبه «طوع» (34) و رغبت، دنيا را ترك كند، مثل كسى كه يك درهم نقد را دستبردارد كه فردادو درهم عايد او شود.و صاحب اين مرتبه اگر چه ترك دنيا بر او شاق نيست، اما بازچنان مىداند كه از چيزى دستبرداشته و معاوضه كرده است.بلكه چون اندكانتظارى را از براى وصول به آخرت ضرور است گاه است عجب به خود كند.
درجه سوم: كه درجه اعلى است، آن است كه: دنيا در نظر او مطلقا قدرى نداشتهباشد.و آن را هيچ بداند، و «لا شىء» (35) شمارد، و به اين جهتبه شوق و رغبت از آنكناره كند.مانند: كسى كه از دانه پشكلى بگذرد و يك دانه «ياقوت رمانى» (36) بگيرد.
چنين شخصى هم، چنين نمىداند كه معاوضه كرده است و از چيزى دستبرداشته است.
و باعث اين مرتبه، كمال معرفتبه حقيقت دنيا و آخرت است، زيرا كه: صاحبمعرفت كامل، يقين دارد كه: دنيا نسبتبه آخرت پستتر است از پشكل نسبتبهياقوت.بلكه قطع نظر از آخرت مىداند كه: دنيا خود، به غير از مثل پشكل، چيزديگرى نيست.
و ارباب معرفت گفتهاند كه: كسى كه دنيا را به جهت آخرت ترك كند، مثل كسىاست كه: مىخواهد داخل خانه پادشاهى شود، و سگى در آن خانه باشد كه ممانعتكند، لقمه نانى پيش او بيندازد و سگ را به آن مشغول كرده داخل خانه شود.و خود رابه خلوت خاص رسانيده و غايت تقرب از براى او هم رسد، به حدى كه حكم او درجميع مملكت پادشاه نافذ شود.
و ببين چنين شخصى آيا به جهت آن لقمه نانى كه به سگ داده - كه آن هم از خواننعمت آن پادشاه بود - توقع عوضى از پادشاه دارد؟ و دنيا چون آن لقمه نان است كهاگر آن را مىخورد تا در دهن او بود قليل لذتى مىبرد و بعد از آن ثقل آن در معدهاشباقى و آخر به نجاست گنديده منتهى مىشود.بلكه نسبت دنيا از براى هر شخصى اگر چههزار سال عمر كند نسبتبه نعيم آخرت بسيار كمتر است از لقمه نان نسبتبه مملكتدنيا.بلكه عمر هزار سال را با نعمت تمام دنيا هيچ قدرى نسبتبه آخرت نيست، چهجاى اين چند روزه كوتاه «مشوب» (37) به انواع آلام و ناخوشيها كه همه آنها در نظر خودهيچ مقدارى، و در چشم اخيار، اعتبارى ندارند.آرى:
آنچه در اين مائده خرگهى (38) ستكاسه آلوده و خوان تهى ست
هيچ نه در محمل (39) و چندين جرس (40) هيچ نه در كاسه و چندين مگس
چشمه سرابست فريبش مخورقبله صليبست نمازش مبر
بگذر ازين مادر فرزند كشآنچه پدر گفتبر آن دار هش (41)
منزل فانى ست قرارش مبينباد خزان استبهارش مبين
قسم اول: كه «زهد فرض» بوده باشد، آن است كه: جميع آنچه را خدا حرام كردهاست ترك كند.
قسم دوم: كه «زهد سلامت» باشد، آن است كه: از همه امور مشتبه نيز اجتنابنمايد.
قسم سوم: كه «زهد فضل» باشد، دو نوع است:
اول: آن است كه: از زيادتر از قدر حاجت، از حلال، احتراز كند.اما قدر ضرورىاز طعام و لباس و سكنى و اثاث الدار و زن، و آنچه وسيله اينها است از: مال و جاه راترك نكند.بلكه از آنها متمتع گردد.
دوم: آن است كه: جميع آنچه نفس از آن متمتع مىشود و لذت مىيابد ترك نمايد،اگر چه قدر ضرورت باشد.نه به معنى اينكه اينها را بالمره ترك كند، زيرا كه: آن ممكننيست، بلكه به اين معنى كه: آنچه را مرتكب مىشود نه از جهت لذت يافتن باشد، بلكهاز راه اضطرار و توقف بقاء حيات بر آن باشد، مانند: اكل ميته.
و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - به اين نوع از زهد اشاره فرمودند درحديثى كه مىفرمايد: «زاهد در دنيا كسى است كه: ترك كند حلال دنيا را از ترسحساب آن.و حرامش را از بيم عقاب آن» . (42)
و به اين، راجع است آنچه حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمودند كه: «همهزهد در ميان دو كلمه از قرآن است كه خداى - تعالى - مىفرمايد:
«لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتيكم» (43)
مضمون آنكه: «تاسف مخوريدبر آنچه در دنيا از شما فوت مىشود.و شاد مشويد به آنچه بشما رو مىآورد» . (44)
قسم چهارم: و آن «زهد معرفت» است، آن است كه: ترك كند جميع ماسوى اللهرا، و قطع علاقه از آن نمايد.حتى از جان و بدن خود.و مصاحبتبا بدن هم از راهالجاء و اكراه بوده باشد.
و به اين مرتبه حضرت صادق - عليه السلام - اشاره فرمودند كه: «زهد، كليد درآخرت و نجات از نار است.و آن اين است كه: ترك كنى هر چيزى را كه تو را از خدامشغول مىكند» . (45)
و مخفى نماند كه التفات به بعض آنچه ما سوى الله است، كه از جمله ضرورياتاست، مانند: قدر ضرورى از اكل و شرب و لباس و آمد و شد با مردم و گفتگوى با ايشانو اصلاح مسكن و امثال اينها با اين مرتبه از زهد منافات ندارد، زيرا كه: مقصود از قطععلاقه از دنيا رو آوردن دل استبه خدا.و اين بدون حيات و زندگى متصور نيست.وحيات، موقوف استبه ضرورياتى چند.پس هرگاه كسى اقتصار به اين ضرورياتنمايد به قصد محافظتبدن و استعانت از بدن بر امر عبادت و بندگى، چنين شخصىمشغول به غير خدا نخواهد بود.همچنان كه كسى كه در سفر حج، راحله خود را علفدهد به جهت اينكه او را به مكه رساند معرض از حج نيست.
بلى بايد بدن را در راه خدا به منزله مركب داند در راه حج، همچنان كه مقصود از تهيه ضروريات مركب محافظت آن است از براى اينكه آدمى را به مقصد برساند.نهپرورش و لذت بردن آن.همچنين بايد مقصود از اكل و شرب و لباس و سكنى،محافظتبدن باشد به جهت عبادت خدا و بندگى او.پس به قدرى كه محافظت، بر آنموقوف است اكتفا نمايد، نه آنكه مقصود تن پرورى و تنعم باشد.و اگر لذتى بر آنمترتب شود ضرر ندارد بعد از آنكه مقصود بالذات نباشد.
و بدان كه: شكى نيست كه تحصيل زيادتر از قدر آنچه آدمى به آن محتاج است، ونگاه داشتن فاضل بر آنچه رفع احتياج را مىكند، منافى مرتبه زهد است.و اما آنچه بهآن احتياج است و در اكل و شرب و لباس و سكنى و اثاث الدار و زن، و فى الجمله «جاهى» (46) كه دفع ظلم و ستم از خود كند منافات با زهد ندارد، و ليكن از براى آنها نيزمراتبى چند است.و بعضى از علماى اخلاق گفتهاند كه: غايت زهد در خوراك، آناست كه زياده از قوت شبانه روزى را نگاه ندارد، چنانچه زيادتى داشته باشد بهمستحقين بذل كند.و آن را هم نان جو قرار بدهد نهايت زهد خواهد بود.
و ليكن بعضى اوقات نان گندم خوردن، بلكه يك نان خورش نيز ضميمه آن نمودن،به شرط آنكه از چيزهاى بسيار لذيذ نباشد بلكه بعضى وقتها گوشت نيز تناول كردن بازهد منافات ندارد.
و در لباس، اقتصار كند به آنچه از پنبه يا پشم باشد.و اينقدر از آنها تحصيل كند كهبدن او را بپوشاند.و از گرما و سرما او را محافظت كند.و اگر دو جامه يا سه جامه همداشته باشد كه چون يكى را بشويد آن ديگر را بپوشد با زهد منافاتى ندارد.
و از خانه اين قدر جويد كه: خود و عيال خود را از گرما و سرما و نظر مردم بپوشاند.
و از فرش و ظرف و ديگ و كوزه و امثال اينها از اثاث خانه به قدر رفع حاجتاكتفا كند.و تجاوز به غير ضروريات نكند.و به محض احتمال حاجت، يا از راه ظن بهاحتياج به آن، در سالى يك دفعه آنها را حبس ننمايد.
و از زن به اين قدر بسازد كه سورت (47) قوت شهويه او را بشكند.و رفع مشاغلضروريه او را بكند.
و در خصوص مال، بايد اگر كاسب باشد همين كه به قدر احتياج آن شبانه روز راكسب كرد كسب را ترك كرده مشغول امر دين خود شود.و اگر ملكى يا مستقلى داشتهباشد شرط زهد آن نيست كه آن را دستبردارد.
بلى مقتضاى زهد آن است كه: آنچه از محصول آن از قوت ساليانه زياد باشد نگاهندارد.
و بعضى گفتهاند كه: چنين شخصى كه احتياط ساليانه خود را كند از جمله ضعفاءزاهدين است.و از درجات عاليه زاهدين بهره و حظى ندارد و غايت زهد، آن است كه:
چون قوت يك روزه داشته باشد به آن اكتفا نمايد.و ديگر احتياط بعد را نكند.
همچنان كه طريقه طوايف انبيا، و زمره اوصيا و جماعتى از اتقيا بوده است.
و همچنان كه والد ماجد حقير - قدس سره - فرموده است، حق آن است كه: حكمزهد به اختلاف اشخاص و اوقات مختلف مىشود، زيرا كه شان يك نفر تنها، غير از شانصاحبان عيال است.و كسى كه قدرت بر كسبى ندارد، و همت او بر تحصيل علم و عملمقصور است، حال او غير از حال اهل كسب و صنعت است.و همچنين اوقات و اماكنمختلف است.در بعضى ولايات و نسبتبه بعضى از اشخاص تحصيل قدر ضرورى درهر روز ممكن است و در بعضى ديگر چنين نيست.
پس لايق هر كسى آن است كه: مجتهد نفس خود باشد.و ملاحظه وقت و حال ومكان را بكند و ببيند كه: اصلح از براى امر آخرتش، و باعث اطمينان قلب و جمعيتخاطر او، نگاهداشتن چه قدر است و چه جنس، كه اگر از آن كمتر باشد متمكن ازتحصيل آخرت نيست.همان را نگاه دارد و زايد بر آن را ترك كند.و چنين شخصىبعد از آنكه در نگاهداشتن اين قدر قصد خود را از براى خدا خالص كند از زهد واقعىخارج نخواهد شد.اگر چه اكتفا به كمتر تواند نمود.
و همچنان كه حضرت امام همام جعفر صادق - عليه السلام - در حديث مكالمه او باسفيان ثورى و اصحابش - كه ثقة الاسلام كلينى در جامع كافى روايت كرده - فرمودهاست، صريح در اين است.و در آن حديث مذكور است كه: «سلمان فارسى قوت سالخود را از حصه خود از بيت المال نگاه مىداشت.و ابو ذر را چند شتر و چند گوسفندبود كه به محصول آنها معاش مىكرد.و در آن حديث است كه: انصارى را چند بندهبود و آنها را در وقت مردن آزاد كرد.حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - چون مطلعشد فرمود: اگر مىدانستم نمىگذاردم او را در مقبره مسلمين دفن كنيد، بندههاى خود راآزاد كرد و اطفال صغار خود را واگذارد كه از مردم سئوال كنند» . (48)
و اما در خصوص جاه، كه عبارت است از وقع در دلهاى مردم و اعتبار در نظرايشان، پس مذكور شد كه: قدرى از آن به جهت انتظام امر معيشت و دفع شر اشرار بازهد منافات ندارد.
و بعضى از علماء گفته است كه: اگر چه قدر ضرورت از آن، منافات نداشته باشد بازهد، و ليكن منجر به جائى مىشود كه آدمى را به هلاكت رساند.پس اولى و «اليق» (49) آن است كه: آدمى مطلقا طلب وقع و اعتبار و مرتبه در نظر مردم نكند.
بلى آن مرتبه كه بدون سعى، خدا به بعضى مىدهد به جهت ترويج دين يا به سبببعضى از صفات و كمالات، منافاتى با زهد ندارد.همچنان كه جاه پيغمبر آخر الزمان - صلى الله عليه و آله - از همه كس بالاتر بود.و زهد او از همه عالم بيشتر.و حق آن استكه: جاه نيز مانند مال است.و بسيار مىشود كه آدمى در ولايتى يا زمانى اتفاق مىافتدكه گذران امر معيشت او به قدرى از جاه و مرتبت موقوف است، پس در اين قدر حرجىنيست.و منافاتى با زهد ندارد، و از دنيا نيست.همچنان كه از اخبار و آثار نيز مستفاد مىشود.
مروى است كه: «ابراهيم خليل الرحمن - عليه السلام - را احتياجى شد، به نزد يكى ازاصدقاء خود رفت كه چيزى قرض كند.به او قرض نداد.حضرت محزون مراجعتكرد.وحى به او رسيد كه: اگر از خليل خود سئوال مىكردى به تو عطا مىكرد.عرضكرد كه: پروردگارا! چون مىدانستم كه تو بر دنيا غضبناكى، ترسيدم كه از تو سئوال كنم. خطاب رسيد كه قدر احتياج از دنيا نيست» . (50)
پس معلوم مىشود كه محافظت هر قدرى كه آدمى به آن محتاج است آن از ديناست نه از دنيا.
بلى: زيادتر از آن، از دنياست و وبال آدمى است در آخرت.بلكه در دنيا نيزهمچنان كه كسى كه تامل در احوال اغنياء و مالداران كند اين مرحله بر او معلوم مىشودو مىبيند كه: چقدر محنت و بلا و رنج و عنا مىكشند.و در تحصيل مال و جمع ومحافظت آن انواع مذلت و خوارى را متحمل مىشوند، كه هرگز عشر آن زحمت وذلتبه فقراى تهى دست نمىرسد.
نگهبانى ملك و دولتبلاستگدا پادشا هست و نامش گداست
نهايتسعادتى كه از مال عايد اغنياء مىگردد آن است كه: آن را از براى ورثه خودبگذارند و آنها بخورند و معصيت آفريدگار كنند.و از اين جهت است كه تشبيهكردهاند: كسى را كه عمر خود را صرف جمع اموال دنيويه مىكند به كرم ابريشم، كهپيوسته بر دور خود مىتند تا راه خلاصى را مسدود مىكند، بعد از آن، چون مىخواهدبيرون آيد مخلصى نمىيابد و در آنجا مىميرد و به سبب عمل خود هلاك مىشود.
و همچنين كسى كه حريص بر دنياست هر روز سعى مىكند و زنجيرى تازه بر پاىخود مىبندد، كه قدرت بر گسيختن آن ندارد، تا ملك الموت دفعى ميان او و خواهشهاو اندوختههاى او جدائى افكند.و در وقت مردن، آن زنجيرها - كه يكسر آنها بر دل بيچارهاش بسته است و يكسر ديگر به آنچه جمع كرده و اندوخته است - او را به جانبدنيا مىكشد.و چنگالهاى ملك الموت بر رگ و ريشه دل او فرو رفته و او را به جانبآخرت جذب مىكند.و در آن وقت اگر بسيار بر او سهل و آسان گذرد مانند كسىخواهد بود كه: پاره اعضاى او را از يكديگر جدا كنند.و اين اولين عذابى است كه بعداز رفتن از دنيا به اهل دنيا مىرسد.و آنچه در عقب آن مىآيد به شرح در نمىآيد.
قسم پنجم: كه «زهد خائفين» است، و آن زهدى است كه: سبب آن تشويش ازعذاب آخرت و سخط پروردگار بوده باشد.
قسم ششم: «زهد راجين» است، و آن زهدى است كه: سبب آن اميد به ثوابپروردگار، و نعيم جنتباشد.
قسم هفتم: و آن «زهد عارفين» و بالاترين اقسام زهد است، آن است كه: بجز قربپروردگار، و لقاى او نطلبد.نه او را التفاتى به آلام و عذاب جهنم باشد تا خلاصى از آنرا طلبد.و نه به لذات بهشت، تا وصول به آنها را جويد.بلكه همه همت او مستغرقلقاى پروردگار باشد.همچنان كه در فقرات مناجات حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - به آن تصريح شده. (51)
از در خويش خدايا به بهشتم مفرستكه سر كوى تو از كون و مكان ما را بسو ظاهر، آن است كه: هر كه خدا را شناخت و لذت ملاقات او را يافت و دانست كه:
لذت تنعم به حور و قصور و اشجار و انهار، با التذاذ به لقاى پروردگار در يك حال جمعنمىشود، ديگر غير از لقاى پروردگار، چيزى نخواهد.
بلكه همچنان كه بعضى گفتهاند: بعد از درك لذت لقاء، ديگر وقعى از براى لذتحور و قصور، در دل باقى نمىماند، زيرا كه: لذت نعيم بهشت در نزد لذت لقاى الهى،مثل لذت گرفتن گنجشكى است در پيش لذت تسخير تمام ممالك عالم، و استيلاى برهمه بنى آدم.
فايده زاهد حقيقى و علائم او
چون حقيقت زهد و فضيلت آن را دانستى.اكنون نپندارى كه: هر كه ترك مال دنيارا نمود زاهد است، زيرا كه: ترك مال، و اظهار ضيق معاش، و خفت در اكل و لباس بسيار سهل است در جنب جاه و شهرت و مدح و منزلت.و بسيارند از دنيا پرستان كهدست از مال دنيا برداشته و به اندك قوتى اكتفا نموده و به منزل ويرانى قناعت نمودهاندتا مردم آنها را زاهد شناسند و مدح كنند.و به طمع لذت بالاترى از لذت پستترگذشتهاند و اين اشخاص ترك دنيا را از براى دنيا كردهاند.
پس زاهد حقيقى آن است كه: ترك مال و جاه، بلكه جميع لذتهاى نفسانيه نمودهباشد.و علامت اين، آن است كه: فقر و غنا و عزت و ذلت و مدح و ذم در نزد او مساوىباشد.و سبب اين حالت، غلبه انس به خداست، زيرا كه: مادامى كه در دل محبتخدا وانس به او غالب نشود، محبت دنيا بالكليه از دل خارج نمىشود.و محبتخدا و محبتدنيا در دل او مثل آب و هوا هستند در قدح، چون يكى از اينها داخل شود ديگرىبيرون مىرود.پس دل آكنده از محبت دنيا، از دوستى خدا خالى است.و دل مشغولبه محبتخدا، از دوستى دنيا فارغ است.و هر قدر كه يكى از اينها كم مىشود ديگرىزياد مىشود، و بالعكس.
پىنوشتها:
1. پشت پا زدن و ترك كردن 2. طه، (سوره 20)، آيه 131. 3. شورى، (سوره 42)، آيه 20. 4. محجة البيضاء، ج 7، ص 351.و اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 325. 5. اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 325.و كنز العمال، ج 3، ص 183، خ 6069، (با اندك تفاوتى) . 6. اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 333. 7. كنز العمال، ج 3، ص 187، خ 6091 8. كنز العمال، ج 3، ص 209، خ 6195. 9. بحار الانوار، ج 73، ص 122. 10. محجة البيضاء، ج 7، ص 352.و الترغيب و الترهيب، ج 4، ص 241، ح 15.كنز العمال، ج 15، ص 857،خ 43409. (با اندك تفاوتى) . 11. محجة البيضاء، ج 7، ص 352.و احياء العلوم، ج 4، ص 190. 12. احقاف، (سوره 46)، آيه 35 13. محجة البيضاء، ج 7، ص 353.و احياء العلوم، ج 4، ص 191. 14. محجة البيضاء، ج 7، ص 353.و احياء العلوم، ج 4، ص 192. 15. محجة البيضاء، ج 7، ص 355.و احياء العلوم، ج 4، ص 193. 16. محجة البيضاء، ج 7، ص 355.و احياء العلوم، ج 4، ص 193. 17. محجة البيضاء، ج 7، ص 355.و احياء العلوم، ج 4، ص 193 18. كافى، ج 2، ص 140، ح 1. 19. كافى، ج 2، ص 140 و 141، ح 4. 20. كافى، ج 2، ص 255 21. كافى، ج 2، ص 129، ح 6. 22. كافى، ج 2، ص 137. 23. بحار الانوار، ج 78، 189. 24. بحار الانوار، ج 70 ص 315، ح 20. 25. بحار الانوار، ج 70، ص 313، ح 15 26. محجة البيضاء، ج 5، ص 357.و احياء العلوم، ج 3، ص 177. 27. جامه دراز و بلند كه روى جامههاى ديگر پوشند. 28. محجة البيضاء، ج 7، ص 363 و 364.و احياء العلوم، ج 4، ص 198. 29. جهت آگاهى از زهد انبياء و نبى اكرم - صلوات الله عليهم - رجوع شود به: بحار الانوار، ج 70، ص 321، ح 38. 30. جهت اطلاع از زهد حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - رجوع شود به: بحار الانوار، ج 40، ص 318 31. رك: جامع السعادات، ج 2، ص 64- 63. 32. پيرار سال، (دو سال قبل از اين) . 33. پارسال (سال گذشته) . 34. ميل. 35. هيچ. 36. ياقوت بسيار سرخ 37. آميخته. 38. سراپرده و خيمه بزرگ. 39. هودج، آنچه كه در آن چيزى يا كسى را حمل كنند. 40. زنگى كه بر گردن چهارپايان مىبندند. 41. مخفف هوش 42. جامع السعادات، ج 2، ص 67. 43. حديد، (سوره 57)، آيه 23. 44. بحار الانوار، ج 70، ص 320. 45. بحار الانوار، ج 70، ص 315، ح 20 46. مقام. 47. شدت 48. جامع السعادات، ج 2، ص 73- 72 49. لايقتر. 50. جامع السعادات، ج 2، ص 72 51. رك: بحار الانوار، ج 7 ص 234
|