بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 3, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اما كلام خداى سبحان آن قسمش كه به نام وحى خوانده مى شود كلامى است كه براى طرفخطابش بالذات متعين است و محال است كه يك پيامبر وحى را به چيز ديگر اشتباه كند،براى اينكه گفتيم وحى آن قسم از تكلم خدا است كه بين او و بنده مورد خطابش ‍ هيچگونهحجابى نيست ، و اما آن قسم ديگر از تكلم محتاج به روشنگريها و محكم كارى هائى استكه سرانجام منتهى به وحى گردد.
و اما كلام فرشته و شيطان ، آياتى كه در همين نزديكى ملاحظه كرديد در تشخيص آن دوكافى است ، براى اينكه خطورهاى فرشتگان همواره توام با شرح صدر است ، و آدمى رابه سوى مغفرت و فضل خدا مى خواند كه آن دو هم به ملاكهاى دينى بر مى گردد، بهچيزى بر مى گردد
كه مطابق دين مبين خدا است ، دينى كه در كتابش و سنت پيامبرش بيان شده است .
و خطورهاى شيطانى همواره ملازم با تنگى سينه وبخل نفس است و آدمى را به پيروى هواى نفس مى خواند، و از فقر مى ترساند، و بهفحشا امر مى كند، كه همه اينها بالاخره به ملاكهائى بر مى گردد، كه مطابق با كتابو سنت خدا و پيامبرش نيست ، و با فطرت خود آدمى نيز مخالف است .
مطلب ديگرى كه تذكرش لازم است اين است كه انبيا و افراد برجسته اى كه پشت سرانبيا هستند بسيار مى شود كه فرشته و يا شيطان را هم مى بينند و هم مى شناسند، همچنانكه قرآن كريم از آدم و ابراهيم و لوط حكايت كرده است ، و اين خود بهتريندليل است بر اينكه آن حضرات احتياجى به نشانه و مميز ندارند و اما در آن مواردى كهصدائى مى شنوند، و صاحب صدا را نمى بينند، البته احتياج به مميز دارند همانطور كهساير مؤ منين بدان نيازمندند و آن مميز هم همانطور كه گفتيم بايد بالاخره به وحى منتهىگردد و اين معنا واضح است .
بحث روايتى (در ذيل آيات مربوط به مادر مريم و زكريا و...) 
در تفسير قمى در ذيل آيه : (اذ قالت امرات عمران ...) از امام صادق (عليه السلام )روايت آمده كه فرمود: خداى تعالى به عمران وحى كرد كه من فرزندى به تو خواهمبخشيد، پسرى تام الخلقه ، و پر بركت كه افراد كور مادر زاد و مبتلا به مرض برصرا شفا مى دهد و به اذن خدا مردگان رازنده مى كند و من او را رسولى براى بنىاسرائيل قرار مى دهم .
عمران اين جريان را با همسرش حنه در ميان گذاشت و حنه همان مادر مريم است ، همين كهمريم را حامله شد پيش خود خيال كرد كه حملش پسر است و وقتى آنرا دختر زاييد عرضهداشت : (پروردگارا من او را دختر آوردم و معلوم است كه پسر چون دختر نيست و دختر نمىتواند پيغمبر شود).
خداى تعالى در پاسخش مى فرمايد: (خدا بهتر مى داند كه حنه چه زاييده )، و بعد ازآنكه عيسى (عليه السلام ) را به مريم داد، معلوم شد آن پسرى كه مژده اش را به عمرانداده بودند عيسى بوده ، امروز هم وقتى درباره مردى پيشگوئى هائى مى كنيم منكرش ‍نشويد، چون ممكن است پيش گوئى ما راجع به فرزند او و يا نوه او باشد.
مؤ لف : قريب به اين معنا در كافى از آن جنابنقل شده و در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) و نيز در تفسير عياشى درذيل همين آيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: (محرر كسى است كهوقف كنيسه مى شده و از آن بيرون نمى آمده است . حنه وقتى فرزندش را زاييد عرضهداشت : پروردگارا من او را دختر زاييدم و پسرمثل دختر نيست ، دختر حيض مى شود و ناگزير مى گردد تا از مسجد بيرون شود، و محررنمى تواند از مسجد در آيد).
و نيز در همان كتاب از يكى از آندو بزرگوار، حديث آورده كه فرمود: (همسر عمران نذركرده بود كودكى كه در رحم دارد وقف كنيسه نموده و براى خدمت و عبادت در آنجا بگمارد،و پسر براى اينكار، چون دختر نيست ، آنگاه فرمود مريم رشد كرد و در كنيسهاهل كنيسه را خدمت مى كرد و حوائج آنان را در دسترسشان قرار مى داد، تا آنكه به حدبلوغ رسيد، زكريا دستور داد براى خود حجابى ترتيب دهد و در آن حجاب دور از انظارعابدان به عبادت بپردازد)).
مؤ لف : اين روايات بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد درست مطابق بيان ما است ، چيزى كههست از ظاهر آنها برمى آيد كه جمله : (و ليس الذكر كالانثى ) كلام همسر عمران است ،نه كلام خداى تعالى ، كه اگر بخواهيم اين ظاهر را بپذيريم ، بايداشكال قبلى را كه چرا كلمه (ذكر) را بر كلمه (انثى ) مقدم آورد پاسخ دهيم ، و اينمطلب پاسخى ندارد، چون علاوه بر اشكال گذشته مقتضاى قواعد عربيت هم ، خلاف آناست .
و نيز اين اشكال باقى مى ماند كه چرا دختر عمران را مريم ناميد با اينكه كلمه (مريم) به معناى تحرير است ، مگر اينكه بگوييم بين تحرير و خدمتگذارى معبد فرق هست(دقت فرمائيد).
و از روايت اولى كه مى فرمود: (خداوند به عمران وحى كرد) بر مى آيد كه عمرانپيامبرى بوده كه به او وحى مى شده است .
روايتى هم كه مرحوم مجلسى در بحار از ابى بصيرنقل كرده مويد اين دلالت است ، در آن روايت ابا بصير مى گويد: من از ابى جعفر (عليهالسلام ) وضع عمران را پرسيدم كه آيا پيامبر بوده يا نه ؟
فرمود: (بلى پيامبرى مرسل بوده كه خدا او را به سوى قومش روانه كرد. (تا آخرحديث )).
اين روايت دلالت بر اين معنا هم دارد كه همسر عمران نامش حنه بوده و اين نام معروف است :و در بعضى از روايات آمده كه نامش ‍ مرثار بوده ، و بحث در اين باره براى ما اهميتىندارد .
و در تفسير قمى در ذيل روايت قبلى آمده كه (وقتى مريم بحد بلوغ رسيد به محرابرفت ، و پرده اى پيرامون خود افكند، بطورى كه احدى او را نمى ديد، و تنها زكريا براو وارد مى شد، و وقتى بر او وارد مى گرديد ميوه هاى تابستانى را در زمستان ، وزمستانى را در تابستان نزد او مى ديد، از او مى پرسيد: (اين ميوه ها از كجا برايت آمادهشده ) مى فرمود: از ناحيه خداى تعالى و خداوند به هركس ‍ كه بخواهد روزى بىشمار مى دهد).
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: (زكريا ازپروردگار خود درخواست فرزند كرد، ملائكه او را به آن سخنان كه در قرآن آمده ندا داد،او دوست داشت بفهمد صدا از ناحيه خدا است يا نه ، خدا به او وحى كرد كه نشانه خدائىبودن آن مژده ، اين است كه سه روز زبانش از سخن بند مى شود، همين كه سه روز فرارسيد، و نتوانست با احدى تكلم كند فهميد كه مژده قبلى از ناحيه خدا بوده ، چون غير خداكسى نمى تواند زبان كسى را بند بياورد، اين است معناى كلام خداى تعالى كه مىفرمايد: (رب اجعل لى آيه )).
مؤ لف : قريب به اين معنارا قمى هم در تفسير خود روايت كرده ، و خواننده محترم توجهفرمود كه سياق آيات هم از اين توجيه امتناع ندارد، بلكه با آن مى سازد.
سخنان بعضى از مفسرين در انكار اين روايات و پاسخ به او 
ليكن بعضى از مفسرين ، به شدت منكر اين روايات شده و مضامين آنرا (كه يكى (مساءلهوحى شدن به عمران ) است ، و ديگرى (وجود ميوه غير موسمى در محراب مريم )، وسوم اين است كه (منظور از درخواست نشانى تشخيص بين خدائى و شيطانى بودنصوت است )) به سختى رد كرده و گفته اند: هيچ راهى براى اثبات اين امور نيست ، نهخداى سبحان آنرا گفته و نه رسول گرامى اش و امورى هم نيست كهعقل راهى به اثبات آن داشته باشد،
تاريخ معتبر هم سخنى از آنها به ميان نياورده ، در اين ميان به جز مشتى رواياتاسرائيلى و غير اسرائيلى نداريم و احتياجى هم نداريم كه در فهم معانى آيات قرآن بهاينگونه وجوه دور از نظر تمسك كنيم .
ليكن سخنان خود اين مفسر سخنانى بى دليل است و روايات مذكور هر چند خبر واحدند، وخالى از ضعف نيستند و يك اهل بحث ملزم نيست كه حتما به آنها تمسك بجويد و به مضامينآنها احتجاج كند، و ليكن اگر دقت و تدبر در آيات قرآنى مضامين مذكور را به ذهن نزديككرد، چرا آنها را نپذيريم و از آن روايات آنچه از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده مشتمل بر هيچ مطلب خلافعقل نيست .
بله در بعضى از رواياتى كه از قدماى مفسريننقل شده ، امورى آمده كه با عقل سازش ندارد، مثلا از قتاده و عكرمه روايت كرده اند كهگفته اند: شيطان نزد زكريا آمد و او را در مورد بشارتى كه شنيده بود به شك انداخت وگفت اگر اين بشارت از ناحيه خداى تعالى بود آهسته به تو مى رساند و آنرا پنهانمى كرد، همانطور كه تو با خدا آهسته و نهانى سخن گفتى ، از اينقبيل وسوسه ها كرد و كرد تا او را به شك انداخت ، با اينكه اينگونه سخنان هيچ مجوزىبراى پذيرفتنش نيست ، نظير گفتارى كه درانجيل لوقا آمده كه جبرئيل به زكريا گفت : (اينك ديگر زبان بسته شدى و نمىتوانى سخن بگويى مگر بعد از مدتى كه مقرر شده واين بدان جهت بود كه تو كلام مراتصديق نكردى ، كلامى كه بزودى صدقش محقق مى شود)(انجيل لوقا - 1 -20).
بحث روايتى (راجع به الهامات و خواطر) 
ديگر و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) رو ايت كرده كه فرمود: (هيچ قلبى نيستمگر آنكه دو گوش دارد، بر در يك گوش ‍ فرشته اى ارشادگر، و بر در ديگر،شيطانى فتنه گر است .
آن صاحب قلب را امر مى كند و اين ديگرى نهى ، شيطان او را به گناهان فرمان مى دهد وملك از گناه نهيش مى كند و اين همان معنائى است كه خداىعزوجل درباره اش مى فرمايد:
(عن اليمين و عن الشمال قعيد ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد).
مؤ لف : در اين معنا روايات بسيارى وجود دارد كه قسمتى از آنها بزودى از نظر خوانندگان خواهد گذشت ، و اگر در روايات نامبرده آيه شريفه با مساءله : دو فرشتهنويسنده حسنات و سيات تطبيق شد، منافاتى با تطبيق روايت مورد بحث ، ندارد كه آيه رابر فرشته و شيطان تطبيق كرده ، براى اينكه آيه شريفه بر بيش از اين دلالت نداردكه رقيب و عتيدى براى هر انسانى هست و مراقب تمامى سخنان او هستند، و درطرف راست وچپ هركس قرار دارند، و اما اينكه اين رقيب و عتيد هر دو از ملائكه اند و يا يكى ملك وديگرى شيطان است ، آيه شريفه صراحتى در هيچيك ندارد و بر هر دواحتمال قابل انطباق است .
و نيز در همان كتاب (كافى ) از زراره روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام) از معناى (رسول )، (نبى )، (محدث ) سؤال كردم ، فرمود: (رسول ) آن كسى است كه فرشته وحى را مى بيند و مى بيند كهدارد رسالت الهى را برايش ‍ مى آورد و مى گويد پروردگارت چنين و چنان دستور داده ورسول با داشتن پست رسالت (نبى ) هم هست ، و اما (نبى ) فرشته اى را كه بر اونازل مى شود نمى بيند، بلكه خبرى كه قرار است بر اونازل گردد به دلش مى افتد و در چنين حالى نظير غشوه و بيهوشى به او دست مى دهد، ودر آن حالت خواب مى بيند.
پرسيدم : از كجا مى فهمد آنچه در خواب ديده حق است ؟ فرمود: خداى تعالى برايش بيانمى كند آنچه كه يقين مى كند كه حق است ، ولى فرشته را نمى بيند (تا آخر حديث ).
مؤ لف : اينكه فرمود: (رسول با داشتن رسالت نبى هم هست ) اشاره است به اينكه هردو صفت ممكن است در شخص جمع شود و ما در سابق در تفسيرى كهذيل آيه : (كان الناس امه واحده فبعث اللّه ...) داشتيم بحثى پيرامون معناى رسالت ونبوت كرديم .
و اينكه فرمود: (حالتى شبيه به غشوه و بيهوشى به او دست مى دهد) منظورشتفسير روياى پيامبر است ، مى خواهد بفرمايد: منظور از رويا در پيامبران مشاهده و درك غيباست ، نه رويا به معناى معروفش و جمله : (خداى تعالى برايش بيان مى كند اشاره استبه همان معنائى كه در سابق گذشت كه (انبيا به خاطر داشتن عصمت داراى تشخيصهستند كه القاآت ملكى را، از شيطانى تميز مى دهند).
و در بصائر از بريد از امام باقر و يا امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه درحديثى درپاسخ بريد كه پرسيده بود فرق بين(رسول )، (نبى ) و محدث چيست ؟ فرموده :(رسول ) آن كسى است كه فرشته خدا برايش ظاهر مى شود و با او سخن مى گويد و(نبى ) آن كسى است كه فرشته را در خواب مى بيند، و چه بسا كه نبوت و رسالتدر يك شخص جمع شود و ا ما (محدث ) آن كسى را گويند كه صداى فرشته اى را مىشنود ولى صورت و شكل او را نمى بيند.
بريد مى گويد عرضه داشتم : خدا اصلاحت كند از كجا مى فهمند كه (اين صوت يا) اينصورت كه در خواب مى بيند حق است ، و صاحب صدا و صورت فرشته است ؟ فرمود:(خداى تعالى توفيق تشخيص آنرا به ايشان داده و خدا با فرستادن كتاب شما قرآن ،ديگر فرستادن كتاب را ختم فرمود و با ارسال پيامبر شما فرستادن پيامبر را ختم كرد(تا آخر حديث )).
مؤ لف : اين حديث در همان زمينه است كه حديث قبلى داشت و بيان آن براى تشخيص محدثهم كافى است ، مى فهماند كه محدث هم توفيق تشخيص صاحب صوت را دارد و اينكه درآخر فرمود: (خداى تعالى با فرستادن كتاب شما قرآن ...) اشاره است به همين كهگفتم بيانات قرآن و سنت وافى به همه مطالب است ، و ما ان شاء اللّه درذيل آيات بعدى بحثى پيرامون محدث خواهيم داشت و الحمد للّه رب العالمين انه هوالموفق و المعين .
سوره آل عمران ، آيات 60 - 42 
و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفيك و طهرك و اصطفيك على نساء العالمين (42)يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الركعين (43) ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك وما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم و ما كنت لديهم اذ يختصمون (44) اذ قالتالملائكه يا مريم ان اللّه يبشرك بكلمة منه اسمه المسيح عيسى ابن مريم وجيها فى الدنياو الاخرة و من المقربين (45) و يكلم الناس فى المهد و كهلا و من الصالحين (46) قالترب انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر قال كذلك اللّه يخلق ما يشاء اذا قضى امرافانما يقول له كن فيكون (47) و يعلمه الكاتب و الحكمة و التورية والانجيل (48) و رسولا الى بنى اسرئيل انى قد جئتكم بآية من ربكم انى اخلق لكم منالطين كهية الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن اللّه و ابرى الاكمه و الابرص و احىالموتى باذن اللّه و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لاية لكمان كنتم مؤ منين (49) و مصدقا لما بين يدى من التورية ولاحل لكم بعض الذى حرم عليكم و جئتكم بآية من ربكم فاتقوا اللّه و اطيعون (50) ان اللّهربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم (51) فلما احس عيسى منهم الكفرقال من انصارى الى اللّه قال الحواريون نحن انصار اللّه آمنا باللّه و اشهد بانا مسلمون(52) ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشهدين (53) و مكروا و مكر اللّهو اللّه خير الماكرين (54)
اذ قال اللّه يا عيسى انى متوفيك و رافعك الى و مطهرك من الذين كفروا وجاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا الى يوم القيمه ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيماكنتم فيه تختلفون (55) فاما الذين كفروا فاعذبهم عذابا شديدا فى الدنيا و الاخرة وما لهم من نصرين (56) و اما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم و اللّه لا يحبالظالمين (57) ذلك نتلوه عليك من الايت و الذكر الحكيم (58) انمثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثمقال له كن فيكون (59) الحق من ربك فلا تكن من الممترين (60)
ترجمه آيات
و به ياد آر زمانى را كه ملائكه گفتند: اى مريم : بدان كه خدا تو را براى اهدافى كهدارد انتخاب و ازميان همه زنان عالم برگزيد (42).
اى مريم براى پروردگارت عبادت و سجده كن وبا ساير ركوع كنندگان ركوع كن (43).
اين از خبرهاى غيب است كه ما آن را به تو وحى مى كنيم و تو نزد ايشان نبودى هنگامى كهقرعه هاى خود را مى انداختند كه كدام يك سرپرست مريم شوند و تو نزد ايشان نبودىآن زمان كه بگو مگو مى كردند (44).
زمانى كه فرشتگان گفتند: اى مريم خداى تعالى بشارتت مى دهد به كلمه اى از خودشكه نامش مسيح عيسى بن مريم آبرومندى در دنيا و آخرت از مقربين است (45)
و بامردم در گهواره و در پيرى سخن مى گويد و از صالحان است (46)
مريم گفت : پروردگارا از كجا براى من فرزندى خواهد شد با اينكه هيچ بشرى با منتماس نگرفته است ، فرشته گفت : اين چنين خدائى هر چه بخواهد خلق مى كند، او وقتىقضاى امرى را براند، همانا فرمان مى دهد كه باش ، و آن امر وجود مى يابد (47).
اى مريم خداى ت عالى به عيسى كتاب و حكمت و تورات وانجيل تعليم مى دهد (48)
در حالى كه فرستاده اى است به سوى بنىاسرائيل ، و به اين پيام كه من به سوى شما آمدم با معجره اى از ناحيه پروردگارتان ،و آن اين است كه از گل برايتان چيزى به شكل مرغ مى سازم ، سپس در آن مى دمم بلادرنگو به اذن خدا مرغى مى شود و نيز كور مادر زاد و برص را شفا مى دهم و مرده را به اذنخدا زنده مى كنم ، و بدانچه در خانه هايتان ذخيره كرده ايد خبر مى دهم . و در اين (معجزات) آيت و نشانه اى است براى شما، اگرباشيد (49).
و نيز در حالى كه تورات را تصديق دارم و آمده ام تا بعضى از چيزها كه بر شما حرامشده حلال كنم ، و به وسيله آيتى از پروردگارتان آمده ام ، پس از خدا بترسيد و مرااطاعت كنيد (50)
و بدانيد كه اللّه پروردگار من و شما است ، پس او را بپرستيد كه اين است صراط مستقيم(51)
پس همين كه عيسى از آنان احساس كفر كرد گفت : چه كسانى ياوران من در راه خدامى شوند؟حواريون گفتند: مائيم ياوران خدا، ما به خدا ايمان آورده ايم و گواه باش كه ما مسلمانيم(52).
پروردگارا، ما بدانچه نازل كرده اى ايمان داريم ورسول را پيروى كرديم ما را در زمره شاهدان بنويس (53).
و نيرنگ كردند خدا هم نيرنگ كرد، و خدا بهترين نيرنگ كاران است (54)
و به ياد آر آن زمان را كه خداى تعالى گفت : اى عيسى من تو را خواهم گرفت و بهسوى خود بالا خواهم برد و از شركسانى كه كافر شدند پاك خواهم كرد و پيروانت رابر كسانى كه كافر شدند برترى تا قيامت مى دهم آنگاه برگشتتان به سوى من است ،و من - بين شما در آنچه اختلاف مى كنيد حكم خواهم كرد (55)
اما كسانى كه كافر شدند به عذابى شديد در دنيا و اخرت شكنجه مى كنم و هيچ ياورىنخواهند داشت (56)
و اما كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح كردند خداى تعالى پاداششان را بطوركامل مى دهد و خدا ستمگران را دوست نمى دارد (57)
اين مقدار را از آيات و از ذكر حكيم برايت مى خوانيم (58)
بطور محقق مثل عيسى نزد خدا نظير مثل آدم است كه خدا از خاكش خلق كرد و سپس فرمان دادباش و او وجود يافت (59)
تمام حق از ناحيه پروردگار تو است پس زنهار از مرددان مباش . (60)
بيان آيات


و اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه اصطفيك و طهرك


اين جمله عطف است بر جمله : (اذ قالت امراه عمران ...)، در نتيجه اين آيه مانند آن آيهتوضيح و شرح آيه (33 - 34) خواهد بود، كه مى فرمود: ((ان اللّه اصطفى ...).
و در اين آيه دلالتى هست بر اينكه مريم (عليهاالسلام ) محدثه بوده ، يعنى از كسانىبوده كه ملائكه با او سخن مى گفته اند، و آن جناب سخنان اين هاتفان غيبى را مى شنيدهاست ، آيه شريفه : (فارسلنا اليها روحنافتمثل لها بشرا سويا) هم با آيات بعدش كه در سوره مريم واقع شده ، بر اين معنادلالت دارد و ان شاء اللّه به زودى بحثى پيرامون (محدث ) خواهيم داشت .
در سابق يعنى در تفسير آيه : (فتقبلها ربهابقبول حسن ...) گفتيم : كه اين آيه بيان استجابت دعاى مادر مريم (عليهاالسلام ) استكه گفته بود: (و انى سميتها مريم ، و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم ...)و اينكه سخن ملائكه كه به مريم گفتند: (ان اللّه اصطفاك و طهرك ...)، خبرى است كهبه وى داده اند كه تو نزد خدا تا چه حد قدر و منزلت دارى ، بنابراين لازم است خوانندهمراجعه اى بدانجا بكند.
پس (اصطفاء مريم ) همان تقبل او است عبادت خداى را، و تطهيرش عبارت است ازمصونيتش به عصمت خداى تعالى از گناهان ، پس آن جناب ، هم اصطفاء شده است و هممعصوم .
و چه بسا از مفسرين كه گفته اند: منظور از تطهير اوبتول شدن او است ، و بتول به معناى زنى است كه حيض نمى بيند و خداى تعالى او رابدين جهت بتول قرار داد كه ناگزير نشود در ايام حيض از كليسا بيرون رود، و ايننظريه عيبى ندارد جز اينكه آنچه به نظر ما رسيد با سياق آيات موافق تر است .
منظور از اصطفا (برگزيدن ) و تطهير مريم سلام اللّه عليها 


و اصطفاك على نساء العالمين


در ذيل آيه : (ان اللّه اصطفى - تا جمله - على العالمين ) گفتيم : كلمه (اصطفاء)اگر با كلمه (على ) متعدى شود معناى تقدم را مى دهد. و اين اصطفا غير اصطفاى مطلقو بدون كلمه (على ) است ، كه معناى تسليم را مى دهد، و بنا به گفتار سابق ،اصطفاى آن جناب بر زنان عالميان به معناى مقدم داشتن آن جناب بر ساير زنان است .
حالببينيم اين تقديم از تمامى جهات است يا از بعضى جهات ؟ ظاهر جمله : (اذ قالتالملائكه يا مريم ان اللّه يبشرك ...)) كه بعد از اين آيه است و نيز ظاهر آيه : (والتى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آيه للعالمين ).
و باز ظاهر آيه : (و مريم ابنه عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا، وصدقت بكلمات ربها، و كتبه ، و كانت من القانتين ). كه از خصائص وجودى مريم
(عليهاالسلام ) انگشت روى هيچ خصيصه اى به جز ولادت عجيب فرزندش نمى گذارد، ايناست كه اصطفا از هر جهت نيست بلكه همان زائيدن كذائيش منظور است .
و اما غير از كلمه (اصطفاء) كلمات ديگرى كه در آيات مربوطه به آن جناب آمده ،ازقبيل : (تطهير) و (تصديق به كلمات خدا و كتب او) و (قنوت ) و (محدثه بودنآن جناب ) همه امورى است كه اختصاصى به آن جناب ندارد، بلكه در ديگر زنان نيزاحيانا يافت مى شود، و اما اينكه بعضى گفته اند: مريم (عليهاالسلام ) تنها از زنان همعصر خود اصطفا شده ، صحيح نيست ، زيرا اطلاق آيه با آن نمى سازد.


يا مريم اقنتى لربك و اسجدى و اركعى مع الراكعين


كلمه (قنوت ) كه فعل امر (اقنتى ) مشتق از آن است به طورى كه گفته اند بهمعناى ملازم طاعت بودن توام با خضوع است و سجده معنائى معروف دارد، و ركوع به معناىمنحنى شدن و يا مطلق اظهار ذلت است .
در اين آيه خداى تعالى مريم را ندا داده ، و چون ندا مستلزم توجه شخص ندا شده بهسوى ندا كننده است ، قهرا هر جا كلمه (ندا) تكرار شود به منزله اين است كه بهشخص ندا شده بفهماند من براى تو چند خبر دارم ، خوب به آن اخبار گوش بده و درآيات مورد بحث مى فهماند ما دو خبر برايت آورده ايم : يكى اينكه خداى تعالى تو را بامقام و منزلتى كه نزد او دارى گرامى داشته ، و دوم وظيفه عبوديتى است كه تو بايدملازم آن باشى ، تا تلافى آن مقام و منزلت بوده باشد، پس اين دستور در عين اينكهدستور به ايفاى وظيفه عبودى است ، دستور به اداى شكر آن مقام و منزلت نيز هست ، درنتيجه برگشت معناى كلام به اين است كه آيه : (يا مريم اقنتى ...) به منزله نتيجهگيرى از آيه : (يا مريم ان اللّه اصطفيك ...) باشد و چنين معنا دهد:حال كه خداى تعالى تو رااصطفاء كرده پس جا دارد قنوت و ركوع و سجده كنى و بعيدنيست كه هر يك از سه خصلت نامبرده در اين آيه ، نتيجه و فرعى باشد براى هر يك ازسه خصلتى كه در آيه قبلى ذكر شده ، هر چند كه فرع بودن قنوت براى اصطفا، وسجده براى تطهير، و ركوع براى اصطفاى دوم ، آنطور كه بايد روشن نيست ، برخواننده عزيز است كه با دقت نظر خود، اين ارتباط و فرعيت را كشف كند.


ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك


خداى تعالى اين داستان را جزء اخبار غيبى شمرده ، همانطور كه داستان يوسف (عليهالسلام ) را دانسته و فرمود:
(ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ اجمعوا امرهم و هم يمكرون )
وجه اينكه قضاياى مربوط به مريم عليها السلام از اخبار غيبى شمرده شده است 
و از اين جهت آن را از اخبار غيبى شمرده كه در عصرنزول قرآن اثرى از اين اخبار در دست نبود، زيرا از داستان مريم آنچه در كتب دينىاهل كتاب آمده به هيچ وجه اعتبار نداشت ، براى اينكه اين كتب از دستبرد تحريف دور نماندهبود، همچنان كه بسيارى از جزئيات داستان زكريا (عليه السلام ) كه در قرآن كريم آمدهدر كتب عهد قديم و جديد وجود ندارد.
مويد اين وجه جمله بعدى است كه مى فرمايد: (و ما كنت لديهم اذ يلقون ...).
و نيز ممكن است منشا غيب شمردن اين داستان را بى سوادىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و گروندگان به آن جناب بدانيم ، نه تحريف كتبعهدين ، همچنان كه قرآن كريم در خلال داستان نوح مى فرمايد: (تلك من انباء الغيبنوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا...) ولى وجهاول با سياق موافق تر است ، براى اينكه اگر وجه دوم صحيح بود بايد مى فرمود:(تو اين داستان را نخوانده اى ) ولى فرموده : تو در هنگام قرعه نزد ايشان نبودى .


و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفلمريم ...


منظور از (قلم ) (به فتحه ق و لام ) كه جمع آن (اقلام ) است چوبه تيرى است كهبه وسيله آن قرعه مى اندازند، و آن را (سهم تير) نيز مى نامند، پس اينكه فرمود:قلم هاى خود را مى انداختند، معنايش اين است كه قرعه خود را مى انداختند، تا معين كنند كداميكشان كفيل مريم باشد.
در اين جمله دلالتى هست بر اينكه بگو مگوئى كه جمله (يختصمون ) آن را حكايت مىكند، بگو مگو و نزاع در تكفل مريم بوده ، همان تكفلى كه در آيه 37 ذكر شده و خلاصهتفصيل همان اجمال است ، و مى فهماند بگو مگويشان به جائى نرسيده در آخر توافقكرده اند در اينكه قرعه بيندازند. و قرعه به نام زكريا در آمده و زكريا عهده دارسرپرستى آن جناب شده .
و چه بسا بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه اين بگو مگو و قرعه كشى بعد از سپرىشدن دوران جوانى مريم ، و سال ها تكفل زكريا نسبت به وى بوده و گويا زكريا ازكفالتش
عاجز شده و خواسته است كه شانه از زير اين بار خالى كند. و گويا منشا
اين احتمال اين بوده كه ديده اند قرآن كريم داستان اين قرعه كشى و بگو مگو را بعد ازتمام شدن داستان ولادت مريم ، و اصطفاى وى و بعد از آيه 37 آورده كه در آن ، ازكفالت زكريا سخن رفته . پس معلوم مى شود كفالت زكريا دو بار بوده : يكى دراوائل ورود مريم به كليسا در ايام كودكيش و ديگرى در بزرگساليش كه زكريا مىخواسته از كفالت مريم شانه خالى كند، و در آخر به حكم قرعه باز عهده دار آن شده است.
ليكن صرف اينكه در اين سوره دو جا از كفالت سخن رفته ، يكى در آيه 37، و يكى درآيه مورد بحث ، دليل نمى شود كه واقعه دو بار اتفاق افتاده باشد، به شهادت اينكهمى بينيم در سوره يوسف دو بار از توطئه برادران عليه آن جناب خبر داده ، يكى در آيه :8 و 9 و10 و بار ديگر در آيه : 102 در حاليكه واقعه ، يك واقعه است ، اين كار هيچعيبى ندارد، زيرا در اينگونه موارد گوينده يا مى خواهد در نوبتاول به بعضى از خصوصيات آن اشاره كند و در نوبت دوم به بعضى ديگر، و يامنظورش اين است كه با تكرار آن ، ادعا و مقصود خود را ثابت نمايد، و اتفاقا در داستانزكريا نكته اول منظور بوده ، و در داستان يوسف نكته دوم .
(در اول سوره كه سخن از تكفل زكريا بود، براى اين بود كه اينتكفل و سركشى كردن همه روزه به غرفه مريم زمينه اى شد براى اينكه طمع زكريا(عليه السلام ) تحريك شود، و فكر كند خدائى كه مى تواند از عالم غيب طعامهاى غيرموسمى براى مريم بفرستد، چرا نتواند مرا در موسم پيرى فرزند دار كند؟ و در آيهمورد بحث غرض ، شرح داستان تكفل است ، به خلاف سوره يوسف كه در هر دو مورد مىخواهد دعوى خود را اثبات كند، و آن اين بود كه تو از داستان يوسف هيچ آگهى نداشتى ،ما آن را به تو وحى كرديم (مترجم )).


اذ قالت الملائكه يا مريم ان اللّه يبشرك


ظاهرا منظور از اين بشارت همان ماجرائى است كه در جاى ديگر حكايت كرده و فرموده :(پس ما روح خود را نزد او فرستاديم و او خود را براى مريم به صورت بشرى تمامعيار مجسم كرد، به طورى كه مريم گفت : من به رحمان پناه مى برم از شر تو، تو اگرمردى با تقوا بودى اينجا نمى آمدى ، روح ما به وى گفت :(قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا...)، پس بشارتى كه در آيه مورد بحثبه جمع فرشتگان نسبت داده شده همان بشارت است كه در سوره مريم به شخص روحنسبت داده .
حال چرا چنين كرده ، بعضى از مفسرين در توجيهش گفته اند: مراد از ملائكه همانجبرئيل است و اگر يك ملك را ملائكه خوانده از باب تعظيم آن يك ملك بوده است ، همچنانكه خود ما در گفتگوهاى خود مى گوئيم : فلانى خيلى جاها رفته و سياحت ها كرده ، كشتىها سوار شده با اينكه بيش از يك كشتى سوار نشده . و يا مى گوئيم : مردم دربارهفلانى چنين و چنان مى گويند با اينكه همه مردم نگفته اند و تنها يك نفر گفته و از اينقبيل تعبيرها معمول است و نظير اين اختلاف تعبير در داستان قبلى زكريا هم آمده ، يك جافرموده بود: (فنادته الملائكه ملائكه او را ندا دادند) دنبالش فرمود: خدا چنين و چنانمى كند).
بعضى ديگر گفته اند: در داستانى كه آيه مورد بحث حكايتش مى كند، يعنى در ندا دادنمريم فرشتگان ديگر با جبرئيل بوده اند.
وجه تعبير به (ملائكه ) در جمله (اذ قالت الملائكة ...) 
ولى آنچه بعد از تدبر در آيات راجع به ملائكه به دست مى آيد، اين است كه ملائكههمه در يك رديف و يك مقام نيستند، بين آنان از نظر قرب به خداى تعالى تقدم و تاخر هست، آنكه متاءخر است تابع محض اوامر متقدم است ، بطورى كه افعالش عينفعل متقدم به حساب مى آيد و گفتارش هم عين گفتار او است ، نظير وصفى كه در خودمانمشاهده مى كنيم ، افعال قوا و اعضايمان را فعل خود نيز مى دانيم ، بدون اينكهفعل را دو تا فعل كنيم و مى گوئيم : چشمم او را ديد و گوشم آن را شنيد و اعضاى بدنمن چنين و چنان كرد و اين نامه را دست من نوشته ، و اين نقشه را بندهاى انگشتانم كشيده ، ودر عين حال مى گوئيم : من او را ديدم و آن را شنيدم و چنين و چنان كردم و اين نامه را نوشته، اين نقشه را كشيدم .
همانطور كه عمل اعضاى ما كه تابع ما هستندعمل خود ما نيز هست ، همچنين اعمال و اقوال ملائكه كه تابع فرشته روح عليه السلام اند،عمل و قول خود روح نيز هست ، براى اينكه ملائكه تابع او هستند و هر چه مى كنند به امراو مى كنند و به همين اعتبار است كه مى بينيم خداى تعالى قبض ارواح را كه ملائكهموكل بر ارواح ؟ مباشر آنند عمل خودش و هم عمل آن ملائكه دانسته ، در عين اينكه آن را بهفرشتگان مباشر نسبت داده ، و فرموده : (حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا)، ودر عين حال آن را به ملك الموت كه فرمانده و متبوع آن فرشتگان است نسبت داده مىفرمايد: (قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ) و در عينحال همين قبض ارواح را به خودش نسبت داده ، مى فرمايد: (اللّه يتوفى الانفس حينموتها)
باز نظير اين جريان را در مساءله وحى مى بينيم كه يك جا آن را به خودش نسبت داده ، مىفرمايد: (انا اوحينا اليك )، و جاى ديگر آن را به روح الامين نسبت داده ، مى فرمايد:(نزل به الروح الامين على قلبك )، در جاى ديگر به ملائكه كرام و صالح منسوبنموده ، مى فرمايد: (كلا انها تذكره ، فمن شاء ذكره ، فى صحف مكرمه ، مرفوعهمطهرة ، بايدى سفرة ، كرام بررة ).
پس معلوم شد كه بشارت دادن جبرئيل عين بشارت دادن مامورين زير دست او است ، كهجمعى از سادات فرشتگان و مقربين درگاه خدايند، چون قرآن كريم درباره ايشان فرموده: (انه لقول رسول كريم ، ذى قوه عند ذى العرش مكين ، مطاع ثم امين )، و ان شاء اللّهدر تفسير سوره فاطر توضيح بيشتر اين بحث خواهد آمد.
مويد گفتار ما كلام خداى عزوجل است كه در آيه بعدى مى فرمايد: (كذلك اللّهيفعل ما يشاء)، چون از ظاهر آن بر مى آيد كه گوينده آن خداى سبحان است و در عينحال مى بينيم كه همين سخن را در سوره مريم در داستان روح ، به روح نسبت مى دهد، آنجاكه به مريم مى گويد: (انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا)، مريم مى پرسد،كجا مى توانم فرزند دار شوم با اينكه نه بشرى با من تماس گرفته و نه خود زنىزناكار بوده ام ؟ روح در پاسخش مى گويد: (كذلكقال ربك هو على هين ...).
مطلب ديگر اينكه سخن گفتن ملائكه و روح با مريم دلالت مى كند بر اينكه آن جنابمحدثه بوده ، بلكه جمله :
(فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا)، كه در سوره مريم آيه 17 است ومربوط به همين داستان است ، دلالت دارد كه مريم (عليهاالسلام ) روح را با چشمان خودديده ، نه اينكه تنها صداى او را شنيده باشد. و ما ان شاء اللّه ادامه اين بحث را در بحثروايتى آينده مى آوريم .


بكلمه منه اسمه المسيح عيسى بن مريم


در تفسير سوره بقره مى فرمود: (تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض )، بحث درمعناى كلمه خدا گذشت ، و لفظ (كلمه ) و (كلم ) نظير لفظ (تمره ) و(تمر) است ، اولى در هر دو، جنس را مى رساند و دومى از هر دو، در فرداستعمال مى شود، و لفظ كلمه هم بر لفظى اطلاق مى شود كه بر معنائى دلالت كند،(در مقابل لفظ بى معنا و موهوم كه كلمه اش نمى خوانند) و هم بر جمله اطلاق مى گردد،حال چه اينكه آن جمله نظير (زيد قائم است ) كه تمام بوده و سكوت بر آن صحيحباشد، و يا نظير جمله اگر زيد قائم باشد، ناتمام و براى شنونده سؤال انگيز باشد، (كه اگر زيد قائم باشد چه مى شود، و يا چه مى كنى )، همه اينها كهگفتيم معناى لغوى كلمه بود و اما به حسب اصطلاحى كه قرآن كريم براى خود دارد وكلمه را به خداى تعالى نسبت مى دهد، معناى آن ، عبارت است از هر چيزى كه اراده خدا راظاهر كند، (همانطور كه به حسب معناى لغوى كلمه عبارت بود از لفظى كه منظور باطنىگوينده را براى شنونده ظاهر كند) حال چه اينكه كلمه خدا امر تكوينى او باشد و با آنامر چيزى را از كتم عدم به عالم هستى بياورد، و ظاهر سازد و يا كلمه وحى و الهام باشدو براى شخص پيامبر و يا محدث اراده او را ظاهر كند.
گفتار معصومين در تفسير (كلمه ) 
حال ببينيم در آيه مورد بحث (كلمه ) به چه معنا است ؟ بعضى گفته اند: مراد از آنحضرت مسيح (عليه السلام ) است ، به اين اعتبار كه انبياىقبل از مسيح و يا خصوص اسرائيليان از انبياء، مردم را بشارت داده بودند به اينكه بهزودى نجات دهنده بنى اسرائيل مى آيد، و صحيح است كه خداى تعالى در چنين موردبفرمايد: مسيح همان كلمه اى است كه قبلا مى گفتم و نظير اين تعبير را در ظهور موسى(عليه السلام ) آورده و فرموده : (و تمت كلمه ربك الحسنى على بنىاسرائيل بما صبروا)، ليكن اين توجيه درست نيست براى اينكه هر چند با بشارتهاىكتب عهدين مى سازد،
ولى با قرآن كريم نمى سازد، چون قرآن كريم قبلا بشارت آمدن عيسى (عليه السلام )را نداده بود، تا بگوئيم : (كلمه ) در اين آيه به معناى آن بشارتى است كه قبلا دادهبود، بلكه قرآن ، عيسى (عليه السلام ) را بشارت آور معرفى نموده ، نه كسى كه مردماز پيش ‍ بشارت آمدنش را شنيده باشند، علاوه بر اينكه سياق جمله : (اسمه المسيح )با اين توجيه تناسبى ندارد، چون ظاهر اين عبارت اين است كه لفظ (مسيح ) نام خودكلمه است ، و يا به عبارت ديگر كلمه خود عيسى است نه نام ظهور او و يا ظهور كلمه اىكه قبلا به وسيله انبياء وعده اش داده شده بود.
و چه بسا گفته باشند كه مراد از (كلمه )، عيسى (عليه السلام ) است ، چون عيسى(عليه السلام ) روشنگر تورات براى مردم است ، و مرادى كه خداى تعالى از توراتدارد بيان مى كند، و براى مردم ، آن مطالبى را كه يهوديان در تورات اضافه كرده اندمشخص ‍ مى سازد، و اختلافى را كه در امور دينى دارند برطرف مى سازد، همچنان كه خودآن جناب به حكايت قرآن در خطاب به بنى اسرائيل فرموده : (و لابين لكم بعض الذىتختلفون فيه ) ليكن اين نكته هر چند كه تعبير به كلمه را توجيه مى كند، ولى آيهشريفه از قرينه اى كه مساعد با اين توجيه باشد خالى است .
و چه بسا گفته باشند كه مراد از (كلمه منه ) خود بشارت است ، مى خواهد به مريمخبر دهد كه به عيسى (عليه السلام ) حامله مى شود و عيسى (عليه السلام ) از او متولدخواهد شد و خلاصه مى خواهد بفرمايد: خداى تعالى به تو بشارت مى دهد به كلمه اىاز خود و آن كلمه اين است : بشارت مى دهد تو را به اينكه به زودى بدون اينكه با مردىتماس گرفته باشى عيسى از تو متولد مى شود، اين توجيه نيز درست نيست ، چون درذيل آيه فرموده : اسم آن كلمه مسيح است و بنابراين توجيه اسم كلمه (مسيح ) نيستبلكه اسمش بشارت است .
معناى (كلمه خدا) و مراد از (كلمه ) در جمله : (يبشرك بكلمة منه ...) 
و چه بسا گفته باشند كه مراد از كلمه خود عيسى (عليه السلام ) است ، چون عيسى كلمهايجاد است ، يعنى مصداق كلمه (كن ) است و اگر خصوص عيسى (عليه السلام ) را كلمهخوانده ، با اينكه هر انسانى و بلكه هر موجودى مصداقى از كلمه (كن ) تكوينى استبراى اين بود كه ولادت ساير افراد بر طبق مجراى اسباب عادى و مالوف صورت مىگيرد، نطفه مرد با عمل نكاح به نطفه زن مى رسد وعوامل مقارن با اين عمل دست به كار مى شوند تا فرزند متولد شود و به همين جهت ولادترا مستند به عمل نكاح مى كنند،
همانطور كه ساير مسببات را به اسبابش مستند مى كنند، و چون انعقاد نطفه عيسى از اينمجرا نبوده و پاره اى از اسباب عاديه و تدريجيه را نداشته ، قهرا هستيش مستند بهصرف كلمه تكوين بوده ، بدون اينكه اسباب عاديه در آن دخالت داشته باشد، پسعيسى خود كلمه است و آيه : (و كلمته القيها الى مريم و روح منه ).
و نيز آخر آيات مورد بحث كه مى فرمايد: (انمثل عيسى عند اللّه ، كمثل آدم خلقه من تراب ، ثمقال له كن فيكون ) مويد اين معنا است و به نظر ما اين وجه بهترين وجه در تعبير عيسى(عليه السلام ) به كلمه است .
وجه تسميه عيسى به مريم (عليهما السلام ) به (مسيح ) 
و كلمه (مسيح ) به معناى ممسوح است . و اگر آن جناب را به اين نام ناميدند، به اينمناسبت بوده كه آن جناب ممسوح به يمن و بركت بوده و يا براى اين بوده كه آن جنابممسوح به تطهير از گناهان بوده و يا با روغن زيتون تبرك شده ممسوح گشته ، چونانبياء روغن زيتون به خود مى ماليدند و يا بدين جهت است كهجبرئيل بال خود را در هنگام ولادت آن جناب بر بدن او ماليده تا از شر شيطان محفوظباشد و يا براى اين بوده كه آن جناب همواره دست بر سر ايتام مى كشيده و يا براى اينبوده كه دست بر چشم اشخاص نابينا مى كشيده و آنان را بينا مى كرده و يا بدين جهتمسيحش خواندند كه دست بر بدن هيچ بيمارى نمى كشيده مگر آنكه شفا مى يافته ، اينهاوجوهى است كه در وجه تسميه عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) به مسيح ذكر كرده اند.
ليكن آن وجهى كه مى توان بدان اعتماد نمود اين است كه لفظ مسيح در ضمن بشارتىكه جبرئيل به مادرش داده بود آمده ، و قرآن آن بشارت را چنين حكايت نموده : (ان اللّهيبشرك بكلمه منه اسمه المسيح عيسى بن مريم ...)، پسقبل از آنكه آن جناب كورى را بينا كند و يا بيمارى را شفا دهد و اصولا به حكم اين آيهقبل از ولادت ، مسيح ناميده شده بود.
و كلمه (مسيح ) عربى كلمه (مشيحا)ى عبرى است كه در كتب عهدين عبرى زبان آمده وبطورى كه از آن دو كتاب استفاده مى شود، رسم بنىاسرائيل چنين بوده كه هر پادشاهى تاجگذارى مى كرده ، از جمله مراسم تاجگذارى اينبوده كه كاهنان او را با روغن مقدس مسح مى كردند
تا سلطنتش مبارك شود و بدين مناسبت پادشاه را مشيحا مى گفتند، كه يا به معناى خود شاهاست و يا به معناى مبارك است .
يهود و كلمه (مسيح ) 
و نيز از كتب بنى اسرائيل استفاده مى شود كه عيسى (عليه السلام ) را از اين جهت مشيحاناميدند كه در بشارت آمدنش خوانده بودند، او به زودى در بنىاسرائيل ظهور مى كند و او بر ايشان حكم مى راند و منجى ايشان است ، از آن جمله عبارتانجيل لوقا است كه اين معنا از آن به خوبى استفاده مى شود، درآنجا مى گويد: وقتىفرشته مريم در آمد و گفت : سلام براى تو اى كسى كه سرشار از نعمت ربى ، از نعمتمبارك او، و تو در ميان زنان ، زنى مبارك هستى ، مريم وقتى فرشته را ديدمعطل ماند كه چه بگويد و اين سلام كه او كرد چه معنا دارد، فرشته گفت : اى مريم مترسكه به نعمتى از ناحيه خدا ظفر يافتى و تو به زودى حامله مى شوى و پسرى ميزائى ونامش را يسوع مى گذارى و اين به زودى مردى عظيم مى شود كه حتى او را پسر خداىعلى مى خوانند و رب به او كرسى داوود پدرش را خواهد داد و تا ابد بر بيت يعقوبحكمرانى خواهد نمود و ملك او آخر ندارد.
پس يهوديان از اين بشارت فهميدند كه پيغمبرى كه مژده اش را داده اند حكمرانى خواهدكرد و به همين جهت و به اين بهانه بود كه يهوديان ازقبول دعوت و نبوت عيسى بن مريم (عليهماالسلام )تعلل ورزيدند، چون در عيسى بن مريم سلطنتى نديدند و تا چندى كه آن جناب در بينايشان بود به سلطنت نرسيد. و باز به خاطر وجود اين عبارت در آن بشارت بود كهبعضى از علماى نصارا و به تبع آنان بعضى از مفسرين اسلام در مقام توجيه بر آمده وگفته اند: منظور از ملك و سلطنت عيسى (عليه السلام ) ملك معنوى است نه سلطنت ظاهرى وصورى .
مؤ لف قدس سره : اين توجيه بعيد نيست : از اين جهت در عبارت بشارت ، آن جناب را مسيحيعنى مبارك ناميدند، كه بطور كلى روغن مالى كردن در اعتقاد بنىاسرائيل براى تبرك انجام مى شده . و مويد آن آيه زير است كه مى فرمايد:(قال انى عبد اللّه ، آتانى الكتاب و جعلنى نبيا، و جعلنى مباركا اينما كنت ).
معناى كلمه (عيسى ) 
و اما كلمه (عيسى ) در اصل (يشوع ) بوده كه هم به معناى مخلص تفسير شده و همبه معناى منجى و در بعضى از اخبار به كلمه (يعيش زنده مى ماند) تفسير شده و اينبا نامى
كه براى فرزند زكريا نهاده ، يعنى نام (يحيى زنده مى ماند) مناسب تر است ، چونقبلا هم گفته بوديم كه بين اين دو پيامبر از هر جهت شباهتى برقرار بوده (شباهت تام )
در آيه مورد بحث با اينكه خطاب به مريم است در عينحال عيسى (عليه السلام ) را، عيسى بن مريم خوانده و اين براى آن بوده كه توجه دهدبه اينكه عيسى بدون پدر خلق شده و به اين صفت شناخته مى شود و نيز به اين كهمريم در اين معجزه شريك او است ، همچنانكه در جمله : (و جعلناها و ابنها آيه للعالمين)، فرموده مريم و عيسى را براى همه عالميان آيت قرار داديم .


وجيها فى الدنيا و الاخره ، و من المقربين


(وجاهت ) به معناى مقبوليت است و مقبول بودن عيسى (عليه السلام ) در دنيا روشن استو همچنين در آخرت چون قرآن از آخرت او چنين خبر داده .
و اما اينكه فرمود: از مقربين است ، معناى كلمه (مقرب ) روشن است ، مى فرمايد: عيسى(عليه السلام ) مقرب نزد خدا است و داخل در صف اولياء است و از جهت تقربداخل در صف مقربين از ملائكه است ، همچنانكه فرمود: (لن يستنكف المسيح ان يكون عبداللّه و لا الملائكه المقربون )، و در جاى ديگر قرآن تقريب را معنا كرده و فرموده : (اذاوقعت الواقعه - تا جمله - و كنتم ازواجا ثلثه ...، و السابقون السابقون اولئكالمقربون ).
و به طورى كه ملاحظه مى كنيد از اين آيات بر مى آيد كه منظور از اين تقرب ، تقرببه خداى سبحان است و حقيقت آن اين است كه فردى از انسانها در پيمودن راه برگشت بهخدا - آن راهى كه به حكم آيه : (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه )، وبه حكم آيه : (الا الى اللّه تصير الامور)، پيمودنش بر هر انسانى نوشته شده ، ازساير انسانها سبقت بگيرد.
و اگر دقت بفرمائيد در اينكه صفت (مقربين ) صفتى است براى افرادى از انسانها وافرادى از ملائكه ، آن وقت خواهى فهميد كه لازم نيست اين صفت اكتسابى باشد تابگوئى
ملائكه صفت تقرب را از راه اكتساب و مجاهده با نفس به دست نياورده اند و با اينحال چگونه بعضى از آنان مقرب و بعضى غير مقرب شده اند، چون ممكن است مقام تقرب درملائكه موهبتى باشد و در انسان از راه عمل و مجاهدت به دست آيد.
جمله : (وجيها فى الدنيا و الاخرة ) و همچنين جمله هائى كه به آن عطف شده ، يعنى (ومن المقربين و يكلم ...)، (و من الصالحين )) و (يكلمه ) و (رسولا)، همه جملههائى حاليه اند.


و يكلم الناس فى المهد و كهلا...


كلمه (مهد) به معناى آن بسترى است كه براى كودك شيرخوار تهيه مى كنند. و كلمه(كهلا) از ماده كهولت يعنى سالخوردگى گرفته شده و به معناى دوران بين جوانىو پيرى است ، دورانى است كه انسان به حد تماميت و قوت مى رسد، و لذا بعضى گفتهاند: كهل به كسى گفته مى شود كه جوانيش با پيرى مخلوط شده و چه بسا گفته باشندكهل كسى است كه سنش به سى و چهار سال رسيده باشد.
و به هر حال جمله مورد بحث مى فهماند كه عيسى (عليه السلام ) تا سن كهولت زنده مىماند و اين خود بشارت ديگرى است براى مريم .
اقوالى كه درباره سخن گفتن عيسى (ع ) با مردم در سن كهولت ، گفته شده است 
و در اينكه قرآن كريم تصريح كرده به اينكه عيسى (عليه السلام ) تا سن كهولتزنده مى ماند، با اينكه انجيل ها دلالت مى كند بر اينكه بيش از سى و سهسال در روى زمين زندگى نكرد، نظرى هست كه جا دارد در آن دقت شود و لذا بعضى گفتهاند: سخن گفتن وى با مردم در سن كهولت ، بعد از برگشتنش از آسمان است ، چون آنجناب قبل از آنكه به آسمان صعود كند، به سن كهولت نرسيده بود تا در آن سن بامردم سخن گفته باشد و چه بسا گفته باشند آنچه بعد ازبررسى دقيق در كتب تاريخبه دست مى آيد، اين است كه عيسى (عليه السلام ) بر خلاف آنچه ازانجيل ها استفاده مى شود حدود شصت و چهار سال در زمين زندگى كرد.
آنچه از سياق آيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه مى خواهد به يكى از معجزات آنجناب اشاره كند. و در ضمن افاده آن معنا مى رساند كه وى به سن شيخوخت و پيرى نمىرسد و مدت معاشرت و سخن گفتنش با مردم از طرف ابتدا ايام صباوت ، و از طرف انتهاايام كهولت است . و آنچه از كودك و گهواره و ارتباط آن دو با هم معهود ذهن ما است ، ايناست كه كودك را در اوائل عمرش تا چندى كه قنداق مى شود وقبل از اينكه به راه بيفتد يعنى قبل از رسيدن به دو سالگى ، در گهواره مى گذارند وبنا بر اين اگر كسى بگويد: (فلان كودك در گهواره سخن گفت ) اين عبارت نمىرساند كه اين سخن گفتن از باب معجره است ،
چون معمولا كودك از يك سال و اندى به تدريج و بطور شكسته مفرداتى از كلمات را مىگويد، ليكن اگر كسى بگويد: (فلان كودك در گهواره با مردم سخن گفت ) از آنبر مى آيد كه با مردم سخنى تمام و با جمله بنديهاى صحيح گفته و مردم به گفته وىاعتنا كرده اند، همانطور كه به كلام شخصى كه به سن كهولت رسيده اعتنا مى كنند وبه عبارتى ساده تر جمله مورد بحث مى فرمايد: عيسى در گهواره همانطور با مردم سخنگفت كه در دوران كهولت سخن مى گفت . و سخن گفتن كودك در گهواره ، معجزه اى استخارق العاده .
اين از نظر خود آيه مورد بحث و اما با در نظر گرفتن آيات ديگرى كه در اين قصه واردشده ، از آن جمله آيه : 31 سوره مريم ، جاى هيچ ترديدى باقى نمى ماند در اينكه سخنگفتن آن جناب از باب معجزه بوده ، چون از آن آيه استفاده مى شود كه آن جناب در همانساعت اولى كه به دنيا آمده با مردم سخن گفته ، مى فرمايد:
فاتت به قومها تحمله ، قالوا: يا مريم لقد جئت شيئا فريا، يا اخت هرون ما كان ابوكامرا سوء و ما كانت امك بغيا فاشارت اليه ، قالوا: كيف نكلم من كان فى المهد صبيا،قال : انى عبد اللّه ، آتينى الكتاب ، و جعلنى نبيا، و جعلنى مباركا اين ما كنت .


قالت رب انى يكون لى ولد و لم يمسسنى بشر


next page

fehrest page

back page