|
|
|
|
|
|
و از اينجا اين نكته روشن مى گردد كه چرا آدم و نوح را باآل ابراهيم و آل عمران ذكر كرده ، خواسته است اشاره كند به اينكه سلسله نامبرده درمساءله اصطفا همه جا متصل بوده ، و در هيچ نقطه اى قطع نشده است . سوره آل عمران ، آيات 41 - 35
اذ قالت امرات عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررافتقبل منى انك انت السميع العليم (35) فلما وضعتها قالت رب انى وضعتها انثى و اللّهاعلم بما وضعت و ليس الذكر كالانثى و انى سميتها مريم و انى اعيذها بك و ذريتها منالشيطان الرجيم (36) فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا و كفلها زكريا كلمادخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عند اللّه اناللّه يرزق من يشاء بغير حساب (37) هنالك دعا زكريا ربهقال رب هب لى من لدنك ذريه طيبة انك سميع الدعا (38) فنادته الملائكه و هو قائميصلى فى المحراب ان اللّه يبشرك بيحيى مصدقا بكلمة من اللّه و سيدا و حصورا و نبيا منالصالحين (39) قال رب انى يكون لى غلام و قد بلغنى الكبر و امراتى عاقرقال كذلك اللّه يفعل ما يشاء (40) قال رب اجعل لى آيةقال آيتك الا تكلم الناس ثلثه ايام الا رمزا و اذكر ربك كثيرا و سبح بالعشى و الابكار(41)
|
ترجمه آيات بياد آر زمانى را كه همسر عمران گفت پروردگارا من نذر كرده ام كه آنچه در رحم دارممحرر يعنى خالص خدمتكار تو باشد از من قبول كن كه تو، آرى تنها توئى كه شنواىدانايى (35) همين كه وضع حمل كرد گفت پروردگارا من او را دختر زاييدم (و خدا از خود او بهتر مىدانست كه چه زاييده ) و معلوم است كه براى خدمتگذارى معبد تو پسر چون دختر نيست و مناو را مريم نام نهادم و من او و نسل او را از شيطان رجيم به تو پناه دادم (36). پروردگارش دختر را قبول كرد آنهم به بهترينقبول و او را پرورش داد آنهم بهترين پرورش و زكريا راكفيل او كرد كه هر وقت در محراب او بر او وارد مى شد رزقى مخصوص نزد او مى ديد مىپرسيد: اى مريم اين رزق كذائى از ناحيه چه كسى برايت آورده اند؟ مى گفت اين رزق ازناحيه خدا است آرى خدا به هركس كه بخواهد بى حساب رزق مى دهد (37). اينجا بود كه طمع زكريا وادارش كرد و دست به دعا برداشته بپروردگار خود گفتپروردگارا مرا از ناحيه خود فرزندى و نسلى پاك ببخش كه تو شنواى دعائى (38). ملائكه (كه گوئى از راهى دور سخن مى گفتند) خطابش كردند و در حالى كه او درمحراب نماز مى خواند گفتند خداى تعالى تو را به يحيى مژده مى دهد فرزندى كهتصديق كننده كلمه اى از خدا است (يعنى عيسى ) و سيدى است كه زن نمى گيرد، وپيامبرى است از صالحان (39). زكريا گفت چگونه مرا فرزندى خواهد شد با اينكه عمرم به نهايت رسيده و همچنين عمرهمسرم علاوه بر اينكه او در جوانى هم نازا بود فرمود: اين چنين خدا هر چه بخواهد مى كند(40). عرضه داشت پروردگارا برايم علامتى قرار ده فرمود علامت فرزنددار شدنت اين است كهسه روز با مردم سخن نتوانى گفت مگر باشاره پروردگارت را بسيار يادآور و صبح وشام به تسبيح بپرداز (41). بيان آيات
اذ قالت امرات عمران : رب انى نذرت لك ما فى بطنى محررا،فتقبل منى انك انت السميع العليم ...
|
كلمه (نذر) به معناى اين است كه انسان چيزى بر خود واجب كند كه واجب نباشد، و كلمه(تحرير) كه مصدر كلمه اسم مفعول (محرر) است ، به معناى آزاد كردن از قيد وزنجير است ، و به همين جهت آزاد كردن برده را هم تحرير مى گويند، و نيز نوشتن كتابرا هم تحرير مى گويند، چون با اين عمل مفاهيم و آن معانى كه در محفظه ذهن و فكرزندانى است آزاد مى شود، و كلمه (تقبل ) به معناىقبول كردن چيزى است از روى رغبت و رضا، مانندتقبل هديه و تقبل دعا و امثال آن . و اينكه فرمود: (قالت امرات عمران رب انى نذرت لك ما فى بطنى ) دلالت دارد براينكه اين مناجات را وقتى كرده كه به فرزندش حامله بوده است ، و حملش از عمران بوده، و اين مناجات خالى از اشاره به اين نكته نيست كه همسر وى عمران در آن روزها زنده نبوده، و گرنه او حق نداشت فرزند در شكم خود را مستقلا تحرير كند. همچنان كه آيه شريفه : (و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهميكفل مريم ) كه سخن از اين دارد كه براى تعيين كفيلى براى مريم قرعه كشى كردند،نيز به بيانى كه در تفسيرش مى آيد دلالت دارد بر اينكه همسر وى در آنروز زندهنبوده . معناى سخن مادر مريم : (نذرت لك ما فى بطنى محررا) اين نكته هم روشن است كه تحرير فرزند چه به وسيله پدر باشد يا مادر، تحرير ازبردگى نيست و دختر عمران برده نبوده ، تا مادرش او را آزاد كند، پس تحرير در اينآيه آزاد كردن از قيد ولايتى است كه والدين بر فرزند خود دارند، و با داشتن آن ولايت ،او را تربيت مى كنند، و در مقاصد خود بكار مى برند و اطاعتشان بر فرزند واجب است . پس با تحرير، فرزند از تسلطى كه پدر و مادر بر او دارند خارج مى شود، ديگر پدرو مادر، او را بخدمت نمى گيرند، و اگر اين تحرير به وسيله نذر و بخاطر خدا انجامشود، معنايش اين مى شود كه اين فرزند در ولايت خداداخل شود، تنها او را بپرستد و خدمت كند و خدمت خدا كردن به اين است كه در مسجد و كليساو اماكن مقدسه اى كه مختص عبادت خدا است خدمت كند، در حالى كه اگر اين نذر نبود،فرزند مى بايست پدر و مادر خود را خدمت مى كرد. بعضى هم گفته اند: رسم اين بوده كه پدران و مادران فرزند خود را براى خدا تحريرمى كردند، و بعد از اين تحرير ديگر فرزند خود را در منافع شخصى خود بكار نمىگرفتند، و در حوائج خود استخدام نمى نمودند، بلكه او را در كنيسه مى بردند، تا آنجارا آب و جاروب كند، و خادم آنجا باشد و اين فرزند هم چنان به خدمت خود ادامه مى داد، تابه حد بلوغ مى رسيد، در آن موقع ديگر اختيار با خودش بود، مى توانست به خدمت خوددر معبد ادامه دهد، و مى توانست از آنجا بيرون شود. و اين آيه دلالت دارد بر اينكه مادر مريم معتقد بوده به اينكه فرزندى كه در شكم داردپسر است ، نه دختر چون مناجاتى كه با خدا دارد قاطعانه است و در آن شرط نكرده كهاگر فرزندم پسر بود تحرير مى كنيم ، بلكه بطور قطع گفته : (نذرت لك ما فىبطنى محررا) از اينجا معلوم مى شود مطمئن بوده كه فرزندش پسر است . بعضى خيال كرده اند كه اگر كلمه (محررا) مذكر آمده براى اين بوده كهحال از كلمه (ما) باشد، ماء موصوله كه مذكر و مونثش يكسان است و معنايش اينست كههر چه در شكم من است چه پسر و چه دختر محرر باشد، و اينخيال درست نيست ، زيرا اگر اينطور نذر كرده بود، ديگر جا نداشت وقتى كه بچه را آورد، و ديد كه دختر است از در حسرت وتاسف بگويد: (رب انى وضعتها انثى ) خدايا من فرزندم را دختر آوردم ، و نيز جانداشت دنبال اين جمله بگويد: (و خدا داناتر است به اينكه او چه زاييده ، و پسرمثل دختر نيست )، كه بيانش بزودى مى آيد. اعتقاد مادر مريم به حمل خود از روى جزم بود و در حكايتى كه خداى تعالى از كلام جازم مادر مريم كرده فهميده مى شود كه اعتقاد اواعتقادى خرافى ، و يا ناشى از پاره اى نشانه هاى حدسى ، كه با تجربه وامثال آن به ذهن زنان مى رسد نبوده ، چون همه اينها ظن است ، نه علم و اعتقاد، و ظن كجا واعتقاد حق كجا، از سوى ديگر كلام خدا عز و جلمشتمل بر باطل نيست ، و اگر هم در جائى باطلى را نام برده دنبالش ابطالش را هم آورده. همچنان كه در آيه زير علم به پسر يا دختر بودنحمل را بخود منحصر نموده و فرموده : (اللّه يعلم ماتحمل كل انثى و ما تغيض الارحام ، و ما تزداد)، و نيز درباره همين انحصار فرموده :(عنده علم الساعه ، و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام ) علم به غيب ديگران را منتهىبه وحى خود دانسته . و نيز فرموده : (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا، الا من ارتضى ). از مجموع اين مطالب فهميده مى شود: آگاهى مادر مريم از پسر بودن حملش حدسى نبود،چون خدا آنرا بطور جزم از وى حكايت كرده ، و اين حكايت خوددليل بر اين است كه اعتقاد وى بوجهى منتهى بوحى بوده ، و به همين جهت وقتى فهميدفرزندش دختر است ، از فرزند پسر مايوس نشد، و براى بار دوم با جزم و قطععرضه داشت : (و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم ...) و در آن اثبات كرد كهمريم داراى ذريه است ، با اينكه ظاهرا راهى به چنين علمى نداشته است . در جمله مورد بحث هر چ ند مفعول كلمه (فتقبل منى ) حذف شده ، و نگفته كه نذر مرا مثلاقبول كن ، و يا آنرا و همه اعمال صالحم را، و يا خودم و فرزند محررم را، و ليكن آيهبعدى كه مى فرمايد: (فتقبلها ربها بقبول حسن ) خالى از اشعار و يا دلالت بر آن حذف شده نيست ، مىفهماند كه منظور از آن همان فرزند محرر است . (فلما وضعتها قالت : رب انى وضعتها انثى )، با اينكه مى توانست بفرمايد: (فلماوضعتما فى بطنها) از جمله (آنچه در بطن داشت ) به ضمير تعبير كرد و فرمود:(وقتى آنرا وضع كرد) و اين خود اختصار گوئى لطيفى است ، و معناى جمله اين است كهزمانى كه فرزند خود را كه در شكم داشت بزائيد و معلومش گرديد كه دختر زاييده ، گفت: (پروردگارا من آنرا دختر آوردم )، و اين سخن بظاهر جمله اى است خبرى ، ولى منظوراز آن اظهار حسرت و اندوه است ، نه اينكه بخواهد به خدا خبرى داده باشد. معناى جمله (و ليس الذكر كالانثى )
و اللّه اعلم بما وضعت ، و ليس الذكر كالانثى
|
اين دو جمله از همسر عمران نيست ، بلكه كلام خداى تعالى است ، كه بعنوان جمله معترضهآورده شده و بعضى در اين باره دو احتمال داده اند، يكى اينكه هر دو جمله كلام مادر مريمهمسر عمران باشد، دوم اينكه جمله اولى كلام خدا و دومى كلام همسر عمران باشد، و هيچ يكدرست نيست . اما اولى درست نيست ، زيرا پر واضح است كه اگر كلام همسر عمران باشد بايد آيه بهاين صورت باشد، كه (خدا بهتر مى داند من چه چيز زائيده ام )، ليكن از آنجا كهگفتيم جمله قبلى (رب انى وضعتها انثى ) در مقام اظهار حسرت و اندوه بود، از ظاهرجمله : (و اللّه اعلم بما وضعت ) استفاده مى شود كه مى خواهد بفرمايد ما مى دانيم كهفرزند او دختر است ، و ليكن با دختر كردن فرزند او خواستيم آرزوى او را به بهترينوجه برآوريم ، وبطريقى برآوريم كه او را خشنودتر سازد، و اگر او مى دانست كه چرافرزند در شكم او را دختر كرديم هرگز حسرت نمى خورد، و آنطور اندوهناك نمى شد، اونمى دانست كه اگر فرزندش پسر مى شد، اميدش آنطور كه بايد محقق نمى شد، و ممكننبود نتائجى كه در دختر شدن فرزندش هست ، در پسر شدن آن به دست آيد، براى اينكهنهايت نتيجه اى كه ممكن بود از پسر بودن فرزندش بدست آيد اين بود كه فرزندىچون عيسى از او متولد شود، كه پيامبرى باشد شفا دهنده كور مادر زاد، و بيمار برصى وزنده كننده مردگان ، و ليكن در دختر بودن حملش نتيجه اى ديگر نيز عايد مى شود و آناين است كه كلمه اللّه تمام مى شود، و پسرى بدون پدر مى زايد، و در نتيجه هم خودش وهم فرزندش آيتى و معجره اى براى اهل عالم مى شوند، پسرى مى زايد كه در گهواره بامردم سخن مى گويد، روحى و كلمه اى از خدا مى شود، فرزندى كه مثلش نزد خدامثل آدم است ، و از او و از مادرش آن دختر طاهره مباركه آثار و بركات و آيات روشن ديگربروز مى كند. از اينجا روشن مى شود كه جمله : (و ليس الذكر كالانثى ) نيز نمى تواند كلام همسرعمران باشد، بلكه آن نيز حكايت كلام خداى تعالى است ، و اگر كلام همسر عمران بود جاداشت بفرمايد: (و ليس الانثى كالذكر)، نه اينكه عكس آنرا بفرمايد، و اين بسيارروشن است ، براى اينكه وقتى انسان يك چيز ارجمند و يا مقامى بلند را آرزو دارد، ولىچيزى كمتر از آن يا مقامى پائين تر باو داده مى شود، از در حسرت مى گويد: اين آن نيستكه من در طلبش بودم ، و يا مى گويد آنچه به من دادندمثل آنچه من مى خواستم نبود، و نمى گويد آنچه من آرزو داشتممثل اينكه به منش دادند نيست ، از همينجا روشن مى شود كه (الف و لام ) در دو كلمه(الذكر) و (الانثى ) تنها الف و لام عهد است . ولى بيشتر مفسرين جمله : (و ليس الذكر كالانثى ) را تتمه كلام همسر عمران گرفته، آنگاه در اينكه چرا نگفت : (و ليس الانثى كالذكر) و توجيه اينكه چرا گفت : (وليس الذكر كالانثى ) خود را بزحمت انداختند، و زحمتشان بجائى نرسيده ، اگربخواهى مى توانى به كتب آنان مراجعه كنى .
و انى سميتها مريم ، و انى اعيذها بك و ذريتها من الشيطان الرجيم
|
وجه تسميه (مريم ) كلمه (مريم ) در لغت آن شهر، بطورى كه گفته اند به معناى زن عابد است ، و نيززن خدمتكار است ، از همين جا معلوم مى شود كه چرا اين مادر دختر خود را بلافاصله بعد ازوضع حمل مريم ناميد، و چرا خداى تعالى اين عمل او را حكايت كرد، خواست تا بعد ازنوميدى از زاييدن پسرى كه محرر براى عبادت و خدمت باشد بلا درنگ همين دختر را براىاين كار محرر كند، پس اين كه گفت : (سميتها مريم )، به منزله اين است كه گفتهباشد: (من اين دختر را براى تو محرر زاييدم )دليل بر اينكه جمله نامبرده به منزله صيغه نذر است ، اين است كه خداى سبحان دنبالشاين نذر را قبول نموده و مى فرمايد: (فتقبلها ربهابقبول حسن و انبتها نباتا حسنا...). و اينكه بعد از گفتن آن سخن اضافه كرد كه من او و ذريه او را از شر شيطان رانده شده، به خدا پناه مى دهم براى اين بود كه او و ذريه اش موفق به عبادت و خدمت كنيسهبشوند تا اسم مريم مطابق با مسمى باشد. اگر از ياد نبرده باشيد در سابق در اين باره بحثى كرديم ، كه چرا مريم بدون هيچقيدى حمل خود را پسر شمرد، عين آن بحث در كلمه (ذريتها) مى آيد چون در اينجا نيزجاى اين سؤ ال هست كه مادر مريم از كجا دانست مريم داراى ذريه خواهد شد، كه در مقامگفتگوى با خداى عزوجل اينطور يعنى بطور مطلق گفت : (من ذريه او را چنين ...) با اينكه مادرمريم علم غيب نداشت و آينده يك كودك براى همه غيب است زيرا كه جز خداى سبحان كسىآنرا نمى داند، و در آنجا در پاسخ از اين اشكال گفتيم : او (از جائى خبر داده شده بود)مى دانست كه به زودى از شوهرش عمران صاحب فرزندى پسر، و صالح مى شود و بعداز آنكه حامله شد و همسرش از دنيا رفت شكى نداشت كهحمل در شكمش همان پسرى است كه به او وعده داده اند و بعد از آنكه فرزند را زاييد وفهميد حدسش خطا رفته ، يقين كرد كه آن پسر موعود را به مريم مى دهند، و او داراىذريه است . به همين جهت نذرش را كه راجع به پسر بود به دخترمبدل كرد و دخترش را مريم (زنى عابده و خادمه كنيسه ) نام نهاد و ذريه او را از شرشيطان رجيم به خدا پناه داد، اين آن چيزى است كه دقت در كلام خدا آنرا به ما مى فهماند.
فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا
|
(قبول حسن ) به معناى تقبل يعنى قبول با رضايت درونى است كلمه (قبول ) اگر با قيد (حسن ) در كلام آيد معنايش همانتقبل است ، چون فرق تقبل با قبول اين است كهتقبل به معناى يك نوع قبول است و آن قبول با رضايت درونى است ، پس مى توان گفتمعناى جمله مورد بحث اين است كه خداى سبحان فرموده باشد: (فتقبلها ربها تقبلا) واگر از كلمه (تقبلا) به جمله (بقبول حسن ) تعبير كرد براى اين بود كه بفهماندحسن قبول مقصود اصلى از كلام است ، علاوه بر اينكه تصريح كردن به حسنقبول اظهار حرمت و شرافتى براى مادر مريم است . و چون جمله مورد بحث در مقابل جمله (و انى سميتها...) قرار گرفته ، مقتضاى انطباق دوجمله با هم اين است كه جمله مورد بحث ، قبول همان جمله (و انى سميتها...) باشد، و جمله(و انبتها نباتا حسنا) هم قبول و اجابت جمله (و انى اعيذها بك ...) باشد. بنابراين منظور از تقبل او به قبولى حسن اين نيست كه با اينقبول همسر عمران به خدا تقرب جويد و در برابر عملى كه كرده به ثواب آخرتبرسد، براى اينكه نفرموده : (فتقبل نذرها) بلكه فرموده خود مريم راقبول كرد، پس منظور قبول دختر او است ، بدان جهت كه مريم نام يده شده ، و در راه خدامحرر شده ، در نتيجه برگشت معناى عبارت به همان اصطفا است ، مى خواهد بفرمايد ما اورا اصطفا كرديم ، چون در سابق گفتيم معناى اصطفا هم همين است كه شخص اصطفا شدهبراى خدا به تمام معناى كلمه تسليم باشد، (دقت فر ماييد). و مراد از اينكه فرمود: او را به انباتى حسن رويانديم ، اين است كه رشد و پاكيزگىبه او و به ذريه او داديم ، و به او و به هر يك از ذريه و شاخه اى كه از تنه درختوجودى او مى رويد حياتى افاضه كرد يم كه آميخته با القاءات شيطان و پليدى و تسويلات ووسوسه هاى او نباشد و خلاصه اينكه حياتى طيب و طاهر به آنان افاضه مى كنيم . و اين دو: يعنى قبول حسن كه گفتيم برگشتش به همان اصطفا است و نبات حسن كه گفتيمبرگشتش به طهارت است ، همان اصطفا و طهارتى است كه درذيل آيات مورد بحث ، به آن اشاره نموده و مى فرمايد: (و اذ قالت الملائكه يا مريم اناللّه اصطفاك و طهرك ...) و ان شاء اللّه العزيز، در تفسير آن توضيحش خواهد آمد. پس روشن شد كه اصطفاى مريم و تطهير وى عبارت است از اينكه دعاى مادرش را مستجابكرد، همچنان كه اصطفاى وى بر زنان عالم عبارت است از اينكه عيسى (عليه السلام ) ازاو متولد مى شود و اينكه او و فرزندش آيتى براى عالميان باشد، آيتى كه مصدق كلامخدا باشد كه فرمود: (و ليس الذكر كالانثى ).
زكريا با قرعه كشى سرپرست مريم شد، چون عده اى دربارهتكفل وى با يكديگر نزاع داشتند، و سرانجام به قرعه رضايت دادند و قرعه بنامزكريا در آمد، همچنان كه آيه : (و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهميكفل مريم و ما كنت لديهم اذ يختصمون ) دارد.
كلما دخل عليها زكريا المحراب ، وجد عندها رزقا...
|
معناى (محراب ) كلمه (محراب ) به معناى جائى است كه مخصوص عبادت باشد،حال چه در مسجد باشد، و چه در خانه . راغب در مفردات مى گويد: (محراب مسجد) رابقول بعضى از اين جهت محراب خوانده اند كه آنجا جاى حرب و ستيز نمودن با دشمن وبا هواى نفس است و بعض ديگر گفته اند: بدين جهت محراب خوانده شده كه انسان جا داردكه در آنجا حريب يعنى بريده از كارهاى دنيا و پراكندگى خاطر باشد. بعضى ديگر گفته اند: اصل در اين كلمه ، محراب خانه بوده كه به معناى صدر مجلس وبالاى خانه است و سپس در مسجد استعمالش كرده صدر مسجد را هم محراب مسجد خواندند. بعضى ديگر گفته اند: در اصللغت ، كلمه (محراب ) نامگذارى شده براىمحل عبادت در مسجد، و اين نام مخصوص صدر مجلس در مسجد است ، چيزى كه هست در صدر،ساير مجالس هم استعمال شده ، جائى را هم كه شبيه به محراب مسجد است محراب خوانده اند. بنظر مى رسد اين احتمال از ساير احتمالات صحيح تر باشد، براى اينكه قرآن هم آن رادر محراب معبدها استعمال كرده ، و فرمود: (يعملون له ما يشاء من محاريب وتماثيل ) اين بود گفتار راغب . بعضى هم گفته اند كه كلمه (محراب ) فقط در آيه مورد بحث ، به معناى آن محلى استدر معبد كه اهل كتاب آنرا مذبح مى گويند. و آنمحل عبارت است از اطاق كوچكى در جلو در معبد ساخته شده و با نردبان بدانجا مى روند،نردبانى كه چند پله مختصر دارد و كسى كه در آن اطاق كوچك باشد از مردمى كه درمعبدند پنهان است . مؤ لف : اطاقهاى كوچك هم كه در اسلام رسم شده ، از مقصوره كليساى مسيحيان تقليد شدهاست . رزقى كه همواره نزد مريم بوده رزق معمولى و عادى نبوده است و در اين جمله ، (رزقا) را بدون الف و لام آورده و اين اشاره است به اينكه رزق نامبرده، طعام معهود در بين مردم نبوده ، همچنانكه بعضى هم گفته اند: هر وقت زكريا به مريمسر مى زد، ميوه زمستانى را در تابستان و ميوه تابستانى را در زمستان نزد او مى ديد. مويد اين حكايت اين است كه اگر رزق نامبرده از طعام هاىمعمول آن روز و طعام موسمى بود، نكره آمدن (رزقا) اين معنا را مى رساند، كه زكرياهيچوقت اطاق مريم را خالى از طعام نمى ديد بلكه همواره نزد اورزقى را مى يافت ، و دراين صورت زكريا از پاسخ مريم قانع نمى شد، براى اينكه پاسخ مريم اين بود كهاين رزق از ناحيه خداست ، و از ناحيه خدا بودن رزق اختصاص به رزق مريم ندارد، رزقهمه مردم از ناحيه خدا است و جا داشت دوباره زكريا بپرسد اين رزقى كه خدا روزيت كردهبه وسيله چه كسى به تو رسيده ، چون ممكن است افرادى از مردم كه به معبد آمد و رفتدارند برايش آورده باشند، حال چه اينكه هدف خدائى در نظر داشته باشند و چه هدفىشيطانى . پس از اينكه مى بينيم زكريا از پاسخ مريم قانع شده ، معلوم مى شود رزق نامبرده رزقمعمولى نبوده است . علاوه بر اين كه دعاى زكريا بعد از پاسخ مريم كه عرضه داشت : (پروردگارا ازدرگاه خودت فرزندى بمن عطا فرما) دلالت دارد بر اينكه يافتن رزق نامبرده در نزد مريم راكرامتى الهى و خارق العاده تشخيص داده و در نتيجه به طمع افتاده كه او هم از خداىتعالى بخواهد فرزندى طيب روزيش كند. پس معلوم مى شود رزق نامبرده رزقى بوده است كه بر كرامت خدائى نسبت به مريمدلالت مى كرده ، كه جمله : (يا مريم ...) هم به بيانى كه خواهد آمد بر اين معنا اشعاردارد. در اين آيه با اينكه مى توانست بفرمايد: (وجد عندها رزقا وقال يا مريم انى لك هذا...) با نياوردن لفظ (واو) جمله را از وسط پاره كرد،خواست تا بفهماند كه زكريا همه اين حرفها را يكباره به مريم گفت ، و او هم پاسخىداد كه وى را قانع ساخت ، و يقين كرد كه اين طعامها كرامتى است از خدا نسبت به مريم ، دراينجا بود كه او نيز كرامت الهى را طمع كرده ، از حضرتش درخواست فرزندى طيب كرد.
هنالك دعا زكريا ربه قالرب هب لى من لدنك ذرية طيبه ...
|
طيب هر چيز، آن فردى است كه براى چيز ديگر سازگار و در برآمدن حاجت آندخيل و مؤ ثر باشد، مثلا شهر طيب آن شهرى است كه براى زندگى اهلش سازگار، وداراى آب و هوائى ملايم ، و رزقى پاكيره باشد،و كار و كسب و ساير خواسته ها براىاهلش هم فراهم باشد كه خداى تعالى درباره چنين شهرى مى فرمايد: (و البلد الطيبيخرج نباته باذن ربه ). همچنين عيش طيب ، و حيات طيب ، آن عيش و حياتى است كه ابعاض و شؤ ون مختلفش با همسازگار باشد، بطورى كه دل صاحب آن عيش به زندگى گرم و بدون نگرانى باشد،و يكى از مشتقات كلمه (طيب ) بر وزن سيب است كه به معناى عطر پاكيره است ، پسذريه طيبه آن فرزند صالحى است كه مثلا صفات و افعالش با آرزوئى كه پدرش ازيك فرزند داشت مطابق باشد. پس انگيره زكريا از اينكه گفت : (رب هب لى من لدنك ذرية طيبة ) اين بود كه در ايندرخواست كرامتى بود كه از خداى تعالى درباره خصوص مريم مشاهده كرد، كرامتى كهدلش را از اميد پر كرده و اختيار را از دستش ربود و وادارش ساخت كه چنين درخواست عظيمو كرامت مهمى را بكند، لذا بايد گفت : منظورش از ذريه طيبه فرزندى بوده كه نزد خداكرامتى شبيه به كرامت مريم و شخصيتى چون او داشته باشد، و به همين جهت است كهخداى تعالى عين همين درخواست را درباره اش مستجاب نمود، يحيى (عليه السلام ) را باوداد كه شبيه ترين انبيا به عيسى (عليه السلام ) است و جامع ترين پيغمبرى است كه همهصفات كمال و كرامتهاى موجود در مريم و عيسى را واجد بود، و بخاطر همين جامعيت فرزندزكريا بود (به بيانى كه خواهد آمد ان شاء اللّه ) خدا او را يحيى ناميد و درباره اشفرمود: (مصدقا بكلمه من اللّه و سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين ) و اين صفاتنزديكترين صفات است براى انسانى كه شبيه به مريم و فرزندش عيسى (عليه السلام) باشد.
فنادته الملائكه و هو قائم يصلى فى المحراب ان اللّه يبشرك بيحيى ...
|
ضميرهاى غايب در (نادته )، و در (هو قائم ) و در (يصلى ) و ضمير خطاب در(يبشرك ) همه به كلمه (زكريا) بر مى گردد، و كلمه بشارت كه ريشه كلمه(يبشر) به معناى خبر خوشى است كه شنونده را مسرور سازد. و جمله : (ان اللّه يبشرك ) دلالت دارد بر اينكه نامگذارى فرزندش بنام يحيى ازناحيه خداى سبحان است ، همچنان كه آيات ديگرى كه نظير اين آيه است بر اين معناصراحت دارد، از آن جمله در سوره مريم مى فرمايد: (يا زكريا انا نبشرك بغلام اسمهيحيى لم نجعل له من قبل سميا). شباهت بسيار بين عيسى و يحيى (على نبينا و آله و عليهما السلام ) و نامگذارى فرزند زكريا قبل از ولادتش و اينكه اين نامگذارى از ناحيه خداى تعالىبوده ، و اينكه نام او از بين همه نام ها (يحيى ) انتخاب شده ، همه مويد بيان قبلى مااست كه گفتيم منظور زكريا از در خواستى كه كرد اين بود كه خدا به وى فرزندى دهدكه شاءن مريم را داشته باشد، مريمى كه او و پسرش عيسى يك آيت بودند، همچنانكهقرآن فرموده : (و جعلناها و ابنها آية للعالمين ). نتيجه مى گيريم كه همه آن امتيازها كه در مريم و عيسى رعايت شده بود در يحيى (عليهالسلام ) نيز رعايت شده است ، و در عيسى رعايت شد آنچه كه در مريم رعايت شد، پسآنچه كه در يحيى رعايت شده شباهت تام و محاذاتكامل با آنچه كه در عيسى رعايت شده است دارد، و اين شباهت تا حد امكان در نظر گرفتهشده است ، چيزى كه هست عيسى بطور كامل مقدم بر يحيى است براى اينكه وجود و پديدآمدن او قبل از دعاى پدر يحيى مقدر بوده ، و به همين جهت است كه او از پيامبران اولواالعزم و صاحب شريعت و كتاب و غيره شد، چيزىكه هست اين دو پيامبر تا آنجا كه ممكن بوده بيكديگر شبيه شده اند. و اگر خواننده عزيز بخواهد گفتار ما را تصديق كند، بايد در آيات زير كه داستانيحيى و عيسى (عليهماالسلام ) را حكايت مى كند دقت فرمايد: درباره يحيى مى فرمايد:(يا زكريا انا نبشرك بغلام ...) تا آنجا كه مى فرمايد - (اى يحيى كتاب را بقوتبگير، و ما در حال كودكى به او حكم داديم ، و محبتى از ناحيه خود و پاكى مخصوصىارزانيش داشتيم ، كه او مردى پرهيزگار و نيكوكار نسبت به والدين خود بود، و مردىجبار و عصيانگر نبود، و سلام بر او، روزى كه متولد شد و روزى كه مى ميرد و روزى كهزنده و مبعوث مى شود). و درباره عيسى (عليه السلام ) مى فرمايد: (فارسلنا اليها روحنا) تا آنجا كه مىفرمايد: (روح ما به مريم گفت : من بشر نيستم ، بلكه فرستاده پروردگار توام تابتو فرزندى پاكيره دهم ) - تا آنجا كه مى فرمايد - (روح ما به مريم گفتپروردگارت فرموده : كه اين براى من آسانست كه فرزندى بدون پدر بسازم ، تا او راآيتى براى مردم و رحمتى از ناحيه خود كنم ) - آنگاه مى فرمايد - (مريم به مردم رونموده اشاره به قنداقه عيسى كرد، كه از خود كودك بپرسيد، گفتند: چگونه با طفلى كهدر گهواره است سخن بگوئيم ؟ عيسى به زبان آمد و گفت : من بنده خدايم ، خدا به منكتاب داده و پيامبرم كرده و مرا مبارك در همه احوال ساخته ، و به نماز و دادن زكات مادامكه زنده باشم ، و احسان به مادرم سفارشم فرموده و مرا جبارى شقى قرار نداده ، و سلامبر من روزى كه متولد شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده مبعوث مى شوم ). بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد اين دو داستان بسيار بهم شبيه اند آياتى هم كه درسوره مورد بحث درباره يحيى و عيسى آمده ، اگر با هم تطبيق شود نظير آيات سورهمريم است . عيسى و يحيى در كلام خداوند سبحان و كوتاه سخن اينكه خداى سبحان فرزند زكريا را يحيى ، و فرزند مريم را عيسى ناميد،كه كلمه (يحيى ) به معناى (زنده مى ماند) است و كلمه عيسى هم بطورى كه گفتهاند به اين معنا است ، يحيى را كلمه خواند، عيسى را هم كلمه خواند و فرمود (بكلمه منهاسمه المسيح عيسى ) به او حكم داد و در كودكى كتاب آموخت ، به عيسى هم حكم و كتابداد، او را داراى محبتى خدايى معرفى كرد: عيسى را هم احسانگر به مادر معرفى نمود، او را زكات خواند، عيسى را هم مامور به زكاتمعرفى نمود، بر او در سه موطن سلام فرستاد، بر عيسى هم فرستاد، اورا سيد، و عيسىرا وجيه نزد خدا خواند، او را حصور و پيغمبرى از صالحين معرفى كرد، عيسى را همهمينطور، همه اينها به خاطر آن بود كه خواست دعاى زكريا را كه فرزندى طيب و وليىپسنديده و مرضى در خواست كرده بود مستجاب كند، و همه آن كرامت ها كه در مريم ديدهبود را به او نيز مرحمت فرمايد. و جمله (مصدقا بكلمه من اللّه ) دلالت دارد بر اينكه يحيى (عليه السلام ) از مبلغين دينعيسى (عليه السلام ) بوده و بنابراين منظور از (كلمه ) همان عيسى مسيح است ، كه درذيل همين آيات در بشارتى كه به مريم مى دهد عيسى را كلمه خود مى خواند، و كلمه(سيد) به معناى كسى است كه زمامدار امور سواد مردم و جماعت آنان باشد، و امورزندگى و معاش آنان را در دست داشته باشد، و ياحداقل زمام امور مردم در فضيلتى از فضائل پسنديده شان را در دست داشته باشد، اينمعناى اصلى كلمه است ، ولى بعدها در مورد هر چيز بزرگتراستعمال شد، و شريف هر قومى را سيد آن قوم ناميدند، و اين از آن جهت بوده كه زمامدارىهمواره مستلزم شرافت و احترام است ، حال يا بخاطر حكمرانى در مردم يا ب خاطر داشتنمال بيشتر، و يا به خاطر فضيلتى ديگر. و كلمه (حصور) به معناى آن كسى است كه با زنان نمى آميزد، و منظور از اين كلمه درآيه مورد بحث بقرينه سياق آيه اين است كه يحيى (عليه السلام ) بخاطر زهد بسيارشاز اينگونه شهوات نفسانى اعراض داشته است .
قال رب انى يكون لى غلام ؟ و قد بلغنى الكبر، و امراتى عاقر
|
استفهام زكريا در جمله (انى يكون لى غلام ؟) بمنظور استبعاد نبوده است اين جمله استفهامى است شگفت انگيز، مى خواهد حقيقتحال را بپرسد نه اينكه بخواهد فرزند دار شدن خود را امرى بعيد بشمارد، چون بعد ازآنكه خداى تعالى او را با صراحت بشارت داد، ديگر ممكن نيست شخصىمثل زكريا استبعاد كند، علاوه بر اينكه خود آنجناب همين دو امرى كه در استفهام خودگنجانده و آنرا باعث تعجب شمرده ، در سوره مريم در ضمن در خواستش نيز گنجانده ، وگفته بود: (رب انى وهن العظم منى و اشتعل الراس شيبا، و لم اكن بدعائك رب شقيا وانى خفت الموالى من ورائى ، و كانت امراتى عاقرا، فهب لى من لدنك وليا پروردگارااستخوانم سست و سرم سفيد شده ، ولى هرگز از دعاى تو نوميد نبودم ، و من از موالى بعد از خود مى ترسم ، همسرم نازا است ، پس از ناحيه خود وارثى بمن بده). چيزى كه هست مقامى كه سخن زكريا در آن مقام اظهار شده نكته اى ديگر را مى رساند،گويا و وقتى از مشاهده وضع مريم منقلب شده ، بياد فرزند نداشتن خود افتاده ، و غير ازدرخواست فرزند به ياد هيچ چيز ديگر نبوده ، و در دعاى خود نام آن عاملى را كه سهمزيادى در تاثرش داشته بوده است ، و آن دو چيز است ، يكى پيرى ، و دوم نازائىهمسرش ، و بعد از آنكه از ناحيه خدا بشارت يافت كه صاحب فرزند خواهد شد، گويابه خود آمد و حالت انقلابش برطرف شد آنگاه متعجب شد، كه بعد از پيرى ، و از زنىنازا فرزند دار مى شود، خلاصه بشارت الهى وضعش را از ياس و اندوه به تعجبىآميخته با مسرت دگرگون ساخت . و اگر بعد از بشارت يافتن به فرزند شروع كرد كه موانع اين كار و چگونگىبرطرف شدن آنها را پرسيد، براى اين بود كه خصوصيات افاضه الهى و انعام او رابفهمد و در نتيجه از درك آن لذت ببرد و قدرش را بيشتر بشناسد، استفهام يحيى نظير سؤ ال حضرت ابراهيم است نظير همان سؤ الى كه ابراهيم بعد از بشارت فرشتگان به صاحب فرزند شدن نمود وپرسيد: چگونه مرا چنين بشارتى مى دهيد، با اينكه پيرى بر من مسلط شده است ؟ و قرآنكريم داستانش را چنين نقل مى كند: (و نبئهم عن ضيف ابراهيم ، اذ دخلوا عليه ، فقالوا: سلاما،قال انا منكم وجلون ، قالوا لا توجل ، انا نبشرك بغلام عليم ،قال ابشرتمونى على ان مسنى الكبر، فبم تبشرون ؟ قالوا بشرناك بالحق ، فلا تكن منالقانطين ، قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون ). بطورى كه ملاحظه مى فرماييد در پاسخ ملائكه كه او را از نوميدى برحذر داشتند گفت: سؤ ال من از در نوميدى نبود، چگونه نوميد باشم ، با اينكه من از گمراهان نيستم ، ونوميدى كار گمراهان است ، بلكه از اين جهت است كه وقتى مولاى يك بنده به سوى بندهاش روى مى آورد، و قرب و انس و كرامت خود را اعلام مى دارد، اين اعلامش باعث انبساط ومسرت و ابتهاج بنده اش مى شود و همواره مى خواهد لطف مولاى خود را به خاطر و بهزبان بياورد، گاهى به صورت تعجب ، و گاهى استعجاب و گاهى به صورتهاىديگر. و در اينكه گفت : (و قد بلغنى الكبر) (پيرى مرا در ربوده ) و نگفت : (من پير شده امو ديگر شهوت جنسى ندارم ) ادبى را رعايت كرده كه هركسى آنرا مى فهمد، و نيز در اينكه گفت : (و امراتى عاقرا)(و زنم در حالى كه نازا است ) و نگفت : (و امراتى عاقر) (و زنم نازا است )، اشارهكرده است به اينكه همسرم نيز مثل خودم پير است ، در حالى كه نازا هم بوده است .
قال كذلك اللّه يفعل ما يشاء
|
فاعل فعل (قال ) هر چند خداى سبحان است ،حال يا به مباشرت و يا به وسيله وساطت ملائكه ، آنهم يا از راه وحى و يا به وسيلههمان ملائكه اى كه بااو گفتگو مى كردند، الا اينكه از ظاهر عبارت بر مى آيد كه خودخداى تعالى نفرموده : (خدا اين چنين هر كار بخواهد مى كند)، بلكه گوينده آن فرشتهاى بوده و اگر بخودش نسبت داده از اين جهت است كه فرشته هم به امر او گفته است ،دليل بر اين كه گوينده فرشته اى بوده اين است كه در داستان مريم (عليهاالسلام )وقتى مى گويد: (من كه شوهر نرفته ام و هرگز زناكار نبوده ام ) پاسخ فرشته اىكه با او گفتگو مى كرده را اينطور حكايت مى كند:(قال كذلك ، قال ربك هو على هين ، و قد خلقتك منقبل ، و لم تك شيئا). و از اين آيه چنين برمى آيد كه اولا زكريا جمله مورد بحث را از همان ناحيه اى مى شنيده كهجملات قبل را استماع كرده و ثانيا كلمه (كذلك ) خبر است براى مبتدائى كه حذف شده، و تقدير كلام (قال الامر كذلك ) بوده ، يعنى فرشته گفت مطلب همين طور است ،يعنى آن بشارتى كه به تو داديم واقع شدنى است . و اين اشاره است به اينكه فرزند دار شدن او از قضا و قدرهاى حتمى است كه هيچ شكىدر وقوع آن نيست ، نظير همان پاسخى كه روح درمقابل مريم داد، و خداى تعالى آنرا چنين نقل كرده كه گفت : (كذلكقال ربك هو على هين )، تا آنجا كه گفت - (و كان امرا مقضيا) و ثالثا بر مى آيد كهجمله (اللّه يفعل ما يشاء) كه بدون واو عاطفه آمده ، كلام جداگانه اى است كه مضمون(كذلك ) را تعليل مى كند، و مى رساند اينكه گفتيم : (كذلك ) (مطلب همان است كهگفتيم ) براى اين بود كه خدا هر چه بخواهد مى كند.
قال رب اجعل لى آيه ، قال آيتك الا تكلم الناس ثلثه ايام الا رمزا...
|
در مجمع البيان مى گويد: كلمه (رمز) به معناى اشاره با دو لب است ، و گاهى در اشاره به وسيله ابرو و چشم و دست هم استعمال مى شود ولى در اولى بيشتر بكار مىرود. و كلمه (عشى ) به معناى طرف آخر روز است ، و گويا از عشوه گرفته شده كه بهمعناى غبار و تاريكى عارض بر چشم است و باعث مى شود آدمى نتواند اشيا را ببيند، وبه اين مناسبت آن قسمت از زمان را هم كه بطرف تاريكى مى رود عشى ناميدند، و كلمه(ابكار) به معناى طرف ابتداى روز است ، و معناى اصلى و لغوى اين كلمهاستعجال و شتاب زدگى بوده است . در خواست نشانه و علامت كردن زكريا براى چه بوده است ؟ در اين آيه شريفه نشانه صاحب فرزند شدن زكريا سخن نگفتن وى معرفى شده ،همچنانكه در داستان مريم نيز نظير آن ، نشانه و علامت شده بود و به مريم دستور دادندكه اگر از مردم كسى را ديدى بگو من براى خداوند، روزه زبان گرفته ام و اين بخاطرشباهتى است كه بين آنجناب يعنى يحيى و عيسى (عليهماالسلام ) بوده است . در آيه مورد بحث ، حضرت زكريا (عليه السلام ) از خداى تعالى در خواست علامتى كرده ،چون كلمه (آيه ) به معناى علامتى است كه بر چيزى دلالت كند، و در اينكه آيامنظورش اين بوده كه بفهمد نداى يا زكريا (انا نبشرك بغلام ...) از ناحيه خداىتعالى بوده و يا اينكه از ناحيه شيطان بوده ، خلاصه صدائى كه شنيده صداىفرشته بوده يا شيطان و يا منظور اين بوده كه هر وقت همسرش حامله شد او از سخن گفتنعاجز شود، بين مفسرين اختلاف است . وجه دوم تا حدى از سياق آيات و جريان داستان بعيد بنظر مى رسد، و ليكن علت اينكهمفسرين جراءت نكرده اند وجه اول را اختيار كنند، يعنى بگويند منظورش از آن درخواست اينبوده كه بفهمد خطاب نامبرده از ناحيه خدا بوده يا از ناحيه شيطان ، اين بوده كه فكركرده اند شاءن انبيا عالى تر از آن است كه شيطان در صدد گمراه كردنشان برآيد و آنحضرات بخاطر عصمتى كه دارند صداى فرشته را از صدا و وسوسه شيطان تشخيصمى دهند و ممكن نيست شيطان با فهم آنان بازى كند، و در نتيجه طريق فهم بر آنان مشتبهگردد. و اين گفتار هر چند حق است ، و ليكن بايد دانست كه اگر انبيا (عليهم السلام ) حق وباطل را تشخيص مى دهند و شناختى دارند، شناختشان از ناحيه خدا است نه از ناحيهخودشان ، و به استقلال ذاتشان ، و وقتى اين طور شد چرا جايز نباشد كه زكريا همينشناخت را از خدا بخواهد، و بخواهد كه نشانه اى برايش قرار دهد و چه محذورى در آن هست ، بله اگر دعايش مستجابنشده بود و خدا نشانه اى براى استجابت دعايش قرار نداده بوداشكال بالا بجا و وارد بود. تصرف شيطان در نفوس انبياء (ع ) محال است علاوه بر اينكه خصوصيت خود آيت و نشانه - كه سخن نگفتن در مدت سه روز باشد - مويدو بلكه دليل بر همين وجه است ، براى اينكه هر چند براى شيطان امكان اين معنا هست كه درجسم انبيا تصرف نموده ، و يا عمل آنان را از رسيدن به نتيجه كه همان ترويج دين استباز بدارد، و نگذارد مردم به ايشان روى آورند، و در نتيجه نيروى دشمنان دين ضعيفگردد. و آيات زير هم نمونه اى از اين تصرفات را ذكر نموده ، درباره تصرف شيطان در جسمايوب (عليه السلام ) مى فرمايد: (و اذكر عبدنا ايوب ، اذ نادى ربه انى مسنىالشيطان بنصب و عذاب ). و درباره جلوگيريش از ترويج دين مى فرمايد: (و ما ارسلنا من قبلك منرسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته ، فينسخ اللّه ما يلقى الشيطانثم يحكم اللّه آياته ) يعنى قبل از تو هيچرسول و نبيى نفرستاديم مگر آنكه هر وقت قرائت كرد، شيطان در قرائت وى دسيسه كرد،در نتيجه خداى تعالى آنچه را شيطان القا كرده بود نسخ نموده ، آنگاه آيات خود راتحكيم مى بخشيد. و درباره تصرف شيطان در حافظه انبيا، از همسفر موسى حكايت نموده كه گفت :(فانى نسيت الحوت ، و ما انسانيه الا الشيطان ). ليكن اين دست اندازى هاى شيطان و امثال آن بجز آزار دادن انبيا اثرى ديگر ندارد، و امادست اندازيش در نفوس انبيا محال است چون انبيا از چنين خطرها معصوم و مصونند كه بيانشدر سابق در بحثى كه راجع به عصمت انييا كرديم گذشت . حال ببينيم معناى آيتى كه خداى تعالى آنرا نشانه صاحب فرزند شدن زكريا قرار دادهچيست ؟. از ظاهر آيه : (آيتك الا تكلم الناس ثلثه ايام الا رمزا، و اذكر ربك كثيرا و سبحبالعشى و الابكار) برمى آيد كه آن جناب در آن سه روز قادر به سخن گفتن با كسىنبوده و زبانش از هر سخنى غير از ذكر خدا و تسبيح او بسته بوده است ، و اين تصرفىخاص و آيتى است كه بر جان پيامبر و زبان او واقع مى شود و شيطان قادر بر چنين تصرفى درنفوس انبيا نيست ، چون گفتيم انبيا از چنين دستبرد شيطانى مصونند، پس اين ، جز از ناحيهخداى رحمان نمى تواند باشد و آيه شريفه بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد با وجهاول بهتر مى سازد و تناسبى با وجه دوم ندارد. طرح يك سؤ ال و پاسخ به آن در اينجا ممكن است بپرسى اگر وجه اول درست است ، و درخواست زكريا براى اين بودهكه بفهمد صدائى كه شنيده از ناحيه خدا بوده يا از ناحيه شيطان ، چرا روى سخن خود رامتوجه خدا نموده مى گويد: (پروردگارا من چگونه داراى فرزند مى شوم با اينكه بحدپيرى رسيده ام و همسرم زنى نازا بوده است فرمود: اين چنين خدائى هر كارى بخواهد مىكند)، براى اين كه ظاهر اين سخن اين است كه مى دانسته طرف سخنش خدا است ، وجوابى هم كه گرفته از ناحيه خداست ، و اگر در اين باره شكى نداشته ، چرا درخواستنشانى و تشخيص آن را كرده است . در پاسخ مى گوئيم بله مى دانسته و ليكن دانستن مراتب مختلفى دارد، ممكن است اطمينان داشته كه نداى نامبرده از ناحيه خداى تعالى است ، و در عينحال از كيفيت ولادتى كه مايه تعجبش شده سؤال كرده است و همانطور كه گذشت به ندائى ديگر پاسخ داده شده ، به نحوى كه نفسشريفش اطمينان يافته ، و سپس از خداى تعالى آيت و نشانه اى خواسته تا اطمينانشمبدل به يقين شود. و از جمله مويدات اين وجه ، جمله : (فنادته الملائكه ...) است ، چون كلمه (ندا)معمولا به معناى صدا زدن از نقطه دور است و به همين جهت به سخن گفتن با صداى بلندنيز اطلاق مى شود، چون سخن گفتن با صداى بلند از نظر ما انسانها، از لوازم دورىگوينده از شنونده است ، نه اينكه معناى لغوى كلمه اين باشد، چون در داستان همينپيامبر يعنى زكريا (عليه السلام ) در مورد سخن گفتن آهسته نيزاستعمال شده است . قرآن كريم فرموده : (اذ نادى ربه نداء خفيا)، و اين اطلاق به عنايتتذلل زكريا و تواضع وى در قبال تعزز خداى سبحان و ترفع او بوده و در عينحال آن را خفى و نهانى خواند، پس از جمله (فنادته الملائكه ) چنين بر مى آيد كهزكريا فرشته همكلامش را نديده بوده ، و تنها صوت هاتفى را شنيده كه با وى سخن مىگويد. يكى از مفسرين گفته است : مراد از اينكه سخن نگفتن را نشانه ولادت يحيى قرار داد، اين بوده كه زكريا (عليه السلام ) را نهى كرد كه سه روز با مردم سخن نگويد و تماماين سه روز را منحصرا بذكر خدا و تسبيح او بپردازد، نه اينكه زبانش از سخن گفتنبسته باشد، و در بيان نظريه خود چنين گفته است . نظريه درست همين است كه بگوييم منظور آنجناب از اينكه درخواست نشانه اى كرد اينبوده كه به مقتضاى طبيعت بشرى دلش خواسته زمان رسيدن به آن موهبت الهى يعنىولادت يحيى را بفهمد تا دلش اطمينان پيدا كرده و بتواند به خانواده اش بطور قطعمژده دهد، لذا اول پرسيد چنين چيزى چگونه صورت مى گيرد، با اينكه من مردى پير وهمسرم زنى نازا است ؟ و وقتى جوابش را دريافت نمود، از پروردگار خود درخواست نمودتا براى اداى شكر اين نعمت او را به عبادتى مخصوص به خودش هدايت كند، و تمام شدنآن عبادت نشانه رسيدنش به مقصود باشد، خدا هم دستورش داد تا سه روز با مردم سخننگويد، و از مردم بريده يكسره به ذكر و تسبيح او بپردازد و اگر احتياج پيدا كرد باكسى سخن گويد مطلب خود را با اشاره به او بفهماند، و بنابراين بشارتى كه بهخانواده اش داده بعد از سه روز بوده ، اين بود بيان مفسر نامبرده . و خواننده عزيز توجه دارد كه در آيه شريفه نه دلالتى بر گفته هاى او وجود دارد ونه حتى اشاره اى و نه جمله در آيه شريفه درخواست عبادتى براى اداى شكر در برابرموهبت الهى ديده مى شود و نه اينكه بعد از سه روز به مقصود رسيده و نه اينكه انتهاىسه روز نشانه است و نه اينكه جمله (الا تكلم ...) ظهورى در نهى تشريعى دارد، و نهاينكه زكريا خواسته به خانواده اش بشارت دهد. سخنى پيرامون الهامات غيبى و خواطر شيطانى سخنى پيرامون الهامات غيبى و خواطر شيطانى و سخنانى كه از اين دو ناحيه به گوشمى رسد در سابق مكرر اين معنا گذشت كه هر لفظى در برابر معنائى وضع شده كهمشتمل بر غرضى است كه از آن معنا منظور است ، از آن جمله دو كلمه(قول ) و (كلام ) است كه اگر صوت خارج از دهان آدمى را كلام وقول مى گويند براى اين است كه معناى مورد نظر صاحب صوت را به شنوندهمنتقل مى كند. بنابراين هر چيزى كه اين اثر و خاصيت را داشته باشد، يعنى مقصد يكى را به ديگرىمنتقل سازد، آن نيز كلام است ، چه صوتى و لفظى باشد و يا اصوات و الفاظى متعددباشد، و چه آنكه اصلا از جنس صوت نباشد، مثلا اشاره و رمز باشد و انسانها در اينكه صوتمفيد فايده تام و كامل را كلام بنامند، هيچ توقف و ترديد ندارند، هر چند آن صوت از دهانبيرون نيايد، و همچنين در ناميدن اشاره هر چندمشتمل بر صوت نباشد. قرآن كريم هم مانند همه عقلا معانى و مفاهيمى را كه به دلها القا مى شود كلام خوانده ومى بينيم آنچه از ناحيه شيطان به دلهاى آدميان مى افتد كلام ،قول ، امر، وسوسه ، وحى و وعده خوانده است . مثلا در آيه : (و لامرنهم ، فليبتكن آذان الانعام ) القاى شيطان دردل انسانها را، امر خوانده و در آيه (كمثل الشيطان اذقال للانسان اكفر) قول ناميده و در آيه : (يوسوس فى صدور الناس ) وسوسه ودر آيه : (يوحى بعضهم الى بعض زخرفالقول ) وحى و نيز در حكايت كلام ابليس يعنى آيه : (ان اللّه وعدكم وعد الحق ووعدتكم ) و در آيه : (الشيطان يعدكم الفقر، و يامركم بالفحشاء، و اللّه يعدكممغفرة منه و فضلا و اللّه واسع عليم ) وعده شيطان خوانده است . و اين معنا واضح است كه اينگونه خطورها كه بهدل وارد مى شود و ما آن را به شيطان نسبت داده يكجا مى گوئيم شيطان گفت من به ايشانامر مى كنم و جاى ديگر مى گوييم شيطان گفت يا وعده داد، ويا به اولياى خود وحى كردو يا وسوسه نموده همه اش قول و كلامى است كه از دهان و با حركت زبان صورت نمىگيرد. و از همينجا به دست مى آيد كه وعده خدا به مغفرت وفضل كه در آيه ديگر در قبال وعده شيطان آمده ، نيز كلام است ، اما كلامى كه به وسيلهفرشته صورت مى گيرد و آن نيز مانند وسوسه و كلام شيطان متكى بر زبان و فضاىدهان نيست ، و خداى تعالى در آن آيه وعده به مغفرت وفضل را حكمت خوانده و فرمود (يوتى الحكمه من يشاء و من يوت الحكمه فقد اوتى خيراكثيرا). و نظير آن ، آيه شريفه زير است كه خطور و الهام خدائى را نور خوانده و مى فرمايد:(و يجعل لكم نورا تمشون به ) و آيه شريفه : (هو الذىانزل السكينه فى قلوب المؤ منين ، ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و للّه جنود السموات والارض ) است كه بيانش در تفسير كلمه (سكينه ) در آيه (248) سوره بقره گذشت . و همچنين آيه : (فمن يرد اللّه ان يهديه ، يشرح صدره للاسلام ، و من يرد ان يضلهيجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء، كذلكيجعل اللّه الرجس على الذين لا يومنون ) است كه وسوسه شيطان را رجس خوانده و درآيه (رجز الشيطان ) آنرا رجز ناميده . پس از همه اين آيات بر مى آيد كه شيطان و ملائكه با آدمى تكلم مى كنند اما نه با زبان، بلكه با القاى معانى در دل او. بخشى از تكلم كه مخصوص خداوند است در اين ميان يك قسم ديگر از تكلم هست كه مخصوص خداى تعالى است ، و در آيه شريفه :(و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا، او من وراى ء حجاب ) از آن سخن رفته و آنرابه دو قسم تقسيم كرده ، يكى تكلم از راه وحى كه در اين قسم بين خدا و بنده اش حجابى نيست و دوم تكلم از وراى حجاب اين بود اقسامى از كلام خدا و كلام ملائكه وشيطانها.
|
|
|
|
|
|
|
|