بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 4, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     002 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     003 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     006 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     007 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     008 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     009 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     010 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     011 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     012 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     013 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     014 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     015 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     016 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     018 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     021 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     022 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     023 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     024 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     025 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
 

 

 
 

6332 عاقبةالكذب ملامة و ندامة. عاقبت دروغ ملامت و ندامت است يعنى سرزنش و پشيمانى.

6333 عاقبةالصّدق نجاة و سلامة. عاقبت راستى رستگارى است و سلامتى.

6334 عاص يقرّبذنبه خير من مطيع يفتحز بعمله. گناهكارى كه اقرار كند بگنهكارى خود بهترست ازاطاعت كننده كه افتخار كند بعمل خود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 364

اين مضمون در أحاديث ديگر نيز وارد شده.

6335 عقل المرءنظامه، و ادبه قوامه، و صدقه امامه، و شكره تمامه. عقل مرد نظام اوست، و ادب اوقوام اوست، و راستى او امام اوست، و شكر او تمام اوست.

يعنى عقل مرد باعث انتظام احوال دنيوى و اخروى اوست، و ادبداشتن او بر پاى دارنده اوست كه نگاه مى‏دارد او را از لغزشها و افتادنها، و راستىاو پيشواى اوست كه در هر باب بايد كه پيرو و تابع آن باشد، و شكر كردن او باعثتمامى او و كامل شدن نعمتهاى اوست.

6336 علامةالعىّ تكرار الكلام عند المناظرة، و كثرة التّبجّح عند المحاورة. علامت عاجز بودنكسى مكرّر گفتن سخن است نزد مناظره، و بسيارى شادى نمودن نزد مجاوره، «مناظره»بمعنى بحث كردن با يكديگرست، و «محاوره» بمعنى سخن گفتن با يكديگرست، و مراد به«بسيارى شادى نمودن نزد محاوره» اينست كه نزد آن بسيار اظهار شادمانى كند بسخنانىكه مى‏گويد و افتخار و مباهات كند به آنها، و «بودن هر يك از مكرّر گفتن سخن ومباهات كردن بآن نشانه عاجزى» باعتبار اينست كه غالب چنانكه مشاهده مى‏شود اينستكه كسى كه عاجز شد ملجأ مى‏شود بمكرّر گفتن كلام يا تحسين سخنان خود و اظهارشادمانى به آنها. و ممكن است كه مراد به «عجر» أعمّ از عاجز شدن در آن گفتگو و عجزو فرومايگى فى نفسه باشد و بنا بر اين «بودن آن شادمانى نشانه عاجزى» ظاهرست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 365

تعزيت فرمود آن حضرت عليه السّلام مردى را كه مرده بود فرزندىاز او، و داده شده بود فرزند ديگر، پس فرمود:

6337 عظّم اللّهاجرك فيما اباد، و بارك لك فيما افاد. بزرگ گرداند خدا مزد ترا در آنچه هلاك كرده،و بركت دهد از براى تو در آنچه بخشيده.

6338 عزيمةالكيّس و جدّه لا صلاح المعاد و الاستكثار من الزّاد. عزم مرد زيرك و كوشش او ازبراى اصلاح آخرت است و بسيار فرا گرفتن توشه از براى آن.

6339 عقولالفضلاء فى اطراف اقلامها. عقلهاى فضلا در كنارهاى قلمهاى ايشان است يعنى مرتبهعقل هر يك از نوشته‏هاى او ظاهر مى‏شود.

6340 عود الفرصةبعيد مرامها. برگشتن فرصت دورست رسيدن بآن. يعنى هر گاه فرصتى فوت شود دورست عود وبرگشتن آن، پس فرصت را نبايد فوت كرد و هر گاه فرصت كار خيرى بشود بايد غنيمت شمردو تأخير نكرد از آن، زيرا كه اگر فوت شود ديگر عود فرصت آن بعيد است و كم رومى‏دهد.

6341 عاملالدّين للدّنيا جزاؤه عند اللّه النّار. كار كننده دين از براى دنيا پاداش او نزدخدا آتش است يعنى آنچه از امور دينى كرده شود بايد كه از براى رضاى خدا باشد نه ازبراى طلب دنيا، و اگر نه جزاى آن جهنم باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 366

6342 عامل سائرالنّاس بالانصاف و عامل المؤمنين بالايثار. كار كن با همه مردمان بانصاف، و كار كنبا مؤمنان بايثار. مراد به «انصاف» چنانكه مكرّر مذكور شد عدل است و مراد اينست كهمعامله كن با همه كس بانصاف و عدل، و حيف و جور مكن با هيچ كس از هر ملتى كه باشد،و با خصوص مؤمنان زياده بر آن معامله كن بايثار يعنى عطا و بخشش، يا برگزيدن ايشانبر خود و عطا كردن چيزى بايشان با وجود احتياج خود بآن، و اين بنا بر اينست كه«سائر» بمعنى همه آمده باشد چنانكه بعضى از اهل لغت گفته‏اند نهايت بعضى از ايشانغلط شمرده‏اند آن را و گفته‏اند كه «سائر» بمعنى باقى است نه بمعنى همه، و بنا براين ترجمه اينست كه: كار كن با باقى مردم يعنى غير خود هر كه باشد بانصاف، و بامؤمنان زياده بر آن بايثار، يا اين كه كار كن با باقى مردم يعنى غير مؤمنان بانصافو با مؤمنان بايثار كه زياده از انصاف است.

6343 عنوانفضيلة المرء عقله و حسن خلقه. عنوان فضيلت مرد عقل اوست و نيكوئى خلق او. «عنوان»چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى دليل است يا سر سخن، و مراد اينست كه دليل افزونىمرتبه مرد عقل او و نيكوئى خلق اوست، و از آنها معلوم مى‏شود افزونى مرتبه او وقدر آن.

6344 علامة رضااللّه سبحانه عن العبد رضاه بما قضى به سبحانه، له و عليه. علامت و نشانه خشنودى خداىسبحانه از بنده اينست كه راضى باشد او به آن چه حكم كرده بآن خداى سبحانه، از براىاو و بر او، مراد به «آنچه حكم كرده از براى او» اينست كه نفع او در آن باشد و به«آنچه تقدير كرده بر او» اينست كه ضرر او در آن باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 367

حرفغين

حرف «غين»، بلفظ «غاية»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف «غين با نقطه»، بلفظ «غاية» كه بمعنى «پايان» استيا «غرض و علّت غائى» يعنى آنچه كارى را از براى آن كند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 368

فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6345 غايةالدّين الايمان. پايان دين ايمان است، ممكن است كه مراد اين باشد كه اعلاى مراتبدين ايمان است و مراد به «ايمان» تصديق بدل باشد و غرض اشاره باين باشد كه مجرّداعتراف بزبان مرتبه‏ايست از دين كه بآن حكم مى‏شود باسلام و محفوظ مى‏ماند خون ومال، نهايت مرتبه كامل آن كه باعث رستگارى باشد اينست كه بدل تصديق بآن بشود، يامراد بايمان معنى اصطلاحى باشد كه اقرار بشهادتين يا اقرار بامامت ائمّه هدى صلواتاللّه عليهم باشد و مراد اين باشد كه أعلاى مراتب دين آنست و پائين‏تر از آن اسلاماست كه مجرّد اقرار بشهادتين باشد چه آن مرتبه باشد از دين كه بمجرّد آن حكم بخروجاز كفر و بعضى احكام مثل طهارت و محفوظ ماندن مال و جان و غير آن مى‏شود، نهايتمرتبه كامل آن كه بآن سعادت أخروى حاصل شود ايمان است بمعنى مذكور.

و ممكن است كه مراد به «غايت» در اينجا علت غائى و غرض باشد ومراد اين باشد كه غرض و علت غائى از وضع دين و شرايع ايمان بخدا و تصديق بوجود اوو معرفت اوست.

6346 غايةالايمان الايقان. پايان ايمان يقين داشتن است، يعنى أعلاى مراتب آن اين است كهبعنوان يقين باشد يعنى اعتقاد جازمى از روى دليل و برهان باشد و از راه تقليدنباشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 369

و بنا بر اين مستفاد مى‏شود كه ايمانى كه از روى يقين نباشدنيز مرتبه پستى باشد از ايمان.

6347 غايةاليقين الاخلاص. پايان يقين اخلاص است يعنى اعلاى مراتب يقين يقينى است كه بسبب آنطاعات و عبادات خالص شود از براى حق تعالى و بهيچ وجه آميخته بغرضى ديگر نباشد، وممكن است كه مراد به «غاية» در اينجا غرض و علت غائى باشد و مراد اين باشد كه غرضو علت غائى تحصيل اخلاص است بمعنيى كه مذكور شد.

6348 غايةالاخلاص الخلاص. غايت اخلاص خلاصى است. يعنى علت غائى آن و غرض از آن خلاصى ازعذاب و عقاب است، يا پايان اخلاص و عاقبت و خاتمه آن خلاصى است از عذاب و عقاب.

6349 غايةالاسلام التّسليم. غايت اسلام تسليم است، يعنى علت غائى مسلمانى و غرض از آن اطاعتو انقياد حق تعالى است.

6350 غايةالتّسليم الفوز بدار النّعيم. غايت تسليم فيروزى يافتن بسراى نعمت است يعنى بهشت،مراد به «غايت» غرض و علت است، يا پايان بمعنى خاتمه و عاقبت.

6351 غايةالدّين الرّضا. غايت ديندارى رضا و خشنودى است يعنى پايان و عاقبت آن يا مرتبهكامل آن يا غرض و علت غائى آن رضا و خشنودى است به آن چه حق تعالى تقدير كرده ازبراى او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 370

و بر او، و نصيب و بهره او گردانيده.

6352 غايةالدّنيا الفناء. غايت دنيا فناست، يعنى پايان و عاقبت آن، يا غرض از آن فانى شدناست و پاينده نماندن در آن.

6353 غايةالاخرة البقاء. غايت آخرت بقاست، يعنى غرض از آن باقى و پاينده بودن در آن است.

6354 غايةالحياة الموت. غايت زندگانى موت است، يعنى عاقبت زندگانى دنيوى مرگ است.

6355 غاية الموتالفوت. غايت مرگ فوت است، يعنى پايان آن فوت مطالب و مقاصد است و بعد از آن ديگركسى نتوان كرد پس بايد كه كسب سعادت پيش از آن بشود و تأخير در آن نشود.

6356 غاية الاملالاجل. غايت اميد مرگ است، يعنى پايان اميدها مرگ است و چون مرگ در رسد همه اميدهابريده شود پس آدمى اميد آنچه داشته باشد از سعادت و نيكبختى بايد كه سعى در آن پيشاز رسيدن اجل بكند و اگر نه بعد از آن بريده شود آن و محروم ماند از آن.

6357 غاية العلمحسن العمل. غايت علم يعنى غرض و علت غائى آن نيكوئى كردار است.

6358 غايةالمؤمن الجنّة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 371

غايت مؤمن بهشت است، يعنى عاقبت او دخول در آن و قرار در آنست.

6359 غايةالمعرفة الخشية. غايت معرفت ترس است، يعنى پايان و عاقبت معرفت حق تعالى و شناختاو يا غرض و علت غائى آن ترس از اوست و از نافرمانى او.

6360 غايةالكافر النّار. غايت كافر آتش است، يعنى عاقبت او دخول آن و مخلد بودن در آنست.

6361 غايةالمكارم الايثار. غايت مكرمتها ايثارست، يعنى أعلاى أفراد آنها ايثارست، يعنى جودو بخشش يا برگزيدن كسى بر خود و دادن چيزى باو با وجود احتياج خود بآن.

6362 غاية الحزمالاستظهار. غايت دورانديشى پشت قوى كردن است، يعنى عاقبت دور انديشى در كارى پيشاز آن يا غرض از آن پشت قوى شدن است در آن و ايمن گرديدن از مفاسد آن.

6363 غايةالعبادة الطّاعة. غايت عبادت فرمانبرداريست، يعنى غرض از عبادات و علت غائى آنهافرمانبردارى حق تعالى است و بجا آوردن فرموده او، پس هر كه عبادتى كند بايد بآنقصد كند و آميخته بغرضى ديگر نسازد.

6364 غايةالاقتصاد القناعة. غايت اقتصاد قناعت است، «اقتصاد» بمعنى ميانه رويست در معاش بروجهى كه نه بخل باشد و نه اسراف، و مراد اينست كه غرض از اقتصاد كه امر بآن شدهاينست كه آدمى قانع شود بداده حق تعالى و آنچه نصيب و بهره او كرده و خود را بتعب‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 372

و زحمت از براى طلب زياد از آن نيندازد چه هر كه ميانه روى كندكفاف او بآسانى باو برسد و قانع بآن تواند شد و اگر اسراف كند قانع بآن نتواند شد.

6365 غايةالمعرفة ان يعرف المرء نفسه. غايت معرفت اينست كه بشناسد مرد نفس خود را، يعنىنهايت معرفت و شناسائى اينست كه مرد بشناسد چنانكه بايد نفس خود را، زيرا كه شناختنفس خود چنانكه بايد مستلزم شناخت حق تعالى  و معرفت جمله أحوال مبدأ و معاد گرددچنانكه از علم كلام ظاهر مى‏شود.

6366 غاية المرءحسن عقله. غايت مرد نيكوئى عقل اوست، يعنى نهايت فضل و كمال او نيكوئى عقل اوست وبالاتر از آن فضلى از براى او نباشد چه آن سبب همه فضايل و كمالات و سعادات تواندشد.

6367 غايةالانصاف ان ينصف المرء نفسه. غايت انصاف اينست كه انصاف ورزد مرد با نفس خود يعنىرعايت انصاف كند در باره خود و رعايت خود زياده بر ديگرى نكند، چه ظاهرست كه هر كهچنين باشد بطريق اولى حيف و جورى از براى ديگرى نيز نكند، پس در هر باب بانصافسلوك كند.

6368 غاية العدلان يعدل المرء فى نفسه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 373

نهايت عدل اينست كه عدل كند مرد در باره نفس خود، اين همانمضمون فقره سابق است و تأكيد آنست، چه «انصاف» و «عدل» هر دو بيك معنى است چنانكهمكرّر مذكور شد.

6369 غايةالحياء ان يستحيى المرء من نفسه. نهايت شرم اينست كه شرم كند مرد از نفس خود  [يعنىشرم كند در باره نفس خود از اين كه ظلمى و ستمى بكند از براى نفس خود، چه هر گاهاز آن شرم كند در باره نفس خود شرم خواهد كرد در باره ديگران نيز بطريق اولى. وممكن است كه مراد اين باشد كه شرم كند از نفس خود ] يعنى شرم كند از نفس خود ازداشتن او بر گناهى و بدى هر چند ديگرى بر او مطلع نشود كه شرم از او داشته باشد.

6370 غايةالمجاهدة ان يجاهد المرء نفسه. نهايت جهاد كردن اينست كه جهاد كند مرد با نفس خود،يعنى از براى داشتن او بر طاعات و منع از معاصى.

6371 غاية الجهلتبجّح المرء بجهله. نهايت نادانى شادمان بودن مردست بنادانى خود، يعنى اينست كهكسى نادان باشد و شادمان و مسرور باشد بنادانى خود، باعتبار اين كه نادانى را بهاز دانائى داند، يا اين كه نادان باشد و خود را دانا داند و مسرور باشد از آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 374

6372 غاية الجودبذل الموجود. نهايت جود و سخاوت عطا كردن موجودست، يعنى كسى كه آنچه داشته باشدعطا كند هر چند قليلى باشد او نهايت جود داشته و فضيلت آنرا دريابد و معتبر نيستدر آن اين كه قدر زيادى داده شود زيرا كه جود و سخاوت در هر كس بقدر بذل و عطاىاوست باندازه آنچه داشته باشد و بآن نسبت، و معتبر نيست در آن بسيارى آن فى نفسه.

6373 غايةالدّين الامر بالمعروف و النّهى عن المنكر و اقامة الحدود. نهايت ديندارى امربمعروف است، و نهى از منكر، و بر پاى داشتن حدود، يعنى حدودى را كه حق تعالى ازبراى گناهان مقرّر فرموده و بايد كه هر يك از آنها را شامل خود نيز گرفت تا نهايتديندارى باشد.

6374 غايةالخيانة خيانة الخلّ الودود و نقض العهود. نهايت خيانت خيانت با دوست بسيار دوستىاست، و شكستن عهدها و پيمانها.

6375 غاية العقلالاعتراف بالجهل. نهايت عقل و خرد اعتراف بجهل است يعنى اعتراف بنادانى در آنچهنداند نه اين كه چيزى را نداند و اعتقاد اين داشته باشد كه ميداند مانند آنان كهجهل مركب دارند، يا اين كه داند كه نمى‏داند امّا اعتراف بنادانى خود نكند بلكهخود را دانا وانمايد.

6376 غايةالفضائل العقل. غايت فضيلتها عقل است، يعنى عقل و خرد بلند مرتبه‏ترين فضيلتها وافزونيهاست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 375

6377 غاية العلمالخوف من اللّه سبحانه. غايت علم ترس از خداى سبحانه است يعنى بلند مرتبه‏ترينعلمها علميست كه باعث آن شود، يا غرض از علم اينست كه ترس از خدا حاصل شود و بآنسبب مخالفت و عصيان او نشود.

6378 غايةالايمان الموالاة فى اللّه، و المعاداة فى اللّه، و التّباذل فى اللّه، و النّواصلفى اللّه سبحانه. غايت ايمان دوستى كردنست با يكديگر در راه خدا، و دشمنى كردن بايكديگر در راه خدا، و عطا كردن بيكديگر در راه خدا، و پيوستن بيكديگر و نبريدن ازهم در راه خداى سبحانه، يعنى بلند مرتبه‏ترين ايمانها ايمانيست كه سبب اينها شود،يا غرض و علت غائى ايمان اينهاست.

6379 غايةالفضائل العلم. غايت فضيلتها علم است، يعنى علم بلند مرتبه‏ترين فضيلتها وافزونيهاست.

و پوشيده نيست كه هر گاه در فضايل چند چيز باشند كه هر يك درأعلاى مراتب باشند هر يك از آنها را غايت فضايل و نهايت آنها مى‏توان گفت پسمنافاتى نيست ميانه اين فقره كه غايت فضايل در آن علم را فرموده‏اند و فقره كه چندفقره قبل ازين مذكور شد كه غايت فضايل عقل است، با  آنكه مى‏توان گفت كه غايتفضايل بودن عقل نيز باعتبار اينست كه سبب علم شود، پس حاصل هر دو يكى است.

و ممكن است نيز كه مراد بعقل در آنجا علم باشد نه خرد يعنىقوّتى كه آلت ادراكات و علوم باشد پس مفاد هر دو يكى است.

6380 غاية العلمالسّكينة و الحلم. غايت علم آرام و بردباريست، يعنى از جمله أغراض و فوايد آنهاست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 376

حرف غين بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف غين بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بلفظ واحدمانند فصل سابق كه بلفظ «غاية» بود. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

6381 غنى العاقلبعلمه. توانگرى عاقل بعلم اوست، يعنى توانگرى را اين ميداند كه علم داشته باشد چهحقيقت توانگرى بى‏نيازيست و محتاج نبودن، و ظاهرست كه علم سبب توانگرى باين معنىمى‏شود در آخرت بلكه در دنيا نيز، و بر تقديرى كه در دنيا فقير و محتاج باشد فقر واحتياج چند روزه چه باشد و چه نمايد در برابر توانگرى أبدى سرمدى...

6382 غنى الجاهلبماله. توانگرى جاهل بمال اوست، يعنى توانگرى را اين ميداند كه مال داشته باشد باآنكه داشتن مال در حقيقت توانگرى نباشد بلكه در دنيا سبب صد گونه احتياج باشد ازبراى حفظ و نگهدارى آن، و در آخرت بغير وزر و وبال ثمره نداشته باشد، مگر اين كهاز ممرّ حلال كسب كند و در مصارف خيرات صرف كند كه آن سبب توانگرى در آخرت گرددأمّا آن توانگرى بمالدارى نشده بلكه بصرف مال و بذل آن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 377

شده و با وجود اين توانگرى أخروى كه بسبب آن حاصل شود كجابمرتبه توانگريى باشد كه بعلم حاصل شود هر گاه عمل بآن شود، و مراد به «عاقل» ظاهرآنست و به «جاهل» كم عقل، بقرينه مقابله با آن، يا مراد به «جاهل» ظاهر آنست يعنىنادان، و به «عاقل» دانا بقرينه مقابله با آن.

6383 غيرة الرّجلايمان. غيرت داشتن مرد ايمان است، مراد به «غيرت»  ننگ داشتن است از چيزى چند كهسبب عيب و نقص باشد در خود يا در اهل و متعلقان خود، و ظاهرست كه اين معنى ايماناست يعنى ناشى از ايمان مى‏شود يا از جمله اجزاى ايمان يا شرايط آنست يا سبب كمالايمان و قوّت آنست.

6384 غيرةالمرأة عدوان. غيرت زن ستم است، مراد به «غيرت زن» غيرت متعارف زنان است يعنىننگ-  داشتن ايشان از اين كه شوهر ايشان زن ديگر بخواهد يا مقاربت بكنيزى بكند وظاهرست كه چون حق تعالى مرد را مرّخص در آنها كرده ننگ داشتن از آن و منع او ازآنها ستم و گناه است.

6385 غيرةالرّجل على قدر انفته. غيرت مرد بر اندازه أنفت اوست، پوشيده نماند كه «أنفت»چنانكه از كتب لغت ظاهر مى‏شود بمعنى ننگ داشتن است از چيزى و مراد به «غيرت» نيزهمان است‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 378

چنانكه در فقره سابق مذكور شد و بنا بر اين بودن «غيرت» براندازه «أنفت» كلام بى‏فايده خواهد بود پس ظاهر اينست كه مراد به «غيرت» در اينجاسعى كردن و اهتمام داشتن در زايل كردن نقص و عيب باشد از خود و مراد اين باشد كهاين معنى بر اندازه ننگ داشتن است پس هر چند كسى از چيزى بيشتر ننگ داشته باشد واو را نقص و عيب خود داند غيرت او و سعى او در دفع آن بيشتر باشد و هر گاه پر ننگنداشته باشد پر غيرتى هم نخواهد داشت و اهتمام در دفع آن نخواهد كرد.

6386 غنى الفقيرقناعته. توانگرى درويش قناعت اوست، چه هر گاه قناعت كند بى‏نياز گردد از ديگران وآن حقيقت توانگريست.

6387 غرورالدّنيا يصرع. فريب دنيا مى‏اندازد يعنى در هلاكت يا زيان و خسران.

6388 غرور الهوىيخدع. فريب آرزو مى‏فريبد يعنى كار ديگرست و كم است كه اثر نكند و آدمى را گرفتارنسازد، و ممكن است كه معنى «يخدع» اين باشد كه فساد ميكند يا اين كه رنگ برنگمى‏گردد و هر روز برنگى بر مى‏آيد، يا اين كه داخل مى‏شود در دل و پنهان مى‏شود درآن.

6389 غرورالشّيطان يسوّل و يطمع. فريب شيطان گمراه ميكند و بطمع مى‏اندازد.

6390 غرور الامليفسد العمل. فريب اميد فاسد مى‏سازد عمل را، زيرا كه مانع مى‏شود از عمل و از سعىدر آن چنانكه بايد.

6391 غرورالجاهل بمحالات الباطل.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 379

فريب جاهل بمكرهاى باطل است، يعنى فريب خوردن جاهل نادان يا كمعقل بمكرها و كيدهاى باطل است كه شيطان يا تبعه او يا هوا و هوس با او بكند و اينبنا بر اينست كه «محالات» بكسر ميم خوانده شود جمع «محال» بمعنى كيد و مكر.

و ممكن است كه بضمّ ميم خوانده شود جمع «محال» بمعنى چيزى كهاز حالى بحالى يا از صورتى بصورتى گشته باشد و مراد بآن شبهه‏ها باشد كه از صورتباطل خود گشته باشند و بصورت حق در آمده باشند و مراد اين باشد كه: فريب جاهلشبهه‏هائيست كه قادر بر حلّ آنها نباشد و آنها را دليل و برهان سازد.

6392 غريزةالعقل تحدو على استعمال العدل. خصلت و خوى عقل و خرد ميراند بر كار فرمودن عدليعنى مى‏دارد بر عدل كردن و ظلم ننمودن.

6393 غريزةالعقل تأبى ذميم الفعل. خصلت و خوى عقل و خرد سرباز مى‏زند از كار زشت نكوهيده.

6394 غنى المؤمنباللّه سبحانه. توانگرى مؤمن بخداى سبحانه است، يعنى باينست كه توكل بر خداىسبحانه ميكند و او كفايت همه امور او ميكند و او را بى‏نياز مى‏گرداند از مردم، وآن حقيقت توانگريست.

6395 غيرةالمؤمن باللّه سبحانه. غيرت مؤمن از براى خداى سبحانه است، يعنى ننگ داشتن مؤمن ازچيزى و سعى او در دفع آن در اموريست كه قبحى داشته باشد شرعا، و خشنودى حق تعالىدر ننگ داشتن از آن باشد نه در امورى كه شرعا قبحى نداشته باشد و تعصب و حميتجاهليت بعضى مردم را دارد بر ننگ داشتن از آن، مثل اين كه كسى از خويشان او را كهمستحقّ قتل باشد بكشند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 380

6396 غضّ الطّرفمن المروّة. پائين انداختن چشم از مروّت است، مراد به «پائين انداختن چشم» تحملمكروهات است از مردم و إغماض نمودن از آنها يا حفظ نگاه است در جائى كه دغدغهافتادن نگاه بر نامحرمى يا مانند آن باشد، و «مروّت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنىمردى است يا آدميت.

6397 غير منتفعبالحكمة عقل معلول بالغضب و الشّهوة. سودمند نيست بحكمت عقلى كه بيمار باشد بخشم وخواهش. مراد به «حكمت» علم راست و درست است و مراد اينست كه عقل و خردى كه بيمارباشد بخشم و خواهش و پيرو آنها باشد و مسلط بر آنها نباشد حكمت از براى او يعنىعلم او به آن چه راست و درست باشد سودى ندارد از براى او بلكه ضرر و زيان داردچنانكه مكرّر مذكور شد كه مؤاخذه عالم بر گناه و عصيان زياده است از مؤاخذه جاهلنادان.

و ممكن است كه «مغلول» بغين نقطه‏دار باشد و ترجمه اين باشد كهسودمند نيست عقلى كه غلّ كرده شده باشد بخشم و خواهش، يعنى در بند آنها باشد وآنها بمنزله غلى شده باشند از براى آن، و حاصل هر دو يكيست.

6398 غضّ الطّرفخير من كثير النّظر. پائين انداختن چشم بهترست از بسيارى نگاه، يعنى پائين انداختنچشم و حفظ نگاه خود هر چند تعب و كدورت و ملالتى دارد بهترست از بسيارى از نگاههاكه در نگريستن باطراف و جوانب باشد يعنى نگاههاى نامشروع و نگاهى كه آدمى را درفتنه اندازد.

6399 غرور الغنىيوجب الاشر. فريب توانگرى واجب مى‏سازد فرحناكى را، يعنى سبب فرحناكى زياد مى‏شود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 381

كه مذموم است پس كسى را كه توانگرى رو دهد بايد كه خود رانگاهدارد از آن و در غم و غصه چگونگى آخرت خود باشد.

6400 غضّ الطّرفمن افضل الورع. پائين انداختن چشم از افزونترين پرهيزگارى است، مراد به «پائينانداختن چشم» تحمل مكروهات و بى‏آدابيهاى مردم است و اغماض از آنها، يا از عيوبايشان و افشا نكردن آنها، يا حفظ نگاه خود از نگاههاى نامشروع و نگاههائى كه مظنهآن باشد كه در فتنه اندازد.

6401 غشّ نفسهمن شرّبها الطّمع. غشّ كرده با نفس خود و صاف نيست با او كسى كه آشاماينده او راطمع، يعنى آشامانيده او را شربتى از طمع و منع او از آن بالكليه ننموده.

6402 غرّ عقلهمن اتبعه الخدع. فريب داده عقل خود را كسى كه از پى او آورده مكرها را، يعنى كسىكه آنرا در مكرها كار فرموده و آنرا آلت آنها ساخته.

6403 غضّ الطّرفمن كمال الظّرف. پائين انداختن چشم از كمال زيركى است، يعنى شيوه نيكوئى است كه ازكمال زيركى ناشى مى‏شود چنانكه مدح آن مكرّر مذكور شد.

6404 غطاءالعيوب السّخاء و العفاف. پرده عيبها سخاوت و پرهيزگاريست، يعنى آنها عيبهاى صاحبخود را در نظرها مى‏پوشانند و بمنزله پرده‏اند از براى آنها.

6405 غيّرواالعادات تسهل عليكم الطّاعات.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 382

تغيير دهيد عادتها را تا آسان شود بر شما طاعتها، مراد اينستكه نفسها عادتها و خصلتهاى ذميمه دارند مثل كاهلى و حبّ دنيا و حرص و طمع و مانندآنها كه تا آنها را تغيير ندهند و از خود زايل نكنند طاعتها و فرمانبرداريهاى حقتعالى بر آنها آسان نگردد.

6406 غير منتفعبالعظات قلب متعلّق  بالشّهوات. سودمند نمى‏گردد بموعظتها و پندها دلى كه آويختهباشد بخواهشها، يعنى هر دلى كه علاقه خواهشها و هواها و هوسها داشته باشد از پندهاو موعظتها سودمند نگردد، كسى كه خواهد از آنها سودمند گردد بايد كه سلب آنها از دلخود بكند.

6407 غيّرواالشّيب و لا تشبّهوا باليهود. تغيير دهيد سفيدى موى را و شبيه مگرديد بيهودان كهخضاب نمى‏كنند.

6408 غير موفبالعهود من اخلف الوعود. وفا كننده نيست بعهدها كسى كه خلف كند وعدها را، مراداينست كه وعدها كه بمردم كنيد آنها نيز داخل عهدها و پيمانهاست كه در شرع اقدس مدحوفاء به آنها و ذمّ خلف آنها شده.

6409 غير مدركالدّرجات من اطاع العادات. نيست دريابنده مرتبه‏هاى بلند كسى كه اطاعت كند عادتهارا، يعنى فرمانبردار و پيرو عادتهاى نفس باشد يعنى عادتها و خصلتهاى ذميمه كه در آنباشد مثل كاهلى و حرص و طمع و مانند آنها.

6410 غالبواانفسكم على ترك المعاصى تسهل عليكم مقادتها الى الطّاعات.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 383

غلبه كنيد بر نفسهاى خود بر ترك نمودن گناهان تا آسان شود برشما كشيدن آنها بسوى طاعات، مراد اينست كه ترك گناهان بالخاصيه سبب اين مى‏شود كهطاعات بر اين كس آسان گردد.

6411 غلبةالشّهوة اعظم هلك و ملكها اشرف ملك. غالب شدن خواهش بزرگتر هلاكتى است، و مالكبودن آن بلندتر مالك بودنى است، چون غلبه خواهش و هوا و هوس سبب بسيارى از گناهانمى‏شود پس آن بزرگتر هلاكتيست، و مالك آن بودن و آن را در فرمان خود داشتن بلندمرتبه‏تر ملكيست.

6412 غلبةالشّهوة تبطل العصمة و تورد الهلك. غالب شدن خواهش باطل مى‏سازد نگاهدارى را ووارد مى‏سازد بر هلاكت، يعنى نگاهدارى خود را از گناه، و مراد به «هلاكت» هلاكتأخروى است و گاهى دنيوى نيز.

6413 غرّى يادنيا من جهل حيلك و خفى عليه حبائل كيدك. فريب ده اى دنيا كسى را كه نداند حيلتهاىترا، و پنهان باشد بر او دامهاى مكر تو. مراد اينست كه چنين كسى فريب تو مى‏خوردمن چنين نيستم پس فريب تو نمى‏خورم دست از من بردار و از من مأيوس باش.

6414 غلبة الهوىتفسد الدّين و العقل. غالب شدن خواهش فاسد ميكند دين و عقل را، «فاسد شدن دين بسببآن» ظاهرست، و «فاسد شدن عقل» باعتبار آنست كه عقل را از راه مى‏برد و باعث اينمى‏شود كه قبح آنچه خواهش زياد بآن باشد در نظر او چندان ننمايد و مشتبه گردد، يااين كه چون باعث اين مى‏شود كه عمل بعقل نشود پس آنرا باطل و لغو گرداند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 384

6415 غشّك منارضاك بالباطل، و اغراك بالملاهى و الهزل. غشّ كرده با تو و صاف نبوده كسى كهخشنود كرده ترا بباطل، و تحريص كرده بلهوها و بازى. مراد به «خشنود كردن بباطل»اينست كه اعانت و يارى او كرده باشد در باطلى يا اين كه مدح او كرده باشد به آن چهدروغ باشد و در او نباشد و «لهو» و «هزل» هر دو بمعنى بازى است و ذكر «هزل» بعد ازلهوها از براى تأكيد است و جهت رعايت سجع عقل در فقره سابق و ظاهر اينست كه مرادبه «لهو» و و «هزل» در اينجا شامل جميع مهمات دنيوى باشد كه همه در حقيقت لهو ولعبى چند است و ثبات و بقائى ندارند.

6416 غلبة الهزلتبطل عزيمة الجدّ. غلبه كردن هزل باطل مى‏سازد عزيمت جدّ را، «هزل» بمعنى لهو وبازى است چنانكه در شرح فقره سابق مذكور شد و ظاهر اينست كه مراد بآن در اينجااشتغال بأمور دنيوى باشد چنانكه مذكور شد و مراد اين باشد كه غلبه اشتغال به آنهاباطل مى‏سازد آنچه را عزيمت آن بايد كرد و جدّ و اهتمام تمام در آن بايد داشت كهامور أخروى باشد يعنى مانع مى‏شود و باز مى‏دارد از عزيمت آنها و جدّ در آنها.

و ممكن است كه مراد به «هزل» بى‏اهتمامى و جدّ نداشتن در كارباشد و كردن آن بعنوان لهو و بازى و مراد منع از عادت كردن بآن باشد و اين كه عادتكردن بآن و غلبه كردن آن در كسى باطل مى‏سازد عزيمت جدّ را و سبب اين مى‏شود كه درهيچ كارى عزيمت و جدّ نكند با آنكه آنها در بعضى كارها ضرورست و بى‏عزيمت و جدّ درآنها بعمل نيايد.

6417 غشّالصّديق و الغدر بالمواثيق من خيانة العهد. غشّ كردن با دوست و بى‏وفائى بپيمانهااز خيانت عهدست، يعنى غشّ كردن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 385

با دوست و صاف نبودن با او و بى‏وفائى بپيمانها كه با او بشوديا با هر كه بشود از جمله خيانت عهد با خداى عزّ و جلّ است و از جمله افراد آنست وحكم آن دارد، و ممكن است كه مراد به «مواثيق» وعدها باشد و مراد اين باشد كه غشّكردن با دوست و وفا نكردن بوعدها كه با دوستان بشود يا بر هر كه بشود از جملهخيانت عهد و پيمانست و حكم آن دارد.

6418 غالبواانفسكم على ترك العادات تغلبوها، و جاهدوا اهواءكم تملكوها. غلبه كنيد بر نفسهاىخود بر ترك نمودن عادتها تا اين كه غالب شويد بر آنها، و جهاد كنيد با خواهشهاىخود تا اين كه مالك شويد آنها را، يعنى غلبه كنيد بر نفسهاى خود در باب ترك نمودنعادتها كه دارند مثل كاهلى و حرص و طمع و مانند آنها تا اين كه غالب شويد بر آنها،يعنى هر گاه غالب شويد بر آنها بر ترك عادتها غالب شويد بر آنها در هر باب و درفرمان شما باشند در همه عبادات و طاعات و غير آنها، و ممكن است كه مراد اين باشدكه سعى كنيد در غلبه كردن بر نفسها بر ترك عادتها تا اين كه غالب شويد بر آنها، وجهاد كنيد با خواهشها يعنى جنگ كنيد با آنها تا مالك شويد آنها را و در فرمان شماباشند، يا مالك شويد بسبب آن نفسهاى خود را و اطاعت شما كنند.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف دنيا:

6419 غرّارةغرور ما فيها، فانية فان من عليها. فريب دهنده است فريب است آنچه در آنست، نيستشنونده است فانى شونده است هر كه بر آنست.

و فرموده است در وصف جهنم:

6420 غمرقرارها، مظلمة اقطارها، حامية قدورها، فظيعة امورها.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 386

پوشاننده است ته آن، تاريك است أطراف آن، گرم است ديگهاى آن،رسواست كارهاى آن، يعنى ته آن كه جايگاه مردم است مى‏پوشاند ايشان را در آتش وپنهان مى‏گرداند در آن، و ممكن است كه «غمر» بمعنى پوشاننده نباشد بلكه بمعنى سختباشد و ترجمه اين باشد كه: سخت است ته آن، يعنى سخت است عذاب و عقاب در آن، يابمعنى چرب و بدبو باشد، يا بمعنى محلّ ازدحام و بر روى يكديگر افتادن مردم باشد،يا بمعنى خراب باشد. و «تاريك است اطراف آن» يعنى اطراف آن تاريك است چه جاى ميانآن چه روشنى خانه‏ها كه روشن باشد از اطراف داخل مى‏شود و ازين معلوم مى‏شود كهآتش آن تاريك است و روشنى ندارد. و «ديگهاى آن» جايگاههاى مردم است در آن كه تشبيهشده بديگى كه كسى را در آن بپزند، و «رسواست كارهاى آن» يعنى شنيع و رسواست آنچهدر آن واقع مى‏شود از عذاب و عقاب اهل آن، نعوذ باللّه منه.

6421 غالب الهوىمعالبة الخصم خصمه، و حاربه محاربة العدوّ عدوّه لعلّك تملكه. غلبه كن بر خواهشغلبه كردن دشمن دشمن خود را، و جنگ كن با آن جنگ كردن خصم با خصم خود، شايد كهمالك گردى آن را، يعنى اگر چنين كنى شايد كه مالك گردى آن را و بفرمان تو در آيد.

6422 غنى العاقلبحكمته و عزّه بقناعته. توانگرى عاقل بحكمت اوست و عزّت او بقناعت اوست، مراد به«حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم راست و كردار درست است و مراد اينست كه عاقلبسبب حكمتى كه دارد قطع طمع ميكند از مردم و خود را بى‏نياز مى‏سازد از ايشان واين حقيقت توانگرى است، و بسبب قناعتى كه ميكند خود را عزيز مى‏سازد نزد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 387

مردم، چه هر كه قناعت كند به آن چه دارد و از مردم طمع و طلبنكند عزيز باشد نزد ايشان.

6423 غرض المحقّالرّشاد. غرض كسى كه بر حقّ است راه درست است، چه غرض او بر پاى داشتن آن حقّ استو آن راه درست است.

6424 غرض المبطلالفساد. غرض كسى كه بر باطل است فساد است، زيرا كه غرض او ترويج آن باطل است و آنفسادست.

6425 غرض المؤمناصلاح المعاد. غرض مؤمن بصلاح آوردن آخرت است، يعنى غرض عمده او آنست و باصلاحامور دنيا چندان اعتنائى ندارد.

و فرموده است آن حضرت عليه السّلام در وصف دنيا:

6426 غرّارةضرّارة حائلة زائلة بائدة نافدة. سخت فريب دهنده است، سخت زيان رساننده است، تغييريابنده است، زايل شونده است، هلاك شونده است، تمام شونده است. و همه اينها ظاهرستو محتاج بشرح نيست.

6427 غضّ الطّرفعن محارم اللّه سبحانه افضل عبادة. پوشيدن چشم از حرامهاى خداى سبحانه افزونترينعبادتى است يعنى أفضل عبادات است.

6428 غذاءالدّنيا سمام، و اسبابها رمام.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 388

خورش دنيا زهرهاست و أسباب آن ريسمان كهنه‏هاست، مراد غالبخورش دنياست كه حرام باشد و باعث هلاكت اخروى گردد، و تشبيه «أسباب دنيا بريسمانكهنه‏ها» باعتبار سستى و مشرف بودن بر انقطاع و گسستن است.

6429 غائب الموتاحقّ منتظر و اقرب قادم. غايب مرگ سزاوارتر انتظار كشيده شده ايست و نزديكتر ازسفر آينده‏ايست، مراد اينست كه مردم غايبها دارند كه در سفرند و انتظار آنهامى‏برند مرگ سزاوارترين غايبهاست باين كه انتظار آن برند و در تهيه آن باشند، ونزديكترين آنهاست كه از سفر آيند چه شكّ و شبهه در آمدن آن نيست بخلاف مسافرانديگر كه هر يك احتمال آن دارد كه باز نگردد.

6430 غدر الرّجلمسبّة عليه. بى‏وفائى مرد جايگاه دشنام است بر او، و «سبّه» بضمّ سين بمعنى عارآمده، و ممكن است كه «مسبّة» نيز باين معنى آمده باشد و ترجمه اين باشد كه:بى‏وفائى مرد عاريست بر او.

6431 غلّطالانسان فيمن ينبسط اليه احظر شي‏ء عليه. غلط كردن آدمى در كسى كه واشود بسوى اوحرام‏تر چيزيست بر او. مراد اينست كه كسى كه شخصى احتشام نبرد از او و خوددارى نكندنزد او و آنچه خواهد گويد و كند بايد او را چنانكه هست از خوبى و بدى بشناسد پساگر غلط كند در باره او و چنانكه هست نشناسد اين غلط رسوا و خطاى بزرگى است بخلافاين كه نزد او وا نشود و خود را گرفته دارد كه اگر خطائى در باره او بكند وببديهاى او پى نبرد آن سهل است و چندان خطائى نيست.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation