بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 4, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     002 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     003 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     006 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     007 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     008 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     009 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     010 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     011 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     012 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     013 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     014 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     015 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     016 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     018 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     021 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     022 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     023 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     024 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     025 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
 

 

 
 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 389

و فرموده آن حضرت عليه السّلام در توحيد خداى عزّ و جلّ:

6432 غوص الفطنلا يدركه، و بعد الهمم لا يبلغه . فرو رفتن فطنتها در نمى‏يابد او را، و دورىهمتها نمى‏رسد باو، يعنى هر چند فطنتها فرو روند در فكرت و تأمّل ادراك نمى‏توانندكرد او را و بكنه شناخت او نتوانند رسيد، و هر چند قصدها و همتها بلند شوند و دورروند باو نرسند و چگونگى ذات اقدس او را نتوانند يافت.

6433 غرّ جهولاكاذب امله ففاته حسن عمله. فريب داده است بسيار نادانى را اميد دروغ او پس فوت شدهاو را نيكوئى عمل او. مراد اينست كه: هر كه نيكو سعى نمى‏كند از براى آخرت چنيناست كه اميد دروغى او را فريب داده و مشغول شده بسعى از براى بر آوردن آن، و بسببآن فوت شده از او نيكوئى عمل از براى آخرت. و مراد به «اميد دروغ» اميدهاى دنيوىاست كه غالب اين است كه بعمل نيايد، و بر تقديرى كه بعمل آيد بكارى نيايد و دراندك وقتى باطل و زايل گردد، پس گويا دروغ است و مطابق واقع نيست.

6434 غطاءالعيوب العقل. پرده عيبها عقل است، يعنى كسى را كه عقل و خرد باشد عقل او عيبهاىاو را مى‏پوشاند و بمنزله پرده‏ايست از براى آنها.

6435 غرور الاملينفد المهل و يدنى الاجل. فريب اميد فانى مى‏سازد مهلت را، و نزديك مى‏گرداند اجلرا. مراد اينست كه كسى را كه اميد فريب دهد اميدهاى دور و دراز و عمرى باندازهآنها از براى خود قرار دهد و مشغول بسعى از براى آن اميدها شود و فرصت و مهلت كارخيرى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 390

كه يابد نپردازد بآن، بگمان اين كه وقت مهلت او دراز است تاوقتى كه اجل در رسد و مهلتى نماند پس اميد او مهلت او را فانى ساخته و نگذاشته كهمهلتى بيابد.

و «اجل او را نزديك گردانيده» باعتبار اين كه او عمر درازى ازبراى خود قرار داده و اجل را دور مى‏دانسته پس چون پيش از آن در رسد در نظر اونزديك نمايد و گمان كند كه پر زود آمده و پيش از وقت آن آمده. و ممكن است نيزچنانكه مكرّر مذكور شد كه اميدهاى زياد در واقع باعث كوتاهى عمر و نزديكى اجلگردد.

6436 غضب الملوكرسول الموت. خشم پادشاهان فرستاده مرگ است، يعنى بمنزله رسولى است كه مرگ فرستد كهخبر آمدن آن را بدهد پس كسى كه پادشاه را بر خود خشمناك يابد بايد تهيه مرگ بگيردو آنچه تواند توشه از براى آن بردارد كه ديگر مهلتى نماند.

و ممكن است كه غرض اين باشد كه نهايت اهتمام بايد كرد در اينكه كارى نشود كه پادشاه خشمناك گردد كه خشم او بمنزله رسول مرگ است.

6437 غطاءالمساوى الصّمت. پرده بديها خاموشى است، مراد بديهائى است كه از سخن گفتن ظاهر شودمثل جهل و كم عقلى، و ظاهرست كه خاموشى پرده آنها مى‏شود.

6438 غاض الصّدقفى النّاس و فاض الكذب، و استعملت المودّة باللّسان و تشاحنوا بالقلوب. كم شده استراستگوئى در مردم، و بسيار شده است دروغگوئى، و كار برده شده دوستى بزبان، و دشمنيكديگرند بدلها.

6439 غضّوالابصار فى الروب فانّه اربط للجأش و اسكن للقلوب. پائين اندازيد چشمها را درجنگها، پس بدرستى كه اين آرام دهنده‏ترست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 391

مر نفس را، و ساكن كننده‏ترست مر دلها را. مراد اينست كه چشمپائين انداختن در جنگها و ملاحظه نكردن اطراف، نفس و دل را بيشتر ساكن ميكند وآرام مى‏دهد و خوف و اضطراب را از آنها زايل ميكند، زيرا كه بسبب ملاحظه كشتگان وخون ريختنها و مشاهده ساير احوال ايشان خوف و اضطرابى بهم مى‏رسد كه هر گاه چشمپائين اندازد و آنها را پر نبيند چنان نشود، و «جأش» بفتح جيم و سكون همزه و گاهىبتخفيف همزه نيز گفته مى‏شود بمعنى نفس و دل است، و بر هر تقدير «ساكن كننده‏ترستمر دلها را» تأكيد سابق است و جمع آوردن «قلوب» در آخر از براى رعايت موافقت با«حروب» در اوّل و «عيوب» در فقره بعد است و نكته ديگر در آن منظور نيست.

6440 غطّوامعايبكم بالسّخاء فانّه ستر العيوب. بپوشانيد عيبهاى خود را بسخاوت، پس بدرستى كهآن پرده عيبهاست.

6441 غنيمةالاكياس مدارسة الحكمة. غنيمت زير كان مدارسه حكمت است، «غنيمت» در اصل مالى راگويند كه در جنگ بدست آيد و شايع شده استعمال آن در هر منفعت عمده، و مراد به«حكمت» علم راست درست است، و مراد به «مدارسه آن» درس گفتن آنست يا درس خواندن آنيا مباحثه آن با يكديگر و سخن گفتن در آن بهر نحو كه بوده باشد، و «بودن آن غنيمتزيركان» ظاهرست، چه هيچ منفعتى نزد ايشان بعلم و مذاكره آن نمى‏رسد.

6442 غارس شجرةالخير تجتنيها احلى ثمرة. كارنده درخت نيكى مى‏چيند از آن شيرين‏تر ميوه، زيرا كهميوه كه مى‏چيند از آن خير دنيا و آخرت است، و چه ميوه بآن شيرينى باشد...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 392

6443 غافص  الفرصةعند امكانها فانّك غير مدركها بعد  فوتها. ناگاه بگير فرصت را نزد امكان آن، پسبدرستى كه تو دريابنده آن نيستى بعد از فوت آن. مراد اينست كه همين كه فرصت كارخيرى ممكن شود ترا ناگاه، بگير آن را و مهلت مده و پس مينداز از آن، زيرا كه كماست كه فرصت كه فوت شود ديگر عود كند و دريابى آن را، پس اگر تأخير كنى بسا باشدكه فوت شود فرصت و در نيابى آن را.

6444 غالبالشّهوة قبل قوّة ضراوتها فانّها ان قويت ملكتك و استفادتك و لم تقدر علىمقاومتها. غلبه كن بر خواهش پيش از قوى شدن حرص آن پس بدرستى كه آن اگر قوى شودمالك شود ترا و كسب كند  ترا و قادر نباشى بر برابرى كردن با آن، يعنى غلبه كن برهوا و هوس پيش از اين كه قوى گردد در تو باين كه در ابتدا خود را نگاهدارى از آنپيش از اين كه عادت كنى بپيروى آن كه اگر قوى شود در تو باين كه فرمان آن ببرى وعادت كنى بآن مالك شود آن ترا و بنده خود گرداند و ديگر قادر نباشى بر برابرى كردنبا آن و نگاهداشتن خود از آن.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 393

حرففاء

حرف «فا» بلفظ «فى»

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف «فا» بلفظ «فى» كه بمعنى «در» ست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 394

فرموده آن حضرت عليه السّلام:

6445 فى الذّكرحيوة القلوب. در ياد خداست زندگانى دلها.

6446 فى رضىاللّه غاية المطلوب. در خشنودى خداست نهايت مطلوب، يعنى كسى هر گاه حق تعالى را ازخود خشنود دارد باطاعت و انقياد او بنهايت مطلوب خود برسد.

6447 فى الطّاعةكنوز الارباح. در طاعت و فرمانبردارى خداست گنجهاى سودها.

6448 فى العزوفعن الدّنيا درك النّجاح. در بازگشتن از دنياست دريافتن فيروزى.

6449 فى مجاهدةالنّفس كمال الصّلاح. در جنگ كردن با نفس است كمال صلاح، يعنى شايستگى احوال ونيكو بودن آنها.

6450 فى العمللدار البقاء ادراك  الفلاح. در كار كردن از براى سراى بقاست دريافتن رستگارى.

6451 فى الموتغبطة او ندامة.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 395

در مردن نيكوئى حال و شادمانيست يا پشيمانى. مراد اينست كه بعداز مردن واسطه ميانه اينها نيست اگر نيكو كارست نيكوحال و شادمان باشد، و اگر نهبد حال و پشيمان، پس هر يك را كه خواهى اختيار كن و بر وفق آن عمل كن.

6452 فى الفوتحسرة و ملامة. در فوت حسرت است و ملامت، يعنى در فوت فرصت كار خير و از دست دادنآن. و در بعضى نسخه‏ها بجاى «و ملامة» «أو ملامة» است و بنا بر اين ترجمه اينست كهدر فوت حسرت است يا ملامت و «حسرت» در فوت كار خيرى باشد كه فوت آن سبب عقاب نباشدو همين سبب حسرتى گردد كه كاش فوت نشده بود كه ثواب من زياده مى‏شد و «ملامت وسرزنش» در جائى باشد كه سبب عذاب و عقاب گردد، و بنا بر اوّل هر يك از حسرت وندامت أعمّ از اينست كه از براى عذاب و عقاب باشد يا از براى فوت شدن ثواب زياد، واين ظاهرترست.

6453 فى تصاريفالدّنيا اعتبار. در تغييرهاى دنيا عبرت گرفتنى است، يعنى از آنها بايد عبرت گرفت،يا اين كه كسى را كه بصيرتى باشد از آنها عبرت گيرد.

6454 فى السّكونالى الغفلة اغترار. در آرام گرفتن بسوى غفلت فريب خوردنى است، مراد آرام گرفتنبغفلت از آخرت است و در انديشه آن نبودن.

6455 فى كلّ نفسموت. در هر نفس مردنى باشد، يعنى هيچ نفسى زنده و جاويد نماند چنانكه در قرآن مجيدفرموده: كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ، هر نفسى در يابنده مزه مرگ باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 396

و ممكن است كه «نفس» بفتح فاء خوانده شود نه بسكون آن و مراداين باشد كه در هر نفس مردنى است، يعنى احتمال مردنى باشد پس هرگز غافل از آننبايد بود بنا بر اين همان مضمون «فى كلّ لحظة اجل» است كه بعد از اين نقل شده.

6456 فى كلّ وقتفوت. در هر وقتى فوتى است، يعنى فوت قدرى از عمر در آن باشد پس قدر آن را بايددانست و ضايع نبايد كرد، يا اين كه در هر وقتى فوت فرصتى باشد كه وقت آن سابق برآن بود پس در هر وقتى فرصت را نبايد از دست داد، گاه باشد كه بعد از آن وقت فوت آنباشد.

6457 فى كلّلحظة اجل. در هر نگاه كردنى اجلى است، يعنى هر لحظه احتمال رسيدن اجلى باشد پسغافل نبايد بود و هميشه در تهيه آن و تدارك توشه از براى آن بايد بود.

6458 فى كلّ وقتعمل. در هر وقتى عملى است، يعنى كار خيرى باشد كه در آن وقت توان كرد از واجبيها وسنتيها اگر همين ذكر خدا باشد پس هيچ وقتى را بعبث نبايد گذرانيد.

6459 فى كلّنظرة عبرة. در هر نگاه كردنى عبرتى است، يعنى عبرتى از آن توان گرفت.

6460 فى كلّتجربة موعظة. در هر آزمايشى پندى است، يعنى پندى از آن توان گرفت.

6461 فى كلّاعتبار استبصار. در هر عبرت گرفتنى بينايئى است، يعنى بينائى حاصل شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 397

6462 فى كلّصحبة اختيار. در هر صحبتى برگزيدنى است، يعنى بايد كه چيزى را بر گزيد از صفاتخوبى كه در مصاحبان باشد يا چيزى را بايد برگزيد كه در آن صحبت مشغول آن بايد بوداز كار خيرى كه در آن صحبت مشغول آن توان شد و دور نيست كه اختيار بياى دو نقطهزير كه بمعنى برگزيدن است چنانكه در نسخه‏ها بنظر رسيد و ترجمه شد، نباشد، بلكه«اختبار» بباى يك نقطه باشد بمعنى آزمايش، و ترجمه اين باشد كه: در هر صحبتىآزمايشى است، يعنى آزمايش مصاحب بايد بشود تا خوبى و بدى و امانت و خيانت او ظاهرگردد و با او بر وفق آن سلوك بشود.

6463 فى كلّحسنة مثوبة. در هر كار خوبى ثوابى است و جزاى نيكى.

6464 فى كلّسيّئة عقوبة. در هر كار بدى عقوبتى است و پاداش بدى.

6465 فى الصّبرظفر. در صبر فيروزى است، يعنى فيروزى بثواب و مراتب عاليه.

6466 فى الزّمانالغير. در روزگار تغييرهاست، يعنى تغييرها واقع مى‏شود كه از آنها عبرتها بايدگرفت، يا اين كه تغييرها واقع مى‏شود پس كسى را كه دوستى باشد مغرور بآن نشود وشكر آن بجاى آورد و بقدر مقدور كار خيرى كه تواند كرد بكند و كسى كه در شدّتى باشدصبر كند و اميد گشايش داشته باشد و در بعضى نسخه‏ها بجاى «الغير» بغين نقطه‏دار وباى دو نقطه پائين كه بمعنى تغيرهاست چنانكه ترجمه شد «العبر» است بعين بى‏نقطه وباى يك نقطه، و بنا بر اين ترجمه اينست كه: در روزگار عبرتهاست، يعنى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 398

امورى چند واقع مى‏شود از تغييرات و غير آنها كه از آنها عبرتبايد گرفت.

6467 فى تصاريفالقضاء عبرة لاولى الالباب و النّهى. در تغييرات قضا عبرتى است از براى صاحبانعقلها و خردها، يعنى در تغييرات روزگار كه تقدير شده و واقع مى‏شود عبرتيست ازبراى هر كه عقل و خردى داشته باشد.

6468 فى القناعةالغناء. در قناعت غناء است، يعنى توانگرى، چنانكه مكرّر مذكور شد.

6469 فى الحرصالعناء. در حرص غناء است، يعنى تعب و رنج، چنانكه ظاهرست.

6470 فى تصاريفالاحوال تعرف جواهر الرّجال. در تغييرات احوال شناخته مى‏شود گوهرهاى مردان، يعنىبلندى و پستى مرتبه نفوس ايشان و خوبى و بدى ذوات ايشان، مثل اين كه كسى كه بدولتىبرسد و مغرور نشود و سلوك نيكو كند، در آن خوبى ذات و شرافت نفس او معلوم شود، واگر اين دولت نمى‏يافت حال او معلوم نمى‏شد، و همچنين اگر بر خلاف اين سلوك كند،بدى ذات و پستى نفس او ظاهر شود، و اگر بآن دولت نمى‏رسيد آن ظاهر نمى‏شد، وهمچنين صاحب دولتى كه از دولتى بيفتد و صبر كند و خفت و ذلّت ترددات و تملقات بخودراه ندهد علوّ نفس و شرافت او ظاهر شود و اگر بر عكس اين سلوك كند دنائت و پستىذات و نفس او معلوم شود.

6471 فى غرورالآمال انقضاء الآجال. در فريب خوردن از اميدها گذشتن اجلهاست، يعنى باعث اينمى‏شود كه مدّت عمرها در آن بعبث بگذرد و ناگاه اجل در رسد و تهيه آخرت نشده باشدو از دنيا و آخرت محروم و بى‏بهره بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 399

6472 فى الشّدّةيختبر الصّديق. در سختى آزمايش كرده مى‏شود دوست، چه هر كه در آن وقت دوستى كندظاهر مى‏شود كه او دوست حقيقى است چه غرض او از آن جلب نفعى از براى خود نيست وكسى كه در وسعت و فراخى دوستى كند اعتمادى بر دوستى او نيست، بسيارست كه دوستى اواز براى جلب نفعى از براى خود باشد.

6473 فى الضّيقيتبيّن حسن مواساة الرّفيق. در تنگى ظاهر مى‏شود نيكوئى مواساة رنيق. «مواساة»چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى بخشش و عطاست يا بخشش چيزى با وجود احتياج خود بآن، ومراد اينست كه رفيقى كه در حال تنگى احوال تو با تو مواسات كند خوبى مواسات اوظاهر مى‏شود و معلوم مى‏شود كه از روى محض محبت و دوستى است  و مواساتى كه در وقتوسعت و فراخى بكند حال آن معلوم نيست، ممكن است كه از براى محض دوستى نباشد و ازبراى توقّع عوض يا غرض ديگر باشد.

6474 فى الرّخاءتكون فضيلة الشّكر. در فراخى ميباشد فضيلت شكر.

6475 فى البلاءتحاز فضيلة الصّبر. در بلا جمع كرده مى‏شود فضيلت صبر، مراد ازين دو فقره اينست كهدر همه احوال اگر كسى خواهد ادراك فضيلت و ثوابى مى‏تواند كرد اگر در نعمت وفراخى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 400

است، بشكر ادراك آن مى‏تواند كرد، و اگر در سختى و بلاست، بصبرآنرا در مى‏تواند يافت.

6476 فى خفّةالظّهر راحة السّرّ و تحصين القدر. در سبكى پشت است آسايش نهان و محكم نگاهداشتنقدر. مراد مدح سبكى پشت است از أشغال دنيوى باين كه در آنست آسودگى خاطر، و اينظاهرست و باين كه در آن قدر و مرتبه خود را محكم نگاه مى‏توان داشت، بخلاف كسى كهگرانبار أشغال دنيوى باشد كه كم است كه او مرتبه خود را نگاه تواند داشت و خفتها وذلّتها او را عارض نشود.

6477 فىالتّأنّى استظهار. در تأنّى قوى كردن پشت است، مراد مدح تأنّى كردن است در كارها وتعجيل نكردن در آنها بى‏تأمّل و تفكر باين كه آن باعث اين مى‏شود كه كارى كه كندپشت او قوى باشد در آن و ايمن باشد از زيان و خسران آن.

6478 فى العجلعثار. در تعجيل لغزش است، يعنى كسى كه تعجيل كند در كارها و بى تأمّل و تفكر كندكم است كه لغزشها نكند.

6479 فى السّخاءالمحبّة. در سخاوت دوستى است، يعنى سبب دوستى مردم مى‏شود صاحب آنرا.

6480 فى الشّحّ  المسبّة.در بخيلى جايگاه دشنام است، يا دشنام دادن است، يعنى دشنام دادن مردم صاحب آن را.و در بعضى نسخه‏ها بجاى «المسبّة» «السّبّة» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: دربخيلى عارست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 401

6481 فى الجورالطّغيان. در ستم طغيان است، يعنى سركشى كردن از حدّ خود و در گذشتن از مرتبه ونصيب و بهره كه حق تعالى از براى او قرار داده و طلب كردن زياده بر آن.

6482 فى العدلالاحسان. در عدل احسان است، يعنى نيكوئى كردن با مردم، يا نيكوئى كردن حق تعالى باصاحب آن.

6483 فىالتّسليم الايمان. در تسليم ايمانست. مراد به «تسليم» راضى بودن بقضا و قدر حقتعالى است در هر باب، و اعتقاد اين كه در هيچ باب حيف و جورى نكرده، و «بودن ايماندر آن» ظاهرست.

6484 فىالتّوكّل حقيقة الايقان. در توكّل حقيقت يقين داشتن است، يعنى در توكّل بر حقتعالى و واگذاشتن همه امور خود باو حقيقت يقين داشتن باو و فضل و عدل اوست.

6485 فى شكرالنّعم دوامها. در شكر كردن نعمتها پاينده ماندن آنهاست.

6486 فى كفرالنّعم زوالها. در كفران نعمتها زوال آنهاست.

6487 فى صلةالرّحم حراسة النّعم. در پيوستن با خويش نگاهبانى نعمتهاست، يعنى صله خويشان حفظ وحراست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 402

نعمتها ميكند و باعث دوام و پايندگى آنها مى‏گردد.

6488 فى قطيعةالرّحم حلول النّقم. در بريدن از خويش در آمدن عقوبتهاست، يعنى سبب عقوبتهاى إلهىمى‏گردد.

6489 فى لزومالحقّ تكون السّعادة. در لازم بودن حق ميباشد نيكبختى، مراد به «لازم بودن حق»هميشه همراه بودن با آنست و جدا نشدن از آن در هيچ باب، و «بودن نيكبختى در آن»ظاهرست.

6490 فى الشّكرتكون الزّيادة. در شكر ميباشد زيادتى، يعنى زيادتى نعمت، چنانكه مكرّر مذكور شد.

6491 فى العدلصلاح البريّة. در عدل است صلاح خلق، يعنى در عدل پادشاهان و حكام است شايستگى وانتظام احوال رعيت، يا در عدل خلق است با يكديگر و ظلم نكردن بر هم صلاح همهايشان.

6492 فى الجورهلاك الرّعيّة. در ستم است هلاك رعيت، يعنى ستم پادشاهان و حكام يا ستم رعيت ميانهخود بر يكديگر، بر قياس فقره سابق.

6493 فى الدّنياعمل و لا حساب. در دنيا عمل است و نيست حسابى، بلكه حساب آن در آخرت خواهد شد، ونيست در آن عملى، چنانكه بعد از اين مذكور خواهد شد.

6494 فى اخلاصالاعمال تنافس اولى النّهى و الالباب.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 403

در خالص گردانيدن عملهاست منافسه صاحبان عقلها و خردها،«منافسه دو كس با هم در چيزى» اينست كه هر دو رغبت كنند در آن و آنرا از براى خودخواهند، يا معارضه كنند با يكديگر در آن و مراد اينست كه چيزى قابل اينست كهصاحبان عقلها و خردها منافسه كنند در آن خالص گردانيدن عمل است از براى حق تعالى وآميخته نساختن آن بغرضى ديگر، چه آن فضيلت عظيمى است كه قابل آن هست كه هر يك رغبتكنند در آن و خواهند كه منفرد باشند يا زيادتى كنند بر يكديگر در آن، هر چند اصلمعارضه يا قصد انفراد خوب نباشد.

و ممكن است كه مراد به «منافسه در اينجا مجرّد رغبت كردن باشدو مراد اين باشد كه رغبت صاحبان عقلها و خردها همين در اخلاص عمل است و ايشان رادر دنيا رغبت در چيزى ديگر نباشد.

6495 فى الآخرةحساب و لا عمل. در آخرت حساب است و نيست عملى، بلكه عمل همين در دنياست و حسابىنيست در آن، چنانكه در فقره سابق سابق مذكور شد.

6496 فى العدلالاقتداء بسنّة اللّه و ثبات الدّول. در عدل اقتدا بطريقه خداست و پاى بر جا بودندولتها.

6497 فى كلّمعروف احسان. در هر معروفى احسانى است، ظاهر اينست كه مراد به «معروف» در اينجانعمت باشد و مراد اين باشد كه در هر نعمتى كه حق تعالى بكسى بدهد حقّ احسانى باشدكه بايد از آن احسانى بديگرى بر وجهى از وجوه بشود  و ممكن است كه مراد اين باشد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 404

كه: در هر نعمت دادنى احسانى و نيكوكاريى است خواه خرد باشد آننعمت و خواه بزرگ، و خواه كم باشد و خواه زياد، پس ترك آن باعتبار خردى يا كمىنبايد كرد، يا اين كه نعمت بهر كس كه داده شود احسانى است هر چند درويش و محتاجنباشد بلكه در بعضى احاديث وارد شده كه: ثواب صدقه ده برابرست، و صله برادران بيستبرابر، و صله خويشان بيست و چهار برابر، و اين أعمّ از اينست كه برادران و خويشاندرويش باشند يا توانگر، نهايت بنا بر اين بايد تخصيص داد باين كه از اهل آن باشندباين كه كسى نباشد كه آنرا در مصرفى حرام صرف كند يا كفران نعمت كند، زيرا كهمذمّت احسان بغير اهل وارد شده، و اين كه آن مثل منع احسان از اهل آنست.

6498 فى كلّصنيعة امتنان. در هر عطيه امتنانى است، «امتنان» بمعنى منت گذاشتن است و ظاهراينست كه مراد بآن در اينجا احسان باشد و مراد اين باشد كه در هر عطيه كه حق تعالىبكسى بكند احسانى باشد، يعنى بايد كه از آن احسانى بديگرى بكند [يا اين كه در هرعطائى كه بكسى بشود احسانيست هر چند خرد باشد يا كم، يا بهر كه باشد هر چند درويشو محتاج نباشد و بر هر تقدير ] تعبير از «احسان» به «امتنان» جهت مكرّر نشدن لفظاحسان كه سجع فقره سابق بود باعتبار اين باشد كه هر احسانى فى نفسه منت گذاشتنىباشد هر چند منت گذاشتن از خارج كه مذموم است با آن نباشد.

و ممكن است كه مراد اين باشد كه در هر عطيه كه كسى بكسى بكندمنت گذاشتنى باشد چنانكه مذكور شد پس آدمى بايد كه احسانى كه كسى باو بكند تلافىآن بقدر مقدور بكند تا در زير منت او نباشد يا غرض اين باشد كه در هر عطائى كه كسىبكسى بكند منت گذاشتنى باشد پس ديگر منتى علاوه آن نبايد كرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 405

6499 فى الغيبالعجب. در غيب تعجب است، «غيب» بمعنى پنهان است و ظاهر اينست كه مراد اين باشد كهدر آينده كه هنوز پنهانست أمور عجيبه باشد و مراد إخبار إجمالى باشد بوقوع آنها وبعلم خود به آنها، و ممكن است كه مراد خصوص غيبت حضرت صاحب الزّمان و ظهور آن حضرتباشد صلوات اللّه و سلامه عليه، يا اين كه آنرا در وقتى فرموده باشند كه بعد از آنبزودى واقعه عجيبى روى داده باشد از براى إخبار بآن مثل واقعه قتل عمر يا عثمان، وممكن است كه مراد اين باشد كه در آينده أمور عجيبه باشد پس در هيچ شدّتى پر غمناكنبايد بود و در هيچ شاديى زياده فرحناك نبايد شد، بسا باشد كه آن بزودى گشايش يابدو اين بغم و اندوه مبدّل گردد، و ممكن است كه مراد به «غيب» در اينجا عالم مجرّداتباشد كه پنهان است از مردم و مشاهد ايشان نيست و مراد اين باشد كه آن عالمى استعجيب، و از براى كسى كه عالم باشد بآن تعجب است در آن، و ممكن است كه «غيّب» بضمّغين و تشديد ياء مفتوح خوانده شود كه جمع غايب باشد بمعنى پنهان و أوفق باشد با«عجب» و مراد بآن مجرّدات باشد چنانكه مذكور شد، و ممكن است كه مراد به «غيب»بتخفيف علوم و اسرار نهانى باشد كه انبيا و اوليا صلوات اللّه و سلامه عليهم دانندو از عامّه مردم پنهان باشد و ندانند آنها را، و ممكن است كه مراد أحوال و أمورآخرت باشد كه پنهان است و هنوز آشكار نشده و بر هر تقدير مراد اين باشد كه در آنهاأمور عجيبه بسيار باشد.

و ممكن است كه «غيب» چنانكه در نسخه‏ها واقع شده تصحيف باشد وصحيح «عتب» باشد بفتح عين بى‏نقطه و سكون تاء دو نقطه بالا بمعنى غضب و ملامت كردناز روى خشم، و مراد مذمّت آن باشد كه آن از عاقل دانا عجيب است بلكه شأن او حلم وبردبارى است و نرمى و هموارى، و اين أوفق است با فقره بعد كه آن نيز مذمّت خشماست.

6500 فى الغضبالعطب.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 406

در خشم هلاكت است، يعنى در عمل كردن بآن و فرو نخوردن آن هلاكتاست هلاكت أخروى بلكه گاهى دنيوى نيز.

6501 فى الحرصالشّقاء و النّصب. در حرص بدبختى است و تعب، و اين ظاهرست.

6502 فى الموتراحة السّعداء. در مرگ آسايش نيكبختانست.

6503 فى الدّنيارغبة الاشقياء. در دنيا رغبت بدبختانست، مراد دنيائى است كه غرض از آن آخرت نباشد.

6504 فىالانفراد لعبادة اللّه كنوز الارباح. در تنهائى از براى عبادت كردن خدا گنجهاىسودهاست.

6505 فى اعتزالأبناء الدّنيا جماع الصّلاح. در گوشه‏گيرى از پسران دنيا جمع كردن صلاح است، ياجمع كننده صلاح است، يا مجمع صلاح است، يعنى صلاح أحوال و شايستگى آنها.

6506 فى العواقبشاف او مريح. در عاقبتها شفا دهنده باشد يا آسايش دهنده، ظاهر اينست كه اين كلامىاست كه مى‏فرموده باشند در مقام تسلى در بيماريها و اين كه غمگين از آنها نبايدبود عاقبت يا حق تعالى شفا دهد، يا مرگ كه آسايش و راحت دهد از تعبها و زحمتهاىدنيا.

6507 فى كلّ برّشكر. در هر صله و خيرى شكرى است، يعنى در هر صله و خيرى كه بكسى برسد شكر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 407

آن بايد كرد، يا در هر صله و خيرى كه كسى بكند شكر آن بايد كهچنين توفيقى يافته.

6508 فى كلّنعمة اجر. در هر نعمتى اجريست، يعنى در هر نعمتى كه كسى بكسى بدهد اجر و ثوابىباشد هر چند بغير درويش داده شود.

6509 فى المواعظجلاء الصّدور. در موعظه‏ها و پندها جلاى سينه‏هاست، غرض ترغيب در موعظه كردن وشنيدن است و اين كه آنها باعث جلاى سينه‏ها شود از زنگ غفلت و كدورات هواها وهوسها.

6510 فى اخلاصالنّيّات نجاح الامور. در خالص گردانيدن نيتهاست فيروزى بكارها، يعنى خالصگردانيدن نيتها از براى حق تعالى و قصد اين كه هر چه كند از براى خدا باشد وآميخته نباشد بغرض ديگر كه منافى آن باشد سبب فيروزى شود بهر كارى كه قصد آن كند.

6511 فى الضّيق والشّدّة يظهر حسن المودّة. در تنگى و سختى ظاهر مى‏شود نيكوئى دوستى، زيرا كه هركه در آن حال دوستى كند ظاهر شود كه دوستى او نيكوست و اعتماد بر آن باشد.

6512 فى احتقابالمظالم زوال القدرة. در ذخيره كردن مظلمه‏هاست زايل شدن قدرتها، «مظلمه» حقّ كسىرا گويند كه كسى بظلم و ستم ببرد و مراد اينست كه هر گاه صاحب قدرت و توانائىمظلمه‏ها ببرد و وزر و وبال آنها را ذخيره آخرت خود كند اين باعث زوال قدرت وتوانائى او گردد، يعنى باعث زوال دولت و اقتدار او گردد، پس صاحب دولت اگر بقاىدولت خود را

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 408

خواهد، بايد كه چنين نكند.

6513 فى سعةالاخلاق كنوز الارزاق. در وسعت خلقهاست گنجهاى روزيها، يعنى وسعت اخلاق يعنى خويهاو خصلتها باعث فراخى روزى گردد و اين بالخاصيه است و باعتبار لطف حق تعالى بصاحبانآنها، و يا باعتبار اين كه سبب دوستى مردم گردد بصاحب آن و اين كه رعايت اعانت اوكنند و رغبت در معامله با او كنند اگر از اهل معامله باشد.

6514 فى حسنالمصاحبة يرغب الرّفاق. در نيكوئى مصاحبت رغبت ميكنند رفيقان، يعنى هر گاه كسى بارفيقان مصاحبت را نيكو كند و رعايت شرايط و لوازم آن كند ايشان رغبت كنند درمصاحبت او، و اگر نه رم كنند از او و ترك مصاحبت او كنند.

6515 فى خلافالنّفس رشدها. در مخالفت كردن با نفس است رشد آن، يعنى راه راست درست از براى نفساينست كه مخالفت خواهشهاى آن شود.

6516 فى طاعةالنّفس غيّها. در فرمانبردارى نفس است گمراهى آن.

6517 فىالاستشارة عين الهداية. در مشورت كردنست عين هدايت، يعنى زبده و خلاصه راهنمائى يارسيدن بمطلوب.

6518 فى طاعةالهوى كلّ الغواية .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 409

در پيروى خواهش است همه گمراهى و تمام آن.

6519 فى تعاقبالايّام معتبر للانام. در عقب يكديگر در آمدن روزهاست عبرتى يا محلّ عبرتى از براىخلايق، يعنى در سوانح و حوادث ايّام كه از پى يكديگر مى‏آيند عبرتى باشد يا محلّعبرتى باشد از براى مردمان، و هر كه را از ايشان ديده بصيرتى باشد از آنها عبرتهاتواند گرفت.

6520 فى مظالمالعباد احتقاب الآثام. در مظلمه‏هاى بندگانست ذخيره اندوختن گناهان، «مظلمه»چنانكه مكرّر مذكور شد حقّ كسى است كه كسى بظلم و ستم برده باشد.

6521 فى القرآننبأ ما قبلكم، و خبر ما بعدكم، و حكم ما بينكم. در قرآن است خبر آنچه پيش از شمابوده، و خبر آنچه بعد از شما باشد، و حكم آنچه در ميانه شما واقع شود، مراد چنانكهاز بعضى أحاديث ديگر ظاهر مى‏شود اينست كه همه اخبار گذشتگان و آيندگان و همهاحكام در قرآن مجيد باشد و از آن مستفاد شود هر چند طريق استفاده بسيارى از آنهامخصوص راسخون در علم باشد صلوات اللّه و سلامه عليهم و همه كس را بآن راهى نباشد.

و ممكن است كه مراد همان اخبار و قصص باشد كه از گذشتگان نقلشده و همچنين بعضى وقايع كه از آيندگان خبر داده شده و بعضى أحكام كه بيان شده همهآنها در ظاهر آن و همين نيز كافيست در مدح آن، چه آنچه از ظاهر آن نيز مستفادمى‏شود از حقايق و معارف و أحكام و مواعظ و نصايح زياده از آنست كه عقول و أفهامأحاطه بآن تواند كرد.

6522 فى العدلسعة، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 410

در عدل فراخى است و هر كه تنگ باشد بر او عدل پس جور بر اوتنگ‏ترست، «بودن وسعت و فراخى در عدل» ظاهرست چه هر گاه عدل شود ميانه مردم و جورىنشود بر كسى، هر كس آنچه حق تعالى از براى او تقدير كرده خواهد داشت و آن از براىهر كس كافى باشد و با آن تنگى نكشد چنانكه در احاديث وارد شده كه اگر آنچه حقتعالى از براى مستحقين قرار داده بايشان داده شود همه ايشان را كافى باشد، و «بودنجور تنگتر بر كسى كه عدل بر او تنگ باشد» باعتبار اينست كه تنگى عدل بر كسىباعتبار اينست كه او راضى بنصيب و بهره خود نمى‏شود و مى‏خواهد كه بجور حقّ ديگرىرا ببرد، و هر گاه راه جور باز شود ممكن است كه ديگرى نيز بهم رسد كه بر او جوركند و حقّ او را نيز از او بجور بگيرد و كار بر او تنگتر شود از آنچه در وقت عدلنصيب و بهره او باشد.

6523 فى السّفهو كثرة المزاح  الخرق. در سفه و بسيارى مزاح حماقت و كم عقلى است، «سفه» بفتح سينبى نقطه و فاء بمعنى كمى بردبارى است يا نقيض آن، و «بودن حماقت در آن» باعتباراينست كه باعث خفت و سبكى آدمى گردد، و گاه باشد كه منشأ فتنه‏ها و فسادها گردد، وهمچنين بسيارى مزاح و خوش طبعى آدمى را خفيف و سبك گرداند، و بسيار باشد كه مزاحىباعث آزردگى كسى گردد و فتنه و فسادى بر آن مترتّب شود.

6524 فى حملعباد اللّه على احكام اللّه استيفاء الحقوق و كلّ الرّفق. در داشتن بندگان خدا براحكام خدا استيفاى حقوق است و همه لطف است،

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 411

يعنى داشتن حاكم مردم را بر أحكام حق تعالى و عمل كردن به آنهاباعث اين مى‏شود كه استيفاى همه حقوق بشود، زيرا كه هر گاه همه كس عمل بأحكام إلهىبكند هيچ حقى نزد كسى نماند نه از حقوق إلهى و نه از حقوق ديگران، پس استيفاى همهحقوق بشود، و همچنين آن تمام لطف باشد بمردم، زيرا كه باعث انتظام أحوال دنيوى وأخروى هر كس گردد و اين تمام لطف است .

6525 فى العجلةالنّدامة. در تعجيل كردن پشيمانى است، يعنى تعجيل كردن در كارها و كردن آنها بىتأمّل و تفكر بسيارست كه سبب پشيمانى گردد.

6526 فى الاناةالسّلامة. در درنگ سلامتى است، يعنى درنگ كردن در كارها و تثبت و تفكر در آنها.

6527 فى كلّشي‏ء يذمّ السّرف، الّا فى صنائع المعروف و المبالغة فى الطّاعة. در هر چيز مذمّتكرده مى‏شود اسراف، مگر در كرده شده‏هاى خير و مبالغه نمودن در فرمانبردارى حقتعالى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 412

حرف فاء بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف فاء بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بيك لفظ خاصّمانند فصل سابق كه همه فقرات مصدّر بلفظ «فى» بود فرموده است آن حضرت عليهالسّلام:

6528 فاعل الخيرخير منه. كننده خير بهترست از آن، مراد اينست كه كسى كه كار نيكى بكند البته درذات و صفات او نيكوئى باشد زياده از نيكوئى آن كار.

6529 فاعلالشّرّ شرّ منه. كننده بدى بدترست از آن، يعنى كسى كه كار بدى بكند البته در ذات وصفات او بدى باشد زياده از بدى آن كار.

6530 فكر العاقلهداية. فكر عقل يعنى دانا يا زيرك هدايت است، يعنى سبب هدايت و راهنمائى است يارسيدن بمطلوب.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 413

6531 فكر لجاهلغواية. فكر جاهل يعنى نادان يا كم عقل غوايتى است، يعنى گمراهى يعنى سبب آنمى‏شود.

6532 فقدالاحبّة غربة. فقد دوستان يعنى نيافتن ايشان يا ناياب شدن ايشان غريبى است، يعنىهر چند در وطن باشد بمنزله غريبى است.

6533 فعل الشّرّمسبّة. كردن بد يا كار بد جايگاه دشنام است يا دشنام است، يعنى سبب آن مى‏شود، وممكن است كه «مسبّه» بكسر ميم خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: آلت و سبب دشناماست.

6534 فقد العقلشقاء. بى‏عقلى بدبختى است.

6535 فوت الغنىغنيمة الاكياس و حسرة الحمقى. رفتن توانگرى غنيمت زير كان است و حسرت كم عقلان،«بودن آن حسرت كم عقلان»، يعنى سبب حسرت ايشان ظاهرست، و «بودن آن غنيمت يعنى نفععظيمى از براى زير كان» باعتبار اينست كه زير كان مى‏دانند كه آن سبب راحت و آسايشدر دنياست و توانگرى در آخرت هر گاه صبر بر آن بشود چنانكه شيوه زيركان است.

6536 فقد البصراهون من فقدان البصيرة. نداشتن چشم سهل ترست از نداشتن بينائى، زيرا كه نداشتن چشمبغير ضرر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 414

دنيوى ندارد و نداشتن بينائى باعث ضرر أخروى گردد.

6537 فكر ساعةقصيرة خير من عبادة طويلة. فكر كردن ساعتى كوتاه بهترست از عبادتى دراز، مراد فكرىاست كه در مسئله از علوم دينيه شود و «بهتر بودن آن از عبادت» باعتبار مزيّت علماست بر عمل چنانكه أخبار متواتر است بآن.

6538 فضل الرّجليعرف من قوله. افزونى مرتبه مرد دانسته مى‏شود از سخن گفتن او.

6539 فخر المرءبفضله لا باصله. فخر مرد يا آدمى بفضيلت اوست نه بأصل و نژاد او.

6540 فاز مناصلح عمل يومه و استدرك فوارط امسه. فيروزى يافته كسى كه اصلاح كرده باشد عملامروز خود را، و باز يافت كرده باشد تقصيرات ديروز خود را، يعنى تقصيرات گذشته رابتوبه و بازگشت و تلافى آنچه تلافى بايد كرد.

6541 فاز من غلبهواه و ملك دواعى نفسه . فيروزى يافته هر كه غلبه كرده بر خواهش خود و مالك شدهخواننده‏هاى نفس خود را، يعنى قواى شهويّه و غضبيه نفس خود را كه مى‏خوانند او رابكارها و مى‏دارند بر آنها، و مراد به «مالك شدن آنها» آنست كه آنها را در فرمانخود

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 415

دارد و فرمان آنها در آنچه مشروع نباشد نبرد.

6542 فقد الولدمحرق الكبد. ناياب شدن فرزند سوزاننده جگرست.

6543 فقدالاخوان موهى الجلد. ناياب شدن برادران سست مى‏گرداند جلادت را يعنى سختى و قوّترا.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation