بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عاشورا, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - عاشورا
     002 - عاشورا
     003 - عاشورا
     004 - عاشورا
     005 - عاشورا
     006 - عاشورا
     007 - عاشورا
     008 - عاشورا
     009 - عاشورا
     010 - عاشورا
     011 - عاشورا
     012 - عاشورا
     013 - عاشورا
     014 - عاشورا
     015 - عاشورا
     016 - عاشورا
     017 - عاشورا
     018 - عاشورا
     019 - عاشورا
     020 - عاشورا
     021 - عاشورا
     022 - عاشورا
     023 - عاشورا
     024 - عاشورا
     025 - عاشورا
     026 - عاشورا
     027 - عاشورا
     028 - عاشورا
     029 - عاشورا
     030 - عاشورا
     031 - عاشورا
     FEHREST - عاشورا- فهرست
 

 

 
 

 

 

را از كشته شدن پدرم و من با خبر ساخته است و فرمود كه تربت من نزديك تربت پدرم خواهد بود، تو فكر مى كنى چيزى را مى دانى كه من نمى دانم؟».(1)

3 ـ شبيه همين مطلب در گفتگوى آن حضرت با برادرش محمّد حنفيّه در مكّه عنوان مى شود. آنگاه كه محمّد حنفيّه پيشنهاد كرد امام(عليه السلام) از رفتن به عراق خوددارى كند، فرمود:

«آتانى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) بَعْدَ ما فارَقْتُكَ فَقالَ: يا حُسَيْنُ! اُخْرُجْ فَإنَّ اللّهَ قَدْشاءَ أَنْ يَراكَ قَتيلاً; بعد از آن كه از تو جدا شدم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را در خواب ديدم كه فرمود: اى حسين! حركت كن، زيرا خداوند خواسته است تو را كشته ببيند».(2)

4 ـ نمونه ديگر، سخنى است كه امام هنگام اعزام مسلم به وى فرمود: من تو را به سوى اهل كوفه روانه ساختم، خداوند آن گونه كه خود دوست دارد و مى پسندد كارت را سامان دهد.

آنگاه امام افزود:

«أرْجو أنْ اَكُونَ اَنَا وَ اَنْتَ فى دَرَجَةِ الشُّهَداءِ; اميدوارم كه من و تو در جايگاه شهدا قرار گيريم».(3)

اين سخن گوياى اين حقيقت است كه امام(عليه السلام) براى خود و يارانش راه شهادت را برگزيده است و همين را آرزو مى كند.

5 ـ عجيب آن كه آن حضرت در پاسخ مردى از اهل كوفه، با اشاره به نامه هاى


1 . لهوف، ص 99-100.

2 . بحار الانوار، ج 44، ص 364 و اعيان الشيعة، ج 1، ص 593.

3 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 196.

[ 261 ]

مردم كوفه، آنان را قاتل خويش معرّفى كرده، مى فرمايد:

«هذِهِ كُتُبُ أَهْلِ الْكُوفَةِ إِلَىَّ، وَ لا أَراهُمْ إِلاَّ قاتِلي; اين نامه هاى مردم كوفه است ولى من آنان را جز قاتل خود نمى دانم».(1)

6 ـ صريح تر از همه اين ها سخنانى است كه امام(عليه السلام) در جمع مردم مكّه قبل از حركت به سوى عراق ايراد كرد و چنين فرمود:

«... وَ خَيَّرَلِي مِصْرَعَ أَنَا لاقِيهِ، كَأَنّى بِأَوْصالي تَتَقَطَّعُها عَسَلانُ الْفَلَواتِ بَيْنَ النَّواوِيسِ وَ كَرْبَلا، فَيَمْلاََنَّ مِنّي أَكْراشاً جَوْفاً وَ الْجِرْبَةَ سَغَباً، لا مَحيصَ عَنْ يَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ; خداوند براى من «شهادت گاهى» اختيار كرده است كه من به آن خواهم رسيد. گويا مى بينم كه گرگ هاى بيابان هاى عراق ميان نواويس (قبرستان يهود در نزديكى كربلا) و كربلا بند بند مرا جدا كرده و شكم ها و جيب هاى خالى خود را (با كشتن من و دريافت جوايز) پر مى كنند. از روزى كه با دست قضا و قدر الهى نوشته شده، چاره اى نيست».(2)

با ملاحظه اين سخن و نمونه هاى فراوان ديگر از اين دست، شكّى باقى نمى ماند كه امام نه تنها از اصل كشته شدن خويش آگاهى داشت، بلكه دقيقاً از محلّ شهادت و نيز قاتلان خود با اطّلاع بوده است.

* * *

اينك با توجّه به اين كه امام(عليه السلام) از سرانجام اين حركت آگاه بود، اين سؤال مطرح مى شود كه چگونه اطمينان امام به شهادت با حركت آن حضرت براى دستيابى به حكومت اسلامى قابل جمع است؟ يعنى چگونه مى شود امام(عليه السلام) هم سرانجام كار را


1 . تاريخ ابن عساكر، ج 33، ص 211 (بخش امام حسين(عليه السلام)).

2 . لهوف، ص 35.

[ 262 ]

بداند و به شهادت خويش و يارانش يقين داشته باشد و در عين حال به قصد تشكيل حكومت اسلامى قيام كند؟

پاسخ به اين سؤال به اندازه اى اهمّيّت دارد كه برخى از نويسندگان را كه نتوانستند بين «اداى وظيفه» و «آگاهى از نتيجه» وفق دهند، بر آن داشت تا به طور كلّى آگاهى امام از فرجام كار را انكار كنند! و تمام ادلّه تاريخى و روايى را كه در اين موضوع وارد شده است، زير سؤال برند!

غافل از آن كه نتيجه كار نمى تواند تعيين كننده وظيفه مردان الهى باشد. در فرهنگ دين، آنچه مهم است تشخيص وظيفه و عمل به آن است و امّا رسيدن به نتيجه دلخواه، در مرحله دوّم قرار دارد.

تعاليم قرآن و اسلام و سيره معصومين(عليهم السلام) گوياى اين واقعيّت است كه جمع بين «وظيفه» و «نتيجه» هر چند اولويّت دارد، ولى «عمل به وظيفه» مقدّم بر «رسيدن به نتيجه» مى باشد.

به عبارت ديگر: بر هر فرد با ايمانى لازم است در مسير انجام وظيفه گام نهد، هر گاه به نتيجه مطلوب برسد چه بهتر; و اگر نرسد نفس اين كار كه وارد مسير انجام وظيفه شده، خود مطلوب مهمّى است كه مى تواند افراد بهانه جو را به كار وادارد. زيرا بسيار مى شود كه بهانه جويان به بهانه اين كه حصول نتيجه مشكوك است، از انجام وظيفه و رسيدن به نتيجه باز مى مانند.

اين است كه امام(عليه السلام) در كنار سخنانى كه با صراحت از شهادت خويش و يارانش ياد مى كند، در عين حال از انگيزه هاى الهى حركت خويش نيز به عنوان وظيفه الهى و تكليف دينى، سخن به ميان مى آورد و حتّى مى فرمايد: «بىوفايى ياران و كمى نفرات مرا از تكليفم باز نمى دارد».

آن حضرت در روز عاشورا پيش از آغاز جنگ به همين نكته اشاره كرده، مى فرمايد:

[ 263 ]

«أَلا قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ، اَلا إِنِّي زاحِفٌ بِهذِهِ الاُْسْرَةِ عَلى قِلَّةِ الْعِتادِ وَ خَذَلَةِ الاَْصْحابِ ; آگاه باشيد! كه من حجّت را تمام كردم و از عاقبت شوم مخالفانِ حق، خبر دادم. آگاه باشيد! كه من با همين خانواده، با وجود نداشتن سپاه و بىوفايى ياران، جهاد خواهم كرد».(1)

آرى، امام(عليه السلام) درصدد اداى وظيفه است و نداشتن سپاه و كمى ياران، خللى در عزم او وارد نمى كند. اين است كه امام با وجود اين كه كاملا از عاقبت امر آگاه بود، با انگيزه تشكيل حكومت اسلامى قيام كرد و اين درست به حكم «عمل به وظيفه» بوده است.

سيره امامان معصوم(عليهم السلام) همواره طبق «تكليف دينى» و «عمل به وظيفه» بوده است. آنان از اين منظر در هرحال احساس پيروزى مى كردند. و به تعبير قرآن به «إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ ; يكى از دو نيكى»(2) ـ شهادت يا پيروزى ـ مى رسيدند.

چه پيروز مى شدند و چه شهيد مى شدند، هر دو صورت براى آنان پيروزى بود.

بر همين مبنا است كه امام حسين(عليه السلام) مى فرمايد:

«إِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللهَ عَلى نَعْمائِهِ، وَ هُوَ الْمُسْتَعانُ عَلى أَداءِ الشُّكْرِ، وَ إِنْ حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ، فَلَمْ يَعْتَدُّ مَنْ كانَ الْحَقُّ نِيَّتَهُ وَ التَّقْوى سَريرَتَهُ ; اگر قضاى الهى بر آنچه مى پسنديم نازل شود، خداوند را بر آن نعمت سپاسگزاريم و براى شكرگزارى از او يارى مى طلبيم و اگر تقدير الهى ميان ما و آنچه به آن اميد داريم مانع شود، (و به شهادت برسيم) پس كسى كه نيّتش حق و درونش تقوا باشد از حق نگذشته (و


1 . بحارالانوار، ج 44، ص 329.

2 . توبه، آيه 52.

[ 264 ]

به وظيفه خود عمل كرده است)».(1)

حركت امام(عليه السلام)يكى از جلوه هاى باشكوه «عمل به وظيفه» بود، نتيجه هر چه بود فرقى نمى كرد، لذا مى فرمايد :

«أَرْجُو أَنْ يَكُونَ خَيْراً ما أَرادَ اللهُ بِنا، قُتِلْنا أَمْ ظَفِرْنا ; اميدواريم آنچه خداوند براى ما مقرّر فرموده خير باشد، چه كشته شويم، چه پيروز گرديم!».(2)

با اين بيان روشن است كه هيچ منافاتى بين آگاهى از سرانجام كار (شهادت) و عمل به وظيفه (قيام براى تشكيل حكومت اسلامى) نيست.

* * *

در پايان، يادآورى اين نكته نيز ضرورى است كه وجود انگيزه تشكيل حكومت در اين قيام مقدّس، به معنى دستيابى عملى و بالفعل به آن حكومت در همان برهه از زمان نيست، بلكه شهادت آن حضرت زمينه ساز كوتاه شدن دست بازماندگان دوران جاهليّت از حكومت اسلامى در آينده بود و اين واقعيّتى است كه امام به دنبال آن بود.

به علاوه انگيزه هاى حركت امام(عليه السلام) منحصر به اين يك هدف نبود، اهداف ديگرى نيز در تحقّق اين حركت مقدّس دخيل بوده كه در مباحث گذشته به آنها اشاره شد.

 

* * *


1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 290.

2 . اعيان الشيعة، ج 1، ص 597.

[ 265 ]

 

 

[ 266 ]

 

بخش چهارم : رويدادهاى قيام عاشورا   

 

[ 267 ]

 

اشــاره:

 

در اين بخش، به حوادث مربوط به امام حسين(عليه السلام) از عصر معاويه تا شهادت آن حضرت در كربلا مى پردازيم. در اين سير تاريخى، از يك سو، رويدادها و حوادثى مورد توجّه است كه از روح مبارزه و نستوهى آن حضرت حكايت دارد و از سوى ديگر، به سلسله ماجراهايى پرداخته مى شود كه از پى يكديگر به عاشوراى سال 61 هجرى و شهادت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) و يارانش منجر گرديده است.

در اين بخش، رويدادهايى كه مربوط به اصحاب آن حضرت است، مورد بحث قرار نگرفته است، مگر آنچه را كه در ضمن كلمات امام(عليه السلام) آمده است.

لازم به يادآورى است كه در ذيلِ نقل اين رويدادها، عمدتاً نكاتى در تحليل و يا تجليل از آن رويداد آمده است.

 

* * *

[ 268 ]

1 ـ خواستگارى امّ كلثوم

مرحوم بحرانى در كتاب «عوالم» چنين نقل مى كند: معاويه به مروان ـ كه استاندار حجاز بود ـ نامه اى نوشت و از وى خواست «امّ كلثوم» دختر «عبدالله بن جعفر» را براى فرزندش يزيد خواستگارى كند. مروان به سراغ عبدالله بن جعفر رفت و جريان خواستگارى را با او در ميان گذاشت.

عبدالله گفت: اختيار «امّ كلثوم» به دست من نيست; بلكه به دست آقاى ما حسين(عليه السلام)است كه دايى اين دختر است.

موضوع را به اطلاع امام حسين(عليه السلام) رساندند; فرمود: «از خداوند طلب خير مى كنم; خدايا اين دختر را به آنچه مايه خشنوديت از آل محمّد است موفّق بدار!»

(روز موعود فرا رسيد) و مردم در مسجد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اجتماع كردند; مروان نيز آمد و كنار امام حسين(عليه السلام) نشست و گفت: امير مؤمنان! (اشاره به معاويه است!) به من فرمان داده است كه «امّ كلثوم» را براى «يزيد» خواستگارى كنم و مهريه او را مطابق خواسته پدرش قرار دهم، به هر مقدار كه باشد! همراه با آشتى ميان دو قبيله (بنى هاشم و بنى اميّه) و نيز اداى ديون پدرش.

]سپس خطاب به امام حسين(عليه السلام) گفت:[ بدان! كسانى كه به خاطر وصلت شما با يزيد به حال شما غبطه مى خورند، بيشترند از كسانى كه به يزيد به سبب وصلتش با شما غبطه بخورند. (آنگاه گفت:) مايه شگفتى است كه چگونه يزيد براى كسى مهريه قرار مى دهد و حال آن كه وى در شأن و منزلت همتايى ندارد و مردم با توسّل به روى او طلب باران مى كنند. اى اباعبدالله! سخنم را با نظر مثبت پاسخ بگو!

امام حسين(عليه السلام) فرمود:

«اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذى اِخْتارَنا لِنَفْسِهِ، وَارْتَضانا لِدِينِهِ وَاصْطَفانا عَلى خَلْقِهِ، وَ اَنْزَلَ عَلَيْنا كِتابَهُ وَ وَحْيَهُ، وَ ايْمُ اللّهِ لا يَنْقُصُنا اَحَدٌ مِنْ حَقِّنا شَيْئاً إِلاَّ انْتَقَصَهُ مِنْ حَقِّهِ، فى عاجِلِ دُنْياهُ وَ

[ 269 ]

آخِرَتِهِ، وَ لا يَكُونُ عَلَيْنا دَوْلَةٌ اِلاّ كانَتْ لَنَا الْعاقِبَةُ وَ لَنَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِين.

يا مَرْوانُ قَدْ قُلْتَ فَسَمِعْنا.

اَمّا قَوْلُكَ: مَهْرُها حُكْمُ أَبِيها بالِغاً مابَلَغَ، فَلَعَمْري لَوْ اَرَدْنا ذلِكَ ما عَدَوْنا سُنَّةَ رَسُولِ اللّهِ في بَناتِهِ وَ نِسائِهِ وَ اَهْلِ بَيْتِهِ وَ هُوَ ثِنْتا عَشَرَةَ أُوقِيَةً، يَكُونُ اَرْبَعَمِأَة وَ ثَمانِينَ دِرْهَماً.

وَ أَمّا قَوْلُكَ: مَعَ قَضاءِ دَيْنِ اَبيها، فَمَتى كُنَّ نِسائُنا يَقْضِينَ عَنّا دُيُونَنا؟ وَ اَمّا صُلْحُ ما بَيْنَ هذَيْنِ الْحَيَّيْنِ، فَإِنّا قَوْمٌ عادَيْنا كُمْ فِى اللّهِ، وَ لَمْ نَكُنْ نُصالِحُكُمْ لِلدُّنْيا، فَلَعَمْرِي فَلَقَدْ اَعْيىَ النَّسَبُ فَكَيْفَ السَّبَبُ.

وَ أَمّا قَوْلُكَ: اَلْعَجَبُ لِيَزيدَ كَيْفَ يَسْتَمْهِرُ؟ فَقَدِ اسْتَمْهَرَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْ يَزيدَ، وَ مِنْ أَبِ يَزيدَ وَ مِنْ جَدِّ يَزيدَ.

وَ أَمّا قَوْلُكَ: اِنَّ يَزيدَ كُفْوُ مَنْ لا كُفْوَ لَهُ، فَمَنْ كانَ كُفْوُهُ قَبْلَ الْيَوْمِ فَهُوَ كُفْوُهُ الْيَوْمَ ما زادَتْهُ اِمارَتُهُ في الْكَفاءَةِ شَيْئاً.

وَ أَمّا قَوْلُكَ: بِوَجْهِهِ يُسْتَسْقَى الْغَمامُ، فَاِنَّما كانَ ذلِكَ بِوَجْهِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله).

وَ أَمّا قَوْلُكَ: مَنْ يَغْبِطُنا بِهِ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَغْبِطُهُ بِنا، فَاِنَّما، يَغْبِطُنا بِهِ أَهْلُ الْجَهْلِ، وَ يَغْبِطُهُ بِنا أَهْلُ الْعَقْلِ.

فَأشْهِدُوا جَميعاً اِنّى قَدْ زَوَّجْتُ اُمَّ كُلْثُومَ بِنْتَ عَبْدِاللّهِ بْنِ جَعْفَر مِنْ اِبْنِ عَمِّهَا الْقاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَر; عَلى اَرْبَعَمِائَة وَ ثَمانِينَ دِرْهَماً، وَ قَدْ نَحَلْتُها ضَيْعَتى بِالْمَدِينَةِ» أو قال «أرْضى بِالْعَقِيقِ، وَ إِنَّ غَلَّتَها فِى السَّنَةِ ثَمانِيَةُ آلافِ دينار، فَفيها لَهُما غِنًى اِنْ شاءَ اللّهُ».

«ستايش مخصوص خداوندى است كه ما را براى خويش اختيار نمود و براى دينش انتخاب كرد و ما را بر خلقش برگزيد و كتاب و وحى خود را بر (خاندان) ما نازل فرمود. به خدا سوگند! هر كس حقّى از ما را كم بگذارد، خداوند در دنيا و آخرت حقّش را كم خواهد گذاشت و هر كس بر ما ـ براى مدّتى ـ سلطه يابد، بايد بداند كه

[ 270 ]

عاقبت كار، از آنِ ما خواهد بود و اين مطلب را به زودى خواهيد دانست.

سپس فرمود: اى مروان! تو سخن گفتى و ما شنيديم (و اكنون ما مى گوييم و تو بشنو:).

امّا اين كه گفتى مهريّه اين دختر، مطابق خواسته پدرش ـ هر چند زياد باشد ـ خواهد بود; به جانم سوگند! ما هرگز از سنّت رسول خدا در مهريّه دختران، همسران و اهل بيتش تجاوز نخواهيم كرد. كه (مهر السنّة است) همان دوازده «اوقيه» (واحدى است در وزن) كه برابر با 480 درهم است.

و امّا اين كه گفتى: ديون پدرش را نيز ادا خواهيم نمود; (اى مروان!) از چه زمانى زنان ما ديون ما را ادا مى كردند (كه امروز چنين شود؟!).

و امّا در مورد مسأله صلح ميان اين دو قبيله، بايد بگويم كه ما با شما در راه خدا و براى خدا دشمنى كرده ايم و لذا حاضر نيستيم به خاطر دنيا با شما مصالحه كنيم!

به جانم سوگند! (براى سازش با شما) از قرابت نسبى (بنى هاشم با بنى اميّه) كارى ساخته نيست; تا چه برسد به قرابت سببى (پيوند زناشويى).

و امّا آن سخنت كه گفته اى: تعجّب مى كنم چگونه يزيد مهريّه قرار مى دهد; پاسخ آن اين است كه كسى كه از يزيد و پدر و جدّش بهتر است، مهريّه قرار مى داد (چه برسد به يزيد!).

و امّا پاسخ اين سخنت كه گفتى: يزيد كفو و همتايى ندارد اين است كه آن كس كه قبل از امروز كفوّ او بوده، همين امروز نيز كفو اوست بدون آن كه فرمانروايى وى چيزى بر شأن او بيفزايد.

و امّا آن سخنت كه درباره يزيد گفته اى با توسّل به روى وى طلب باران مى شود، اين تنها به بركت چهره رسول خدا بوده است (نه يزيد).

و امّا اين كه گفته اى: كسانى كه به خاطر وصلت با يزيد، به حال ما غبطه مى خورند، بيشتر از كسانى هستند كه به حال يزيد به جهت وصلتش با ما غبطه

[ 271 ]

خواهند خورد; پاسخش آن است كه فقط نادانان به خاطر وصلت ما با يزيد، به حال ما غبطه مى خورند، ولى عاقلان و خردمندان، به حال يزيد به سبب وصلتش با ما غبطه خواهند خورد.

(سرانجام امام(عليه السلام) پس از سخنانى فرمود:) «همگى شاهد باشيد كه من «امّ كلثوم» دختر «عبدالله بن جعفر» را به ازدواج پسر عمويش «قاسم بن محمّد بن جعفر» درآوردم! و مهريّه اش را 480 درهم قرار دادم و زمين حاصلخيزم را در مدينه نيز به اين دختر بخشيدم». ـ يا اين كه فرمود: ـ «مزرعه ام را در سرزمين عقيق به وى بخشيدم كه درآمد آن سالانه 8 هزار دينار است و همين مزرعه براى زندگى اين دو كافى است، ان شاء الله!».(1)

* * *

اين سخنان تيرى بود كه بر قلب ناپاك يزيد خصوصاً، و بنى اميّه عموماً، نشست و نقشه اى را كه براى فريب مردم، از طريق نزديكى به بنى هاشم، كشيده بودند نقش بر آب كرد.

بنى اميّه افراد منفور و آلوده اى بودند كه مى خواستند از طريق انتساب به بنى هاشم در ميان مردم كسب آبرويى كنند وپايه هاى قدرت شيطانى خود را از اين طريق تقويت نمايند; يك نمونه آن جريان خواستگارى امّ كلثوم ـ دختر عبدالله بن جعفر ـ بود.

ولى امام حسين(عليه السلام) به موقع اقدام فرمود و تير آنها به سنگ خورد، و ساحت مقدّس بنى هاشم با انتساب به بنى اميّه آلوده نشد.

 

2 ـ وحشت از نام على(عليه السلام)


1 . العوالم، ج 17، ص 87، ح 2 ; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 44-45 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 44، ص 207-208، ح 4.

[ 272 ]

معاويه، مروان بن حكم را والى مدينه قرار داد و به او فرمان داد كه براى جوانان قريش سهميّه اى از بيت المال قرار دهد; او نيز چنين كرد.

امام سجّاد، على بن الحسين(عليه السلام) مى گويد: من به نزد او رفتم (تا حقّ خود را از بيت المال بگيرم) مروان به من گفت: نامت چيست؟

گفتم: على بن الحسين.

پرسيد: نام برادرت چيست؟

گفتم: على!

گفت: على و على؟! پدرت چه منظورى دارد كه نام همه فرزندانش را على مى گذارد؟ سپس سهميّه مرا مشخص كرد. وقتى كه به نزد پدرم بازگشتم و ماجرا را بازگو نمودم; پدرم فرمود:

«وَيْلي عَلَى ابْنَ الزَّرْقاءِ دَبّاغَةِ الاُْدُمِ، لَوْ وُلِدَ لي مِائَةٌ لاََحْبَبْتُ أَنْ لا اُسَمِّىَ أَحَداً مِنْهُمْ إِلاّ عَليّاً ; واى بر پسر زن زاغ چشمى كه پوست ها را دبّاغى مى كرد، من اگر يكصد فرزند داشته باشم، دوست دارم جز «على» نامى ديگر براى آنان انتخاب نكنم».(1)

* * *

آرى دشمنان اسلام و اهل بيت(عليهم السلام) مى خواستند نام «على» از اذهان مردم فراموش شود، ولى فرزندان على(عليه السلام) سعى داشتند اين نام هر چه پررنگ تر در سينه ها نقش بندد، به همين دليل امام حسين(عليه السلام) نام «على» را براى همه فرزندانش برگزيده بود، تا خارى در چشم دشمنان باشد.

3 ـ افتخار شما فقط فاطمه است!

مرحوم طبرسى در احتجاج نقل كرده است كه روزى مروان بن حكم به امام


1 . كافى، ج 6، ص 19، ح 7 و بحارالانوار، ج 44، ص 211، ح 8.

[ 273 ]

حسين(عليه السلام) گفت: اگر افتخارتان به فاطمه(عليها السلام)نبود، ديگر چه چيزى داشتيد كه با آن بر ما افتخار كنيد؟!

امام حسين(عليه السلام) كه پنجه قدرتمندى داشت، گلوى مروان را گرفت و آن را به شدّت فشار داد و آنگاه عمامه اش را بر گردنش پيچيد تا آنجا كه مروان سست شد و بر زمين افتاد; آنگاه وى را رها كرد. سپس به جماعتى از قريش رو كرد و فرمود:

«اُنْشِدُكُمْ بِاللّهِ إِلاّ صَدَّقْتُمُوني إِنْ صَدَقْتُ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ فِي الاَْرْضِ حَبِيبَيْنِ كانا أَحَبَّ إِلى رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)مِنّي وَ مِنْ أَخي؟ أَوْ عَلى ظَهْرِ الاَْرْضِ اِبْنُ بِنْتِ نَبىٍّ غَيْري وَ غَيْرُ أَخي؟ قالُوا: اَللّهُمَّ لا.

قالَ: وَ إِنّي لا اَعْلَمُ أَنَّ فِي الاَْرْضِ مَلْعُونُ ابْنُ مَلْعُون غَيْرُ هذا وَ أَبِيهِ طَريدَىْ رَسُولِ اللّهِ، وَاللّهِ ما بَيْنَ جابَرْس وَ جابَلْق أَحَدِهِما بِبابِ الْمَشْرِقِ وَ الاْخَرِ بِبابِ الْمَغْرِبِ رَجُلانِ مِمَّنْ يَنْتَحِلُ الاِْسْلامَ أَعْدى لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لاَِهْلِ بَيْتِهِ مِنْكَ وَ مِنْ أَبِيكَ إِذْ كانَ. وَ عَلامَةُ قَوْلي فيكَ أَنَّكَ: إِذا غَضِبْتَ سَقَطَ رِداؤُكَ عَنْ مَنْكَبِكَ».

«شما را به خدا سوگند مى دهم كه اگر راست مى گويم، سخنم را تصديق كنيد. آيا در زمين كسى را مى شناسيد كه از من و برادرم (امام حسن(عليه السلام)) نزد رسول خدا محبوبتر باشند؟ و آيا بر روى زمين، كسى جز من و برادرم، فرزند دختر پيامبر وجود دارد؟ همگى پاسخ دادند: نه، هرگز!».

سپس فرمود: «به يقين در روى زمين ملعون پسر ملعونى را غير از اين مرد (مروان) و پدرش (حَكَم) نمى شناسم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين دو تن را (به خاطر نفاقشان) طرد كرد. (آنگاه رو به مروان كرد و فرمود:) به خدا سوگند! در ميان مشرق و مغرب از ميان كسانى كه ادّعاى اسلام مى كنند، پر عداوت تر از تو و از پدرت نسبت به خدا و رسولش و اهل بيتش نمى شناسم و نشانه اين سخنم آن است كه تو هر گاه

[ 274 ]

خشمگين مى شوى، ردايت از شانه هايت فرو مى افتد!».

راوى مى گويد: وقتى كه مروان خشمگين شد و از آن مجلس برخاست، تكانى خورد و ردايش از شانه اش فرو افتاد!(1)

* * *

بنى اميّه اصرار داشتند افتخارات اهل بيت(عليهم السلام) به فراموشى سپرده شود، و اگر نتوانند، لا اقل آن را محدود سازند كه نمونه آن را در حديث بالا مشاهده كرديم. ولى امام حسين(عليه السلام) با بيان منطقى خود، اين مرد لجوج اموى يعنى «مروان» را كه از دشمنان سرسخت اهل بيت بود بر سر جاى خود نشاند و نشان داد گرچه وجود فاطمه زهرا(عليها السلام)از بزرگترين افتخارات اهل بيت(عليهم السلام) است ولى افتخارات آنها فراتر و گسترده تر از آن است.

4 ـ مصادره اموال معاويه

در حديثى آمده است كه امام حسين(عليه السلام) اموالى را كه از يمن براى معاويه مى بردند، مصادره كرد و در پى آن به معاويه نوشت:

«مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلى مُعاوِيَةِ بْنِ أَبِي سُفْيانَ، اَمّا بَعْدُ: فَاِنَّ عيراً مَرَّتْ بِنا مِنَ الْيـَمَنِ تَحْمِلُ مالا وَ حُلَلا وَ عَنْبَراً وَ طيباً إِلَيْكَ، لِتُوَدِّعَها خَزائِنَ دِمَشْقَ، وَ تَعُلَّ بِها بَعْدَ النَّهَلِ بِبَنى أَبيكَ، وَ اِنِّى اِحْتَجْتُ إِلَيْها فَاَخَذْتُها وَ السَّلامُ ; از حسين بن على(عليه السلام)، به معاوية بن ابى
سفيان; امّا بعد! گذر كاروانى به ما افتاد كه از يمن همراه با اموال، پوشاك، عنبر و عطريّات، به سوى تو مى آمد، تا آنها را در خزانه دمشق جاى دهى و فرزندان پدرت را با آن سير كنى. من بدانها نياز داشتم، از اين رو آنها را تصرّف كردم. والسلام
».(2)


1 . احتجاج، ج 2، ص 96-97، ح 166 ; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 58 (با اختصار) و بحارالانوار، ج 44، ص 206، ح 2.

2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 409 و ناسخ التواريخ، ج 1، ص 195.

[ 275 ]

* * *

معاويه با شنيدن اين خبر سخت برآشفت ; به خصوص اين كه فزونى اموال بنى هاشم را خطرى براى خود مى ديد ولى چاره اى جز سكوت نداشت.

5 ـ ملاقات با حسين ممنوع!

بلاذرى دانشمند معروف اهل سنّت نقل مى كند: وليد بن عتبه (فرماندار مدينه) مانع ملاقات مردم عراق با امام حسين(عليه السلام) شده بود. امام(عليه السلام) به وليد فرمود:

«يا ظالِماً لِنَفْسِهِ، عاصياً لِرَبِّهِ، عَلامَ تَحُولُ بَيْني وَ بَيْنَ قَوْم عَرَفُوا مِنْ حَقّي ما جَهِلْتَهُ أَنْتَ وَ عَمُّكَ؟! ; اى كسى كه به خويشتن ستم نموده، و پروردگارت را نافرمانى كرده اى! چرا مانع ملاقات من با مردمى مى شوى كه قدر و منزلت مرا مى شناسند، در حالى كه تو و عمويت (معاويه) نسبت به آن جايگاه جاهليد؟».

وليد در پاسخ گفت: اى كاش حلم و بردبارى ما در برابر تو، سبب نشود كسانى غير از ما نسبت به تو دست به كار جاهلانه اى بزنند. تندى هاى زبانت را مى بخشم تا زمانى كه دست به اقدامى نزنى; كه در آن صورت كارى مخاطره آميز انجام داده اى و اگر مى دانستى كه پس از ما چه بر تو خواهد گذشت (چرا كه همه مثل من بردبار نيستند) همين گونه كه امروز ما را دشمن مى دارى، دوست خواهى داشت!!(1)

* * *

آرى ; بنى اميه مى دانستند كه اهل بيت(عليهم السلام) عموماً و امام حسين(عليه السلام) خصوصاً، در درون دلهاى مردم جاى دارند و ارتباط آنها با مردم پايه هاى حكومت متزلزل آنها را متزلزل تر مى سازد، لذا با هر وسيله اى اين رابطه را قطع مى كردند.

آرى ; آنها از ملاقات مردم با امام حسين(عليه السلام) وحشت داشتند، و انواع مزاحمت ها را براى مسلمانان پاكباز كه عاشقان اهل بيت(عليهم السلام) بودند، روا مى داشتند; ولى امام


1 . انساب الاشراف، ج 3، ص 156-157، ح 15.

[ 276 ]

حسين(عليه السلام)با شمشير زبان بر آنها مى تاخت و رابطه را برقرار مى ساخت.

6 ـ برخورد شديد امام حسين(عليه السلام) با معاويه

مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج چنين نقل مى كند: «هنگامى كه معاويه «حُجر بن عدى» و يارانش، آن مردان شجاع و پاكباز از شيعيان على(عليه السلام) را به شهادت رساند، در همان سال براى مراسم حج رهسپار حجاز شد. وقتى كه امام حسين(عليه السلام) را ملاقات كرد به آن حضرت گفت:

اى اباعبدالله! آيا به تو خبر رسيده كه ما با «حُجر» و ياران و پيروانش و شيعيان پدرت چه كرديم؟!

امام فرمود: «وَ ما صَنَعْتَ بِهِمْ؟ ; با آنها چگونه رفتار كرديد؟».

گفت: آنان را كشتيم و كفن كرديم و بر آنان نماز گذارديم!!

امام(عليه السلام) تبسّم تلخى كرد و فرمود:

«خَصْمُكَ الْقَوْمُ يا مُعاوِيَةُ، لكِنَّنا لَوْ قَتَلْنا شيعَتَكَ ما كَفَّنّاهُمْ وَ لا صَلَّيْنا عَلَيْهِمْ وَ لا قَبَّرْناهُمْ، وَ لَقَدْ بَلَغَنى وَقيعَتُكَ في عَلىٍّ وَ قِيامُكَ بِبُغْضِنا، وَ اعْتِراضُكَ بَني هاشِمَ بِالْعُيُوبِ، فَإِذا فَعَلْتَ ذلِكَ فَارْجِعْ إِلى نَفْسِكَ، ثُمَّ سَلْهَا الْحَقَّ عَلَيْها وَ لَها... فَإِنَّكَ وَاللّهُ لَقَدْ أَطَعْتَ فِينا رَجُلا ما قَدِمَ إِسْلامُهُ، وَ لا حَدَثَ نِفاقُهُ، وَ لا نَظَرَ لَكَ فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ اَوْ دَعْ;
اى معاويه آنان با تو دشمن بودند، (ولى مسلمان خالص بودند) امّا اگر ما پيروان تو را به قتل برسانيم نه آنان را كفن مى كنيم و نه بر آنان نماز مى خوانيم و نه آنان را به خاك مى سپاريم (چرا كه آنان را مسلمان نمى دانيم!).

به من خبر رسيده كه تو نسبت به پدرم على(عليه السلام) دشمنى مىورزى (و ناسزا مى گويى) و به دشمنى با ما برخاسته اى و نسبت به بنى هاشم عيب جويى مى كنى. هر زمان كه چنين اعمالى انجام مى دهى، به خويشتن مراجعه كن، سپس از وجدان خود حق را بپرس (و عيوب خود را بنگر) خواه به ضرر تو باشد يا به نفع تو...

[ 277 ]

به خدا سوگند! تو در دشمنى با ما، از مردى (عمرو عاص) اطاعت كردى كه سابقه اى در اسلام ندارد، نفاق او تازگى نداشته و قصد خيرى براى تو ندارد. به هر حال، يا خودت براى خويش چاره اى بينديش و يا اين كارها را رها كن!(1)

* * *

معاويه مى خواست با اين سخن قدرت نمايى كند، و امام را تهديد نمايد و شيعيان على(عليه السلام) را تحقير كند ; ولى امام(عليه السلام) چنان پاسخى به او داد كه دهانش بسته شد. در ضمن به يكى از ريشه هاى مهمّ بدبختى او، يعنى اطاعت از عمر و عاص، اشاره فرمود.

 

7 ـ نامه شديد اللحن امام حسين(عليه السلام) به معاويه

امام حسين(عليه السلام) در پاسخ نامه معاويه(2) نوشت:

«أَمّا بَعْدُ، فَقَدْ جاءَنِي كِتابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ أَنَّهُ اِنْتَهَتْ إِلَيْكَ عَنّى اُمُورٌ لَمْ تَكُنْ تَظَنُّنِى بِها... وَ اِنَّ الْحَسَناتِ لا يَهْدي لَها وَ لا يُسَدِّدُ إِلَيْها إِلاَّ اللّهُ تَعالى، وَ أَمّا ما ذَكَرْتَ أَنَّهُ رُقِىَ إِلَيْكَ عَنِّي، فَإِنَّما رَقّاهُ الْمُلاقُّونَ الْمَشّاءُونَ بِالَّنمِيمَةِ، اَلْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْجَمْعِ، وَ كَذِبَ الْغاوُونَ الْمارِقُونَ، ما أَرَدْتُ حَرْباً وَ لا خِلافاً، وَ إِنّي لاََخْشَى اللّهَ فِي تَرْكِ ذلِكَ مِنْكَ وَ مِنْ حِزْبِكَ الْقاسِطيِنَ الُْمحِلِّينَ، حِزْبِ الظّالِمِ، وَ أَعْوانِ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ.

أَلَسْتَ قاتِلَ حُجْر وَ أَصْحابِهِ الْعابِدِينَ الُْمخْبِتِينَ الَّذِينَ كانُوا يَسْتَفْظِعُونَ الْبِدَعَ، وَ يَأْمُروُنَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ؟! فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْواناً مِنْ بَعْدِ ما أَعْطَيْتَهُمُ الْمَواثيقَ الْغَلِيظَةَ، وَ الْعُهُودَ الْمُؤَكَّدَةَ جُرْأَةً عَلَى اللّهِ وَ اسْتِخْفافاً بِعَهْدِهِ.


1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 88ـ89، ح 163 و بحارالانوار، ج 44، ص 129ـ130، ح 19.

2 . اين نامه در پاسخ نامه اى است كه معاويه به امام حسين(عليه السلام) نوشته و به پندار خود در آن هم نصيحت كرده بود و هم تهديد. نامه معاويه، در الغدير ج 10، ص 24 آمده است.

[ 278 ]

أَوَ لَسْتَ بِقاتِلِ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ الَّذِي أَخْلَقَتْ وَ أَبْلَتْ وَجْهَهُ الْعِبادَةُ؟ فَقَتَلْتَهُ مِنْ بَعْدِ ما أَعْطَيْتَهُ مِنَ الْعُهُودِ ما لَوْ فَهِمَتْهُ الْعُصْمُ نَزَلَتْ مِنْ شَعَفِ الْجِبالِ.

أَوَ لَسْتَ الْمُدَّعى زياداً فِي الاِْسْلامِ، فَزَعَمْتَ اَنَّهُ ابْنُ اَبي سُفْيانَ، وَ قَدْ قَضى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) : «أَنَّ الْوَلَدَ لِلْفِراشِ وَ لِلْعاهِرِ الْحَجَرَ». ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلى أَهْلِ الاِْسْلامِ يَقْتُلُهُمْ وَ يُقَطِّعُ أَيْدِيَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ مِنْ خِلاف، وَ يُصَلِّبُهُمْ عَلى جُذُوعِ النَّخْلِ؟

سُبْحانَ اللّهِ يا مُعاوِيَةُ! لَكَأَنَّكَ لَسْتُ مِنْ هذِهِ الاُْمَّةِ، وَ لَيْسُوا مِنْكَ أَوْ لَسْتَ قاتِلَ الْحَضْرَمِيَّ الَّذِي كَتَبَ إِلَيْكَ فيهِ زِيادُ أَنَّهُ عَلى دينِ عَلىٍّ كَرَّمَ اللّهُ وَجْهَهُ، وَ دينُ عَلىٍّ هُوَ دينُ ابْنُ عَمِّهِ(صلى الله عليه وآله) اَلَّذي أَجْلَسَكَ مَجْلِسَكَ الَّذي أَنْتَ فيهِ، وَ لَوْ لا ذلِكَ كانَ أَفْضَلُ شَرَفِكَ وَ شَرَفِ آبائِكَ تَجَشُّمَ الرِّحْلَتَيْنِ : رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَالصَّيْفِ، فَوَضَعَهَا اللّهُ عَنْكُمْ بِنا مِنَّةً عَلَيْكُمْ، وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ: لا تَرُدَّنَّ هذِهِ الاُْمَّةَ في فِتْنَة. وَ إِنّي لا أَعْلَمُ لَها فِتْنَةً أَعْظَمَ مِنْ إِمارَتِكَ عَلَيْها.

وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ: اُنْظُرْ لِنَفْسِكَ وَ لِدِينِكَ وَ لاُِمَّةِ مُحَمَّد. وَ إِنّي وَاللّهِ ما أَعْرِفُ اَفْضَلَ مِنْ جِهادِكَ، فَإِنْ أَفْعَلْ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلى رَبِّي، وَ إِنْ لَمْ أَفْعَلْهُ فَأَسْتَغْفِرُ اللّهَ لِدينى، وَ أَسْأَلُهُ التَّوْفيقَ لِما يُحِبُّ وَ يَرْضى.

وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ: مَتى تَكِدْنِي أَكِدْكَ، فَكِدْني يا مُعاوِيَةُ فيما بَدالَكَ، فَلَعَمْري لَقَديماً يُكادُ الصّالِحُونَ، وَ إِنّي لاََرْجُوا أَنْ لا تُضِرَّ، إِلاّ نَفْسَكَ وَ لا تَمْحَقُ إِلاّ عَمَلَكَ، فَكِدْني ما بَدالَكَ، وَ اتَّقِ اللّهَ يا مُعاوِيَةُ! وَاعْلَمْ أَنَّ لِلّهِ كِتاباً لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبيرَةً إِلاّ أَحْصاها، وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِناس لَكَ قَتْلَكَ بِالظَّنَّةِ، وَ أَخْذَكَ بِالتُّهْمَةِ، وَ إِمارَتِكَ صَبيّاً يَشْرَبُ الشَّرابَ، وَ يَلْعَبُ بِالْكِلابِ، ما أَراكَ إِلاّ قَدْ أَوْبَقْتَ نَفْسَكَ، وَ أَهْلَكْتَ دِينَكَ، وَ أَضَعْتَ الرَّعِيَّةَ وَ السَّلامُ».

امّا بعد! نامه تو به دستم رسيد كه در آن يادآور شده اى: از جانب من به تو اخبارى رسيده است كه گمان نمى كردى من دست به چنين كارهايى بزنم، البتّه فقط خداست كه انسان ها را به سمت خوبى ها هدايت كرده و موفّق مى گرداند، و امّا اين كه

[ 279 ]

گفته اى چنين اخبارى از جانب من به تو رسيده، بايد بگويم: گزارش اين گونه خبرها كار چاپلوسان سخن چين و تفرقه انداز است ; گزارش گران گمراه بى دين دروغ گفته اند.

من در حال حاضر، قصد جنگ و درگيرى با تو را ندارم (به خاطر پيمان صلحى كه ميان تو و برادرم امام حسن(عليه السلام) امضا شده است) و براى ترك مبارزه با تو و با حزب ستمكارت ـ كه حرام خدا را حلال شمرده اند، همان گروه ستم پيشه و ياران شيطانِ رانده شده ـ از خداى خود بيمناكم!

آيا تو قاتل حُجر بن عدى و يارانش نيستى؟ همان ها كه عابدان خداترس بودند; بدعت ها بر آنان گران بود، امر به معروف و نهى از منكر مى كردند. تو آنها را ـ پس آن كه امان دادى و عهد و پيمان هاى محكم بستى (كه آزارى به آنها نرسانى) ـ از روى بيدادگرى و د شمنى كشتى! و اين جز به خاطر نافرمانى در برابر خداوند و سبك شمردن پيمان الهى نبود.

آيا تو قاتل «عمرو بن حَمِق» نيستى؟ همان مردى كه عبادت فراوان چهره اش را فرسوده كرده بود. او را نيز پس از پيمان هاى عدم تعرّض به قتل رساندى، پيمان هايى كه اگر آهوان بيابان آن را در مى يافتند از بلنداى كوه ها به زير مى آمدند!

آيا تو همان كس نيستى كه در اسلام (براى نخستين بار) «زياد» را (به پدرت) نسبت داده اى و او را فرزند ابوسفيان خواندى(1) در حالى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين حكم كرد كه: «فرزند از آن شوهر است و براى زناكار جز سنگسار شدن، نصيبى نيست!».

پس از آن كه زياد را به ابوسفيان ملحق كردى، اين مرد آلوده را بر مسلمانان مسلّط ساختى كه آنها را به قتل برساند و دست و پايشان را قطع كرده و آنها را بر


1 . «زياد» چون پدرش معلوم نبود او را به مادرش نسبت مى دادند و به «زياد بن سميّه» يا «زياد بن ابيه» معروف بود (يعنى زياد، پسر پدرش!); يكى از كسانى كه با مادر زياد ارتباط داشت، ابوسفيان بود. از اين رو، معاويه براى جذب زياد، در يك جلسه رسمى، او را فرزند ابوسفيان و برادر خويش اعلام كرد! واين بدعت و جنايت خطرناكى بود.

[ 280 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation