بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عاشورا, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - عاشورا
     002 - عاشورا
     003 - عاشورا
     004 - عاشورا
     005 - عاشورا
     006 - عاشورا
     007 - عاشورا
     008 - عاشورا
     009 - عاشورا
     010 - عاشورا
     011 - عاشورا
     012 - عاشورا
     013 - عاشورا
     014 - عاشورا
     015 - عاشورا
     016 - عاشورا
     017 - عاشورا
     018 - عاشورا
     019 - عاشورا
     020 - عاشورا
     021 - عاشورا
     022 - عاشورا
     023 - عاشورا
     024 - عاشورا
     025 - عاشورا
     026 - عاشورا
     027 - عاشورا
     028 - عاشورا
     029 - عاشورا
     030 - عاشورا
     031 - عاشورا
     FEHREST - عاشورا- فهرست
 

 

 
 

 

 

انصار در سرزمين مقدّس «منا»، طىّ يك خطابه بسيار مهم، سرشناسان جامعه اسلامى آن روز را به سبب مسامحه و سهل انگارى نسبت به فريضه امر به معروف و نهى از منكر در اصلاح امور جامعه، مورد ملامت و سرزنش قرار داد و فرمود: چرا از نكوهشى كه خداوند نسبت به علماى يهود فرموده است پند نمى گيريد؟ آنجا كه فرمود:

(لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ وَأَكْلِهِمْ السُّحْتَ) ; چرا علماى يهود، مردم را از سخنان گناه آلود و خوردن حرام نهى نمى كردند.(1) (از فساد و تباهى جامعه جلوگيرى نمى كردند).

آنگاه امام(عليه السلام) در ادامه چنين فرمود:

«وَ إِنَّما عابَ اللهُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ، لاَِنِّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِينَ بَيْنَ اَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسادَ، فَلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ; خداوند تنها از اين جهت بر آنها عيب مى گيرد كه آنها با چشم خود شاهد زشتكارى و فساد ستمكاران بودند ولى (هيچ عكس العملى نشان نمى دادند و) آنان را نهى نمى كردند».

سپس در مورد اهمّيّت و عظمت اين دو فريضه فرمود:

«اِذا اُدِّيَتْ وَ اُقِيمَتْ، إِسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلُّها هَيِّنُها وَ صَعِبُها; هرگاه فريضه امر به معروف و نهى از منكر به درستى انجام شود و اقامه گردد، فرايض ديگر اعمّ از آسان و دشوار انجام خواهد شد».(2)

اين خطابه بسيار مهمّ امام(عليه السلام) در آن شرايط خفقان بار و در آن جمع كثير، نشان مى دهد كه امام منتظر فرصتى بود تا اين فريضه الهى را در حدّ اعلا جامه عمل


1 . مائده، آيه 63.

2 . تحف العقول، ص 168-170 و بحارالانوار، ج 97، ص 79، ح 37.

[ 241 ]

بپوشاند.

همان گونه كه در نامه اى به معاويه مى نويسد:

«اى معاويه! به خدا سوگند از اين كه الان با تو نبرد نمى كنم، مى ترسم در پيشگاه الهى مقصّر باشم».(1)

يعنى من دنبال فرصت مناسبى هستم تا با تو بستيزم.

2ـ بعد از هلاكت معاويه، زمانى كه امام(عليه السلام) از سوى والى مدينه به بيعت با يزيد فراخوانده شد، امام(عليه السلام) به شدّت بر آشفت و آن را مردود شمرد و شبانگاه به سوى روضه شريف نبوى رفته به راز و نياز پرداخت و در آن نيايش خالصانه به درگاه الهى چنين عرضه داشت:

«اَللّهُمَّ هذا قَبْرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) وَ أَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ قَدْ حَضَرَنِي مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ عَلِمْتَ، اَللّهُمَّ إِنِّي اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ وَ اُنْكِرُ الْمُنْكِرَ... ; خداوندا! اين قبر پيامبر تو محمّد(صلى الله عليه وآله) و من هم فرزند دختر او هستم، از آنچه براى من پيش آمده تو آگاهى، خداوندا! من معروف را دوست داشته و از منكر بيزارم!».(2)

در واقع امام(عليه السلام) انگيزه هاى اصلى قيام خويش را در اين جمله كوتاه، آن هم در كنار مرقد پاك جدّ بزرگوارش(صلى الله عليه وآله) در مقدّس ترين مكان ها بيان داشت و آن را به سينه تاريخ سپرد.

3ـ شايد بتوان صريح ترين و رساترين تعبير امام(عليه السلام) در تبيين انگيزه اصلى قيامش را جمله اى دانست كه در وصيّت نامه آن حضرت به برادرش محمّد حنفيّه آمده است.


1 . در مختصر تاريخ دمشق (ج 7، ص 137) در شرح حال امام حسين(عليه السلام) مى خوانيم كه آن حضرت در پاسخ به نامه معاويه نوشت: «...وَ ما اَظُنُّ أَنَّ لِي عِنْدَ اللهِ عُذْراً فِي تَرْكِ جِهادِكَ».

در احتجاج طبرسى (ج 2، ص 89، ح 164) آمده است: «ما اُرِيدُ لَكَ حَرْباً وَ لاَ عَلَيْكَ خِلافاً، وَايْمُ اللهِ إِنِّي لَخائِفٌ لِلّهِ فِي تَركِ ذلِكَ...» همچنين رجوع كنيد به : بحارالانوار، ج 44، ص 212.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 27 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 186 و بحارالانوار، ج 44، ص 328.

[ 242 ]

آن حضرت پس از آن كه انگيزه هايى چون هوى و هوس و كسب مقام را از قيام خود دور دانست، چنين نوشت:

«وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي، اُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ اَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِىِّ بْنِ أَبِي طالِب; من تنها به انگيزه اصلاح در امّت جدّم بپا خاستم، مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به روش جدّم و پدرم على بن ابى طالب(عليه السلام) رفتار نمايم!».(1)

امام(عليه السلام) در اين عبارات كوتاه و گويا در همان آغاز راه، هدف حركت الهى خويش را بيان مى كند كه قصدش كشورگشايى و به چنگ آوردن مال و مقام دنيا نيست، بلكه هدفش فقط اصلاح جامعه اسلامى و احياى امر به معروف و نهى از منكر است.

4ـ بعد از آن كه مسلم بن عقيل(عليه السلام) ـ سفير آن حضرت در كوفه ـ توسّط نيروهاى ابن زياد با مكر و حيله دستگير شد و به مجلس او وارد گشت و او، مسلم را متّهم به فتنه انگيزى ساخت، آن حضرت در پاسخ گفت:

«ما لِهذا آتَيْتُ، وَ لكِنَّكُمْ أَظْهَرْتُمُ الْمُنْكَرَ، وَ دَفَنْتُمُ الْمَعْرُوفَ... فَأَتَيْناهُمْ لِنَأْمُرَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ; من براى اين چيزها كه تو مى گويى به كوفه نيامدم، بلكه شما منكرات و زشتى ها را ظاهر و معروف و خوبى ها را دفن كرده ايد... پس ما به پا خواستيم تا مردم را به معروف دعوت كنيم و از منكرات دور سازيم».(2)

5ـ هنگامى كه امام(عليه السلام) با سپاهِ «حرّ» رو به رو گشت و بىوفايى كوفيان آشكار شد و امام(عليه السلام) خود را با شهادت مواجه ديد در ميان اصحاب خويش برخواست و طىّ سخنانى چنين فرمود:


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 33 و بحارالانوار، ج 44، ص 329.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 101 ; لهوف، ص 71. مراجعه شود به : انساب الاشراف بلاذرى، ص 82.

[ 243 ]

«أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الَْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَ أَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقاءِ اللهِ مُحِقّاً; آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى گردد، در چنين شرايطى بر مؤمن لازم است (قيام كند و) شيفته ملاقات پروردگار (و شهادت) باشد».(1)

از اين سخن امام(عليه السلام) استفاده مى شود كه در چنين شرايطى از جان بايد گذشت يعنى در مرحله اى كه خطر، كيان دين و مذهب را تهديد مى كند، وجود ضررهاى مالى و جانى نمى تواند مانع امر به معروف و نهى از منكر، گردد.

6ـ طبق نقل مورّخان آنگاه كه حرّ مانع حركت امام شد، امام(عليه السلام) در نامه اى به بزرگان كوفه نوشت:

«... فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) قَدْ قالَ فِي حَياتِهِ: مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاّ لِحُرُمِ اللهِ، ناكِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ، يَعْمَلُ فِي عِبادِ اللهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ، ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِفِعْل وَ لا قَوْل، كانَ حَقِيقاً عَلَى اللهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ ; شما مى دانيد پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در زمان حياتش فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال شمرده و پيمان خدا را شكسته، با سنّت پيامبر مخالفت مىورزد و در ميان بندگان خدا به ظلم و ستم رفتار مى كند ولى با او به مبارزه عملى و گفتارى برنخيزد، سزاوار است كه خداوند او را در جايگاه آن سلطان ستمگر (جهنّم) وارد كند».(2)

امام(عليه السلام) با اين سخنان ضمن گوشزد كردن وظايف همه قشرهاى مردم، خصوصاً بزرگان كوفه، عزم جزم خويش را براى اصلاح امور و مبارزه كامل با خودكامگان و


1 . بحارالانوار، ج 44، ص 381 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 305 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 237.

2 . فتوحابن اعثم، ج 5، ص 143; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 234 و بحارالانوار، ج 44، ص 381.

[ 244 ]

ستمگران بنى اميّه اعلام مى دارد، و اين مبارزه را مشروط به حمايت آنها هم نمى كند و آماده است جان گرامى خويش را در اين راه نيز فدا كند و لذا ما امروز در برابر مرقد آن حضرت ايستاده، و مى گوييم:

«أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ اَتَيْتَ الزَّكاةَ وَ أمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ ; من شهادت مى دهم كه تو نماز را بپا داشتى و زكات را ادا كردى و امر به معروف كرده و نهى از منكر را بجا آوردى».(1)

نكته قابل توجّه آن است كه اين گواهى، گواهى در محكمه قضا و در حضور قاضى و داور نيست بلكه به اين معنى است كه من به اين حقيقت اذعان دارم كه نهضت تو، نهضت امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح جامعه اسلامى بود.

 

* * *


1 . زيارت وارث.

[ 245 ]

3

تشكيل حكومت اسلامى و مبارزه با ستمگران

 

انبيا و اولياى الهى در طول تاريخ براى پيشبرد اهداف مقدّس خويش، درصدد تشكيل حكومت برآمدند; چرا كه بدون شك با تشكيل حكومت، بهتر مى توان مردم را به سوى ارزش هاى معنوى و انسانى سوق داد و در راه بسط عدالت اجتماعى كوشيد و فرامين الهى را به صورت ضابطه مند اجرا كرد و به برقرارى عدل و دفع ظلم و شرك و بيدادگرى كمك نمود.

همچنين بسيارى از احكام الهى است كه بدون تشكيل حكومت نمى توان آنها را اجرا كرد و يا ـ لا اقل ـ به طور مطلوب تحقّق نمى يابد.

از اين رو، پيامبران پيشين تا آنجا كه شرايط اجازه مى داد، درصدد تشكيل حكومت دينى بودند و پيامبر بزرگ اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز در نخستين فرصت، اقدام به تشكيل حكومت اسلامى در مدينه كرد و خود شخصاً رهبرى اين حكومت را به عهده گرفت.

آن حضرت براى ادامه خطّ حاكميّت صالحان ـ به فرمان الهى ـ در روز عيد غدير خم، على(عليه السلام) را به جانشينى خود و امامت مردم پس از خويش منصوب كرد. از اين رو، در روايات ما، از ولايت و رهبرى، به عظمت ياد شده است، از جمله در روايت معروف امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم:

«بُنِيَ الاِْسْلامُ عَلَى خَمْسَةِ أَشْياءَ: عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ الحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ

[ 246 ]

الْوِلايَةِ; اسلام بر پنج اصل اساسى بنيان نهاده شده است: بر نماز، زكات، حج، روزه و ولايت».

آنگاه در پاسخ به اين سؤال كه از اين پنج اصل كدام يك برتر است، مى فرمايد:

«أَلْوِلايَةُ أَفْضَلُ، لاَِنَّها مِفْتاحُهُنَّ، وَ الْوالِي هُوَ الدَّلِيلُ عَلَيْهِنَّ; ولايت از همه چيز برتر است; چرا كه ولايت (و تشكيل حكومت اسلامى) كليد بقيّه است و والى (امام) راهنماى مردم نسبت به آن چهار امر مهم مى باشد».(1)

آرى; با تشكيل حكومت دينى و پذيرش حاكمان صالح به خوبى مى توان به اجراى احكام الهى كمك كرد و اصول، اخلاق و احكام شريعت را تحقّق عينى بخشيد.

متأسّفانه پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رهبرى امّت اسلامى در جايگاه اصلى خويش قرار نگرفت و اميرمؤمنان على(عليه السلام) را از خلافت دور نگه داشتند; ولى آن حضرت هر زمان كه فرصتى دست مى داد، بر حقّ حاكميّت خويش پاى مى فشرد، و خود را سزاوارتر از همه به خلافت اسلامى مىشمرد.

سرانجام آن حضرت در سال 35 هجرى در يك بيعت عمومى به خلافت ظاهرى رسيد و در مسير اقامه قسط و عدل و احياى ارزش هاى دينى تلاش كرد، ولى زخم هاى بر جاى مانده از دوران گذشته و حوادث سخت و شكننده دوران خلافت و در نهايت شهادت مولا(عليه السلام)، سبب شد كه على(عليه السلام) به تمام اهداف والاى خويش دست نيابد.

توطئه هاى معاويه چه در عصر اميرمؤمنان على(عليه السلام) و چه در عصر خلافت كوتاه امام حسن(عليه السلام) و تلاش هاى جبهه نفاق براى «تضعيف خطّ علوى» و ناآگاهى جمعى از مردم و دنيازدگى گروه ديگر، بار ديگر سنگ آسياى خلافت را از محورش خارج ساخت و اين بار دشمنان قسم خورده حاكميّت اسلام راستين، بر اريكه قدرت قرار گرفتند!


1 . كافى، ج 2، ص 18، باب دعائم الاسلام (به اين مضمون، روايات متعدّدى در همين باب وجود دارد).

[ 247 ]

امام حسين(عليه السلام) كه شايسته و وارث حاكميّت نبوى و علوى و رهبر معنوى امّت اسلامى بود، براى احياى ارزش هاى اسلامى و بسط قسط و عدل و مبارزه با ستمگران به هدف تشكيل حكومت اسلامى به پا خاست، به اين قصد كه اگر ممكن شود با تشكيل حكومت اسلامى و گرنه با شهادت خويش و يارانش، چهره واقعى بنى اميّه را آشكار سازد و به ريشه كن ساختن درخت ظلم و كفر و نفاقشان بپردازد و اسلام و امّت مظلوم اسلامى را يارى كند.

امام حسين(عليه السلام) در خطبه اى با صراحت هدف از تلاش و تكاپوى خويش را چنين بيان مى كند:

«اَللّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنافُساً فِي سُلْطان، وَ لا الِْتماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لكِنْ لِنَرَىَ الْمَعالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فِي بِلادِكَ، وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ، وَ يُعْمَلُ بِفَرَائِضِكَ وَ سُنَّتِكَ وَ أَحْكامِكَ ; خداوندا! تو مى دانى كه آنچه از ما (در طريق تلاش براى بسيج مردم)
صورت گرفت، به خاطر رقابت در امر زمامدارى و يا به چنگ آوردن ثروت و مال نبود، بلكه هدف ما آن است كه نشانه هاى دين تو را آشكار سازيم و اصلاح و درستى را در همه بلاد بر ملا كنيم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و فرايض و سنّت ها و احكامت مورد عمل قرار گيرد
».(1)

امام خمينى(قدس سره) در سخنى در تبيين همين مطلب مى گويد: «... آنهايى كه خيال مى كنند حضرت سيّد الشهدا براى حكومت نيامده، خير ]اين سخن صحيح نيست بلكه[ اينها براى حكومت آمدند، براى اين كه بايد حكومت دست مثل سيّد الشهدا


1 . تحف العقول، ص 170 و بحارالانوار، ج 97، ص 79.

[ 248 ]

باشد، مثل كسانى كه شيعه سيّد الشهدا هستند، باشد».(1) هر چند امام(عليه السلام)مى دانست سرانجام در اين راه شهيد مى شود.

در جاى ديگر مى گويد: «زندگى سيّد الشهدا، زندگى حضرت صاحب الزمان(عليه السلام)، زندگى همه انبياى عالم، همه انبيا از اوّل، از آدم تا حالا همه اين معنا بوده است كه در مقابل جور، حكومت عدل درست كنند».(2)

با اين مقدّمه اكنون براى اثبات اين مطلب (قيام براى تشكيل حكومت اسلامى و مبارزه با ستمگران) به سراغ سخنان و سيره آن حضرت مى رويم.

 

نگاهى به گذشته

اگر به زندگى اباعبدالله الحسين(عليه السلام) نگاه كنيم به خوبى در مى يابيم كه آن حضرت از نوجوانى فقط اهل بيت(عليهم السلام) را شايسته خلافت اسلامى مى دانست.

در تاريخ مى خوانيم: «روزى عمر بر منبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) خطبه مى خواند و در خطبه خويش گفت: من به مؤمنان از خودشان سزاوارترم!

امام حسين(عليه السلام) كه در گوشه مسجد نشسته بود ـ خطاب به عمر ـ فرياد زد:

از منبر پدرم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پايين بيا! اين منبر پدر تو نيست (كه بر فراز آن قرار گرفته اى و اين گونه ادّعاها مى كنى!).

عمر گفت: اى حسين! به جانم سوگند قبول دارم كه اين منبر پدر توست، نه پدر من، ولى بگو چه كسى اينها را به تو ياد داده است؟ پدرت على بن ابى طالب؟!

حسين(عليه السلام) فرمود: اگر من مطيع فرمان پدرم باشم به جانم سوگند او هدايت كننده است و من هدايت شده او خواهم بود. او بيعتى بر گردن مردم از زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله)


1 . صحيفه امام، ج 21، ص 3.

2 . همان مدرك، ص 4.

[ 249 ]

دارد كه آن را جبرئيل از ناحيه خداوند نازل كرد و جز منكر كتاب خدا، اين مطلب را انكار نمى كند. مردم آن را با قلب خويش شناختند (و دانستند حق با پدرم است) ولى با زبان آن را انكار كردند ; واى بر منكران حقوق ما اهل بيت!...

عمر گفت: اى حسين! هر كس حقّ پدرت را انكار كند، لعنت خدا بر او باد! (ولى من بى تقصيرم چرا كه) مردم ما را امير ساختند و ما نيز پذيرفتيم و اگر پدرت را امير مى كردند، ما اطاعت مى كرديم!

امام حسين(عليه السلام) پاسخ داد: اى پسر خطّاب! كدام مردم تو را بر خويش امير ساختند، پيش از آن كه تو ابوبكر را بر خود (و مردم) امير قرار دهى. وى نيز بدون حجّت و دليلى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بدون رضايت آل محمّد(عليهم السلام) تو را بر مردم امير ساخت. آيا رضايت شما دو نفر، همان رضايت (خدا و) پيامبر است؟!...

عمر كه پاسخى نداشت، خشمگين از منبر فرود آمد و به همراه جمعى نزد على(عليه السلام) رفت و از حسين(عليه السلام) شكايت كرد...».(1)

امام حسين(عليه السلام) در تمام دوران خلافت پدر بزرگوارش اميرمؤمنان(عليه السلام) و برادرش امام حسن(عليه السلام) براى تقويت حكومت اسلامى در كنار آن بزرگواران حضور داشت و با دشمنان حكومت اسلامى مبارزه مى كرد.

 

سخن امام حسين (عليه السلام) در برابر معاويه

هنگامى كه معاويه براى گرفتن بيعت جهت يزيد برآمد و به شهرها سفر كرد; در مدينه نيز اجتماعى براى معرّفى و بيعت براى يزيد تشكيل داد و گفت:

به خدا سوگند! اگر من در ميان مسلمين كسى بهتر از يزيد را سراغ داشتم، براى او بيعت مى گرفتم!!


1 . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 77-78.

[ 250 ]

امام حسين(عليه السلام) برخاست و فرمود:

«وَاللهِ لَقَدْ تَرَكْتَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْهُ أَباً وَ أُمّاً وَ نَفْساً; به خدا سوگند! تو كسى را كه از يزيد از جهت پدر، مادر و شايستگى ها و ارزش هاى فردى و صفات انسانى بهتر است، كنار گذاشتى!».

معاويه گفت: گويا خودت را مى گويى؟

فرمود: آرى!

معاويه خاموش شد.(1)

مطابق روايت ديگرى امام(عليه السلام) فرمود:

«أنَا وَاللهِ أَحَقُّ بِهَا مِنْهُ، فَإِنَّ أَبِي خَيْرٌ مِنْ أَبِيهِ، وَ جَدِّي خَيْرٌ مِّنْ جَدِّهِ، وَ أُمِّي خَيْرٌ مِّنْ أُمِّهِ وَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ ; به خدا سوگند! من از او (يزيد) به خلافت سزاوارترم; چرا كه پدرم از پدرش و جدّم از جدّش و مادرم از مادرش بهتر است و خودم نيز از او بهترم!».(2)

از اين كلمات صريح، به خوبى روشن مى شود كه امام حسين(عليه السلام) در آن زمان فقط خود را شايسته خلافت مى دانست و معتقد بود شخصى همانند او ـ با آن عظمت خانوادگى و معنوى ـ بايد زمام امور مسلمين را به دست گيرد.

* * *

 

تلاش امام حسين (عليه السلام) براى تشكيل حكومت اسلامى در زمان يزيد

پس از مرگ معاويه و به خلافت رسيدن يزيد، شرايط براى مبارزه با ستمگران و تشكيل حكومت اسلامى ـ بيش از زمان گذشته ـ فراهم شده بود و آن حضرت در اين


1 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 211.

2 . موسوعة كلمات الامام الحسين(عليه السلام)، ص 265.

[ 251 ]

مسير اقداماتى را در پيش گرفت:

 

الف) ترك بيعت با يزيد (و اعلام عدم شايستگى او براى خلافت)

با توجّه به اين كه امام حسين(عليه السلام) يزيد را هرگز شايسته اين جايگاه رفيع نمى دانست و خود را به حق شايسته ترين فرد براى امر خلافت مى ديد، با يزيد بيعت نكرد و حكومت او را به رسميّت نشناخت.

از اين رو، هنگامى كه خبر مرگ معاويه به مدينه رسيد و آن حضرت توسّط والى مدينه احضار شد، امام(عليه السلام) در پاسخ به عبدالله بن زبير كه پرسيد چه خواهى كرد؟ فرمود: «هيچ گاه با يزيد بيعت نخواهم كرد، چرا كه امر خلافت پس از برادرم حسن(عليه السلام) تنها شايسته من است». (إِنِّي لاَ أُبايِعُ لَهُ أَبَداً، لاَِنَّ الاَْمْرَ إِنَّما كانَ لِي مِنْ بَعْدِ أَخِي الْحَسَنِ).(1)

همچنين به والى مدينه نيز فرمود:

«إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُخْتَلِفُ الْمَلائِكَةِ... وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الْخَمْرِ، قاتِلُ النَّفْسِ الُْمحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلِي لا يُبايِعُ لِمِثْلِهِ ; ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جايگاه رفيع رفت و آمد فرشتگانيم... در حالى كه يزيد مردى است، فاسق، مى گسار، قاتل بى گناهان; او كسى است كه آشكارا مرتكب فسق و فجور مى شود. بنابراين، هرگز شخصى همانند من،با مردى همانند وى بيعت نخواهد كرد».(2)

همچنين امام(عليه السلام) در پى اصرار «مروان بن حكم» براى بيعت با يزيد، با قاطعيّت فرمود:

«وَ عَلَى الاِْسْلامِ ألسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراع مِثْلَ يَزِيدَ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي


1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 182.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 18 و بحارالانوار، ج 44، ص 325.

[ 252 ]

رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: اَلْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أَبِي سُفْيانَ ; هنگامى كه امّت اسلامى به زمامدارى مثل يزيد گرفتار آيد، بايد فاتحه اسلام را خواند! من از جدّم رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است!».(1)

در واقع امام(عليه السلام) با اين جمله، عمق فاجعه زمامدارى يزيد را بيان مى كند و با استشهاد به كلام رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تصدّى خلافت توسّط فرزندان ابوسفيان را حرام مى شمارد.

در سخن ديگرى كه آن حضرت خطاب به برادرش محمّد حنفيّه مى فرمايد، بار ديگر بر عدم بيعت با يزيد ـ به هر قيمتى ـ تأكيد مىورزد و مى فرمايد:

«يا أَخِي! وَاللهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الدُّنْيا مَلْجَأٌ وَ لا مَأْوَى، لَما بايَعْتُ يَزيدَ بْنَ مُعاوِيَةَ ; اى برادر! به خدا سوگند! اگر در هيچ نقطه اى از دنيا، هيچ پناهگاه و جاى امنى نداشته باشم هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد».(2)

 

ب) تصريح به شايستگى خود براى خلافت

امام حسين(عليه السلام) علاوه بر آن كه يزيد را شايسته اين جايگاه والا نمى دانست، به شايستگى خود نسبت به امر ولايت و حاكميّت اسلامى تصريح مى كند. در واقع امام(عليه السلام) با اين جملات در مسير تشكيل حكومت اسلامى و به عهده گرفتن خلافت مسلمين حركت مى كند.

امام حسين(عليه السلام) در خطبه اى كه پس از نماز عصر در جمع لشكريان «حرّ» خواند، فرمود:


1 . لهوف، ص 99 و بحارالانوار، ج 1، ص 184.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 31 و بحارالانوار، ج 44، ص 329.

[ 253 ]

«أَيُّهَا النّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) وَ نَحْنُ أَوْلى بِوِلايَةِ هذِهِ الاُْمُورِ عَلَيْكُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعِينَ ما لَيْسَ لَهُمْ; اى مردم! من فرزند دختر رسول خدايم، ما به ولايت اين امور بر شما (و امامت مسلمين) از اين مدّعيان دروغين سزاوارتريم».(1)

همه اينها علاوه بر مواردى است كه امام حسين(عليه السلام) در حيات معاويه ـ آنگاه كه مسأله ولايتعهدى يزيد مطرح شد ـ به شايستگى خويش بر امر خلافت تأكيد ورزيد (كه پيش از اين گذشت).

 

ج) پاسخ به دعوت كوفيان

از نمودهاى تلاش امام حسين(عليه السلام) براى تشكيل حكومت اسلامى، پاسخ به دعوت كوفيان جهت پذيرش رهبرى قيام بر ضدّ حكومت نامشروع يزيد است.

همچنين فرستادن امام(عليه السلام) سفير و نماينده خود، جناب مسلم بن عقيل(رحمه الله) را به كوفه براى ارزيابى دعوت آنان و بسيج نيروها و گرفتن بيعت از مردم، حكايت از عزم امام(عليه السلام) جهت تشكيل حكومت اسلامى و الهى دارد.

با توجّه به اين كه كوفه مركز علاقمندان و شيعيان على بن ابى طالب(عليه السلام) بود، تصميم امام حسين(عليه السلام) بر آن بود كه اين شهر را پايگاه اصلى قيام و نهضت اسلامى خود قرار داده و از آن مكان انقلاب را رهبرى كرده و به ديگر شهرها گسترش دهد.

 

نامه سران كوفه به محضر امام (عليه السلام)

پس از مرگ معاويه و به دنبال يك گردهمايى در منزل «سليمان بن صرد خزاعى» جمعى از بزرگان كوفه نامه اى به محضر امام(عليه السلام) نوشته و براى پذيرش رهبرى آن


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 137 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 303 (با اندكى تفاوت).

[ 254 ]

حضرت جهت برپايى نهضتى همگانى اعلام آمادگى كردند.

مضمون نامه را كه نام چهارتن از بزرگان شيعه، يعنى سليمان بن صرد، مسيّب بن نجبه، رفاعة بن شدّاد و حبيب بن مظاهر و گروهى ديگر از شيعيان در آن آمده، چنين است:

«خداى را سپاس مى گوييم كه (معاويه) آن دشمن ستمكار و كينه توز را نابود ساخت، همو كه بدون رضايت امّت بر گرده آنان سوار شد و اموال آنها را غصب كرد و خوبان آنان را كشته و به نابكاران ميدان داد...

اينك ما، امام و پيشوايى نداريم; به سوى ما بيا! بدان اميد كه خداوند به بركت وجود تو همه ما را بر محور حق گردآورد.

نعمان بن بشير (والى كوفه) در دارالاماره است و ما با او در نماز جمعه و اجتماعات عمومى حاضر نمى شويم (و به او اعتنايى نداريم) و اگر با خبر شويم كه به سوى ما مى آيى، او را از كوفه بيرون كرده و به شام ملحقش مى سازيم».(1)

 

پاسخ امام (عليه السلام) و اعزام مسلم به كوفه

به دنبال نامه هاى متعدّد مردم كوفه و اعلام آمادگى براى پذيرش رهبرى امام(عليه السلام)، آن حضرت نامه اى در پاسخ به آنان نوشت، سپس پسرعمويش مسلم بن عقيل را به آن شهر فرستاد. نامه امام(عليه السلام) چنين است:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ، إِلَى الْمَلاَِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ


1 . ... فَإِنّا نَحْمِدُ إِلَيْكَ اللهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ ; أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي قَصَمَ عَدُوَّكَ الْجَبّارَ الْعَنِيدَ، الَّذِي اِنْتَزى عَلَى هذِهِ الاُْمَّةِ فَابْتَزَّها أَمْرَها، وَ غَصَبَها فَيْئَها، وَ تَأَمَّرَ عَلَيْها بِغَيْرِ رِضىً مِنْها، ثُمَّ قَتَلَ خِيارَها، وَ اسْتَبْقى شِرارَها،... إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ فَأَقْبِلْ! لَعَلَّ اللهُ أَنْ يَجْمَعَنا بِكَ عَلَى الْحَقِّ وَ النُّعْمانُ بْنُ بَشِير فِي قَصْرِ الاِْمارَةِ، لَسْنا نَجْتَمِعُ مَعَهُ فِي جُمْعَة، وَ لا نَخْرُجُ مَعَهُ إِلَى عيد، وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنا أَنَّكَ قَدْ أَقْبَلْتَ إِلَيْنا أَخْرَجْناهُ حَتّى نَلْحَقَهُ بِالشّامِ. (بحارالانوار، ج 44، ص 333)

[ 255 ]

الْمُسْلِمِينَ. أَمّا بَعْدُ: فَإِنَّ هانِئاً وَ سَعِيداً قَدِما عَلَىَّ بِكُتُبِكُمْ ـ وَ كانا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَىَّ مِنْ رُسُلِكُمْ ـ وَ قَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِي اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَكَرْتُمْ، وَ مَقالَةَ جُلِّكُمْ : «أَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ فَأَقْبِلْ، لَعَلَّ اللهُ أَنْ يَجْمَعَنا بِكَ عَلَى الْهُدى وَ الْحَقِّ». وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ أَخِي وَ ابْنَ عَمِّي وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مُسْلِمَ بْنِ عَقِيل وَ أَمَرْتُهُ أَنْ يَكْتُبَ إِلَىَّ بِحالِكُمْ وَ أَمْرِكُمْ وَ رَأْيِكُمْ.

فَاِنْ كَتَبَ إِلَىَّ: أَنَّهُ قَدْ أَجْمَعَ رَأْىُ مَلَئِكُمْ، وَ ذَوِي الْفَضْلِ وَ الْحِجى مِنْكُمْ، عَلَى مِثْلِ ما قَدِمَتْ عَلَىَّ بِهِ رُسُلُكُمْ وَ قَرَأْتُ فِي كُتُبِكُمْ، أَقْدِمُ عَلَيْكُمْ وَشيكاً إِنْ شاءَاللهُ. فَلَعَمْرِي مَا الاِْمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ، وَ الاْخِذُ بِالْقِسْطِ، وَ الدَّائِنُ بِالْحَقِّ، وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللهِ وَ السَّلامُ».

«به نام خداوند بخشنده مهربان; از حسين بن على(عليه السلام) به بزرگان از مؤمنان و مسلمانان! هانى و سعيد همراه نامه هايتان به سوى من آمدند ـ و اين دو تن آخرين كسانى بودند كه نامه هايتان را آوردند ـ محتواى همه نامه هايتان (به طور فشرده) اين بود كه : «امام و پيشوايى نداريم، به سوى ما بيا! اميد است كه خداوند به وسيله تو ما را بر محور حقّ و هدايت گردآورد». اكنون من، برادر، پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خاندانم ـ مسلم بن عقيل ـ را به سوى شما مى فرستم; به او فرمان دادم كه تصميم و برنامه ها و افكارتان را براى من بنويسد.

هر گاه به من اطّلاع دهد كه بزرگان و خردمندان شما; با آنچه كه در نامه هايتان ذكر شده، همراه و هماهنگند; به زودى به سوى شما خواهم آمد. ان شاءالله

(در پايان نامه اضافه فرمود:) به جانم سوگند! امام و پيشوا تنها كسى است كه به كتاب خدا عمل كند و عدل و داد را بر پا دارد، دين حق را

[ 256 ]

پذيرفته و خود را وقف راه خدا كند».(1)

اين نامه به خوبى گوياى اين حقيقت است كه امام(عليه السلام) در مسير قيام براى سرنگونى حكومت پليد اموى و تشكيل حكومت اسلامى گام بر مى داشت. از اين رو، براى ارزيابى اوضاع، نخست نماينده اى آگاه و مورد اعتماد را به آن شهر اعزام مى كند، تا از حقيقت امر آگاه شود و با بسيج نيروها و آمادگى شيعيان در اين راه قدم بردارد.

جمله پايانى سخن امام(عليه السلام) نيز تأكيدى است بر شايستگى خود جهت امامت و رهبرى و عدم لياقت حاكم شام ـ كه نه به كتاب خدا عمل مى كند و نه عدل و داد را بر پا مى دارد و نه خود را وقف راه خدا مى كند ـ كه اين خود قرينه اى است بر عزم امام جهت پذيرش امامت و خلافت مسلمين و برپايى عدل و داد.

امام(عليه السلام) همچنين در نامه اى كه همراه با اعزام مسلم(عليه السلام) خطاب به او مرقوم مى دارد، بار ديگر بر بسيج نيروها و آماده سازى مردم تأكيد مىورزد. در اين نامه مى خوانيم:

«... وَادْعُ النّاسَ إِلَى طاعَتِي، وَ اخْذُلْهُمْ عَنْ آلِ أَبِي سُفْيانَ، فَإِنْ رَأَيْتَ النّاسَ مُجْتَمِعِينَ عَلَى بَيْعَتِي فَعَجِّلْ لي بِالْخَيْرِ، حَتّى أَعْمَلَ عَلَى حَسَبِ ذلِكَ إِنْ شاءَاللهُ تَعالى ;... (چون به كوفه رسيدى) مردم را به پيروى از من دعوت كن و آنان را از حمايت آل ابى سفيان بازدار. اگر مردم متّفقاً بيعت كردند، مرا با خبر ساز تا برابر آن عمل كنم».(2)

پراكنده ساختن مردم از حمايت خاندان ابوسفيان و فراخوانى مردم به اطاعت امام(عليه السلام) و يكپارچگى آنان براى بيعت و همراهى، همه و همه نشان از تهيّه ساز و


1 . ارشاد شيخ مفيد، ص 380-381.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 53 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 196.

[ 257 ]

كارهاى مناسب جهت تشكيل حكومت دارد.

پس از ورود مسلم(عليه السلام) به كوفه و بيعت گروه زيادى از مردم با وى و اعلام آمادگى آنان براى جانبازى و همراهى با امام(عليه السلام) و انعكاس آن به محضر امام(عليه السلام) توسّط فرستادگان جناب مسلم، امام حسين(عليه السلام) از مكه عازم كوفه مى شود.(1)

امام(عليه السلام) در گفتگويى با ابن عبّاس مى فرمايد:

«وَ هذِهِ كُتُبُ أَهْلِ الْكُوفَةِ وَ رُسُلُهُمْ، وَ قَدْ وَجَبَ عَلَىَّ إِجابَتُهُمْ وَ قامَ لَهُمُ الْعُذْرُ عَلَىَّ عِنْدَاللهِ سُبْحانَهُ; اينها نامه ها و فرستادگان كوفيان است. بر من لازم است دعوت آنان را پاسخ دهم، چرا كه حجّت الهى بر من تمام شده است».(2)

همچنين به عبدالله بن زبير فرمود:

«أَتَتْنِي بَيْعَةُ أَرْبَعِينَ أَلْفاً يَحْلِفُونَ لِي بِالطَّلاقِ وَ الْعِتاقِ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ; بيعت چهل هزار تن از مردم كوفه كه در وفادارى به طلاق و عتاق(3) سوگند خورده اند، به دستم رسيده است».(4)

امام(عليه السلام) در ملاقات با عبدالله بن مطيع ـ هنگامى كه از علّت خروج حضرت از مكّه سؤال مى كند ـ به صراحت مى فرمايد:

«إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ كَتَبُوا إِلَىَّ يَسْأَلُونَنِي أَنْ أَقْدِمَ عَلَيْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ اِحْياءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ; مردم كوفه نامه نوشتند و از من خواستند كه به سوى آنان بروم، بدان اميد كه (با تشكيل حكومت اسلامى) نشانه هاى


1 . رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 4، ص 297 و ارشاد شيخ مفيد، ص 418.

2 . معالى السبطين، ج 1، ص 246 و ناسخ التواريخ، ج 2، ص 122.

3 . منظور از سوگند به طلاق و عتاق اين بوده است كه اگر سوگند خود را شكستند، همسران آنها خود به خود مطلّقه شوند و تمام غلامان آنها آزاد گردند. جمعى از فقهاى عامّه عقيده داشتند كه اين گونه سوگند صحيح است.

4 . تاريخ ابن عساكر (در شرح حال امام حسين(عليه السلام))، ص 194، حديث 249.

[ 258 ]

حق زنده و بدعت ها نابود شود».(1)

به هر حال، با توجّه به شواهد تاريخى ـ كه بخشى از آن گذشت و قسمتى از آن در بخش رويدادها خواهد آمد ـ يكى از اهداف قيام امام حسين(عليه السلام) تشكيل حكومت اسلامى و در واقع بازگرداندن خلافت اسلامى به جايگاه اصلى خويش بود، تا در پناه آن عدل و داد گسترش يابد، حق احيا شود و باطل و پليدى و بدعت ها نابود گردد.

پشتيبانى و اعلام آمادگى مردم كوفه و تأكيد و اصرار آنان بر اين امر، حجّت را بر امام(عليه السلام) تمام كرد كه بايد با نيروى چند ده هزار نفرى بر ضدّ حاكم غاصب و فرمانرواى ستمگرى مانند يزيد قيام كند و از اين رو به سمت كوفه آمد و قبل از آن نيز توسّط سفير خويش جناب مسلم از همراهى كوفيان با خبر شد.

 

قيام براى تشكيل حكومت اسلامى با آگاهى از شهادت

اكنون جاى طرح اين سئوال است كه آيا امام حسين(عليه السلام) از شهادت خويش و يارانش در مسير حركت به سوى كوفه و قيام بر ضدّ يزيد، آگاه بود، يا خير؟ و اگر از اين امر مطّلع بود، آگاهى به شهادت با قيام و برنامه ريزى براى تشكيل حكومت اسلامى چگونه سازگار است؟

بر اساس شواهد تاريخى جاى هيچ ترديدى نيست كه امام حسين(عليه السلام) از فرجام قيام خويش آگاه بود و با يقين به شهادت، نهضت خويش را آغاز كرد و شواهد روشن آن در همين كتاب آمده است ولى در اين قسمت نخست به بخشى از شواهد مزبور كه علم و آگاهى امام(عليه السلام) به شهادت خويش را تأييد مى كند، اشاره كرده سپس به پاسخ پرسش فوق مى پردازيم.

لازم به ذكر است روايات و اخبارى كه از طريق شيعه و اهل سنّت از پيامبر


1 . اخبار الطوال دينورى، ص 245.

[ 259 ]

اكرم(صلى الله عليه وآله) در موضوع شهادت امام حسين(عليه السلام) نقل شده است به اندازه اى مشهور بود كه ابن عبّاس مى گويد:

«ما كُنّا نَشُكُّ أهْلَ الْبَيْتِ وَ هُمْ مُتَوافِرُونْ أنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ(عليه السلام) يُقْتَلُ بِالطَّفِّ; مااهل بيت همگى ترديدى نداشتيم كه امام حسين(عليه السلام) در سرزمين طف (كربلا) به شهادت خواهد رسيد».(1)

چنان كه از مفاد اين روايت استفاده مى شود، نه تنها امام، بلكه عموم اهل بيت حتّى از محلّ شهادت آن حضرت با اطّلاع بودند.

علاّمه مجلسى در بحارالانوار هفتاد و يك روايت در اين باره نقل كرده است!(2)

نمونه هايى كه به دنبال مى آيد تنها بخش كوچكى از آن است كه از زبان خود آن حضرت نقل شده است.

1 ـ امام(عليه السلام) در آغاز حركتش در مدينه در خطاب به بنى هاشم چنين نوشت:

«اِنَّ مَنْ لَحِقَ بي مِنْكُمُ اسْتُشْهِدَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ; هر كس از شما به من بپيوندد به شهادت مى رسد و هر كس بماند به پيروزى نخواهد رسيد».(3)

2 ـ هنگامى كه يكى از برادرانش خبر شهادت امام را از زبان امام حسن(عليه السلام) نقل كرد، امام حسين(عليه السلام) در پاسخ وى فرمود:

«حَدَّثَنى أبى أنَّ رَسُولَ اللّهِ أخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلى، وَ أنَّ تُرْبَتى تَكوُنُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ فَتَظُنُّ أنَّكَ عَلِمْتَ ما لَمْ أَعْلَمْهُ; پدرم نقل كرده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) او


1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 160.

2 . بحار الانوار، ج 44، ص 223-266.

3 . موسوعة كلمات الحسين، ص 296; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 76. جالب آن كه شبيه همين مضمون را در حال عزيمت از مكه در جمع مردم بيان فرمود: «مَنْ كانَ باذِلا فينا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا; هر يك از شما حاضر است در راه ما خون قلبش را نثار كند و از جانش بگذرد با ما همراه باشد» (اعيان الشيعة، ج 1، ص 593).

[ 260 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation