فضايل و مناقب عثمان فراوان شد! از اين پس از مردم بخواهيد تا در فضايل ديگر صحابه ـ به ويژه آن دو خليفه ـ به نقل حديث بپردازند و در برابر هر حديثى كه در فضيلت على(عليه السلام) نقل شده است، بانقل همان فضايل براى ديگر صحابه به مقابله با فضايل على(عليه السلام) بپردازند!».
ابن ابى الحديد مى افزايد:
«معاويه چنان بر شيعيان على(عليه السلام) سخت گرفت كه اگر مردى از شيعيان اميرمؤمنان(عليه السلام)مى خواست حديثى را درباره آن حضرت و يا از آن حضرت براى افراد مورد اعتماد نقل كند، از او پيمان هاى مؤكّد مى گرفت و او را سوگند مى داد كه اين ماجرا را پنهان نگه دارد، سپس حديث را براى وى مى گفت.
اين سخت گيرى ها و آن بذل و بخشش هاى معاويه جهت نشر فضايل خُلفا ـ به ويژه عثمان ـ سبب شد كه احاديث دروغين فراوان شود و هر كس براى كسب متاع دنيا حديثى در فضيلت افراد مورد نظر معاويه نقل كند».(1)
اين دانشمند بزرگ اهل سنّت در جاى ديگر از كتابش مى نويسد:
«بنى اميّه از آشكار شدن فضايل على(عليه السلام) جلوگيرى كردند، و هر كس روايتى را دراين باره نقل مى كرد، مجازات مى كردند; تا آنجا كه اگر كسى مى خواست روايتى را از آن حضرت ـ حتّى روايتى كه مربوط به فضيلت وى نبود، بلكه درباره احكام دينى بود ـ نقل كند، جرأت نداشت، نام آن حضرت را ببرد، بلكه مى گفت: «عن ابى زينب» يعنى ابوزينب چنين گفته است!».(2)
داستان جعل فضايل براى خلفاى گذشته و حتّى براى خود معاويه و بيان آن در
1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44-46 (با اختصار).
2 . همان مدرك، ج 4، ص 73. توجّه داريد كه كنيه معروف آن حضرت ابوالحسن است، ولى جوّ اختناق حكومت اموى چنان بر شيعيان سخت گرفته بود كه نه تنها از بردن نام و القاب آن حضرت مى ترسيدند، بلكه از كنيه معروف آن حضرت نيز استفاده نمى كردند و از كنيه غير معروف (ابوزينب) بهره مى گرفتند.
[ 181 ]
منبرها و مكتب خانه ها را مرحوم طبرسى نيز در احتجاج نقل مى كند.(1)
ابن ابى الحديد از يكى از بزرگان علم حديث نقل مى كند كه: «بيشترين احاديث جعلى و دروغين در فضايل صحابه، در عصر حاكميّت بنى اميّه ساخته و ترويج شد; هدف حديث سازان اين بود كه با كوبيدن بنى هاشم به حاكمان بنى اميّه نزديك شوند (و به مال و مقام دست يابند)».(2)
دستگاه خلافت معاويه به اين مقدار نيز اكتفا نكرد، بلكه به يكى از حديث سازان، مقدار فراوانى پول داد، تا شأن نزول برخى از آيات را به نفع دشمنان اميرمؤمنان(عليه السلام) و به ضرر آن حضرت تحريف كند!
معروف است معاويه مبلغ چهارصد هزار درهم به «سمرة بن جندب» (يكى از حديث سازان) داد، تا اعلام كند كه اين دو آيه درباره على(عليه السلام) نازل شده است:
(وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ* وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِى الاَْرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ);(3)و از مردم كسانى هستند كه گفتار آنان در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود، و خدا را بر آنچه در دل دارند، گواه مى گيرند، در حالى كه آنان سرسخت ترين دشمنانند. آنان هنگامى كه روى بر مى گردانند (و از نزد تو خارج مى شوند) در راه فساد در زمين مى كوشند و زراعت ها و چهارپايان را نابود مى سازند; (با اين كه مى دانند) خدا فساد را دوست نمى دارد.(4)
1 . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 84-85. مرحوم علّامه امينى در كتاب ارزشمند الغدير احاديث ساختگى در فضايل خلفا و همچنين معاويه را به طور مشروح مورد بحث و بررسى قرار داده است. (رجوع كنيد به: الغدير، ج 7، 8،9 و 10).
2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 46.
3 . بقره، آيات 204-205.
4 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 73.
[ 182 ]
در حالى كه اين آيه مطابق سخن مفسّران درباره «اخنس بن شريق» منافق نازل شده است، كه در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دست به جناياتى زد.(1)
وى همچنين اعلام كرد آيه 207 سوره بقره كه مى فرمايد:
(وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ); «برخى از مردم جان خويش را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند». در وصف ابن ملجم (قاتل اميرمؤمنان(عليه السلام)) نازل شده است، (در حالى كه اين آيه درباره على(عليه السلام) در ماجراى ليلة المبيت نازل شده بود).(2)
تمام اين تلاش ها براى آن بود كه خطّ فضيلت علوى مورد ترديد مسلمانان قرار گيرد، و بغض و كينه جانشين آن شود تا در پناه آن، معاويه خطّ سياه اموى را كه از سرچشمه جاهلى سيراب مى شد، ترويج كند و به اهداف دنياطلبانه خويش برسد.
* * *
د) ترويج ناسزاگويى به على (عليه السلام)
معاويه به پرده پوشى فضايل على(عليه السلام) و ترويج فضايل ساختگى ساير خلفا و بعضى از صحابه اكتفا نكرد، بلكه به سبّ و ناسزا گويى آن حضرت روى آورد و آنچه را كه پيش از آن، ميان مردم شام سنّت ساخته بود، به ساير بلاد اسلامى نيز گسترش داد و به سبّ و لعن اميرمؤمنان(عليه السلام) در محافل و مجالس و برفراز منبرها و در خطبه هاى نماز جمعه فرمان داد.
مرحوم علّامه امينى با استناد به منابع معتبر اهل سنّت مى نويسد:
«معاويه پيوسته اصرار داشت كه رواياتى در نكوهش مقام اميرمؤمنان على(عليه السلام)
1 . رجوع كنيد به: تفسير فخر رازى، روح المعانى، الدرّ المنثور، مجمع البيان و تفسير نمونه (ذيل تفسير آيات فوق).
2 . آرى ; اين آيه در عظمت فداكارى اميرمؤمنان(عليه السلام) نازل شده است. مطابق نقل مفسّران و مورّخان شيعه و سنّى اين آيه مربوط به ليلة المبيت يعنى آن شب است كه مشركان مكّه قصد داشتند رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را در منزلش به قتل برسانند; و رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به فرمان الهى بستر خود را ترك كرد و على(عليه السلام)آن شب به جاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) خوابيد. صبحگاهان كه مشركان با شمشيرهاى آخته بر آن خانه هجوم آوردند، على(عليه السلام)را در آن جا يافتند و با اين فداكارى، رسول خدا از دست مشركان نجات يافت و از همان جا هجرت رسول خدا به سوى مدينه آغاز شد. بنابراين، آيه فوق درباره عظمت كار اميرمؤمنان(عليه السلام)كه با وجود خطر فراوان، شجاعانه و فداكارانه آن شب را در بستر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به سر برد، نازل شده است. (براى آگاهى از مصادر اين شأن نزول، رجوع كنيد به: تفسير نمونه، ج 2، ص 47، تفسير آيه 207 سوره بقره).
[ 183 ]
جعل كند و اين كار را آن قدر ادامه داد كه كودكان شام با آن خو گرفتند و بزرگ شدند و بزرگسالان به پيرى رسيدند. هنگامى كه پايه هاى بغض و عداوت نسبت به اهل بيت(عليهم السلام)در قلوب ناپاكان محكم شد، سنّت زشت لعن و سبّ مولا على(عليه السلام) را به دنبال نمازهاى جمعه و جماعت و بر منابر، در همه جا، حتّى در محل نزول وحى يعنى مدينه رواج داد.(1)
«جاحظ» نقل مى كند كه معاويه در پايان خطبه نماز، با كلماتى زشت(2)، على(عليه السلام)را مورد سبّ و لعن قرار مى داد و آنگاه همين جملات را طىّ بخش نامه اى به همه بلاد اسلامى فرستاد، تا خطباى جمعه! نيز هماهنگ با او اين گونه آن حضرت را لعن نمايند.(3)
همچنين نقل شده است كه معاويه در قنوت نماز خويش على، حسن و حسين(عليهم السلام) را لعن مى كرد.(4)
ابن ابى الحديد معتزلى مى نويسد: «به دستور معاويه خطبا در هر آبادى و بر فراز منبرها، على(عليه السلام) را لعن مى كردند و به او و خاندان پاكش ناسزا مى گفتند».(5)
طبرى (مورّخ معروف) مى نويسد: «وقتى كه معاويه، مغيرة بن شعبه را والى كوفه ساخت، به وى گفت:
«لا تَتَحَمَّ عَنْ شَتْمِ عَليٍّ وَ ذَمِّهِ; از ناسزاگويى و مذمّت نسبت به على پرهيز نكن!».(6)
1 . الغدير، ج 2، ص 101-102.
2 . اين كلمات را ابن ابى الحديد در شرح خود (ج 4، ص 56) به نقل از جاحظ آورده است كه به علّت زشتى اين كلمات، از نقل آن خوددارى مى كنيم.
3 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 56-57.
4 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 52 و بحارالانوار، ج 23، ص 169.
5 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44.
6 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 188 (حوادث سال 51 هجرى) و كامل ابن اثير، ج 3، ص 472.
[ 184 ]
اصرار معاويه بر اين كار تا آنجا بود كه وقتى در مراسم حج شركت كرد و وارد مدينه شد، تصميم داشت، بر منبر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام) را لعن كند. به او گفتند: «سعد بن ابى وقّاص» در اينجا حضور دارد و از اين كار ناخشنود خواهد شد; بنابراين، خوب است پيش از آن، با وى مشورت كنى.
معاويه قصد خويش را با وى در ميان گذاشت. سعد گفت: اگر چنين كنى، من ديگر به مسجد پيامبر نخواهم آمد. معاويه كه چنين ديد تا زمانى كه سعد زنده بود در آنجا اقدام به لعن نكرد.(1)
در كتاب «صحيح مسلم» (از كتاب هاى معروف و معتبر اهل سنّت) آمده است: معاويه به سعد بن ابى وقّاص گفت: چرا ابوتراب (على(عليه السلام)) را ناسزا نمى گويى؟ سعد در پاسخ گفت: به خاطر سه جمله اى كه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در عظمت على(عليه السلام)شنيده ام كه اگر يكى از آنها در حقّ من بود، از داشتن شتران سرخ مو (كنايه از اموال فراوان است) برايم بهتر بود.
آنگاه سعد بن ابى وقّاص آنها را نقل كرد.(2)
معاويه كينه توز عجيبى بود و شايد كمتر كسى در كينه توزى به پاى او مى رسيد تا آنجا كه درخواست بزرگان اسلام و حتّى برخى از بنى اميّه را جهت ترك اين عمل زشت و نفرت انگيز رد مى كرد و همچنان به كار خويش ادامه مى داد.
علاّمه مجلسى نقل مى كند: در ملاقاتى كه ابن عبّاس با معاويه داشت، به وى گفت: اى معاويه! تو على را مى شناسى و سابقه او را در اسلام مى دانى و به فضل و مقام وى
1 . عقد الفريد، ج 4، ص 366.
2 . آن سه فضيلت عبارتند از:
الف ـ در جريان تبوك كه على(عليه السلام) را در مدينه به جاى خود گذاشت، خطاب به وى فرمود: «أَما تَرْضى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى إِلاَّ أَنَّهُ لاَ نُبُوَّةَ بَعْدِي; آيا خشنود نيستى كه جايگاه تو در نزد من همانند هارون نسبت به موسى باشد (با اين تفاوت) جز آن كه بعد از من نبوّتى نيست».
ب ـ در جنگ خيبر بعد از آن كه ديگران نتوانستند قلعه خيبر را بگشايند فرمود: «لاَُعْطِيَنَّ الرّايَةَ رَجُلا يُحِبُّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ; پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند». آنگاه پرچم را به دست على(عليه السلام) داد وفتح و پيروزى حاصل شد.
ج ـ وقتى كه (در ماجراى مباهله) آيه 61 سوره آل عمران (فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ...) نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه وآله)، على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) را فرا خواند و فرمود: «اَللّهُمَّ هؤُلاءِ أَهْلِي; خداوندا! اينان خاندان من هستند (كه مشمول اين آياتند)». (صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابة، باب فضايل على بن ابى طالب، حديث سوّم، با تلخيص).
[ 185 ]
آگاهى; اكنون كه وى از دنيا رفته است، دستور بده بر منبرهايتان به وى ناسزا نگويند. معاويه با وقاحت تمام درخواست وى را رد كرد.(1)
ابوعثمان جاحظ مى گويد: گروهى از بنى اميّه با توجّه به آثار منفى اين كار ـ به معاويه گفتند: تو به آنچه خواستى رسيدى، ديگر از لعن على دست بردار! پاسخ داد: نه به خدا سوگند! بايد آن قدر اين كار ادامه يابد، تا كودكان با آن بزرگ شوند و بزرگسالان با آن پير گردند و هيچ كس فضيلتى براى على نگويد!(2)
به هر حال، با اين برنامه، لعن على(عليه السلام) و خاندان وى به صورت يك سنّت درآمد و هفتاد هزار منبر در عصر امويين در سراسر كشور اسلامى نصب شد و بر فراز آن ها، على(عليه السلام) را لعن مى كردند.(3)
اين برنامه تا زمان عمربن عبدالعزيز ادامه داشت و آثار منفى آن هر روز آشكارتر مى شد; تا آن كه وى در زمان خلافت خويش (سال 99 هجرى) طىّ بخش نامه اى به همه بلاد اسلامى دستور لغو اين سنّت زشت را صادر كرد.(4)
آرى; بنى اميّه براى كتمان سابقه زشت خود و جلوگيرى از نشر فضايل على(عليه السلام)و در نتيجه گرايش مردم به «خطّ علوى» به سبّ و لعن آن حضرت روى آوردند. در واقع، آنان ادامه حكومت جنايت بار خويش را بر پايه چنين سنّتى استوار مى ديدند. اين نكته اى است كه «مروان بن حكم» بدان تصريح كرده است.
در تاريخ مى خوانيم كه وقتى از «مروان حكم» سؤال شد كه چرا شما على را سبّ و لعن مى كنيد؟ و اين كار چه نفعى براى شما دارد؟ پاسخ داد:
1 . بحارالانوار، ج 33، ص 256.
2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 57 و الغدير، ج 2، ص 102.
3 . ربيع الابرار زمخشرى، ج 2، ص 186 (مطابق نقل الغدير، ج 10، ص 266).
4 . كامل ابن اثير، ج 5، ص 42 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 58. (براى آگاهى بيشتر از ماجراى سنّت معاويه و پيروانش در سبّ و لعن مولا(عليه السلام) رجوع كنيد به: الغدير، ج 2، ص 101 به بعد و جلد 10، ص 257 به بعد; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 56 به بعد ; پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 2، ص 652 و دائرة المعارف الاسلامية الشيعية، ج 1، ص 59).
[ 186 ]
«لاَ يَسْتَقِيمُ لَنَا الاَْمْرُ إِلاَّ بِذَلِكَ; حكومت ما جز با اين كار سامان نمى يابد».(1)
آنان با طرح و گسترش چنين حركت زشت و ناجوانمردانه اى، آزار، كشتن و اسارت خاندان هاشمى را براى مزدوران خويش امرى ساده و حتّى مورد رغبت و پسنديده مى ساختند و در پناه آن به اهداف شوم دنياطلبانه خويش دست مى يافتند.
* * *
4 ـ به شهادت رساندن امام حسن مجتبى(عليه السلام)
معاويه مى دانست كه با وجود امام حسن(عليه السلام) نمى تواند به سادگى به اهداف شوم دراز مدّت خويش و تثبيت خلافت در خاندان اموى دست يابد; مخصوصاً كه در پيمان نامه صلح او با امام مجتبى(عليه السلام) آمده بود كه معاويه پس از خويش، كسى را براى خلافت معرّفى نكند و كار آن را به مسلمين بسپارد.(2)
از اين رو، معاويه براى برداشتن موانع از سر راه خويش و هموارساختن سلطنت يزيد فاسد، دست به جنايت ديگرى زد و امام مجتبى(عليه السلام) را به شهادت رساند. ولى براى در امان ماندن از پى آمد چنين جنايت بزرگى، مخفيانه و با مسموم ساختن آن حضرت، به چنين عملى اقدام كرد.
مطابق نقل جمعى از مورّخان شيعه و سنّى، معاويه به همسر امام حسن(عليه السلام) كه دختر اشعث بن قيس(3) بود، پيام داد كه اگر وى حسن بن على(عليه السلام) را مسموم سازد، او را به همسرى پسرش يزيد درخواهد آورد. معاويه براى جلب اعتماد «جعده دختر اشعث» مبلغ يكصد هزار درهم نيز براى وى فرستاد. دختر اشعث نيز پذيرفت كه
1 . رجوع كنيد به: انساب الاشراف بلاذرى، ج 2، ص 407; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 220 و الغدير، ج 7، ص 147، ج 8، ص 264 و ج 9، ص 392.
2 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 38 و بحارالانوار، ج 44، ص 65. (البتّه مطابق نقل ابن قتيبه در «الامامة و السياسة» جلد 1، صفحه 184، معاويه تعهّد كرده بود كه پس از مرگش، خلافت به امام حسن(عليه السلام)منتقل شود. در اين صورت انگيزه معاويه براى به شهادت رساندن آن حضرت، روشن تر است. همين انگيزه را علاّمه امينى در الغدير، ج 11، ص 9، از ابوالفرج اصفهانى نويسنده كتاب «مقاتل الطالبيين» نقل مى كند; ابن عبدالبرّ نيز در استيعاب، ج 1، ص 438 و 439 مى نويسد: امام حسن(عليه السلام) با وى شرط كرده بود كه خلافت پس از معاويه، در اختيار او قرار گيرد).
3 . براى آگاهى از زندگى و سابقه اشعث، رجوع كنيد به: پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 1، ص 644 به بعد (ذيل خطبه نوزدهم).
[ 187 ]
همسر خود حضرت امام مجتبى(عليه السلام) را مسموم سازد و به شهادت برساند (هر چند معاويه، وى را هرگز به همسرى يزيد در نياورد!).(1)
مورّخ معروف «ابوالفرج اصفهانى» مى نويسد: معاويه مى خواست براى فرزندش يزيد از مردم بيعت بگيرد; ولى وجود امام حسن(عليه السلام) و سعد بن ابى وقّاص كار را براى او مشكل مى ساخت، از اين رو، هر دوتن را مسموم ساخت.(2)
تأسّف بارتر آن كه، وقتى خبر شهادت امام حسن(عليه السلام) به شام رسيد، معاويه و ديگر درباريان جنايتكارش خوشحال شدند و به سجده افتادند.(3)
به هر حال، ترديدى نيست كه معاويه براى رسيدن به اهداف شوم خود، سعى مى كرد همه موانع را از سر راه خود بر دارد و مسير را براى «خلافت موروثى آل امية» هموار سازد كه يكى از موانع مهم، حضور امام حسن مجتبى(عليه السلام) با آن همه شايستگى ها و عظمت فردى و خانوادگى بود. از اين رو، دست خود را به اين جنايت عظيم آلوده ساخت و به واسطه زنى دنياپرست ـ به خيال خويش ـ به هدفش نائل شد.
* * *
5 ـ كشتن شيعيان به بهانه هاى گوناگون
معاويه بعد از تثبيت قدرت خويش و پس از مسموم ساختن امام مجتبى(عليه السلام)برخلاف مفاد صلح نامه(4) و بر خلاف تمام اصول انسانى و دينى به كشتار وسيع
1 . رجوع كنيد به: كتاب هاى معتبر تاريخى از شيعه و سنّى; مانند: ارشاد شيخ مفيد، ص 356 و 357; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 47-49; بحارالانوار، ج 44، ص 147; تاريخ الخلفاء سيوطى، ص 214; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 29; مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 39; تذكرة الخواص سبط بن جوزى، ص 191 و 192. ابن عبدالبر نيز در استيعاب، ج 1، ص 440 در شرح حال امام حسن(عليه السلام)مى نويسد: گروهى گفته اند كه آن زن به دسيسه معاويه و پولى كه براى وى فرستاد، آن حضرت را مسموم ساخت (وَ قَالَتْ طائِفَةٌ: كَانَ ذَلِكَ مِنْهَا بِتَدْسِيسِ مُعاوِيَةَ إِلَيْهَا وَ مَا بَذَلَ لَهَا فِي ذلِكَ).
2 . مقاتل الطالبيين، ص 48.
3 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 196; عقد الفريد، ج 4، ص 361 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 49.
4 . در يكى از بندهاى صلح نامه آمده بود: «وَ أَنْ يُؤَمَنَّ شِيعَتَهُ، وَلاَ يَتَعَرَّضَ لاَِحَد مِنْهُمْ; امنيّت شيعيان على(عليه السلام) را تضمين كند و متعرّض احدى از آنان نشود». (مناقب شهر آشوب، ج 4، ص 38 و ارشاد شيخ مفيد، ص 355).
[ 188 ]
شيعيان اميرالمؤمنين على(عليه السلام) دست زد; تا با از ميان برداشتن مخالفان، راه را براى خودكامگى هايش هموارتر سازد.
ابن ابى الحديد با اشاره به اين دوران مى نويسد: «فشارها بر شيعيان ادامه داشت، تا آنگاه كه امام حسن(عليه السلام) به شهادت رسيد; پس از آن، سختى ها و فشارها بر شيعيان افزايش يافت،به گونه اى كه هر شيعه،از كشته شدن و يا تبعيد و آواره شدن بيمناك بود».(1)
امام باقر(عليه السلام) با اشاره به فضاى تاريك و وحشت بار عصر معاويه مى فرمايد:
«وَ كَانَ عِظَمُ ذلِكَ وَ كِبَرُهُ زَمَنَ مُعاوِيَةَ بَعْدَ مَوْتِ الْحَسَنِ(عليه السلام) فَقُتِلَتْ شِيعَتُنابِكُلِّ بَلْدَة وَ قُطِّعَتِ الاَْيْدِي وَ الاَْرْجُلُ عَلَى الظِّنَّةِ وَ كَانَ مَنْ يُذْكَرُ بِحُبِّنَا وَ الاِْنْقِطاعِ إِلَيْنَا سُجِنَ أَوْ نُهِبَ مَالُهُ أَوْ هُدِّمَتْ دارُهُ; بيشترين وبزرگترين
فشارها بر شيعيان در عصر معاويه، پس از شهادت امام حسن(عليه السلام)بود. در آن زمان در هر شهرى شيعيان ما كشته مى شدند و دست ها و پاهايشان با اندك گمان و بهانه اى قطع مى شد. شدّت سخت گيرى به حدّى بود كه اگر كسى از دوستى ما ياد مى كرد، زندانى مى شد و اموالش مصادره مى گرديد و يا خانه اش ويران مى گشت».(2)
در اين هنگام، معاويه فرماندارى كوفه را به «زياد بن ابيه»(3) سپرد; وى كه شيعيان على(عليه السلام) را به خوبى مى شناخت، به تعقيب آنان پرداخت و بسيارى از افرادسرشناس و مؤثّر از دوستان على(عليه السلام) را به قتل رساند. شدت سخت گيرى و جنايت «زياد» را ابن ابى الحديد معتزلى اين گونه ترسيم مى كند:
«زياد، شيعيان على(عليه السلام) را زير هر سنگ و كلوخى (در هرمكانى) يافت به قتل
1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 43.
2 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 43 و بحارالانوار، ج 44، ص 68.
3 . شرح حال «زياد» پيش از اين گذشت.
[ 189 ]
رساند; آنها را دچار ترس و وحشت ساخت و دست و پاى آنان را قطع كرد و چشم هاى آنها را از حدقه بيرون آورد، آنان را به دار آويخت و گروهى از آنان را از سرزمين عراق آواره ساخت، تا جايى كه هيچ فرد سرشناسى از شيعيان در عراق نماند».(1)
جنايات «زياد» در نامه امام حسين(عليه السلام) به معاويه نيز آمده است; در بخشى از نامه آن حضرت مى خوانيم:
«ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلى اَهْلِ الاِْسْلامِ، يَقْتُلُهُمْ وَ يَقْطَعُ أَيْدِيَهُمْ وَ أَرْجُلَهُمْ مِنْ خِلاف، وَ يُصَلِّبُهُمْ عَلى جُذُوعِ النَّخْلِ; آنگاه زياد را بر مسلمانان مسلّط ساختى و او نيز آنان را به قتل مى رساند و دست و پاى آنان را به عكس يكديگر (به طرز وحشتناك) قطع مى كند و آنان را بر دار اعدام مى آويزد».(2)
* * *
شهادت حُجر بن عدى
(3)از جنايات عظيمى كه دراين مدّت توسّط عمّال معاويه انجام گرفت و بسيارى از مورّخان شيعه و سنّى آن را نقل كرده اند، شهادت «حُجر بن عدى» و ياران گرانقدرش بود. اينان از مردان شايسته و به زهد و تقوا و ايمان شناخته شده بوده اند و فقط به جرم پيروى از على(عليه السلام) و ايستادگى در برابر ناسزاگويى هاى «زياد» نسبت به آن حضرت به
1 . فَقَتَلَهُمْ تَحْتَ كُلِّ حَجَر وَ مَدَر، وَ أَخَافَهُمْ، وَ قَطَعَ الاَْيْدِي وَ الاَْرْجُلَ، وَ سَمَلَ الْعُيُونَ وَ صَلَبَهُمْ عَلَى جُذُوعِ النَّخْلِ، وَ طَرَدَهُمْ وَ شَرَّدَهُمْ عَنِ الْعِراقِ; فَلَمْ يَبْقِ بِهَا مَعْرُوفٌ مِنْهُمْ (همان مدرك، ص 44). محقّق ارجمند جناب شيخ باقر قرشى مى نويسد: زياد قصد كرد كوفه را از شيعيان خالى كند و شوكت آنان را در هم بشكند; از اين رو، پنجاه هزار تن از شيعيان كوفه (و عراق) را آواره منطقه خراسان كرد، و البتّه همين جمعيّت موجب نشر تشيّع در آن منطقه و تشكيل گروه هاى مقاومت و مبارزه عليه امويان شد. (حياة الامام الحسين بن على(عليه السلام)، ج 2، ص 178).
2 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 203 و بحارالانوار، ج 44، ص 213.
3 . حُجر بن عدى از بزرگان صحابى رسول خدا بود. دانشمندان شيعه و سنّى تعبيرات بلندى در عظمت او نقل كرده اند. درباره او نوشته اند: وى هر چند از نظر سنّ و سال از ديگر صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)كوچك تر بود، ولى از نظر عظمت از بزرگان صحابه بود. حاكم نيشابورى در مستدرك از او با عنوان «راهب أصحاب محمّد» ياد كرده است و ابن اثير در اسدالغابة و ابن حجر عسقلانى در الاصابه از او به عنوان «حُجر الخير» ياد كرده اند. درباره او آمده است كه وى مردى عابد بود، هميشه با وضو بود و هر گاه وضو مى گرفت، نماز مى خواند. ابن عبدالبر در استيعاب و ابن اثير در اسدالغابه وى را مستجاب الدعوة دانسته اند. براى آگاهى بيشتر رجوع كنيد به: اسدالغابة فى معرفة الصحابة، ج 1، ص 385-386; الاصابة فى تمييز الصحابة، ج 1، ص 314; مختصر تاريخ دمشق، ج 6، ص 236 به بعد; اعيان الشيعة، ج 4، ص 569 به بعد و الغدير، ج 11، ص 53 به بعد.
[ 190 ]
طرز فجيعى به شهادت رسيدند، كه فشرده آن چنين است:
زمانى كه «مغيرة بن شعبه» از سوى معاويه حاكم كوفه شد، به دستور معاويه در خطبه ها و سخنرانى ها نسبت به على(عليه السلام) دشنام و ناسزا مى گفت. در اين ميان «حُجر بن عدى» در برابر او ايستادگى مى كرد واز فضايل على(عليه السلام) مى گفت، و معاويه را رسوا مى ساخت. «حُجر» كه مردى با نفوذ و از شخصيّت هاى معروف كوفه بود، با بيانش توطئه هاى مغيره را خنثى مى ساخت.
جمع زيادى از مردم كوفه نيز با وى همراهى مى كردند و به مخالفت با سخنان «مغيره» مى پرداختند. مغيره كه ترس داشت دست خويش را به خون آنان آلوده سازد، تحمّل مى كرد; ولى هميشه «حُجر» را از پى آمد سخنانش مى ترساند و مى گفت همه حاكمان مانند من تحمّل نخواهند كرد و در برابر تو شدّت عمل به خرج خواهند داد.
مغيره در سال 51 هجرى به هلاكت رسيد و آنگاه معاويه «زياد» را كه والى بصره بود، با حفظ سِمَت، به ولايت كوفه منصوب كرد. «زياد» نيز همانند ديگر واليان جور و به دستور معاويه بر فراز منابر و در سخنرانى ها به سبّ و بدگويى على(عليه السلام)مى پرداخت كه با مخالفت «حُجر» مواجه مى شد.
«حُجر بن عدى» و يارانش كه تحمّل اين ناسزاگويى ها را نداشتند، در برابر دستگاه ستمگر معاويه و «زياد» ايستادگى كردند و از افشاى حاكم شام و آل ابوسفيان خوددارى نمى كردند و به تهديدات «زياد» ستمگر اعتنايى نداشتند.
سرانجام زياد، آنها را دستگير كرد و همراه با نامه اى در مذمّت و بدگويى از آنان به شام روانه ساخت.
حجر و يارانش را در «مرج عذرا» (منطقه اى در نزديكى دمشق) نگه داشتند، تا حكم آنان از سوى معاويه صادر شود.
از ميان اين گروه كه چهارده تن بودند، هفت تن با وساطت بعضى به نزد معاويه نجات يافتند; ولى حُجر به همراه شش تن از يارانش كه مقاومت مى كردند ـ به جرم
[ 191 ]
ديندارى و محبّت به على(عليه السلام) ـ به طرز فجيعى به شهادت رسيدند.(1)
در كتاب كنز العمّال (از كتاب هاى معروف اهل سنّت) آمده است كه حُجر به هنگام شهادت چنين وصيّت كرد:
«لاَ تُطْلِقُوا عَنِّي حَدِيداً وَ لاَ تَغْسِلُوا عَنِّي دَمَاً وَ ادْفِنُونِي فِي ثِيابِي، فَإِنِّي لاق مُعاوِيَةَ بِالْجادَّةِ وَ إِنِّي مُخاصِمٌ; غل و زنجير را از دست و پايم باز نكنيد و خونم را نشوييد و مرا در پيراهنم دفن كنيد! چرا كه مى خواهم به اين صورت معاويه را در قيامت براى دادخواهى در پيشگاه خدا ديدار كنم».(2)
قبر جناب حجر و يارانش امروزه در منطقه «مرج عذرا»، در نزديكى دمشق معروف و مشهور است و زيارتگاه گروه زيادى از مسلمانان مى باشد.
شهادت حُجر بن عدى و يارانش چه در همان زمان و چه پس از آن، مورد اعتراض شديد مردم قرار گرفت و از آن به عنوان لكّه ننگى در زندگى معاويه ياد مى شد.
امام حسين(عليه السلام) در نامه اى به معاويه به شهادت حُجر و يارانش اشاره مى كند و مى فرمايد:
«أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْر، وَ أَصْحابَهُ الْعابِدِينَ الُْمخْبِتِينَ، اَلَّذِينَ كَانُوا يَسْتَفْظِعُونَالْبِدَعَ، وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ، فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْواناً، مِنْ بَعْدِ ما أَعْطَيْتَهُمُ الْمَواثِيقَ الْغَلِيظَةَ، وَ الْعُهُودِ الْمُؤَكَّدَةَ، جُرْأَةً عَلَى اللّهِ وَاسْتِخْفَافاً بِعَهْدِهِ; (اى معاويه!) آيا تو همان نيستى كه حجر و يارانش را
1 . رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 4، ص 187-207; كامل ابن اثير، ج 3، ص 472-486; مختصر تاريخ دمشق، ج 6، ص 235-242; مروج الذهب مسعودى، ج 3، ص 3-4; الغدير، ج 11، ص 37 به بعد و اعيان الشيعة، ج 4، ص 569-586.
2 . كنز العمّال، ج 11، ص 353، حديث شماره 31724; همچنين رجوع كنيد به: اسدالغابة فى معرفة الصحابة، ج 1، ص 386 و الاصابة فى تمييز الصحابة، ج 1، ص 315.
[ 192 ]
كه عابد و در برابر خدا متواضع بودند، به قتل رساندى؟ آنان كه از بدعت ها بيزار بودند; امر به معروف و نهى از منكر مى كردند; ولى تو آنان را از روى ستم و عداوت ـ پس از پيمان هاى محكم (در عدم تعرّض به آنان) ـ كشتى و اين عمل را از روى نافرمانى در برابر خداوند و سبك شمردن پيمان او انجام دادى».(1)
عايشه نيز در ملاقاتى با معاويه به وى گفت: چرا حُجر و يارانش را كشتى؟ معاويه پاسخ داد: مصلحت امّت را در آن ديدم!!! عايشه گفت: از رسول خدا شنيدم كه درباره آنان مى فرمود:
«سَيُقْتَلُ بِعَذْراءَ نَاسٌ، يَغْضِبُ اللّهُ لَهُمْ وَ أَهْلُ السَّماءِ; به زودى در منطقه «عذراء»، مردمانى كشته مى شوند كه خداوند و آسمانيان به خاطر آنان خشمگين مى شوند».(2)
از «حسن بصرى» نقل شده است كه مى گفت: معاويه چهار عمل زشت انجام داد كه هر يك از آنها به تنهايى جرم و جنايت بزرگى محسوب مى شود و براى تبهكارى معاويه كافى است... يكى از آن چهار مورد، كشتن حُجر بن عدى بود. سپس دو بار گفت:
«وَيْلا لَهُ مِنْ حُجْر وَ أَصْحابِ حُجْر; واى بر وى (معاويه) از ماجراى حُجر و ياران حُجر!».(3)
ماجراى شهادت حجر به قدرى مظلومانه بود كه خود معاويه نيز ـ به ظاهر ـ از پى آمد اُخروى آن وحشت داشت!
1 . الامامة والسياسة، ج 1، ص 203; همچنين رجوع كنيد به: بحارالانوار، ج 44، ص 213.
2 . مختصر تاريخ دمشق، ج 6، ص 241 و الاصابة، ج 1، ص 315.
3 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 208 و كامل ابن اثير، ج 3، ص 487.
[ 193 ]
در كامل ابن اثير به نقل از ابن سيرين آمده است كه معاويه به هنگام مرگ مى گفت:
«يَوْمِي مِنْكَ يا حُجْرُ طَوِيلٌ; اى حُجر! روزى طولانى (براى محاكمه نزد خدا) با تو خواهم داشت».(1)
* * *
شهادت عمرو بن حَمِق
از ديگر شخصيّت هاى بزرگ اسلامى كه توسّط معاويه به شهادت رسيد، جناب «عمرو بن حَمِق خُزاعى» است.
وى از اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود و مطابق نقل محدّثان و مورّخان روزى با مقدارى شير رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را سيراب كرد، آن حضرت در حقّ وى چنين دعا كرد: «اَللّهُمَّ مَتِّعْهُ بِشَبابِهِ; خدايا او را از جوانى اش بهره مند ساز!» عمرو نيز به بركت اين دعا، هشتاد سال بر او گذشت، ولى موى سپيدى در سر و رويش ديده نشد».(2)
وى از شيعيان خاصّ اميرمؤمنان(عليه السلام) بود. امام كاظم(عليه السلام) هنگامى كه حواريّون و ياران ويژه اميرمؤمنان(عليه السلام) را بر مى شمارد، از عمرو بن حمق نيز نام مى برد.(3)
اميرمؤمنان(عليه السلام) در جنگ صفّين پس از اعلام آمادگى و وفادارى خالصانه عمرو، به وى فرمود:
«لَيْتَ أَنَّ فِي جُنْدِي مِائَةٌ مِثْلُكَ; كاش در ميان لشكريانم يكصد نفر همانند تو بودند».(4)
عمرو بن حمق به سبب عشق و ارادت به على(عليه السلام) مورد بُغض معاويه قرار داشت،
1 . كامل ابن اثير، ج 3، ص 487.
2 . كنزالعمّال، ج 13، ص 495; تهذيب التهذيب ابن حجر، ج 8، ص 21; اسدالغابة، ج 4، ص 100 و بحارالانوار، ج 18، ص 12.
3 . بحارالانوار، ج 22، ص 343.
4 . بحارالانوار، ج 32، ص 399 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 182.
[ 194 ]
تا آن كه معاويه در زمان خلافت خويش، وى را مورد تعقيب قرار داد. عمرو از شهر خويش گريخت; ولى معاويه با وقاحت تمام همسرش «آمنه» را به مدّت دو سال در زندان دمشق حبس كرد، تا آن كه عمّال معاويه عمرو را در منطقه «موصل» دستگير كردند;(1) و او را به طرز فجيعى به شهادت رساندند و سرش را براى زياد و او نيز براى معاويه فرستاد!
مورّخان نوشته اند: نخستين سرى كه در اسلام شهر به شهر گردانده شد، سرِ «عمروبن حمق خُزاعى» بود!
ابن سعد در طبقات به نقل از شعبى (از بزرگان تابعين) مى نويسد: «أَوَّلُ رَأْس حُمِلَ فِى الاِْسْلامِ رَأْسُ عَمْرِو بْنِ الحَمِقِ».(2)
به دستور معاويه سر بريده «عمرو» براى همسرش در زندان فرستاده شد. مأموران سنگدل حاكم شام، سر آن شهيد را به دامن آمنه انداختند و آمنه نيز كلماتى آتشين و با حزن و اندوه در فراق شوهرش بيان كرد.(3)
امام حسين(عليه السلام) در نامه اش به معاويه به شهادت عمروبن حمق اشاره كرده و از آن بزرگمرد به عظمت ياد مى كند و مى فرمايد:
«أَوَ لَسْتَ بِقاتِلِ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، اَلَّذِي أَخْلَقَتْ وَ أَبْلَتْ وَجْهَهُ الْعِبادَةُ; آيا تو قاتل عمروبن حمق نيستى; همان مردى كه كثرت عبادت چهره اش را فرسوده كرده بود».(4)
آرى; معاويه با كشتن شيعيان على(عليه السلام) به ويژه افراد بانفوذ و ايجاد ترس و وحشت
1 . طبرى مى نويسد: او را در موصل دستگير كردند و به شهادت رساندند (تاريخ طبرى، ج 4، ص 197). ولى مطابق نقل ابن سعد در طبقات (ج 6، ص 25) او را در منطقه جزيره دستگير كردند و به شهادت رساندند.
2 . طبقات، ج 6، ص 25. ابن حجر عسقلانى نيز مى نويسد: «أَوَّلُ رَأْس اُهْدِىَ فِى الاِْسْلامِ، رَأْسُ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، بُعِثَ بِهِ زِيادُ إِلى مُعاوِيَةَ». (الاصابة، ج 2، ص 523).
3 . رجوع كنيد به: الغدير، ج 11، ص 41-44; تاريخ طبرى، ج 4، ص 197; طبقات ابن سعد، ج 6، ص 25; الاصابة، ج 2، ص 533; كنز العمّال، ج 13، ص 497; مصنّف ابن ابى شيبة، ج 8، ص 357; مختصر تاريخ دمشق، ج 19، ص 202 و اعيان الشيعة، ج 8، ص 376.
4 . الامامة و السياسة، ج 1، ص 203. (در بحارالانوار، ج 44، ص 213 نيز، اين جملات با تفاوتى نقل شده است).
[ 195 ]
ميان آنان، در پى انتقام از اميرمؤمنان على(عليه السلام) و در واقع انتقام از اسلام راستين برآمد، تا بتواند به «خطّ اموى» استحكام بيشترى ببخشد و راه را براى خودكامگى هايش هموارتر سازد.
* * *
6 ـ تنگناى اقتصادى مخالفان
يعقوبى ـ مورّخ مشهور ـ از حضرت رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) روايت كرده است، كه فرمود:
«اِذَا بَلَغَ بَنُو أَبِي الْعَاصِ ثَلثِينَ رَجُلا جَعَلُوا مَالَ اللهِ دُوَلا وَ عِبَادَهُ خَوَلا وَ دِينَهُ دَخَلا; آنگاه كه فرزندان ابوالعاص (پسر اميّه) به سى تن برسند، بيت المال را در انحصار خود قرار مى دهند و بندگان خدا را برده خويش، و دين خداوند را مايه فريب مى سازند».(1)
اين سه اصل پايه هاى حكومت هاى استبدادى است كه حكومت بنى اميّه بر اساس آن شكل گرفته است.
معاويه كه در سال هاى اوّل حكومتش با سياستى مزوّرانه پا به ميدان نهاد و با بذل و بخشش هاى فراوان و تظاهر به بردبارى و چشم پوشى از دشمنانش، سعى در به سازش كشاندن آنان داشت و به هر شكل مى خواست همگان در برابر حكومت او سر تسليم فرود آورند و يا حدّاقل سكوت كنند; پس از استحكام پايه هاى حكومتش سيماى واقعى خويش را نمايان ساخت و شديدترين فشارهاى اقتصادى را بر مردم بى نوا روا داشت.
وى با اين كه ثروت هاى عمومى و دارايى هاى كشور اسلام را به رايگان تقديم مواليان و نزديكان خويش مى كرد، با وضع مقرّرات سنگين اقتصادى نسبت به
1 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 172 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 56.
[ 196 ]
مخالفان خويش، چنان عرصه را بر آنان تنگ كرده بود كه بسيارى از مردم با فقر و فلاكت دست و پنجه نرم مى كردند.
او اين كار را براى اين انجام مى داد تا احدى به فكر قيام بر ضدّ او نيفتد.(1)
اين سياست در دوران يزيد نيز ادامه يافت تا جايى كه نسبت به افرادى چون «عبداللّه بن عبّاس» نيز اعمال مى شد. عبدالله در نامه اى به يزيد به همين نكته اعتراض كرده، مى نويسد:
«فَلَعَمْرِي مَا تُؤْتِينَا مِمَّا فِي يَدَيْكَ مِنْ حَقِّنَا إِلاَّ الْقَلِيلَ وَ إِنَّكَ لَتَحْبِسُ عَنَّا مِنْهُ الْعَرِيضَ الطَّويلَ; به جانم سوگند! تو از حقوق ما جز مقدار ناچيزى به ما ندادى و تمام آن را خود برداشتى!».(2)
معاويه كه براى تصاحب اموال مردم مسلمان خيز برداشته بود هر روز دستورى صادر مى كرد.
يك روز فرمان داد تمام اراضى مربوط به پادشاهان ساسانى كه در اطراف كوفه قرار داشت، تصرّف شود. در پى اين فرمان، تمام آن سرزمين هاى وسيع و آباد جزء اموال خصوصى او قرار گرفت.درآمد اين زمين ها در هر سال تا 5 ميليون درهم مى رسيد.
روز ديگر فرمان داد، بصره و املاك آباد اطراف آن را به اين سرزمين ها اضافه كنند.
در مرحله سوّم دستور داد: هدايايى كه رعاياى ايرانى در ايّام نوروز و مهرگان به پادشاهان ساسانى مى پرداختند، از اين به بعد به دستگاه خلافت بپردازند.(3)
منطق معاويه بر اين اساس بود كه مى گفت: زمين از آن خداست و وى خليفه خدا! لذا هر طورى كه ميلش باشد عمل مى كند. او مى گفت:
«اَلاَْرْضُ للهِِ وَ أَنَا خَلِيفَةُ اللهِ فَمَا آخُذُ مِنْ مَالِ اللهِ فَهُوَ لِي وَ مَا تَرَكْتُهُ كَانَ جائِزاً
1 . رجوع كنيد به: عقد الفريد، ج 4، ص 259.
2 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 248 و بحارالانوار، ج 45، ص 324. همچنين رجوع كنيد به : عقد الفريد، ج 4، ص 358 .
3 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 218. مراجعه شود به نقش عايشه درتاريخ اسلام، قسمت سوّم، ص 157.
[ 197 ]
لِي; زمين از آن خدا است و من هم خليفه او، پس اگر در مالى تصرّف كنم،متعلّق به من است واگر تصرّف نكنم باز مجاز به تصرّف آنم».(1)
بر اساس منطق معاويه ولايات و شهرها به صورت تبعيض آميزى اداره مى شد. در حالى كه مردم شام ـ بهترين مدافعان حكومت معاويه ـ در امنيّت و رفاه به سر برده و ارزاق عمومى به وفور و با قيمتى مناسب در اختيارشان قرار مى گرفت و هر گاه و بى گاه از بذل و بخشش هاى بى دريغ معاويه بهره مند بودند; مردم شهرهاى ديگر تحت فشار سخت ترين تنبيهات اقتصادى قرار داشتند.
خصوصاً شهر كوفه كه پايگاه اصلى شيعيان و دوست داران اميرمؤمنان(عليه السلام) بود، با وضع بسيار دردناكى روبرو بود. مغيرة بن شعبه ـ والى كوفه ـ ارزاق عمومى را از مردم كوفه دريغ مى داشت. اين سياست تبعيض آميز معاويه تا دهها سال پس از وى نيز ادامه يافت ; تا آن جا كه عمر بن عبدالعزيز ـ به اصطلاح عادل ترين آنان! ـ در حالى كه بر حقوق شاميان ده دينار افزوده بود بر اهل عراق هيچ نيافزود!(2)
غصب زمين هاى آباد بلاد اسلامى، تنها به كوفه و بصره خلاصه نشد. بلكه پس از آن معاويه بر زمين هاى يمن و شام و بين النهرين نيز دست انداخت و سرزمين هايى كه در گذشته عنوان خالصه و تيول داشت، از چنگ صاحبان آنها درآورد و در تصرّف خويش قرار داد.
وى حتّى از دو شهر مقدس مكّه و مدينه نيز صرف نظر نكرد ; هر سال مقدار زيادى خرما و گندم از اين دو شهر به عنوان ماليات و خراج مى گرفت و «فدك» را كه متعلّق به فرزندان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود جزء تيول مروان بن حكم قرار داد!(3)
«ابن عبد ربّه» مى نويسد:
1 . الغدير، ج 8، ص 349. به نقل از مروج الذهب، ج 2، ص 79.
2 . عقد الفريد، ج 4، ص 259. براى آگاهى بيشتر مراجعه شود به نقش عايشه در تاريخ اسلام، قسمت سوّم.
3 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 305.
[ 198 ]
در دوران حكومت معاويه هيچ بودجه اى از بيت المال براى شهر مقدّس مدينه اختصاص نمى يافت(1)، چه اين كه در اين شهر بزرگانى زندگى مى كردند كه همه از سران مخالفان حكومت اموى بودند.
واليان منصوب معاويه، مردم اين سامان را مجبور كردند تا با بهاى ناچيزى املاك خويش را بفروشند و بسيارى از زمين هاى اطراف مدينه را به اجبار به تصرّف دستگاه حكومت درآوردند.
به حكم معاويه، گاه مروان بن حكم و گاه نيز سعيد بن عاص بر مدينه حكومت مى كرد و هر دو در تضعيف اقتصادى مردم مدينه خصوصاً بزرگان قوم از هيچ كوششى دريغ نمى كردند.(2)
معاويه كه مبارزه با علويان و هواخواهان مكتب علوى را وجهه نظر خويش قرارداده بود، در بخشنامه اى به همه عمّال خويش اعلام كرد:
«اُنْظُرُوا إِلَى مَنْ قَامَتْ عَلَيْهِ الْبَيِّنَةُ أَنَّهُ يُحِبُّ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ فَامْحُوهُ مِنَ الدِّيوَانِ وَ أَسْقِطُوا عَطَاءَهُ وَ رِزْقَهُ; مواظب باشيد هر كه ثابت شد كه از شيعيان على(عليه السلام) و اهل بيت او است اسم او را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق و مزاياى او را قطع نماييد».(3)
اين همه سخت گيرى از جانب معاويه براى آن بود كه وى همواره از شيعيان احساس خطر عظيمى مى كرد و لذا با قساوت تمام به اين گونه اعمال ننگين و شرارت بار دست مى زد.
ابن ابى الحديد، از امام باقر(عليه السلام) نقل مى كند كه شرايط چنان سخت شده بود كه اگر كسى از دوستى ما ياد مى كرد زندانى مى شد و اموالش مصادره مى گرديد و يا خانه اش
1 . مراجعه شود به عقدالفريد، ج 4، ص 358.
2 . مراجعه شود به عقد الفريد، ج 4، ص 259.
3 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 45 و الغدير، ج 11، ص 29.
[ 199 ]
ويران مى گشت.(1)
فشارها چنان زياد و فراگير شده بود كه «شعبى» مى گويد:
«مَا نَدْري مَا نَصْنَعُ بِعَلِىِّ بْنِ أبي طَالِب، إِنْ أَحْبَبْنَاهُ إِفْتَقَرْنَا وَ إِنْ اَبْغَضْنَاهُ كَفَرْنَا; نمى دانيم با على(عليه السلام) چه كنيم؟ اگر او را دوست بداريم، (چنان بر ما سخت مى گيرند كه) فقير و نيازمند مى شويم و اگر او را دشمن بداريم، كافر مى شويم».(2)
7 ـ بدعت ها
معاويه براى پيشبرد اهداف خويش و تحكيم پايه هاى مقام و موقعيّت خود، كه سخت به آن علاقه داشت، به احكام اسلامى نيز دست اندازى كرد و بدعت هايى را در دين پديد آورد كه از مهم ترين آن ها انحراف خلافت اسلامى از مسير صحيح خود و تبديل آن به سلطنت استبدادى و موروثى، مخصوصاً انتخاب فرزند آلوده و ناصالحش براى ولايت عهدى بود.
اين خطر به قدرى جدّى و مهم بود كه امام حسين(عليه السلام) در جمع عدّه زيادى از صحابه و انصار و فرزندان آنها در منى، با آن كه جاسوسان معاويه همه جا مراقب اوضاع بودند، در اين باره فرمود:
«فَإِنِّي أَخَافُ أَنْ يَنْدَرِسَ هَذَا الْحَقُّ وَ يَذْهَبَ; من بيم آن دارم كه (در اثر اعمال معاويه) دين اسلام فرسوده گشته و به طور كامل ريشه كن گردد».(3)
معاويه خود تصريح مى كرد كه خلافت را نه با محبّت و دوستى مردم و نه رضايت
1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 43.
2 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 248.
3 . احتجاج طبرسى، ج 2، ص 87 ; الغدير، ج 11، ص 28.
[ 200 ]