آيه 178 سوره آل عمران، اين معنى را تأكيد كرده مى فرمايد: گمان نكنند آنهائى كه كافر شدند، مهلتى كه به ايشان ميدهيم براى آنها خوبست بلكه مهلت ميدهيم تا به گناه و طغيان خود بيفزايند و براى آنان عذاب خوار كننده است.
در خطبه اى كه بانوى شجاع اسلام زينب كبرى (عليها السلام) در شام در برابر حكومت خودكامه جبّار، ايراد كرد، استدلال به اين آيه را در برابر يزيد طغيانگر كه از مصاديق روشن گنهكار غير قابل بازگشت بود، مى خوانيم، آنجا كه مى فرمايد:
«تو امروز شادى مى كنى و چنين مى پندارى كه چون فراخناى جهان را بر ما تنگ كرده اى و كرانه هاى آسمان را بر ما بسته اى و ما را همچون اسيران از اين ديار به آن ديار ميبرى، نشانه قدرت تو است، و يا در پيشگاه خدا قدرت و منزلتى دارى و ما را در درگاه او راهى نيست؟! اشتباه ميكنى، اين فرصت و آزادى را خداوند بخاطر اين به تو داده تا پشتت از بارگناه، سنگين گردد و عذاب دردناك در انتظار تو است...
پاسخ به يك سؤال
آيه فوق، ضمناً به اين سؤال كه در ذهن بسيارى وجود دارد، پاسخ مى گويد كه چرا جمعى از ستمگران و افراد گنهكار و آلوده اينهمه غرق نعمتند و مجازات نمى بينند.
قرآن ميگويد: اينها افراد غير قابل اصلاحى هستند كه طبق سنت آفرينش و اصل آزادى اراده و اختيار، بحال خود واگذار شده اند، تا به آخرين مرحله سقوط برسند و مستحق حداكثر مجازات شوند.
بعلاوه از بعضى از آيات قرآن، استفاده مى شود كه خداوند گاهى به اينگونه افراد، نعمت فراوانى ميدهد و هنگامى كه غرق لذت پيروزى و سرور شدند ناگهان همه چيز را از آنان ميگيرد، تا حداكثر شكنجه را در زندگى همين دنيا ببينند زيرا جدا شدن از چنين زندگى مرفهى، بسيار ناراحت كننده است چنانكه مى خوانيم: فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شىء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة فاذاهم مبلسون: «هنگامى كه پندهائى را كه به آنها داده شده بود، فراموش كردند درهاى هر خيرى بروى آنان گشوديم تا شاد شوند، ناگهان هر آنچه داده بوديم از آنها باز گرفتيم، لذا فوق العاده ناراحت و غمگين شدند». (انعام آيه 44).
[ 621 ]
در حقيقت اينگونه اشخاص، همانند كسى هستند كه از درختى، ظالمانه بالا ميروند، هر قدر بالاتر ميرود خوشحالتر ميشود تا آن هنگام كه بقله درخت ميرسد، ناگهان طوفانى ميوزد و از آن بالا چنان سقوط مى كند كه تمام استخوانهاى او درهم مى شكند.(1)
1 ـ تفسير نمونه 3/183
[ 622 ]
163 ـ چرا ملل فاقد ايمان زندگى مرفّه دارند؟
در سوره اعراف آيه 96 مى خوانيم: «و لو انّ اهل القرى امنوا واتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والارض...» (اگر مردمى كه در شهرها و آباديها زندگى دارند ايمان بياورند و تقوى پيشه كنند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشائيم...)
با توجه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مى شود كه اگر ايمان و تقوا موجب نزول انواع بركات الهى است چرا مشاهده مى كنيم ملتهاى بى ايمانى را كه غرق ناز و نعمتند؟
پاسخ اين سؤال با توجه به دو نكته روشن مى گردد:
1 ـ اينكه تصور مى شود ملتهاى فاقد ايمان و پرهيزگارى غرق در ناز و نعمتند، اشتباه بزرگى است كه از اشتباه ديگرى يعنى ثروت را دليل بر خوشبختى گرفتن سرچشمه مى گيرد.
معمولا مردم اين طور فكر مى كنند كه هر ملتى صنايعش پيشرفته تر و ثروتش بيشتر باشد خوشبختر است در حالى كه اگر به درون اين جوامع نفوذ كنيم و دردهاى جانكاهى كه روح و جسم آنها را درهم مى كوبد از نزديك ببينيم قبول خواهيم كرد كه بسيارى از آنها از بيچاره ترين مردم روى زمين هستند، بگذريم از اينكه همان پيشرفت نسبى، نتيجه بكار بستن اصولى همانند كوشش و تلاش و نظم و حس مسئوليت است كه در متن تعليمات انبيا قرار دارد.
در همين ايام كه اين قسمت از تفسير را مى نويسيم، اين خبر در جرائد منتشر شد كه در «نيويورك» يعنى يكى از ثروتمندترين و پيشرفته ترين نقاط دنياى مادى، بر اثر
[ 623 ]
خاموشى ناگهانى برق صحنه عجيبى به وجود آمد، يعنى بسيارى از مردم به مغازه ها حمله بردند و هستى آنها را غارت كردند، تا آنجا كه سه هزار نفر از غارتگران بوسيله پليس بازداشت شدند.
مسلماًتعداد غارتگران واقعى چندين برابر اين عدد بوده و تنها اين عده بودند كه نتوانستند به موقع فرار كنند، و نيز مسلم است كه آنها غارتگران حرفه اى نبوده اند كه نفرات خود را براى چنان حمله عمومى از قبل آماده كرده باشند، زيرا حادثه يك حادثه ناگهانى بود.
بنابراين چنين نتيجه مى گيريم كه با يك خاموشى برق، دهها هزار نفر از مردم يك شهر ثروتمند و به اصطلاح پيشرفته تبديل به «غارتگر» شدند، اين نه تنها دليل بر انحطاط اخلاقى يك ملّت است بلكه دليل بر ناامنى شديد اجتماعى نيز مى باشد.
خبر ديگرى كه در جرائد بود اين خبر را تكميل كرد و آن اينكه يكى از شخصيتهاى معروف كه در همين ايام در نيويورك در يكى از هتلهاى مشهور چندين ده طبقه اى نيويورك سكونت داشت مى گويد: قطع برق، سبب شد كه راه رفتن در راهروهاى هتل به صورت كار خطرناكى درآيد، به طورى كه متصديان هتل اجازه نمى دادند كسى تنها از راهروها بگذرد و به اطاق خود برسد مبادا گرفتار غارتگران گردد، لذا مسافران را در اكيپهاى ده نفرى يا بيشتر، با مأمورين مسلح به اطاقهاى خود مى فرستادند!، شخص مزبور اضافه مى كند كه تا گرسنگى شديد به او فشار نمى آورده جرئت نداشته است از اطاق خويش خارج گردد!
اما همين خاموشى برق در كشورهاى عقب مانده شرقى هرگز چنين مشكلاتى را به وجود نمى آورده و اين نشان مى دهد كه آنها در عين ثروت و پيشرفت صنايع كمترين امنيت در محيط خودشان ندارند، از اين گذشته ناظران عينى مى گويند آدم كشى در آن محيطها همانند نوشيدن يك جرعه آب است، به همين آسانى.
و مى دانيم اگر تمام دنيا را به كسى بدهند و در چنين شرائطى زندگى كند، از بيچاره ترين مردم جهان خواهد بود، تازه مشكل امنيت تنها يكى از مشكلات آنها است، نابسامانيهاى فراوان اجتماعى ديگرى دارند كه آنها نيز به نوبه خود بسيار دردناكند، با توجه به اين حقايق، ثروت را نبايد با خوشبختى اشتباه كرد.
[ 624 ]
2 ـ اما اينكه گفته مى شود چرا جوامعى كه داراى ايمان و پرهيزگارى هستند عقب مانده اند اگر منظور از ايمان و پرهيزگارى تنها ادعاى اسلام و ادعاى پايبند بودن به اصول تعليمات انبياء بوده باشد، قبول داريم چنين افرادى عقب مانده اند، ولى مى دانيم حقيقت ايمان و پرهيزگارى چيزى جز نفوذ آن در تمام اعمال و همه شئون زندگى نيست، و اين امرى است كه با ادعا تأمين نمى گردد.
با نهايت تأسف امروز اصول تعليمات اسلام و پيامبران خدا در بسيارى از جوامع اسلامى متروك يا نيمه متروك مانده است و چهره اين جوامع، چهره مسلمانان راستين نيست.
اسلام دعوت به پاكى و درستكارى و امانت و تلاش و كوشش مى كند كو آن امانت و تلاش؟ اسلام دعوت به علم و دانش و آگاهى و بيدارى مى كند كو آن علم و آگاهى سرشار؟ اسلام دعوت به اتحاد و فشردگى صفوف و فداكارى مى كند، آيا براستى اين اصل به طور كامل در جوامع اسلامى امروز حكمفرما است و با اين حال عقب مانده اند؟! بنابراين بايد اعتراف كرد اسلام چيزى است و ما مسلمانان چيز ديگر.(1)
1 ـ تفسير نمونه 6/268
[ 625 ]
164 ـ اگر روزى همه تقسيم شده پس چرا گروهى گرسنه اند؟
در سوره هود آيه 6 مى خوانيم: «و ما من دابّة فى الارض الاّ على الله رزقها» (هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى آن بر خداست)
با توجه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مى شود كه چرا در دنياى كنونى و در طول تاريخ گروهى از گرسنگى مرده و مى ميرند؟ آيا روزى آنها تأمين نشده است؟
در پاسخ اين سئوال بايد به اين نكات توجه كرد:
اولاً: تأمين و تضمين روزى به اين معنى نيست كه آن را براى انسان عاقل با شعور فراهم ساخته، به در خانه اش بفرستند، يا لقمه كنند و در دهانش بگذارند، بلكه زمينه ها فراهم شده است، و تلاش و كوشش انسان شرط تحقق و به فعليت رسيدن اين زمينه ها است، حتى مريم(عليه السلام) در آن شرائط سخت وضع حمل در آن بيابان خاموش كه خداوند روزيش را به صورت خرماى تازه (رطب) بر شاخسار نخلى كه در آن بيابان بود ظاهر ساخت مأمور شد حركتى كند و مخاطب به جمله «وهزّى اليْكِ بجذْعِ النّخْلةِ...» «تو اى مريم تكانى به اين درخت نخل بده تا رطب تازه بر تو فرو ريزد» گرديد.
ثانياً: اگر انسانهائى در گذشته و حال، غصب حقوق ديگران كنند و روزيهاى آنها را به ظلم از آنها بگيرند دليل بر عدم تأمين روزى از ناحيه خدا نيست، و به تعبير ديگر: علاوه بر مسأله تلاش و كوشش، وجود عدالت اجتماعى نيز شرط تقسيم عادلانه روزيها است، و اگر گفته شود: خداوند چرا جلو ظلم ظالمين را نمى گيرد؟ مى گوئيم اساس زندگى بشر بر آزادى اراده است تا همگى آزمايش شوند نه اجبار و اكراه، وگرنه تكاملى صورت نخواهد گرفت (دقت كنيد)
[ 626 ]
ثالثاً: منابع زيادى براى تغذيه انسانها در همين كره خاكى وجود دارد كه بايد باهوش و درايت آنها را كشف و به كار گرفت، و اگر انسان در اين زمينه كوتاهى كند مقصر خود او است.
ما نبايد فراموش كنيم مناطقى از آفريقا كه مردمش از گرسنگى مى ميرند بعضاً از غنى ترين مناطق جهان است، ولى عوامل ويرانگر كه در بالا به آن اشاره شده آنها را به اين روز سياه انداخته اند.(1)
1 ـ تفسير پيام قرآن 2/357
[ 627 ]
165 ـ علل عقب ماندگى مسلمين چيست؟
از آيات قرآن به خوبى استفاده مى شود كه هرگونه شكست و ناكامى نصيب ما شود معلول يكى از دو چيز است: يا در جهاد كوتاهى كرده ايم، و يا اخلاص در كار ما نبوده است، و اگر اين دو باهم جمع شود بنا به وعده مؤكد الهى، پيروزى و هدايت حتمى است.
و اگر درست بينديشيم مى توانيم سرچشمه مشكلات و مصائب جوامع اسلامى را در همين امر پيدا كنيم.
چرا مسلمانان پيشرو ديروز، امروز عقب مانده اند؟
چرا دست نياز در همه چيز حتى در فرهنگ و قوانين خويش به سوى بيگانگان دراز مى كنند؟
چرا براى حفظ خود در برابر طوفانهاى سياسى و هجومهاى نظامى بايد به ديگران تكيه كنند؟
چرا يك روز ديگران، ريزه خوار خوان نعمت علم و فرهنگ آنها بودند اما امروز بايد بر سر سفره ديگران بنشينند؟
و بالاخره چرا در چنگال ديگران اسيرند و سرزمينهاى آنها در اشغال متجاوزان؟!
تمام اين «چراها» يك پاسخ دارد و آن اينكه يا جهاد را فراموش كرده اند و يا نيتها آلوده شده است.
[ 628 ]
آرى جهاد در صحنه هاى علمى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى و نظامى به دست فراموشى سپرده شده، حب نفس و عشق به دنيا و راحت طلبى و كوته نگرى و اغراض شخصى بر آنها چيزه شده، تا آنجا كه كشتگانشان به دست خودشان بيش از كشتگانى است كه دشمن از آنها قربانى مى گيرد!
خود باختگى گروهى غربزده و شر قزده، خود فروختگى جمعى از زمامداران و سران، و يأس و انزواى دانشمندان و متفكران، هم جهاد را از آنها گرفته، و هم اخلاص را.
هرگاه مختصر اخلاصى در صفوف ما پيدا مى شود و مجاهدان ما تكانى به خود مى دهند پيروزيها پشت سر يكديگر فرا مى رسد.
زنجيرهاى اسارت گسسته مى شود.
يأسها تبديل به اميد و ناكاميها مبدل به كاميابى، ذلت به عزت و سربلندى، پراكندگى و نفاق به وحدت و انسجام تبديل مى گردد، و چه عظيم و الهام بخش است قرآن كه در يك جمله كوتاه هم درد و هم درمان را بيان كرده!
آرى آنها كه در راه خدا جهاد مى كنند مشمول هدايت الهى هستند و بديهى است كه با هدايت او گمراهى و شكست مفهومى ندارد.
به هرحال هركس اين حقيقت قرآنى را به روشنى در تلاشها و كوششهايش لمس مى كند كه وقتى براى خدا و در راه او به تلاش و پيكار برمى خيزد درها به روى او گشوده مى شود، و مشكلات آسان و سختيها قابل تحمل مى گردد.(1)
1 ـ تفسير نمونه 16/350
[ 629 ]
166 ـ داستان فدك چيست؟
«فدك» يكى از دهكده هاى آباد اطراف مدينه در حدود 140 كيلومترى نزديك خيبر بود كه در سال هفتم هجرت كه قلعه هاى خيبر يكى پس از ديگرى در برابر رزمندگان اسلام سقوط كرد و قدرت مركزى يهود درهم شكست ساكنان فدك از در صلح و تسليم در برابر پيامبر(صلى الله عليه وآله)در آمدند و نيمى از زمين و باغهاى خود را به آن حضرت واگذار كردند، و نيم ديگرى را براى خود نگه داشتند و در عين حال كشاورزى سهم پيامبر(صلى الله عليه وآله) را نيز بر عهده گرفتند و در برابر زحماتشان حقى از آنان مى بردند.
با توجه به آيه «فيىء» اين زمين مخصوص پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)بود و مى توانست در مورد خودش يا مصارف ديگرى كه در آيه 7 سوره حشر اشاره شده مصرف كند، لذا پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را به دخترش فاطمه «عليها سلام» بخشيد، و اين سخنى است كه بسيارى از مورخان و مفسران شيعه و اهل سنت به آن تصريح كرده اند، از جمله در «تفسير در المنثور» از ابن عباس نقل شده هنگامى كه آيه وآت ذاالقربى حقه» (روم 38) نازل شد پيامبر(صلى الله عليه وآله) فدك را به فاطمه بخشيد (اقطع رسول الله فاطمة فدكا)(1)
و در كتاب «كنزالعمال» كه در حاشيه مسند احمد آمده در مسأله صله رحم از «ابوسعيد خدرى» نقل شده هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر(صلى الله عليه وآله) فاطمه (عليها السلام) را خواست و فرمود: يا فاطمه لك فدك: «اى فاطمه! فدك از آن تواست»(2).
1 ـ در المنثور جلد 4 صفحه 177.
2 ـ كنزالعمال جلد 2 صفحه 158.
[ 630 ]
حاكم نيشابورى نيز در تاريخش همين معنى را آورده است(1).
ابن ابى الحديد نيز در شرح نهج البلاغه داستان فدك را به طور مشروح ذكر كرده(2) و همچنين كتب فراوان ديگر.
ولى بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كسانى كه وجود اين قدرت اقتصادى را در دست همسر على(عليه السلام) مزاحم قدرت سياسى خود مى ديدند و تصميم داشتند ياران على(عليه السلام) را از هر نظر منزوى كنند به بهانه حديث مجعول «نحن معاشر الانبياء لانورث» آن را مصادره كردند، و با اينكه فاطمه(عليها السلام)رسماً متصرف آن بود و كسى از «ذواليد» مطالبه شاهد و بينه نمى كند از او شاهد خواستند، حضرت (عليها السلام) نيز اقامه شهود كرد كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)شخصاً فدك را به او بخشيده، اما با اينهمه اعتنا نكردند، در دورانهاى بعد هريك از خلفا كه مى خواستند تمايلى به اهل بيت نشان دهند فدك را به آنها بازمى گرداندند، اما چيزى نمى گذشت كه ديگرى آن را مجدداً مصادره مى كرد! و اين عمل بارها در زمان خلفاى «بنى اميه» و «بنى عباس» تكرار شد.
داستان فدك و حوادث گوناگونى كه در رابطه با آن در صدر اسلام و دورانهاى بعد روى داد از دردناكترين و غم انگيزترين و در عين حال عبرت انگيزترين فرازهاى تاريخ اسلام است كه مستقلا بايد مورد بحث و بررسى دقيق قرار گيرد تا از حوادث مختلف اسلام پرده بردارد.
قابل توجه اينكه محدث اهل سنت مسلم بن حجاج نيشابورى در كتاب معروفش «صحيح مسلم» داستان مطالبه فاطمه(عليها السلام) فدك را از خليفه اول مشروحاً آورده و از عايشه نقل مى كند كه بعد از امتناع خليفه از تحويل دادن فدك فاطمه (عليها السلام)از او قهر كرد و تا هنگام وفات يك كلمه با او سخن نگفت (صحيح مسلم جلد 3 صفحه 1380 حديث 52 از كتاب الجهاد).(3)
1 ـ به كتاب فدك صفحه 49 مراجعه شود.
2 ـ شرح ابن ابى الحديد جلد 16 صفحه 209 به بعد.
3 ـ تفسير نمونه 23/510
[ 631 ]
167 ـ آيا ابوطالب مسلمان بود؟
تمام علماى شيعه و بعضى از بزرگان اهل تسنن مانند ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه و قسطلانى در ارشاد السارى وزينى دحلان در حاشيه سيره حلبى ابوطالب را از مؤمنان اسلام ميدانند، در منابع اصيل اسلام نيز شواهد فراوانى براى اين موضوع مى يابيم كه با بررسى آنها در تعجب و حيرت عميق فرو ميرويم كه چرا «ابوطالب» از طرف جمعى اينچنين مورد بى مهرى و اتهام قرار گرفته است؟!
كسى كه با تمام وجود از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) دفاع مى كرد، و بارها خود و فرزند خويش را در مواقع خطر همچون سپر در برابر وجود پيامبر اسلام قرار داد چگونه ممكن است مورد چنين اتهامى واقع شود؟!
اين جا است كه محققّان باريك بين چنين حدس زده اند كه موج مخالفت بر ضد ابوطالب يك موج سياسى است كه از مخالفت «شجره خبيثه بنى اميه» با موقعيت على(عليه السلام) سرچشمه گرفته است.
زيرا: اين تنها ابوطالب نيست كه بخاطر نزديكيش با على(عليه السلام) اينچنين مورد تهاجم قرار گرفته، بلكه مى بينيم هركس در تاريخ اسلام بنحوى از انحاء، ارتباط نزديك با اميرمومنان على (عليه السلام) داشته از اين حملات ناجوانمردانه بركنار نمانده است، در حقيقت ابوطالب گناهى نداشت جز اينكه پدر على بن ابى طالب (عليه السلام)پيشواى بزرگ اسلام بود!
در اينجا فشرده اى از دلائل گوناگونى كه بروشنى، گواهى بر ايمان ابوطالب ميدهد فهرستوار ميآوريم و شرح بيشتر را به كتابهائى كه در اين زمينه نوشته شده موكول مى كنيم:
[ 632 ]
1 ـ ابوطالب قبل از بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بخوبى ميدانست كه فرزند برادرش بمقام نبوت خواهد رسيد زيرا مورخان نوشته اند در سفريكه ابوطالب با كاروان قريش به شام رفت برادر زاده دوازده ساله خود محمد را نيز با خويش همراه برد، در اين سفر علاوه بر كرامات گوناگونى كه از او ديد، همينكه كاروان با راهبى بنام «بحيرا» كه ساليان درازى در صومعه مشغول عبادت بود و آگاهى از كتب عهدين داشت و كاروانهاى تجارتى در مسير خود بزيارت او ميرفتند برخورد كردند، در بين كاروانيان، محمّد(صلى الله عليه وآله) كه آن روز دوازده سال بيش نداشت نظر راهب را بخود جلب كرد.
بحيرا پس از اندكى خيره شدن و نگاههاى عميقانه و پرمعنى به او گفت اين كودك به كدام يك از شما تعلق دارد؟ جمعيت به ابوطالب اشاره كردند او اظهار داشت برادر زاده من است.
«بحيرا» گفت: اين طفل آينده درخشانى دارد اين همان پيامبرى است كه كتابهاى آسمانى از رسالت و نبوتش خبر داده اند و من تمام خصوصيات او را در كتب خوانده ام!(1)
«ابوطالب» پيش از اين برخورد و برخوردهاى ديگر از قرائن ديگر نيز به نبوت پيامبر اكرم و معنويت او پى برده بود.
طبق نقل دانشمند اهل تسنن شهرستانى (صاحب ملل و نحل) و ديگران در يكى از سالها آسمان مكه بركتش را از اهلش بازداشت و خشكسالى سختى به مردم روى آورد، ابوطالب دستور داد تا برادرزاده اش محمّد را كه كودكى شيرخوار بود حاضر ساختند پس از آنكه كودك را در حالى كه در قنداقه اى پيچيده شده بود به او دادند در برابر كعبه ايستاد و با تضرع خاصى سه مرتبه طفل شيرخوار را بطرف بالا انداخت و هر مرتبه مى گفت: «پروردگارا! بحق اين كودك باران پر بركتى بر ما نازل فرما» چيزى نگذشت كه توده اى ابر از كنار افق پديدار گشت و آسمان مكه را فرا گرفت، سيلاب آنچنان جارى شد كه بيم آن ميرفت مسجد الحرام ويران شود.
1 ـ تلخيص از سيره ابن هشام جلد 1 صفحه 191 و سيره حلبى جلد اول صفحه 131 و كتب ديگر.
[ 633 ]
سپس شهرستانى مى نويسد همين جريان كه دلالت بر آگاهى ابوطالب از رسالت و نبوت برادر زاده اش از آغاز كودكى دارد ايمان وى را به پيامبر ميرساند و اشعار ذيل را بعدها ابوطالب به همين مناسب سروده است:
وابيض يستسقى الغمام بوجهه *** ثمال اليتامى عصمة للارامل
«او روشن چهره اى است كه ابرها به خاطر او مى بارند، او پناهگاه يتيمان و حافظ بيوه زنان است»
يلوذ به الهلاك من آل هاشم *** فهم عنده فى نعمة و فواضل
«هلاك شوندگان از بنى هاشم به او پناه مى برند، و بوسيله او از نعمتها و احسانها بهره مى گيرند.»
و ميزان عدل لايخيس شعيرة *** و وزان صدق وزنه غير هائل
«او ميزان عدالتى است كه يك جو تخلف نمى كند، و وزن كننده درستكارى است كه توزين او بيم اشتباه ندارد.»
جريان توجه قريش را در هنگام خشكسالى به ابوطالب و سوگند دادن ابوطالب خدا را بحق او علاوه بر شهرستانى بسيارى از مورخان بزرگ نقل كرده اند، علامه امينى درالغدير آنرا از كتاب «شرح بخارى» و «المواهب اللدنية» و «الخصائص الكبرى» و «شرح بهجة المحافل» و «سيره حلبى» و «سيره نبوى» و «طلبة الطالب» نقل كرده است(1).
2 ـ به علاوه در كتب معروف اسلامى اشعارى از ابوطالب در اختيار ما است كه مجموعه آن ها در ديوانى بنام «ديوان ابوطالب» گردآوردى شده است كه تعدادى از آنها را در ذيل ميآوريم:
1 ـ جلد هفتم الغدير صفحه 346
[ 634 ]
والله لن يصلوا اليك بجمعهم *** حتى اوسد فى التراب دفينا
«اى برادر زاده تا ابوطالب در ميان خاك نخوابيده ولحد را بستر نساخته هرگز دشمنان به تو دست نخواهند يافت»
فاصدع بامرك ما عليك غضاضة *** و ابشر بذاك وقرمنك عيونا
«بنابراين از هيچ چيز مترس و مأموريت خود را ابلاغ كن بشارت ده و چشمها را روشن ساز»!
و دعوتنى و علمت انك ناصحى *** ولقد دعوت و كنت ثم أمينا
«مرا بمكتب خود دعوت كردى و خوب ميدانم كه هدفت تنها پند دادن و بيدار ساختن من بوده است، تو در دعوت خود امين و درستكارى»
ولقد علمت ان دين محمد(صلى الله عليه وآله) *** من خيراديان البرية ديناً(1)
«من هم اين را دريافتم كه مكتب و دين محمّد بهترين دين و مكتبها است»!
و نيز گفته است،
الم تعملوا انا وجدنا محمداً *** رسولا كموسى خط فى اول الكتب
«اى قريش آيا نمى دانيد كه ما محمّد را همانند موسى پيامبر و رسول خدا مى دانيم و نام و نشان او در كتب آسمانى قيد گرديده است» (و ما آنرا يافته ايم).
و ان عليه فى العباد محبة *** و لاحيف فى من خصه الله فى الحب(2)
1 و 2 ـ خزانة الادب ـ تاريخ ابن كثير ـ شرح ابن ابى الحديد ـ فتح بارى ـ بلوغ الارب ـ تاريخ ابى الفدا ـ سيره نبوى و... بنقل الغدير جلد 8
[ 635 ]
«بندگان خدا علاقه ويژه اى بوى دارند و نسبت بكسى كه خدا او را بمحبت خود اختصاص داده است اين علاقه بى مورد نيست».
ابن ابي الحديد پس از نقل قسمت زيادى از اشعار ابوطالب (كه ابن شهر آشوب در متشابهات القرآن آنها را سه هزار بيت ميداند) ميگويد:
از مطالعه مجموع اين اشعار براى ما هيچگونه ترديدى نخواهد ماند كه ابوطالب بمكتب برادر زاده اش ايمان داشته است.
3 ـ احاديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز نقل شده كه گواهى آنحضرت را به ايمان عموى فداكارش ابوطالب روشن ميسازد از جمله طبق نقل نويسنده كتاب «ابوطالب مؤمن قريش»: چون ابوطالب درگذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از تشييع جنازه او ضمن سوگوارى كه در مصيبت از دست دادن عمويش ميكرد، ميگفت:
«واى پدرم! واى ابوطالب! چقدر از مرگ تو غمگينم؟ چگونه مصيبت تو را فراموش كنم اى كسى كه در كودكى مرا پرورش دادى، و در بزرگى دعوت مرا اجابت نمودى، و من در نزد تو همچون چشم در حدقه و روح در بدن بودم»(1)
و نيز پيوسته اظهار مى داشت: «ما نالت منى قريش شيئاً اكرهه حتى مات ابوطالب»(2).
«قريش هيچگاه نتوانست مكروهى بر من وارد كند مگر زمانى كه ابوطالب از جهان رفت».
4 ـ از طرفى مسلّم است كه سالها قبل از مرگ ابوطالب، پيامبر(صلى الله عليه وآله)مأمور شد هيچگونه رابطه دوستانه با مشركان نداشته باشد، با اين حال اينهمه اظهار علاقه و مهر به ابوطالب نشان مى دهد كه پيامبر او را معتقد بمكتب توحيد ميدانسته است و گرنه چگونه ممكن بود ديگران را از دوستى با مشركان نهى كند و خود با ابوطالب تا سر حد عشق، مهر ورزد؟!
1 ـ «شيخ الاباطح» بنقل از ابوطالب مؤمن قريش.
2 ـ طبرى بنقل از ابوطالب مؤمن قريش.
[ 636 ]
5 ـ در احاديثى كه از طرق اهل بيت(عليهم السلام) رسيده است نيز مدارك فراوانى بر ايمان و اخلاص ابوطالب ديده مى شود كه نقل آنها در اينجا بطول مى انجامد اين احاديث آميخته با استدلالات منطقى و عقلى است مانند روايتى كه از امام چهارم(عليه السلام) نقل گرديده است كه حضرتش پس از اين كه در پاسخ سؤالى اظهار ميدارد ابوطالب مؤمن بود ميفرمايد:
يعنى راستى در شگفتم كه چرا برخى مى پندارند كه ابوطالب كافر بوده است! آيا نميدانند كه با اين عقيده بر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و ابوطالب طعنه ميزنند؟ مگر نه اين است كه در چندين آيه از آيات قرآن از اين موضوع منع شده است كه زن بعد از اسلام آوردن در قيد زوجيت كافر خود بماند و اين مسلم است كه فاطمه بنت اسد از پيشگامان در اسلام است و تا پايان عمر ابوطالب همسرش بود(1)
6 ـ از همه اينها گذشته اگر در هر چيز ترديد كنيم در اين حقيقت هيچكس نميتواند ترديد كند كه ابوطالب از حاميان درجه اوّل اسلام و پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود حمايت او از پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اسلام بحدى بود كه هرگز نميتوان آنرا با علايق و پيوندهاى خويشاوندى و تعصبات قبيله اى تفسير كرد.
نمونه زنده آن داستان شعب ابوطالب است همه مورخان نوشته اند هنگامى كه قريش، پيامبر (صلى الله عليه وآله) و مسلمانها را دريك محاصره اقتصادى و اجتماعى و سياسى شديد قرار دادند و روابط خود را با آنها قطع كردند ابوطالب يگانه حامى و مدافع حضرت، سه سال از همه كارهاى خود دست كشيد و بنى هاشم را به درّه اى كه در ميان كوههاى مكه قرار داشت و به شعب ابوطالب معروف بود برد و آنجا سكنى گزيد. فداكارى را بجائى رسانيد كه اضافه برساختن برجهاى مخصوصى بخاطر جلوگيرى از حمله قريش هر شب پيامبر (صلى الله عليه وآله) را از خوابگاه خود بلند ميكرد و جايگاه ديگرى براى استراحت او تهيه مى نمود و فرزند دلبندش على (عليه السلام) را بجاى او ميخوابانيد و هنگامى كه على (عليه السلام) مى گفت پدر جان من با اين وضع بالأخره كشته
1 ـ كتاب الحجه ـ درجات الرفيعه بنقل از الغدير جلد 8.
[ 637 ]
خواهم شد پاسخ ميدهد عزيزم بردبارى را از دست مده هر زنده بسوى مرگ رهسپار است من ترا فداى فرزند عبدالله نمودم جالب توجه اينكه على(عليه السلام) در جواب پدر ميگويد پدر جان اين كلام من نه بخاطر اين بود كه از كشته شدن در راه محمّد(صلى الله عليه وآله) هراسى دارم بلكه بخاطر اين بود كه ميخواستم بدانى چگونه در برابر تو مطيع و آماده براى يارى احمدم.(1)
ما معتقديم هركس تعصب را كنار گذاشته و بيطرفانه سطور طلائى تاريخ را درباره ابوطالب مطالعه كند با ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه هم صدا شده و ميگويد:
ولو لا ابوطالب و ابنه *** لما مثل الدين شخصاً وقاما
فذاك بمكة آوى و حامى *** وهذا بيثرب حسّ الحماما(2)
هرگاه ابوطالب و فرزند برومندش نبود هرگز دين و مكتب اسلام بجاى نميماند و قد راست نميكرد ابوطالب در مكه بيارى پيامبر (صلى الله عليه وآله) شتافت و على (عليه السلام) در يثرب (مدينه) در راه حمايت از اسلام در گرداب مرگ فرو رفت!(2)
1 و 2- الغدير جلد 8.
2 ـ تفسير نمونه 5/192
[ 638 ]
168 ـ معيار در گناهان كبيره چيست؟
در مورد گناهان كبيره كه در چند آيه قرآن به آن اشاره شده(1) مفسران از يكسو، و فقهاء و محدثان از سوى ديگر سخن بسيار گفته اند.
بعضى همه گناهان را كبيره مى دانند، چون در برابر خداوند بزرگ هرگناهى بزرگ است.
در حالى كه بعضى ديگر «كبيره» و «صغيره» را امر نسبى تلقى كرده، و هر گناهى را نسبت به گناه مهمتر صغيره مى دانند، و نسبت به گناه كوچكتر كبيره.
جمعى نيز معيار در كبيره بودن را وعده عذاب الهى نسبت به آن در متن قرآن دانسته اند.
گاه نيز گفته شده كه «گناه كبيره» هر گناهى است كه حد شرعى در مورد آن جارى مى گردد.
ولى از همه بهتر اينكه گفته شود با توجه به اينكه تعبير به «كبيره» دليل بر عظمت گناه است هرگناهى كه يكى از شرائط زير را داشته باشد كبيره محسوب مى شود:
الف ـ گناهانى كه خداوند وعده عذاب درباره آن داده است.
ب ـ گناهانى كه در نظر اهل شرع و لسان روايات با عظمت ياد شده.
ج ـ گناهانى كه در منابع شرعى بزرگتر از گناهى شمرده شده كه جزء كبائر است.
د ـ و بالاخره گناهانى كه در روايات معتبر تصريح به كبيره بودن آن شده است.
1 ـ نساء آيه 31 و شورى آيه 37 ـ و آيات مورد بحث.
[ 639 ]
در روايات اسلامى تعداد كبائر مختلف ذكر شده، در بعضى تعداد آنها هفت گناه (قتل نفس، عقوق والدين، رباخوارى، بازگشت به دارالكفر بعد از هجرت، نسبت زنا به زنان پاكدامن دادن، خوردن مال يتيم و فرار از جهاد)(1).
و در بعضى ديگر تعداد آن هفت گناه شمرده شده با اين تفاوت كه بجاى عقوق والدين «كلما اوجب الله عليه النار» (آنچه خداوند دوزخ را براى آن واجب كرده) ذكر شده است.
در بعضى ديگر تعداد آنها ده گناه، و در بعضى نوزده گناه، و در بعضى تعداد بسيار بيشترى ديده مى شود(2).
اين تفاوت در شمارش تعداد كبائر به خاطر آن است كه همه گناهان كبيره نيز يكسان نيست، بلكه بعضى از اهميت بيشترى برخوردارند است، و به تعبير ديگر «اكبر الكبائر» است، بنابراين تضادى در ميان آنها وجود ندارد.(3)
1 ـ «وسائل» جلد 11 «ابواب جهاد النفس» باب 46 حديث 1.
2 ـ براى توضيح بيشتر به مدرك فوق (باب 46 از ابواب جهاد النفس) مراجعه شود، در آنجا 37 حديث در مورد تعيين كبائر ذكر شده است.
3 ـ تفسير نمونه 22/541
[ 640 ]