و سوره هائى كه با «الم» آغاز مى گردد به دنبال آن «ذلك الكتاب لاريب فيه» يا مفهوم آن است.
از اينجا مى توان حدس زد كه ميان حروف مقطعه، و محتواى اين سوره ها ارتباط خاصى است، تا آنجا كه مثلا سوره اعراف كه با «المص» شروع شده مضمون و محتوايش جامع ميان مضمون سوره هاى «الم» و سوره «ص» است.
البته اين ارتباط ممكن است بسيار عميق و دقيق باشد، وافهام عادى به آن راه نيابد.
و شايد اگر آيات اين سوره ها را در كنار هم بچينيم و باهم مقاسه كنيم مطالب تازه اى براى ما در اين زمينه كشف شود(1).(2)
1 ـ تفسير الميزان جلد 18 صفحه 5 و6.
2 ـ تفسير نمونه 20/346
[ 241 ]
70 ـ آيا قرآن مندرجات تورات و انجيل را تصديق كرده است؟
در آيات متعدّدى از قرآن مجيد، اين تعبير به چشم مى خورد كه: «قرآن مفاد كتب پيشين را تصديق مى كند».
در آيه 48 مائده مى فرمايد: وانزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه من الكتاب: «ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه اين كتاب، كتب آسمانى پيشين را تصديق مى كند».
همين امر سبب شده كه جمعى از مبلغان يهود و مسيحى، اين آيات را سندى بر عدم تحريف تورات و انجيل بگيرند، و بگويند: تورات و انجيل در عصر پيامبر اسلام مسلماً باتورات و انجيل امروز تفاوتى پيدا نكرده، و اگر تحريفى در تورات و انجيلها رخ داده باشد، مسلماً مربوط به قبل از آن است، و چون قرآن صحت تورات و انجيل موجود عصر پيامبر اسلام را تصديق نموده پس مسلمانان بايد اين كتب را به عنوان كتب آسمانى دست نخورده به رسميت بشناسد.
آيات مختلفى از قرآن گواهى مى دهد كه نشانه هاى پيامبر اسلام و آئين او در همان كتابهاى محرّف كه در دست يهود و نصارى در آن زمان بوده وجود داشته است، زيرا مسلم است كه منظور از تحريف اين كتب آسمانى اين نيست كه تمام كتابهاى موجود باطل و برخلاف واقع مى باشد، بلكه قسمتى از تورات و انجيل واقعى در لابلاى همين كتب وجود داشته و دارد، و نشانه هاى پيامبر اسلام، در همين كتب و يا سائر كتابهاى مذهبى كه در دست يهود و نصارى بوده، وجود داشته است (والان هم بشاراتى در آنها هست).
[ 242 ]
به اين ترتيب ظهور پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و كتاب آسمانى او عملاً تمام آن نشانه ها را تصديق مى نموده زيرا با آن مطابقت داشته است.
بنابراين معنى تصديق قرآن نسبت به تورات و انجيل اين است كه صفات و ويژگيهاى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و قرآن با نشانه هائى كه در تورات و انجيل آمده مطابقت كامل دارد.
استعمال واژه «تصديق» در معنى «مطابقت» در آيات ديگر قرآن نيز مشاهده مى شود، از جمله در آيه 105 سوره «صافات» به ابراهيم(عليه السلام)مى گويد: قد صدّقت الرويا (تو تصديق خواب خود نمودى) يعنى عمل تو مطابق خوابى است كه ديده اى، و در آيه 157 سوره اعراف چنين مى خوانيم:
الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل... اين معنى صريحا بيان شده، يعنى اوصافى كه در او مى بينند مطابق است با آنچه در تورات يافته اند.
در هرحال آيات فوق چيزى جز «تصديق كردن عملى» قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت به نشانه هاى حقانيت او كه در كتب گذشته بوده است نيست، و دلالتى بر تصديق تمام مندرجات تورات و انجيل ندارد بعلاوه آيات متعددى از قرآن حكايت از اين مى كند كه آنها آيات تورات و انجيل را تحريف نمودند، اين خود شاهد زنده اى است برگفتار بالا.(1)
1 ـ تفسير نمونه 1/210
[ 243 ]
71 ـ آيا جمع آورى قرآن در زمان پيامبر(ص) بود يا بعد از آن حضرت؟
همانگونه كه مى دانيم نام اولين سوره قرآن كريم «فاتحة الكتاب» است «فاتحة الكتاب» به معنى آغازگر كتاب (قرآن) است، و از روايات مختلفى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نقل شده به خوبى استفاده مى شود كه اين سوره در زمان خود پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيز به همين نام شناخته مى شده است.
از اينجا دريچه اى به سوى مسأله مهمى از مسائل اسلامى گشوده مى شود و آن اينكه بر خلاف آنچه در ميان گروهى مشهور است كه (قرآن در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) به صورت پراكنده بود، بعد در زمان ابوبكر يا عمر ياعثمان جمع آورى شد) قرآن در زمان خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همين صورت امروز جمع آورى شده بود، و سرآغازش همين سوره حمد بوده است، والا نه اين سوره نخستين سوره اى بوده است كه بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شده، ونه دليل ديگرى براى انتخاب نام فاتحة الكتاب براى اين سوره وجود دارد.
مدارك متعدد ديگرى در دست است كه اين واقعيت را تأييد مى كند كه قرآن به صورت مجموعه اى كه در دست ماست در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و به فرمان او جمع آورى شده بود.
«على بن ابراهيم» از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام)فرمود: «قرآن در قطعات حرير و كاغذ و امثال آن پراكنده است آن را جمع آورى كنيد» سپس اضافه مى كند على (عليه السلام) از آن مجلس است و آن را در پارچه زرد رنگى جمع آورى نمود سپس برآن مهر زد (وانطلق على(عليه السلام) فجمعه فى ثوب اصفر ثم ختم عليه)(1).
1 ـ تاريخ القرآن ابوعبدالله زنجانى صفحه 24.
[ 244 ]
گواه ديگر اينكه «خوارزمى» دانشمند معروف اهل تسنن در كتاب «مناقب» از «على بن رياح» نقل مى كند كه على بن ابيطالب و ابىّ بن كعب، قرآن را در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) جمع آورى كردند.
سومين شاهد جمله اى است كه «حاكم» نويسنده معروف اهل سنت در كتاب «مستدرك» از «زيد بن ثابت» آورده است:
زيد مى گويد: «ما در خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) قرآن را از قطعات پراكنده جمع آورى مى كرديم و هر كدام را طبق راهنمائى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در محل مناسب خود قرار مى داديم، ولى با اينحال اين نوشته ها متفرق بود پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على (عليه السلام) دستور داد كه آن را يكجا جمع كند، و ما را از ضايع ساختن آن بر حذر مى داشت».
سيد مرتضى دانشمند بزرگ شيعه مى گويد: «قرآن در زمان رسول الله به همين صورت كنونى جمع آورى شده بود»(1).
طبرانى و ابن عساكر از «شعبى» چنين نقل مى كنند كه شش نفر از انصار، قرآن را در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) جمع آورى كردند(2)و قتاده نقل مى كند كه از انس پرسيدم چه كسى قرآن را در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) جمع آورى كرد، گفت چهار نفر كه همه از انصار بودند: ابىّ بن كعب، معاذ، زيدبن ثابت، و ابوزيد(3) و بعضى روايات ديگر كه نقل همه آنها به طول مى انجامد.
به هر حال علاوه بر اين احاديث كه در منابع شيعه و اهل تسنن وارد شده انتخاب نام فاتحة الكتاب براى سوره حمد ـ همانگونه كه گفتيم ـ شاهد زنده اى براى اثبات اين موضوع است.
سؤال:
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چگونه مى توان اين گفته را باور كرد با اينكه در ميان گروهى از دانشمندان، معروف است كه قرآن پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) جمع آورى شده، (بوسيله على (عليه السلام) يا كسان ديگر).
1 ـ مجمع البيان جلد اول صفحه 15.
2 ـ منتخب كنز العمال ج 2 صفحه 52.
3 ـ صحيح بخارى ج 6 صفحه 102.
[ 245 ]
در پاسخ اين سؤال بايد گفت: اما قرآنى كه على (عليه السلام) جمع آورى كرد تنها خود قرآن نبود بلكه مجموعه اى بود از قرآن و تفسير وشأن نزول آيات، و مانند آن.
و اما در مورد عثمان قرائنى در دست است كه نشان مى دهد عثمان براى جلوگيرى از اختلاف قرائت ها اقدام به نوشتن قرآن واحدى با قرائت و نقطه گذارى نمود (چرا كه تا آن زمان نقطه گذارى معمول نبود).
و اما اصرار جمعى بر اينكه قرآن به هيچوجه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)جمع آورى نشده و اين افتخار نصيب عثمان يا خليفه اول و دوم گشت شايد بيشتر به خاطر فضيلت سازى بوده باشد، و لذا هر دسته اى اين فضيلت را به كسى نسبت مى دهد و روايت در مورد او نقل مى كند.
اصولا چگونه مى توان باور كرد پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين كار مهمى را ناديده گرفته باشد در حالى كه او به كارهاى بسيار كوچك هم توجه داشت، مگر نه اين است كه قرآن، قانون اساسى اسلام، كتاب بزرگ تعليم و تربيت، زير بناى همه برنامه هاى اسلامى و عقائد و اعتقادات است؟ آيا عدم جمع آورى آن در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله) اين خطر را نداشت كه بخشى از قرآن ضايع گردد و يا اختلافاتى در ميان مسلمانان بروز كند.
به علاوه حديث مشهور «ثقلين» كه شيعه و سنى آن را نقل كرده اند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود من از ميان شما مى روم و دو چيز را به يادگار مى گذارم «كتاب خدا» و «خاندانم» اين خود نشان مى دهد كه قرآن به صورت يك كتاب جمع آورى شده بود.
و اگر مى بينيم رواياتى كه دلالت برجمع آورى قرآن توسط گروهى از صحابه زير نظر پيامبر(صلى الله عليه وآله) دارد، از نظر تعداد نفرات مختلف است مشكلى ايجاد نمى كند، ممكن است هر روايت عده اى از آنها را معرفى كند.(1)
1 ـ تفسير نمونه 1/8
[ 246 ]
72 ـ محكم و متشابه يعنى چه؟
در سوره آل عمران آيه 7 مى خوانيم «هو الّذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات و أخر متشابهات» (او كسى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد قسمتى از آن آيات «محكم» است كه اساس اين كتاب مى باشد و قسمتى از آن «متشابه» است) در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه منظور از آيات «محكم» و متشابه چيست؟
واژه «محكم» در اصل از «احكام» به معنى «ممنوع ساختن» گرفته شده است، و به همين دليل به موضوعات پايدار و استوار، «محكم» مى گويند، زيرا عوامل نابودى را از خود مى رانند، و نيز به سخنان روشن و قاطع كه هر گونه احتمال خلافى را از خود دور مى سازند، «محكم» مى گويند.
بنابراين منظور از آيات محكمات، آياتى است كه مفهوم آن بقدرى روشن است كه جاى گفتگو و بحث در معنى آن نيست مثلاً آيه «قل هوالله احد». «ليس كمثله شىء»، «الله خالق كل شىء»، «للذكر مثل حظ الانثيين» و هزاران آيه مانند آنها درباره عقائد و احكام و مواعظ و تواريخ همه از «محكمات» مى باشند.
اين آيات (محكمات) در قرآن «ام الكتاب» ناميده شده، يعنى اصل و مرجع و مفسر و توضيح دهنده آيات ديگر هستند.
واژه «متشابه» در اصل به معنى چيزى است كه قسمت هاى مختلف آن شبيه يكديگر باشند، به همين جهت به جمله ها و كلماتى كه معنى آنها پيچيده باشد و گاهى احتمالات مختلف درباره آن داده شود، «متشابه» مى گويند، و منظور از
[ 247 ]
متشابهات قرآن همين است، يعنى آياتى كه معانى آن در بدو نظر پيچيده است و در آغاز، احتمالات متعدد در آن مى رود اگر چه با توجه به آيات محكم تفسير آنها روشن است.
گر چه درباره محكم و متشابه، مفسران احتمالات زيادى داده اند ولى آنچه ما در بالا گفتيم هم با معنى اصلى اين دو واژه كاملا مناسب است، و هم با شأن نزول آيه، و هم با رواياتى كه در تفسير آيه وارد شده، و هم با خود آيه مورد بحث. زيرا در ذيل آيه مزبور مى خوانيم كه افراد مغرض هميشه آيات متشابه را دستاويز خود قرار مى دهند، بديهى است آنها از آياتى سوء استفاده مى كنند كه در بدو نظر تاب تفسيرهاى متعددى دارند و اين خود مى رساند كه «متشابه» به آن معنى است كه در بالا گفته شد.
براى نمونه آيات متشابه، قسمتى از آيات مزبور به صفات خدا و چگونگى معاد را مى توان ذكر كرد، مانند «يدالله فوق ايديهم» : «دست خدا بالاى دستهاى آنها است» كه درباره قدرت خداوند مى باشد «والله سميع عليم» : «خداوند شنوا و دانا است» كه اشاره به علم خداوند است و مانند «ونضع الموازين القسط ليوم القيامه» : «ترازوهاى عدالت را در روز رستاخيز قرار مى دهيم» . كه درباره وسيله سنجش اعمال، سخن مى گويد.
بديهى است نه خداوند دست ( به معنى عضو مخصوص) دارد و نه گوش ( به همين معنى) و نه ترازوى سنجش اعمال شبيه ترازوهاى ماست بلكه اينها اشاره به مفاهيم كلى قدرت و علم و سنجش مى باشد.
اين نكته لازم به يادآورى است كه محكم و متشابه، به معنى ديگرى در قرآن نيز آمده است ، در اول سوره هود مى خوانيم «كتاب احكمت آياته» در اين آيه تمام آيات قرآن، «محكم» قلمداد شده است، و منظور از آن ارتباط و بهم پيوستگى آيات قرآن است. و در آيه 23 سوره «زمر» مى خوانيم كتابا متشابها... يعنى كتابى كه تمام آيات آن، متشابه است، «متشابه» در اينجا يعنى همانند يكديگر از نظر درستى و صحت و حقيقت.
[ 248 ]
از آنچه درباره محكم و متشابه گفتيم معلوم شد كه يك انسان واقع بين و حقيقت جو براى فهم كلمات پروردگار، راهى جز اين ندارد كه همه آيات را در كنار هم بچيند و از آنها حقيقت را دريابد، و اگر در ظواهر پاره اى از آيات، در ابتداى نظر، ابهام و پيچيدگى بيابد، با توجه به آيات ديگر ، آن ابهام و پيچيدگى را برطرف سازد و به كنه آن برسد. در حقيقت، «آيات محكم» از يك نظر همچون شاهراههاى بزرگ و «آيات متشابه» همانند جاده هاى فرعى هستند، روشن است كه اگر انسان در جاده هاى فرعى، احياناً سرگردان شود، سعى مى كند خود را به نخستين شاهراه برساند و از آنجا مسير خود را اصلاح كرده و راه را پيدا كند.
تعبير از محكمات به «ام الكتاب» نيز مؤيد همين حقيقت است، زيرا واژه «ام» در لغت به معنى اصل و اساس هر چيزى است و اگر مادر را «ام» مى گويند بخاطر اين است كه ريشه خانواده و پناهگاه فرزندان در حوادث و مشكلات مى باشد و به اين ترتيب، محكمات، اساس و ريشه و مادر آيات ديگر محسوب مى گردد.(1)
1 ـ تفسير نمونه 2/320
[ 249 ]
73 ـ چرا بخشى از آيات قرآن متشابه است؟
با اينكه قرآن نور و روشنائى و سخن حق و آشكار است و براى هدايت عموم مردم آمده چرا متشابه دارد و چرا محتواى بعضى از آيات آن پيچيده است كه موجب سوء استفاده فتنه انگيزها شود؟
اين موضوع بسيار با اهميتى است كه شايان هرگونه دقت است، بطور كلى ممكن است جهات ذيل، سرّ وجود آيات متشابه در قرآن باشد:
1ـ الفاظ و عباراتى كه در گفتگوهاى انسانها به كار مى رود تنها براى نيازمنديهاى روزمره به وجود آمده، و به همين دليل، به محض اينكه از دائره زندگى محدود مادى بشر خارج شويم و مثلاً سخن درباره آفريدگار كه نامحدود از هر جهت است به ميان آيد به روشنى مى بينيم كه الفاظ ما قالب آن معانى نيست و ناچاريم كلماتى را به كار بريم كه از جهات مختلفى نارسائى دارد، همين نارسائى هاى كلمات، سرچشمه قسمت قابل توجهى از متشابهات قرآن است، آيات «يد الله فوق ايديهم» يا «الرحمن على العرش استوى» يا «الى ربها ناظرة» از اين نمونه است و نيز تعبيراتى همچون «سميع» و «بصير» همه از اين قبيل مى باشند كه با مراجعه به آيات محكم، تفسير آنها بخوبى روشن مى شود.
2ـ بسيارى از حقايق مربوط بجهان ديگر، يا جهان ماوارى طبيعت است كه از افق فكر ما دور است و ما به حكم محدود بودن در زندان زمان و مكان قادر به درك عمق آنها نيستيم، اين نارسائى افكار ما و بلند بودن افق آن معانى، سبب ديگرى براى تشابه قسمتى از آيات است، مانند بعضى از آيات مربوط به قيامت و امثال آن.
[ 250 ]
و اين درست به اين مى ماند كه كسى بخواهد براى كودكى كه در عالم جنين زندگى مى كند، مسائل اين جهان را تشريح كند. اگر سخنى نگويد، كوتاهى كرده و اگر هم بگويد ناچار است مطالب را بصورت سر بسته ادا كند زيرا شنونده در آن شرائط، توانائى و استعداد بيشتر از اين را ندارد.
3ـ يكى ديگر از اسرار وجود متشابه در قرآن، بكار انداختن افكار و انديشه ها و بوجود آوردن جنبش و نهضت فكرى در مردم است، و اين درست به مسائل فكرى پيچيده اى مى ماند كه براى تقويت افكار انديشمندان، طرح مى شود تا بيشتر به تفكر و انديشه و دقت و بررسى در مسائل بپردازند.
4ـ نكته ديگرى كه در ذكر متشابه در قرآن وجود دارد و اخبار اهلبيت ((عليهم السلام)) آن را تأييد مى كند، اين است كه وجود اين گونه آيات در قرآن، نياز شديد مردم را به پيشوايان الهى و پيامبر و اوصياى او روشن مى سازد و سبب مى شود كه مردم به حكم نياز علمى به سراغ آنها بروند و رهبرى آنها را عملاً به رسميت بشناسند و از علوم ديگر و راهنمائى هاى مختلف آنان نيز استفاده كنند و اين درست به آن مى ماند كه در پاره اى از كتب درسى، شرح بعضى از مسائل به عهده معلم و استاد گذارده مى شود تا شاگردان، رابطه خود را با استاد قطع نكنند و بر اثر اين نياز، در همه چيز از افكار او الهام بگيرند و در واقع در مورد قرآن به مصداق وصيت معروف پيامبر (انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض):
«دو چيز گرانمايه را در ميان شما به يادگار مى گذارم : كتاب خدا و خاندانم و اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در قيامت در كنار كوثر به من برسند»(1)(2)
1 ـ مستدرك حاكم جلد سوم صفحه 148
2 ـ تفسير نمونه 2/322
[ 251 ]
74 ـ آيا بسم الله جزء سوره است؟
در ميان دانشمندان و علماء شيعه اختلافى در اين مسأله نيست، كه بسم الله جزء سوره حمد و همه سوره هاى قرآن است، اصولاً ثبت «بسم الله» در متن قرآن مجيد در آغاز همه سوره ها، خود گواه زنده اين امر است، زيرا مى دانيم در متن قرآن چيزى اضافه نوشته نشده است، و ذكر «بسم الله» در آغاز سوره ها از زمان پيامبر تا كنون معمول بوده است.
و اما از نظر دانشمندان اهل تسنن، نويسنده تفسير المنار جمع آورى جامعى از اقوال آنها به شرح زير كرده است:
در ميان علما گفتگو است كه آيا بسم الله در آغاز هر سوره اى جزء سوره است يا نه؟ دانشمندان پيشين از اهل مكه اعم از فقها و قاريان قرآن از جمله ابن كثير و اهل كوفه از جمله عاصم و كسائى از قراء و بعضى از صحابه و تابعين از اهل مدينه و همچنين شافعى در كتاب جديد، و پيروان او و ثورى و احمد در يكى از دو قولش معتقدند كه جزء سوره است، همچنين علماى اماميه و از صحابه ـ طبق گفته آنان ـ على و ابن عباس و عبدالله بن عمر و ابو هريره، و از علماى تابعين سعيد بن جبير و عطا و زهرى و ابن المبارك اين عقيده را برگزيده اند.
سپس اضافه مى كند مهمترين دليل آنها اتفاق همه صحابه و كسانى كه بعد از آنها روى كار آمدند بر ذكر «بسم الله» در قرآن در آغاز هر سوره اى ـ جز سوره برائت - است، در حالى كه آنها متفقاً توصيه مى كردند كه قران را از آنچه جزء قرآن نيست پيراسته دارند، و به همين دليل «آمين» را در آخر سوره فاتحه ذكر نكرده اند...
[ 252 ]
سپس از مالك و پيروان ابوحنيفه و بعضى ديگر نقل مى كند كه آنها بسم الله را يك آيه مستقل مى دانستند كه براى بيان آغاز سوره ها و فاصله ميان آنها نازل شده است.
و از احمد (فقيه معروف اهل تسنن) و بعضى از قاريان كوفه نقل مى كند كه آنها بسم الله را جزء سوره حمد مى دانستند نه جزء ساير سوره ها.(1)
از مجموع آنچه گفته شده چنين استفاده مى شود كه حتى اكثريت قاطع اهل تسنن نيز بسم الله را جزء سوره مى دانند.
در اينجا بعضى از رواياتى را كه از طرق شيعه و اهل تسنن در اين زمينه نقل شده يادآور مى شويم: (و اعتراف مى كنيم كه ذكر همه آنها از حوصله اين بحث خارج، و متناسب با يك بحث فقهى تمام عيار است).
«معاوية بن عمار» از دوستان «امام صادق (عليه السلام)مى گويد از امام پرسيدم هنگامى كه به نماز بر مى خيزم «بسم الله» را در آغاز حمد بخوانم؟ فرمود بلى مجدداً سؤال كردم هنگامى كه حمد تمام شد و سوره اى بعد از آن مى خوانم «بسم الله» را با آن بخوانم؟ باز فرمود آرى(2).
2ـ دار قطنى از علماى سنت به سند صحيح از على(عليه السلام) نقل مى كند كه مردى از آن حضرت پرسيد «السبع المثانى» چيست؟ فرمود: سوره حمد است، عرض كرد: سوره حمد شش آيه است فرمود : بسم الله الرحمن الرحيم نيز آيه اى از آن است»(3).
3ـ بيهقى محدث مشهور اهل سنت با سند صحيح از طريق ابن جبير از ابن عباس چنين نقل مى كند: استرق الشيطان من الناس، اعظم آيه من القرآن بسم الله الرحمن الرحيم: «مردم شيطان صفت، بزرگترين آيه قرآن بسم الله الرحمن الرحيم را سرقت كردند» (اشاره به اينكه در آغاز سوره ها آن را نمى خوانند).(4)
1 ـ تفسير المنار جلد اول صفحه 39ـ40.
2 ـ كافى جلد 3 صفحه 312.
3 ـ الاتقان جلد اول صفحه 136.
4 ـ بيهقى جلد 2 صفحه 50
[ 253 ]
گذشته از همه اينها سيره مسلمين همواره بر اين بوده كه هنگام تلاوت قرآن بسم الله را در آغاز هر سوره اى مى خواندند، و متواتراً نيز ثابت شده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)آن را نيز تلاوت مى فرمود، چگونه ممكن است چيزى جزء قرآن نباشد و پيامبر و مسلمانان همواره آن را ضمن قران بخوانند و بر آن مداومت كنند.
و اما اينكه بعضى احتمال داده اند كه بسم الله آيه مستقلى باشد كه جزء قرآن است اما جزء سوره ها نيست، احتمال بسيار سست و ضعيفى به نظر مى رسد، زيرا مفهوم و محتواى بسم الله نشان مى دهد كه براى ابتدا و آغاز كارى است، نه اينكه خود يك مفهوم و معنى جدا و مستقل داشته باشد، در حقيقت اين جمود و تعصب شديد است كه ما بخواهيم براى ايستادن روى حرف خود هر احتمالى را مطرح كنيم و آيه اى را همچون بسم الله را كه مضمونش فرياد مى زند سرآغازى است براى بحثهاى بعد از آن، آيه مستقل و بريده از قبل و بعد بپنداريم.
تنها ايراد قابل ملاحظه اى كه مخالفان در اين رابطه دارند اين است كه مى گويند در شمارش آيات سوره هاى قرآن (بجز سوره حمد) معمولاً بسم الله را يك آيه حساب نمى كنند، بلكه آيه نخست را بعد از آن قرار مى دهند.
پاسخ اين سؤال را «فخر رازى» در تفسير كبير به روشنى داده است آنجا كه مى گويد: هيچ مانعى ندارد كه بسم الله در سوره حمد به تنهائى يك آيه باشد و در سوره هاى ديگر قرآن جزئى از آيه اول محسوب گردد. (بنابراين مثلا در سوره كوثر «بسم الله الرحمن الرحيم انا اعطيناك الكوثر» همه يك آيه محسوب مى شود).
به هر حال مسأله آنقدر روشن است كه مى گويند: يك روز معاويه در دوران حكومتش در نماز جماعت بسم الله را نگفت، بعد از نماز جمعى از مهاجران و انصار فرياد زدند اسرقت ام نسيت؟ : «آيا بسم الله را دزديدى يا فراموش كردى»؟(1)(2)
1 ـ بيهقى جزء دوم صفحه 49ـ حاكم نيز در مستدرك جزء اول صفحه 233 اين حديث را آورده و آن را حديث صحيح شمرده.
2 ـ تفسير نمونه 1/17
[ 254 ]
75 ـ چرا دادن قرآن به كفار حرام است؟
در صورتى جايز نيست قرآن به دست غير مسلمان داده شود كه مايه هتك و بى حرمتى باشد، ولى اگر بدانيم غير مسلمانى به راستى در فكر تحقيق از اسلام است، و مى خواهد قرآن را به اين منظور و هدف بررسى كند، نه تنها گذاردن قرآن در اختيارش بى مانع است، بلكه شايد واجب باشد و آنها كه اين امر را تحريم كرده اند منظورشان غير از اين صورت است.
و لذا مجامع بزرگ اسلامى اصرار دارند كه قرآن را به زبانهاى زنده دنيا ترجمه كنند، و براى نشر دعوت اسلامى در اختيار حق طلبان و تشنگان حقائق قرار دهند.(1)
1 ـ تفسير نمونه 19/417
[ 255 ]
[ 256 ]
[ 257 ]
76 ـ امامت چيست؟ و آيا از اصول است يا فروع؟
در مورد تعريف امامت، اختلاف نظر زيادى وجود دارد، و بايد هم وجود داشته باشد، چرا كه امامت از نظر گروهى (شيعه و پيروان مكتب اهلبيت ((عليهم السلام))) از اصول دين و ريشه هاى اعتقادى است، در حالى كه از نظر گروه ديگر (اهل سنت) جزء فروع دين و دستورات عملى محسوب مى شود.
بديهى است اين دو گروه به مسأله امامت يكسان نمى نگرند و طبيعى است كه تعريف واحدى نيز ندارند.
به همين دليل مى بينيم يك دانشمند سنى امامت را چنين تعريف مى كند:
اَلاِمامَة رِئاسَة عامّةٌ فى اُمُورِ الدِّينِ وَالدُّنْيا، خَلافَة عَنِ النَّبى (صلى الله عليه وآله): «امامت رياست و سرپرستى عمومى در امور دين و دنيا به عنوان جانشينى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است».(1)
مطابق اين تعريف، امامت يك مسؤوليت ظاهرى در حد رياست حكومت است، منتها حكومتى كه شكل دينى دارد، و عنوان جانشينى پيامبر (صلى الله عليه وآله) (جانشينى و نيابت در امر حكومت) را به خود گرفته است و طبعاً چنين امامى مى تواند از سوى مردم برگزيده شود.
بعضى نيز امامت را به معنى «جانشينى يك شخص از پيامبر (صلى الله عليه وآله) در برپاداشتن احكام شرع و پاسدارى از حوزه دين بطورى كه اطاعت او بر همه امت واجب باشد» دانسته اند.(2)
1 ـ شرح تجريد قوشچى، صفحه 472.
2 ـ شرح قديم تجريد از شمس الدين اصفهانى اشعرى (بنا به نقل توضيح المراد تعليقه بر شرح تجريد عقايد، تأليف سيد هاشم حسينى تهرانى، صفحه 672.
[ 258 ]
اين تعريف تفاوت چندانى با تعريف اول ندارد، و همان مفهوم و محتوا، و همان آثار را، در بر دارد.
ابن خلدون در مقدمه معروفش بر تاريخ، نيز همين معنى را دنبال كرده است(1)شيخ مفيد در «اوائل المقالات» در بحث عصمت چنين مى گويد: «امامانى كه جانشينان پيامبران در اجراى احكام و اقامه حدود و حفظ شريعت و تربيت مردمند معصوم (از گناه و خطا) هستند، همچون معصوم بودن انبياء».(2)
مطابق اين تعريف كه با اعتقاد پيروان مكتب اهلبيت هماهنگ است امامت چيزى فراتر از رياست و حكومت بر مردم مى باشد، بلكه تمام وظايف انبياء (بجز در يافت وحى و آنچه شبيه آن است) براى امامان ثابت است و به همين دليل شرط عصمت كه در انبياء مى باشد در امام نيز هست. (دقت كنيد)
از اين رو در شرح احقاق الحق، امامت در نزد شيعه چنين تعريف شده هِىَ مَنْصَب اِلهى حائِز لِجَميعِ الشُّؤون الْكَريمَة وَالْفَضائِل اِلاّ النُّبُوَّة وَ ما يُلازِم تِلْكَ الْمَرْتَبَةِ السّامِيَه: «امامت يك منصب الهى و خدادادى است كه تمام شئون والا و فضايل را در بر دارد جز نبوت و آنچه لازمه آن است».(3)
مطابق اين تعريف، امام از سوى خداوند و به وسيله پيامبر (صلى الله عليه وآله)تعيين مى شود، و همان فضايل و امتيازات پيامبر (صلى الله عليه وآله) را (جز مقام نبوت) دارد، و كار او منحصر به حكومت دينى نيست.
به همين دليل اعتقاد به امامت جزئى از اصول دين محسوب مى شود، نه يكى از فروع دين و وظايف عملى.
آيا امامت از اصول است يا از فروع؟
از آنچه در بحث قبل گفته شد پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا ديدگاهها در مسأله امامت مختلف مى باشد، «فضل بن روزبهان» از علماى متعصب اهل سنت نويسنده «نهج الحق» كه «احقاق الحق» پاسخى بر آن است، چنين مى گويد: «مبحث
1 ـ مقدمه ابن خلدون، صفحه 191.
2 ـ اوائل المقالات، صفحه 74، چاپ مكتبة الداورى.
3 ـ احقاق الحق ، جلد2، صفحه 300 (پاورقى يك).
[ 259 ]
امامت نزد اشاعره از اصول دينى و اعتقادى نيست، بلكه نزد آنان از فروع متعلق به افعال مكلفين است».(1)
ساير فرق اهل سنت نيز از اين نظر تفاوتى با اشاعره ندارند، چرا كه همه آن را يكى از وظايف عملى مى شمرند كه به خود مردم واگذار شده است.
تنها شيعه و پيروان مكتب اهلبيت ((عليهم السلام)) و افراد كمى از اهل سنت مانند قاضى بيضاوى، و جمعى از پيروان او، آن را از اصول دين شمرده اند.(2)
دليل آن نيز روشن است، زيرا امامت نزد آنان يك منصب الهى است كه بايد از سوى خدا تعيين شود، و يكى از شرايط اصلى آن معصوم بودن است كه هيچ كس جز خدا از آن آگاه نيست، و اعتقاد به امامان، همانند اعتقاد به پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه پايه گذار اصلى شريعت است، لازم مى باشد، ولى با اين حال اين سخن به آن معنى نيست كه اماميه مخالفان خود را در امامت كافر بدانند، بلكه آنها تمام فرق مسلمين را مسلمان مى شمرند و همچون يك برادر اسلامى به آنها نگاه مى كنند، هر چند عقيده آنها را در مسأله امامت نمى پذيرند، از اين رو گاهى اصول پنجگانه دين را به دو بخش تقسيم كرده سه اصل نخستين، يعنى اعتقاد به خدا، و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)، و معاد را، اصول دين، و اعتقاد به امامت امامان، و مسأله عدل الهى را اصول مذهب مى دانند.
اين سخن را با حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) كه الهام بخش پيروان مكتب اهلبيت ((عليهم السلام)) در مسأله امامت است پايان مى دهيم.
«امامت زمام دين و نظام مسلمين، صلاح دنيا و عزت مؤمنان است، امامت اساس اسلام بارور، و شاخه بلند آن است، با امام، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد كامل مى شود، و اموال بيت المال و انفاق به نيازمندان فراوان مى گردد، و اجراى حدود و احكام، و حفظ مرزها و جوانب كشور اسلام به وسيله امام صورت مى گيرد.
امام، حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام مى شمرد (و تحقق مى بخشد) و
1 ـ احقاق الحق، جلد 2 صفحه 294 ـ دلائل الصدق، جلد 2 صفحه 4.
2 ـ دلائل الصدق، جلد2، صفحه 8.
[ 260 ]