ولى مصونيت معصومين در برابر گناه از مقام معرفت و علم و تقواى آنها سرچشمه مى گيرد، درست همانند پرهيز از پاره اى از گناهان براى فرد فرد ما كه به خاطر علم و آگاهى و ايمان و معرفت آن را ترك مى كنيم، مثلا هرگز با بدن لخت و عور قدم در كوچه و خيابان نمى گذاريم، همچنين كسى كه اطلاع كافى درباره آثار مخرب مواد مخدر دارد و به خوبى مى داند آلوده شدن به آن سبب قطعى براى مرگ تدريجى است هرگز به سراغ آن نمى رود، مسلماً اين ترك مواد مخدر براى او يك فضيلت است كه از علم و آگاهى او سرچشمه مى گيرد، و با داشتن اين علم هر چند آن را ترك مى كند ولى اجبارى در كار نيست و توانائى استعمال مواد مخدر را دارد.
به همين دليل ما سعى مى كنيم از طريق تعليم و تربيت سطح معرفت و آگاهى و تقوا را در افراد بالا ببريم، تا آنها را حداقل در برابر گناهان بزرگ، و اعمال زشت و زننده بيمه نمائيم.
آيا اگر افرادى به خاطر اين تعليم و تربيت پاره اى از اين اعمال را ترك كنند افتخار و فضيلت نيست؟!
به تعبير ديگر ترك گناه براى پيامبران، محال عادى است، نه محال عقلى، و مى دانيم محال عادى با اختيارى بودن سازگار است، فى المثل محال عادى است كه شخص عالم و مؤمنى شراب با خود به مسجد ببرد و در صف جماعت بنوشد، ولى مسلماً اين يك محال عقلى نيست بلكه محال عادى است.
كوتاه سخن اينكه: سطح بالاى معرفت و ايمان انبياء كه خود يك افتخار و فضيلت است سبب افتخار و فضيلت ديگرى كه مقام عصمت است مى گردد (دقت كنيد).
و اگر گفته شود آنها اين ايمان و معرفت را از كجا آورده اند مى گوئيم اين از امدادات الهى است، ولى با اين قيد كه امدادهاى الهى بى حساب نيست و لياقتهائى در اينها وجود داشته است، همانگونه كه قرآن درباره ابراهيم خليل مى فرمايد: او تا از عهده امتحانات مهم الهى برنيامد به مقام پيشوائى خلق نرسيد
[ 181 ]
«وَ اِذِ ابْتَلى اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً» (بقره 124).
يعنى ابراهيم پس از پيمودن اين مراحل با اراده و اختيار خود لايق آن موهبت عظيم الهى شد.
در مورد يوسف نيز مى فرمايد: «هنگامى كه به مرحله بلوغ و قوت و تكامل جسم و جان رسيد (و آمادگى براى پذيرش وحى پيدا كرد) ما حكم و علم به او داديم، و اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم» (وَ لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ اتَيْْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ). (يوسف 22).
جمله «كَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنينَ» شاهد خوبى براى مقصود ما است زيرا مى گويد: اعمال صالح و شايسته يوسف، او را آماده براى آن موهبت بزرگ الهى كرد، درباره موسى نيز تعبيراتى ديده مى شود كه اين واقعيت را روشن مى سازد، مى فرمايد: «ما تو را بارها امتحان كرديم، و سالها در ميان مردم مدين توقف كردى (وبعد از آمادگى لازم و بيرون آمدن از كوره امتحانات با سرافرازى و پيروزى) داراى قدر و مقامى شدى وَفَتَنّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِيْنَ فى اَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَر يا مُوْسى (طه 40).(1)
معلوم است كه در وجود اين بزرگان، لياقتها و استعدادهائى بوده، ولى شكوفا ساختن آنها هرگز جنبه اجبارى نداشته، بلكه با اختيار و اراده خودشان اين راه را پيموده اند، و بسيارند كسانى كه لياقتهائى دارند و هرگز آن را شكوفا نمى سازند و از آن استفاده نمى كنند، اين از يك طرف.
از سوى ديگر اگر پيامبران مشمول چنين مواهبى شده اند به موازاتش مسئوليتهاى سنگينى بر دوش آنان گذارده شده، يا به تعبير ديگر خداوند به همان مقدار كه مسئوليت به كسى مى دهد توان و نيرو به او مى بخشد، و سپس در انجام مسئوليت او را امتحان مى كند.
1 ـ جمله «ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَر يا مُوْسى» گاه به معنى لياقت براى پذيرش وحى تفسير شده، و گاه به معنى زمانى كه براى گرفتن فرمان رسالت مقدر شده بود.
[ 182 ]
2 ـ پاسخ ديگرى كه مى توان به اين سوال داد اين است كه به فرض كه انبياء با يك امداد الزام آور الهى از انجام هرگونه گناه و خطا مصون شده باشند تا اطمينان خلايق را جلب كنند و چراغى براى هدايت آنها گردند، ولى در عين حال راه انجام «ترك اولى» يعنى كارى كه گناه نيست اما لايق شأن آنها نيز نمى باشد به روى آنها باز است.
افتخار آنها در اين است كه حتى ترك اولى نمى كنند، و اين يك امر اختيارى براى آنهاست، و اگر به ندرت ترك اولى از بعضى از انبياء سرزده به همان نسبت مورد خطاب و عتاب شديد الهى، و گاه گرفتار پاره اى از محروميتها شده اند، چه فضيلتى از اين برتر و بالاتر كه آنها به خاطر اطاعت فرمان حق حتى به سراغ ترك اولى نروند.
بنابراين افتخار انبياء در اين است كه به مقدار اين مواهب مسئوليت مى پذيرند، و حتى به سراغ ترك اولى نمى روند. و اگر در موارد استثنائى ترك اولائى از آنها سرزده به زودى جبران كرده اند.(1)
1 ـ تفسير پيام قرآن 7/193
[ 183 ]
52 ـ فرق معجزه و كارهاى خارق عادت ساحران و مرتاضان چيست؟
1 ـ معجزات متكى به نيروى الهى است در حالى كه سحر وخارق عادت ساحران و مرتاضان از نيروى بشرى سرچشمه مى گيرد، لذا معجزات بسيار عظيم و نامحدود است در حالى كه سحر و خارق عادت مرتاضان محدود مى باشد.
به تعبير ديگر آنها فقط كارهائى را انجام مى دهند كه تمرين كرده اند، و براى انجام آن آمادگى دارند، هرگز هر كارى به آنها پيشنهاد شود انجام نمى دهند، و تاكنون ديده نشده مرتاض يا ساحر بگويد من آماده ام هرچه بخواهيد انجام دهم، چرا كه هركدام در رشته اى تمرين و آگاهى دارند.
درست است كه انبياء معجزاتى را شخصاً و قبل از مطالبه مردم ارائه مى كردند (مانند قرآن پيامبر اسلام، و معجزه عصا و يد بيضاى موسى، و احياى مردگان توسط مسيح) ولى هنگامى كه امتها به آنها پيشنهادهاى جديدى مى كردند مانند شق القمر، يا برطرف شدن انواع بلاها از فرعونيان، و يا نزول مائده آسمانى براى حواريون، و مانند اينها، هرگز از آن استنكاف نداشتند (البته به شرط اينكه براى كشف حقيقت باشد نه به عنوان بهانه جوئى لجوجان).
لذا در داستان موسى (عليه السلام) مى بينيم كه فرعونيان از او مهلت طولانى خواستند تا تمام ساحران را جمع كنند و مقدّمات كار را فراهم سازند و به عنوان فَاَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً (طه 64) تمام نيرو و توان خود را متمركز سازند و به كار گيرند، در حالى كه موسى (عليه السلام) نيازى به اين مقدمات نداشت، و بعد از مشاهده سحر ساحران تقاضاى مهلتى براى نحوه مبارزه با آنها نكرد چرا كه او متكى به نيروى الهى بود و ساحران متكى به نيروى محدود انسانى.
[ 184 ]
به همين دليل خارق عادات بشرى قابل معارضه و مقابله به مثل است، و انسانهاى ديگرى مى توانند همانند آن را بياورند، و نيز به همين دليل آورنده آن، هرگز جرئت نمى كند كه «تحدى» يعنى دعوت به مقابله كند و بگويد هيچ كس توانائى انجام آنچه را كه من انجام مى دهم ندارد، در حالى كه معجزات چون قطعاً از هيچ انسانى (با نيروى بشرى) ساخته نيست، همواره توأم با تحدّى بوده است، و مثلاً پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله)مى فرموده: «اگر تمام انس و جن جمع شوند كه همانند قرآن را بياورند توانايى ندارند»!
و نيز به همين جهت هنگامى كه خارق عادات بشرى در برابر معجزات قرار گيرند به زودى مغلوب مى شوند، و سحر هرگز با معجزه پهلو نخواهد زد، درست همان گونه كه هيچ انسانى قدرت معارضه در برابر پروردگار را ندارد.
نمونه اين مسأله در قرآن مجيد به خوبى در داستان موسى و فرعون ديده مى شود كه آنها تمام ساحران را از شهرهاى كشور مصر جمع آورى كردند، و مدتها مقدمه چينى براى ارائه سحر داشتند و نقشه ها ريختند، و سرانجام در يك چشم برهم زدن در برابر اعجاز موسى (عليه السلام) همه نقش برآب شد.
* * *
2 ـ معجزات چون از سوى خدا است نيازى به تعليم و تربيت خاص ندارد در حالى كه سحر و رياضتهاى ساحران هميشه مسبوق به يك رشته تعليم و تمرينهاى مستمر است به گونه اى كه اگر شاگرد به خوبى تعليمات استاد را فرا نگرفته باشد ممكن است در مجلسى كه در حضور مردم تشكيل مى دهد به خوبى از عهده بر نيايد و رسوا شود. و به تعبير ديگر معجزات در هر لحظه اى بدون هيچ سابقه اى ممكن است انجام گيرد در حالى كه خارق عادات امورى است كه به طور تدريجى و با مرور زمان، آشنائى و مهارت نسبت به آن حاصل ميشود و هيچگاه به طور دفعى و ناگهانى انجام پذير نيست.
در داستان فرعون و موسى نيز به اين مسأله اشاره شده كه فرعون ساحران را متهم مى كند كه موسى بزرگ شما است و او اسرار سحر را به شما تعليم داده است
[ 185 ]
«اِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذى عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ» (طه 71) به همين دليل گاه مى شود كه ساحران ماهها يا سالها شاگردان خود را تعليم مى دهند و با آنها تمرين مى كنند.
* * *
3 ـ وضع آورندگان معجزه، گواه صدق آنها است طريق ديگر براى شناخت معجزات از خارق عادات بشرى، مقايسه حال آورندگان اين دو است. آورندگان معجزه از سوى خدا مأموريت هدايت مردم را دارند لذا اوصافى متناسب آن دارند، در حالى كه ساحران و كاهنان و مرتاضان، نه مأمور هدايتند و نه چنين اهدافى را دنبال مى كنند و هدف آنها معمولاً يكى از امور سه گانه زير است:
1 ـ اغفال مردم ساده لوح.
2 ـ كسب شهرت در ميان توده عوام.
3 ـ كسب درآمد مادى از طريق سرگرم ساختن مردم.
هنگامى كه اين دو گروه (پيامبران و ساحران و مانند آنها) وارد ميدان مى شوند، هرگز نمى توانند براى مدت طولانى منويّات و اهداف خود را مكتوم دارند، چنانكه ساحران فرعونى، قبل از آنكه وارد ميدان شوند از او درخواست اجر و پاداش مهم كردند و فرعون هم به آنها وعده اجر مهمى داد، قالُوا اِنَّ لَنا لاََجْراً اِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ ـ قالَ نَعَمْ وَاِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبينَ (اعراف 113 و 114).
در حالى كه پيامبران كراراً مى گفتند: «وَما اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اَجْر»: «هيچ پاداشى از شما نمى طلبيم» (شعراء 109) (اين تعبير در چندين آيه قرآن مجيد درباره چندين پيامبر آمده است.)
اصولاً همين كه مى بينيم ساحران در خدمت فرعون ظالم و مستكبرند، براى شناخت «سحر» از «معجزه» كافى مى باشد.
ناگفته پيدا است كه انسان هر قدر مهارت در پرده پوشى بر افكار و اهداف خود داشته باشد باز قيافه واقعى آن از خلال اعمالش ظاهر مى شود.
كوتاه سخن اينكه مطالعه در سوابق زندگى اين گونه اشخاص و چگونگى استفاده از خارق عاداتى كه انجام مى دهند، و همچنين توجه به همسوئى آنها
[ 186 ]
نسبت به طيفهاى مختلف اجتماعى، و نيز طرز رفتار و اخلاق آنها راهنماى خوبى براى شناخت «سحر» از «معجزه» است، و قطع نظر از تفاوتهاى ديگرى كه در بالا ذكر شد تشخيص معجزات از سحر و خارق عادات ديگر از اين طريق كار آسانى است.
قرآن مجيد با تعبيرات دقيقى به اين حقيقت اشاره كرده است، در يكجا مى گويد: «قالَ مُوسى ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ اِنَّ اللّهَ سَيُبْطِلُهُ اِنَّ اللّهَ لايُصْلِحُ عَمَل الْمُفْسِدينَ»: «موسى گفت آنچه را شما آورديد سحر است، خداوند به زودى آن را ابطال مى كند، چرا كه خداوند عمل مفسدان را اصلاح نمى نمايد» (يونس 81).
آرى ساحران افرادى مفسدند و عملشان باطل است، و مسلماً چنين عملى نمى تواند اثر اصلاحى در جامعه داشته باشد.
در جاى ديگر در خطابى كه خداوند به موسى(عليه السلام) كرده، مى فرمايد: «نترس تو، برترى» «لاتَخَفْ اِنَّكَ اَنْتَ الاَْعْلى» و سپس مى افزايد: وَاَلْقِ ما فى يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا اِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِر وَلايُفْلِحُ السّاحِرُ حَيْثُ اَتى «چيزى را كه در دست دارى بيفكن تمام آنچه را آنها ساخته اند مى بلعد، چرا كه آنچه آنها ساخته اند تنها مكر ساحر است، و ساحر هر جا بيايد رستگار نخواهد شد» (طه 68 و 69).
آرى كار ساحر خدعه و نيرنگ است، و طبعاً روحياتى هماهنگ با آن دارد، آنها افرادى متقلب و خدعه گرند، و از خلال صفات و اعمالشان به زودى مى توان آنها را شناخت، در حالى كه اخلاص و پاكى و صداقت انبياء سندى است كه با اعجاز آنها آميخته و روشنائى بيشترى به آنها مى دهد.(1)
1 ـ تفسير پيام قرآن 7/288.
[ 187 ]
53 ـ گناه آدم چه بود؟
در آيه 121 سوره (طه) مى خوانيم «وعصى آدم ربَّهُ فغوى»
(آدم پروردگارش را عصيان كرد و از پاداش او محروم ماند).
حال اين سؤال مطرح مى شود كه آيا آدم مرتكب گناهى شده بود؟
مدارك اسلامى اعم از عقل و نقل به ما مى گويد: هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى شود، و مقام پيشوائى خلق به شخص گناهكار، واگذار نخواهد شد، و مى دانيم كه آدم از پيامبران الهى بود، بنابر اين آنچه در اين آيات ذكر شده مانند پاره اى از تعبيرات ديگر كه درباره ساير پيامبران در قرآن آمده است كه نسبت عصيان به آنها داده شده، همگى به معنى «عصيان نسبى» و «ترك اولى» است، نه گناه مطلق.
توضيح اينكه: گناه بر دو گونه است، «گناه مطلق» و «گناه نسبى»، گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هرگونه ترك واجب و انجام حرام را شامل مى شود.
اما گناه نسبى آن است كه عمل غيرحرامى از شخص بزرگى سر زند، كه با توجه به مقام و موقعيتش شايسته او نباشد، ممكن است گاهى انجام يك عمل مباح و حتى مستحب در خور مقام افراد بزرگ نباشد در اين صورت انجام آن عمل، «گناه نسبى» محسوب مى شود، مثلاً اگر شخص با ايمان و ثروتمندى براى نجات فقيرى از چنگال فقر، كمك بسيار مختصرى كند، شك نيست كه اين كمك هرچند ناچيز باشد، كار حرامى نيست بلكه مستحب است، ولى هركس آن را بشنود مذمت مى كند آن چنان كه گوئى گناهى مرتكب شده است و اين به خاطر آن است كه از چنان انسان ثروتمند و با ايمانى انتظار بسيار بيشترى مى رود.
[ 188 ]
به همين نسبت، اعمالى كه از بزرگان درگاه پروردگار سر مى زند، با موقعيت ممتازشان سنجيده مى شود، و گاهى با مقايسه به آن، كلمه «عصيان» و «ذنب» (گناه) بر آن اطلاق مى گردد، فى المثل نمازى كه ممكن است از يك فرد عادى، نماز ممتازى باشد براى اولياى حق، گناه محسوب شود، زيرا يك لحظه غفلت در حال عبادت براى آنها شايسته نيست، بلكه بايد با توجه به علم و تقوى و موقعيتشان به هنگام عبادت غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند.
ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است، و با توجه به موقعيت آنها سنجيده مى شود، به همين دليل اگر يك «ترك اولى» از آنها سر زند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار مى گيرند (منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند و سراغ كار خوب يا مباحى برود).
در روايات اسلامى مى خوانيم كه گرفتارى يعقوب و كشيدن آن همه زجر فراق فرزند، به خاطر آن بود كه نيازمند روزه دارى به هنگام غروب آفتاب بر در خانه او آمد و او از كمك كردن به وى غفلت نمود و آن فقير، گرسنه و دل شكسته بازگشت.
اين كار اگر از يك فرد عادى سر زده بود، شايد آن قدر مهم نبود اما از يك پيامبر بزرگ الهى و رهبر امت، آن چنان با اهميت تلقى شد كه مجازات بسيار شديدى از طرف خداوند براى آن تعيين گرديد.(1)
نهى آدم از «شجره ممنوعه» نيز يك نهى تحريمى نبود بلكه يك ترك اولى بود، ولى با توجه به موقعيت آدم با اهميت تلقى شد و ارتكاب مخالفت با اين نهى (هرچند نهى كراهتى بود) موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خدا گرديد.(2)
1 ـ نورالثقلين جلد دوم صفحه 411 نقل از كتاب علل الشرايع.
2 ـ تفسير نمونه 6/123.
[ 189 ]
54 ـ آيا تولّد عيسى (ع) تنها از مادر، مخالف علم روز نيست؟
بدون شكّ اين مسأله از طريق اعجاز صورت گرفته، ولى علم امروز نيز امكان چنين امرى را نفى نكرده بلكه تصريح به ممكن بودن آن نموده است.
مخصوصاً موضوع بكرزائى در ميان بسيارى از حيوانات ديده شده و با توجه به اينكه مسأله انعقاد نطفه، اختصاصى به انسانها ندارد امكان اين امر را به طور عموم اثبات مى كند.
«دكتر الكسيس كارل» فيزيولوژيست و زيست شناس معروف فرانسوى در كتاب «انسان موجود ناشناخته» چنين مى نويسد:
«هنگامى كه به ميزان سهمى كه هر يك از پدر و مادر در توليد مثل دارند فكر مى كنيم بايد آزمايشهاى «لوب» و «باتايون» را به خاطر بياوريم كه از يك تخمك بارور نشده قورباغه بدون دخالت «اسپرماتوزوئيد» به وسيله تكنيكهاى خاصى قورباغه جديدى به وجود آورد.
به اين ترتيب كه ممكن است يك عامل شيميائى يا فيزيكى را جانشين «سلول نر» كرد ولى در هر حال هميشه وجود يك عامل ماده ضرورى است.»
بنابر اين آنچه از نظر علمى براى تولد فرزند قطعيت دارد وجود نطفه مادر (اوُول) مى باشد وگرنه در مورد نطفه نر (اسپرماتوزوئيد) عامل ديگرى مى تواند جانشين آن گردد، به همين دليل مسأله بكر زائى واقعيّتى است كه در جهان امروز مورد قبول پزشكان قرار گرفته. هرچند بسيار نادر اتفاق مى افتد.
[ 190 ]
از اين گذشته اين مسأله در برابر قوانين آفرينش و قدرت خداوند آن گونه است كه قرآن مى گويد: «ان مثل عيسى عنداللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون»: «مثل عيسى در نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد سپس به او فرمان داد موجود شو او هم موجود (كاملى) شد» (آل عمران ـ 59).
يعنى اين خارق عادت از آن خارق عادت مهمتر نيست.(1)
1 ـ تفسير نمونه 13/58.
[ 191 ]
55 ـ اگر آئين موسى (ع) كامل بود آئين مسيح و اسلام چه ضرورتى داشته است؟
هر آئينى براى زمان خود، آئين جامع و كاملى است، و محال است آئين ناقص از طرف خدا، نازل گردد، ولى همين آئين كه براى يك زمان كامل بود، ممكن است براى زمانهاى بعد، ناتمام و نارسا باشد، همانطور كه يك برنامه جامع و كامل براى دوره دبستان، نسبت به دوره دبيرستان نارسا است، و سرّ فرستادن پيامبران مختلف با كتب آسمانى متعدد، تا به آخرين پيامبر ((صلى الله عليه وآله)) و آخرين دستور منتهى گردد، نيز همين است، البته هنگامى كه بشر آمادگى براى دستور نهائى پيدا كرد و دستور نهائى صادر شد، ديگر نيازى به آئين جديد نيست و درست همانند افراد فارغ التحصيل كه مى توانند بر اساس معلومات خود به پيشرفتهاى علمى از طريق مطالعه پيش بروند، پيروان چنين مذهبى نياز به آئين جديد نخواهند داشت و تحرك كافى را از همان آئين نهائى خواهند گرفت.(1)
1 ـ تفسير نمونه 6/41.
[ 192 ]
56 ـ آيا معجزه شقّ القمر از نظر علوم روز ممكن است؟
در اوّلين آيه سوره قمر مى خوانيم «اقتربت الساعة وانشقّ القمر» قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت.
در اين آيه شريفه سخن از معجزه بزرگ شق القمر است.
طبق روايات مشهور كه بعضى ادعاى تواتر آن نيز كرده اند مشركان نزد رسول خدا ((صلى الله عليه وآله)) آمدند و گفتند: اگر راست مى گوئى و تو پيامبر خدائى ماه را براى ما دو پاره كن! فرمود: اگر اين كار را كنم ايمان مى آوريد؟ عرض كردند آرى ـ و آن شب، شب چهاردهم ماه بود ـ پيامبر ((صلى الله عليه وآله)) از پيشگاه پروردگار تقاضا كرد آنچه را خواسته اند به او بدهد ناگهان ماه دو پاره شد، و رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) آنها را يك يك صدا مى زد و مى فرمود: ببينيد»!(1)
در اينكه چگونه ممكن است اين كره عظيم آسمانى شكافته شود، و وجود چنين حادثه اى چه تأثيراتى بر كره زمين و منظومه شمسى مى گذارد؟ و چگونگى جذب دو نيمه ماه بعد از شكافتن، و اينكه چگونه ممكن است چنين حادثه اى رخ داده باشد و تواريخ جهان ذكرى از آن به ميان نياورند سؤالاتى مطرح است.
پاسخ اين سؤالات با توجه به مطالعات و اكتشافات دانشمندان فلكى چندان پيچيده نيست، زيرا اكتشافات مى گويد: چنين چيزى نه تنها محال نيست، بلكه بارها نمونه هاى آن مشاهده شده، هرچند در هر كدام عوامل خاصى مؤثر بوده است.
1 ـ «مجمع البيان» و كتب تفسير ديگر ذيل آيه مورد بحث.
[ 193 ]
به تعبير ديگر: كراراً در دستگاه منظومه شمسى و ساير كرات آسمانى انشقاقها و انفجارهائى روى داده است كه براى نمونه موارد زير را يادآور مى شويم:
الف ـ «پيدايش منظومه شمسى» اين نظريه از سوى همه دانشمندان پذيرفته شده است كه تمام كرات منظومه شمسى در آغاز جزء خورشيد بود كه بعداً از آن جدا شده، و هر يك در مدار خود به گردش درآمده است.
منتها درباره عامل اين جدائى گفتگو است:
«لاپلاس» معتقد است عامل اين جدائى «نيروى گريز از مركز» منطقه استوائى خورشيد بوده، به اين معنى كه در آن هنگام كه خورشيد به صورت توده گاز سوزانى بود (و هم اكنون نيز چنين است) و به دور خود گردش مى كرد، سرعت اين گردش در منطقه استوائى سبب شد كه قطعاتى از آن جدا گردد، و در فضا پراكنده شود، و به دور مركز اصلى يعنى خورشيد به گردش درآيد.
ولى تحقيقات بعضى ديگر از دانشمندان بعد از لاپلاس منتهى به فرضيه ديگرى شده كه عامل اين جدائى را وقوع جزر و مدهاى شديدى در سطح خورشيد بر اثر عبور يك ستاره عظيم از نزديكى آن مى شمرد.
طرفداران اين فرضيه كه حركت وضعى خورشيد را در آن روزگار كافى براى توجيه جدائى قطعاتى از آن نمى دانند دست به سوى اين فرضيه دراز كرده، مى گويند: اين جزر و مد، امواج عظيمى در سطح خورشيد به وجود مى آورد، درست همانند سقوط قطعه سنگ عظيمى در يك اقيانوس، و بر اثر آن، قطعاتى از خورشيد يكى پس از ديگرى به خارج پرتاب شد، و به گرد كره خورشيد به گردش درآمد.
در هر حال عامل جدائى هرچه باشد مانع از اين نيست كه همه معتقدند پيدايش منظومه شمسى از طريق انشقاق و جدائيها صورت گرفته است.
ب ـ «آستروئيدها» «استروئيدها» قطعات سنگهاى عظيم آسمانى هستند كه به دور منظومه شمسى در گردشند، و گاهى از آنها به كرات كوچك و «شبه سيارات» تعبير مى كنند، بزرگى يكى از آنها چنان است كه قطر آن به 25 كيلومتر مى رسد، ولى غالباً از اين كوچكترند.
[ 194 ]
دانشمندان عقيده دارند آستروئيدها بقاياى سياره عظيمى هستند كه در مدارى ميان مدار «مريخ» و مدار «مشترى» در حركت بوده، سپس بر اثر عوامل نامعلومى منفجر و شكافته شده است.
تاكنون بيش از 5 هزار آستروئيد كشف و مشاهده شده، و عده زيادى از آنها كه بزرگتر هستند نامگذارى، و حجم و مقدار و مدت حركت آنها به دور خورشيد محاسبه شده است، بعضى از فضاشناسان براى آستروئيدها اهميت خاصى قائلند، و معتقدند احياناً مى توان از آنها به عنوان پايگاهى براى مسافرت به نقاط دور دست فضا استفاده كرد!
اين نمونه ديگرى از انشقاق در اجرام آسمانى است.
ج ـ «شهابها» «شهابها» سنگهاى بسيار كوچك آسمانى هستند كه گاه از اندازه فندق تجاوز نمى كنند، و به هر حال با سرعت شديدى در مدار خاصى بر گرد خورشيد در گردشند، و گاه كه مسير آنها با مدار كره زمين تقاطع پيدا مى كند، به سوى زمين جذب مى شوند.
اين سنگهاى كوچك بر اثر شدت برخورد با هوائى كه زمين را احاطه كرده، به خاطر سرعت سرسام آورى كه دارند، داغ و برافروخته و مشتعل مى شوند، و ما به صورت يك خط نورانى زيبا در لابلاى جو زمين آنها را مشاهده مى كنيم، و از آن به تير شهاب تعبير مى نمائيم.
و گاه تصور مى كنيم كه ستاره دوردستى است كه سقوط مى كند، در حالى كه شهاب كوچكى است كه در فاصله بسيار نزديكى آتش گرفته، و سپس خاكستر مى شود.
مدار گردش شهابها با مدار زمين در دو نقطه تماس دارد، به همين دليل در مرداد ماه و آبان ماه كه دو نقطه تقاطع دو مدار است شهابها بيشتر ديده مى شوند.
دانشمندان مى گويند: اينها بقاياى ستاره دنباله دارى است كه بر اثر حوادث نامعلومى منفجر و از هم شكافته شده است.
اين هم نمونه ديگرى از انشقاق در كرات آسمانى.
[ 195 ]
به هر حال مسأله انفجار و انشقاق در كرات آسمانى امرى بى سابقه نيست، و هرگز از نظر علم محال نمى باشد، تاگفته شود اعجاز به محال تعلّق نمى گيرد.
اينها همه در مورد انشقاق است ولى بازگشت آن، به حال معمولى، بر اثر نيروى جاذبه اى كه ميان دو قطعه وجود دارد كاملاً امكان پذير است.
گرچه در هئيت قديم كه بر محور عقيده «بطلميوس» و افلاك نه گانه پوست پيازى اش، دور مى زد، چنان اين افلاك بلورين به هم پيوسته بودند كه خرق و التيام آنها از نظر جمعى محال بود، و لذا پيروان اين عقيده هم معراج جسمانى را منكر بودند، و هم شق القمر را، چرا كه موجب شكافته شدن و سپس التيام در افلاك بود، ولى امروز كه فرضيه هيئت بطلميوسى به دست افسانه ها و اسطوره هاى خيالى سپرده شده، و اثرى از آن افلاك نه گانه باقى نمانده زمينه اى براى اين سخنان باقى نيست.
شايد اين نكته نياز به يادآورى ندارد كه شق القمر، تحت يك عامل طبيعى معمولى صورت نگرفت، بلكه جنبه اعجاز داشت، ولى چون اعجاز به محالات تعلق نمى گيرد منظور در اينجا بيان امكان اين مطلب بود (دقت كنيد).(1)
1 ـ نمونه 23/9. و 13
[ 196 ]
57 ـ فرق آگاهى انبياء از غيب و آنچه كاهنان و مرتاضان پيشگوئى مى كنند چيست؟
اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه پيشگوئى هاى مرتاضان و اخبار غيبى كاهنان هيچ گاه اخبار مطمئن و خالى از اشتباه نبوده و نيست، گاه درست از آب درمى آمده و گاهى خطا، و هر دو نمونه هاى فراوانى دارد، بنابر اين اخبار و اطلاعات آنها را هرگز نمى توان به عنوان علم غيب معرفى كرد، لذا گاه خود آنها نيز اعتراف مى كنند كه اطلاعات ما از طريق شياطين است و آنها هميشه به ما راست نمى گويند!
يا به تعبير ديگر آنها بر اثر رياضت، اشباحى را در افق ذهنشان از دور مى بينند، و اين اشباح را پيش خود تفسير مى كنند، گاه اين تفسيرها درست است و گاه خطا، همچون خوابهائى است كه افراد مى بينند كه گاه تعبير آنها درست و گاه نادرست مى باشد.
اين آگاهيهاى آميخته با شك و مطالب نادرست هرگز نمى تواند به عنوان علم غيب تلقى شود،(1)
1 ـ تفسير پيام قرآن 7/234.
[ 197 ]
58 ـ چگونه بين آيات و رواياتى كه بعضى علم غيب را از غير خدا نفى و بعضى اثبات مى كنند جمع كنيم؟
در اينجا طرق مختلفى براى جمع وجود دارد:
1 ـ از معروفترين راههاى جمع اين است كه منظور از اختصاص علم غيب به خدا علم ذاتى و استقلالى است، بنابر اين ديگران مستقلاً هيچگونه آگاهى از غيب ندارند، و هرچه دارند از ناحيه خدا است، با الطاف و عنايت او است، و جنبه تبعى دارد.
شاهد اين جمع آيه 26 سوره جنّ است، كه مى گويد:
«خداوند هيچ كس را از اسرار غيب آگاه نمى كند، مگر رسولانى را كه مورد رضايت او هستند»
در «نهج البلاغه» نيز به همين معنى اشاره شده است كه وقتى على ((عليه السلام)) از حوادث آينده خبر مى داد (و حمله مغول را به كشورهاى اسلامى پيش بينى مى فرمود) يكى از يارانش عرض كرد: اى اميرمؤمنان آيا داراى علم غيب هستى؟ حضرت خنديد و فرمود: «ليس هو بعلم غيب، و انما هو تعلّم من ذى علم!» «اين علم غيب نيست، اين علمى است كه از صاحب علمى (پيامبر) آموخته ام!(1)
اين جمع را بسيارى از دانشمندان و محققان پذيرفته اند.
1 ـ «نهج البلاغه» خطبه 128.
[ 198 ]
2 ـ اسرار غيب دو گونه است قسمتى مخصوص به خدا است و هيچ كس جز او نمى داند مانند قيام قيامت، و امورى از قبيل آن، و قسمتى از آن را به انبياء و اولياء مى آموزد، چنانكه در نهج البلاغه در ذيل همان خطبه اى كه در بالا اشاره كرديم مى فرمايد:
«علم غيب تنها علم قيامت و آنچه خداوند در اين آيه بر شمرده است مى باشد آنجا كه مى فرمايد: آگاهى از زمان قيامت، مخصوص خدا است و او است كه باران را نازل مى كند، و آنچه در رحم مادران است مى داند، و هيچ كس نمى داند فردا چه مى كند يا در چه سرزمين مى ميرد»
سپس امام ((عليه السلام)) در شرح اين معنى افزود: خداوند سبحان از آنچه در رحم ها قرار دارد آگاه است، پسر است يا دختر؟ زشت است يا زيبا؟ سخاوتمند است يا بخيل؟ سعادتمند است يا شقى؟ اهل دوزخ است يا بهشت؟ ... اينها علوم غيبى است كه غير از خدا كسى نمى داند، و غير از آن علومى است كه خدا به پيامبرانش تعليم كرده و او به من آموخته است»(1)
ممكن است بعضى از انسانها علم اجمالى به وضع جنين يا نزول باران و مانند آن پيدا كنند، اما علم تفصيلى و آگاهى بر جزئيات اين امور مخصوص ذات پاك خدا است، همانگونه كه در مورد قيامت ما نيز علم اجمالى داريم، اما از جزئيات و خصوصيات بى خبريم، و اگر در رواياتى آمده است كه پيامبر يا امامان از بعضى از نوزادان، يا از پايان عمر بعضى از افراد خبر دادند، مربوط به همان علم اجمالى است.
3 ـ راه ديگر براى جمع ميان اين دو گروه از آيات و روايات اينست كه اسرار غيب در دو جا ثبت است: در «لوح محفوظ» (خزانه مخصوص علم خداوند) كه هيچ گونه دگرگونى در آن رخ نمى دهد و هيچ كس از آن آگاه نيست و «لوح محو و اثبات» كه علم به مقتضيات است نه علت تامه، و به همين دليل قابل دگرگونى است و آنچه ديگران نمى دانند مربوط به همين قسمت است.
1 ـ «نهج البلاغه» همان خطبه.
[ 199 ]
لذا در حديثى از امام صادق ((عليه السلام)) مى خوانيم: «خداوند علمى دارد كه جز خودش نمى داند و علمى دارد كه فرشتگان و پيامبران را از آن آگاه ساخته، آنچه را به فرشتگان و پيامبران و رسولانش داده ما مى دانيم.»(1)
از امام على بن الحسين ((عليه السلام)) نيز نقل شده است كه فرمود: «اگر آيه اى در قرآن مجيد نبود من از آنچه درگذشته اتفاق افتاده، و حوادثى كه تا روز قيامت اتفاق مى افتد، خبر مى دادم، كسى عرض كرد كدام آيه؟ فرمود: خداوند مى فرمايد: «يمحو اللّه ما يشاء و يثبت: «خدا هر چيزى را بخواهد محو مى كند، و هر چيزى را بخواهد ثابت مى دارد و ام الكتاب (لوح محفوظ) نزد او است.»(2)
تقسيم بندى علوم، مطابق اين جمع براساس حتمى بودن و نبودن آن است و در جمع سابق براساس مقدار معلومات است (دقت كنيد)
4 ـ راه ديگر اينكه خداوند بالفعل از همه اسرار غيب آگاه است، ولى انبياء و اولياء ممكن است بالفعل بسيارى از اسرار غيب را ندانند، اما هنگامى كه اراده كنند خداوند به آنها تعليم مى دهد، و البته اين اراده نيز با اذن و رضاى خدا انجام مى گيرد.
بنابر اين جمع، آيات و رواياتى كه مى گويد آنها نمى دانند اشاره به ندانستن فعلى است و آنها كه مى گويد مى دانند اشاره به امكان دانستن آن است.
اين درست به آن مى ماند كه كسى نامه اى را به انسان بدهد كه به ديگرى برساند، در اينجا مى توان گفت: او از محتواى نامه اطلاعى ندارد، و در عين حال مى تواند نامه را باز كند و باخبر شود، گاه صاحب نامه اجازه مطالعه را به او داده، در اين صورت مى توان او را از يك نظر عالم به محتواى نامه دانست، و گاه به او اجازه نداده است.
شاهد اين جمع رواياتى است كه در كتاب كافى در بابى تحت عنوان «ان الائمة اذا شاؤا ان يعلموا علموا»: «امامان هرگاه بخواهند چيزى را بدانند به آنها تعليم داده
1 ـ «بحارالانوار» جلد 26 صفحه 160 (حديث 5)
2 ـ «نورالثقلين» جلد 2 صفحه 512 (حديث 160).
[ 200 ]