مثلاً اگر گفته شود كسى كه از مقررات رانندگى تخلف كند و با سرعت غير مجاز و سبقت بى دليل و عبور از مناطق ممنوع رانندگى كند ممكن است به خاطر همين چند لحظه تخلف، چنان تصادفى كند كه دست و پاى او بشكند و يك عمر زمينگير شود، در اينجا كسى نمى گويد، اين نتيجه تلخ براى آن تخلف كوچك عادلانه نيست، زيرا مسلم است كه اين، از قبيل جريمه هاى قرار دادى اداره راهنمائى نيست كه در آن مسأله تناسب و هماهنگى جرم و جريمه در نظر گرفته شود، اين اثر طبيعى عمل است كه انسان آگاهانه به سراغ آن رفته، و خود را گرفتار آن كرده است.
همچنين اگر گفته شود سراغ مشروبات الكلى يا مواد مخدر نرويد، چرا كه در مدت كوتاهى قلب و معده و مغز و اعصاب شما را تباه مى كند، حال اگر كسى رفت و گرفتار ضعف شديد اعصاب، و بيمارى قلب و عروق و زخم معده شد و در برابر چند روز هوسبازى تا پايان عمرش در عذاب اليم و رنج شديد بود، هيچكس ايراد عدم تناسب جرم و جريمه را در اينجا مطرح نمى كند.
حال فرض كنيد چنين انسانى به جاى يكصد سال، هزار سال عمر كند و يا يك ميليون سال در دنيا بماند، مسلماً بايد تحمل آن رنج و عذاب را در اين مدت طولانى به خاطر مثلاً چند روز هوسبازى بنمايد.
در مورد عذابها و كيفرهاى اخروى مسأله از اين فراتر است، آثار تكوينى اعمال و نتائج مرگبار آن ممكن است براى هميشه دامان انسان را بگيرد، بلكه خود اعمال در برابر انسان مجسم مى شود، و چون آن جهان جاويدان است اعمال نيك و بد، جاودانه با انسان خواهند بود، و او را نوازش يا كيفر مى دهد.
سابقاً گفتيم كه مجازاتها و كيفرهاى رستاخيز بيشتر جنبه اثر تكوينى و خاصيت عمل دارد، همان گونه كه قرآن مجيد مى گويد: وبدا لهم سيّئات ما عملوا وحاق بهم ما كانوا به يستهزؤن: «اعمال بدشان در برابر آنان آشكار مى شود و آنچه را به باد مسخره مى گرفتند بر آنها وارد مى گردد»! (جاثيه 33).
[ 141 ]
و در آيه 54 سوره يس مى خوانيم: ولاتجزون الاّ ماكنتم تعملون «جز اعمال خود شما جزائى براى شما نيست».
همين مضمون با تفاوت مختصرى در آيات متعدد ديگر نيز آمده است.
با اين حال، جائى براى اين سؤال باقى نمى ماند كه چرا تناسب ميان «جريمه» و «جرم» در نظر گرفته نشده است؟.
انسان بايد با دو بال «ايمان» و «عمل صالح»، بر فراز آسمان سعادت پرواز كند و از نعمتهاى ابدى بهشت و لذّت قرب خدا بهره مند شود، حال اگر بر اثر هوسبازى در يك لحظه يا يك عمر صد ساله دو بال خود را درهم بشكند بايد براى هميشه در ذلّت و بدبختى بماند، اينجا مسأله زمان و مكان و مقدار جرم مطرح نيست، بلكه مسأله علّت و معلول و آثار كوتاه مدت و دراز مدت آن مطرح است، يك كبريت كوچك ممكن است شهرى را به آتش بكشد، و يك گرم بذر خار مغيلان ممكن است بعد از مدّتى يك صحراى وسيع خار به وجود آورد كه دائماً مزاحم انسان باشد، همانگونه كه چند گرم بذر گل ممكن است با گذشتن چند سال، صحرائى از زيباترين و معطّرترين گلها به وجود آورد كه عطر آن مشام جان را معطّر و ديده و دل را نوازش دهد.
حال اگر كسى بگويد يك كبريت چه تناسبى با آتش گرفتن يك شهر دارد و چند بذر كوچك چه تناسبى با يك صحراى خار يا گل مى تواند داشته باشد؟ آيا اين سؤال منطقى است؟ مسلّماً نه.
اعمال نيك و بد ما نيز همين گونه هستند و ممكن است آثار جاودانى بسيار گسترده اى از خود به يادگار بگذارند (دقت كنيد).
مسأله مهم اينجا است كه رهبران الهى و پيامبران بزرگ و اوصياى آنها اين هشدار را پى در پى به ما دادند كه نتيجه چنان گناهانى، عذاب جاودان است، و نتيجه
[ 142 ]
چنين اعمال صالحى، نعمت مخلّد و ابدى است، درست مثل اينكه باغبان آگاه و بيدارى اثر وسيع آن بذر خار و گل را براى ما قبلاً بيان كرده باشد، و ما آگاهانه راه خودمان را در اين مسير انتخاب كنيم.
در اينجا به چه كسى مى توانيم ايراد كنيم، و بر چه چيز خرده بگيريم و به كدام قانون اعتراض نمائيم، جز به خودمان!.(1)
1 ـ تفسير پيام قرآن 6/501
[ 143 ]
[ 144 ]
[ 145 ]
38 ـ خاتميت چگونه با سير تكاملى انسان سازگار است؟
مگر جامعه انسانيت ممكن است متوقف شود؟ مگر سير تكاملى بشر حد و مرزى دارد؟ مگر با چشم خود نمى بينيم كه انسانهاى امروز در مرحله اى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.
با اين حال چگونه ممكن است دفتر نبوت به كلى بسته شود و انسان در اين سير تكامليش از رهبرى پيامبران تازه اى محروم گردد؟
پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مى شود و آن اينكه: گاه انسان به مرحله اى از بلوغ فكرى و فرهنگى مى رسد كه مى تواند با استفاده مستمر از اصول و تعليماتى كه نبى خاتم به طور جامع در اختيار او گذارده راه را ادامه دهد بى آنكه احتياج به شريعت تازه اى داشته باشد.
اين درست به آن مى ماند كه انسان در مقاطع مختلف تحصيلى در هر مقطع، نياز به معلم و مربى جديد دارد، تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى كه به مرحله دكترا رسيد و مجتهد و صاحبنظر در علم يا علوم مختلفى گرديد، در اينجا ديگر به تحصيلات خود نزد استاد جديدى ادامه نمى دهد، بلكه به اتكاء آنچه از محضر اساتيد پيشين و مخصوصاً استاد اخير دريافته، به بحث و تحقيق و مطالعه و بررسى مى پردازد، و مسير تكاملى خود را ادامه مى دهد، و به تعبير ديگر نيازها و مشكلات راه را با آن اصول كلى كه از آخرين استاد در دست دارد حل مى كند بنابراين لزومى ندارد كه با گذشت زمان همواره دين و آئين تازه اى پا به عرصه وجود بگذارد (دقت كنيد).
[ 146 ]
و به تعبير ديگر انبياى پيشين، براى اينكه انسان بتواند در اين راه پرنشيب و فرازى كه به سوى تكامل دارد پيش برود، هر كدام قسمتى از نقشه اين مسير را در اختيار او گذاردند، تا اين شايستگى را پيدا كرد كه نقشه كلى و جامع تمام راه را، به وسيله آخرين پيامبر از سوى خداوند بزرگ، در اختيار او بگذارد.
بديهى است با دريافت نقشه كلى و جامع، نيازى به نقشه ديگر نخواهد بود و اين، درحقيقت بيان همان تعبيرى است كه در روايات خاتميت آمده و پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)را آخرين آجر يا گذارنده آخرين آجر كاخ زيبا و مستحكم رسالت شمرده است.
اينها همه در مورد عدم نياز به دين و آئين جديد است اما مسأله رهبرى و امامت كه همان نظارت كلى بر اجراى اين اصول و قوانين و دستگيرى از واماندگان در راه مى باشد، مسأله ديگرى است كه انسان هيچ وقت از آن بى نياز نخواهد بود، به همين دليل پايان يافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پايان يافتن سلسله امامت نخواهد بود، چرا كه «تبيين» و «توضيح اين اصول» و «عينيت بخشيدن و تحقق خارجى آنها» بدون استفاده از وجود يك رهبر معصوم الهى ممكن نيست.(1)
1 ـ تفسير نمونه 17/345
[ 147 ]
39 ـ قوانين ثابت چگونه با نيازهاى متغير سازگار است؟
مى دانيم مقتضيات زمانها و مكانها متفاوتند و به تعبير ديگر نيازهاى انسان دائماً در تغيير است، در حالى كه شريعت خاتم، قوانين ثابتى دارد، آيا اين قوانين ثابت مى تواند پاسخگوى نيازهاى متغير انسان در طول زمان بوده باشد؟
اگر تمام قوانين اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حكم كاملا مشخص و جزئى تعيين كرده بود جاى اين سؤال بود، اما با توجه به اينكه در دستورات اسلام يك سلسله اصول كلى و بسيار وسيع و گسترده وجود دارد كه مى تواند بر نيازهاى متغير منطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، ديگر جائى براى اين ايراد نيست.
فى المثل با گذشت زمان يك سلسله قراردادهاى جديد و روابط حقوقى در ميان انسانها پيدا مى شود كه در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چيزى به نام «بيمه» با شاخه هاى متعددش به هيچ وجه موجود نبود(1) و همچنين انواع شركتهائى كه در عصر و زمان ما بر حسب احتياجات روز به وجود آمده، ولى با اين حال يك اصل كلى در اسلام داريم كه در آغاز سوره مائده به عنوان «لزوم وفاء به عهد و عقد» (يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد به قراردادهاى خود وفا كنيد) آمده است و همه اين قراردادها را مى تواند زير پوشش خود قرار دهد، البته قيود و شروطى نيز به صورت كلى براى اين اصل كلى در اسلام آمده است كه آنها را نيز بايد در نظر گرفت.
1 ـ البته در اسلام موضوعاتى شبيه به بيمه در محدوده خاصى وجود دارد مانند مسأله «ضمان جريره» يا «تعلق ديه خطاى محض به عاقله» ولى اينها فقط شباهتى به اين مسأله دارند.
[ 148 ]
بنابراين قانون كلى در اين زمينه ثابت است، هر چند مصداقهاى آن در تغييرند و هر روز ممكن است مصداق جديدى براى آن پيدا شود.
مثال ديگر اينكه ما قانون مسلمى در اسلام داريم به نام قانون لاضرر كه به وسيله آن مى توان هر حكمى را كه سرچشمه ضرر و زيان در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت، و بسيارى از نيازها را از اين طريق برطرف نمود.
گذشته از اين مسأله «لزوم حفظ نظام جامعه» و «وجوب مقدمه واجب» و مسأله «تقديم اهم بر مهم» نيز مى تواند در موارد بسيار گسترده اى حلال مشكلات گردد.
علاوه بر همه اينها اختياراتى كه به حكومت اسلامى از طريق «ولايت فقيه» واگذار شده به او امكانات وسيعى براى گشودن مشكلها در چارچوب اصول كلى اسلام مى دهد.
البته بيان هريك از اين امور مخصوصاً با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد (اجتهاد به معنى استنباط احكام الهى از مدارك اسلامى) نياز به بحث فراوانى دارد كه پرداختن به آن، ما را از هدف دور مى سازد، ولى با اين حال آنچه در اينجا به طور اشاره آورديم مى تواند پاسخگوى اشكال فوق باشد.(1)
1 ـ تفسير نمونه 17/346
[ 149 ]
40 ـ پيامبر اسلام (ص) قبل از نبوت چه آئينى داشت؟
در اينكه پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نكرد و از خط توحيد منحرف نشد شكى نيست، و تاريخ زندگى او نيز به خوبى اين معنى را منعكس مى كند اما در اينكه بر كدام آئين بوده؟ در ميان علما گفتگو است.
بعضى او را پيرو آئين مسيح (عليه السلام) مى دانند، چرا كه قبل از بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله)، آئين رسمى و غير منسوخ، آئين او بوده است.
بعضى ديگر او را پيرو آئين ابراهيم (عليه السلام) مى دانند، چرا كه «شيخ الانبياء» و پدر پيامبران است و در بعضى از آيات قرآن آئين اسلام به عنوان آئين ابراهيم معرفى شده «ملة ابيكم ابراهيم» (حج ـ 78).
بعضى نيز اظهار بى اطلاعى كرده و گفته اند: مى دانيم آئينى داشته، اما كدام آئين؟ بر ما روشن نيست!
گرچه هر يك از اين اقوال وجهى دارد، اما هيچكدام مسلم نيست، و مناسب تر از اينها قول چهارمى است و آن اينكه: پيامبر (صلى الله عليه وآله) شخصاً برنامه خاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آن عمل مى كرده، و در حقيقت، آئين مخصوص خودش بوده، تا زمانى كه اسلام بر او نازل گشت.
شاهد اين سخن حديثى است كه در نهج البلاغه آمده، كه مى گويد: «خداوند از آن زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد بزرگ ترين فرشته اش را قرين وى ساخت، تا شب و روز او را به راههاى مكارم، و طرق اخلاق نيك سوق دهد».
مأموريت چنين فرشته اى دليل بر وجود يك برنامه اختصاصى است.
[ 150 ]
شاهد ديگر اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده است كه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در معابد يهود يا نصارى يا مذهب ديگر مشغول عبادت شده باشد، نه در كنار كفار در بتخانه بود، و نه در كنار اهل كتاب در معابد آنان، در عين حال پيوسته خط و طريق توحيد را ادامه مى داد، و به اصول اخلاق و عبادت الهى سخت پايبند بود.
روايات متعددى نيز ـ طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار ـ در منابع اسلامى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از آغاز عمرش مؤيد به روح القدس بود و با چنين تأييدى مسلماً بر اساس الهام روح القدس عمل مى كرد.
«علامه مجلسى» شخصاً معتقد است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)قبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده، گاه فرشتگان با او سخن مى گفتند، و صداى آنها را مى شنيد، و گاه در رؤياى صادقه به او الهام الهى مى شد، و بعد از چهل سال به مقام رسالت رسيد، و قرآن و اسلام رسماً بر او نازل شد، او شش دليل بر اين معنى ذكر مى كند كه بعضى از آنها با آنچه در بالا آورديم هماهنگ است (توضيح بيشتر را مى توانيد در جلد 18 بحارالانوار صفحه 277 به بعد مطالعه كنيد).(1)
1 ـ تفسير نمونه 20/507
[ 151 ]
41 ـ آيادرتورات وانجيل بشارت به ظهورپيامبراسلام(ص)آمده است؟
در سوره اعراف آيه 157 مى خوانيم «الّذين يتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذى يجدونه مكتوباً عندهم فى التّوراة والانجيل»
(آنها كه از فرستاده (خدا) پيامبر «امّى» پيروى مى كنند كسى كه صفاتش را در تورات و انجيل مشاهده مى كنند.)
با توجّه به آيه شريفه اين سؤال مطرح مى شود كه آيا بشارت به ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در تورات و انجيل موجود است؟
گرچه شواهد قطعى تاريخى و همچنين محتويات كتب مقدسه يهود و نصارى (تورات و اناجيل) نشان مى دهد كه اينها كتابهاى آسمانى نازل شده بر موسى و عيسى(ع) نيستند و دست تحريف به سوى آنها دراز شده است بلكه بعضى از ميان رفته اند و آنچه امروز به نام كتب مقدسه در ميان آنها است مخلوطى است از زائيده هاى افكار بشرى و قسمتى از تعليماتى كه بر موسى (عليه السلام) و عيسى (عليه السلام)نازل گرديده و در دست شاگردان بوده(1)
بنابراين اگر جمله هائى كه صراحت كامل درباره بشارت ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)داشته باشد در آنها ديده نشود جاى تعجب نخواهد بود.
ولى با اين حال در همين كتب تحريف يافته عباراتى ديده مى شود كه اشاره قابل ملاحظه اى به ظهور اين پيامبر بزرگ (صلى الله عليه وآله) دارد كه جمعى از دانشمندان ما آنها را در
1 ـ براى آگاهى بيشتر بر مدارك اين سخن به كتاب «رهبر سعادت يا دين محمد» و كتاب «قرآن و آخرين پيامبر» مراجعه فرمائيد.
[ 152 ]
كتابها يا مقاله هائى كه در اين موضوع نگاشته اند جمع آورى نموده، و چون ذكر آنهمه بشارات و بحث و گفتگو پيرامون دلالت آنها بطول مى انجامد ما تنها به چند قسمت به عنوان نمونه اشاره مى كنيم.
1 ـ در تورات سِفْر تكوين، فصل 17 شماره 17 تا 20 چنين مى خوانيم: «و ابراهيم به خدا گفت كه اى كاش اسماعيل در حضور تو زندگى نمايد... و در حق اسماعيل (دعاى) ترا شنيدم اينك به او بركت دادم و او را بارور گردانيده به غايت زياد خواهم نمود و دوازده سرور توليد خواهد نمود و او را امت عظيمى خواهم نمود».
2 ـ در سِفْر پيدايش باب 49 شماره 10 مى خوانيم:
«عصاى سلطنت از يهودا و فرمانفرمائى از پيش پايش، نهضت خواهد نمود تا وقتى كه «شيلوه» بيايد كه به او امتها جمع خواهد شد».
قابل توجه اينكه يكى از معانى شيلوه ـ طبق تصريح مسترها كس در كتاب قاموس مقدس ـ فرستادن مى باشد و با كلمه «رسول» يا رسول الله موافق است.
3 ـ در انجيل يوحنا باب 14 شماره 15 و 16 چنين مى خوانيم: «اگر شما مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد و من از پدر خواهم خواست و او تسلى دهنده ديگر به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهد ماند».
4 ـ و در همان انجيل يوحنا باب 15 شماره 26 مى خوانيم: «و چون آن تسلى دهنده بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد يعنى روح راستى كه از طرف پدر مى آيد او درباره من شهادت خواهد داد».
5 ـ و نيز در همان انجيل يوحنا باب 16 شماره 7 به بعد مى خوانيم: «ليكن به شماراست مى گويم كه شما را مفيد است كه من بروم كه اگر من نروم آن تسلى دهنده به نزد شما نخواهد آمد اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد... اما چون او يعنى روح راستى بيايد او شما را به تمامى راستى ارشاد خواهد نمود، زيرا
[ 153 ]
كه او از پيش خود سخن نخواهد گفت بلكه هر آنچه مى شنود خواهد گفت و شما را به آينده خبر خواهد داد»(1).
نكته شايان توجه اينكه: در اناجيل فارسى در جمله هاى بالا كه از انجيل يوحّنا است كلمه «تسلى دهنده» آمده، ولى در انجيل عربى چاپ لندن (مطبعه ويليام وطس ـ سال 1857) به جاى آن «فار قليطا» ذكر شده است.(2)
شاهد زنده ديگر:
«فخر الاسلام» مؤلف كتاب «انيس الاعلام» كه خود يكى از كشيشان بنام مسيحى بوده، و تحصيلات خود را نزد كشيشان مسيحى به پايان رسانيده است و به مقام ارجمندى از نظر آنان نائل آمده در مقدمه اين كتاب، ماجراى عجيب اسلام آوردن خود را چنين شرح مى دهد:
«... بعد از تجسس بسيار و زحمات فوق العاده و گردش در شهرها خدمت كشيش والا مقامى رسيدم، كه از نظر زهد و تقوا ممتاز بود، فرقه كاتوليك از سلاطين و غيره سؤالات دينى خود را به او مراجعه مى كردند، من نزد او مدتى مذاهب مختلفه نصارا را فرا مى گرفتم، او شاگردان فراوانى داشت، ولى در ميان همه به من علاقه خاصى داشت. كليدهاى منزل... همه در دست من بود فقط كليد يكى از صندوقخانه ها را پيش خود نگاهداشته بود...
در اين بين روزى كشيش مزبور را عارضه اى رخ داد به من گفت به شاگردها بگو: حال تدريس ندارم. وقتى نزد شاگردان آمدم ديدم مشغول بحثند، اين بحث منجر به معنى لفظ «فارقليطا» در سريانى و «پريكلتوس» به زبان يونانى... جدال آنها به طول انجاميد، هركسى رأيى داشت...
پس از بازگشت، استاد پرسيد: امروز چه مباحثه كرديد؟! من اختلاف آنها را در «فارقليطا» از براى او تقرير كردم... گفت: تو كداميك از اقوال را انتخاب كرده اى؟
گفتم مختار فلان مفسر را اختيار كرده ام.
1 ـ تمام عباراتى كه در بالا از كتب عهد قديم و جديد ذكر شده از ترجمه فارسى است كه در سال 1878 در لندن زير نظر جمعى از مترجمين معروف مسيحى از اصل زبان عبرى به زبان فارسى برگردانده شده است، نقل كرديم.
2 ـ تفسير نمونه 6/403
[ 154 ]
كشيش گفت: تقصير نكرده اى، ولكن حق و واقع، خلاف همه اين اقوال است، زيرا حقيقت اين را نمى دانند مگر راسخان فى العلم، از آنها هم تعداد كمى با آن حقيقت آشنا هستند، من اصرار كردم كه معنى آن را برايم بگوئيد، وى سخت گريست و گفت: هيچ چيز را از تو مضايقه نمى كنم... در فراگرفتن معنى اسم اثر بزرگى است، ولى به مجرد انتشار، من و تو را خواهند كشت! چنانچه عهد كنى به كسى نگوئى اين معنى را اظهار مى كنم... من به تمام مقدسات قسم خوردم كه نام او را فاش نكنم، پس گفت: اين اسم از اسماء پيامبر مسلمين است و به معنى «احمد» و «محمد» است.
پس از آن، كليد آن اطاق كوچك را به من داد و گفت: درِ فلان صندوق را بازكن و فلان و فلان كتاب را بياور، كتابها را نزد او آوردم، اين دو كتاب به خط يونانى و سريانى پيش از ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) بر پوست نوشته شده بود.
در هر دو كتاب لفظ «فارقليطا» را به معنى، احمد و محمّد، ترجمه نموده بودند سپس استاد اضافه كرد: علماء نصارا قبل از ظهور او اختلافى نداشتند كه «فارقليطا» به معنى «احمد و محمّد» است، ولى بعد از ظهور محمّد (صلى الله عليه وآله) براى بقاى رياست خود و استفاده مادى، آن را تأويل كردند و معنى ديگر براى آن اختراع نمودند و آن معنى قطعاً منظور صاحب انجيل نبوده است.
سؤال كردم درباره دين نصارا چه مى گويى؟ گفت با آمدن دين اسلام، منسوخ است، اين لفظ را سه بار تكرار نمود پس گفتم:
در اين زمان طريقه نجات و صراط مستقيم... كدام است؟ گفت: منحصر است در متابعت محمد(صلى الله عليه وآله).
گفتم: آيا تابعان او از اهل نجاتند؟ گفت: اى والله (سه بار تكرار كرد)... سپس استاد گريه كرد و منهم بسيار گريستم گفت: اگر آخرت و نجات مى خواهى البته بايد دين حق را قبول نمائى... و من هميشه تو را دعا مى كنم، به شرط اينكه در روز قيامت شاهد باشى كه در باطن مسلمان و از تابعان حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) هستم;... هيچ شكى نيست كه امروز بر روى زمين دين اسلام دين خداست...»!!(1)
1 ـ اقتباس با كمى اختصار از «هدايت دوم» مقدمه كتاب «انيس الاعلام».
[ 155 ]
چنانكه ملاحظه مى كنيد طبق اين سند علماى اهل كتاب پس از ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به خاطر منافع شخصى خود، نام و نشانه هاى او را طور ديگرى تفسير و توجيه كردند.(1)
1 ـ تفسير نمونه 1/211
[ 156 ]
42 ـ پيامبران اولوالعزم چه كسانى بودند؟
در سوره احقاف آيه 35 مى خوانيم «فَاصْبِر كما صَبَرَ اُولُوا الْعَزْم مِن الرُّسل «صبر كن همانگونه كه پيامبران اولواالعزم صبر و شكيبائى كردند.
حال اين سؤال مطرح مى شود كه پيامبران اولوا العزم چه كسانى هستند؟
در اين كه منظور از پيامبران اولوا العزم چه كسانى هستند در ميان مفسران گفتگو بسيار است، و پيش از آنكه در اين باره تحقيق كنيم بايد معنى «عزم» را بررسى كرد، زيرا «اولواالعزم» به معناى صاحبان «عزم» است.
«عزم» به معناى اراده محكم و استوار است، «راغب» در «مفردات» مى گويد: عزم به معنى تصميم گرفتن بر انجام كارى است (عقد القلب على امضاء الامر).
در قرآن مجيد گاهى «عزم» در مورد «صبر» به كار رفته، مانند «ولمن صبر و غفرانَّ ذلك لمن عزم الامور»: «كسى كه صبر كند و عفو نمايد اين از عزم امور است» (شورى 43).
و گاه به معنى «وفاى به عهد» مانند: «ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى ولم نجد له عزما»: «ما به آدم از قبل عهد كرديم، اما او فراموش كرد و بر سر عهد خود نايستاد» (طه ـ 115).
ولى با توجه به اين كه پيامبران صاحب شريعت جديد و آئين تازه با مشكلات و گرفتارى هاى بيشترى روبرو بودند، و براى مقابله با آن، عزم و اراده محكم ترى لازم داشتند به اين دسته از «پيامبران»، «اولوالعزم» اطلاق شده است، و آيه مورد بحث نيز ظاهراً اشاره به همين معنا است.
[ 157 ]
در ضمن اشاره اى است به اين كه پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نيز از همان پيامبران است، زيرا مى گويد «توهم شكيبائى كن آنگونه كه پيامبران اولوا العزم شكيبائى كردند».
و اگر بعضى «عزم» و «عزيمت» را به معنى «حكم و شريعت» تفسير كرده اند به همين مناسبت است، وگرنه «عزم» در لغت به معنى شريعت نيامده است.
به هرحال طبق اين معنى «مِن» در «مِن الرسل» «تبعيضيه» است، و اشاره به گروه خاصى از پيامبران بزرگ است كه صاحب شريعت بوده اند، همانها كه در آيه 7 سوره احزاب نيز به آنان اشاره شده «واذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم واخذنا منهم ميثاقاً غليظا» «به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم، از همه آنها پيمان محكمى گرفتيم»
در اينجا بعد از ذكر همه انبياء به صورت جمع، به اين پنج پيامبر بزرگ اشاره مى كند، و اين دليل بر ويژگى آنها است.
در آيه 13 سوره شورى نيز از آنها سخن مى گويد: «شرع لكم من الدين ماوصى به نوحاً والذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى» «آئينى براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و بر ابراهيم و موسى و عيسى سفارش نموديم».
روايات فراوانى در منابع شيعه و اهل سنت نيز در اين زمينه نقل شده است كه پيامبران اولوا العزم همين پنج تن بودند، چنانكه در حديثى از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) آمده است: منهم خمسة: اولهم نوح، ثم ابراهيم، ثم موسى، ثم عيسى، ثم محمد(صلى الله عليه وآله)(1)، و هنگامى كه راوى سؤال مى كند: لم سموا اولوا العزم: «چرا آنها اولوا العزم ناميده شدند»؟ امام در پاسخ مى فرمايد: لانهم بعثوا الى شرقها و غربها، و جنها وانسها «زيرا آنها مبعوث به شرق و غرب و جن و انس شدند»(2).
1 ـ «مجمع البيان» ذيل آيات مورد بحث (جلد 9 صفحه 94).
2 ـ «بحار الانوار» جلد 11 صفحه 58 (حديث 61) در همان جلد صفحه 56 حديث 55 نيز با صراحت در اين زمينه سخن مى گويد.
[ 158 ]
و باز در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده: سادة النبيين و المرسلين خمسة وهم اولوا العزم من الرسل و عليهم دارة الرحى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد(صلى الله عليه وآله).
«بزرگ پيامبران و رسولان پنج نفرند، و آنها پيامبران اولواالعزم هستند و آسياى نبوت و رسالت بر محور وجود آنها دور مى زند، آنها نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد (صلى الله عليه وآله) بودند»(1).
در تفسير «درّالمنثور» از ابن عباس نيز همين معنى نقل شده كه پيامبران اولواالعزم همين پنج نفرند(2).
ولى بعضى از مفسران، اولوا العزم را اشاره به پيامبرانى مى دانند كه مأمور به پيكار با دشمنان شدند.
بعضى عدد آنها را 313 نفر دانسته(3) و بعضى همه پيامبران را اولوا العزم (صاحبان اراده قوى) مى دانند(4) و مطابق اين قول «من» در «من الرسل» بيانيه است نه تبعيضيه.
ولى تفسير اول از همه صحيح تر است و روايات اسلامى آنرا تأييد مى كند.((3))
1 ـ كافى جلد 1 باب «طبقات الانبياء والرسل» حديث 3.
2 و 3 و 4 ـ «درالمنثور» جلد 6 صفحه 45.
5 ـ تفسير نمونه 21/377
[ 159 ]
43 ـ تعداد پيامبران چند تاست؟
روايت مشهور در اين زمينه عدد يكصد و بيست و چهار هزار را نشان مى دهد، در حالى كه در بعضى از روايات عدد پيامبران هشت هزار شمرده شده است كه چهار هزار از بنى اسرائيل و چهار هزار از غير آنها بوده اند(1).
در حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام) چنين آمده است كه پيغمبر گرامى اسلام فرمود: «خداوند 124 هزار پيامبر آفريد كه من از همه آنها نزد خداوند گرامى ترم در عين حال فخر و مباهاتى نمى كنم (و غرورى به خود راه نمى دهم) و خداوند 124 هزار وصى آفريد كه على (عليه السلام) از همه آنها نزد خداوند گرامى تر و برتر است»(2).
در روايت ديگرى از «انس بن مالك» از پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده است: بعثت على اثر ثمانية آلاف نبى، منهم اربعة آلاف من بنى اسرائيل «من به دنبال 8هزار پيامبر مبعوث شده ام كه چهار هزار از آنها از بنى اسرائيل بودند»(3).
اين دو حديث باهم منافاتى ندارد، زيرا ممكن است حديث دوم اشاره به انبياى بزرگ باشد (همانگونه كه مرحوم علامه مجلسى در توضيح اين سخن بيان كرده است).
1 ـ «مجمع البيان» ذيل آيه 78 سوره مؤمن
2 ـ بحار الانوار جلد 11 صفحه 30 (حديث 21).
3 ـ بحارالانوار جلد 11 صفحه 31 (حديث 22).
[ 160 ]