بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب یکصد و هشتاد پرسش, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 -
     002 -
     003 -
     004 -
     005 -
     006 -
     007 -
     008 -
     009 -
     010 -
     011 -
     012 -
     013 -
     014 -
     015 -
     016 -
     017 -
     018 -
     019 -
     020 -
     021 -
     022 -
     023 -
     024 -
     025 -
     026 -
     027 -
     028 -
     029 -
     030 -
     031 -
     032 -
     033 -
     FEHREST - يکصد و هشتاد پرسش و پاسخ - فهرست
 

 

 
 

 

 

آن جسميت، زمان و مكان قائلند، اما خداپرستان او را داراى علم و اراده و هدف مى دانند و جسميت و مكان و زمانى براى آن قائل نبوده، بلكه او را فوق مكان و زمان مى دانند.

بنابراين برخلاف پندار آقاى راسل كه تصور كرده اگر با خداپرستى وداع گويد و در صف ماترياليستها قرار گيرد از چنگال اين سؤال فرار خواهد كرد اين سؤال هرگز دست از سر او برنمى دارد، چه اينكه ماديها نيز معتقد به قانون عليت هستند و مى گويند هر حادثه اى علت دارد.

پس تنها راه حل مشكل اين است كه فرق ميان موجود حادث و ازلى، و ميان «ممكن الوجود» و «واجب الوجود» را به خوبى درك كنيم، تا بدانيم آنچه نياز به خالق دارد موجودات حادث و ممكن است، يعنى هر آفريده، آفريدگار مى خواهد، اما چيزى كه آفريده نيست آفريدگار ندارد(1)

 


1 ـ تفسير پيام قرآن 4/195

[ 41 ]

 

 

 

 

 

5 ـ چگونه به خداى ناديده ايمان بياوريم؟

ساده ترين ايرادى كه مادى ها بر خدا پرستان دارند اين است كه: «انسان چگونه مى تواند موجودى را كه با حواس خود درك نكرده بپذيرد و به او ايمان آورد، شما مى گوئيد خدا نه جسم دارد، نه مكان دارد، نه زمان نه رنگ و نه...، آيا چنين موجودى را با چه وسيله مى توان درك كرد؟ ما تنها به چيزى ايمان مى آوريم كه حواس ما عاجز از درك آن نباشد، اصلا چنين چيزى وجود ندارد».

 

اين ايراد از جهاتى قابل بحث است:

1 ـ عمده عللى كه انگيزه مخالفت آقايان مادى ها با موضوع خداشناسى مى باشد، كاملا در اين ايراد تجلى كرده است.

از جمله غرور علمى آنها، و حكومت دادن علوم طبيعى بر همه چيز و همه حقايق، و همچنين سنجش همه چيز با مقياس علوم مادى (مشاهده و تجربه)، و منحصر ساختن وسيله درك را به اسباب طبيعى و مادى، در اينجا ديده مى شود.

ما از اين آقايان سؤال مى كنيم آيا قلمرو و منطقه فعاليت و نفوذ علوم طبيعى حدى دارد يا نه؟!

واضح است كه جواب اين سؤال مثبت است، زيرا قلمرو علوم طبيعى همان موجودات محدود مادى طبيعى است وبس.

بنابراين چگونه مى شود چيزى را كه غير محدود است، با ابزار طبيعى درك نمود.

[ 42 ]

اساساً، خدا، و موجودات ماوراء طبيعت از قلمرو علوم طبيعى خارجند، و چيزى كه از طبيعت خارج باشد هرگز نبايد انتظار داشت كه با اسباب طبيعى درك شود، ماوراء طبيعت نامش با خود اوست و با مقياس علوم طبيعى قابل سنجش و محاسبه نيست، همچنانكه در شعب و رشته هاى مختلف علوم طبيعى، براى هر كدام ابزار و مقياس هائى معين شده، كه به درد ديگرى نمى خورد، وسائل مطالعات فلكى، تشريح، و ميكرب شناسى، هر يك باهم تفاوت زياد دارند.

هيچگاه يك عالم مادى اجازه نمى دهد، كه به يك منجم و ستاره شناس گفته شود، فلان ميكرب را با وسائل و محاسبات نجومى براى ما ثابت كن، و همچنين نبايد از متخصص رشته ميكرب شناسى انتظار كشف قمرهاى مشترى را با وسايل ميكرب شناسى داشت، زيرا هركدام در قلمرو علمى خود مى توانند تصرف كنند و نمى توانند نسبت به خارج از دايره بحث خود، نفياً و اثباتاً اظهار نظر كنند، بنابراين ما چگونه به علوم طبيعى حق مى دهيم، كه در خارج از طبيعت بحث كند، با آنكه منطقه نفوذ آن محدود به طبيعت و آثار و خواص آن است؟!

نهايت حقى را كه مى توان براى يك عالم طبيعى قائل شد اين است كه او مى تواند بگويد: من نسبت بماوراء طبيعت، سكوت اختيار مى كنم چون از حدود مطالعه وابزار كارم خارج است، نه اينكه انكار كند.

چنانكه «اگوست كنت» كه يكى از پايه گذاران اصول فلسفه حسى است در كتابى به نام «كلماتى در پيرامون فلسفه حسى» مى گويد: «چون ما از آغاز و انجام موجودات بى خبريم نمى توانيم وجود موجود سابق يا لاحقى را انكار كنيم، همچنانكه نمى توانيم آنرا اثبات كنيم (دقت كنيد) خلاصه اينكه فلسفه حسى به واسطه جهل مطلق در اين قسمت از هرگونه اظهار نظرى خوددارى مى كند، همينطور علوم فرعى، كه اساس فلسفه حسى است، بايد از قضاوت درباره آغاز و انجام موجودات خوددارى كند، يعنى علم و حكمت خدا; و وجود او را ما انكار نمى كنيم و بى طرفى خود را در ميان نفى و اثبات حفظ مى نمائيم».

[ 43 ]

منظور ما هم همين است كه عالم ماوراء طبيعت را نمى توان از دريچه علوم طبيعى مشاهده نمود، اصولا آن خدائى را كه ابزار و اسباب طبيعى بخواهد ثابت كند، از نظر خدا پرستان خدا نيست،!

زيرا آنچه را اسباب طبيعى ثابت نمايد، در حدود ماده و خواص آن است، و چگونه مى توان موجودى را كه خود مادى و طبيعى است، خالق ماده و طبيعت دانست؟

اساس عقايد خداپرستان جهان بر آن است كه خدا از ماده و عوارض ماده به كلى منزه است، و با هيچ يك از ابزارهاى مادى درك نمى شود.

بنابراين نبايد انتظار داشت، كه خالق موجودات جهان را زير ميكرسكپ، يا پشت تلسكوپ، در اعماق آسمانها ديد، اين انتظار نابجا و بى موردى است.

2 ـ نشانه هاى او

به طور كلى وسيله شناختن هر موجودى در عالم، آثار آن است. و تنها مى توانيم هر موجودى را از اثرش بشناسيم، حتى موجوداتى را كه با چشم يا حواس ديگر درك مى كنيم. آنها را هم در حقيقت از راه آثار شناخته ايم (دقت كنيد).

چه اينكه هيچ موجودى در منطقه فكر ما وارد نمى شود، و محال است مغز ظرف موجودات شود.

براى مثال: اگر شما جسمى را خواسته باشيد با چشم تشخيص دهيد و وجود آنرا درك كنيد، ابتدائاً چشم را مقابل طرفى كه احتمال مى دهيد در آنجا باشد قرار مى دهيد، شعاع نور بر آن مى تابد، و از مردمك چشم، اشعه نورانى، بر نقطه خاصى كه به نام «شبكيه» موسوم است منعكس مى شود، اعصاب بينائى آنرا گرفته و به مغز مى رسانند و انسان آن را درك مى كند.

و اگر از راه لمس باشد، باز اعصاب زير جلد، به وسيله تماسى كه با آن مى گيرند اطلاعاتى به مغز داده و انسان آنرا درك مى نمايد.

پس ادراك يك جسم از اثر آن (رنگ، صوت، تأثير در لامسه) مى باشد و هيچ گاه خود آن جسم در مغز جاى گير نمى شود و اگر رنگى نبود، و يا اعصاب از درك آن عاجز بود، اصلاً شناخته نمى شد.

[ 44 ]

اين جمله را هم بايد اضافه كنيم: براى شناختن يك موجود يك اثر كافى است، مثلا براى اينكه بدانيم در ده هزار سال پيش در فلان نقطه زمين جمعيتى بوده اند و اوضاع و احوال آنها چنين و چنان بوده است بسا مى شود كشف يك كوزه سفالى و يا يك سلاح زنگ زده، از زير طبقات زمين را كافى دانسته و مطالعات وسيعى روى همين اثر مى كنند و از اين يك اثر به اوضاع و طرز زندگى و فكر و... آن جمعيت پى مى برند.

با در نظر گرفتن اينكه هر موجود اعم از مادى و غير مادى را بايد از اثر آن شناخت، و با توجه به اينكه براى شناختن يك موجود، تنها يك اثر كافى است، آيا اين همه موجودات مملو از اسرار و ريزه كارى هاى شگفت آور كه سرتاسر جهان هستى را فراگرفته براى شناختن خدا كافى نيست؟!

شما براى شناختن يك موجود به يك اثر اكتفا مى كنيد و از يك كوزه سفالى لااقل قسمتى از حالات جمعيت چند هزار سال پيش را به دست مى آوريد، در حالى كه ما بى نهايت اثر، بى نهايت موجود، بى نهايت نظم براى شناختن خدا داريم، آيا اين اندازه اثر كافى نيست؟! هر گوشه عالم را نظر كنيد نشانه اى از قدرت و علم او است، بازهم مى گوئيد با چشم نديديم، با گوش نشنيديم، زير چاقوى تشريح، يا پشت تلسكوپ، تماشا نكرديم، مگر براى هر چيز چشم لازم است؟!

3 ـ آنچه مى بينيم و آنچه نمى بينيم

خوشبختانه علوم مادى وسايلى به دست داده اند كه بهترين ابزار براى نفى عقيده ماديگرى و الحاد است.

شايد در سابق يك دانشمند مى توانست بگويد: آنچه را حواس درك نكرده قبول ندارم، اما امروز بر اثر پيشرفت علم ثابت شده است كه:

موجوداتى كه در عالم قابل احساس نيستند به مراتب از آنچه تاكنون درك شده بيشتر و فراوان ترند، در دل طبيعت آنقدر موجود هست كه با هيچ يك از حواس درك نمى شوند و موجودات درك شده در مقابل آنها حكم صفر را دارند!

براى نمونه چند مورد زير را از نظر شما مى گذرانيم:

[ 45 ]

1 ـ در فيزيك به ما مى گويند: اصول رنگها هفت رنگ بيش نيست، كه نخستين آنها رنگ سرخ و آخرين آنها بنفش است، ولى درماوراء آنها هزارها رنگ قرار دارد كه براى ما قابل درك نيست و حدس مى زنند كه بعضى از حيوانات ممكن است بعضى از آنها را ببينند.

علت مطلب روشن است، زيرا رنگ بر اثر امواج نور پيدا مى شود، يعنى نور آفتاب يا نورهاى ديگر مركب از رنگهاى گوناگون است كه روى هم تشكيل رنگ سفيد را مى دهند و چون به جسمى مى تابد آن جسم قسمت هاى مختلفى از رنگ هاى آن را در خود هضم مى كند و بعضى را هم برمى گرداند، آنرا كه برمى گرداند همان است كه ما مى بينيم و لذا اجسام در تاريكى داراى هيچ رنگى نيستند، و از طرفى اختلافات و تغيير رنگها نتيجه شدت و ضعف ارتعاش امواج نور است، يعنى اگر شدت ارتعاش در هر ثانيه به 458 هزار ميليارد برسد رنگ سرخ را تشكيل مى دهد و در 727 هزار ميليارد رنگ بنفش را و پائين تر و بالاتر اين دو، رنگهاى فراوانى وجود دارد كه براى ما قابل درك نيستند.

2 ـ امواج صوت فقط در فاصله 16 مرتبه در ثانيه تا 000/20 مرتبه در ثانيه براى ما قابل درك است و بيشتر يا كمتر از آن هرچه هست، براى ما قابل درك نيست.

3 ـ آنچه را ما از امواج ارتعاشات نور درك مى كنيم در هر ثانيه از «458» هزار ميليارد تا «727» هزار ميليارد است و بيشتر و كمتر از آن هرچه در فضا از امواج و ارتعاشات موجود است براى ما قابل رؤيت نيست.

4 ـ همه مى دانيم كه جانداران ذره بينى (ويروسها و باكتريها) تعدادشان به مراتب از انسان بيشتر است، و با چشم غير مسلح قابل درك نيستند، و چه بسا جانداران كوچكترى هم باشند كه علم هنوز به وجود آنها پى نبرده است.

5 ـ يك اتم، با آن ساختمان مخصوص، و گردش الكترون ها برگرد پروتن ها، با آن نيروى عظيم براى هيچ حسى قابل ديدن و درك نيست، با آنكه همه اجسام و موجودات جهان طبيعت از اتم تشكيل يافته است، و اين ذرّه غبارى را كه به زحمت به چشم در هوا مى بينيم، از صدها هزار اتم تشكيل يافته است.

[ 46 ]

دانشمندانى كه قبلا درباره اتم اظهار نظر مى كردند گفتار آنها از حدود يك تئورى و فرضيّه تجاوز نمى كرد، در عين حال هيچكس گفته آنها را انكار نمى كرد.(1)

بنابراين هرگز نمى توان محسوس نبودن چيزى را دليل بر نبودن آن گرفت، و چه بسيارند امور غير محسوس كه دنيا را پر كرده و حواس ما از درك آن عاجز است!

چنانكه قبل از كشف اتم يا موجودات ذره بينى، كسى حق نداشت آنها را انكار كند، و چه بسا ممكن است موجودات فراوان ديگرى از نظر ما پنهان باشند و تاكنون علم به كشف آنها موفق نگشته و بعداً از راز آنها پرده بردارد، وهيچگاه عقل و وجدان به ما اجازه نمى دهد در اين شرايط (محدوديت علم و عجز آن از درك آنها) درباره آنها نفياً و اثباتاً نظر دهيم.

خلاصه اينكه: قلمرو حواس و ابزار طبيعى محدود است و نمى شود عالم را محدود به آن بدانيم.(2)


1 ـ از جمله چيزهائى كه محسوس نيست و در عين حال حقيقت آن بر هيچ دانشمندى مخفى نمانده، حركات مختلفى است كه كره مسكونى ما يعنى كره زمين دارد، از جمله همان «جزر و مدى» است كه بر قشر زمين وارد مى شود، و در اثر آن روزى دوبار طبقه روئين زمين در زير پاى ما به اندازه «30» سانتيمتر بالا ميآيد و هيچ نشانه و علامتى نيست تا ما را به وجود اين حركت (جزرومد) راهنمائى كند.

ديگر هوائى است كه در اطراف ما قرار گرفته، كه داراى سنگينى و وزن فوق العاده اى است، به طورى كه بدن هر انسان به اندازه (16) هزار كيلوگرم از آن را تحمل مى كند. و پيوسته در تحت فشار عجيبى است البته چون اين فشار در برابر ـ فشار درونى بدن خنثى مى شود براى ما ناراحت كننده نيست در صورتيكه هيچ كس تصور نمى كند هوا وزن و سنگينى داشته باشد، قبل از «گاليله» و «پاسكال» اين موضوع بر همه مخفى بود و اكنون هم كه علم به صحت آن شهادت مى دهد بازهم حواس آنرا حس نمى كند.

و نيز از چيزهائى كه غير محسوس است و بسيارى از دانشمندان طبيعى به وجود آن معترفند «اتر» است كه به عقيده آقايان همه جا و همه چيز را فرا گرفته و عده اى او را اصل همه موجودات مى دانند و تصريح مى كنند موجودى است بىوزن، بى بو، بى رنگ و... كه ميان تمام كواكب و همه جا را پر كرده و در درون همه اشياء نفوذ دارد و طبعاً براى ما قابل درك نيست.

2 ـ براى تأييد مطلب بد نيست چند جمله از گفتار «كاميل فلاماريون» را در كتاب (اسرار مرگ) از نظر شما بگذرانيم آنجا كه مى گويد:

«مردم در وادى جهل و نادانى زندگى مى كنند و نمى دانند كه اين تركيب جسمانى انسان نمى تواند او را به حقايقى رهبرى كند و اين حواس پنجگانه در هر چيز او را فريب مى دهد و يگانه چيزى كه انسان را به حقايق مى رساند عقل و فكر و دقت علمى است»!. سپس شروع مى كند امورى كه حواس از درك آنها عاجز است يك يك بيان كرده و محدوديت هر حسى را ثابت مى كند تا آنجا كه مى گويد:

«پس نتيجه اين شد كه عقل و علم امروزه ما حكم قطعى مى نمايد به اينكه قسمتى از حركات ذرات و هوا و اشياء و قوائى موجود است كه ما نمى بينيم و نمى توانيم به هيچ يك از اين حواس پنجگانه آنها را احساس كنيم. بنابراين ممكن است در اطراف ما اشياء ديگرى غير از اينها موجود باشند و موجودات زنده و صاحب حياتى وجود داشته باشند كه ما نتوانيم آنها را احساس كنيم. من نمى گويم هست بلكه مى گويم، ممكن است باشد، زيرا نتيجه بيانات سابقه اين شد كه ما نمى توانيم هر چه را احساس نكرديم بگوئيم نيست، پس وقتى به دليل علمى كاملا بر ما ثابت شد كه اين حواس ظاهره قابليت ندارد همه موجودات را بر ما مكشوف سازند، بلكه گاهى ما را فريب داده و خلاف واقع را به ما نشان مى دهند، نبايد تصور كنيم كه تمام حقيقت موجودات منحصر است به آنچه ما احساس مى نمائيم، بلكه بايد خلاف آن را معتقد باشيم و بگوئيم ممكن است موجوداتى باشد كه ما نمى توانيم آنها را احساس كنيم، چنانكه قبل از اكتشاف ميكرب كسى خيال نمى كرد: ميليونها ميكرب در اطراف هر جسمى موجود باشد و زندگى هر صاحب حياتى ميدان جولان آنها قرار گيرد.

نتيجه اينكه اين حواس ظاهره قابليت اين را ندارند كه واقع و حقيقت موجودات را به ما نشان دهند و يگانه چيزى كه دقايق را كاملا معرفى مى نمايد عقل و فكر ما است» (نقل از على اطلال المذهب المادى تأليف فريدوجدى جلد 4.

[ 47 ]

اشتباه نشود ما نمى خواهيم ادعا كنيم همانطور كه الكترون ها و پروتون ها يا بعضى از رنگها و مانند آن با وسائل علمى امروز كشف شده است و با پيشرفت علوم مجهولات تازه اى كشف خواهد شد، روزى هم ممكن است عالم ماوراء طبيعت با ابراز و اسباب طبيعى كشف گردد!

خير، اين مطلب امكان ندارد زيرا همانطور كه گفتيم ماوراء طبيعت و ماده را از راههاى مادى و طبيعى نمى توان درك كرد و به طور كلى از محيط فعاليت اسباب مادى خارج است.

منظور اين است همانطور كه قبل از كشف و درك اين موجودات انكار آنها براى

[ 48 ]

ما جايز نبود و حق نداشتيم به استناد اينكه ما آنها را درك نمى كنيم، اسباب هاى طبيعى آنها را به ما نشان نمى دهند، علم براى ما ثابت نمى كند و... عدم آنها را مسلم بدانيم، همچنين نسبت به ماوراء طبيعت هم نمى توان اظهار نظر منفى كرد، بنابراين بايد اين روش غلط را رها كرده و با دقت دلايل عقلى خداپرستان را مطالعه نموده و بعداً اظهار عقيده كنيم و به طور مسلم نتيجه آن مثبت خواهد بود.(1)

 


1 ـ آفريدگار جهان مجموعه بحث هاى آية الله العظمى مكارم شيرازى ص 248

[ 49 ]

 

 

 

 

 

6 ـ توحيد ذات، صفات، افعال و عبادت چيست؟

 

1 ـ توحيد ذات

بسيارى از مردم مى گويند معنى توحيد ذات اين است كه خدا يك است و دو نيست، اين تعبير چنانكه در روايت اميرمؤمنان على (عليه السلام)آمده تعبير درستى نمى باشد، زيرا مفهومش واحد عددى است (يعنى دومى براى خدا تصور مى شود اما وجود خارجى ندارد) و مسلّما اين سخن نادرست است، صحيح اين است كه گفته شود معنى توحيد ذات اين است كه خدا يكى است و دومى براى او تصور نمى شود، يا به تعبير ديگر: خدا «شبيه و نظير و مانند» ندارد، نه چيزى به او شبيه است، و نه او به چيزى، چرا كه يك وجود بى نهايت كامل، داراى چنين صفتى مى باشد.

و به همين دليل، در حديثى مى خوانيم كه امام صادق(عليه السلام) از يكى از يارانش پرسيد: اىُّ شيىء اللّهُ اَكْبَرُ: «مفهوم الله اكبر چيست»؟!

عرض كرد: اَللّهُ اَكْبَرُ مِنْ كُلِّ شَيْىء: «خدا بزرگتر از هر چيزى است».

امام فرمود: فَكانَ ثَمَ شَيىء فَيَكُوْنُ اَكْبَرَ مِنْهُ: «آيا چيزى (در مقايسه با او) وجود دارد كه خدا از او بزرگتر باشد»؟!

عرض كرد: فَما هُوَ؟: «پس تفسير الله اكبر چيست؟»

امام فرمود: اللّهُ اَكْبَرُ مِنْ اَنْ يُوْصَفَ: «خدا بزرگتر از آن است كه به وصف آيد»!(1)


1 ـ «معانى الاخبار» صدوق صفحه 11 حديث 1.

[ 50 ]

2 ـ توحيد صفات

وقتى مى گوئيم: يك شاخه توحيد، توحيد صفات است، مفهومش اين است كه خداوند همان گونه كه ذاتش ازلى و ابدى است، صفات او همچون علم و قدرت و مانند اينها، ازلى و ابدى مى باشد، اين از يك سو از سوى ديگر اين صفات زائد بر ذات او نيست، جنبه عارض و معروض ندارد، بلكه عين ذات او است.

و از سوى سوّم صفات او از يكديگر جدا نمى باشد، يعنى علم و قدرت او يكى است و هر دو عين ذات او است!

توضيح اينكه: ما هنگامى كه به خودمان مراجعه مى كنيم مى بينيم در آغاز فاقد بسيارى از صفات بوديم، هنگام تولد نه علم داشتيم و نه قدرت، و تدريجاً اين صفات در ما پرورش يافت، به همين دليل مى گوئيم اينها امورى زائد بر ذات ما هستند، لذا ممكن است روزى فرا رسد كه ما باشيم و آن زور بازو، و علوم و دانشها كه داريم از ميان برود، و نيز به روشنى مى بينيم كه علم و قدرت ما از هم جدا است، قدرت جسمانى در بازوى ما، وعلم، در روح ما نقش بسته است!

ولى در خداوند هيچيك از اين معانى تصور نمى شود، تمام ذات او علم است، و تمام ذاتش قدرت، و همه چيز در آنجا يكى است، و البته تصديق مى كنيم كه تصور اين معانى براى ما كه فاقد چنين صفتى هستيم پيچيده و نامأنوس است و جز با نيروى منطق و استدلال دقيق و ظريف به آن راهى نيست.(1)

3 ـ توحيد افعالى

يعنى هر وجودى، هر حركتى، هر فعلى در عالم است به ذات پاك خدا برمى گردد، مسبب الاسباب او است و علت العلل ذات پاك او مى باشد، حتى افعالى كه از ما سر مى زند به يك معنى از او است، او به ما قدرت واختيار و آزادى اراده داده، بنابراين در عين حال كه ما فاعل افعال خود هستيم، و در مقابل آن مسؤوليم، از يك نظر فاعل خداوند است، زيرا همه آنچه داريم به او بازمى گردد (لامؤثر فى الوجود الا الله).


1 ـ تفسير پيام قرآن 3/274

[ 51 ]

4 ـ توحيد در عبادت

يعنى تنها بايد او را پرستش كرد و غير او شايسته عبوديت نيست، چرا كه عبادت بايد براى كسى باشد كه كمال مطلق و مطلق كمال است، كسى كه از همگان بى نياز است، و بخشنده تمام نعمت ها، و آفريننده همه موجودات، و اين صفات جز در ذات پاك او جمع نمى شود.

هدف اصلى از عبادت، راه يافتن به جوار قرب آن كمال مطلق، و هستى بى پايان، و انعكاس پرتوى از صفات كمال و جمال او در درون جان است كه نتيجه اش فاصله گرفتن از هوى و هوسها، و روى آوردن به خود سازى و تهذيب نفس است.

اين هدف جز با عبادت «اللّه» كه همان كمال مطلق است امكان پذير نيست.(1)

 


1 ـ تفسير نمونه 27/446

[ 52 ]

 

 

 

 

 

7 ـ چگونه دين فطرى است؟

 

مفهوم فطرت اين است كه انسان حقائقى را بدون هيچگونه نياز به استدلال (نه استدلال پيچيده و نه استدلال روشن) درمى يابد، و به وضوح به آن مى رسد و آن را پذيرا مى شود، مثلاً هنگامى كه يك شاخه گل جالب و خوشبو را مى بيند اعتراف به «زيبائى» آن مى كند، و در اين ادراك هيچ نيازى به استدلال نمى بيند. مى گويد: پيدا است كه زيبا است، نيازى به دليل ندارد.

درك فطرى درباره خداشناسى نيز از همين قبيل است، انسان هنگامى كه به اعماق جانش نگاه مى كند، نور حق مى بيند، ندائى با گوش دل مى شنود، ندائى كه او را به سوى مبدء علم و قدرت بى نظير در جهان هستى دعوت مى كند، مبدئى كه كمال مطلق و مطلق كمال است، و در اين درك وجدانى درست همانند زيبائى گل خود را نيازمند به دليلى نمى بيند.

شواهد زنده فطرى بودن ايمان به حق

ممكن است گفته شود: اينها همه ادعا است، و راهى براى اثبات چنين فطرتى در مورد خداشناسى وجود ندارد، من مى توانم ادعا كنم چنين احساسى را در دل يعنى در اعماق روحم مى يابم، ولى اگر كسى نخواست اين سخن را بپذيرد چگونه مى توانم او را قانع كنم؟

ولى ما شواهد فراوانى داريم كه مى تواند فطرى بودن توحيد را در شكل بسيار روشنى عرضه كند، به گونه اى كه زبان منكران را ببندد، اين شواهد را در پنج قسمت مى توان خلاصه كرد:

[ 53 ]

1 ـ واقعيت هاى تاريخى كه از قديم ترين مورخان جهان مورد بررسى قرار گرفته، نشان مى دهد كه دينى در ميان هيچ قومى وجود نداشته است، بلكه هر كدام به نوعى نسبت به يك مبدأ علم و قدرت در عالم هستى معتقد و مؤمن بوده اند و او را پرستش مى كردند، و اگر قبول كنيم استثناهاى نادرى در اين زمينه وجود داشته، اين امر به اين اصل كلّى كه جوامع بشرى در طول تاريخ همواره در مسير پرستش حق بوده اند زيانى وارد نمى كند (هر اصل كلّى استثناهاى نادرى دارد).

«ويل دورانت» مورخ معروف غربى در «تاريخ تمدن» خود بعد از ذكر مواردى از بى دينى به اين حقيقت اعتراف كرده، مى گويد: «با وجود اين مطالبى كه ذكر كرديم لادينى جزء حالات نادر است و اين اعتقاد كهن كه دين نمودى است كه عموم افراد بشر را شامل مى شود با حقيقت توافق دارد. اين قضيه در نظر شخص فيلسوف يكى از قضاياى اساسى تاريخ و روانشناسى به شمار مى آيد، او به نكته قانع نمى شود كه همه اديان از مطالب لغو و باطل آكنده است، بلكه به اين مسأله توجه دارد كه دين از قديم الايام با تاريخ همراه بوده است»(1)

در تعبير ديگرى در همين زمينه مى افزايد: «منبع اين تقوائى كه به هيچ وجه از دل انسان زدوده نمى شود در كجا قرار دارد؟»(2)

و نيز نامبرده در كتاب «درسهاى تاريخ» با تعبيرى كه معلوم است از روى خشم و ناراحتى است، مى گويد: «دين صد جان دارد، هر چه آن را بكشى دوباره زنده مى شود!»((2))

اگر اعتقاد به خدا و مذهب جنبه عادت يا تقليد يا تلقين و تبليغ ديگران داشت، ممكن نبود اين چنين عمومى و همگانى و در طول تاريخ بشر استمرار داشته باشد، اين بهترين دليل فطرى بودن آن است.

2 ـ شواهد باستان شناسى ـ آثار و علائمى كه از دوران هاى قبل از تاريخ (يعنى قبل از اختراع خط و نوشته شدن شرح حال انسانها) باقيمانده نيز نشان


1و2- «تاريخ تمدن ويل دورانت» جلد 1 صفحه 87 و 89.

3 ـ «فطرت» شهيد مطهرى صفحه 153.

[ 54 ]

مى دهد كه اقوام قبل از تاريخ براى خود مذهبى داشته اند، و به «خدا» و حتى «معاد» و زندگى بعد از مرگ معتقد بوده اند، به دليل اينكه بسيارى از اشيائى كه مورد علاقه آنها بوده است با آنها به خاك سپرده مى شده، تا در زندگى بعد از مرگ مورد استفاده آنها قرار گيرد! موميائى كردن جسد مردگان براى جلوگيرى از پوسيدگى آنها و ساختن مقابرى چون «اهرام مصر» كه مى تواند على رغم گذشت زمان تا مدت زيادى دوام داشته باشد، همه شاهد ايمان گذشتگان به مسائل مبدأ و معاد است.

درست است كه اين كارها نشان مى دهد ايمان مذهبى آنها با خرافات زيادى آلوده بوده، ولى دليل بر اين است كه اصل مسأله، يعنى وجود ايمان مذهبى در دورانهاى قبل از تاريخ قابل انكار نيست.

3 ـ مطالعات روانى و اكتشافات روانكاوان درباره ابعاد روح انسان، و تمايلات اصيل او، نيز دليل روشنى بر فطرى بودن اعتقادات مذهبى است.

چهار احساس معروف (يا چهار تمايل عالى) و اصيل كه جمعى از روانكاوان و روانشناسان اخير به عنوان ابعاد چهارگانه روح آدمى معرفى كرده اند (1 ـ حسّ دانائى 2 ـ حس زيبائى 3 ـ حس نيكى 4 ـ حسن مذهبى) گواه زنده اين معنى است.(1)

بعد چهارم روح انسانى كه گاه از آن تعبير به گرايش به كمال مطلق يا «بعد قدسى ويزدانى» مى كنند همان است كه انسان را به سوى مذهب دعوت مى كند، وبى آنكه نيازى به دليل خاصى داشته باشد به وجود آن مبدأ بزرگ مؤمن مى شود. ممكن است اين ايمان مذهبى با انواع خرافات آلوده شود و سر از بت پرستى و آفتاب و ماه پرستى درآورد، ولى بحث ما در ريشه اصلى آن است.

4 ـ ناكامى تبليغات ضد مذهبى ـ مى دانيم شديدترين تبليغات ضد مذهبى در طى چند قرن اخير مخصوصاً در مغرب زمين صورت گرفته كه در نوع خود از نظر وسعت و گستردگى و استفاده از وسائل مختلف، بى نظير بوده است.


1 ـ به مقاله «كوونتايم» ترجمه (مهندس بيانى) در كتاب «حس مذهبى يا بعد چهارم روح انسانى» مراجعه شود.

[ 55 ]

نخست به هنگام نهضت علمى اروپا (رنسانس) كه جوامع علمى و سياسى توانستند خود را از زير فشار حكومت كليسا، رها سازند، چنان موجى بر ضد مذهب (البته عمدتاً مذهب مسيحيت، چرا كه مذهب رائج آن محيط همان بود) در اروپا به وجود آمد كه مسائل الحادى در همه جا مطرح مى شد، مخصوصاً از نفوذ فلاسفه و علماى علوم طبيعى براى نفى همه مبانى مذهبى كمك گرفتند، به گونه اى كه كليسا به كلى از رونق افتاد، و علماى مذهبى اروپا سخت منزوى شدند، و اعتقاد به وجود خدا و معجزه و رستاخيز و كتب آسمانى در رديف خرافات قرار گرفت، و فرضيه تقسيم دورانهاى بشر به چهار دوران (دوران افسانه ها و اساطير ـ دوران مذهب ـ دوران فلسفه ـ دوران علم) براى بسيارى مسلم گشت، وطبق اين تقسيم بندى دوران مذهب مدتها پيش از دوران ما پايان گرفته بود!

عجب اينكه در كتب جامعه شناسى امروز كه تكامل يافته جامعه شناسى آن زمان است اين مسأله به عنوان يك اصل مسلم فرض شده كه مذهب يك عامل طبيعى دارد، حال اين عامل، «جهل» است يا «ترس» يا «نيازهاى اجتماعى» ويا «مسائل اقتصادى» در آن اختلاف نظر وجود دارد!!

درست است كه مذهب حاكم، يعنى كليساى قرون وسطى، مى بايست به خاطر خود كامگيها و بى رحمى ها و بدرفتارى ها نسبت به توده مردم عموماً، و علماى علوم طبيعى خصوصاً، و نيز به خاطر فرو رفتن در تشريفات و تجملات و فراموش كردن قشرهاى محروم، كفاره اعمال خود را بپردازد، ولى عيب كار اين است كه سخن تنها از پاپ و كليسا نبود بلكه از كل مذاهب جهان بود.

«كمونيستها» نيز با تمام قدرت براى محو مذهب به ميدان آمدند و تمام وسائل تبليغاتى و افكار فلاسفه خود را براى اين كار استخدام كردند، و با تمام توان كوشيدند كه مذهب را افيون جامعه معرفى كنند!

ولى مى بينيم كه اين امواج عظيم ضد مذهبى نتوانست ريشه هاى مذهب را از اعماق دلها بركند، و نشاط و جوشش مذهبى را پايان دهد، به طورى كه ما امروز با چشم خود مى بينيم كه احساسات مذهبى از نو شكوفا شده و حتى در كشورهاى

[ 56 ]

كمونيستى گسترش چشمگيرى پيدا كرده و اخبارى كه اخيراً در رسانه هاى گروهى منتشر مى شود حاكى از وحشت روز افزون حكام اين مناطق از گرايش هاى مذهبى، و مخصوصا اسلامى است، حتى در كشورهاى «كمونيستى» كه هنوز براى نابودى مذهب به تلاشهاى مأيوسانه و ناموفق خود ادامه مى دهند جنبشهائى پيدا شده كه خواهان گسترش مذهب است.

اين مسائل به خوبى نشان مى دهد كه مذهب ريشه اى در اعماق «فطرت» همه انسان ها دارد و لذا توانسته است خود را در برابر امواج شديد تبليغات مخالف حفظ كند، واگر غير از اين بود بايد تاكنون به كلى محو شده باشد.

5 ـ تجربيات شخصى در شدائد زندگى ـ بسيارى از مردم در زندگى خود اين حقيقت را آزموده اند كه به هنگام بروز مشكلات طاقت فرسا، و هجوم طوفان هاى سخت زندگى، و گرفتار شدن در گرداب بلاها، در آنجا كه درهاى اسباب ظاهرى به روى انسان بسته مى شود، و كارد به استخوانش مى رسد، آرى در اين لحظات طوفانى، اميدى از اعماق جانش جوشيدن مى گيرد و متوجه مبدئى مى شود كه قادر بر حل همه مشكلات است، دل به او مى بندد، و از او استمداد مى طلبد.

حتى افرادى كه در شرايط عادى گرايش مذهبى ندارند از اين امر مستثنى نيستند، آنها نيز به هنگام بيمارى هاى سخت و شكست هاى خرد كننده از چنين واكنش هاى روحى بهره مندند.

اينها همه شاهد گوياى حقيقتى است كه در قرآن مجيد درباره فطرى بودن خداشناسى و اصالت حسّ مذهبى آمده است. آرى انسان در زواياى قلب و اعماق دل و روان خود ندائى لطيف و پر از مهر، و درعين حال محكم و رسا مى شنود كه او را به طرف حقيقتى بزرگ، عالم و قادر و متعالى كه نامش را «اللّه» يا «خدا» مى نهيم دعوت مى كند، ممكن است كسانى نام ديگرى بر او بگذراند، سخن در نام گذارى نيست، در ايمان به آن حقيقت است.

شاعران نكته پرداز نيز در اشعار نغز و شيرين خود آن را منعكس كرده اند:

[ 57 ]

شورش عشق تو در هيچ سرى نيست كه نيست *** منظر روى تو زيب نظرى نيست كه نيست!

نه همين از غم تو سينه ما صد چاك است *** داغ تو لاله صفت، بر جگرى نيست كه نيست

يا به گفته ديگرى:

در اندرون من خسته دل ندانم كيست؟ *** كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست

6 ـ گواهى دانشمندان بر فطرت مذهبى ـ مسأله فطرى بودن «معرفة اللّه» مطلبى نيست كه تنها در قرآن و روايات اسلامى باشد، كلمات دانشمندان و فلاسفه غير مسلمان و شعراى نكته سنج نيز از آن پراست.

به عنوان نمونه:

«اينشتاين» ضمن بيان مفصلى در اين زمينه مى گويد: «يك عقيده و مذهب بدون استثنا در همه وجود دارد... من آن را «احساس مذهبى آفرينش» نام مى نهم... در اين مذهب، انسان، كوچكى آمال و هدفهاى بشرى و عظمت و جلالى كه در ماوراى اين امور و پديده ها نهفته است حس مى كند، او وجود خود را يك نوع زندان مى بيند، گوئى مى خواهد از قفس تن پرواز كند، و تمام هستى را به صورت حقيقت واحدى دريابد»!(1)

«پاسكال» دانشمند معروف مى گويد:

«دل دلائلى دارد كه عقل را به آن دسترسى نيست»!(2)

«ويليام جيمز» مى گويد:

«من به خوبى مى پذيرم كه سرچشمه زندگى مذهبى «دل» است، و قبول هم دارم كه فرمول ها و دستورالعمل هاى فلسفى مانند مطلب ترجمه شده اى است كه متن اصلى آن به زبان ديگرى باشد».(3)


1 ـ «دنيائى كه من مى بينم» (باتلخيص) صفحه 53.

2 ـ «سير حكمت در اروپا» جلد 2 صفحه 14.

3 ـ همان مدرك صفحه 321.

[ 58 ]

«ماكس مولر» مى گويد:

«اسلاف ما، از آن موقع به درگاه خدا سر فرود آورده بودند كه حتى براى خدا نام هم نتوانسته بودند بگذارند»!(1)

نامبرده در جاى ديگر اظهار عقيده مى كند كه «برخلاف نظريه معروف كه مى گويد: دين اول از پرستش طبيعت واشياء و بت پرستى شروع شده، و بعد به پرستش خداى واحد رسيده است، ديرينه شناسى ثابت كرده كه پرستش خداى يگانه از قديمى ترين ايام وجود داشته است»(2)

«پلوتارك» مورخ مشهور مى گويد:

«اگر شما نظرى به صفحه جهان بيفكنيد اماكن زيادى را خواهيد يافت كه در آنجا خبرى از عمران و آبادى و علم و صنعت و سياست و دولت نيست، اما جائى كه «خدا» نباشد نمى توانيد پيدا كنيد»!(3)

«ساموئيل كنيگ» در كتاب «جامعه شناسى» خود مى گويد: «تمام جوامع بشرى داراى نوعى مذهب بودند، گرچه نژادشناسان و جهان گردان و مبلغان نخستين (مسيحى) از طوائفى نام برده اند كه آئين و مذهبى نداشتند، ولى بعد معلوم شد كه گزارش هاى آنها مبنائى ندارد، و قضاوت آنها تنها ناشى از اين بوده كه گمان برده اند مذهب اين طوائف بايد شبيه مذهب ما باشد»(4)

اين بحث را با سخنى از «ويل دورانت» مورخ معروف معاصر پايان مى دهيم، او مى گويد:

«اگر ما براى مذاهب ريشه هائى در دوران پيش از تاريخ تصور نكنيم هرگز نمى توانيم آنها را در دوران تاريخ آنچنانكه هست بشناسيم»(5)(6)


1 ـ مقدمه نيايش صفحه 31.

2 ـ «فطرت» شهيد مطهرى صفحه 148.

3 ـ مقدمه نيايش صفحه 31.

4 ـ «جامعه شناسى ساموئيل كنيگ» صفحه 191.

5 ـ تاريخ تمدن جلد 1 ص 88

6 ـ تفسير پيام قرآن 3/120

[ 59 ]

 

 

 

 

 

8 ـ زنده بودن خدا چه مفهومى دارد؟

در سوره بقره آيه 255 مى خوانيم «اللّه لإاله الاّ هو الحىّ القيّوم» هيچ معبودى جز خداوند يگانه زنده كه قائم به ذات خويش است وجود ندارد. در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه مراد از زنده بودن خدا چيست؟

 

در تعبيرات معمولى، موجود زنده به چيزى مى گويند كه داراى نمو، تغذيه، توليد مثل و جذب و دفع و احياناً داراى حس و حركت باشد، ولى بايد به اين نكته توجه داشت كه: ممكن است افراد كوته بين، حيات را در مورد خداوند نيز چنين فرض كنند، با اينكه مى دانيم او هيچ يك از اين صفات را ندارد، و اين همان قياسى است كه بشر را درباره خداشناسى به اشتباه مى اندازد، زيرا صفات خدا را با صفات خود مقايسه مى كند.

ولى حيات به معنى وسيع و واقعى كلمه، عبارت است از «علم» و «قدرت» بنابراين وجودى كه داراى علم و قدرت بى پايان است حيات كامل را دارد، حيات خداوند مجموعه علم و قدرت او است و در حقيقت به واسطه علم و قدرت، موجود زنده از غير زنده تشخيص داده مى شود، اما نمو و حركت و تغذيه و توليد مثل از آثار موجوداتى است كه ناقص و محدودند و داراى كمبودهائى هستند كه به وسيله تغذيه و توليد مثل و حركت آن را تأمين مى كنند، اما آن كس كه كمبودى ندارد اين امور هم درباره او مطرح نيست.(1)


1 ـ تفسير نمونه 2/192

[ 60 ]