بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب یکصد و هشتاد پرسش, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 -
     002 -
     003 -
     004 -
     005 -
     006 -
     007 -
     008 -
     009 -
     010 -
     011 -
     012 -
     013 -
     014 -
     015 -
     016 -
     017 -
     018 -
     019 -
     020 -
     021 -
     022 -
     023 -
     024 -
     025 -
     026 -
     027 -
     028 -
     029 -
     030 -
     031 -
     032 -
     033 -
     FEHREST - يکصد و هشتاد پرسش و پاسخ - فهرست
 

 

 
 

 

 

 

 

180

 

پرسش و پاسخ

 

 

برگرفته از تفسير نمونه

 

 

جمعى از فضلاء حوزه علميه قم

 

[ 4 ]

[ 5 ]

[ 15 ]

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

سخنى از حضرت آية الله العظمى مكارم شيرازى پيرامون كتاب

 

سؤال هميشه كليد گنجينه علوم و دانشهاى بشرى بوده است.

افراد و ملتهايى كه كمتر سؤال مى كنند سهم كمترى از اين گنجينه بزرگ دارند.

اساساً سؤال كردن و پاسخ شنيدن حق هر انسانى است و كسى را نمى توان از اين حق منطقى محروم كرد.

قرآن مجيد به طور مكرر بر اين مطلب تأكيد نهاده كه از اهل علم و دانش سؤال كنيد آنچه را نمى دانيد فَاسْئَلُوا اَهْلَ الذِّكْرِ اِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ

گستردگى اين دستور قرآنى نشان مى دهد كه اسلام هيچ حدّ و مرزى را براى سؤال كردن به رسميت نمى شناسد و به مسلمانان و حتى غير مسلمانان (چون روى سخن در آيه به غير مسلمانان است هر چند مفهوم آن عام است) اجازه مى دهد هر گونه سؤالى را در هر امرى از مسائل مختلف عقيدتى، اجتماعى، اخلاقى، سياسى و غير آنها دارند با آگاهان مطرح كنند.

بديهى است طرح سؤالات انحرافى به منظور تخريب اعتقادات وافكار سازنده يا ايجاد تشويش و تزلزل در افكار عمومى، يا جدال و مراء ولجاجت و تعصب از اين قاعده مستثنى است، چرا كه اينها در واقع سوال نيست، برنامه هاى مخرب غير انسانى است در لباس سؤال.

به هر حال از آنجا كه قرآن مجيد يك دائرة المعارف بزرگ پيرامون معارف الهى و مسائل انسانى است در جاى جاى آن به تناسب آيات مختلف سؤالاتى مطرح

[ 16 ]

است كه بسيارى از آنها در كتب مفسران پيشين چون محل ابتلائ نبوده، بى جواب مانده است.

هنگام نوشتن تفسير نمونه (با كمك جمعى از فضلاء) ما سعى كرديم تمام اين سؤالات را ـ به ويژه آنچه مربوط به مسائل روز است = مطرح كنيم و به طور دقيق به پاسخگويى از آن بپردازيم.

از آنجا كه اطلاع همگان مخصوصاً جوانان عزيز تحصيل كرده از پاسخ اين سؤالات ضرورى به نظر مى رسيد جناب حجة الاسلام آقاى حسينى به اتفاق جمعى از فضلاى محترم حوزه علميه كه نامشان در مقدمه كتاب آمده است با تلاش فراوان سعى در جمع آورى اين سؤال و جوابها از 27 جلد تفسير نمونه و 10 جلد پيام قرآن و نظام بخشيدن به آنها نمودند و در نتيجه يكصد و هشتاد سؤال و پاسخ مهم را گردآورى كرده، والحق ذوق وسليقه را در تنظيم و تبويب آن به خرج داده اند (شكرالله سعيهم) اميدوارم اين مجموعه، دريچه هاى تازه اى به روى همگان مخصوصاً جوانان عزيز مسلمان در مسائل اسلامى و قرآنى بگشايد و ذخيره يوم المعاد همه ما باشد.

قم حوزه علميه

ناصر مكارم شيرازى

 

[ 17 ]

 

 

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

 

پيشگفتار

با اينكه علماء بزرگ شيعه، در طول تاريخ، تفسيرهاى متعدّدى بر قرآن مجيد نگاشته اند و تعدادى از آنها همواره مورد استفاده علماء و حوزه هاى علميه و قرآن دوستان بوده است، اما جاى تفسيرى كه مزاياى تفسير نمونه را داشته باشد، آن هم به زبان فارسى خالى بود به خصوص در اين زمان كه توجّه به فهم قرآن براى همه طبقات روز افزون است.

حضرت آية الله العظمى مكارم شيرازى با همكارى چند نفر از فضلاء به اين نياز مهم پاسخ داده و با تأليف اين تفسير گرانقدر خدمتى شايان به قرآن مجيد انجام دادند.

برخى از ويژگى هاى اين تفسير كه موجب جامعيت و جاذبيّت فوق العاده آن شده به اين شرح است:

1 ـ در عين حال كه اين تفسير به زبان فارسى است امّا جنبه علمى و تحقيقيآن به خوبى مراعات شده، به طورى كه هم براى اهل علم و فضلاء سودمند است و هم مى تواند براى عامه علاقه مندان به فهم قرآن راهگشا باشد.

2 ـ در تفسير آيات به جاى پرداختن به برخى مسائل غير ضرورى به مسائل زندگى ساز كه نتيجه اش بتواند در زندگى اجتماعى جامعه و نيز زندگى افراد كاملاً مؤثر باشد توجه خاص شده است.

3 ـ به تناسب عناوينى كه در ايات مطرح مى شود بحث هاى فشرده و مستقلى در اين تفسير امده كه خواننده بتواند با مطالعه اجمالى آن از مراجعه به كتابهاى ديگر بى نياز باشد.

4 ـ با اينكه در متن كتاب از اصطلاحات پيچيده علمى اجتناب شده، در عين حال در موارد لزوم در پاورقى ها توضيحاتى افزوده شده تا علاوه بر دانشمندان و صاحبنظران براى عموم مراجعه كنندگان سودمند باشد.

[ 18 ]

5 ـ يكى از امتيازات مهم اين تفسير اين است كه پاسخگوى پرسشها و مسائل روز و حلّ ايرادها و سؤالات گوناگون در اصول و فروع و معارف اسلامى است.

به دليل اين امتيازات از محضر استاد اجازه خواستيم تا پرسشها و پاسخهاى تفسير را به صورت جداگاه جمع آورى و در اختيار عموم بويژه نسل جوان قرار دهيم كه خوشبختانه با موافقت معظّم له روبرو شد و با همكارى دوستان عزيز حجج اسلام احمد جعرى، سيد عليرضا جعفرى، سيد مرتضى موسوى، سيد اصغر حسينى و محمد حسين محمدى دوره تفسير نمونه و تفسير موضوعى پيام قرآن با دقّت مطالعه و تمام موارد استخراج و كتابى كه پيش روى داريد شامل 180 پرسش و پاسخ تهيه و تنظيم گرديد.

يادآورى چند نكته ضرورى است:

1 ـ گاهى پاسخ يك پرسش در چند جاى تفسير مطرح گرديده است كه همه موارد جمع آورى و با ارتباط خاصّى در يك جا ذكر شده است.

2 ـ در اين مجموعه از ذكر سؤالات تفسيرى كه در ارتباط با نكاتى مربوط به تفسير آيات مى باشد خوددارى شده است زيرا هدف ما جمع آورى سؤالاتى بود كه در جامعه دينى ما مطرح مى باشد نه نكات تفسيرى كه بايد با مطالعه كامل تفسير از آنها اطلاّع پيدا كرد.

3 ـ ممكن است سؤال شود آيا اين مجموعه با كتاب «پرسشها و پاسخهاى مذهبى» تأليف حضرت استاد و حضرت آية الله سبحانى تكرارى نيست؟ در پاسخ بايد توجّه داشت كه تنها در 30 مورد سؤالات اين دو كتاب با هم مشابه است.

4 ـ اگر چه كار جمع آورى اين كتاب به ظاهر آسان به نظر مى رسد، امّا مراحل مختلف كار، اعمّ از مطالعه دوره تفسير، استخراج پرسشها و پاسخها، تنظيم و تلفيق موارد مكرّر آن، فرصت بسيارى را طلب كرده است.

5 ـ از مجموع 180 پرسش و پاسخ 143 مورد از تفسير نمونه، 35 مورد از تفسير موضوعى پيام قرآن، يك مورد از پيام امام (شرح نهج البلاغه حضرت استاد) و يك مورد از كتاب آفريدگار جهان (مجموعه بحثهاى حضرت استاد) مى باشد اميد است اين خدمت ناچيز مورد قبول حضرت بقية الله ارواحنا فداه قرار گيرد.

قم ـ سيد حسين حسينى

[ 19 ]

[ 20 ]

[ 21 ]

 

1 ـ چرا به دنبال خداشناسى برويم؟

 

هيچ حركتى بدون انگيزه نيست، طبعاً حركت در مسير شناخت مبدء جهان هستى نيز نمى تواند بدون انگيزه باشد به همين دليل فلاسفه و دانشمندان براى خداجوئى سه انگيزه اساسى ذكر كرده اند كه قرآن مجيد به همه آنها اشاره هاى روشنى دارد:

1 ـ انگيزه عقلى

2 ـ انگيزه فطرى

3 ـ انگيزه عاطفى

1 ـ انگيزه عقلى

انسان عاشق كمال است، و اين يك عشق جاودانى در همه انسانها محسوب مى شود منتها هركس كمال خود را در چيزى مى بيند، و به دنبال آن مى رود و گروهى نيز به جاى آب به دنبال سراب و ارزش هاى موهوم و كمالات پندارى مى روند و آن را واقعيت خيال مى كنند.

گاهى از اين اصل به عنوان «غريزه جلب منفعت و دفع ضرر» ياد مى شود كه انسان به خاطر اين غريزه خود را موظف مى بيند كه نسبت به هر موضوعى كه با سرنوشت او (از نظر سود و زيان) رابطه اى دارد برخوردى جدى كند.

ولى نام «غريزه» بر اين عشق گذاشتن بسيار مشكل است چرا كه غريزه معمولاً به امورى گفته ميشود كه بدون دخالت انديشه در افعال انسانها يا جانداران ديگر مؤثر است و به همين دليل در مورد حيوانات نيز به كار مى رود.

[ 22 ]

بنابراين بهتر است كه از عنوان «تمايلات عالى» كه بعضى ديگر در اين گونه موارد به كار مى برند استفاده كنيم.

به هر حال اين عشق به كمال و تمايل به منافع معنوى و مادى و دفع هرگونه ضرر و زيان انسان را وادار مى كند كه در موارد احتمال نيز به تحقيق پردازد، هر قدر اين احتمال قوى تر، و آن سود و زيان عظيم تر باشد اين تحقيق و جستجو را لازم تر مى شمرد.

محال است كسى احتمال دهد مطلبى در سرنوشت او تأثير مهمى دارد و خود را موظف به تحقيق پيرامون آن نداند.

مسأله ايمان به خدا و جستجوى از مذهب مسلماً در زمره اين مسائل است، چرا كه در محتواى مذهب سخن از مسائل سرنوشت به ميان مى آيد، سخن از مسائلى كه خير و شر انسان با آن رابطه تنگاتنگ دارد.

بعضى براى روشن ساختن اين مطلب مثالى ذكر مى كنند، مى گويند فرض كنيد كسى را بر سر يك دوراهى ببينيم كه مى گويد ماندن در اينجا قطعاً خطرناك است و انتخاب اين راه (اشاره به يكى از آن دو) نيز مسلماً خطرناك و راه ديگر راه نجات است، و سپس قرائن و شواهدى براى هر يك مطرح مى كند. بدون شك هر راهگذرى خود را موظف به تحقيق مى بيند و بى اعتناى به آن را مخالف حكم عقل.(1)

اصل عقلى معروف دفع ضرر محتمل شاخه اى از انگيزه عقلى است، قرآن خطاب به پيامبر (صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: «به آنها بگو به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوى خداوند يگانه يكتا باشد (و حساب و جزا و بهشت و دوزخى در كار باشد) و شما به آن كافر شويد، چه كسى گمراه تر خواهد بود از آن كس كه در مخالفت دور و گمراهى شديد قرار دارد»؟! (قل ارأيتم ان كان من عندالله ثم كفرتم به من اضل ممن هو فى شقاق بعيد).(2)


1 ـ تفسير پيام قرآن 2/24.

2 ـ فصلت /52

[ 23 ]

البته اين گفتار در مورد كسانى است كه هيچ دليل منطقى در آنها كارگر نيست، در حقيقت آخرين سخنى است كه به اشخاص لجوج و مغرور و متعصب گفته مى شود، و آن اينكه: اگر شما حقانيت قرآن و توحيد و وجود عالم پس از مرگ را صددرصد نپذيريد مسلماً دليل بر نفى آن نيز نداريد، بنابراين اين احتمال باقيست كه دعوت قرآن و مسأله معاد واقعيت داشته باشد، آن گاه فكر كنيد چه سرنوشت تاريك و وحشتناكى خواهيد داشت با اين گمراهى و مخالفت شديد و موضع گيرى در برابر اين مكتب الهى.

اين همان سخنى است كه ائمه دين (عليهم السلام) در برابر افراد لجوج در آخرين مرحله مطرح مى كردند چنانكه در حديثى كه در كتاب كافى آمده، مى خوانيم: امام صادق(عليه السلام) با «ابن ابى العوجاء» مادى و ملحد عصر خود سخنان بسيارى داشت، آخرين مرحله كه او را در مراسم حج ملاقات كرد بعضى از ياران امام عرض كردند مثل اينكه ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟! امام فرمود: او از اين كوردل تر است، هرگز مسلمان نخواهد شد، هنگامى كه چشمش به امام صادق (عليه السلام) افتاد گفت اى آقا و بزرگ من!

امام فرمود ما جاء بك الى هذا الموضع؟: «تو اينجا براى چه آمده اى»؟!

عرض كرد: عادة الجسد، و سنة البلد، و لننظر ما الناس فيه من الجنون و الحلق و رمى الحجارة!: «براى اينكه هم جسم ما عادت كرده، هم سنت محيط اقتضاء مى كند، ضمناً نمونه هائى از كارهاى جنون آميز مردم، و سر تراشيدن ها، و سنگ انداختن ها را تماشا كنم!!»

امام فرمود: انت بعد على عتوك و ضلالك، يا عبدالكريم!: «توهنوز بر سركشى و گمراهى خود باقى هستى، اى عبدالكريم»(1)!


1 ـ «عبدالكريم» اسم اصلى «ابن ابى العوجاء» بود، و چون او منكر خدا بود امام (عليه السلام) مخصوصاً او را به اين نام صدا مى زد تا شرمنده شود.

[ 24 ]

او خواست شروع به سخن كند امام فرمود: لاجدال فى الحج: «در حج جاى مجادله نيست» و عباى خود را از دست او كشيد، و اين جمله را فرمود:

ان يكن الامر كما تقول ـ وليس كما تقول ـ نجونا و نجوت، و ان يكن الامر كما نقول ـ وهو كما نقول ـ نجونا و هلكت!:

«اگر مطلب اين باشد كه تو مى گوئى (وخدا و قيامتى در كار نباشد) كه مسلماً چنين نيست، هم ما اهل نجاتيم و هم تو، ولى اگر مطلب اين باشد كه ما مى گوئيم، و حق نيز همين است، ما اهل نجات خواهيم بود و تو هلاك مى شوى».

«ابن ابى العوجاء» رو به همراهانش كرد و گفت: وجدت فى قلبى حزازة فردونى، فروده فمات!: «در درون قلبم دردى احساس كردم، مرا بازگردانيد، او را بازگرداندند و به زودى از دنيا رفت»(1)!(2)

2 ـ انگيزه عاطفى

اشاره

ضرب المثلى است معروف كه انسان بنده احسان است (اَلاِْنْسانُ عَبِيْدُ اَلاِْحْسانِ)

همين مطلب با كمى تفاوت در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: اَلاِْنْسانُ عَبْدُ الاِْحْسانِ «انسان بنده احسان است»(3)

و در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم بِالاْحْسانِ تُمْلَكُ الْقُلُوبُ به وسيله احسان قلبها به تسخير انسان درمى آيد»(4)

و باز در حديثى از همان حضرت (عليه السلام) آمده است: وَأَفْضِلْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَمِيْرَهُ: «به هركس مى خواهى نيكى كن تا امير او باشى»((4))


1 ـ كافى جلد 1 ص 61 (كتاب التوحيد باب حدوث العالم).

2 ـ تفسير نمونه 20/325.

3و4 ـ غرر الحكم.

5 ـ بحارالانوار جلد 77 صفحه 421 (چاپ آخوندى)

[ 25 ]

و ريشه همه اين مفاهيم در حديث پيامبر(صلى الله عليه وآله) است كه فرمود: اِنَّ اللهَ جَعَلَ قُلُوْبَ عِبادِهِ عَلَى حُبِّ مَنْ أَحْسَنَ اِلَيْها، وَبُغْضِ مَنْ أساءَ اِلَيْهَا: «خداوند دلها را در تسخير محبت كسى قرار داده كه به او نيكى كند، و بر بغض كسى قرار داده است كه به او بدى كند»(1)

خلاصه اين يك واقعيت است كه هركس به ديگرى خدمتى كند يا نعمتى بخشد عواطف او را متوجه خود مى سازد، و به صاحب خدمت و نعمت علاقمند مى شود، ميل دارد او را كاملاً بشناسد و از او تشكر كند، و هرقدر اين نعمت مهم تر و فراگيرتر باشد تحريك عواطف به سوى «منعم» و «شناخت او» بيشتر است.

و لذا علماى علم كلام (عقائد) از قديم ترين ايام مسأله «شكرمنعم» را يكى از انگيزه هاى تحقيق پيرامون مذهب، و معرفة الله شمرده اند.

ولى بايد توجه داشت «شكر منعم» قبل از آنكه يك حكم عقلى باشد يك فرمان عاطفى است.

اين اشاره كوتاه را با شعرى از «ابوالفتح بستى» شاعر معروف عرب پايان مى دهيم.

أَحْسِنْ اِلَى النّاسِ تَسْتَعْبِدْ قُلُوْبَهُم *** فَطَالَما اسْتَعْبَدَ اَلاِْنْسانَ اِحْسانٌ

«به مردم نيكى كن تا قلوب آنها را بنده خود سازى ـ و همواره انسانها بنده احسانها بوده اند»!

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «شبى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نزد عايشه بود او سؤال كرد چرا خود را (براى عبادت) اين همه به زحمت مى افكنى؟ در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بخشيده است.»(2)

فرمود: أَلا أَكُوْنُ عَبْداً شَكُوْرا؟ «آيا من نبايد بنده شكرگزار او باشم»؟!(3)


1 ـ تحف العقول صفحه 37 (بخش كلمات پيامبر«ص»)

2 ـ اشاره به آيه اول سوره فتح است كه تفسير آن مشروحاً در جلد 22 صفحه 18 تفسير نمونه آمده است.

3 ـ اصول كافى جلد 2 باب الشكر حديث 6.

[ 26 ]

3 ـ انگيزه فطرى

اشاره

هنگامى كه سخن از فطرت مى گوئيم منظور همان احساسات درونى و دركى است كه هيچگونه نيازى به استدلال عقلى ندارد.

هنگامى كه يك منظره بسيار زيباى طبيعى، يا يك گل بسيار خوشرنگ و خوشبو را مى بينيم جاذبه نيرومندى از درون خود نسبت به آن احساس مى كنيم كه نام آن را تمايل و عشق به زيبائى مى نهيم، وهيچگونه نيازى به استدلال در اينجا نمى بينيم.

آرى حس زيبائى يكى از تمايلات عاليه روح انسانى است.

كشش به سوى مذهب مخصوصاً شناخت خدا نيز يكى از اين احساسات ذاتى و درونى است، بلكه از نيرومندترين انگيزه ها در اعماق سرشت و جان همه انسان ها است.

به همين دليل هيچ قوم و ملتى را نه در امروز و نه در گذشته تاريخ مشاهده نمى كنيم كه نوعى از عقائد مذهبى بر فكر و روح آنها حكم فرما نباشد، و اين نشانه اصالت اين احساس عميق است.

قرآن به هنگام ذكر داستان قيام انبياء بزرگ در موارد زيادى روى اين نكته تكيه كرده كه رسالت اصلى انبياء زدودن آثار شرك و بت پرستى بوده (نه اثبات وجود خدا، چرا كه اين موضوع در اعماق سرشت هركس نهفته شده است).

به تعبير ديگر: آنها به دنبال اين نبودند كه «نهال خداپرستى» را در دلهاى مردم غرس كنند، بلكه به دنبال اين بودندكه نهاد موجود را آبيارى كرده، و خارها و علف هرزه هاى مزاحم را كه گاهى اين نهال را به كلى پژمرده و خشك مى كند از ريشه بركنند!.

جمله «أَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اللهَ» يا «أَلاّ تَعْبُدوا اِلاّ اِيّاهُ» (جز خدا را نپرستيد) كه به صورت نفى بتها، و نه اثبات وجود خدا، مطرح شده، در گفتار بسيارى از انبيا در

[ 27 ]

قرآن مجيد آمده، از جمله در دعوت پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله)(1) در دعوت نوح(2) در دعوت يوسف(3) در دعوت هود(4) مطرح شده است.

از اين گذشته، ما در درون جان خود احساسات اصيل فطرى ديگرى نيز داريم، از جمله جذبه فوق العاده اى است كه نسبت به علم و دانش و آگاهى هرچه بيشتر در خود مى بينيم.

آيا ممكن است ما اين نظام عجيب را در اين جهان پهناور مشاهده كنيم و علاقه نداشته باشيم سرچشمه اين نظام را بشناسيم؟

آيا ممكن است دانشمندى بيست سال براى شناخت زندگى مورچگان زحمت كشد، و دانشمند ديگرى دهها سال براى شناخت بعضى از پرندگان يا درختان يا ماهيان درياها تلاش كند، بى آنكه انگيزه اى جز عشق به علم در درون جان او باشد؟ آيا ممكن است آنها نخواهند سرچشمه اصلى اين درياى بى كرانى كه از ازل تا ابد را فرا گرفته بشناسند؟!

آرى اينها انگيزه هائى است كه ما را به سوى «معرفة الله» دعوت مى كند، عقل ما را به اين راه مى خواند، عواطف ما را به اين سو جذب مى كند، و فطرت ما را به اين سمت مى راند.(5)

 


1 ـ هود 2.

2 ـ هود 26.

3 ـ يوسف 40.

4 ـ احقاف 21.

5 ـ تفسير پيام قرآن 2/34.

[ 28 ]

 

 

 

 

 

2 ـ آيا مذهب زائيده جهل يا ترس، يا عواملى از اين قبيل است؟

 

جمعى از جامعه شناسان و روانكاوان مادّى غرب و شرق اصرار عجيبى دارند كه سرچشمه پيدايش مذهب و عقيده خداشناسى را جهل يا ترس يا عوامل ديگرى از اين قبيل شمارند، اين نظريه ها را عمدتاً مى توان در چهار فرضيّه خلاصه كرد:

1 ـ فرضيه جهل

يكى از جامعه شناسان معروف مى گويد: «اگرچه علم و هنر بسيارى از عوامل اسرار آميز را روشن ساخته با اين همه بسيارى از اين عوامل همچنان از حيطه علم گريخته، و در لفافه اسرار باقيمانده است، لزوم پى بردن به اين عوامل موجب پيدايش مذهب گرديده است»!(1)

يكى از فلاسفه مادى اضافه مى كند وقتى انسان به حوادث، از نظر تاريخى مى نگرد، علم و مذهب را به يك دليل بسيار روشن دو خصم آشتى ناپذير! تصور مى كند، زيرا كسى كه به گردش جهان از نظر قانون عليّت معتقد است براى يك آن هم نمى تواند در مغز خود چنين تصورى را راه دهد كه ممكن است موجودى در بستر حوادث سد و مانعى ايجاد كند.(2)


1 ـ جامعه شناسى ساموئيل كنيك صفحه 207.

2 ـ دنيائى كه من مى بينم صفحه 58 ـ و چه مضحك است سخن «اگوست كنت» كه مى گويد علم، پدر كائنات را از شغل خود منفصل و او را به محل انزوا سوق داد! (يعنى با كشف علل طبيعى جائى براى ايمان به خدا باقى نمى ماند) (علل گرايش به ماديگرى صفحه 76).

[ 29 ]

به تعبير ساده آنها مى خواهند چنين ادعا كنند كه ناآگاهى انسان از علل طبيعى سبب شده است كه تصور كند نيروئى ما فوق طبيعى وجود دارد كه اين عالم را ايجاد كرده واداره مى كند، ولذا هر قدر عوامل و علل طبيعى روشن تر گردد اعتقاد به خداپرستى و مذهب سست تر مى شود!

اشتباه عمده طرفداران «فرضيه جهل» از اينجا ناشى مى شود كه:

اولاً: آنها تصور كرده اند كه ايمان به وجود خدا مفهومش انكار قانون عليت است، و ما بر سر دوراهى قرار داريم: يا بايد علل طبيعى را بپذيريم، يا وجود خدا را؟!

در حالى كه از نظر فلاسفه الهى ايمان به قانون عليت و كشف علل طبيعى يكى از بهترين طرق شناخت خدا است.

ما هرگز خدا را در لابلاى بى نظمى ها و حوادث مبهم و تاريك جستجو نمى كنيم، بلكه در ميان روشنائيها و نظامات شناخته شده جهان هستى مى يابيم. چرا كه وجود اين نظامات نشانه روشنى بر وجود يك مبدأ علم و قدرت در جهان هستى است.

ثانياً: چرا آنها از اين نكته غفلت مى كنند كه انسان از قديم ترين ايام تا به امروز همواره نظم خاصى را بر جهان حكمفرما مى ديده، نظمى كه توجيه آن با علل فاقد شعور امكان پذير نيست، و پيوسته همين را نشانه وجود خدا مى شمرده، منتها در گذشته اين نظام كمتر شناخته شده بود، و هر قدر علم و دانش بشر پيشرفت كرد دقائق و ظرائف تازه اى از آن كشف شد، و علم و قدرت مبدأ عالم هستى آشكارتر و روشن تر گشت.

به همين دليل ما معتقديم «ايمان به وجود خدا» و «مذهب» همدوش با پيشرفت هاى «علوم» جلو مى رود، و هر كشف تازه اى از اسرار و نظامات اين جهان گام تازه اى است براى بهتر شناختن خداوند، وآن گونه كه امروز ما مى توانيم خدا را بشناسيم هرگز گذشتگان نمى توانستند بشناسند چرا كه پيشرفت علوم اينسان نبود.

[ 30 ]

2 ـ فرضيه ترس

«ويل دورانت» مورخ معروف غربى در تاريخ خود در بحثى تحت عنوان سرچشمه هاى دين از «لوكرتيوس» حكيم رومى چنين نقل مى كند كه «ترس، نخستين مادر خدايان است! و از ميان اقسام ترس خوف از مرگ، مقام مهم ترى دارد... به همين جهت انسان ابتدائى نمى توانسته باور كند كه مرگ يك نمود طبيعى است، لذا هميشه براى آن علت فوق طبيعى تصور مى كرد»(1)

همين سخن را «راسل» به تعبير ديگرى تكرار كرده، مى گويد:

«گمان مى كنم كه منشأ مذهب قبل از هر چيز ترس و وحشت باشد ترس از بلاهاى طبيعى، ترس از جنگ ها و مانند آن، و ترس از اعمال نادرستى كه انسان به هنگام غلبه شهوات انجام مى دهد»(2)

بطلان اين فرضيه نيز از اينجا روشن مى شود كه طرفداران آن گويا همگى با يك تعهد ضمنى با يكديگر توافق كرده اند كه براى مذهب و عقيده خداپرستى ريشه فوق طبيعى وجود ندارد، و حتماً بايد عاملى براى آن در طبيعت جستجو كرد عاملى كه بازگشت به نوعى گمان و تخيل داشته باشد، لذا در اين رابطه هميشه مسائل فرعى را ديده، و مسأله اصلى را فراموش كرده اند.

درست است كه ايمان به خدا به انسان قدرت روحى و آرامش مى دهد، و درست است كه او را در برابر مرگ و حوادث سخت شجاع مى كند، تا آنجا كه گاهى آماده هرگونه ايثار و جانبازى مى شود، ولى چرا ما مطلبى را كه دائماً در مقابل چشم بشر وجود داشته يعنى اين نظامى كه بر زمين و آسمان و گياهان و جانداران و وجود خود انسان حاكم است فراموش كنيم.

به تعبير ديگر انسان هر قدر از علم تشريح و فيزيولوژى و مانند آن بى اطلاع باشد وقتى به ساختمان چشم و گوش و قلب و دست و پاى خود نگاه مى كند آن را


1 ـ «تاريخ تمدن ويل دورانت» جلد 1 صفحه 89.

2 ـ «جهانى كه من مى شناسم» صفحه 54.

[ 31 ]

ساختمان عجيب و دقيقى مى بيند كه از طريق اتفاقات و عوامل بى شعور هرگز قابل تفسير نيست. پيدايش يك شاخه گل، يك زنبور عسل، پيدايش خورشيد و ماه و سير منظم آنها و پديده هاى ديگر.

اين مطلبى است كه هميشه در برابر چشم انسان وجود داشته و دارد و عامل اصلى پيدايش ايمان به وجود خدا است، چرا اين واقعيت روشن را ناديده مى گيرند و به سراغ مسأله ترس و جهل مى روند جز اينكه بگوئيم نسبت به چنين واقعيت روشنى «جهل» دارند و از پيشرفت عقائد مذهبى «ترس» دارند، چرا جاده اصلى و روشن را رها كرده در بيراهه گام مى گذارند جز اينكه پيشداورى ها سد راه آنان گشته است.

3 ـ فرضيه عوامل اقتصادى

طرفداران اين فرضيه كسانى هستند كه نيروى محرك تاريخ را همان شكل دستگاه هاى توليدى مى دانند، و معتقدند تمام پديده هاى اجتماعى اعم از فرهنگ و علم و فلسفه و سياست و حتى مذهب مولود همين امر است!

آنها براى پيوند دادن ميان پيدايش مذهب و مسائل اقتصادى توجيهات عجيبى دارند، از جمله مى گويند: طبقه استعمارگر در جوامع انسانى براى از ميان بردن مقاومت توده هاى استعمار شده، و تخدير آنها، مذهب را به وجود آورده است، و جمله معروف «لنين» را كه در كتاب «سوسياليسم و مذهب» آورده است خاطر نشان مى كنند آنجا كه مى گويد: «مذهب در جامعه به منزله ترياك و افيون است»!

و در اين باره مطالب زيادى دارند كه غالباً تكرار مكررات است.

خوشبختانه طرفداران اين فرضيه (سوسياليستها) خودشان با كلمات ضد و نقيضى كه دارند پاسخ خود را داده اند، آنها وقتى به اسلام برخورد مى كنند كه چگونه عامل حركت و جنبش در يك ملت عقب افتاده شد، و استعمارگرانى همچون سلاطين ساسانى و پادشاهان روم و فراعنه مصر و «تبابعه» يمن را از تخت قدرت به زيرآورد مجبور مى شوند اسلام را حداقل در اين بخش از تاريخ استثنا كنند.

[ 32 ]

و از آن بالاتر هنگامى كه امروز حركت هاى عميق و جنبش هاى اسلامى را بر ضد استعمارگران ـ مخصوصاً در عصر حاضر ـ در برابر سلطه شرق و غرب و قيام مردم فلسطين را در برابر سلطه صهيونيسم مشاهده مى كنند راهى ندارند جز اينكه در تحليل هاى خود شك كنند، بگذريم از كسانى كه گرفتار حصار در حصارند و نمى توانند حتى آفتاب روشن را ببينند.

به هرحال با توجه به تاريخ امروز و گذشته مخصوصاً در مورد اسلام به خوبى روشن مى شود كه مذهب بر خلاف زعم آنها نه تنها ماده مخدر و افيون نيست بلكه سبب پيدايش نيرومندترين و پرجاذبه ترين حركتهاى اجتماعى است، مسائل اقتصادى نيز بخشى از زندگى انسان را تشكيل مى دهد و منحصر كردن انسان را در بعد اقتصادى بزرگترين خطا در شناخت انسان و انگيزه ها و تمايلات عالى او است.

4 ـ فرضيه نيازهاى اخلاقى

«اينشتاين» در بحثى تحت عنوان مذهب و علوم مى گويد: باكمى دقت معلوم مى گردد كه هيجانات و احساساتى كه موجب پيدايش مذهب شده بسيار مختلف و متفاوت است... سپس بعد از ذكر فرضيه ترس اضافه مى كند:

ويژگى اجتماعى بودن بشر نيز يكى از عوامل پيدايش مذهب است يك فرد مى بيند پدر و مادر، كسان و خويشان و رهبران و بزرگان مى ميرند، و يك يك اطراف او را خالى مى كنند، پس آروزى هدايت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن، و اتكاء و اميدداشتن به كسى زمينه قبول عقيده به خدا را در او ايجاد مى كند.(1)

به اين ترتيب او مى خواهد يك انگيزه اخلاقى و اجتماعى براى پيدايش مذهب فرض كند.

باز در اينجا مى بينيم پيشنهاد كنندگان اين فرضيه «اثر» را با «انگيزه» اشتباه كرده اند، در حالى كه مى دانيم هر اثرى الزاماً انگيزه نيست، ممكن است به هنگام حفر يك چاه عميق به يك گنج دست يابيم، اين يك «اثر» است، در حالى كه مسلماً محرك و انگيزه اصلى ما براى حفر چاه چيزى ديگر يعنى به دست آوردن آب بوده است نه كشف يك گنج.


1 ـ «دنيائى كه من مى بينم» صفحه 53.

[ 33 ]

بنابراين درست است كه مذهب مى تواند دردها و آلام روحى انسان را تسكين دهد، ايمان به خدا او را از احساس تنهائى به هنگام از دست رفتن عزيزان و دوستان و بزرگان رهائى بخشد، وخلأ ناشى از فقدان آنها را پر كند، ولى اين يك اثر است نه يك انگيزه.

انگيزه اصلى مذهب كه بسيار منطقى به نظر مى رسد در درجه اول همان است كه قبلاً به آن اشاره شد، انسان خود را با نظامى در جهان هستى روبه رو مى بيند كه هر قدر بيشتر درباره آن مى انديشد به عمق و پيچيدگى و عظمت آن آشناتر مى شود، او هرگز نمى تواند حتى پيدايش يك «گل» را با آن همه ظرافت و ساختمان عجيب و يا پيدايش يك «چشم» را با آن سيستم بسيار ظريف و دقيق و پيچيده مولود طبيعت بى شعورو تصادف هاى كور و كر بداند، و اينجا است كه به سراغ مبدأ اين نظام مى رود.

البته امور ديگرى نيز به اين معنى كمك مى كند كه قبلاً به آن اشاره كرديم.

و عجب اينكه همان «اينشتاين» كه چنين فرضيه اى را پيشنهاد مى كند در جاى ديگر سخن خود را عوض كرده و اعتقاد خود را به پديد آورنده جهان هستى و ايمان راسخ خود را به آن مبدأ بزرگ به نحو ديگرى ابراز داشته كه بسيار جالب است، و نشان مى دهد او منكر اعتقادى است كه با خرافات آميخته باشد نه منكر يك توحيد خالص و خالى از هرگونه خرافه.

او مى گويد: «يك معنى واقعى از وجود خدا وراى اين اوهام وجود دارد كه عده كمى آن را دريافته اند سپس اعتقاد خود و دانشمندان بزرگ را به يك نوع اعتقاد مذهبى كه آن را به نام «احساس مذهبى آفرينش» يا «وجود» ناميده، و در جاى ديگر از آن به عنوان «تحيّر شعف آورى از نظام عجيب و دقيق كائنات» ياد كرده اظهار مى دارد.

و جالب تر اينكه او مى گويد: «اين ايمان مذهبى چراغ راه كاوش هاى زندگى دانشمندان است».(1)


1 ـ «دنيائى كه من مى بينم» صفحه 56 و 61.

[ 34 ]

البته در اينجا سخن بسيار است و اگر بخواهيم به اصطلاح عنان قلم را رها كنيم از شكل يك بحث تفسير موضوعى خارج خواهيم شد.

لذا بار ديگر به اصل سخن بازگشته، و اين بحث را پايان مى دهيم، و خاطرنشان مى كنيم كه انگيزه پيدايش مذاهب را بايد نخست در مطالعه جهان آفرينش (انگيزه عقلى و منطقى) و سپس جاذبه نيرومند درون ذاتى (انگيزه فطرى) و بعد توجهى كه به آن مبدأ بزرگ به خاطر برخوردارى از نعمت هاى بى پايان او ناشى مى گردد (انگيزه عاطفى) جستجو كرد.(1) (2)

 


1 ـ براى اطلاعات بيشتر و گسترده تر در اين زمينه به كتاب «انگيزه پيدايش مذاهب» مراجعه كنيد.

2 ـ تفسير پيام قرآن 2/44

[ 35 ]

 

 

 

 

 

3 ـ چرا ذات پروردگار را نمى توان درك كرد؟

 

نكته اصلى در مسأله نامحدود بودن ذات پاك خداوند و محدود بودن عقل و علم و دانش ماست.

او وجودى است از هر نظر بى نهايت، ذات او مانند علم و قدرت و همه صفاتش بى پايان و نامحدود است. و از سوى ديگر ما و تمام آنچه به ما مربوط است اعم از علم و قدرت و حيات ما و زمان و مكانى كه در اختيار داريم همه محدود است.

بنابراين ما با اين همه محدوديت چگونه مى توانيم به آن وجود نامحدود و صفاتش احاطه پيدا كنيم؟ چگونه علم محدود ما مى تواند از آن وجود نامحدود خبر دهد.

آرى ما مى توانيم در عالم انديشه و فكر از دور شبحى ببينيم، و اشاره اجمالى به ذات و صفاتش كنيم، ولى رسيدن به كنه ذات و صفات يعنى آگاهى تفصيلى از او براى ما ممكن نيست ـ اين از يك سو.

از سوى ديگر يك وجود بى نهايت از هر جهت مثل و مانندى ندارد، و منحصر به فرد است چرا كه اگر مثل و مانندى مى داشت هر دو محدود بودند.

حال چگونه ما مى توانيم به وجودى پى بريم كه هيچگونه مثل و مانندى براى او سراغ نداريم، و هرچه غير او مى بينيم ممكنات است، و صفاتش با صفات واجب الوجود كاملاً متفاوت.(1)


1 ـ اگر تعجب نكنيد ما حتى نمى توانيم مفهوم «نامتناهى» را تصور كنيم، اگر گفته شود پس چگونه كلمه «نامتناهى» را به كار مى بريد؟ و از آن خبر مى دهيد، ودرباره احكام آن سخن مى گوئيد، مگر تصديق بدون تصور ممكن است؟

در پاسخ مى گوئيم: ما اين كلمه را از دو واژه «نا» كه به معنى عدم است و «متناهى» كه به معنى محدود است گرفته ايم، يعنى اين دو را جداگانه مى توانيم تصور كنيم (عدم و متناهى) سپس آنها را با يكديگر تركيب كرده و به آن وجودى كه در تصور نمى گنجد اشاره نموده و به آن علم اجمالى پيدا مى كنيم (دقت كنيد).

[ 36 ]

نمى گوئيم ما از اصل وجود او آگاه نيستيم، از علم و قدرت و اراده و حيات او بى خبريم، بلكه مى گوئيم ما يك معرفت اجمالى از همه اين امور داريم، و هرگز به عمق و باطن آن راه نمى يابيم، و مركب عقل همه فرزانگان عالم بدون استثنا در اين راه لنگ است يا به گفته شاعر:

به عقل نازى حكيم تا كى؟ *** به فكرت اين ره نمى شود طى!

به كنه ذاتش خرد برد پى *** اگر رسد خس به قعر دريا!(1)

در حديثى از امام صادق (عليه السلام) چنين مى خوانيم:

«اذا انتهى الكلام الى الله فامسكوا»!(2)

«هنگامى كه سخن به ذات خدا مى رسد سكوت كنيد» يعنى درباره ذات او سخن نگوئيد كه عقل ها در آنجا حيران است و به جائى نمى رسد، و انديشه در ذات نامحدود براى عقول محدود غير ممكن است، چرا كه هرچه در انديشه گنجد محدود است و خداوند محال است محدود گردد.(3)

به تعبيرى روشن تر هنگامى كه به جهان هستى و اين همه شگفتى ها و موجودات بديع، با آن ظرافت و در عين حال عظمت مى نگريم و يا حتّى نگاهى به وجود خود مى كنيم، اجمالاً مى فهميم كه خالق و آفريدگار و مبدئى دارد. اين همان علم اجمالى است كه آخرين مرحله قدرت شناخت انسان درباره خداست (منتهى هر چه به اسرار هستى آگاه تر شويم به عظمت او آشناتر و در مسير معرفت اجمالى


1 ـ پيام قران 4/33

2 ـ تفسير «على بن ابراهيم» طبق نقل نور الثقلين جلد 5 صفحه 170.

3 ـ تفسير نمونه 22/558

[ 37 ]

او قوى تر خواهيم شد) امّا هنگامى كه از خود مى پرسيم او چيست؟ و چگونه است؟ و دست به سوى حقيقت ذات پاك او دراز مى كنيم، چيزى جز حيرت و سرگردانى نصيبمان نمى شود و اين است كه مى گوييم راه به سوى او كاملاً باز است و در عين حال راه كاملاً بسته است.

مى توان اين مسأله را با يك مثال روشن ساخت و آن اين كه همه ما به روشنى مى دانيم كه نيرويى به نام جاذبه وجود دارد. چرا كه هر چيزى رها شود سقوط مى كند و به سوى زمين جذب مى شود و اگر اين جاذبه نبود آرامش و قرارى براى موجودات روى زمين وجود نداشت.

آگاهى بر وجود جاذبه چيزى نيست كه مخصوص دانشمندان باشد حتّى اطفال و كودكان خردسال نيز آن را به خوبى درك مى كنند; ولى حقيقت جاذبه چيست، آيا امواج نامرئى يا ذرّات ناشناخته و يا نيرويى ديگر است؟ و عجيب اين كه نيروى جاذبه بر خلاف آنچه در تمام جهان مادّه مى شناسيم، ظاهراً براى انتقال از نقطه اى به نقطه ديگر نياز به زمان ندارد، به خلاف نور كه سريع ترين حركت را در جهان مادّه دارد، ولى در عين حال به هنگام انتقال در فضا گاهى براى رسيدن از يك نقطه به نقطه ديگر ميليون ها سال وقت لازم است. امّا نيروى جاذبه گويى در يك لحظه از هر نقطه اى از جهان به نقطه ديگر منتقل مى گردد و يا حداقل سرعتى دارد بالاتر از آنچه تاكنون شنيده ايم.

اين چه نيرويى است كه اين آثار را دارد؟ حقيقت ذات آن چگونه است؟ هيچ كس پاسخ روشنى براى آن ندارد.

جايى كه درباره نيروى جاذبه كه يكى از مخلوقات است علم و آگاهى ما نسبت به آن تنها جنبه اجمالى دارد و از علم تفصيلى به كلى دوريم، چگونه مى توان درباره خالق جهان مادّه و ماوراى مادّه كه وجودى است بى نهايت در بى نهايت، انتظار داشته باشيم كه از كنه ذاتش باخبر شويم؟! ولى با اين حال او را همه جا حاضر و ناظر و همراه هر موجودى در جهان مشاهده مى كنيم.

با صد هزار جلوه برون آمدى كه من *** با صدهزار ديده تماشا كنم تو را(1)


1 ـ پيام امام (شرح نهج البلاغة) 1/91

[ 38 ]

 

 

 

 

 

4 ـ آيا آفريدگار هم آفريدگارى دارد؟

 

در مباحث خداشناسى معمولاً اين سؤال از طرف افراد تازه كار مطرح مى شود كه مى گويند شما مى گوئيد هرچيزى خالق و آفريدگارى دارد پس بگوئيد آفريدگار خدا كيست؟

و عجب اينكه گاهى اين سؤالها در سخنان بعضى از فلاسفه غرب نيز مطرح شده كه نشان مى دهد تا چه حد در مباحث فلسفى پياده هستند و ابتدائى فكر مى كنند.

«برتراندراسل» فيلسوف معروف انگليسى در كتابش «چرا مسيحى نيستم»؟ چنين مى گويد: «در جوانى به خداوند عقيده داشتم، و بهترين دليل بر آن را برهان علة العلل مى دانستم، و اينكه تمام آنچه را در جهان مى بينيم داراى علتى است، و اگر زنجير علتها را دنبال كنيم سرانجام به علت نخستين مى رسيم كه او را خدا مى ناميم.

ولى بعداً به كلى از اين عقيده برگشتم زيرا فكر كردم اگر هر چيز بايد علت و آفريننده اى داشته باشد پس خدا بايد علت و آفريدگارى داشته باشد»!(1)

ولى فكر نمى كنيم كسى كمترين آشنائى با مسائل فلسفى مربوط به مباحث خداشناسى و ماوراء طبيعت داشته باشد و در پاسخ اين سوال درماند.


1 ـ برتراندراسل ـ دركتاب چرا مسيحى نيستم؟

[ 39 ]

مطلب خيلى روشن است وقتى مى گوئيم هرچيزى خالق و آفريدگارى دارد منظور «هرچيز حادث و ممكن الوجود» است پس اين قاعده كلى فقط در اشيائى صادق است كه قبلا وجود نداشته و بعد حادث شده نه در مورد واجب الوجود كه از ازل بوده و تا ابد خواهد بود، يك وجود ابدى و ازلى نيازى به آفريننده ندارد تا بگوئيم آفريننده او كيست؟ او قائم به ذات خويش است او هرگز معدوم نبوده كه نياز به علت وجودى داشته باشد.

و به تعبير ديگر وجود او از خود او است نه از بيرون ذات او، او «آفريده» نيست تا آفريننده داشته باشد اين از يك سو، از سوى ديگر خوب بود آقاى راسل و كسانى كه با او هم صدا هستند اين سؤال را از خودشان مى كردند كه اگر خدا خالقى داشته باشد همين سخن درباره خالق فرضى او نيز تكرار مى شود كه آفريدگار آن خالق كيست اگر مطلب زنجيروار ادامه يابد و براى هر خالقى خالق ديگر تا بى نهايت فرض كنيم، سر از «تسلسل» در مى آورد كه باطل بودنش از واضحات است، و اگر به وجودى برسيم كه هستيش از خود او است و نياز به آفريدگارى ندارد (يعنى واجب الوجود است) خداوند عالم همو است!

اين مطلب را به بيان ديگرى نيز مى توان توضيح داد و آن اينكه ما اگر فرضاً خداپرست هم نباشيم و با ماترياليست ها هم عقيده گرديم باز بايد به اين سؤال پاسخ دهيم كه با قبول قانون عليت همه چيز در جهان طبيعت معلول ديگرى است، در اين حال همان سؤالى كه از خداپرستان مى شد از ماديين نيز خواهد شد كه اگر همه چيز معلول «ماده» است پس علت وجود ماده چيست؟

آنها نيز ناچارند در جواب بگويند: ماده ازلى است هميشه بوده و خواهد بود و نياز به علت ندارد و به تعبير ديگر واجب الوجود است.

روى اين حساب مى بينيم همه فلاسفه جهان اعم از الهى و مادى به يك وجود ازلى ايمان دارند، وجودى كه نياز به خالق ندارد و هميشه بوده است، تفاوت در اين است كه ماديين علت نخستين را فاقد علم و دانش و عقل و شعور مى دانند، و براى

[ 40 ]