در جنوب شرقى دمشق ، پايتخت كشور سوريه ، قبرى واقع شده است كه در سالهاى اخيربه صورت وسيع و بسيار آراسته و با شكوه تجديد بنا شده است .دلايل و شواهد فراوانى گواهى مى دهد كه قبر حضرت زينب كبرى عليه السلام دختر اميرمومنان عليه السلام همين قبر است ، منتها دانشمندان گاهى از او به عنوان (ام كلثوم عليهالسلام ) و گاهى به نام (زينب عليه السلام ) ياد كرده اند. توضيح اينكه مورخاننام صاحب اين قبر را چهار گونه ذكر كرده اند:
1. عده اى از او فقط با نام ام كلثوم عليه السلام ياد كرده اند
2. گروهى او را زينب مكنى به ام كلثوم عليه السلام دانسته اند و گاهى اين را نيزاضافه كرده اند كه وى دختر حضرت زهرا عليه السلام بوده است .
3. دسته سوم او را زينب صغرى مكنى به ام كلثوم عليه السلام مى دانند و مى گويند: اوهمسر محمد بن عقيل و مادرش كنيز بوده است
4. و بالاخره گروهى از دانشمندان شيعه و سنى تصريح كرده اند كه كسى كه در قريهراويه دفن شده است ، زينب كبرى دختر امير مومنان عليه السلام است كه مادرش حضرتزهرا عليه السلام بوده است .
مى توان اين اقوال را بدين گونه جمع كرد كه چون بنا بهدلايل متعددى كه دانشمندان ما ارائه كرده اند، كنيه زينب كبرى عليه السلام ام كلثوم بودهاست ، لذا اختلافى ميان نظريه يكم و دوم و چهارم وجود ندارد. نيز با توجه به اينكهنظريه سوم ، دليل روشن تاريخى ندارد و دانشمندان ما اين نظريه را رد كرده اند، نتيجهمى گيريم كه صاحب قبر مزبور حضرت زينب كبرى عليه السلام دختر بزرگ اميرمومنان عليه السلام و فاطمه زهرا عليه السلام است .
امام اينكه حضرت زينب عليه السلام چرا و چگونه به شام سفر كرده و چگونه در آنجا درگذشته است ؟ و نيز اينكه آيا وى در سال قحطى همراه همسرش ، عبدالله بن جعفر عليهالسلام ، به آنجا سفر كرده و يا در فاجعه حره و حمله سپاه يزيد به مدينه به شام آمدهاست ؟ در منابع قديم چيزى در اين زمينه به چشم نمى خورد. البته در بعضى از كتابهاىمتاخرين و معاصرين جريان سفر اين بانوى بزرگنقل شده است ، ولى صحت و جزئيات آن روشن نيست .
از حافظ شمس الدين محمد بن طولون دمشقى متوفى 952 هجرىنقل شده است كه وى در كتابى كه درباره زندگى حضرت زينب عليه السلام تاليفنموده نوشته است كه حضرت زينب عليه السلام در جريان فاجعه (حره )(سال 62 هجرى ) به شام سفر كرد.
اما مرحوم علامه امينى از كتاب تحيه اهل القبور بالماثورنقل مى كند كه : زينب كبرى عليه السلام در زمان عبدالملك مروان درسال قحطى همراه همسرش عبدالله بن جعفر به شام رفت تا عبدالله در آنجا به قرا ومزارعى كه داشت رسيدگى كند. زينب عليه السلام در آن مدت در گذشت و در آنجا به خاكسپرده شد. اعتماد السلطنه نيز در كتاب (خيرات حسان ) در اين زمينه مى نويسد:
(اما تربت زينب كبرى عليه السلام به اصح روايات در يكى از قراى شام است .سال مجاعه كه در مدينه اتفاق افتاد، عبدالله جعفر باعيال به سمت شام روانه شد و در ايام توقف در قريه اى كه اكنون مزار زينب كبرىآنجاست ، آن بانوى معظمه ناخوش شده و به آن مرض درگذشت و همانجا به خاك رفت .(342)
عقيله بنى هاشم زينب كبرى عليه السلام
زينب كبرى عليه السلام روز پنجم جمادى الاولسال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزيز، به گوشرسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد. رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ديدار اوبه منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا عليه السلام آمد و به دختر خود فاطمه عليهالسلام فرمود: (دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم ) فاطمهعليه السلام نوزاد كوچكش را به سينه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسهزد، و آنگاه به پدر بزرگوارش داد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرزند دلبند زهراىعزيزش را در آغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختنكرد.
فاطمه عليه السلام ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حاليكه شديدا ناراحت بود ازپدر پرسيد: پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:(گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشتغمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلات دردناكى روبرو مى شود وچه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش بازاستقبال مى كند) در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد،گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ راعهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمهعليه السلام فرمود: (اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كس كه برزينب و مصائب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن وحسين گريه كند) (343)
نام گذارى زينب كبرى عليه السلام
على و فاطمه عليه السلام هيچ گاه در نامگذارى فرزندان خود ازرسول خدا صلى الله عليه و آله پيشى نمى گرفتند. نام بزرگوار (زينب ) را نيزرسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين بانوى بزرگ گذاشت . آرى ، در نامگذارى ،فاطمه زهرا عليه السلام از على بن ابيطالب عليه السلام سبقت نمى گيرد و على عليهالسلام هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله جلو نمى افتد.رسول خدا نيز چشم به آسمان و گفته حق دارد. اسم مبارك زينب عليه السلام راجبرئيل امين از طرف خداى بزرگ آورد. از دو دختر حضرت عليه السلام ، يكى را زينبكبرى و ديگرى را زينب صغرى عليه السلام ناميده اند، نيز او را به ام الحسن مكنىفرمود (در بعضى روايات دارد كه او را كلثوم هم گفته اند)
و حضرت را ملقب به عقيله كرده اند: عقيله بنى هاشم و عقيله الطالبيين . عقيله ، آن زنكريمه را گويند كه در بين فاميل بسيار عزيز و در خاندان خود ارجمند باشد. زينب عليهالسلام با القاب موثقه ، عارفه ، عالمه غير معلمه ، فاضله ، كامله ، عابدهآل على و غيره معروف است ، و محدثه هم گفته شده است ، چنانكه وى را بطله كربلا يعنىقهرمان كربلا نيز ناميده اند.
امام سجاد عليه السلام درباره اش فرموده است : (انت بحمد الله عالمه غير معلمه وفهيمه غير مفهمه )
روياى شگفت حضرت زينب عليه السلام
مولف طراز المذهب ، از بحر المصائب و ساير كتبنقل مى كند:
اواخر عمر رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود، و زينب عليه السلام نزد جدش آمد وعرض كرد: يا جداه ، خواب ديدم باد تندى وزيدن گرفت كه دنيا را تارك نمود و من ازشدت باد در پناه درخت بزرگى جا گرفتم ، كه ناگهان ديدم آن درخت عظيم در اثرفشار سخت باد از جا كنده شد، خود را به درخت ديگر رساندم كه شاخه همان درخت بود،باز تند باد سخت آن را هم كند. پس از آن به شاخه ديگر آن درخت پناه بردم ، آن همشكست . آنگاه به دو شاخه باقى مانده پناه بردم ، آنها هم يكى بعد از ديگرى بر اثرتند باد حوادث از بين رفتند، و من از شدت اضطراب از خواب بيدار شدم . پيغمبر صلىالله عليه و آله گريان شد و فرمود: آن درخت بزرگ ، من هستم كه از ميان شما مى روم ، وشاخه اول آن مادرت فاطمه است ، و شاخه دومى پدرت على عليه السلام و دو شاخه ديگرنيز برادرانت ، حسن و حسين عليه السلام ، هستند كه با فقدان آنها جهان تيره و تار مىگردد. (344)
عبادت زينب كبرى عليه السلام
حضرت زينب كبرى عليه السلام در عبادت و بندگى وارث مادر و پدر بود. وى اكثر شبهارا با تهجد به صبح مى رساند و دائما قرآن تلاوت مى فرمود. در روايت آمده است :زمانى كه حضرت امام حسين عليه السلام براى وداع به خيمه ها آمد، به زينب كبرى عليهالسلام فرمود: (يا اختاه لاتنسينى فى نافلهالليل ) يعنى ، خواهرم مرا در نماز شب فراموش مكن ، به گفته بعضى از مورخين :تهجد و شب زنده دارى زينب عليه السلام در طول عمرش ترك نشد، حتى شب 11 محرمحضرتش با آن همه فرسودگى و خستگى و ديدن آن مصيبتهاى دلخراش ، اين سنت حسنه رافراموش نكرد.
حضرت امام سجاد عليه السلام فرمود: در آن شب ديدم عمه ام در جامه نماز نشسته ومشغول عبادت است .
همچنين از امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه فرمود: عمه ام زينب عليه السلام باآن كثرت رنج و تعب از كربلا تا شام به نافله شب قيام و اقدام داشت ، اما در يكى ازمنازل ديدم با حالت نشسته مشغول خواندن نماز نافله است . سبب اين امر را پرسيدم ، گفت: سه شب است كه حصه طعام خود را به اطفالخردسال مى دهم و امشب از نهايت گرسنگى ، قدرت ايستادن ندارم ، چه آن مردم بدبختبسيار بر اهل بيت سخت مى گرفتند.
شايد اگر حركت عليا مخدره ، زينب كبرى عليه السلام ، از كربلا به كوفه و از كوفهبه شام صورت نگرفته بود نهضت عاشورا نافرجام مانده و دين و عبادت محو و مندرسشده بود.
زهد عليا مخدره زينب عليه السلام
زينب كبرى عليه السلام اعلا درجه رضا و تسليم را دارا و حائز بود. زنى كه شوهرشبحر الجود، عبدالله بن جعفر عليه السلام بود، و خانه اش بعد ازمنزل خلفا و ملوك در درجه اول عظمت بود و ارباب حوائج همواره در آن بيت الشرف تجمعداشته و براى خدمت ، كمر بسته ، آماده و فرمانبردار بودند - با اينحال براى كسب رضاى خدا از همه آنها صرف نظر كرد و ازمال و جاه و جلال دنيوى به كلى چشم پوشيد. حتى از شوهر (البته ، با رضاى او) ونيز از اولاد و خدم و حشم چشم پوشيد و به كمك برادرش امام حسين عليه السلام شتافتتا دين خدا را نصرت كند و براى جلب رضايت حق ، تن به اسارت داد تا آنكه به مقاماتعاليه نايل گرديد. (345)
مجلس درس زينب كبرى عليه السلام در كوفه
جزائرى مى نويسد: در ايامى كه امير المومنين على عليه السلام در كوفه تشريف داشت ،آن مكرمه را مجلسى در منزل خود بود كه براى زنها تفسير قرآن بيان مى فرمود. يكى ازروزها تفسير كهيعص (346) را مى فرمود، در اين بين اميرالمومنين على عليه السلام واردشده و فرمود: شنيدم تفسير كهيعص را مى نمايى ؟ عرض كرد: بلى يا ابتاه فدايت شوم .فرمود: اى نور ديده ، آن رمزى است در مصيبت وارده بر شما عترت پيغمبر. پس مصائب ونوائبى را كه در آينده بر آنها وارد مى شد براى آن مخدره بيان فرمود و با شنيدن آنهافرياد ناله و گريه آن مظلومه بلند شد. (347)
جود و سخاوت زينب كبرى عليه السلام
روزى ميهمانى براى امير المومنين على عليه السلام رسيد. آن حضرت به خانه آمده وفرمود: اى فاطمه ، آيا طعامى براى ميهمان خدمت شما مى باشد؟ عرض كرد: فقط قرصنانى موجود است كه آن هم سهم دخترم زينب مى باشد. زينب عليه السلام بيدار بود،عرض كرد: اى مادر، نان مرا براى ميهمان ببريد، من صبر مى كنم . طفلى كه در آن وقت ،كه چهار يا پنج سال بيشتر نداشته اين جود و كرم او باشد، ديگر چگونه كسى مىتواند به عظمت آن بانوى عظمى پى ببرد؟ زنى كه هستى خود را در راه خدابذل بنمايد، و فرزندان از جان عزيزتر خود را در راه خداوندمتعال انفاق بنمايد و از آنها بگذرد بايستى در نهايت جود بوده باشد. (348)
اثر سريع نفرين زينب كبرى عليه السلام در شام
سپهر در ناسخ گويد: اهل بيت عليه السلام را از دروازه ساعات ، كه ابعد طرق به دارالاماره يزيد بود، داخل شام نمودند. نيز شهر شام را زينت كردند و پرده هاى زرنگار وديبا به ديوارهاى كوچه و بازار بياويختند و زنان مغنيه ، بى پرده ، به نواختنطبول و دفوف دست افشان و پاى كوبان بودند و يزيد يكصد و بيست پرچم براىاستقبال از ايشان برافراشت و مردم به همديگر مباركباد مى گفتند و آن روز را عيد قراردادند.
نيز به روايت ابى مخنف ، عيال الله را از پاى قصر عجوزه اى كه او را ام الحجام مىگفته اند عبور دادند. آن عجوزه ها با چهار زن ديگر در ميان آن غرفه نشسته بود. چونچشم آن ملعون به آن سر مطهر افتاد كه نور از جبين او ساطع بود، با سنگى چهرهمباركش را مجروح ساخت ، چندانكه خون بريخت . چون علياه مخدره زينب عليه السلام اينبدانست ، با ناله و گريه روى خود را بخراشيد و موى خود را پريشان كرد و دست بهدعا و نفرين برداشت و عرض كرد: (اللهم خرب قصرها و احرقها بنار الدنياقبل نار الاخره )
راوى گويد: قسم به خداى ، كه چون آن دعا بفرمود، در ساعت آن قصر ويران شد و منهدمگرديد و آتشى در آن افتاد و همى بسوخت تا آنكه نشانى از او نمانده و يكسره خاكسترگرديد، و هم در آن حال بادى بوزيد و خاكسترش را پراكنده ساخت ، چندانكه اثرى از اوبر جاى نماند، گويا هرگز علامتى و عمارتى و اهلى نبوده است .
خطابه و مرثيه سرايى حضرت زينب عليه السلام در شام
در بحر المصائب گويد: چون جناب زينب خاتون عليه السلام در كوچه و بازار شامرسيد و سر حضرت سيدالشهدا را در پيش روى خود بديد و مردم شام اظهار خورسندى وسرور مى نمودند و ناى و طنبور مى نواختند و آن سر مبارك در هر چند قدم به كله (لاحول و لا قوه الا بالله العظيم ) متكلم مى گشت ، آن مخدره آهى ازدل بركشيد و فرمود: (يا اخاه انظر علينا و لا تغمض عينك عنا و نحن بين العدى ) در اين حال سر مبارك تكلم كرد و فرمود: (يا اختاه اصبرى ، فان الله تعالىمعنا) . آن مخدره چون صداى برادر را شنيد بحر غيرتش به جوش آمد و بىتابانه به آن قوم خطاب كرد كه : اى گروه نامحمود، همانا بهقتل اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله خود و سيد جواناناهل بهشت ، و گردش دادن دختران و حرم سيد انس و جان ، و تزيين شهر خود، شادان هستيد ومباهات مى كنيد و مع هذا خود را از اهل اسلام مى شماريد؟ اميدوارم كه خداوند جبار هرگز درشما به نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشايد.
برخى از كرامات زينب كبرى عليه السلام
اولا بايد دانست كه وجود زينب كبرى عليه السلام اصولا سراپا كرامت است ، چه آنكه وىبرگى از آن شجره طيبه است كه (اصلها ثابت و فرعها فى السما)، ثانيا پروندهحيات و زندگانى او خود شهادت مى دهد كه سراپا كرامت بوده است . با اين همه ، براىروشنايى چشم محبان و تنوير قلوب شيعيان به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم :
اول : همين قصه كه فوقا ذكر شد و در آن ، حضرت زينب جلوه اى از غيب را به آن مردنشان داد تا شان و مقام اهل بيت عليه السلام را بشناسند.
دوم : اجابت دعاى او در حق ام الحجام و خراب شدن و آتش گرفتن فورى قصر او، كه درصفحات پيشين مذكور افتاد
سوم : داستان جبل جوشن كه معدن مس بود و سقط طفلى كه محسن نام داشت كه در تاريخذكر شده است .
چهارم : تصرف او در نفوس ، هنگام قرائت خطبه در بازار كوفه ، حتى در جمادات ،چنانكه نوشته اند: هنگامى كه فرمود ساكت شويد، نفسها در سينه ها حبس شد و زنگهاىشتران ديگر صدا برنياورد
پنجم : لدنى بودن علم آن مخدره ، به گواهى امام زين العابدين عليه السلام كه مىفرمود: (يا عمه انت بحمدالله عالمه غير معلمه ...)
ششم : اجابت نفرين او در حق كسى كه در مجلس يزيد، يكى از دختران امام حسين عليهالسلام را به كنيزى خواست
هفتم : كيفيت متولد شدن او
هشتم : حكايت طبخ حريره است
نهم : خبر دادن از بقاى آثار اهل بيت نبوت عليه السلام ، و سرعتزوال سلطنت بنى اميه ، در خطبه اى كه در مجلس يزيد قرائت كرد، كه الفاظ شيوا وجملات پر شور آن خطبه ، بتنهايى خود كرامتى است .
دهم : قصه شير و فضه است كه ثقه الاسلام كلينى آن را در روضه كافى روايت كرده ودر بحار و ديگر كتب مقاتل نيز مسطور است .
يازدهم : استجابت دعاى آن مخدره است در موقع آتش زدن خيمه ها، و نفرين او به ان مردكبود چشم كه در تواريخ آمده است .
دوازدهم : ديدن او جبرئيل و رسول خدا صلى الله عليه و آله را در گودى قتلگاه . شيخجعفر نقدى ، در كتاب مدكور، از بحار از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كهزينب ، در قتلگاه حضرت امام حسين عليه السلام پيغمبر صلى الله عليه و آله را ديد وخطاب به سپاه يزيد فرمود اى لشگر، مگر نمى بينيد پيغمبر خدا گريان است ؟ واىبر شما اگر نفرين كند زمين شما را فرو مى برد و هلاك مى نمايد. فسوسا كه آنسنگدلان اعتنايى به حرف وى نكرده ، بلكه آن راحمل بر جنون نمودند. مشاهده جبرئيل توسط آن مخدره نيز در تاريخ آمده است .
سيزدهم : علامه نورى در دار السلام كرامتى را از حضرت زينب عليه السلام به اين شرحو روايت مى كند:
سيد محمد باقر سلطان آبادى ، كه از بزرگان اربابفضايل و راسخين در علم بوده ، فرموده است در بروجرد به مرض درد چشم مبتلا شدم ،بسيار سخت به حدى كه علماى طب از معالجه عاجز آمدند. از آنجا مرا به سلطان آبادآوردند. مرض چشم شدت كرد و ورم بسيار نمود و ديگر سياهى چشم نمايان نبود. از شدتدرد چشم ، خواب و آرام از من برفت و تمامى اطباى شهر را براى من آوردند و همه اظهارعجز نمودند از معالجه ، و بعضى مى گفتند تا شش ماه محتاج معالجه است و برخىچهل روز.
اين بيانات ، روح مرا افسرده و خسته نموده حوصله بر من تنگ شد و فوق العاده نگران ومهموم شدم ، تا اينكه يكى از دوستان به من گفت : بهتر است براى استشفا به زيارتمشرف شوى ، و من عازم سفر هستم با من بيا، و چنانچه از خاك كربلا سرمه بكشى شفاخواهى يافت . گفتمش : با اين حال چگونه مى توانم حركت كنم ؟ مگر طبيب اجازه بدهد. چونبه طبيب رجوع كردم ، گفت : هرگز جايز نيست ، و اگر حركت كنى يكسره نابينا خواهىشد و به منزل دوم نخواهى رسيد كه بكلى از ديده محروم خواهى شد. رفيق من رفت و منبه خانه برگشتم .
يكى ديگر از دوستان من آمد و گفت : مرض ترا، جز خاك كربلا ومقتل شهدا و مريضخانه اولياى خدا شفا نبخشد، و ضمنا خود شرح داد كه9سال مبتلا به طپش قلب بودم و همه اطبا از معالجه ام عاجز ماندند، تنها از تربت قبر امامحسين عليه السلام شفا حاصل شد، چنانچه ميل دارى متوكلا على الله حركت كن .
من با توكل حركت كردم و در منزل دوم مرض شدت كرد و چنان چشم به درد آمد كه از فشاردرد چشم چپ به درد آمد. همه مصاحبين مرا ملامت كرده و متفقا گفتند: بهتر است كه مراجعت كنى. چون هنگام سحر شد و درد آرام گرفت ، در خواب رفتم ، حضرت عليا مكرمه صديقهصغرى زينب كبرى عليه السلام را در عالم رويا ديدم . بر آن حضرت وارد شدم و گوشهمقنعه او را گرفته بر چشم خود كشيدم و از خواب بيدار شدم ، ديگر هيچ المى و دردى درچشم سالم ديگرم هيچ فرقى نداشت و آن واقعه را به رفقا گفتم ، آنها به چشم من نگاهمى كردند و مى گفتند: ما آثار دردى نمى بينيم ، و هيچ فرقى بين دو چشم شما نيست ، واين كرامت را كه از حضرت زينب عليه السلام ظاهر گشته بود براى همه رفقا از زوار وغير زوار نقل كردم . (349)
چهاردهم : نامه اى است كه حاج شيخ محمد تقى صادق ، به زبان عربى نوشته و ماترجمه آن را از كتاب توسلات يا راه اميدواران برگرفته ايم :
معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مومنين از شيعهآل محمد صلى الله عليه و آله چنين مى نويسد كه تقديم مى دارم به سوى تو كرامتى راكه هيچگونه شك و شهبه اى در او نباشد و آن كرامت از عليا مكرمه حضرت زينب عليهالسلام بانوى بانوان عالم و برگرفته امت است . و آن قضيه اين است كه زنى به نامفوزيه زيدان (350) از خاندان مردمى صالح و متقى و پرهيزكار در يكى از قراىجبل عامل به نام جويه مبتلا به درد پاى بى درمانى شد تا بجايى كه به عنوانعمل جراى متوسل به بيمارستانهاى متعدد گرديد ولى نتيجه اى شد كه سستى در رآنهاوساق پاى وى پديد امد و هيچ قادر به حركت نبود مگر اينكه نشسته و به كمك دو دست راهمى رفت و روى همين اصل 25 سال تمام خانه نشين شد و به همانحال صبر مى كرد و مدام به اين حال مى بود تا اينكه عاشورا فرا رسيد ولى او ديگر ازمرض بستوه آمده بود و عنان صبر از دست او بدر رفته ناچار برادران و خواهران خود راكه از اطياب مومنين به شمار مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرمحضرت زينب عليه السلام در شام مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرمحضرت زينب عليه السلام در شام برده تا در اثرتوسل به ذيل عنايت دختر كبراى على عليه السلام شفا يافته و از گرفتارى مزبوربدرآيد.
ولى برادران پيشنهاد وى را نپذيرفتند و گفتند كه شرعا مستحسن نيست كه تو را با اينحال به شام ببريم و اگر بناست حضرت زينب عليه السلام تو را شفا دهد همينجا كه درخانه ات قرار دارى براى او امكان دارد
فوزيه هر چه اصرا كرد بر اعتذار آنان مى افزود ناچار وى خود را به خدا سپرد و صبربيشترى پيشه كرد تا اين كه در يكى از روزهاى عاشورا در همسايگى مجلس عزايى جهتحضرت سيدالشهدا عليه السلام بر پا بود، فوزيه بهحال نشسته و به كمك دو دست به خانه همسايه رفت ، از بيانات وعاظ استماع كرد و دعاكرد و توسل جست و گريه بسيارى كرده تا اينكه بعد از پايان عزادارى بهحال مزبور به خانه آمد شب شد و به همان حال گريه و توجه بهتوسل بعد از اداى فريضه خوابيد تا اينكه نزديك صبح بيدار شد تا نماز صبحبخواند ولى هنوز فجر طالع نشده بود و او به انتظار طلوع فجر به سر مى برد. دراين اثنا متوجه دستى شد كه بالاى مچ وى را گرفته و يك نفرى مى گويد: قومى يافوزيه برخيز اى فوزيه
او با شنيدن اين سخن و كمك آن دست فورى برخاست و به دو قدم خود ايستاد و ازعقال و پاى بندى كه از او برداشته شده بى اندازه مسرور وخوشحال گرديد. آن وقت نگاهى به راست و چپ كرد احدى را نديد، پس رو كرد بهمادرش كه در همان اطاق خوابيده بود و بنا كرد به الله اكبر و لااله الا الله گفتن وقتىكه مادرش او را به آن حال ديد مبهوت شد، سپس از نزد مادرش بيرون دويد و به خارج ازخانه رفت و صداى خود به الله اكبر و لااله الاالله بلند كرد تا اينكه برادرانش باشنيدن صداى خواهر به سوى وى آمدند وقتى آنان وى را به آنحال غير مترقبه ديدند صدا به صلوات بلند كردند. آنگاه همسايگان خبردار شدند و آناننيز صلوات و تهليل و تكبير بر زبان جارى داشتند. اين خبر كم كم به تمام شهررسيده و ساير بلاد وقراى مجاور نيز خبردار شدند و مردم از هر جانب براى ديدن واقعهمى آمدند و تبرك مى جستند و مرتب خانه او مركز آيند و رند مردم دور و نزديك بود. پسسلام و درود بى پايان بر تربيت يافته مكتب وحى حضرت زينب عليه السلام باد.
پانزدهم : شفاى دختر هندى
در يكى از كتب مسطور است : موقعى كه متولى باشى حرم حضرت زينب عليه السلام صحنو بقعه مطهر آن حضرت را در شام تعمير مى كرد، مردم از اطراف براى آن حضرتنذورات مى آوردند او به آنها قبض مى داد. روزى يك مرد هندى آمد و از حضرت زينب عليهالسلام براى حل مشكل خود درخواست كمك كرد و گفت : من الان عهد مى كنم كه اگر به حاجتخود رسيدم ، شخصا يك ضريح جواهر نشان تهيه نمايم كه بهاى آن از يك ميليون دينارتجاوز كند، زيرا من در 24 بانك هندوستان سهم دارم . سپس به طرف شهر بيروت رفت .طولى نكشيد كه تلگرافى از او به اين مضمون به متولى باشى رسيد كه ، من دستورساخت ضريح جواهر نشانى را صادر كردم ، فلان روز ضريح مزبور را با تشريفاتخاصى به آنجا مى آوريم و شما يك مجلس با شكوه بى سابقه اى به هزينه من از فلانبانك فراهم كنيد.
چون روز موعود فرا رسيد ضريح مقدس را با مراسم خاصى از هندوستان به آنمحفل با اهميت آوردند. شخص هندى شخصا نطق شگفت آورى نمود، كه مفاد آن چنين بود:
من دخترى دارم كه ساليان دراز از هر دو پا فلج بود، با آنكه شايد فردى ثروتمندتراز من در هندوستان يافت نشود و در اين مدت هر چه توانستم طبيب آوردم و دارو مصرف كردم ،هيچ سودى نكرد، تا آنكه به زيارت حضرت زينب عليه السلام آمده از وى درخواست كمككردم و براى شفاى صبيه خود يك ضريح جواهر نشان نذر نمودم . در پى اينتوسل به بيروت رفتم و در آنجا تلگراف بشارت سلامتى فرزندم به دس من داده شد.لذا خود را به وطن رساندم و از نزديك ، توجه خاص حضرت زينب عليه السلام به او راكه بكلى شفا يافته بود، مشاهده كردم و همين سبب شيعه شدن عده اى بى شمار و باعثازدياد محبت شيفتگان آن حضرت گرديد. (351)
امام زمان عليه السلام در مصيبت عمه اش ، حضرت زينب عليه السلام ، خون مى گريد
حاج ملا سلطانعلى ، روضه خوان تبريزى ، كه از جمله عباد و زهاد بوده گويد: در خوابمشرف به محضر والاى امام زمان عليه السلام شدم ، عرض كردم : مولانا آنچه در زيارتناحيه مقدسه ذكر شده است كه مى فرمايد: (فلا ندبنك صباحا و مساء و لا بكينعليك بدل الدموع دما) صحيح است ؟
فرمودند: بلى
عرض كردم : آن مصيبتى كه در سوگ آن به جاى اشك ، خون گريه مى كنيد كدام است ؟آيا مصيبت على اكبر عليه السلام است ؟
فرمودند: نه . اگر على اكبر عليه السلام زنده بود او هم در اين مصيبت ، خون گريه مىكرد.
گفتم : آيا مقصود مصيبت حضرت عباس عليه السلام است ؟
فرمودند: نه بلكه اگر حضرت عباس عليه السلام هم در حيات بود او نيز در اين مصيبتخون گريه مى كرد
گفتم : لابد مصيبت حضرت سيدالشهدا عليه السلام است ؟
فرمودند: نه حضرت سيدالشهدا عليه السلام هم اگر در حيات بود، در اين مصيبت خونگريه مى كرد.
پرسيدم : پس اين كدام مصيبت است ؟
فرمود: آن مصيبت اسيرى زينب عليه السلام است (352)
سفارش و توسل
آيت الله حاج ميرزا احمد سيبويه ، ساكن تهران ، از آقاى شيخ حسين سامرايى كه ازاتقياى اهل منبر در عراق بودند، نقل كردند:
در ايامى كه در سامرا مشرف بودم روز جمعه اى طرف عصر به سرداب مقدس رفتم . ديدمغير از من احدى نيست . حالى پيدا كرده و متوجه مقام صاحب الامر - صلوات الله عليه - شدم .در ان حال صدايى از پشت سر شنيدم كه به فارسى فرمود: به شيعيان و دوستانبگوييد كه خدا را به حق عمه ام حضرت زينب - سلام الله عليها - قسم دهند كه فرج مرانزديك گرداند. (353)
اگر زينب نبود
كعبه بى نام و نشان مى ماند اگر زينب نبود
|
بى امان دار الامان مى ماند اگر زينب نبود
|
گرچه دادند انبيا هر يك نشان از كربلا
|
كربلا هم بى نشان مى ماند اگر زينب نبود
|
مكتب سرخ تشيع كز غدير آغاز شد
|
تا ابد بى پاسبان مى ماند اگر زينب نبود
|
مكتب قرآن كه از خون شهيدان جان گرفت
|
بى تحرك همچنان مى ماند اگر زينب نبود
|
كاروان مهدويت در مسير فتنه ها
|
بى امير كاروان مى ماند اگر زينب نبود
|
مجرى احكام قرآن او بود با صبر خويش
|
دين حق بى حكمران مى ماند اگر زينب نبود
|
كرد اسلام حسينى از يزيدى را جدا
|
حق و باطل توامان مى ماند اگر زينب نبود
|
در شناساى مسير حق و باطل فكرها
|
بى گمان اندر گمان مى ماند اگر زينب نبود
|
شد گلستان كربلا از لاله هاى احمدى
|
وين گلستان در خزان مى ماند اگر زينب نبود
|
شعله عالم فروز نهضت سرخ حسين
|
زير خاكستر نهان مى ماند اگر زينب نبود
|
ناله مظلومى لب تشنگان دشت خون
|
در گلوگاه زمان مى ماند اگر زينب نبود
|
خون ثارالله رمزى را كه بر صحرا نوشت
|
داغ ناكامى به جان مى ماند اگر زينب نبود
|
اى (مويد) (354) هر چه هست از زينب و ايثار اوست
|
جان هستى ناتوان مى ماند اگر زينب نبود
|