در اينجا سخن به اختلاف نقل شده است ؛ بعضى مى گويند هند، دختر عبدالله كريز، زوجهيزيد بوده است ، صداى زينب را كه در مجلس شنيد بى پرده خود را در ميان مجلس افكند ويزيد عبا بر سر او انداخت . او يزيد را چنان مورد ملامت و شنعت قرار داد كه يزيد به اوگفت برو براى حسين گريه كن ! بعضى ديگر نيز مى گويند وى به خرابه آمد با يكتفصيلى كه در كتب معتبره يافت نمى شود. ولى حقير شاهدى پيدا كردم كه ممكن است آن زنغير دختر عبدالله كريز باشد والله العالم ، و آن شاهد، اين است كه :
در ناسخ التواريخ ، جلد مربوط به خلفا، در بيان غزوات زمان خلافت عمر، در وقعهفتح قلعه ابى القدس گويد: ديده بانان براى ابوعبيده جراح ، كه سپهسالار لشگراسلام بود، خبر آوردند كه در مقابل قلعه ابى القدس بازار مهمّى از نصارىتشكيل داده شده كه غنايم بسيارى در اوست ، چون دختر سلطان ابى القدس عروسى دارد.اگر لشگرى بر سر آنها بتازد غنيمت بسيار به دست مسلمين خواهد افتاد. ابوعبيده ،عبدالله بن جعفر طيّار را كه خط عارضش تازه دميده بود با پانصد سوار فرستاد. بعدنيز خالد بن وليد را به مدد آنها فرستاد تا بالا خره قلعه را فتح كردند و آن دختر رابه اسيرى گرفتند. عبدالله بن جعفر گفت من از اين غنيمت فقط اين دختر را طالبم .ابوعبيده گفت من حرفى ندارم ولى بايد رخصت از عمر بيايد. رخصت از عمر آمد كهعبدالله بن جعفر حق او بيش از اينهاست .
به عنوان غنيمت دختر را به عبدالله دادند. اين دختر در خانه عبدالله بن جعفر بود تامعاويه آوازه حسن او را شنيد و از عبدالله وى را براى يزيد درخواست كرد، وپول زيادى در مقابلش قرار داد. آن بحرالجود كنيز مزبور را براى معاويه فرستاد و درمقابل آن ، يك درهم نيز از معاويه قبول نكرد (پايان گزيده كلام ناسخ ).
اكنون ممكن است بگوييم آن زن كه در خرابه آمده شايد همين دختر باشد طبعا اين دخترسالها در خانه عبدالله بن جعفر زيردست عليامخدّره زينب كاملا تربيت شده ، روزگار اورا به شام خراب انداخته و از جايى خبر ندارد. يك وقت بر سر زبانها افتاد كه يك جماعتاز اسيران خارجى به شام آمده اند. اين زن درخواست كرد از يزيد به ديدن آنها برود.
يزيد گفت شب برو. چون شب فرا رسيد فرمان كرد تا كرسيى در خانه نصب كردند.بركرسى قرار گرفت و حال رقّت بار آن اسيران او را كاملا متاءثّر گردانيد، سؤال كرد بزرگ شما كيست ؟ عليا مخدّره را نشان دادند. گفت اى زن اسير، شما ازاهل كدام دياريد؟ فرمود از اهل مدينه . آن زن گفت عرب همه شهرها را مدينه گويد؛ شما ازكدام مدينه هستيد؟ فرمود از مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله . آن زن از كرسىفرود آمد و به روى خاك نشست . عليا مخدّره سبب سؤال كرد، گفت به پاس احترام مدينه رسول خدا. اى زن اسير، ترا به خدا قسم مى دهم آياهيچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته اى ؟ عليامخدّره فرمود من در محله بنى هاشم بزرگشده ام . آن زن گفت اى زن اسير، قلب مرا مضطرب كردى . ترا به خدا قسم مى دهم ، آياهيچ در خانه آقايم اميرالمؤ منين عبور نموده و هيچ بى بى من عليامخدّره زينب را زيارتكرده اى ؟ حضرت زينب سلام الله عليه ديگر نتوانست خوددارى بنمايد، صداى شيون اوبلند شد، فرمود حق دارى زينب را نمى شناسى ، من زينبم !
بگفت اى زن ، زدى آتش به جانم
|
اگر تو زينبى ، پس كو حسينت
|
بگفتا تشنه او را سر بريدند
|
به دشت كربلا در خون كشيدند
|
مقطَّع گشته چون اوراق قرآن
|
كه دست او جدا كردند ز پيكر
|
هم عبدالله و عون و جعفرش را
|
به خاك و خون كشيدند اكبرش را
|
دريغ از قاسمِ نو كد خدايش
|
كه از خون گشته رنگين دست و پايش
|
ز فرعون و ز نمرود و ز شداد
|
ندارد اين چنين ظلمى كسى ياد
|
كه تير كين زند بر شير خواره
|
كند حلقوم او را پاره پاره
|
حكايت گر ز شام و كوفه دارم
|
زينب بزرگ سلام الله عليه فرمود اى زن ، از حسين پرسش مى كنى ؟! اين سر كه درخانه يزيد منصوب است از آن حسين است . آن زن از استماع اين كلمات دنيا در نظرش تيره وتار گرديد و آتش در دلش افتاد. مانند شخص ديوانه ، نعره زنان ، بى حجاب ، باگيسوان پريشان ، سر و پاى برهنه به بارگاه يزيد دويد. فرياد زد از پسر معاويه، راءس ابن بنت رسول الله منصوب على باب دارى : سر پسر دختر پيغمبر را در خانه مننصب كرده اى با اينكه او وديعه رسول خداست ، واحسيناه واغريباه وامظلوماهواقتيل اولاد الا دعياء، والله يعزّ على رسول الله و على اميرالمؤ منين . يزيد يكبارهدست و پاى خود را گم كرد، ديد فرزندان و غلامان و حتى عيالات او بر او شوريدند. ازآن پس چنان دنيا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد كه مى رفت در خانهتاريك و لطمه به صورت مى زد و مى گفت : (مالى و لحسين بن على ). لذا چاره اى جزاين نديد كه خط سير خود را نسبت به اهل بيت عوض كند، لذا بهعيال خود گفت برو آنان را از خرابه به منزلى نيكو ببر. آن زن به سرعت ، با چشمگريان شيون كنان آمد زير بغل عليا مخدّره زينب را گرفت و گفت اى سيّده من ، كاش از هردو چشم كور مى شدم و ترا به اين حال نمى ديدم .اهل بيت را برداشت و به خانه برد و فرياد كشيد اى زنان مروانيه ، اى بنات سفيانيه ،مبادا ديگر خنده كنيد! مبادا ديگر شادى بكنيد! به خدا قسم اينها خارجى نيستند، اين جماعتاسيران ذريّه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى وآل يس و طه مى باشند.(242)
خواب حضرت سكينه در دمشق (243)
شيخ ابن نما گويد: سكينه سلام الله عليه در دمشق خواب ديد كه گويى پنج شتر ازنور به طرف او آمدند، و بر هر شترى ، پيرمردى نشسته است و فرشتگان گرد آنها راگرفته اند و خادمى با آنها راه مى رود. پس شتران بگذشتند و آن خادم به طرف من آمد ونزديك من رسيد و گفت : اى سكينه ، جدّ تو بر تو سلام مى فرستد. گفتم : سلام بر اوباد، اى فرستاده رسول خدا، تو كيستى ؟ گفت : خادمى از بهشتم . گفتم : اين پيرمردانشترسوار كيستند؟ گفت : اوّلى آدم صفوه الله است ، دومى ابراهيمخليل الله ، سومى موسى كليم الله و چهارمى عيسى روح الله . گفتم : آن كه دست برمحاسن دارد و افتان و خيزان است كيست ؟ گفت جدّ تورسول الله است . گفتم : به كجا خواهند رفت ؟ گفت : سوى پدرت حسين . پس رو بهطرف او كرده و دويدم تا آنچه ستمكاران پس از وى با ما كردند با او بگويم . در اينميان پنج كجاوه از نور را ديدم كه مى آيند و در هر كجاوه زنى است . گفتم : اين زنان ،كيستند؟ گفت : اولى حوّا امّالبشر است ، دومى آسيه بنت مزاحم ، سومى مريم بنت عمران ،چهارمى خديجه بنت خويلد، و پنجمى نيز كه دست بر سر نهاده و افتان و خيزان است جدّهتو فاطمه بنت محمد و مادر پدرت مى باشد. گفتم : به خدا قسم ، به او مى گويم كهبا ما چه كردند. پس به او پيوستم و گريان پيش او ايستادم و گفتم : اى مادر، به خداحق ما را انكار كردند. اى مادر، به خدا جمعيّت ما را پريشان ساختند. اى مادر، به خدا حريمما را مباح شمردند. اى مادر، به خدا پدر ما حسين عليه السلام را كشتند. گفت : ديگر مگوىاى سكينه كه جگر مرا آتش زدى و بند دلم را پاره كردى . اين پيراهن حسين است كه با مناست و از من جدا نشود تا به لقاى پروردگار رسم .
پس از خواب بيدار شدم و خواستم اين خواب را پوشيده دارم ، ولى با كسان خودمان گفتمو ميان مردم شايع شد.(244)
خواب هند زن يزيد
از هند، زوجه يزيد، روايت شده است كه گويد: در بستر خفته بودم ، در آسمان را ديدمگشوده شد، و فرشتگان دسته دسته نزد سر مطهّر امام حسين عليه السلام مى آمدند(245) و مى گفتند السلام عليك يا اءباعبدالله ، السلام عليك يابنرسول الله . در آن ميان پاره ابرى ديدم كه از آسمان فرود آمد، مردان بسيار بر آن ابربودند و مردى درخشنده روى مانند ماه در ميان آنها بود، پيش آمد و خم شد و دندانهاى ابىعبدالله را بوسيد و همى گفت اى فرزند، ترا كشتند؛ مى شود ترا نشناخته باشند؟! ازآب نوشيدن ترا منع كردند. اى فرزند، من جدّ تو پيغمبرم ، و اين پدرت على مرتضى ، واين برادرت حسن ، و اين عمّ تو جعفر، و اين عقيل ، و اين دو حمزه و عبّاسند و همچنين يك يكخاندان را شمرد. هند گفت : ترسان و هراسان از خواب برجستم ، روشناييى ديدم كه ازسر حسين مى تافت . در طلب يزيد شدم و او را در خانه تاريكى يافتم ، روى بهديواركرده و مى گفت : (مالى وَ لِلْحُسَيْن ): مرا با حسين عليه السلام چكار؟! و سختاندوهگين بود. خواب را به او گفتم ، سر به زير انداخت . نيز هند مى گويد: چون بامدادشد حرم پيغمبر صلى الله عليه و آله را بخواست و پرسيد دوست داريد اينجا بمانيد يابه مدينه بازگرديد؟ و جائزه اى گرانبها به شما دهم . گفتنداول بايد بر حسين عليه السلام عزادارى كنيم . گفت هر چه مى خواهيد انجام دهيد، پس حجره ها و خانه ها را در دمشق خالى كرد و هر زن قرشيّه و هاشميّه جامه سياه پوشيد، و برحسين شيون و زارى كردند هفت روز على ما نُقِل .
ابن نما گفت : زنان در مدّت اقامت در دمشق به سوز و ناله زبان گرفته بودند و با آه وزارى شيون مى كردند، و مصيبت آن گرفتاران بزرگ شده بود و جراح زخم آن داغداران ازعلاج فرو ماند. آنان را در خانه اى جاى داده بودند كه آنها را از سرما و گرما حفظ نمىكرد، يعنى پس از پرده نشينى و سايه پرورى رخسارشان پوست انداخت .(246)
بخش هفتم : امام سجّاد در يك نگاه
على بن الحسين ، عليه السلام ملقّب به زين العابدين و سجّاد، فرزند ارشد امام حسين مىباشد كه از شاه زنان (247) دختر يزد گرد شاهنشاه ايران متولد شده است . ايشانتنها پسر امام حسين عليه السلام است كه پس از آن حضرت باقى ماند، زيرا 3 برادرديگرش (على اكبر، على اصغر، و عبدالله رضيع ) در واقعه كربلا به شهادت رسيدند.آن حضرت نيز همراه پدر به كربلا آمد، ولى چون روى مصلحت الهى سخت بيمار بود وتوانايى حمل اسلحه و جنگ را نداشت ، از جهاد و شهادت بازماند. در نتيجه درخيل اسيران به شام اعزام گرديد و پس از گذرانيدن دوران اسيرى ، به امر يزيد براىاستمالت افكار عمومى همراه كاروان اسراى اهل بيت به مدينه روانه گرديد. بعدها آنحضرت را يك بار ديگر، و اين بار به امر عبدالملك خليفه سفّاك اموى ، با بند و زنجيراز مدينه به شام جلب كردند كه چندى بعد مجدّدا به مدينه بازگشت .
امام چهارم پس از مراجعت به مدينه ، در اثر فشار و اختناق سياسى شديد حاكم ، انزوااختيار كرده و مشغول عبادت پروردگار گرديد و با كسى جز خواص شيعه مانند(ابوحمزهثمالى ) و (ابوخالد كابلى ) و امثال ايشان تماس نمى گرفت . البته خواص ،معارفى را كه از آن حضرت اخذ مى كردند، در ميان شيعه نشر مى دادند و از اين راه تشيّعتوسعه فراوانى يافت كه اثر آن در زمان امامت امام پنجم به ظهور پيوست .(248)
ماه ولادت امام سجاد عليه السلام
در تاريخ ميلاد حضرت امام سجّاد اختلاف بسيار است و شايد اصحّاقوال نيمه جمادى الاولى سنه 36 هجرى قمرى و يا پنجم شعبان سنه 38 هجرى بودهاست . آن حضرت در مدينه طيّبه ديده به جهان گشود (249) كه اسم مادر مكرّمه اش راقبلا ذكر كرديم .
شيخ مفيد و شيخ طوسى و سيد بن طاووس مى فرمايند ولادت با سعادت حضرت على بنالحسين در نيمه جمادى الاولى بود. و در دروس وفصول المهمه است كه پنجم ماه شعبان بوده در مناقب و اعلام الورى است كه نيمه جمادىالاخره بود و اصح قول اول است .(250)
رساله الحقوق و صحيفه سجاديه
از امام زين العابدين كتاب پر محتواى رساله الحقوق به جاى مانده است ، كه ضرورتدارد جداگانه و با ديد علمى و حقوقى مورد دقّت و بررسى قرارگيرد، و از محتوياتعميق و پربار آن در جهت ساختن مدينة فاضله ، و جامعه ايدهآل و مطلوب الهى -انسانى بهره گيرى شود. اثر بسيار ارزشمند ديگرى كه از آنحضرت به يادگار مانده ، صحيفه سجاديه نام دارد كه يكى از نابترين و مهمترينگنجينه هاى معارف اسلامى در قالب دعا و نيايش است .
اين كتاب در بين علما و بزرگان به (انجيلاهل بيت ) و (زبور آل محمد) ملقّب گرديده است ، چه ، همان طور كهانجيل عيسى و زبور داود - على نبيّنا و آله و عليهم السلام - حاوى علوم و حِكَم الهى وآسمانى مى باشند صحيفه سجاديه هم حقايق والايى از معارف اسلامى را در بردارد، كهجهانيان را به سعادت و نيك بختى مى رساند.
در بسيارى از اجازات علماى اماميه (چنانكه محدث نورى در كتاب مستدركالوسائل بيان كرده ) صحيفه سجّاديه را (اُخت القرآن ) (خواهر قرآن ) و نهج البلاغهرا (اخ القرآن ) (برادر قرآن ) وصف كرده اند. زيرا اين دو كتاب شريف نيز، در نهايتامر، همچون قرآن از منبع علم الهى تراوش كرده و بر زبان مقدس آن دو بزرگوار جارىشده است : قرآن عظيم ، به وحى و املاى ذات مقدس الهى ؛ و نهج البلاغه و صحيفهسجاديه ، به الهام خداوندى و تعليم نَبَوى .
القاب حضرت
مشهورترين كنيه آن حضرت ، ابوالحسن و ابومحمد بوده و القاب مشهور آن حضرت نيززين العابدين ، سيّدالساجدين و العابدين ، زكى ، امين ، سجّاد، و ذوالثفنات مى باشد.
نقش نگين آن جناب به روايت حضرت امام صادق : (الحمدلله العلى ) و به روايت امام محمدباقر(العزّه لله ) و (شقى قاتل الحسين بن على ) بود.
نيز امام باقر روايت كرده است كه در موضع سجده پدرم ، پينه ها و برآمدگيهاى آشكارىوجود داشت بود كه در هر سال دو مرتبه آنها را مى بريدند، و در هر مرتبه ثفنه و برآمدگى پنج موضع سجده را مى بريدند. به اين سبب آن حضرت را ذوالثفنات مىخواندند.(251)
آدم بنى الحسين عليه السلام
جمع شدن نجابت عرب و عجم هر دو در او، به اعتبار پدر و مادر؛ بهقول حضرت رسول صلى الله عليه و آله انّ لله من عباده خيرتين فخيرته من العربقريش و من العجم فارس ، لهذا ملقّب بابن الخيرين شد.
انتشار اولاد رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن حضرت است ، لهذا او را آدم بنى الحسينگويند، و او اول كسى است كه گوشه نشينى و عزلت را اختيار كرد واول كسى است كه به مُهر و تسبيح خاك امام حسين عليه السلام سجده و عبادت كرد و از همهخلايق بيشتر گريست .
وارد شده كه رئيس البكّائين چهارند:
آدم ، يعقوب ، يوسف ، امام زين العابدين عليه السلام (252)
كجاست زين العابدين عليه السلام
رسول گرامى اسلام فرمود: در روز قيامت منادى ندا مى كند كه كجاست زين العابدين .پس گويا مى بينم كه فرزندم على بن الحسين بن على بن ابى طالب در آن هنگام باوقار و آرامش تمام ، صفوف اهل محشر را مى شكافد و مى آيد.
در كشف الغمه مى نويسد: سبب ملقّب شدن آن حضرت به (زين العابدين ) آن است كهشبى آن جناب در محراب عبادت به تهجّد ايستاده بود، پس شيطان به صورت مار عظيمىظاهر شد تا آن حضرت را از عبادت حق ، به خودمشغول سازد، ولى حضرت به او التفاتى نكرد. سپس آمد و انگشت ابهام پاى آن حضرترا در دهان گرفت و گزيد، به نحوى كه آن حضرت را متاءلّم ساخت ، اما باز ايشانتوجهى به شيطان نكرد. زمانى كه حضرت از نماز فارغ شد خود دانست كه مار مزاحم ،شيطان است ، لذا به او فرمود كه : دور شو اى ملعون ! و بازمشغول عبادت شد! در اينجا بود كه صداى هاتفى شنيده شد كه سه مرتبه خطاب بهحضرت ندا در داد: اءنت زين العابدين . تويى زينت عبادت كنندگان .
در نتيجه اين لقب در ميان مردم ظاهر و مشهور گشت .
سجده براى شكر نعمت
حضرت امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد: پدرم على بن الحسين هرگز نعمتى ازخدا را ياد نكرد مگر آنكه براى شكر آن نعمت ، خداى را سجده كرد، چنانكه آيه اى از كتابخدا را كه در آن آيات سجده باشد قرائت نمى نمود مگر آنكه سجده مى كرد. نيز هرگاه حقّتعالى شرّى را از حضرت دفع مى كرد كه از آن در بيم بود، يا مكر مكر كننده اى را ازاو دور مى گردانيد سجده مى كرد، و هرگاه از نماز واجب فارغ مى شد سجده مى كرد، وهرگاه توفيق مى يافت كه ميان دو كس اصلاح كند، براى شكر اين خدمت سجده مى كرد. درجميع مواضع ، سجود آن حضرت به چشم مى خورد؛ و به اين سبب آن حضرت را سجّاد مىگفتند.(253)
محتاج به رحمت حق
حديقه الشيعه نوشته مرحوم آيه الله مقدس اردبيلى ، از طاووس يمانىنقل مى كند كه مى گويد: نيمه شبى داخل حجراسماعيل شدم ، ديدم كه حضرت امام زين العابدين درحال سجده است و كلامى را مدام تكرار مى كند. چون گوش كردم ، اين دعا بود:
الهى عُبَيدكَ بِفنائِكَ، مسكينكَ بِفنائك ، فقيرُك بِفنائك .
بعد از آن هر زمان كه بلا و المى و مرضى مرا پيش آمد، چون نماز گزارده سر به سجدهنهادم و اين كلمات را گفتم ، مرا خلاصى و فرجى روى داد.
فناء در لغت به معنى فضاى در خانه است . يعنى خدايا، بنده تو و مسكين تو و محتاجتو، بر درگاه تو، منتظر نزول رحمت تو است و از تو چشم عفو و احسان دارد. هركس اينكلمات را از روى اخلاص بگويد البته اثر مى كند و هر حاجت كه دارد برآورده مىشود.(254)
پانصد درخت خرما
شيخ صدوق از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: پدرم حضرت علىبن الحسين در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى گذارد، چنانكه اميرالمؤ منين على بن ابىطالب نيز چنين بود. آن حضرت پانصد درخت خرما در تملّك داشت ، و نزد هر درختى دوركعت نماز مى گذارد.
هنگامى كه به نماز مى ايستاد رنگ مباركش تغيير مى كرد و حالتش نزد خداوندجليل مانند بندگان ذليل بود. اعضاى شريفش از خوف خداوند مى لرزيد، و نمازش نمازمودع بود، يعنى مانند آنكه مى داند اين نماز آخر او است و بعد از آن ديگر امكان انجام نمازبراى او رخ نخواهد داد.(255)
تو در راه خدا آزادى !
روزى امام سجّاد عليه السلام يكى از غلامان خود را دوبار صدا زد، ولى او جوابى نداد.چون در مرتبه سوم جواب داد، حضرت فرمود: آيا صداى مرا نشنيدى ؟ عرض كرد: بلى ،شنيدم . فرمود پس چه شد كه جواب مرا ندادى ؟! عرض كرد چون از تو ايمن بودم !فرمود: الحمدلله الذى جعلَ مملوكى ياءمننى . حمد خداى را كه مملوك مرا از من ايمنگردانيد.(256)
نيز روايت شده است كه ، زمانى ، جماعتى مهمان حضرت سجّاد بودند. يكى از خدّام كبابىرا از تنور بيرون آورده با سيخ به حضور مبارك آورد، در راه به علت عجله و شتاب غلام، سيخ كباب از دست او بر سر كودكى از آن حضرت كه در زير نردبان بود افتاد وكودك را هلاك كرد.
آن غلام سخت مضطرب و متحير شد، امّا حضرت به وى فرمود: اءنت حر، تو در راه خداآزادى . تو اين كار را به عمد نكردى . پس امر فرمود كه آن كودك را تجهيز كرده دفننمايند. (257)
صاحب مناقب از مدائنى نقل كرده است كه : چون سيّد سجّاد عليه السلام نژاد و تبار خويشرا بيان كرد، يزيد به يكى از اعوان خود گفت : وى را به بوستان برده و خونش رابريز و همانجا او را به خاك بسپار. ماءمور حضرت را به بوستان برده و به كندن قبرپرداخت در خلال حفر قبر حضرت سجاد نيز به نماز ايستاد. زمانى كه خواست آن حضرترا به قتل رساند، دستى از هوا پيدا شد و بر رخسار او سيلى زد كه به روى درافتاد ونعره كشيد و بى هوش شد.
خالد فرزند يزيد كه اين كرامات را بديد، رنگ از رخسارش پريده به سوى پدرشتافت و ماجرا را براى وى نقل كرد. يزيد امر كرد شخص مزبور را در همانگودال دفن كنند و امام را نيز رها سازند.(258)
وصيّت امام سجّاد عليه السلام به فرزندش امام محمد باقر عليه السلام
امام محمد باقر عليه السلام مى گويد: در وقتى كه پدرم عازم سفر بود، از وى درخواستكردم مرا وصيتى فرمايد. به من فرمود با پنج تن دوستى و مجالست مكن :
1.با فاسق و نابكار و فرومايه منشين كه ترا به يك لقمه نانى مى فروشد.
2. با مردم بخيل معاشرت مكن كه در روز سخت و محنت يارى تو نمى كند.
3. از دروغگو پرهيز كن كه او به منزله سراب است و ترا مى فريبد دور را نزديك ونزديك را دور جلوه مى دهد.
4.از مردم احمق و نادان كناره گيرى كن كه چون مى خواهند به تو سودى رسانند زيان مىرسانند.
5.از كسى كه قطع رحم كرده نيز گريزان باش كه خداوند در چند جاى قرآن او را لعنكرده است .
حضرت امام زين العابدين فرمود:
مسكينٌ ابن آدمَ لهُ فى كلّ يومٍ ثلاثُ مصائبَ لا يعتبرُ بواحدة منهن ...
يعنى ، بيچاره فرزند آدم ، كه براى او در هر روزى سه مصيبت است و از هيچ يك از آنهاعبرت نمى گيرد، كه اگر عبرت بگيرد امر دنيا بر وىسهل و آسان خواهد شد.
امّا مصيبت اول : كم شدن هر روز است از عمر او؛ همانا اگر درمال او نقصانى پديد آيد مغموم مى شود، با آنكه جاى درهم رفته درهمى ديگر مى آيد،ولى عمر را چيزى برنمى گرداند.
مصيبت دوم : استيفاى روزى او است ، پس هرگاهحلال باشد حساب از او كشيده و اگر حرام باشد او را عقاب كنند.
مصيبت سوم : از اين بزرگتر است . پرسيدند چيست ؟ فرمود: هيچ روز را شب نمى كند مگراينكه يك منزل به آخرت نزديك تر مى شود، ولكن نمى داند كه به بهشت وارد مى شوديا به برزخ .(259)
فرزندان امام چهارم
شيخ مفيد و صاحب فصول المهمّه فرموده اند كه اولاد حضرت على بن الحسين عليه السلاماز ذكور و اناث پانزده نفرند: امام محمد باقر عليه السلام مكنّى به ابوجعفر كه مادرشام عبدالله ، دختر امام حسن مجتبى بوده ؛ و حسن و حسين ؛ و زيد و عمر از ام ولد ديگر؛ و حسيناصغر وعبدالرحمن و سليمان از ام ولد ديگر؛ و على اين كوچكترين اولاد حضرت على بنالحسين بوده ، و نيز خديجه كه مادر آن دو ام ولد بوده ، و محمد اصغر كه مادرش ام ولدبود، و فاطمه و عليه و ام كلثوم مادرشان ام ولد بوده .
مرحوم محدّث قمى (ره ) مى فرمايد: كه عليّه همان مخدره است كه علماءرجال او را در كُتب رجال ذكر كرده اند و گفته اند كتابى جمع فرموده كه زراره از اونقل مى كند. (260)