بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 17, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و مراد از (جندنا) جامعه اى است كه فرمانبردار امر خدا باشد و در راه خدا جهاد نمايد، وايـن جـامعه عبارت است از گروه مؤ منان و يا انبياء به ضميمه مؤ منان ، كه پيرو انبيايند،بـنـا بـر احـتـمـال دوم در ايـن كـلام تـعـمـيـم بـعـد از تـخـصيص به كار رفته ، و به هرحـال پس مؤ منان مانند پيشوايان خود منصورند، همچنان كه در جاى ديگر خطاب به مؤ منانفـرمـوده : (و لا تـهـنـوا و لا تـحـزنـوا و انـتـم الاعـلون ان كنتم مؤ منين ) كه در گذشتهتعدادى آيات كه بر اين معنا دلالت داشت ، گذشت .
و ايـن حـكـم يعنى نصرت و غلبه حكمى است اجتماعى و منوط است بر تحقق عنوان و لا غير،يعنى اين نصرت و غلبه تنها نصيب انبيا و مؤ منين واقعى است ، كه جند خدا هستند و به امراو عـمـل مـى كـنـند و در راه او جهاد مى كنند هر جامعه اى كه اين عناوين بر آن صادق باشد،يـعـنـى ايـمـان بـه خـدا داشـتـه بـاشـد، و بـه اوامـر خـداعمل كند و در راه او جهاد نمايد منصور و غالب است ، نه جامعه اى كه اين اسامى و عناوين رادارد و واقـعـيـت آنـهـا را نـدارد. پـس جامعه اى كه از ايمان جز اسم در آن نمانده باشد و ازانـتـسـابـش بـه خـدا جـز سـخـنـى در آن نمانده باشد، نبايد اميد نصرت و غلبه را داشتهباشد.


فتول عنهم حتى حين



ايـن جـمـله تـفـريـع بـر داسـتـان نـصـرت و غـلبـه اسـت ، و در حـقـيـقـت وعـده اى اسـت بـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـه بـه زودى نصرت و غلبه اش مى دهد وتهديدى است عليه مشركين و مخصوصا مشركين قريش .
و از ايـنـكـه نـخـست دستور مى دهد به اينكه آن جناب از مشركين اعراض كند و سپس با جملهحتى حين آن را موقت مى سازد، به دست مى آيد كه اين مدت خيلى طولانى نيست ، و واقعيت همهمين طور بود، چون بعد از مدتى كوتاه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از بينمشركين مهاجرت كرد، و سپس رؤ سا و بزرگان آنان را در جنگ بدر و غير آن نابود كرد.


و ابصرهم فسوف يبصرون



از ايـنـكـه در آغـاز، امـر به بينايى مى كند و سپس خبر مى دهد كه به زودى خواهند ديد، وسـپـس كـلام را بر اعراض فورى در آيه قبلى عطف مى كند، از نظر سياق استفاده مى شودكـه مـى خـواهـد بـفـرمـايـد: لجـبـازى و جـحـود ايـشـان را نـيـك بـنـگـر، و بـبـيـن درمقابل انذار و تخويف تو چه عكس العملى نشان مى دهند و چگونه انكار مى كنند و به زودىخواهند ديد سرانجام لجبازى و استكبارشان چيست .


افبعذابنا يستعجلون فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين



اين آيه مشركين را در برابر عجله شان توبيخ مى كند كه مى گفتند: (متى هذا الوعد پساين وعده عذابت چه شد)؟ و (متى هذا الفتح پس اين وعده فتح چه شد)؟ و نيز اعلام مىكـند به اينكه اين عذاب چيزى نيست كه در آن عجله شود؛ چون روزى بسيار سخت و صبحىبسيار شوم در پى دارد.
و نـزول عـذاب بـه ساحت آنان ، كنايه است از نزول آن از همه طرف ، به طورى كه عذابايـشـان را احـاطـه كـنـد. و مـعناى جمله (فساء صباح المنذرين ) اين است كه : در بين همهصـبـحـهـا صـبـح انـذار شـدگـان بسيار صبح بدى است و منظور از انذار شدگان مشركينقريشند.


و تول عنهم حتى حين و ابصر فسوف يبصرون



ايـن آيـه ، تـاءكـيد همان مضمون آيه قبلى است ؛ چون - بنا به گفته بعضى - تكرارمـضـمـون تـنـهـا بـه ايـن مـنـظـور بـوده . بـعـضـى ديـگـراحـتـمال داده اند: (منظور از جمله قبلى ، تهديد به عذاب دنيا و از جمله مورد بحث ، تهديدبـه عـذاب آخـرت باشد). و اين احتمال خالى از وجه نيست ، چون در آيه مورد بحث براىجمله (ابصر) مفعولى ذكر نشده ؛ ولى در آيه قبلى ذكر شده و فرموده : (ابصرهم )و حـذف آن در آيـه مـورد بـحـث اشـعـار بـر عـمـوميت دارد و مراد از (ابصار) ديدن كفر وفـسوقى است كه عموم مردم مرتكب آن بودند، و مناسب چنين كفرى تهديد به عذاب در قيامتاست .


سبحان ربك رب العزة عما يصفون



ايـن آيـه ، خـداى سـبـحـان را از آن اوصـافـى كـه مـشـركـيـن و مـخـالفـيـن دعـوترسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برايش ذكر كرده اند - و قبلا در همين سورهحـكـايـت شـد - مـنـزه مـى دارد، چـون كـلمـه سـبـحـان اضافه شده به كلمه (ربك ) مىفـرمـايـد: مـنـزه است آن پروردگارى كه تو او را عبادت مى كنى و به سوى او دعوت مىكنى . و نيز براى بار دوم كلمه (رب ) را بر عزت اضافه كرد تا بفهماند خدا مختصبـه عـزت اسـت پـس او مـقـامـى مـنيع دارد. كه منيع بودن مقامش على الاطلاق است ، يعنى هيچعـامـل ذلتـى نـمـى تـواند او را ذليل كند و هيچ غالبى نيست كه بر او غلبه نمايد و هيچكـسـى نـمـى تـوانـد از تـخـت سلطنت او بگريزد، پس مشركين كه دشمنان حقند و به عذابتهديد شده اند نمى توانند او را به ستوه بياورند.


و سلام على المرسلين



ايـن جـمـله ، سـلام بـر هـمـه رسـولان خـداست ، و مصونيت آنان را از هر عذاب و ناملايمى ازناحيه خدا اعلام مى دارد.


و الحمد لله رب العالمين



در تفسير سوره فاتحه معناى اين جمله و مطالب مربوط به آن گذشت .
بحث روايتى
(چند روايت در ذيل آيه : (و انا لنحن الصافون ...))
در كـتـاب الدر المـنـثور آمده كه محمد بن نضر و ابن عساكر، از علاء بن سعيد، روايت كردهانـد كـه گـفـت : روزى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـهاهل مجلس خود فرمود: (اطت السماء و حق لها ان تئط) يعنى كمر آسمان از سنگينى خميد وحـق دارد كـه خـم شـود، چـون هيچ جاى پايى از آسمان نيست ، مگر آنكه فرشته اى در آنجاقـرار دارد، كـه يـا در ركـوع اسـت و يـا در سجده ، آنگاه اين آيه را قرائت فرمود: (و انالنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ).
مؤ لف : (اين معنا به غير از طريق نامبرده نيز از آن جناب روايت شده ).
و نـيـز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن مـردويـه از انـس روايـت كـرده كـه گـفـت :رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنين بود كه هر وقت به نماز مى ايستاد مىفـرمـود: صف نماز را منظم كنيد، فلانى تو قدرى جلو بيا، و فلانى تو قدرى عقب برو،آنـگـاه مـى فـرمـود: اگر صفوف خود را منظم كنيد، و به خط مستقيم بايستيد خداى تعالىشـمـا را مـانـنـد مـلائكـه هـدايـت مـى كند، آنگاه اين آيه را تلاوت مى فرمود: (و انا لنحنالصافون و انا لنحن المسبحون ).
و در نهج البلاغه است كه : امير المؤ منين (عليه السلام ) در وصف ملائكه فرموده : ايشانصف بستگانى هستند كه هرگز از صف خود جدا نمى شوند و تسبيح گويانى هستند كه ازتسبيح گفتن خسته نمى گردند.
سوره ص مكى است و هشتاد و هشت آيه دارد (88)
آيات 16 - 1 سوره (ص )


بـسـم اللّه الّرحـمـن الّرحـيـم صَّ و القـرآن ذى الذكـر (1)بـل الّذين كفروا فى عزة و شقاق (2) كم اهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا و لات حين مناص (3)و عـجـبـوا ان جـاءهـم مـنـذر مـنـهـم و قـال الكـافـرون هـذا سـحـر كـذاب (4)اجـعـل الالهـة الهـا وحدا ان هذا لشى ء عجاب (5) و انطلق الملاء منهم ان امشوا و اصبروا علىآلهـتـكـم ان هـذا لشـى ء يـراد (6) مـا سـمـعـنـا بـهـذا فـى المـلة الاخرة ان هذا الا اختلاق (7)ءانـزل عـليـه الذكـر مـن بـيـنـنـا بـل هـم فـى شـك مـن ذكـرىبل لما يذوقوا عذاب (8) ام عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب (9) ام لهم ملك السموتو الاءرض و مـا بـيـنـهـما فليرتقوا فى الاسباب (10) جند ما هنالك مهزوم من الاحزاب (11)كـذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد (12) و ثمود و قوم لوط و اصحاب ليكةاولئك الاحـزاب (13) ان كل الا كذب الرسل فحق عقاب (14) و ما ينظر هولاء الا صيحة وحدةمـا لهـا مـن فـواق (15) و قـالوا ربـنـا عـجـل لنـا قـطـنـاقبل يوم الحساب (16)



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . ص ، سوگند به قرآن كه داراى تذكر است (1).
كه كافران در سركشى و خلافند (2).
پـيش از آنان چه نسلها را كه هلاك كرديم ، وقتى به فرياد آمدند كه كار از كار گذشتهبود (3).
و تـعـجـب كـردنـد كـه بـيـم رسـانـى از خـودشـان به سويشان آمده و كافران گويند اينجادوگرى دروغگو است (4).
چگونه خدايان را يك خدا كرده اين چيزى سخت عجيب است (5).
و اشراف و بزرگانشان به راه افتادند و گفتند برويد و با خدايانتان بسازيد كه اينخود روشى است مطلوب (6).
چنين چيزى از ديگر ملتها نشنيده ايم و اين به جز دروغ نمى تواند باشد (7).
چـگـونـه از بـين ما قرآن به او نازل شود؟ اينها همه بهانه است بلكه اينان از تذكار منبه شك اندرند چون هنوز عذاب را نچشيده اند (8).
مگر خزانه هاى رحمت پروردگار مقتدر و بخشنده نزد آنهاست ؟ (9).
و يـا مـلك آسـمـانـها و زمين و آنچه بينشان هست از ايشان است تا به هر سبب كه مى توانندبالا روند (10) .
اين سپاه نالايق اينجا نيز چون دسته هاى ديگر شكست پذير است (11).
پـيـش از آنـهـا نـيـز قـوم نـوح و عاد و فرعون صاحب قدرت (پيامبران ما را) تكذيب كردند(12).
و قوم ثمود و قوم لوط و اهل ايكه كه آنها دسته ها بودند (13).
همگى پيغمبران را تكذيب كردند و مجازات من بر آنها محقق گشت (14).
اينان نيز جز يك صيحه را كه بازگشت ندارد انتظار نمى برند (15).
گويند پروردگارا پيش از رسيدن روز رستاخيز سهم ما را بياور (16).
بيان آيات
محتواى كلى سوره مباركه (ص )
در ايـن سـوره گـفـتـار پـيـرامون رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دور مى زند وايـنـكـه آن جـنـاب بـا ذكـرى از نـاحـيـه خـدا كـه بـر اونـازل شـده مـردم را انـذار مـى كـنـد و بـه سوى توحيد و اخلاص در بندگى خداى تعالىدعوت مى كند.
و لذا مـطـلب را از ايـنجا شروع مى كند كه كفار به عزت خيالى خود مى بالند و به همينجـهـت دسـت از دشـمـنـى با تو برنداشته از پيروى و ايمان به تو استكبار مى ورزند، ومـردم را هـم از ايـنـكـه بـه تـو ايـمـان بـياورند جلوگيرى كرده ، به اين منظور سخنانىباطل مى گويند، و آنگاه آن سخنان را در فصلى جداگانه رد مى كند.
و پـس از آن رسـول گـرامـى خود را امر به صبر نموده و سرگذشت بندگان (اواب )خود را در يك فصل به يادش مى آورد، و آنگاه عاقبت كار مردم با تقوى و سرانجام طاغيانرا در فـصلى خاطرنشان نموده . سپس آن جناب را دستور مى دهد به اينكه ماءموريت خود رادر انـذار انـجـام دهـد و مـردم را بـه سـوى تـوحـيـد دعـوت كـنـد. و نيز در فصلى ديگر مىفـرمـايـد: كـه خـدا از هـمـان روز نـخـسـت كه به ملائكه امر كرد تا براى آدم سجده كنند وشيطان امتناع كرد، اين قضاى حتمى را راند كه سرانجام پيروان شيطان و خود او به آتشمـنـتـهـى شـود. و ايـن سـوره بـه شـهـادت سـيـاق آيـاتـش در مـكـهنازل شده .
تـــوضـيـح مـعـنـاى آيـه : (والقـرآن ذى الذكـربل الذين كفروا فى عزة و شقاق)
(ص و القران ذى الذكر بل الّذين كفروا فى عزة و شقاق )
مـراد از (ذكر) ذكر خداى تعالى و يادآورى اوست به توحيدش و به معارف حقى كه ازتـوحيد او سرچشمه مى گيرد، مانند: معاد، نبوت و غير آن دو. و كلمه عزة به معناى امتناع وزير بار نرفتن است . و كلمه (شقاق ) به معناى مخالفت است .
در مجمع البيان آمده كه : (اصل كلمه (شقاق ) به اين معنا بوده كه هر يك از دو طايفهمـخـالف هـم به طرفى بروند، و از همين باب است كه مى گويند: فلانى شق عصا كرد،يعنى مخالفت نمود).
و از سياق برمى آيد كه جمله (و القرآن ذى الذكر) سوگند باشد، مانند سوگندى كهدر (يس و القران الحكيم ) و در (ق و القران المجيد) و در (ن و القلم ) است ، نهاينكه عطف بر ما قبل باشد.
چـيـزى كـه هـسـت بـايـد در جـسـتـجـوى (مقسم عليه ) آن باشيم ، يعنى ببينيم براى چهمـطـلبـى سـوگـنـد يـاد كـرده ؟ آنـچـه از اعـراضـى كـه در جـمـله(بـل الّذيـن كـفـروا فى عزة و شقاق ) است ، برمى آيد اين است كه : آن مطلب امرى استكه مشركين از قبول آن خوددارى مى كرده اند و عزت و شقاق به خرج مى داده اند، و ملتهاىبيشمارى به خاطر امتناع از پذيرفتن آن هلاك گشته اند.
از سـوى ديـگـر از ايـنـكـه بـعـد از ايـن سـوگـنـد و هـلاكـت مـلتـهـا، بـه مـنـذر بـودنرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و نـقـل سـخـنانى كه كفار عليه او گفتند، ودستوراتى كه سران كفار در مقابل انذار آن جناب به كفار داده اند مى پردازد، برمى آيدآن مـطـلبى كه به خاطر اثبات آن ، سوگند خورده ، چيزى نظير (انك لمن المرسلين )بـوده اسـت ، چون علاوه بر قرائنى كه گفتيم ، در اين سوره مكرر متعرض ‍ انذار آن جنابشده است .
مفسرين ، هم درباره اعراب و هم درباره معناى آيه (ص و القران ذى الذكر) وجوه بسيارآورده انـد كـه بـيـشـتـر آنـها بى معنا است و ما از ايراد آن خوددارى كرديم ، چون فايده اىنداشت .
و معناى آيه مورد بحث - و خدا داناتر است - اين است كه : من به قرآن كه متضمن ذكر ويـادآورى اسـت سـوگـند مى خورم كه تو به طور قطع و يقين از انذار كنندگانى ؛ بلكهآنهايى كه كافر شدند، از قبول اين معنا و پيروى تو امتناع ورزيدند و مخالفت كردند.


كم اهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا و لات حين مناص



كلمه (قرن ) به معناى مردمى است كه در يك عصر زندگى مى كنند. و كلمه (مناص )مـصـدر (ناص ينوص ) است كه بنا به گفته صاحب مجمع البيان اگر با (نون )خـوانـده شود معناى تاخر را مى دهد و اگر با (باء) خوانده شود معناى تقدم را مى دهد.بعضى هم آن را به معناى فرار دانسته اند.
و مـعـنـاى آيـه چـنـيـن اسـت كـه : ما قبل از اين كفار، چه بسيار قرنها و امتها را كه به كيفرتـكـذيـب پـيـامـبـران مـنـذر هـلاك كـرديـم ، و در هـنـگـام نـزول عـذاب ديـگـرمجال فرار برايشان نماند و گفتن واويلا به دردشان نخورد و هر چه فرياد زدند: (ياويـلنـا انـا كـنـا ظـالمين ) سودى به حالشان نبخشيد و هر چه به خداى سبحان استغاثهكـردنـد، فـايده اى نديدند ، چون هنگام ، هنگام تاخر عذاب و مؤ اخذه نبود و يا هنگام فرارنبود.


و عجبوا ان جاءهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب



يـعـنـى تـعـجـب كردند از آمدن منذرى از جنس خودشان ، يعنى از جنس بشر، چون مسلك وثنيتمنكر رسالت بشر است .
كـفـار در ايـنـكـه گـفـتـه انـد: (هـذا سـاحـر كـذاب ) اشـاره كـرده انـد بـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و او را متهم به سحر كرده اند، چون از آوردنمثل آنچه كه آن جناب آورد يعنى قرآن عاجز شدند. و نيز آن جناب را متهم كردند به دروغ ،و گمان كردند كه وى به دروغ ، قرآن و معارف حقيقى آن را به خدا نسبت مى دهد.


اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب



كـلمـه (عجاب ) بدون تشديد جيم ، اسم مبالغه است ، و با تشديد جيم مبالغه بيشترىرا مى رساند، و معنايش (بسيار عجيب ) است .
و ايـن جـمـله تـتـمه كلام كفار است و استفهام در آن استفهام تعجب است ، يعنى شنونده را بهتـعـجـب واداشـتن . و كلمه (جعل ) به معناى گرداندن و قرار دادن است ، و - به طورىكـه گفته اند - تصيير به حسب قول و اعتقاد و ادعا است ، نه به حسب واقع ، همچنان كهدر آيـه (و جـعلوا الملائكه الّذين هم عباد الرحمن اناثا) مؤ نث قرار دادن ملائكه به حسبادعا و اعتقاد است ، نه اينكه راستى جنس ملك را تغيير داده باشند.
پـس در آيـه مورد بحث معناى اينكه گفتند: آيا محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خدايانرا يـك خـدا كـرده ؟ ايـن اسـت كـه : آيـا الوهـيـت آلهـه راباطل كرده و آن را منحصر در يك خدا كرده كه مى گويد (لا اله الا اللّه )؟
بـيان سخنان اشراف و بزرگان كفار در ردّ دعوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله)و سفارش به ادامه پرستش آلهه


و انطلق الملاء منهم ان امشوا و اصبروا على آلهتكم ان هذا لشى ء يراد



ايـنـكـه انـطـلاق را به بزرگان و اشراف قوم نسبت داده و نيز كلام حكايت شده را از هماناشـراف حـكـايـت كـرده ، اشـاره بـه ايـن مـعـنـا دارد كـه اشـراف قـريـش نـزدرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) جـمـع شـدنـد و دربـارهحـل مـشـكـلى كه آن جناب با دعوت خود به سوى توحيد و ترك آلهه پيش آورده بود با آنجـنـاب گـفـتـگـو كـردنـد، تـا بـه نـوعـى آن جـنـاب رامـتمايل نمايند، و آن جناب حاضر نشده اند به هيچ يك از سخنان آنان تن در دهند، در نتيجهاشـراف بـه راه افـتـاده و بـه يـكـديـگـر و يـا بـه پـيـروان خود گفته اند: برويد و درپـايـدارى و حمايت از خدايان خود پايمردى و شكيبايى به خرج دهيد. اين مطلبى را كه مااز لحـن آيـه اسـتـفـاده كـرديـم مـورد تـاءيـيـد روايـاتـى اسـت كـه : در شـاءننزول آيه وارد شده ، و ان شاء اللّه به زودى در بحث روايتى خواهد آمد.
در جـمـله (ان امـشوا و اصبروا على آلهتكم ) كلمه (گفتند) در تقدير است و تقدير آنچـنـيـن اسـت (اشـراف قوم به راه افتادند، در حالى كه مى گفتند: برويد و بر حمايت ازخـدايـان پـايـمردى كنيد و پرستش آنها را ترك مكنيد، هر چند كه محمد (صلّى اللّه عليه وآله و سـلّم ) ايـن عـمـل را نـكـوهـش كـنـد). و از ظـاهـر سـيـاق برمى آيد كه اين كلام را بهيكديگر گفته باشند، احتمال هم دارد - همان طور كه قبلا معنا كرديم - اشراف به عامهمردم گفته باشند.
(ان هذا لشى ء يراد) - ظاهر اين جمله اين است كه : مى خواهد به غرض و لازمه دعوترسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اشاره كند، البته غرض و لازمه اى كه مشركيناز دعـوت آن جـنـاب فـهـمـيده اند، و آن اين است كه : آن جناب منظورش از دعوت به توحيد،ريـاسـت و حـكـومـت بـر مـردم اسـت و دعـوت خـود را وسـيـلهنـيـل بـه ايـن هـدف قرار داده ، و اين معنا نظير كلامى است كه بزرگان قوم نوح به عامهمـردم آن روز گـفـتند، و قرآن كريم آن را حكايت نموده ، مى فرمايد: (ما هذا الا بشر مثلكميريد ان يتفضل عليكم ).
بـعـضى از مفسرين گفته اند معناى آيه اين است كه : (اين اصرارى كه ما مشاهده مى كنيماز مـحـمـد (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اين تصلب و سرسختى كه بر دعوت خود مىورزد امر عظيمى است كه او در نظر گرفته ).
و بعضى ديگر گفته اند: (معنايش اين است كه : اين امر يكى از بلاهاى روزگار است كهمـتـوجـه مـا شـده و هـيـچ حـيـله و چـاره اى نـيست ، جز اينكه برويد و در پرستش خدايان خودپايمردى و شكيبايى كنيد).
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه : (صبر، خلقى است پسنديده كه عقلاى عالماز مـا انتظار دارند در چنين شرايطى از خود نشان دهيم ) معناى ديگرى هم براى آيه كردهاند كه هيچ يك از آنها با سياق آيه سازگارى ندارد.
(ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق )
مـنـظـورشـان از (مـلت آخـرت ) مـذهـبـى اسـت كـه سـايـرمـلل و امـتـهـاى مـعـاصـر و يـا قـريـب بـه عـصـر آن روز عرب به آن مذهب متدين بودند، درمقابل مذهبهاى اولى كه امم گذشته متدين به آن بوده اند، گويا خواسته اند بگويند: اينديـنـى نـيـسـت كه تمام اهل دنيا آن را به عنوان آخرين دين بپذيرند، بلكه از همان افسانههاى قديمى است .
بـعـضى از مفسرين گفته اند: (مراد از (ملت آخرت ) مسيحيت است ؛ چون دين مسيح در آنروز آخـرين دين آسمانى بود، كه آن نيز دعوت به توحيد نمى كرد، چون مسيحيت به سهخـدا قـائل بـود. پس درست است كه مشركين بگويند دعوت به توحيد را حتى از آخرين دينآسمانى هم نشنيده ايم ).
ليـكـن ايـن تـفـسـيـر درسـت نـيـسـت و ضـعـفش روشن است ، براى اينكه مشركين اعتنايى بهنصرانيت نداشتند، همچنان كه اعتنايى به اسلام نداشتند.
(ان هذا الا اختلاق ) - يعنى اين دين چيزى به جز دروغ و خود ساخته نيست .


انزل عليه الذكر من بيننا



ايـن جـمـله اسـتـفهامى است انكارى ، به داعى تكذيب ، مى خواسته اند بگويند: هيچ مرجحىنـزد مـحـمـد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست كه به وسيله آن از ما برترى و امتيازىداشـتـه بـاشـد، و بـه خـاطـر آن امـتـيـاز، قـرآن بـر اونازل بشود، و بر ما نازل نگردد، بنابراين جمله مورد بحث در انكار امتياز، نظير جمله (ماانت الا بشر مثلنا تو نيستى مگر بشرى مثل ما) است كه اختصاص رسالت به آن جناب راانكار مى كند.
اعراض از سخنان آنان و تهديد و تحقيرشان


بل هم فى شك من ذكرى بل لما يذوقوا عذاب



ايـن جـمـله اعـراض از هـمـه گفته هاى ايشان است ، مى فرمايد: ايشان آنچه را كه گفتند ازروى ايـمـان و اعـتـقـاد نـبـوده ، بـلكـه هـنـوز دربـاره ذكـر مـن يـعـنـى قـرآن در شـكـنـد واحتمال مى دهند كه حق باشد.
و اگر به حقانيت آن معتقد نشده اند، نه بدان جهت است كه قرآن در دلالت كردن بر حقانيتنـبـوت و آيت بودنش براى آن ، خفايى داشته و از افاده اين معنا قاصر است و نمى تواندبـراى مـردم يـقـيـن و اعـتـقـاد بـيـاورد، بـلكـه تـعـلق دلهـاى آنـان بـه عـقـايـدبـاطـل ، و پـافـشـارى آنان بر تقليد كور كورانه است ، كه ايشان را از نظر و تفكر دردلالت آيـت الهى و معجزه او بر نبوت باز مى دارد. و در نتيجه درباره اين آيت يعنى قرآندر شكند در حالى كه قرآن آيتى معجزه است .
و جـمـله (بـل لمـا يذوقوا عذاب ) اعراضى است از اعراض قبلى ، و معنايش اين است كه :انكار قرآن از ناحيه مشركين و ايمان نياوردن آنان به حقانيت آن ، ناشى از شكى نيست كهنـسـبـت به آن داشته باشند، بلكه ناشى از روح سركشى و استكبارى است كه دارند، اينروحيه باعث شده كه به حقانيت قرآن اعتراف نكنند، هر چند نسبت به آن يقين داشته باشندو ايـن سـركـشـى را هـمـچـنـان ادامـه مـى دهـند تا وقتى كه عذاب را بچشند، آن وقت به حكماضـطـرار نـاگـزيـر مـى شـونـد اعـتـراف كـنـنـد، هـمـچـنـان كـه اقـوام ديـگـرى كـهمثل ايشان بودند، بعد از چشيدن عذاب اعتراف كردند.
و ايـنـكـه فـرمـود: (لمـا يذوقوا عذاب هنوز عذاب مرا نچشيده اند) خود تهديدى است بهعذابى كه واقع خواهد شد.


ام عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب



اين گفتار در جاى اعراض واقع شده ، و كلمه (اءم ) در آن منقطعه است و كلام ، ناظر بهگـفـتـار مـشـركـيـن اسـت كه گفتند: (ءانزل عليه الذكر من بيننا) و معنايش اين است كه :(بلكه آيا نزد ايشان خزانه هاى رحمت پروردگارت هست ، كه از آن خزانه ها به هر كسهر چه بخواهد مى دهد تا آن را از تو دريغ بدارند؟ بلكه اين خزانه ها منحصرا در اختيارخود خداست و او بهتر مى داند كه رسالت را در چه دودمانى و چه شخصى قرار داده ، و چهكسى را مورد رحمت خاص خود قرار دهد).
و اگـر در ذيـل كـلام فـرمود: (العزيز الوهاب )، براى اين بود كه خلاصه گفتار راتـاءيـيـد كند. و معنايش اين است كه هيچ سهمى از خزانه هاى رحمت خدا به دست ايشان نيستبراى اينكه خدا عزيز است ، يعنى مقامش منيع است و احدى در كار او نمى تواند دخالت كندو نـيـز آنـهـا نـمـى تـوانند رحمت خدا را از احدى جلوگيرى كنند، براى اينكه خدا وهاب ، وبسيار بخشنده است .


ام لهم ملك السموات و الاءرض و ما بينهما فليرتقوا فى الاسباب



در اين جمله نيز كلمه (ام ) منقطعه است . و فرمان (فليرتقوا) فرمانى است تعجيزى. و كـلمـه (ارتـقـاء) بـه معناى بالا رفتن است . و كلمه (اسباب ) به معناى پله ها وراههايى است كه به وسيله آن به آسمانها صعود مى كنند، و ممكن است مراد از (ارتقاء)اسباب حيله ها و وسيله هايى باشد كه با آن به هدف منع و صرف خود از حق مى رسند.
و مـعـناى آيه اين است كه : (و يا آنكه آيا ملك آسمانها و زمين از آن ايشان است و در نتيجهمـى تـوانـنـد در ايـن آسـمـانـهـا و زمـيـن دخـل و تـصـرف كـنـنـد و جـلونـزول وحـى آسـمـانى را بگيرند؟ كه اگر راستى اين طور هستند، پس به آسمانها عروجنموده و يا حيله هاى خود را به كار بزنند و جلو وحى آسمان را بگيرند!).


جند ما هنالك مهزوم من الاحزاب



كـلمـه (مـهزوم ) از (هزيمت ) است كه به معناى خذلان و بيچارگى است . و جمله (منالاحـزاب ) بيانى است براى (جندما). و كلمه (ما) در جمله مزبور براى افاده قلتو تـحـقير است . و كلام در آيه در مقام تحقير امر كفار است . و مى خواهد على رغم آن غرور واعتزاز و اعجابى كه از كلامشان استفاده مى شد، ايشان را خوار و ناچيز معرفى كند.
دليـل ايـن مـعـنـا نكره آمدن كلمه (جند) و تتميم آن با لفظ (ما) است و نيز اشاره بهمـوقـعـيـت ايـشـان بـا لفـظ (هـنـالك ) اسـت كـه مـخـصـوص اشـاره به دور است . و نيزدليـل ديگرش اين است كه : ايشان را جزو احزابى معرفى كرده كه همواره عليه انبيا صفآرايى نموده و حزب تشكيل مى دادند و خداوند هم همواره ايشان را هلاك مى كرده ، همچنان كهبه زودى در آيات بعد، از آنان نام مى برد و به همين منظور آنان را لشكرى شكست خوردهمعرفى كرد، با اينكه هنوز جنگى نكرده بودند و شكست نخورده بودند.
و مـعـناى آيه اين است كه : اين كفار لشكرى ناچيز و اندك و بى مقدار و شكست خوردهاند واز آن احـزابـى هـسـتـنـد كـه هـمـواره عـليـه فـرسـتـادگـان خـدا حـزبتشكيل مى دادند و ايشان را تكذيب مى كردند و عذاب من بر آنان حتمى شد.


كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد... فحق عقاب



كـلمـه (ذو الاوتـاد) صـفـت فرعون است ، و كلمه (اوتاد) جمع (وتد) است كه بهمـعـنـاى مـيـخ اسـت . بعضى گفته اند: اگر فرعون را (ذو الاوتاد داراى ميخها) معرفىنموده ، از اين جهت است كه فرعون با ميخهايى بازى برد و باخت داشته . و بعضى ديگرگـفـتـه انـد: جـهـتش اين است كه فرعون به هر كس غضب مى كرد، او را چهار ميخ مى كرده ،يـعـنـى دو دسـت و دو پـا و سـر او را بـر زمين ميخكوب مى كرده و بعد شكنجه اش مى داده .بـعـضـى ديـگر گفته اند: معنايش (ذو الجنود صاحب لشكرها) است ؛ چون لشكر براىكشور به منزله ميخ است . بعضى ديگر وجوه ديگرى براى آن ذكر كرده اند، كه بر هيچيك از آن وجوه دليل قابل اعتمادى نيست .
اصـحـاب (ايـكـه ) قـوم شـعـيـب انـد كه سرگذشت آنان در تفسير سوره حجر و شعراءگـذشـت . و مـعـنـاى جمله (فحق عقاب ) اين است كه : عقاب من بر آنان ثابت شد و مستقرگشت و در آخر هلاكشان كرد.


و ما ينظر هولاء الا صيحة واحدة ما لها من فواق



كلمه (نظر) به معناى انتظار و كلمه (فواق ) به معناى برگشتن و مهلت اندك است. و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : اين تكذيب كنندگان از امت تو، انتظار نمى برند، مگر يكصيحه را كه همگى آنان را هلاك كند و با آمدنش ديگر براى آنان بازگشت و يا مهلت نيست، و آن عذاب استيصال است .
مـفـسـريـن گفته اند: مراد از (صيحه ) صيحه روز قيامت است ؛ چون امت محمد (صلّى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) هرگز قبل از قيامت دچار عذاب نمى شود. ولى در تفسير سوره يونسگفتيم كه اين سخن خلاف ظاهر آيات كتاب است - بدانجا مراجعه شود.


و قالوا ربنا عجل لنا قطنا قبل يوم الحساب



كـلمـه (قـط) بـه مـعـنـاى بـهـره و نـصـيـب است . و اينكه گفتند: پروردگارا سهم ما راقـبـل از روز قـيـامـت بـده عـجـله اى اسـت كه نسبت به عذاب خدا كرده گفتند: سهم عذاب ما راقـبـل از رسـيـدن قـيـامـت بـده . و ايـن كلام در حقيقت استهزاى داستان روز حساب ، و استهزاىتهديد به عذاب آن روز است .
بحث روايتى
(روايـــاتـــى دربـــاره شـــاءن نـــزول آيـــات : (وعـــجـــبـــوا ان جـائهـم مـنـذر مـنـهـموقال الكافرون ...) و درباره (ص ))
در كتاب كافى به سند خود از جابر از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:روزى ابـو جـهل بن هشام به همراهى قومى از قريش نزد ابى طالب (عليه السلام ) آمده ،گـفتند: برادرزاده ات ما و خدايان ما را اذيت كرد، او را بخوان و به او دستور بده تا دستاز خدايان ما بردارد تا ما نيز از خداى او دست برداريم .
ابـو طـالب (عـليـه السـلام ) نـزد رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) كـسى رافـرسـتـاد تـا بـيايد، چون داخل شد، ديد در خانه به غير از مشركين كسى نيست ، لذا نگفت(السلام عليكم ) بلكه گفت : (السلام على من اتبع الهدى سلام بر هر كس كه پيروهـدايـت بـاشـد). آنـگـاه نـشـسـت ابـو طـالب او را از مـاجـرا خـبـر داد.رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) فـرمـود: مـن پـيـشـنـهـادى بهتر از اين دارم ،پـيـشـنـهـادى كـه بـا بـه كـار بـسـتن آن عرب سالار مى شوند، و تمام گردنها برايشانخـاضـع مـى گـردد، آيـا مـى خـواهـيـد آن پـيـشـنـهـاد را بـكـنـم ؟ ابـوجهل گفت : بله ، بگو ببينم آن چيست ؟ فرمود: اينكه بگوييد: (لا اله الا اللّه ).
امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) سـپـس فـرمـود: مشركين انگشتها را به گوش خود گرفته ،برخاستند و بيرون شدند، در حالى كه مى گفتند: ما اين پيشنهاد را حتى در آخرين ملت همنـشـنـيديم ، اين نيست مگر ساخته و پرداخته خود او، پس خداى تعالى آيه (ص و القرانذى الذكر... الاختلاق ) را در اين باره نازل فرمود.
و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه شـريـفـه (و عـجبوا ان جاءهم منذر منهم ) آمده كه وقتىرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) دعـوت خـود را ظـاهر ساخت ، قريش نزد ابوطـالب جمع شده ، گفتند: اى ابو طالب برادرزاده ات عقايد ما را سفيهانه خواند خدايان مارا نـاسـزا گـفـت و جـوانان ما را فاسد نمود و جمعيت ما را متفرق كرد، اگر داعى او بر اينكـار ايـن اسـت كـه مـى خـواهـد از نـادارى نـجـات يـابـد، مـا بـراى او آن قـدرمال جمع مى كنيم كه از همه ما ثروتمندتر شود. و حتى او را پادشاه خود مى كنيم .
ابـو طـالب جـريـان را بـه رسـولخـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) خـبـر داد، حضرت فرمود: اگر خورشيد را به دستراسـت مـن بـگـذارند، و ماه را به دست چپم ، نمى پذيرم ، و ليكن يك كلمه به من بدهند تا(هم مرا راضى كرده باشند، و هم ) به وسيله آن سرور عرب گشته و غير عرب هم به دينايشان بگروند و نيز خود آنان پادشاهانى در بهشت باشند، ابو طالب پاسخ آن جناب رابـه اطـلاع ايـشـان رسـانـيـد. ايـشـان گـفـتـنـد: يـك كـلمه چيزى نيست ده كلمه از ما بخواهد،رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود شهادت دهند به اينكه (لا اله الا اللّه وانـى رسـول اللّه ) مـشـركين گفتند: شگفتا! آيا سيصد و شصت خدا را رها كنيم ، و يك خدابگيريم ؟
پـس خـداى سـبـحـان ايـن آيـه را فـرسـتـاد: (و عـجـبـوا ان جـاءهـم مـنـذر مـنـهـم وقـال الكـافـرون هـذا سـاحـر كـذاب ... الا اخـتـلاق ) يـعـنـى بـهـم مـخـلوط شـده .(ءانزل عليه الذكر من بيننا بل هم فى شك من ذكرى ... من الا حزاب ) يعنى آنهايى كهدر روز احزاب جمعيت تشكيل دادند.
مـؤ لف : ايـن قـصـه از طـرق اهـل سنت نيز نقل شده ، و در بعضى از روايات ايشان آمده كهوقـتـى رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كلمه توحيد را بر آنان عرضه كرد وگفتند چيز ديگرى از ما بخواه ، فرمود: اگر خورشيد را براى من فراهم كنيد و بياوريد ودر دسـت مـن قرار دهيد، غير از اين از شما چيزى نمى خواهم . مشركين از اين سخن وى در خشمشده ، برخاستند و رفتند و پاسخ پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به آنان كنايهاز ايـن بوده كه حتى اگر مشركين زمام نظام عالم ارضى را به آن جناب واگذارند دست ازدعـوتـش ‍ برنخواهد داشت چون خورشيد و ماه از بزرگترين مؤ ثرات در زمينند، و آن دو رادو جـرم كـوچك و به همان اندازه كه به چشم مى خورند تصور كرد، تا بتواند مطلب خودرا بيان نمايد.
و در كتاب علل به سند خود از اسحاق بن عمار روايت كرده كه گفت : از ابى الحسن موسىبن جعفر (عليه السلام ) پرسيدم : چه شد كه نماز داراى يك ركوع و دو سجده گشت و چهشـد كـه داراى دو سـجـده شـد ولى داراى دو ركـوع نـشـد؟ فـرمـود:حـال كـه از چـيزى سؤ ال كردى دلت را براى فهميدن جوابش خالى و حواست را جمع كن .اوليـن نـمـازى كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) خواند نمازى بود كه درآسمان در پيش روى خداى تبارك و تعالى در جلو عرش او خواند. و آن چنان بود كه وقتىآن جـنـاب را بـه مـعـراج بـردنـد تـا جلو عرش بالا رفت . خداى تعالى به او فرمود: اىمـحـمـد! نـزديك (صاد) بيا و محل سجده خود را بشوى و طاهر كن و براى پروردگارتنـمـاز بخوان . پس رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به همان نقطه اى كه خداىتـعـالى دسـتـورش داده بـود نـزديـك شـده ، وضـو گـرفـت و وضـويـش راكامل كرد.
پـرسـيـدم : فـدايـت شـوم (صـاد) چـه بـود؟ كه آن جناب ماءمور شد از آن براى وضوگـرفـتـن اسـتـفـاده كـند؟ فرمود: چشمهاى است كه از يكى از اركان عرش مى جوشد و آن را(آب حـيـوان ) مى نامند. و آن همان است كه خداى تعالى درباره اش مى فرمايد: (ص والقران ذى الذكر) - تا آخر حديث .
مؤ لف : اين معنا - كه (صاد) نهرى است كه از ساق عرش بيرون مى آيد - در كتابمـعـانـى الاخـبـار از سـفـيان ثورى از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده و در مجمعالبـيـان از ابـن عـبـاس روايـت آورده كـه گـفـت : (صاد) يكى از اسماى خداست . و سپس ‍اضافه كرده كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده .
و در كـتـاب مـعـانى به سند خود از اصبغ از على (عليه السلام ) روايت آورده كه در معناىآيـه (و قـالوا ربـنـا عجل لنا قطنا قبل يوم الحساب ) فرمود: منظورشان بهره اى استكه از عذاب خدا دارند.
آيات 29 - 17 سوره (ص )


اصـبـر عـلى مـا يـقـولون و اذكـر عـبـدنـا داود ذا الايـد انـه اوّاب (17) انـّا سـخـّرنـاالجـبـال مـعـه يـسـبّحن بالعشى و الاشراق (18) و الطير محشورة كلّ له اوّاب (19) و شددّنامـلكـه و اتـيـنـاه الحـكـمـة و فـصـل الخـطـاب (20) وهـل اتـئك نـبؤ ا الخصم اذ تسوّروا المحراب (21) اذ دخلوا على داود ففزع منهم قالوا لا تخفخـصـمـان بـغـى بـعـضـنـا عـلى بـعـض فـاحـكم بيننا بالحق و لا تشطط و اهدنا الى سواءالصـراط (22) ان هـذا اخـى له تـسـع و تـسـعـون نـعـجـة و لى نـعـجـة وحـدةفـقـال اكـفـلنـيـهـا و عـزنـى فـى الخـطـاب (23) قـال لقـد ظـلمـك بـسـؤال نعجتك الى نعاجه و ان كثيرا من الخلطاء ليبغى بعضهم على بعض الا الّذين آمنوا و عملواالصـالحـات و قـليـل مـا هـم و ظـنّ داود انـّمـا فـتنه فاستغفر ربه و خر راكعا و اناب (24)فـغـفـرنـا له ذلك و ان له عـنـدنـا لزلفـى و حـسن ماب (25) يا داود انّا جعلناك خليفة فىالاءرض فـاحـكـم بـيـن النـّاس بـالحـق و لا تـتـبـع الهـوى فـيـضـلك عـنسبيل اللّه ان الّذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب (26) و ماخـلقـنـا السـمـاء و الاءرض و مـا بـيـنـهـمـا بـطـلا ذلك ظـن الّذيـن كـفـروافـويـل للذيـن كفروا من النار (27) ام نجعل الّذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فىالاءرض ام نجعل المتقين كالفجار (28) كتب انزلناه اليك مبرك ليدّبرّوا آياته و ليتذكّراولوا الاباب (29)



ترجمه آيات
بر آنچه مى گويند بنده ما داوود را كه نيرومند بود و بسيار بهخدا رجوع داشت (17).
ما كوهها را با او مسخر كرديم كه صبح و شام در تسبيح با او دمساز باشند (18).
و نـيز مرغان را مسخر كرديم كه نزد او مجتمع گردند و همه به سوى او رجوع مى كردند(19).
و مـا پـايـه هـاى مـلك او را مـحـكـم كـرديـم و او را حـكـمـت وفصل خصومت داديم (20).
آيا از داستان آن مردان متخاصم كه به بالاى ديوار محراب آمدند خبر دارى (21).
وقـتـى كـه بـر داوود درآمـدنـد از ايـشـان بـيمناك شد گفتند: مترس ما دو متخاصم هستيم كهبعضى بر بعضى ستم كرده تو بين ما به حق داورى كن و در حكم خود جور مكن و ما را بهسوى راه راست رهنمون شو (22).
ايـنـك اين برادر من است كه نود و نه گوسفند دارد و من يك گوسفند دارم او مى گويد: اينيك گوسفندت را در تحت كفالت من قرار بده و در اين كلامش مرا مغلوب هم مى كند (23).
داوود گفت : او در اين سخنش كه گوسفند تو را به گوسفندان خود ملحق سازد به تو ظلمكـرده و بـسيارى از شريكها هستند كه بعضى به بعضى ديگر ستم مى كنند مگر كسانىكـه ايـمان دارند و عمل صالح مى كنند كه اين دسته بسيار كمند. داوود فهميد كه ما با اينصحنه او را بيازموديم پس طلب آمرزش كرد و به ركوع درآمد و توبه كرد (24).
ما هم اين خطاى او را بخشوديم و به راستى او نزد ما تقرب و سرانجام نيكى دارد (25).
اى داوود مـا تـو را جـانـشـيـن خـود در زمـيـن كـرديـم پـس بـيـن مـردم بـه حق داورى كن و بهدنـبـال هـواى نـفس مرو كه از راه خدا به بيراهه مى كشد و معلوم است كسانى كه از راه خدابه بيراهه مى روند عذابى سخت دارند به جرم اينكه روز حساب را از ياد بردند (26).
و پنداشتند كه ما آسمان و زمين را به باطلآفـريـديـم و حـال آنـكـه چـنين نبود و اين پندار كسانى است كه كفر ورزيدند پس واى بركافران از آتش (27).
و يـا پـنـداشـتـنـد كـه مـا بـا آنـهـايـى كـه ايـمـان آورده وعـمـل صـالح كـردند و آنهايى كه در زمين فساد انگيختند يكسان معامله مى كنيم و يا متقين رامانند فجار قرار مى دهيم (28).
اين كتابى است كه ما به سوى تو نازلش كرديم تا در آيات آن تدبر كنند و در نتيجهخردمندان متذكر شوند (29).
بيان آيات
خداى سبحان بعد از آنكه تهمت كفار را مبنى بر اينكه دعوت به حق آن جناب را خود ساختهخـواندند و آن را وسيله و بهانه رياست ناميدند و نيز گفتار آنان را كه او هيچ مزيتى برمـا نـدارد تـا بـه خـاطر آن اختصاص به رسالت و انذار بيابد، و نيز استهزاى آنان بهروز حـسـاب و عـذاب خـدا را كـه بـدان تـهـديـد شـدنـدنـقـل فـرمـود، ايـنك در اين آيات رسول گرامى خود را امر به صبر مى كند و سفارش ‍ مىفـرمايد ياوه گوييهاى كفار او را متزلزل نكند، و عزم او را سست نسازد. و نيز سرگذشتجـمـعـى از بـندگان اواب خدا را به ياد آورد كه همواره در هنگام هجوم حوادث ناملايم ، بهخدا مراجعه مى كردند.
و از اين عده نام نه نفر از انبياى گرامى خود را ذكر كرده كه عبارتند از: 1- داوود 2 -سـليـمـان 3 - ايـوب 4 - ابـراهـيـم 5 - اسـحـاق 6 - يـعـقـوب 7 -اسـمـاعـيـل 8 - اليـسـع 9 - ذو الكـفل (عليهم السلام ) كه ابتدا نام داوود را آورده و بهقسمتى از داستانهاى او اشاره مى فرمايد.
بـــيــان آيـات مـربـوط بـه اوصـاف و اقـوال داوود (عـليـه السـلام ): تـسـبـيـح كوه هاوپرندگان با او و...


اصبر على ما يقولون و اذكر عبدنا داود ذا الايد انه اواب



كلمه (اءيد) به معناى نيرو است و حضرت داوود (عليه السلام ) در تسبيح خداى تعالىمـردى نـيـرومـنـد بود و خدا را تسبيح مى كرد و كوهها و مرغان هم با او همصدا مى شدند، ونيز مردى نيرومند در سلطنت و نيرومند در علم ، و نيرومند در جنگ بود، و همان كسى است كهجالوت را به قتل رسانيد - كه داستانش در سوره بقره گذشت .
و كـلمـه (اواب ) اسـم مبالغه است از ماده (اءوب ) كه به معناى رجوع است ، و منظوركثرت رجوع او به سوى پروردگارش ‍ است .


انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق



ظـاهـرا كلمه (معه ) متعلق است به جمله (يسبحن ) و جمله (معه يسبحن ) بيان معناىتـسخير است . و اگر كلمه (معه ) كه ظرف است ، مقدم بر (يسبحن ) آمده ، به خاطرعـنـايـتـى اسـت كـه در فـهـمـانـدن تـبـعيت كردن جبال و طير از تسبيح داوود، داشته (اين درصـورتـى اسـت كـه ظـرف (مـعه ) را متعلق به جمله (يسبحن ) بدانيم ) و ليكن آيهشـريـفـه (و سـخـرنـا مـع داود الجـبـال يـسـبـحـن و الطـيـر مـؤ يـد) ايـناحـتـمال است كه ظرف مزبور متعلق به جمله (سخرنا) باشد، همچنان كه در جاى ديگراز كـلام خـداى تـعـالى هـمـيـن طـور آمـده ، و آن آيـه (يـاجبال اوبى معه و الطير) است كه در آن سخنى از تسبيح نرفته . و كلمه (عشى ) بهمعناى شام و كلمه (اشراق ) به معناى صبح است .
كـلمه (ان ) در جمله (انا سخرنا) تعليل را مى رساند. و آيه شريفه با آياتى كهبـدان عـطـف شـده همه بيانگر اين معنا است كه داوود (عليه السلام ) مردى نيرومند در ملك ونيرومند در علم ، و (اواب ) به سوى پروردگار خويش بوده است .


و الطير محشورة كل له اواب



كـلمـه (مـحشورة ) از (حشر) به معناى جمع آورى به زور است ، و معناى جمله اين استكه : ما طير را هم تسخير كرديم با داوود، كه بى اختيار و به اجبار دور او جمع مى شدندو با او تسبيح مى گفتند.
جمله (كل له اواب ) جمله اى است استينافى كه تسبيح كوهها و مرغان را كه قبلا ذكر شدهبود بيان مى كند، و معنايش اين است كه : هر يك از كوهها و مرغان (اواب ) بودند، يعنىبـسـيـار بـا تـسـبيح به سوى ما رجوع مى كردند، چون تسبيح يكى از مصاديق رجوع بهسـوى خـداست . البته احتمال بعيدى هست در اينكه ضمير (له ) به داوود برگردد. اينرا هم بايد دانست كه تاءييد خداى تعالى از داوود (عليه السلام ) به اين نبوده كه كوههاو مـرغـان را تسبيح گو كند؛ چون تسبيح گويى اختصاص به اين دو موجود ندارد، تمامىمـوجودات عالم به حكم آيه (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم )تـسـبـيـح مـى گـويند بلكه تاءييدش از اين بابت بوده كه تسبيح آنها را موافق و هماهنگتسبيح آن جناب كرده و صداى تسبيح آنها را به گوش وى و به گوش مردم مى رسانده ،- كـه گفتار ما در معناى تسبيح موجودات براى خدا سبحان در تفسير آيه (44) سورهاسـرى ، گـذشـت و گـفـتـيـم كـه تـسـبـيـح آنـهـا نـيـز بـه زبـانقال است ، نه به زبان حال .


و شددنا ملكه و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب



راغـب مـى گويد: كلمه (شد) به معناى گره محكم است ، وقتى گفته مى شود: (شددتالشى ء) معنايش اين است كه : گره آن را محكم بستم ).
بـنـا بـه گفته وى (شد ملك ) از باب استعاره به كنايه خواهد بود كه مراد از آن ايناسـت كـه : مـلك او را تـقـويت نموده ، اساس آن را به وسيله هيبت و لشكريان و خزينه ها وحسن تدبير محكم كرده ، همه وسائل محكم شدن سلطنت را برايش فراهم كرده بوديم .
مراد از (حكمت ) و (فصلالخطاب ) كه به داوود (عليه السلام ) داده شده بود
و كـلمـه (حـكـمـت ) در اصل به معناى نوعى از حكم است ، و مراد از آن ، معارف حق و متقنىاسـت كه به انسان سود بخشد و به كمال برساند. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ،نـبـوت اسـت . بـعـضـى ديـگـر گفته اند: مراد از آن ، زبور و علم شرايع است . و بعضىديگر معانى ديگرى براى حكمت ذكر كرده اند كه هيچ يك از آنها معناى خوبى نيست .
و كلمه (فصلالخـطـاب ) بـه مـعـنـاى آن اسـت كـه انـسـان قـدرت تـجـزيـه وتحليل يك كلام را داشته باشد، و بتواند آن را تفكيك كند و حق آن را از باطلش جدا كند. واين معنا با قضاوت صحيح در بين دو نفر متخاصم نيز منطبق است .
بـعـضـى از مفسرين گفته اند: مراد از (فصل الخطاب ) كلامى است متوسط بين ايجاز واطـنـاب ، يـعـنـى كـلامـى كه بسيار كوتاه نباشد به حدى كه معنا را نرساند و آن قدر همطـولانـى نـبـاشـد كـه شـنـونـده را خـسته كند). بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، جمله(امـا) بـعـد است ، كه قبل از سخن مى آورند؛ چون اولين كسى كه اين رسم را باب كردداوود (عـليـه السـلام ) بـود. ولى آيـه بـعـدى كـه مـى فـرمـايـد: (وهـل اتـيـك نـبـؤ ا الخـصـم ...) مـؤ يـد هـمـان مـعـنـايـى اسـت كـه مـا بـراى(فصل الخطاب ) كرديم .


و هل اتيك نبؤ ا الخصم اذ تسورا المحراب



كـلمـه (خصم ) مانند كلمه (خصومت ) مصدر است و در اين جا منظور اشخاصى است كهخـصـومت در بينشان افتاده . و كلمه (تسور) به معناى بالا رفتن بر ديوار بلند است ،مـانند كلمه (تسنم ) كه به معناى بالا رفتن بر كوهان شتر است . و كلمه (تذرى )كـه به معناى بالا رفتن بر بلندى كوه است . مفسرين كلمه (محراب ) را به بالاخانهو شـاهـنـشين معنا كرده اند. و استفهام (هل آتيك ) به منظور به شگفتى واداشتن و تشويقبه شنيدن خبر است .
و مـعـنـاى آيه اين است كه : اى محمد آيا اين خبر به تو رسيده كه قومى متخاصم از ديوارمحراب داوود (عليه السلام ) بالا رفتند؟


اذ دخلوا على داود ففزع منهم ...



كلمه (اذ) ظرف است براى جمله (تسوروا)، همچنان كه (اذ) اولى ظرف است براىجـمـله (نـبـؤ ا الخـصـم ) و حـاصـل مـعـنـا ايـن اسـت كـه : ايـن قـومداخـل شـدنـد بـر داوود، در حـالى كـه آن جناب در محرابش بود، و اين قوم از راه معمولى وعـادى بـر او وارد نـشدند، بلكه از ديوار محراب بالا رفتند، و از آنجا بر وى درآمدند؛ وبه همين جهت داوود از ورود ايشان به فزع و وحشت درآمد، چون ديد آنان بدون اجازه و از راهغير عادى وارد شدند.
معناى (خشيت )، (خوف ) و (فزع )
(فـفزع منهم ) - راغب مى گويد كلمه (فزع ) به معناى انقباض و نفرتى است كهدر اثـر برخورد با منظرهاى هولناك به آدمى دست مى دهد، و اين خود از جنس جزع است ، وفرقش با ترس اين است كه نمى گويند: (فزعت من اللّه ) ولى گفته مى شود (خفتمنه ).
و قـبـلا هـم گـفـتـيم كه (خشيت ) عبارت است از تاءثر قلب ، تاءثرى كه به دنبالشاضـطـراب و نـگـرانـى بـاشـد، و ايـن خـود يـكـى ازرذايـل اخـلاقـى و مـذمـوم اسـت ، مـگـر در مـورد خـداى تـعـالى كـه خـشـيـت از او ازفـضـايل است ، و به همين جهت است كه انبياء (عليهم السلام ) به جز از خدا از كس ديگرىخشيت ندارند. و خداى تعالى درباره شان فرموده : (و لا يخشون احدا الا اللّه ).
ولى كـلمـه (خـوف ) بـه مـعـنـاى تـاءثـر از نـامـلايـمـات در مـقـامعـمـل اسـت ، يعنى به معناى آن جنب و جوشى است كه شخص ترسيده براى دفع شر انجاممـى دهـد، بـه خـلاف (خـشـيـت ) كـه گـفـتـيـم تاءثر در مقام ادراك است ، بنابراين خوفبـالذات رذيـله و مـذمـوم نـيـسـت ، بـلكـه در مـواردى جـزواعـمـال نـيـك شـمـرده مـى شـود، هـمـچـنـان كـه خـداى تـعـالى در خـطـابـش بـهرسول گرامى اش فرموده : (و اما تخافن من قوم خيانة ).
و چـون (فـزع ) عـبـارت اسـت از انـقـبـاض و نـفـرتـى كـه از مـنـظـرهـاى مـخـوف دردل حـاصـل مـى شـود، قـهـرا امـرى خـواهـد بـود كـه بـه مـقـامعـمـل بـرگـشـت مـى كـنـد، نـه بـه ادراك ، پـس بـالذات ازرذايل نيست ، بلكه فضيلتى است مربوط به مواردى كه مكروه و ناملايمى در شرف پيشآمـدن اسـت ، و دارنـدگـان ايـن فضيلت آن مكروه را دفع مى كنند. پس اگر در آيه شريفهنـسـبـت فـزع به داوود (عليه السلام ) داده ، براى او نقصى نيست تا بگويى آن جناب ازانبيا بوده كه جز از خدا خشيت ندارند.
و تـــوضـــيــحـى دربـاره فـزع داوود (عـليـه السـلام ) در ماجراى مراجعه دو خصم نزداوبراى داورى
(قـالوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض ) - وقتى ديدند داوود (عليه السلام )بـه فـزع افتاده ، خواستند او را دلخوش و آرام ساخته و فزعش را تسكين دهند، لذا گفتند:(لا تـخـف مـتـرس ). و ايـن در حقيقت نهى از فزع است به صورت نهى از علت فزع كههـمـان خوف باشد. (خصمان بغى ) اين جمله در تقدير (نحن خصمان ) است ، يعنى مادو خصم هستيم ، و مراد از دو خصم دو نفر نيست ، بلكه دو طايفه متخاصم است ، كه بعضىبر بعضى ظلم كرده اند.
(فـاحـكـم بـيـننا بالحق و لا تشطط...) - كلمه (شطط) به معناى جور است و معناىجمله اين است كه : اى داوود بين ما حكمى كن كه به حق باشد، و در حكم كردنت جور مكن . و مارا به راه وسط و طريق عدل راه بنما.
بيان مطلب مورد نزاع در پيشگاه داود(ع )


ان هذا اخى ...



ايـن جمله مطلب مورد نزاع را بيان مى كند، مى گويد: (اين برادر من است ...) و اين جملهكـلام يـكـى از دو طايفه است كه به يك نفر از طايفه ديگر اشاره نموده مى گويد: (اينشخص كه مى بينى برادر من است ...).
و بـا ايـن بيان فساد استدلالى كه بعضى به اين آيه كرده اند كه كمترين عدد جمع ، دواسـت ، روشـن مـى شود، چون با بيان ما روشن گرديد كه كلمه (خصمان ) و جمله (هذااخـى ) هـيـچ دلالتـى نـدارد بـر ايـن كه مراجعه كنندگان به داوود دو نفر بوده اند، تابـگـويـى پـس جـمـع (اذ تـسـوروا) و نـيـز (اذ دخـلوا) در مـورد دو نـفـراستعمال شده در نتيجه صيغه جمع بر دو نفر نيز اطلاق مى شود.
بـراى ايـنـكـه گـفـتـيـم : مـمـكن است اين دو متخاصم دو طايفه بوده اند و هر يك از دو طرفبـيـشـتـر از يـك نـفـر بـوده انـد هـمـچـنان كه مى بينم صيغه تثنيه در آيه (هذان خصماناخـتـصـمـوا فـى ربـهـم فالّذين كفروا...) در دو نفر به كار نرفته ، بلكه در دو جمعيتاستعمال شده ، به شهادت اينكه هم فرموده (اختصموا) و هم درباره يكى از آن دو خصمفـرمـوده : (فـالّذيـن كـفـروا) البـتـه مـمـكـن هـم هـسـتاصـل خصومت در بين دو فرد از دو طايفه واقع شده باشد، ولى پاى بقيه افراد نيز بهميان كشيده شده باشد، تا آن دو را در ادعايشان كمك كنند.
(له تـسـع و تـسـعـون نـعجة ولى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب ) -كلمه (نعجة ) به معناى گوسفند ماده است (كه به فارسى آن را ميش مى نامند).
و معناى (اكفلنيها) اين است كه آن را در كفالت من و در تحت سلطنت من قرار بده . و معناى(و عـزنـى فى الخطاب ) اين است كه : در خطاب بر من غلبه كرد. و بقيه الفاظ آيهروشن است .
قضاوت و حكم داوود (عليه السلام ) و سپس استغفار و انابه او


قـال لقـد ظـلمـك بـسـؤ ال نـعـجـتـك الى نـعـاجـه ... وقليل ما هم



ايـن آيـه شـريـفه حكايت پاسخى است كه داوود (عليه السلام ) به مساءله آن قوم داده ، وبـعيد نيست كه پاسخ او قضاوت و حكمى تقديرى بوده ، چون اگر چنين نبود، جا داشت ازطرف مقابل هم بخواهد تا دعوى خود را شرح دهد و بعدا بين آن دو قضاوت كند.

next page

fehrest page

back page