بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اين معنا وقتى بيشتر واضح و روشن مى شود كه دعا و درخواست در جمله (اذا دعاه ) را،بر اعم از دعاى زبانى و غير زبانى حمل كنيم ، دعاى زبانى كه آيه (و اتيكم منكل ما سالتموه ) و دعاى غير زبانى كه آيه (يساله من فى السموات و من فى الارض) متعرض آن است : چون بنا بر اين تمامى آنچه كه به انسان داده شده و هر تصرفىكه ارزانى شده ، همه از مصاديق كشف سوء از مضطر محتاج خواهد بود، البته كشف سوءبعد از دعاى او. پس خليفه قرار دادن انسان مستلزم اين اجابت دعا و كشف سوئى است كه اورا مضطر و بيچاره مى كند. بعضى از مفسرين گفته اند، معناى آيه اين است كه : خداوندشما را جانشين امتهايى كه قبل از شما در زمين بودند مى كند، تا در مسكن ايشان در زمينمسكن كنيد و بعد از رفتن آنان در زمين تصرف كنيد، ليكن معنايى كه ما براى آيه كرديمبا سياق آيه مناسبتر است .
بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه : خداوند شما را جانشينان كفار مى كند وشما را در بلاد آنان جاى مى دهد، تا به جاى شرك آنان در آن بلاد، طاعت خدا كنيد و بهجاى عنادى كه آنان با خدا مى ورزيدند، سر در طاعتش نهيد. ليكن اين وجه نيز درست نيست، براى اينكه خطاب در آيه مانند ساير آيات پنجگانهقبل ، به كفار است ، نه به مؤ منين ، در حالى كه در اين وجه كه گفته اند خطاب به مؤمنين است .
(قليلا ما تذكرون ) - خطاب در اين جمله خطابى است توبيخى به كفار، البته دربعضى از قرائتها (يذكرون ) هم خوانده شده و اين قرائت بهتر است ، براى اينكه باذيل ساير آيات پنجگانه موافق است ، چون در آخر همه آنها صيغه جمع غايب آمده ، در يكىفرموده : (بل هم قوم يعدلون )، در ديگرى آمده(بل اكثرهم لا يعلمون ) و همچنين در بقيه . ديگر اينكه اصولا روى سخن در اين پنجآيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، نه به كفار تا به صيغه جمعحاضر، بفرمايد (تذكرون - كم متذكر مى شويد)، بلكه از آنجايى كه گفتيم روىسخن با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، بايد به طريق التفات - كه بيانش
گذشت - به آن جناب بفرمايد كه كفار كم متذكر مى شوند، و يا مردمى هستند كهعدول مى كنند، يا بيشترشان نمى دانند .


امن يهديكم فى ظلمات البر و البحر و منيرسل الرياح بشرا بين يدى رحمته ...



مراد از ظلمات بر و بحر، ظلمتهاى شبها در خشكى و دريا است . بنا بر اين ، در آيهشريفه مجاز عقلى به كار رفته ، (يعنى ظلمت شب دريا را به دريا و ظلمت شب خشكى رابه خشكى نسبت داده ) و مراد از (ارسال رياح بشرا)، اين است كه : بادها راقبل از فرستادن باران مى فرستد، تا مردم را با آمدن باران مژده دهد و مراد از (رحمت )همان باران است ، و بقيه الفاظ آيه روشن است .


امن يبدء الخلق ثم يعيده و من يرزقكم من السماء و الا رض ...



مقصود از اينكه فرمود: (يبدء الخلق ثم يعيده ) 
(بدء خلق ) به معناى ايجاد خلق است ابتداء و براى اولين بار و اعاده خلق به معناىدوباره خلق كردن و برگرداندن آنان در قيامت است . در اين آيه شريفه مشركين را ملزم ومجاب مى كند به اينكه چرا شرك ورزند، آيا آن كسى كه عالم را براى باراول و نيز در قيامت براى بار دوم خلق مى كند بهتر است يا سنگ و چوبى كه آنان مىپرستند؟ و حال آنكه مشركين اصلا قيامت و معاد راقبول ندارند، همچنان كه در همين آيات بدان اشاره نموده مى فرمايد: (وقال الذين كفروا...) و اين از اين نظر است كه در كلام مجيدش ، مساءله معاد با ادله قاطعهاثبات شده و در اينجا به عنوان اصل مسلم اخذ شده است ، آنگاه در آيات بعد به عنواناستدراك مى فرمايد كه همه اين روگردانيها به خاطر اين است كه مشركين معاد را منكرند ويا در آن شك دارند.
بعضى از مفسرين در تفسير آيه مورد بحث گفته اند: مراد از (بدء الخلق ) و سپس اعادهآن ، ايجاد فردى از يك نوع و از بين بردن آن و دوباره ايجاد نظير آن است . خلاصه ،مراد ايجاد مثلى بعد از مثل ديگر است و به عبارت ديگر تكرارعمل ايجاد است ، پس ‍ ديگر كسى اشكال نكند كه مشركينقائل به معاد نبودند، پس چرا در اين آيه با مساءله معاد عليه ايشان احتجاج شده است .
و ليكن تفسيرى است كه از ظاهر آيه بعيد است .
بطور كلى در عالم وجود بطلان و نيستى راه ندارد  
يكى از آن لطايفى كه آيه شريفه از حقايق قرآنى دارد، بر مى آيد كه بطور كلىبطلان
و نيستى در عالم وجود راه ندارد، بلكه آنچه را كه خداى تعالى براى اولين بار هستىداده به زودى با اعاده به سوى او برمى گردد و اگر به چشم خود مى بينيم كهموجوداتى معدوم مى شوند ما آن را فقدان و نيستى بعد از هستى مى بينيم و گر نه درواقع چنين نيست بلكه - همانطور كه گفتيم - براى ما فقدان است .
و اما اينكه علماى كلام اتفاق كرده اند بر اينكه اعاده معدوم در بعضى موجودات مانندعرضها (يعنى هر چيزى كه اگر بخواهد موجود باشد محتاج به محلى است تا در آن خودنمايى كند مانند رنگها و هيئتها و كيفيتها و امثال آن )محال است و در بعضى موجودات ديگر مانند جواهر (هر چيزى كه در هستى اش محتاج بهموضوعى نيست مانند اجسام )، اختلاف كرده اند ربطى به مساءله مورد بحث ما نيست ، زيرامساءله بعثت در قيامت آن هم آنطور كه آيه شريفه تقرير كرده از باب اعاده معدوم نيست ،تا آقايان آن را محال و يا مورد اختلاف بدانند، بلكه بعث عبارت است از: برگشتن خلق ورجوع آن - در حالى كه همان خلق اول است - به سوى پروردگارى كه مبدء آن است .
(و من يرزقكم من السماء و الا رض ) - اين جمله ، اشاره است به تدبير امرى كه ميانبدء خلقت و عود آن در موجودات واقع شده و آن عبارت است از رزق آنها با اسباب آسمانىمانند بارانها، و اسباب زمينى مانند روييدنيها، كه انسان از آنها غذا تهيه مى كند.
نفى الوهيت آلهه مشركين از طريق نفى ربوبيت آنها و انحصار ربوبيت در خداىسبحان
(قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين ) - خداى تعالى در آيات و جملاتقبل ، فصولى در خلقت عمومى عالم و تدبير آنها، با اشاره به ارتباط تدبير بعضىبا تدبير بعض ديگر و ارتباط و به هم پيوستگى همه با خلقت ، ذكر فرمود و درنتيجه معلوم شد كه خلقت و تدبير در سراسر عالم امرى است واحد و مستند به او و قائمبه او، (و وقتى ثابت كند كه تدبير، همان خلقت است با در نظر گرفتن اينكه مشركيناعتراف دارند كه خلقت تنها مستند به خداست ناگزيرند اعتراف كنند كه تدبير نيز مستندبه خدا به تنهايى است ) پس ثابت شد كه خداى تبارك و تعالى تنها رب تمامىموجودات است و شريكى ندارد و لازمه اين بحث اين است كه الوهيت آلهه اى كه مشركين بهجاى خدا مى خوانند باطل باشد.
براى اينكه الوهيت كه به معناى استحقاق عبادت است ملازم با ربوبيت است ، چون كسىمستحق عبادت و پرستش است كه رب باشد، يعنى مالك و مدبر باشد، پس عبادت مشركينبه هر طريقى كه معمول ايشان است يا به اين منظور است كه شكر نعمت معبود باشد، يااينكه باعث شود كه معبود عابد را از شر و نقمت حفظ كند و هر چه باشد و به هر منظورىباشد عبادت مشرك مربوط به تدبيرى است كه از شوون ربوبيت است .
و چون غرض در فصول مذكور ابطال الوهيت خدايان دروغى است ، همچنان كه ديديم بعد ازهر فصلى مى فرمود: (ءاله مع اللّه - آيا با خدا خدايى ديگر است )؟، لذا در جملهمورد بحث ، رسول گرامى خود را دستور مى فرمايد از مشركين مطالبه برهان كند، كهبه چه دليل خدايان شما خدايند؟ تا وقتى از آوردن برهان عاجز ماندند خود بفهمند كه درادعاى خويش گزافگو و در عقيدهشان خرافى هستند، چون اگر بخواهند به راستى دربارهالوهيت ، دليلى بياورند بايد آن دليل تدبير ناحيهاى از عالم باشد، در حالى كه ثابتشد كه تدبير تمامى خلايق از خدا به تنهايى است .
برهانى ديگر بر ابطال الوهيت آلهه مشركين با بيان اينكه آنان علمى به غيب وقيامتندارند


قل لا يعلم من فى السموات و الا رض الغيب الا اللّه و ما يشعرون ايان يبعثون



در آيه قبلى - گفتيم - بعد از آنكه الوهيت آلهه مشركين راابطال نمود و ثابت كرد كه خلقت و تدبير همه عالم از خداى تعالى به تنهايى است ،به آن جناب دستور داد تا از مشركين بخواهد تا بر خدايى آلهه خود اقامه برهان كنند واينك در اين آيه براى نوبت دوم دستورش مى دهد تا با برهان ديگرى بر بطلان الوهيتآنان با ايشان روبرو شود، و آن برهان اين است كه خدايان آنان علمى به غيب و به قيامتندارند، و نمى دانند كه در چه زمانى مبعوث مى شوند، درست است كه هيچ كس از موجوداتزمينى و آسمانى علمى بدان ندارد ولى شان معبود اين است كه امر پرستندگان خود راتدبير كند و يكى از امور خلق همانا مساءله جزاء در روز بعث است ، كه بايد آن را نيزتدبير كند و در نتيجه روز و تاريخ آن را بداند وحال آنكه آلهه ايشان چه ملائكه و چه جن و چه قديسين از بشر، هيچ يك از روز بعث اطلاعىندارند، پس إ له و معبود نيستند.
با اين بيان روشن مى شود كه جمله (لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الا اللّه )برهان مستقلى است بر ابطال الوهيت آلهه مشركين ، و اختصاص الوهيت به خداى تعالى بهتنهايى و اينكه جمله (و ما يشعرون ايان يبعثون )، ازقبيل عطف روشنترين فرد غيب است بر آن ، چون گفتيم مهمترين چيزى كه معبود بايد علم بهآن داشته باشد و آن را تدبير كند مساءله جزا در روز بعث است .
و نيز، اين معنا روشن گرديد كه دو ضمير جمع در (يشعرون ) و (يبعثون ) به (منفى السموات و الا رض ) بر مى گردد، چون بيان قبلى بدون اين جمله و تتمه ، تمامنمى شود.
پس اينكه بعضى گفته اند: (دو ضمير مذكور به مشركين بر مى گردد، هر چند كه
بى اطلاعى از روز قيامت مختص به آلهه نيست و عمومى است و ليكن به خاطر اينكه بيناين دو ضمير جمع ، با ضميرهاى آينده تفكيك نشود)، - چون ضمائر آينده بطور قطعهمه به مشركين بر مى گردد - بناچار اين نيز بايد به آنان برگردد، تا تفكيك نشودحرف صحيحى نيست .
براى اينكه مخالف با بيانى است كه سياق آيه براى افاده آن است ، چون همانطور كهگفتيم آيه شريفه مى خواهد برهانى ديگر اقامه كند، كه جز با برگشتن ضميرها به(من فى السموات - هر كس كه در آسمانها و زمين است )، تمام نمى شود و با وجودچنين قرينهاى روشن ، تفكيك در ضميرها عيبى ندارد.
توصيف بى خبرى و استعباد و انكار مشركين نسبت به قيامت  


بل ادارك علمهم فى الا خرة بل هم فى شك منهابل هم منها عمون



كلمه (ادارك ) در اصل (تدارك ) بوده ، و تدارك به معناى اين است كه اجزاى چيزىيكى پس از ديگرى (مانند حلقه زنجير) بيايد تا تمام شود و چيزى از آن باقى نماند ودر اينجا معناى (تدارك علمشان در آخرت ) اين است كه ايشان علم خود را تا آخرين جزءشدرباره غير آخرت مصرف كردند، تا بكلى تمام شد، و ديگر چيزى از آن نماند، تا با آنامر آخرت را دريابند بنا بر اين ، جمله مذكور در معناى اين آيه است كه مى فرمايد:(فاعرض عمن تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا، ذلك مبلغهم من العلم ) و كلمه(عمون ) جمع عمى است .
بعد از آنكه احتجاج خداى تعالى در آيه قبل بدينجا منتهى شد كه احدى غير از خداىتعالى هنگام بعث را نمى داند و با همين جمله مشركين را مجاب كرد، در آيه مورد بحث روبه پيغمبر خود مى كند و به يادش مى آورد كه مشركينقابل خطاب نيستند و از اين مرحله ها بدورند، چون هيچ خبرى از امور آخرت ندارند، تا چهرسد به وقت و ساعت آن ، و اين بدان جهت است كه ايشان آنچه استعداد براى درك و علمداشتند، همه را در ماديات و زندگى دنيا مصرف كردند، در نتيجه نسبت به امور آخرت درجهل مطلقند، بلكه اصلا در باره آخرت ترديد مى كنند، چون از طرز احتجاجاتشان برنبود قيامت كه جز استبعاد، اساسى ندارد، همين معنا برمى آيد، بلكه از اين بالاتر، آناننسبت به امور آخرت كورند، يعنى خدا دلهايشان را از تصديق بدان و اعتقاد به وجود آنكور كرده است .
پس از اين بيان معلوم شد كه چرا كلمه (بل ) كه براى اعراض است در يك آيه تكرارشده ؟ و روشن گرديد كه مراتب محروميت مشركين از علم به آخرت مختلف است و آيهشريفه
آن مراتب را مى فهماند و مى فرمايد كه مشركين در اعلا مرتبه آن محروميتند، پس معناىجمله (بل ادارك علمهم فى الا خرة ) اين است كه علمى بدان ندارند، به گوششاننخورده و معناى جمله (بل هم فى شك منها) اين است كه اگر هم خبر قيامت به گوششانخورده و به دلهاشان وارد شده ، ليكن يقين بدان نيافته اند و درباره آن در شكند وتصديقش نكرده اند و معناى اينكه فرمود: (بل هم منها عمون ) اين است كه اگر از اعتقادبه قيامت بى بهره شدند. به اختيار خود نشده اند و اصولا مربوط به آنان نيست ، بلكهخداى سبحان قلوبشان را از درك آن كور كرده ، و در نتيجه ديگر نخواهند توانست آن رادرك كنند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از تدارك علم مشركين ،تكامل علم ايشان و رسيدنش به حد يقين است ، يعنى علم مشركين به خاطرتكامل حجتهاى ما كه بر حقيقت بعث دلالت مى كندتكامل يافته است ، و اين را از باب استهزاء فرموده ، و ليكن به نظر ما اين معنا بادنباله آن كه دو نوبت اضراب مى كند - يك بار در شك ، و يك بار در كورى آنان -نمى سازد.


و قال الذين كفروا ءاذا كنا ترابا و آباؤ نا ا ئنا لمخرجون لقد وعدنا هذا نحن و آباونامن قبل ان هذا الا اساطير الاولين



اين آيه شريفه ، حجتى را از مشركين حكايت مى كند كه بر نبود بعث و قيامت اقامه كرده اندو اساس آن بر استبعاد است و حاصلش ‍ اين است كه : چگونه ممكن است ما ازدل زمين به صورت انسانى تام الخلقه درآييم ، همانطور كه الا ن هستيم ، با اينكه بعداز مردن ميدانيم كه همه خاك مى شويم و پدرانمان نيز همه خاك شدند؟
و جمله (لقد وعدنا هذا نحن و آباءنا من قبل ) حجتى ديگر است از ايشان ، كه اساس آننيز بر استبعاد است و آن اين است كه : اين بعث را قبلا هم انبياى گذشته به ما و بهپدران ما وعده دادند و چيز نو ظهورى نيست ، بلكه خيلى قديمى است و اگر درست بود وخبرى صادق بود تا به امروز اتفاق مى افتاد و مردم گذشته از قبرهايشان برمىخاستند ، و چون بر نخاستند، مى فهميم كه جزو خرافاتى است كه گذشتگان آن را درستكرده اند، چون آنان خيلى در جعل اوهام و خرافات و شنيدن داستانهاى خرافى علاقهمند وحريص ‍ بودند.


قل سيروا فى الا رض فانظروا كيف كان عاقبة المجرمين



در اين جمله ، خداى تعالى دستور مى دهد تا مشركين را در برابر انكار بعث ، تهديد و
انذار كند و دستورشان دهد كه در زمين سير كنند و عاقبت مجرمينى كه انبياء را تكذيبكردند و انذار آنان از روز قيامت را به هيچ گرفتند، ببينند، چون نظر و تفكر در عاقبتامر ايشان ، آنطور كه خانهه اى خرابشان و آباديهاى ويران و
دلالت مى كند براى صاحب بصيرتى كه بخواهد عبرت بگيرد كافى است .
و اگر در آيه شريفه از تكذيب كنندگان ، به مجرمين تعبير فرمود، خواست تا نسبت بهمؤ منين كه ترك جرائم گفته اند لطف فرموده باشد، (بعضى اين چنين گفته اند).
و ممكن هم هست بگوييم : آيه شريفه ، حجتى را بر معاد اقامه كرده ، به اين بيان كهمنتهى شدن عاقبت امر مجرمين به عذاب انقراض ، خوددليل است بر اينكه جرائم و ظلمها اين اثر را در پى دارد كه صاحبش را گرفتار مؤ اخذهو عذاب كند و بطور كلى عمل چه احسان و چه ظلم براى صاحبش نگهدارى مى شود، تاروزى طبق آن محاسبه گردد و اگر حساب تمامىاعمال مردم و كيفر آنها - مخصوصا پاداش اعمال صالح - در دنيا واقع نمى شود قطعانشاءه ديگرى هست كه در آنجا واقع خواهد شد و آن نشاءه آخرت است .
پس آيه شريفه در معناى آيه (ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فىالارض ام نجعل المتقين كالفجار) مى باشد و مؤ يد اين بيان ، جمله (عاقبة المجرمين )است ، زيرا اگر مراد، تهديد مكذبين رسالت و تحريف ايشان بود، مناسبتر آن بود كهبفرمايد: (عاقبة المكذبين )، همچنان كه قبلا نيز اشاره كرديم .


و لا تحزن عليهم و لا تكن فى ضيق مما يمكرون



يعنى از اينكه ايشان اصرار بر كفر و انكار مى ورزند خيلى غم مخور و حوصله ات سرنرود كه چرا با مكرشان دعوتت را باطل نموده . مردم را از راه خدا باز مى دارند، براىاينكه هر چه مى كنند در حضور خدا مى كنند و نمى توانند خدا را به تنگ و عجز بياورند،و او به زودى كيفر اعمالشان را مى دهد.
پس ، آيه شريفه در اين صدد است كه رسول گرامى اش (صلى اللّه عليه و آله ) راتسليت و دلخوشى دهد و جمله (و لا تكن فى ضيق ) عطف تفسير است براى ما قبلش .


و يقولون متى هذا الوعد ان كنتم صادقين



ظاهرا مراد از (وعد)، وعده به عذاب مجازات است اعم از عذاب در دنيا و آخرت و
سياق ، مويد اين معناست ، بقيه الفاظ آيه روشن است .
معناى آيه : (قل عسى ان يكون ردف لكم بعض الذى تستعجلون ) و مفاد كلمه(عسى) و امثال آن در كلام خداى تعالى


قل عسى ان تكون ردف لكم بعض الذى تستعجلون



گفته اند: لام در (ردف لكم ) زايد و براى افاده تاءكيد است مانند حرف باء در آيه(و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة ) و معناى جمله مورد بحث ، اين است كه بگو اميد استكه شما را متابعت كند، و به شما ملحق شود بعضى از آنچه درباره اش عجله مى كنيد.
بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (ردف ) معناى فعلى را متضمن است كه همواره با لاممتعدى مى شود.
و مراد از (بعضى از آنچه درباره اش عجله مى كنند) همانا عذاب دنيا است ، كهقبل از عذاب آخرت فرا مى رسد، چون كفار همواره درباره آن عجله مى كردند و بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى گفتند: پس چه شد آن عذاب كه ما را از آن مىترسانى و آن حكم فصلى كه خدا وعده آن را داده ، و حكمفصل خود ملازم با عذاب است و عذاب دنيا هم بعضى از آن عذابها است كه درباره اش عجلهمى كردند آن قسمتش است كه كفار در باره اش عجله مى كردند و شايد مراد آيه عذاب روزبدر باشد، همچنان كه ديگران نيز احتمالش را داده اند.
مفسرين درباره كلمه (عسى ) گفته اند: اين كلمه و كلمه(لعل ) درباره خداى تعالى معناى وجوب را مى دهد، زيرا اصولا كسى مى گويد(شايد و يا اميد است ) كه به سر نوشت آينده خودجاهل باشد، و چون جهل بر خداى تعالى محال است ، در نتيجه معناى (عسى ان يكون ردفلكم ) اين مى شود كه (سيردفكم و ياتيكم العذاب محققا- به زودى بهدنبال سرتان عذاب خواهد آمد).
ليكن اين حرف صحيح نيست ، زيرا معناى اميدوارى و آرزومندى وامثال آن ، همانطور كه ممكن است قائم به نفس و جان گوينده باشد، (يعنى گوينده خودشدر دل آرزومند و اميدوار باشد)، همچنين ممكن است قائم به مقام و يا به شنونده و يا غير آندو باشد و در اين آيه و هر جاى ديگر از كلام مجيد خداى تعالى ، قائم به غير گوينده ،يعنى خداست ، حال يا قائم است به مقام ، يا به غير مقام و جوابى كه در آيه آمده از آنجاكه راجع است به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، پس اميدى هم كه از كلمه عسىاستفاده مى شود راجع مى شود به آن جناب و قائم است به نفس شريف او و معناى آيه اينمى شود كه : به
ايشان بگو من اميدوارم كه چنين و چنان شود.
و در تفسير ابى السعود آمده كه كلمه (عسى ولعل و سوف ) در تهديدهاى پادشاهان به منزله حكم جزمى است و اگر حكم قطعى خودرا به اين عبارات تعبير مى كنند، به منظور اظهار وقار سلطنت ، و اشعار به اين معناست ،كه رمز از امثال ايشان مانند تصريح از ديگران است و همه وعده هاى خدا و تهديدهايش نيزبر اين منوال است ، و اين گفته ابى السعود وجه خوبى است .
و معناى آيه اين است كه : به اين درخواست كنندگان عذاب كه از وقت رسيدن آن مىپرسند، بگو من اميدوارم كه بعضى از تهديدهاى خدا كه شما در آن عجله مى كنيد، يعنىعذاب دنيا كه شما را به عذاب آخرت نزديك مى كند و به آن مى رساند به زودى شما رادنبال كند و همين هم كه تعبير كرد به (ردف لكم - دنبالتان كند) باز براى اشارهاست به نزديكى آن عذاب .


و ان ربك لذو فضل على الناس و لكن اكثرهم لا يشكرون



معناى آيه شريفه از نظر خود آيه روشن است ، ليكن وقوع آن در سياق تهديد و تخويف ،اين نكته را افاده مى كند كه : اگر خداى تعالى عذاب ايشان را تاءخير انداخت ، با اينكهاستحقاق آن را دارند، از اين جهت است كه او داراىفضل و كرم است و درباره آنان به فضل خود رفتار كرده و ايشان بايد شكر همين را همبه جاى آرند، اما بجاى نمى آورند، بلكه عجله در آن عذاب را مى خواهند.


و ان ربك ليعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون



يعنى تاءخير عذاب از ايشان ، ناشى از جهل خداى تعالى نيست ، بلكه او ازحال ايشان و آنچه كه به كيفر كفر و جحودشان مستحقند آگاه است ، چون او خبر دارد ازآنچه كه سينه هاى آنان در خود پنهان مى كند و يا آشكار مى سازد. آنگاه با آيه (و ما منغائبة فى السماء و الا رض الا فى كتاب مبين ) همان معنا را تاءكيد فرمود.


ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون و انه لهدى و رحمةللمؤ منين ان ربك يقضى بينهم بحكمه و هو العزيز العليم



اين آيه شريفه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را تسليت و دلگرمى مى دهد و نيززمينه را براى بعد كه به زودى از حقانيت دعوتش و تقويت ايمان مؤ منين سخن مى گويد،
فراهم مى كند، و به همين بيان وجه اتصال آيه به ماقبل كه فرمود: (فلا تحزن عليهم ...)، كه باز به حقيقت دعوتش اشعار دارد، معلوم مىشود.
پس جمله (ان هذا القرآن يقص على بنى اسرائيل اكثر الذى هم فيه يختلفون - اينقرآن براى بنى اسرائيل بيشتر آن مسائلى كه مورد اختلافشان است بيان مى كند)، بهداستانهايى از قصص انبياء اشاره مى كند و حق را در آنچه كه در آن اختلاف مى كنند بيانمى نمايد و يكى از آن داستانها داستان مسيح (عليه السّلام ) است ، كه حق مطلب را در آنمعارف و احكام كه مورد اختلافشان بود بيان مى كند.
و اينكه فرمود: (و انه لهدى و رحمة للمؤ منين ) به اين معنا اشاره مى كند كه با اينداستانها كه بر بنى اسرائيل مى خواند، مؤ منين را به سوى حق هدايت مى كند و نيز رحمتىاست براى آنان كه دلهايشان را آرامش مى دهد و به اين وسيله ايمان را هم در دلهايشانريشه دار و ثابت مى كند.
و اينكه فرمود: (ان ربك يقضى بينهم بحكمه و هو العزيز العليم ) اشاره است بهاينكه قضاء و داورى ميان آنان با خداست ، پس ‍ همان خدا پروردگار اوست كه عزيز است ،يعنى كسى است كه هيچگاه مغلوب نمى شود و عليم است ، يعنى هرگزجهل و خطاء در حكمش راه ندارد، پس اوست كه با حكم خود در بين آنان قضاوت مى كند، پسبايد كه دل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به قضاء پروردگار عزيز و عليمشراضى شود و امر را به او محول نمايد، همچنان كه جا دارد عين اين رفتار را در حق مشركينداشته باشد، نه اينكه از شرك و كفر آنان و از مكر و حيله ايشان اندوهناك و دلتنگ شود.


فتوكل على اللّه انك على الحق المبين



اين جمله تفريع و نتيجه گيرى است از مجموع چند امرى كه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در خصوص شرك مشركين و اختلاف بنىاسرائيل فرمود و معنايش اين است كه امر همه آنانمحول به خداى تعالى است ، نه به تو، پس بايد كه تو او راوكيل بگيرى ، كه او كافى تو است و بايد كه از هيچ چيز نترسى كه تو در امنيتى از حقهستى .


انك لا تسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعاء اذا ولوا مدبرين و ما انت بهادى العمى عنضلالتهم ان تسمع الا من يومن باياتنا فهم مسلمون



اين جمله ، امر به توكل در آيه قبل را تعليل مى كند و مى فرمايد كه ما تو را در مساءلهايمان و كفر مردم ، امر به توكل بر خدا كرديم و اين بدان جهت است كه ايشان مرده اند ودر طاقت تو نيست كه دعوتت را به مردگان بشنوانى ، زيرا كه ايشان كرند و نمىشنوند و كورند و
گمراه و تو نمى توانى دعوتت را به گوش كران آن هم (در حالى كه پشت مى كنند ومى روند) برسانى - و چه بسا قيد در حالى كه پشت مى كنند و مى روند براى همينباشد كه اگر پشت نمى كردند، باز ممكن بود و لو با اشاره حرف را به ايشانفهمانيد - و نيز تو نمى توانى كور را از گمراهيش رهانيده و هدايتش كنى ، تنهاقدرتى كه تو دارى اين است كه دعوتت و آيات ما را كه دلالت بر ما مى كند به گوشمؤ منين برسانى ، چون مؤ منين به خاطر اذعان و ايمانى كه به اين حجتهاى حقه دارندتسليم ما هستند و تو را در آنچه كه دلالت مى كنى تصديق مى كنند.
با اين بيان چند نكته روشن گرديد:
اولا: مراد از سماع هدايت است .
ثانيا:مراد از آيات ، ادله و حجتهايى است كه بر توحيد و معارف حقى كه از فروع توحيداست دلالت مى كند.
ثالثا: اينكه هر كس حجتهاى حق را چه از آيات آفاق باشد و چه از آيات انفس ، با سلامتعقل تعقل كند و آنگاه با ايمان و انقياد تسليم آن شود، چنين كسى از مردگان و از مهرشدگان ، كه خدا بر گوش و چشمشان مهر نهاده نيست .
بحث روايتى  
در تفسير قمى در ذيل جمله (و سلام على عباده الذين اصطفى ) آورده كه امام فرمود:منظور از اين بندگان آل محمد (صلى اللّه عليه و آله ) هستند.
رواياتى در مراد از بندگان در (وسلام على عباد الذين اصطفى )  
مؤ لف : اين روايت را تفسير جمع الجوامع نيز، از ائمهاهل بيت (عليه السلام ) به دو نحو آورده ، يكى بدون سند، و ديگرى هم بطور مضمر(يعنى گفته : از آن جناب و معين نكرده از كدام يك از ائمهنقل كرده ).
خواننده عزيز به خاطر دارد كه در بيان گذشته خود كه درذيل همين آيه آورديم ، گفتيم : از سياق برمى آيد كه مراد از اين بندگان به حسب موردآيه انبياء (عليه السلام ) هستند كه به نعمت اصطفاء متنعم بودند و خداى تعالىداستانهاى جمعى از ايشان را در قرآن كريم آورده . بنا بر اين ، اگر روايت صحيح باشداز قبيل جرى و تطبيق فرد بر كلى خواهد بود.
و نظير روايت مذكور روايتى است كه الدر المنثور از عدهاى از صاحبان كتب از ابن عباسروايت كرده ، كه در ذيل آيه مورد بحث گفته : منظور از اين بندگان ، اصحاب محمدند اينروايت نيز - اگر صحيح باشد - از باب جرى و تطبيق است .
بنا بر اين ، آن روايت ديگرى كه الدر المنثور از عبد بن حميد و ابن جرير، از سفيانثورى ، در ذيل آيه نقل كرده كه گفت : آيه شريفه تنها مربوط به اصحاب محمد استصحيح نيست ، زيرا اولا گفتيم درباره انبياء است و در ثانى اگر هم از باب تطبيقشامل اصحاب شود بارى شامل خصوص آنان نيست .
و در تفسير قمى نيز در ذيل آيه (بل هم قوم يعدلون )نقل كرده كه فرمودند: يعنى از حق عدول مى كنند.
و نيز در همان تفسير در ذيل آيه (امن يجيب المضطر اذا دعاه ...) مى گويد: پدرم از حسنبن على بن فضال ، از صالح بن عقبه ، از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كهفرمود: اين آيه درباره قائم آل محمد (صلى اللّه عليه و آله )نازل شده ، به خدا سوگند مضطر او است ، كه در مقام ابراهيم دو ركعت نماز مى خواند وخداى عزوجل را مى خواند، پس او اجابتش مى فرمايد و خليفه در زمينش ‍ مى سازد.
مؤ لف : اين روايت هم از باب جرى و تطبيق مصداق بر كلى است ، زيرا آيه درباره عموممضطرين است .
روايتى كه در آن از جمله : (و يجعلكم خلفاء الارض ) وجوب مطلق فرمانبرىازخليفه (حاكم ) استفاده شده و بيان مجعول بودن آن
و در الدر المنثور است كه طبرانى از سعد بن جناده روايت كرده كه گفترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر كس از جماعت جدا و دور شود در آتش است ،آن هم با صورتش ، براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (امن يجيب المضطر اذا دعاه ويكشف السوء و يجعلكم خلفاء الا رض )، پس به حكم اين آيه خلافت از خداىعزوجل است ، اوست كه خليفه را خليفه مى كند، چيزى كه هست اگر خير باشد كه هيچ واگر شر باشد باز خود او مواخذه اش مى كند، اما تو! بر تو واجب است كه هر چه خداگفته اطاعت كنى .
مؤ لف : اين روايت خالى از بوى جعل و دسيسه نيست ، براى اينكه در سابق معلوم شد كهمراد از خلافت در آيه - بطورى كه از سياقش برمى آيد - خلافت زمينى است ، كهبراى هر انسانى مقدر شده و معنايش اين است كه نوع بشر جانشين خداست در زمين و دراينكه انواع
تصرفات را در زمين بكند (و خداوند زمين و آنچه در شكم آن و در دريا و خشكى آنست ،براى بشر مسخر و رام كرده است ، تا بتواند در آنها تصرف كند)، نه خلافت به معناىحكومت بر امت و چرخاندن آسياى مجتمع آن ، (تا معنايش اين شود كه هر كس ‍ خليفه مسلمينشود خدايش خليفه كرده ، اگر خوب باشد كه هيچ اگر هم بد باشد خدا خودش مى داندبا او چه معامله كند و اما افراد امت بايد اوامر آن خليفه را هر چند مثلا كشتن اخيار و ابرارباشد اطاعت كنند).
از اين هم كه صرف نظر كنيم اصلا متن روايت اضطراب دارد و صدر و ذيلش با هم تطبيقنمى كند، براى اينكه اگر مراد از اينكه گفت خلافت از جانب خداست اين باشد كه تسلطخليفه بر مردم به تقدير خداست و به عبارت ديگر تكوين آن منسوب به خداى سبحاناست ، همچنان كه درباره سلطنت نمرود فرموده : (ان اتيه اللّه الملك - اينكه خداسلطنتش داده ) و از فرعون حكايت كرده كه گفت : (اليس لى ملك مصر).
كه خود بسيار روشن است كه خلافت به اين معنا مستلزم وجوب اطاعت خليفه و حرمت مخالفتبا وى نيست و گر نه لازم مى آيد كه اصل دعوت دينى نقض شود و اطاعتامثال نمرودها و فرعونها و صدها نظائر آن واجب باشد.
و اگر مراد از اين جمله در صدر روايت اين باشد كه خدا به حكم دين خلافت او را امضاءكرده و به عبارت ديگر قانونا منسوب به خداى تعالى است و در نتيجه اطاعتش در آنچهامر مى كند واجب است ، هر چند كه امر به گناه و خيانت باشد، اين هم كه نقض صريح احكامدينى است و اگر بگويى در غير معصيت خدا اطاعتش واجب است ، چونرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرموده بود: (لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق)، در اين صورت پس جدا شدن از جماعت و نافرمانى خليفه جايز است ولى اين با صدرروايت نمى سازد.
و نظير اين اشكال در ذيل روايت وارد است ، كه مى گفت : (اما تو! بر تو واجب است كه هرچه خدا گفته اطاعت كنى )، زيرا اگر مقصود از هر چه خدا امر كرده اين است كه هر چهخليفه گفته ، گر چه نافرمانى خدا باشد، اطاعت كنى ، باز نقض صريح تشريع احكاممى شود و اگر مراد از آن اطاعت خدا است ، هر چند نافرمانى خليفه باشد نقض صريحصدر روايت مى شود.
و امروز در ابحاث اجتماعى مسلم و روشن شده كه امضاء و پذيرفتن حكومت كسى كه احترامىبراى قوانين مقدس و جاريه قائل نيست ، امضايى است كهعقل آن را نمى پذيرد و افراد يك جامعه عاقل و رشيد زير بار چنين كسى نمى روند، بههمين دليل بايد ساحت شارع و آورنده دين را از چنين روايت و سفارشهايى منزه دانست .
و اگر بگويى حفظ يك پارچگى مملكت و اتحاد كلمه و اتفاق امت مهمتر است از حفظ بعضىاز احكام ، در جواب مى گوييم معناى اين حرف اين است كه جايز باشد حقيقت دين را بهخاطر حفظ اسم آن هدم نمود و حقيقت دين را فداى نام آن كنيم .
نقل و رد روايتى راجع به اينكه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) علم غيبنداشتهو...
و در الدر المنثور است كه : طيالسى ، سعيد بن منصور، احمد، عبد بن حميد، بخارى ، مسلم ،ترمذى ، نسائى ، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابو الشيخ ، ابن مردويه وبيهقى - در كتاب اسماء و صفات - همگى از مسروق روايت كرده اند كه گفت : من نزدعايشه تكيه داده بودم ، عايشه گفت : سه چيز است كه هر كس دهن به يكى از آنها باز كندافتراء بزرگى بر خدا زده است ، پرسيدم آن سه چيست ؟ گفت هر كس بپندارد كه محمد(صلى اللّه عليه و آله ) پروردگارش را ديد، افتراء بزرگى بر خدا بسته ، من كه تااين هنگام تكيه داده بودم برخاستم و گفتم : اى ام المؤ منين صبر كن ، و مرا مهلت بدهبپرسم و به عجله سخن مگوى ، مگر خداى تعالى نفرموده : (و لقد رآه فى الافق المبين- رسول خدا را در افق آشكار بديد) و در جاى ديگر فرموده : (و لقد رآه نزلة اخرى- بارى ديگر او را ديد)؟
عايشه در پاسخ گفت : من اولين فرد امت اسلامم ، كه همينسوال تو را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كردم ، فرمود:جبرئيل ، يعنى من جبرئيل را به آن صورتى كه با آن صورت خلق شده نديدم غير از ايندو نوبت ، كه در اين دو آيه است ، يك بار او را ديدم كه داشت از آسمان به زير مى آمد،بسيار بزرگ بود، كه بزرگى خلقتش ما بين آسمان تا زمين را پر مى كرد، عايشه سپسبه من گفت : مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد: (لا تدركه الابصار و هو يدركالابصار و هو اللطيف الخبير - ديدگان او را نمى بيند و او ديدگان را مى بيند و اولطيف و خبير است ) و نيز فرموده : (و ما كان لبشر ان يكلمه اللّه الا وحيا... على حكيم).
و كسى كه بپندارد كه محمد چيزى از كتاب خداى را كتمان كرده و ناگفته گذارده ، اوافتراى بزرگى بر خدا زده است و خداى عزوجل مى فرمايد: (يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فمابلغت رسالته و اللّه يعصمك منالناس ).
سپس عايشه اضافه كرد كه : هر كس بپندارد كه محمد از فرداى مردم خبر مى داد،
باز بر خدا افتراى بزرگى زده است ، زيرا خداى تعالى مى فرمايد:(قل لا يعلم من فى السموات و الا رض الغيب الا اللّه - بگو در آسمانها و زمين كسى غيبنمى داند جز خدا).
مؤ لف : در متن روايت اشكالاتى است كه آدمى را نسبت به آن بدبين مى كند، اما آيات رؤ يتكه مى فرمايد چشمها خدا را نمى بيند، رؤ يت حسى را نفى مى كند، نه رؤ يت قلبى را واين قسم رؤ يت غير از ايمان است كه به معناى اعتقاد مى باشد و ما در چند مورد مناسبپيرامون آن مفصل بحث كردهايم .
و اما آيه (يا ايها الرسول بلغ ...) در تفسيرش گفتيم كه منظور از آن ابلاغ عامهآيات و دستورات خدا نيست ، بلكه در مورد خاصىنازل شده و بر فرض هم كه عموميش بدانيم تازه دلالت مى كند بر اينكه آنچه بر آنجناب به عنوان پيام و رسالت نازل شده بايد ابلاغش كند، نه هر چيزى را، چون ممكناست به آن جناب چيزى نازل شود كه دانستن آن مختص به خود آن جناب باشد و از ديگرانكتمان كند.
و اما اينكه فرمود: (قل لا يعلم ...) كه هيچ كس در زمين و آسمانها غيب نمى داند، اين آيهمانند ساير آيات كه غيب را مختص به خدا مى داند بيش از اين دلالت ندارد كه علم غيب ذاتامختص خداى تعالى است و اما خدا اين علم را به كسى تعليم مى كند يا نمى كند آيات از آنساكت است ، بلكه آيات ديگر دلالت دارد بر اينكه خدا علم غيب را به بعضى افرادتعليم مى كند، مانند آيه (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى منرسول ).
و نيز خود خداى تعالى پارهاى از خبرهاى غيبى را از مسيح (عليه السّلام ) حكايت كرده وفرموده : (و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون ). و پر واضح است كه اگر كسىبگويد: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مردم را از فردايشان خبر مى داد، هرگز نمىگويد كه اين علم را پيغمبر از خود داشته و خدا به او تعليم نكرده است .
و از سوى ديگر اخبار متواتره - هر چند متفرق و متنوع است - از طريق شيعه و سنى واردشده ، كه آن جناب از بسيارى حوادث آينده خبر مى داده است .
سوره نمل ، آيات 82 - 93 


و اذا وقع القول عليهم اخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم ان الناس كانوا بايتنا لايوقنون (82) و يوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب بايتنا فهم يوزعون (83) حتى اذاجاءو قال اكذبتم بايتى و لم تحيطوا بها علما اما ذا كنتم تعملون (84) و وقعالقول عليهم بما ظلموا فهم لا ينطقون (85) الم يروا انا جعلنااليل ليسكنوا فيه و النهار مبصرا ان فى ذلك لايت لقوم يومنون (86) و يوم ينفخ فىالصور ففزع من فى السموآت و من فى الا رض الا من شاء اللّه وكل اتوه داخرين (87) و ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مر السحاب صنع اللّه الذىاتقن كل شى ء انه خبير بما تفعلون (88) من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذءامنون (89) و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النارهل تجزون الا ما كنتم تعملون (90) انما امرت ان اعبد رب هذه البلدة الذى حرمها و لهكل شى ء و امرت ان اكون من المسلمين (1) و ان اتلوا القران فمن اهتدى فانما يهتدىلنفسه و من ضل فقل انما انا من المنذرين (92) وقل الحمد لله سيريكم ءايته فتعرفونها و ما ربكبغفل عما تعملون (3)



ترجمه آيات
و چون فرمان عذاب آنها رسد جانورى را از زمين براى آنها بيرون آريم تا با آنها تكلم وبگويد كه اين
مردم آيه هاى ما را باور نمى كرده اند (82).
(به خاطر بياور) روزى را كه از هر امتى دستهاى از آنها را كه آيه هاى ما را دروغ شمردهاند محشور كنيم و رديف شوند (83).
و چون بيايند گويد چرا آيه هاى مرا كه دانش شما بدان نمى رسيد دروغ شمرديد؟ شماچه اعمالى انجام مى داديد (84).
و به سزاى آن ستمها كه كرده اند عذاب بر آنان واجب شود و سخن نگويند (85).
مگر نمى بينند كه ما شب را پديد آورده ايم تا در آن آرام گيرند و روز را روشن كردهايم، كه در اين براى گروه داراى ايمان عبرتى است (86).
روزى كه در صور، دمند و هر كه در آسمانها و در زمين است وحشت كند جز آنكه خدا بخواهد وهمگى با تذلل به پيشگاه وى رو كنند (87).
و كوهها را بينى و پندارى كه بى حركتند ولى مانند ابر در حركتند، صنع خداى يكتاستكه همه چيز را به كمال آورده كه وى از كارهايى كه مى كنيد آگاه است (88).
هر كه كار نيك انجام دهد پاداشى بهتر از آن دارد و آنان از وحشت آن روز ايمنند (89).
هر كه كار بد انجام دهد آنها به رو در آتش سرنگون شوند آيا جز درمقابل اعمالى كه مى كرده ايد سزايتان مى دهند (90).
حق اين است كه من فرمان يافته ام پروردگار اين شهر را كه آن را محترم كرده و همه چيزاز اوست پرستش كنم ، فرمان يافته ام كه از مسلمانان باشم (91).
و اين قرآن را بخوانم پس هر كه هدايت يافت براى خويش هدايت يافت و هر كه گمراهگشت بگو من فقط بيم رسانم (92).
بگو ستايش خدايى را كه آيه هاى خويش را به شما نشان خواهد داد و آن را خواهيد شناختو پروردگارت از اعمالى كه مى كنيد بى خبر نيست (93).
بيان آيات
اين آيات فصل سابق را تمام مى كند و به مساءله بعث و پارهاى از ملحقات به آن ، ازقبيل امورى كه در قيامت و قبل از قيامت رخ مى دهد اشاره مى كند و سوره را با همان مطلبىختم مى نمايد كه با آن آغاز شده بود و آن مساءله انذار و بشارت است .


باياتنا لا يوقنون



مقصود از (قول ) و اخراج جنبنده اى از زمين كه با مردم سخن مى گويد  
مقتضاى سياق آيه - از اين نظر كه متصل به ماقبل است ، يعنى به آياتى است كه پيرامون مشركين معاصررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و يا خصوص مشركين مكه و قريش كه دشمنترين مردمبودند با آن جناب و دعوت او بحث مى كرد - اين ظهور را به آيه مى دهد كه : ضميرهاىجمع در (عليهم ) و در (لهم ) و در (تكلمهم ) به مشركين بر گردد، كه گفتگودرباره آنان است اما نه به خصوص آنان ، بلكه به آنان از اين نظر كه به سوى اسلامدعوت مى شوند، پس در حقيقت مراد عموم مردم اين امتند، چون همه از نظر دعوت يكى هستند،اولشان به آخرشان ملحق است و اين گونه عنايت در كلام خداى تعالى بسيار وارد شدهاست .
و مراد از اينكه فرمود: (وقتى قول بر ايشان واقع مى شود)، تحقق مصداققول ، در ايشان و تعين ايشان در صدق قول بر آنان است (و معنايش اين است كه زمانى كهامت اسلام مصداق قول خدا قرار مى گيرند وقول خدا درباره آنان محقق مى شود) همچنان كه در آيه بعدى هم كه مى فرمايد: (و وقعالقول عليهم بما ظلموا - و به خاطر ظلمى كه كردندقول بر ايشان واقع شد)، مراد همين است ، يعنى عذاب خدا بر آنان محقق گشته ، مصداقآن قرار گرفتند.
پس ، بنا بر اين ، جمله مورد بحث در معناى (حق عليهمالقول ) مى باشد، كه در كلام خداى تعالى زياد آمده . و فرق بين اين دو تعبير اين استكه در اولى ، يعنى (وقع القول عليهم ) عنايت در اين است كه نامبردگان را متعين درمصداق قول كند و در دومى يعنى (حق عليهم القول ) عنايت در اين است كهقول را در آنان ثابت و مستقر كند، بطورى كهزوال پذير نباشد.
و اما اينكه اين قول چيست كه بر آنان واقع مى شود، آنچه از كلام خداى تعالى صلاحيتدارد كه اين قول را تفسير كند آيه (سنريهم اياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبينلهم انه الحق ) مى باشد، براى اينكه مى دانيم مراد از اين آيات كه خدا به زودى بهآنان نشان مى دهد غير آيات آسمانى و زمينى است ، كه خود آنان همواره آنها را مى بينند، ودائما در پيش رو و بيخ گوششان قرار دارد، بلكه مراد، بعضى از آياتى است كه جنبهخارق عادت داشته باشد و مردم از ديدن آن ناگزير به ايمان شوند و در حالى فرا رسدكه به هيچ يك از
آيات آسمانى و زمينى معمولى ايمان نداشته باشند، ولى از ديدن آن آيت كه گفتيم ايمانبياورند.
از اين بيان روشن مى شود كه جمله (ان الناس كانوا باياتنا لا يوقنون - مردم قبلابه آيات ما ايمان نمى آوردند)، تعليل باشد براى اينكه چراقول بر ايشان واقع مى شود و تقدير جمله مذكور (لان الناس ...) است و كلمه(كانوا) استقرار بدون يقين آنان را مى رساند و مراد از آيات ، آيات مشهوده و حسىآسمان و زمين است ، نه آيات خارق العاده ، البته كلمه (ان ) به كسر همزه نيز قرائتشده و از نظر معنا اين قرائت بهتر است از قرائت به فتحه و گفتار ما را تاءييد مى كندكه - گفتيم - جمله (ان الناس ...) تعليل را مى رساند، چيزى كه هست اگر (ان )را به كسره بخوانيم خود جمله ، تعليل را مى رساند و احتياجى به تقدير لام ندارد .
جمله (اخرجنا لهم دابة من الا رض تكلمهم ) بيان آن آيتى است كه گفتيم مراد از آن ، آيتخارق العادهاى است كه در آيه (سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهمانه الحق ) آن را وعده داده ، و همين كه جمله مورد بحث صفت قرار گرفته براى آن آيتخارق العاده ، خود دليل است بر اينكه مراد از اخراج از زمين ، يا احياء و بعث بعد از مرگاست و يا امرى است نزديك بدان ، (حال ببينيم كدام يك مى تواند باشد). و اما اينكه آنجنبنده ، جنبنده اى باشد كه با مردم صحبت كند، از آنجا كه كلمه (دابه - جنبنده ) بههر صاحب حياتى اطلاق مى شود كه در زمين راه مى رود، مى تواند انسان باشد و مىتواند حيوانى غير انسان باشد، اگر انسان باشد كه تكلم و سخن گفتنش امرى عادى است، نه خارق العاده و اگر حيوانى بى زبان باشد آن وقت حرف زدنش مانند بيرون شدنشاز زمين امرى است خارق العاده .
ليكن - متاءسفانه - در آيات كريمه قرآن چيزى كه بتواند اين آيت را تفسير كند ومعلوم سازد كه اين جنبده اى كه خدا به زودى از زمين بيرون مى آورد چيست ؟ و چهخصوصياتى دارد؟ و صفات و نشانيهايش چيست ؟ و با مردم چه تكلمى مى كند و چهخصوصياتى دارد؟ و چگونه از زمين بيرون مى آيد؟ و چه مى گويد؟ وجود ندارد، بلكهسياق آيه بهترين دليل است بر اينكه مقصود مبهم گويى است و جمله مزبور از كلماتمرموز قرآن است .
و حاصل معنا اين است كه : وقتى برگشت امر مردم به اين شود - كه به زودى هم مىشود - كه از آيات حسى و مشهود ما يقين برايشانحاصل نشود و به عبارت ديگر استعدادشان براى ايمان آوردن به ما به كلىباطل گشته ، تعقل و عبرت گيرى از دستشان
خارج شود، در اين هنگام وقت آن مى رسد كه آن آيت خارق العاده كه وعده داده بوديمنشانشان دهيم ، و حق را برايشان آنچنان بيان مى كنيم كه ديگر جز اعتراف به حق چاره اىبرايشان نماند، پس در آن هنگام آن آيت را كه دابه و جنبنده اى است از زمين بيرون مىآوريم ، تا با ايشان صحبت كند.
اين آن معنايى است كه با كمك سياق و به هدايت تدبر در آيه به دست مى آيد.
ولى مفسرين در معناى آن حرفهاى عجيب و غريبى زده اند و در معناى مفردات آيه و جمله هاىآن دقتهاى زياده از حد كرده اند، و همچنين در آنچه از آيه فهميده مى شود و در حقيقت اينجنبنده ، و صفات آن و معناى سخن گفتنش و كيفيت خروج آن ، و زمان خروجش و اينكه چندمرتبه از زمين بيرون مى آيد و در چه مكانى بيرون مى شود،اقوال بسيارى گفته اند، كه به هيچ يك آنها نمى توان اعتماد كرد، مگر به زور و بههمين جهت از نقل آنها و بحث در پيرامونش صرف نظر كرديم ، اگر كسى بخواهد بدانهااطلاع يابد بايد به تفاسير مطول مراجعه كند .


و يوم نحشر من كل امة فوجا ممن يكذب باياتنا فهم يوزعون



مراد از (آيات ) و خشر فوجى از هر امت در آيه : (و يوم نحشرمنكل امة فوجا ممن كذب بآياتنا...)
كلمه (فوج ) - بطورى كه راغب گفته - به معناى جماعتى است كه به سرعت عبوركنند و كلمه (يوزعون )، مضارع از ايزاع است كه به معناى نگاه داشتن و جلوگيرى ازحركت آنان است ، به طورى كه اول جمعيت با آخرش يكجا گرد آيند.
كلمه (يوم ) در (و يوم نحشر) منصوب است تا ظرف باشد براى فعلى مقدر وتقدير كلام (و اذكر يوم نحشر - بياد آر روزى كه محشور مى كنيم ) است و مراد از(حشر)، جمع كردن بعد از مرگ است ، چون محشورين عبارتند از فوجى از هر امت ، وتمامى امتهاى زنده هيچ وقت در زمان واحد جمع نمى شوند. و كلمه (من ) در جمله (منكل امة ) براى تبعيض است و در جمله (ممن يكذب )، هم ممكن است براى بيان باشد و همبراى تبعيض . و مراد از آيات در جمله (يكذب باياتنا) مطلق آياتى است كه بر مبدأ ومعاد دلالت مى كند، كه از آن جمله اند انبياء و امامان و كتب آسمانى ، نه اينكه مراد از آيات ،قيامت و حوادث واقعه در آن و هنگام قيام آن باشد و نه آيات قرآنى به تنهايى ، براىاينكه حشر، منحصر در امت اسلامى نيست ، بلكه از امتهاى مختلف ، از هر امتى فوجى محشورمى شوند. و از عجايب ، اصرارى است كه بعضى از مفسرين كرده اند بر اينكه : اين كلام
نص است در اينكه مراد از آيات در اينجا و در آيه بعدى ، آيات قرآنى است ، نهمثل قيامت و حوادث آن ، به دليل اينكه آيات قرآنى پر است ازدلائل صدق ، آن قدر كه در عين اينكه دقت و تاءمل در آن بر همه واجب بوده و هست ، تاكنوننتوانسته اند به همه دلائل صدق مذكور احاطه يابند.
و فساد آن روشن است ، براى اينكه صرف اينكه مراد از آن ،امثال قيامت و حوادث آن نيست ، دليل نمى شود بر اينكه پس حتما مراد از آن ، آيات قرآنىاست ، با اينكه آيه ، ظهور در اين دارد كه محشورين ، افواجى از جميع امتها هستند و قرآنتنها كتاب يك فوج از ايشان است ، نه كتاب همه افواج .
و از ظاهر آيه برمى آيد كه حشر در آن ، حشر در غير روز قيامت است ، زيرا حشر در روزقيامت اختصاص به يك فوج از هر امت ندارد، بلكه تمامى امتها در آن محشور مى شوند وحتى به حكم آيه (و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا)، يك نفر هم از قلم نمى افتد و اما دراين آيه مى فرمايد: از هر امتى فوجى را محشور مى كنيم .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اين حشر، حشر عذاب است ، بعد از حشر كلى ، كهشامل همه خلق مى شود و اين حشرى است بعد از حشر.
ليكن اين حرف دردى را دوا نمى كند و اشكال را بر طرف نمى سازد، براى اينكه اگرمراد، حشر براى عذاب بود لازم بود غايت (براى عذاب ) را ذكر كند تا مبهم نباشد، همچنانكه در آيه (و يوم يحشر اعداء اللّه الى النار فهم يوزعون حتى اذا ما جاوها) اين غايتذكر شده است ، با اينكه بعد از اين آيه هم به جز عتاب و حكمفصل ، ذكرى از عذاب نيامده و آيه شريفه - بطورى كه ملاحظه مى فرماييد - مطلقاست ، و در آن هيچ اشاره اى نيست ، كه بگوييم مقصود از آن اين حشر خاصى است كه ذكرشد و اين اطلاق را آيه بعدى بيشتر مى كند، كه مى فرمايد: (حتى اذا جاؤ - تا آنكهبيايند) و نمى فرمايد بيايند عذاب را يا آتش را يا چيزى ديگر را.
باز مؤ يد گفتار ما - كه منظور حشر در قيامت نيست - اين است كه اين آيه و دو آيهبعدش بعد از داستان بيرون شدن دابه از زمين واقع شده اند، كه خود يكى از علائمىاست كه

next page

fehrest page

back page