بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مؤ لف : مراد امام (عليه السّلام ) اين است كه آن روز ايمان مى آورند، ايمان ايقان و ليكناين را نيز مى فهمند كه ايمان در آن روز هيچ سودى به حالشان ندارد و ايمان نافع ، آنايمانى است كه در دنيا مى داشتند، لذا آرزو مى كنند اى كاش به دنيا بر مى گشتند، تاايمانشان ايمان راه يافتگان مى بود، يعنى ايمان مؤ منين حقيقى كه با ايمان خود راهزندگى دنيا و آخرت خود را يافتند و اين معنايى است لطيف كه آيه (و لو ترى اذالمجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنانعمل صالحا انا موقنون ) به آن اشاره دارد چون در اين آيه نگفتند: ما را برگردان تاايمان آوريم و عمل صالح كنيم ، بلكه مى گويند برگردان تاعمل صالح كنيم ، دقت بفرمائيد.
سوره شعرا، آيات 105 - 122  


كذبت قوم نوح المرسلين (105) إ ذ قال لهم اخوهم نوح أ لا تتقون (106) إ نى لكمرسول امين (107) فاتقوا اللّه و اطيعون (108) و ما اسلكم عليه من اجر ان اجرى الا علىرب العالمين (109) فاتقوا اللّه و اطيعون (110) قالوا انومن لك و اتبعك الارذلون(111) قال و ما علمى بما كانوا يعملون (112) ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون(113) و ما انا بطارد المؤ منين (114) ان انا الا نذير مبين (115) قالوا لئن لم تنته ينوحلتكونن من المرجومين (116) قال رب ان قومى كذبون (117) فافتح بينى و بينهم فتحاو نجنى و من معى من المؤ منين (118) فانجينآه و من معه فى الفلك المشحون (119) ثماغرقنا بعد الباقين (120) ان فى ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين (121) و ان ربك لهوالعزيز الرحيم (122)



ترجمه آيات
قوم نوح نيز پيغمبران را دروغگو شمردند(105).
وقتى كه برادرشان نوح به آنها گفت : چرا از خدا نمى ترسيد( 106 ).
كه من پيغمبرى خيرخواه شمايم (107).
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد(108)
براى پيغمبرى خود از شما مزدى نمى خواهم كه مزد من جز به عهده پروردگار جهانياننيست (109) .
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد(110).
گفتند: چگونه به تو ايمان بياوريم در حالى كه فرومايگان پيرويت كرده اند(111).
گفت : من چه دانم كه چه مى كرده اند(112).
كه اگر فهم داريد حسابشان جز به عهده پروردگار من نيست (113).
و من اين مؤ منان را دور نخواهم كرد(114).
كه من جز بيم رسانى آشكار نيستم (115).
گفتند اى نوح اگر بس نكنى سنگسار مى شوى (116).
گفت : پروردگارا قوم من دروغگويم مى شمارند(117).
بين من و آنها حكم كن و مرا با مؤ منانى كه همراه منند نجات بخش (118) .
پس او و همراهانش را در كشتى پر( از جمعيت و حيوانات ) نجات داديم (119).
سپس باقى ماندگان را غرق كرديم (120).
كه در اين عبرتى است و بيشترشان ايمان آور نبودند(121).
و پروردگارت نيرومند و فرزانه است (122).
بيان آيات
اين آيات بعد از داستان موسى و ابراهيم كه دو نفر از پيامبران اولوالعزم بودند، شروعمى كند به داستان نوح كه اولين پيامبر اولوالعزم و از بزرگان انبياء است واجمال آنچه بين آن جناب و قومش گذشته ، نقل مى كند كه در آخر به نجات نوح وهمراهانش و غرق اكثر مردم انجاميده است .


كذبت قوم نوح المرسلين


.
در مفردات گفته : كلمه (قوم ) در اصل به معناى جماعتى از مردان است ، نه زنان و بههمين جهت فرموده : (لا يسخر قوم من قوم و لا نساء من نساء) و شاعر نيز گفته (اقومآل حصن ام نساء - آيا آل حصن قومند و يا زنانند) و ليكن در قرآن كريم هر جا آمده اعماز زن و مرد را شامل است .
و لفظ قوم به قول بعضى از علماء مذكر است و اگر گاهى ضمير مونث به آن بر مىگردانند به اعتبار جماعت مى باشد .
بعضى ديگر گفته اند: مونث است .
و در مصباح گفته هم در مونث به كار مى رود و هم در مذكر.
وجه اينكه قوم نوح را مكذب همه مرسيلن خوانده و فرموده است : (كذبت قومنوحالمرسلين )
و اگر در جمله مورد بحث قوم نوح را تكذيب كننده همه مرسلين خوانده ، با اينكه ايشانبه غير از نوح پيغمبر ديگرى را تكذيب نكردند، از اين باب بوده كه دعوت انبياء ومرسلين يكى است و همه در دعوت به توحيد متفقند، پس اگر مردمى يكى از ايشان راتكذيب كند در حقيقت همه را تكذيب كرده و به همين جهت خداى سبحان ايمان به بعضى ازايشان بدون بعض ديگر را كفر به همه آنان خوانده و فرموده : (ان الذين يكفرونباللّه و رسله و يريدون ان يفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نؤ من ببعض و نكفرببعض و يريدون ان يتخذوا بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا) .
بعضى از مفسرين در پاسخ از اشكال بالا گفته اند: اين ازقبيل تعبير معروفى است كه مى گويند فلانى چارپايان سوار مى شود و لباسهاىبرد مى پوشد، در حالى كه ميدانيم او سوار بيش از يك چارپا نشده و بيش از يك بردنپوشيده است ، چيزى كه هست مى خواهند كنايه بياورند از اينكه او جنس چارپا سوار مىشود، نه همه چارپايان را.
ولى توجيه اولى بهتر است ، و عين اشكال بالا و دو توجيه آن در آيه بعدى كه مىفرمايد: (كذبت عاد المرسلين ) و نيز آيه (كذبت ثمود المرسلين ) و آيات ديگرمشابه آن نيز مى آيد.


اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون


.
يعنى زمانى كه برادرشان نوح به ايشان گفت : آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟ و مراد ازبرادر هم نسب و خويشاوند است ، همچنان كه مى گويند: اخو تميم و اخو كليب ، يعنىخويشاوند قبيله بنى تميم و بنى كليب ، و استفهام در جمله ، استفهام توبيخى است ومعنايش اين است كه چرا تقوا پيشه نمى كنيد؟


انى لكم رسول امين



يعنى من براى شما رسولى از ناحيه پروردگارتان و امينى بر رسالت او هستم ، بهشما ابلاغ نمى كنم مگر آنچه كه پروردگارم ماءمورم كرده و از شما خواسته است ، و بههمين جهت جمله (فاتقوا اللّه و اطيعون ) را بر آن متفرع كرد، آنگاه دستورشان داد تااطاعتش ‍ كنند، چون اطاعت او اطاعت خدا است


و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين



اين جمله در سياق اين است كه بفهماند من به مزد دنيوى طمع ندارم ، ولى به اين عبارتفرموده كه (از شما مزدى در خواست نمى كنم ) و با اين تعبير فهمانده كه به جزخيرخواهى منظورى ندارد و آنچه كه ايشان را بدان دعوت مى كند به خير خود ايشان است ودر آن خيانت و نيرنگى هم نمى كند، خوب ، وقتى چنين است بايد در آنچه امرشان مى كنداطاعتش كنند، و به همين جهت در اينجا نيز جمله : (فاتقوا اللّه و اطيعون ) را بر آن متفرعنمود. و اگر در جمله (ان اجرى الا على رب العالمين ) به جاى نام جلاله (اللّه ) نامرب العالمين را آورد، براى اين است كه بر مساءله توحيد صريحتر دلالت كند، چونمشركين خداى تعالى را معبود عالم آلهه مى دانستند و معتقد بودند كه براى هر عالمى الهىجداگانه هست ، كه آن را به جاى خدا مى پرستيدند. بنابر اين ، در برابر اينان بايداين معنا را اثبات كرد كه : خداى تعالى رب همه عوالم است و غير از خداى تعالى هيچ الهديگرى نيست .


فاتقوا اللّه و اطيعون



در سابق وجه تكرار اين جمله گذشت و بنابر آن وجه در مورد بحث مى فهماند كه هر يكاز امانت و نخواستن مزد، سببى جداگانه و مستقل است براى وجوب اطاعت آنجناب بر مردم .
در گفتگوى نوح عليه السّلام با قوم خود، آنان ايمان آوردن افرادبىمال و مكنت به او را بر او خرده مى گيرند


قالوا انومن لك و اتبعك الارذلون )



كلمه (ارذلون ) جمع مصحح (ارذل ) است وارذل اسم تفضيل از رذالت است . و رذالت به معناى پستى و دنائت است . مقصود مردم ازاينكه به نوح (عليه السّلام ) گفتند: پيروان تو افراد پستند، اين بوده كهشغل پست و كارهاى كوچك دارند، و لذا آن جناب پاسخشان داد به اينكه : (و ما علمى بماكانوا يعملون ).
و ظاهرا قوم نوح (عليه السّلام ) ملاك شرافت و احترام رااموال و فرزندان و پيروان بيشتر مى دانستند، همچنان كه از دعاى نوح (عليه السّلام ) كهعرضه داشت : (رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا)، اين معنابه خوبى بر مى آيد، يعنى
استفاده مى شود كه مرادشان از ارذلين ، بردگان و فقراء و صاحبانمشاغل پست و خلاصه كسانى است كه اشراف و اعيانشان ايشان را سفله و فرومايه مىخواندند و از مجالست و معاشرت با آنان ننگ داشتند.


قال و ما علمى بما كانوا يعملون



ضمير (قال ) به نوح بر مى گردد و كلمه (ما) استفهامى است . و بعضى گفتهاند: نافيه است . و بنا بر اين قول ، خبر ماى نافيه حذف شده ، چون سياق بر آن دلالتداشته و به هر حال مقصود از اين جمله اين است كه بفرمايد: (به اعمالى كه ايشانقبل از ايمان آوردن به وى داشته اند علمى ندارد) و اين را كه گفتيمقبل از ايمان آوردن به وى ، از عبارت (بما كانوا يعملون - به آنچه كهعمل مى كرده اند) استفاده كرديم .


ان حسابهم الا على ربى لو تشعرون



مقصود از (ربى ) همان رب العالمين است ، چون تنها فردى كه از بين جمعيت به دعوتبه سوى رب العالمين اختصاص داشت آنجناب بود و كلمه (لو) كه بايدعمل كند و فعل شرط و جزاء شرط را جزم دهد، در اينجاعمل نكرده و در نتيجه معناى جمله چنين مى شود كه : (اگر شعورى مى داشتيد). بعضىگفته اند: جزاى آن در تقدير است و معنايش اين است كه : اگر شعور مى داشتيد اين مطلبرا مى فهميديد . ولى اين گفتار صحيح نيست .
و از نظر حصرى كه در صدر آيه بود، معناى جمله مورد بحث چنين مى شود : من اطلاعى ازاعمال سابق ايشان ندارم و حسابشان هم بر من نيست ، تا به آن خاطر تجسس كنم كهتاكنون چه مى كرده اند، زيرا حسابشان تنها و تنها بر پروردگار من است ، اگرشعورى داشته باشيد، پس همو بر حسب اعمالشان مجازاتشان مى كند.


و ما انا بطارد المؤ منين ان انا الا نذير مبين



جمله دومى به منزله تعليل جمله اولى است و هر دو جمله متمم بيان سابق است و معنايش ايناست كه : من هيچ پست و ماءموريتى ندارم مگر انذار و دعوت ، در نتيجه كسى را كه رو بهمن بياورد و دعوتم را بپذيرد هرگز طردش نمى كنم و نيز ازاعمال گذشته اش ‍ تجسس نمى نمايم ، تا به حساب كردههايشان برسم ، چون حسابشانبر پروردگار من است ، كه پروردگار همه عالم است ، نه بر من .


قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين



مقصود از اينكه قوم نوح گفتند: (اگر اى نوح منتهى نشوى ) اين است كه اگر دعوتترا ترك نكنى مرجوم خواهى شد. و مرجوم از رجم است كه به معناى سنگسار كردن كسىاست ، بعضى ديگر گفته اند: (به معناى ناسزا است ). ولى بعيد است و اين سخن رادر اواخر دعوت نوح گفتند و او را تهديدى قطعى كردند، چون كلام خود را به چند وجهتاءكيد نمودند، ( يكى لام در لئن ، دوم لام در لتكونن ، و سوم نون تاءكيدى كه در آخرلتكونن است ).
نوح عليه السّلام از خداوند مى خواهد بين او و قومش قضاى خود را براند 


قال رب ان قومى كذبون فافتح بينى و بينهم فتحا و نجنى و من معى من المؤ منين...



اين جمله آغاز كلام نوح (عليه السّلام ) است و جمله (رب ان قومى كذبون ) جلوتر ذكرشده تا مقدمه باشد براى مطالب بعد و اين معنا را برساند كه ديگر كار از كارگذشته و تكذيب به طور مطلق از آنان تحقق يافته ، به طورى كه ديگر هيچ اميدى بهتصديق و ايمان در آنان نمانده ، همچنان كه در آيه (رب لا تذر على الارض من الكافرينديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا) به اين نكته تصريح شدهاست .
و جمله (فافتح بينى و بينهم فتحا) كنايه است از راندن قضاء ميان آن جناب و قومش ،همچنان كه درباره اين قضاء به طور كلى فرموده : (ولكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ).
و اصل اين استعمال از باب استعاره به كنايه است ، گويا نوح و پيروانش و كفار ازقومش ، در يكجا جمع شده و بهم در آميختهاند، به طورى كه از يكديگر تشخيص داده نمىشوند ناگزير از پروردگار خود درخواست كرده كه فتح و قضاى وسيعى در ميان آنانايجاد كند، تا يك طايفه از طايفه ديگر دور شود، و اين كنايه است ازنزول عذاب كه قهرا جز كفار و فاسقين را نمى گيرد و وقتى گرفت ، پيروان او متمايزمى شوند، چون ديگر كافر و فاسقى باقى نمى ماند.دليل بر اين استعاره جمله (و نجنى و من معى من المؤ منين ) است كه خودش و مؤ منين را درآميخته و در هم با كفار فرض كرده ، كه اگر نجات خدايى نباشد عذاب مورد
درخواستش خود ايشان را هم مى گيرد و لذا درخواست نجات مى كند.
بعضى از مفسرين گفته اند: فتح ، به معناى حكم و قضاء است كه از فتاحت به معناىحكومت گرفته شده .


فانجيناه و من معه فى الفلك المشحون



يعنى او و همراهانش را در سفينه اى مشحون يعنى مملو از ايشان و از هر جنبده اى يك جفتنجات داديم ، كه داستان آن در سوره هود آمده است .


ثم اغرقنا بعد الباقين



يعنى بعد از نجات دادن ايشان بقيه قوم او را غرق كرديم .


ان فى ذلك لا ية ... العزيز الرحيم



درباره اين دو آيه قبلا بحث شد.
بحث روايتى (چند روايت درباره نوح عليه السّلام و قوم او)  
در كتاب كمال الدين و نيز در روضه كافى با ذكر سند از ابو حمزه ، از امام باقر(عليه السّلام ) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: نوح هزارسال مگر پنجاه سال در بين مردم بود، در حالى كه احدى غير او در كار نبوت با وىشركت نداشت و ليكن آن جناب بر مردمى رو آورد كه به طور كلى مساءله نبوت را منكربودند و انبياى قبل از نوح تا زمان آدم را نيزقبول نداشتند، و به همين مطلب اشاره دارد اينقول خداى متعال : (و ان ربك لهو العزيز الرحيم ).
يعنى بين نوح و آدم (عليه السّلام ) ده پدر فاصله بود، كه همه از پيامبران بودند.
و در تفسير قمى در ذيل جمله : (و اتبعك الارذلون ) در معناىارذل فرموده اند يعنى فقراء.
و نيز در همان كتاب و در روايت ابى الجارود، از امام باقر (عليه السّلام ) آمده كه درذيل جمله (الفلك المشحون ) فرمودند: يعنى مجهز، كه همه كارهايش تمام شده بود، وديگر هيچ كارى نداشت ، جز اينكه روى آب بيفتد.
سوره شعرا، آيات 123 - 140  


كذبت عاد المرسلين (123) اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون (124) انى لكمرسول امين (125) فاتقوا اللّه و اطيعون (126) و ما اسلكم عليه من اجر ان اجرى الا علىرب العالمين (127) اتبنون بكل ريع آية تعبثون (128) و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون(129) و اذا بطشتم بطشتم جبارين (130) فاتقوا اللّه و اطيعون (131) و اتقوا الذىامدكم بما تعلمون (132) امدكم بانعم و بنين (133) و جنت و عيون (134) انى اخاف عليكمعذاب يوم عظيم (135) قالوا سواء علينا اوعظت ام لم تكن من الوآعظين (136) ان هذا الا خلقالاولين (137) و ما نحن بمعذبين (138) فكذبوه فاهلكنهم ان فى ذلك لاية و ما كاناكثرهم مؤ منين (139) و ان ربك لهو العزيز الرحيم (140)



ترجمه آيات
قوم عاد نيز پيغمبران را دروغگو شمردند (123).
وقتى برادرشان هود به ايشان گفت چرا از خدا نمى ترسيد؟ (124).
كه من پيغمبرى خيرخواه شمايم (125).
از خدا
براى پيغمبرى خود، مزدى نمى خواهم چون مزد من جز به عهده پروردگار جهانيان نيست(127).
چرا در هر مكانى به بيهوده نشانى بنا مى كنيد؟ (128).
و قصرها مى سازيد؟ مگر جاودانه زنده خواهيد بود؟ (129).
و چون سختى مى كنيد مانند ستمگران سختى و خشم مى كنيد (130).
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد (131).
از آن كسى كه آنچه ميدانيد كمكتان داده است بترسيد (132).
با چهارپايان و فرزندان ياريتان كرده (133).
با باغستانها و چشمه سارها (134).
كه من بر شما از عذاب روزى بزرگ مى ترسم (135).
گفتند: چه ما را پند دهى يا از پندگويان نباشى براى ما يكسان است (136).
اين (بت پرستى ) رفتار گذشتگان است (137).
و ما هرگز مجازات نخواهيم شد (138).
و (آنها هود را) دروغگو شمردند و ما هلاكشان كرديم كه در اين عبرتى هست و بيشترشان مؤمن نبودند (139).
و همانا پروردگارت نيرومند و رحيم است (140).
بيان آيات
اين آيات به داستان هود (عليه السّلام ) و قومش كه همان قوم عاد بودند اشاره مى كند.


كذبت عاد المرسلين



قوم عاد مردمى از عرب بسيار قديم و عرب اوائل(يعنى اوائل پيدايش اين نژاد) بودند، كه در احقاف از جزيرة العرب زندگى مى كردند وداراى تمدنى مترقى و سرزمينهايى خرم و ديارى معمور بودند، به جرم اينكه پيامبران راتكذيب كرده ، به نعمتهاى الهى كفران ورزيده و طغيان كردند، خداى تعالى به وسيلهبادى عقيم هلاكشان ساخته و ديارشان را ويران و دودمانشان را خراب كرد.
و به طورى كه مى گويند عاد اسم پدر بزرگ ايشان بوده و اگر خود آنان را عادخوانده اند، از قبيل تسميه قوم به اسم پدر بزرگ است ، همچنان كه بنى تميم و بنىبكر و بنى تغلب ، را تميم و بكر و تغلب ، مى نامند.
در سابق در آيه اى كه نظير اين آيه در داستان نوح بود گفتيم كه : چرا قوم نوح راتكذيب كننده همه انبياء خوانده ، با اينكه بيش از يك پيامبر را تكذيب نكرده بودند.


انى لكم رسول امين ... رب العالمين



بيان معناى اين آيه در ذيل آيه نظير آن در داستان نوح (عليه السّلام ) گذشت .
بعضى از مفسرين گفته اند كه : اگر داستان اين پنج نفر از انبياء را با ذكر مساءلهامانت رسولان و مزد نخواستن آنان و دستورشان به تقوا و اطاعت آغاز كرده براى اين بودهكه بفهماند مبناى مساءله بعثت همانا دعوت به معرفت حق و اطاعت دستوراتى است كه اگرمردم در آن دستورات پيغمبر خود را اطاعت كنند به ثواب نزديك و از عقاب دور مى شوند وانبياء همگى بر اين معنا متفقند، هر چند كه از نظر بعضى از فروع دين ، آن هم به خاطراختلافى كه در اعصار هست مختلف بوده باشند، و همگى يك هدف رادنبال مى كنند و همگى از طمع مال دنياى مردم منزهند.
و نظير اين سخن را در تفسير آيه اى كه در خاتمه همه داستانهاى هشتگانه اين سوره آمده ،يعنى آيه (ان فى ذلك لا ية و ما كان اكثرهم مؤ منين و ان ربك لهو العزيز الرحيم ) زدهاند، كه اين آيه دلالت مى كند بر اينكه بيشتر امتها و اقوام ، از آيات خدا رويگردان بودهاند، و خداى سبحان به خاطر همين جرم اينها، و به ملاك اينكه خودش عزيز است مجازاتشانكرده و مى كند و به خاطر اينكه نسبت به مؤ منين رحيم است ، نجاتشان مى دهد. ما نيز درآنجا كه غرض سوره را ذكر مى كرديم به اين معنا اشاره نموديم .
توبيخ قوم هود عليه السّلام بخاطر اسراف در شهوت (ساختن بناهاى كاخ مانندبراىتفاخر و تفريح ) و افراد در غضب


اتبنون بكل ريع آية تعبثون



كلمه (ريع ) به معناى نقطه بلندى است از زمين ، و كلمه (آيت ) به معناى علامت ونشانه است و كلمه (عبث ) به معناى آن كارى است كه هيچ نتيجه و غايتى بر آن مترتبنمى شود. گويا قوم هود (عليه السّلام ) در بالاى كوهها و نقاط بلند، ساختمانهايى مىساختند، آن هم به بلندى كوه ، تا براى گردش و تفريح بدانجا روند، بدون اينكهغرض ديگرى در كار داشته باشند، بلكه صرفا به منظور فخر نمودن به ديگران وپيروى هوى و هوس ، كه در اين آيه ايشان را بر اين كارشان توبيخ مى كند.
البته درباره اين آيه معانى ديگرى ذكر كرده اند، كه چون هيچ دليلى از لفظ آيه و ازسازش سياق نداشت ، لذا از نقل آنها خوددارى كرديم .


و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون



كلمه (مصانع ) - به طورى كه گفته اند - به معناى قلعه هاى محكم و قصرهاىاستوار و ساختمانهاى عالى است ، كه مفرد آن مصنع مى باشد.
و اينكه فرمود: (لعلكم تخلدون ) در مقامتعليل مطلب قبل است ، يعنى شما اين قصرها را بدين جهت مى سازيد كه اميد داريدجاودانه زنده بمانيد. و الا اگر چنين اميدى نمى داشتيد هرگز دست به چنين كارهايى نمىزديد، چون اين كارهايى كه مى كنيد و اين بناهايى كه مى سازيد طبعا سالهايى درازباقى مى ماند، در حالى كه عمر طولانيترين افراد بشر از عمر آنها كوتاهتر است .
بعضى ديگر از مفسرين در معناى آيه و نيز در مفردات آن ، وجوهى ديگر گفته اند، كه ازنقل آنها صرف نظر مى كنيم .


و اذا بطشتم بطشتم جبارين



در مجمع البيان گفته كلمه (بطش ) به معناى كشتن با شمشير و زدن با تازيانه استو كلمه (جبار) به معناى كسى است كه بر ديگران علو و عظمت و سلطنت داشته باشد واين خود يكى از صفات خداى سبحان است كه در خصوص ذات مقدس او مدح و در غير او ذمشمرده مى شود، براى اينكه در غير خدا معنايش اين است كه بنده خدا جباريت را به خودبندد.
و بنا به گفته وى معنايش چنين مى شود كه : شما وقتى مى خواهيد شدتى درعمل از خود نشان دهيد، آن قدر مبالغه و زياده روى مى كنيد كه جباران مى كنند.
و حاصل معناى آيات سهگانه مورد بحث اين است كه : در دو سوى شهوت و غضب از حد مىگذريد و اسراف مى كنيد و از حد اعتدال و از هيئت عبوديت خارج مى شويد.


فاتقوا اللّه و اطيعون



اين جمله بر مساءله اسراف در دو سوى شهوت و غضب و خروجشان از رسم عبوديت تفريعشده ، مى فرمايد: چون چنين هستيد، پس از خدا بترسيد و او را اطاعت كنيد و دستورات او رادر خصوص ترك اسراف و استكبار به كار بنديد.


و اتقوا الذى امدكم بما تعلمون امدكم بانعام و بنين و جنات و عيون



راغب مى گويد كلمه (مد) در اصل به معناى كشيدن است ، ولى در يارى هم
استعمال مى شود، ميگويند: (امددت الجيش بمدد و الانسان بطعام - من لشكر را به مدديارى كردم و فلانى را به اطعام مدد دادم ) و بيشتر موارداستعمال امداد در محبوب است ، به خلاف كلمه (مد) كه بيشتر در مكروهاستعمال مى شود، همچنان كه هر دو كلمه در قرآن كريم آمده ، يك جا فرموده : (و امددناهمبفاكهة - ايشان را با ميوه مدد داديم )، جاى ديگر مى فرمايد: (و نمد له من العذاب مدا- براى او از عذاب دنبالهاى كه خود مى دانيم درست مى كنيم ).
جمله (و اتقوا الذى امدكم ...) در معناى تعليق حكم به وصف است ، كه خود عليت آن وصفرا مى رساند و معنايش اين است كه بپرهيزيد از خدايى كه شما را با نعمتهاى خود مدد مىدهد، چرا بپرهيزيد؟ براى همين كه شما را مدد مى دهد، پس بر شما واجب است كه شكرش رابه جاى آريد و نعمتهايش را در آنجا كه بايد مصرف كنيد، مصرف نماييد، نه اينكه بهآن اتراف و استكبار بورزيد، چون كفران نعمت ، غضب و عذاب خداى را بهدنبال دارد، همچنان كه فرمود: (لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابىلشديد).
و آنگاه اجمالى از نعمتها را ذكر كرده ، در اول فرموده : (امدكم بما تعلمون - شما رامدد داد به آنچه خودتان مى دانيد)، آنگاه هماناجمال را تفصيل داده ، بار دوم فرمود: (امدكمباموال و بنين و جنات و عيون ).
در جمله اولى نكته ديگرى نيز هست و آن اينست كه خود شما ميدانيد كه اين نعمتها از امدادخداى تعالى و صنع اوست و احدى غير او در ايجاد آنها و امدادش به شما شركت نداشته ،پس تنها او است كه بر شما واجب است از نا فرمانيش بپرهيزيد و شكرش را به جاى آورده، او را بپرستيد، نه بتها و اصنام ، پس در حقيقت كلامى است كه برهان خود را نيز متضمناست .


انى اخاف عليكم عذاب يوم عظيم



اين جمله امر به تقوا را تعليل مى كند و معنايش اين است كه من كه شما را به تقوا دعوتمى كنم تا شكر او را به جاى آورده باشيد، بدين جهت است كه من بر شما مى ترسم عذابروزى بزرگ را، كه اگر كفران كنيد و شكر به جا نياوريد، بدان عذاب مبتلا شويد. وظاهرا مراد از (روز عظيم ) همان روز قيامت است ، هر چند كه بعضى ممكن دانسته اند كه
مراد از آن ، روز استيصال و هلاكت باشد.
انكار و تكذيب قوم هود عليه السّلام و هلاك گرديدنشان  


قالوا سواء علينا او عظت ام لم تكن من الواعظين



در اين جمله از قوم هود حكايت مى فرمايد كه آن جناب را به كلى از دعوتش و تاثير كلامشو از ايمان خود ماءيوس كردند.
بعضى گفته اند: اين تعبير خالى از مبالغه نيست ، چون مقتضاى ترديد - چه موعظهكنى و يا از واعظان نباشى - اين بود كه گفته شود: (چه موعظه كنى و چه نكنى )ولى آن طور فرمود تا مبالغه را برساند و بفهماند كه ما به هيچ وجه ايمان نخواهيمآورد.


ان هذا الا خلق الاولين



كلمه (خلق ) به ضمه خاء و لام و يا سكون لام ، خوانده مى شود، راغب گفته : (خلق وخلق ) - به فتحه خاء و ضمه آن - در اصل يكى بوده ، مانند شرب و شرب و صرمو صرم و ليكن خلق - به فتحه خاء - مختص به هيئتها واشكال و صور ديدنى است و خلق - به ضمه خاء - مختص به قوا و اخلاقياتى استكه با بصيرت درك مى شود، نه با چشم ، همچنان كه در قرآن كريم آمده : (انك لعلىخلق عظيم ) و نيز بنا به قرائتى (ان هذا الا خلق الاولين ).
و اشاره به كلمه (هذا) اشاره به معارفى است كه هود آورده و مردم آن را وعظ ناميدند ومعنايش اين است كه اين دعوت به توحيد و موعظه كه تو بدان دست زدهاى ، جز همان عادتگذشتگان از اهل اساطير و خرافات چيز ديگرى نيست و اين سخن مانند همان سخنى است كهاز ديگران حكايت كرده و فرموده است : (ان هذا الا اساطير الاولين ).
ممكن هم هست كه اشاره باشد به شرك و بت پرستى ، كه به تقليد از پدرانشان داشتندو مى گفتند: (وجدنا آباءنا كذلك يفعلون - پدران خود را يافتيم كه چنين مى كردند).بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه مراد اين باشد كه خواسته اند بگويند: اين خلق كهدر ما است نيست مگر همان خلق اولين ، زنده ميشويم آن چنان كه آنها مى شدند و مى ميريم آنچنان كه آنان مردند و بس ، ديگر بعث و حساب و عذابى در كار نيست ، و ليكن ايناحتمال از سياق آيه دور است .


و ما نحن بمعذبين



در اين جمله معاد را انكار كرده اند، البته اين در صورتى است كه مراد هود
(عليه السّلام ) از عذاب يوم عظيم ، روز قيامت باشد.


فكذبوه فاهلكناهم ان فى ذلك لا ية ... الرحيم



معناى اين آيات روشن است .
بحث روايتى
روايتى درباره دعوت هود عليه السّلام و روايتىدرذيل جمله : (اتبنون بكل ريع آية تعبثون )
در كتاب كمال الدين و روضه كافى ، با ذكر سند روايتى از ابو حمزه ثمالى از ابىجعفر محمد بن على باقر (عليه السلام ) آورده ، كه در ضمن آن فرموده : نوح (عليهالسّلام ) خبر داده بود كه خداى تعالى پيامبرى مبعوث مى فرمايد به نام هود و او قومخود را به سوى خداى عزوجل مى خواند و مردم او را تكذيب مى كنند، و خداى تعالى ايشانرا به وسيله باد هلاك مى كند، پس زنهار كه هر يك از شما او را درك كرد از تكذيبشبپرهيزد و به وى ايمان آورد و حتما پيرويش كند، چون خداى تعالى او را از عذاب بادنجات مى دهد.
نوح (عليه السّلام ) به فرزندش (سام ) سفارش كرد كه با اين وصيت در رأ س هرسالى تجديد عهد كند، سام اين كار را مى كرد، و آن روز را در هرسال عيد مى گرفتند و آن روز را در انتظار روزى كه هود مبعوث شود به سر مى بردند.
همين كه خداى تبارك و تعالى هود را مبعوث فرمود، به علم و ايمان و ميراث علمىگذشتگان و نيز به اسم اكبر و آثار علم نبوت ، كه نزدشان بود نگريستند و ديدند كههود پيغمبر است و پدر بزرگشان نوح (عليه السّلام ) به آمدن وى بشارتشان داده ، پسبه وى ايمان آورده و تصديقش نموده پيرويش كردند و از عذاب باد نجات يافتند،اينجاست كه خداى تعالى مى فرمايد: (و الى عاد اخاهم هودا) و نيز مى فرمايد:(كذبت عاد المرسلين اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون ).
و در مجمع البيان در ذيل جمله (آية تعبثون ) گفته است : يعنى چيزهايى كه به آناحتياج نداريد و نمى خواهيد در آن منزل كنيد، بلكه تنها عبث و لهو و لعب شما را به ساختنآن وادار كرده . و گويا ساختن بنايى را كه از آن بى نيازند عبث خوانده - اين را عطاء ازتفسير ابن عباس روايت كرده - مؤ يد آن خبرى است كه از انس بن مالك رسيده كه گفت :روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بيرون شد و در راه قبه اى ديد، پرسيد اينچيست ؟ اصحابش
عرضه داشتند كاخى است از انصار، حضرت مقدارى ايستاد تا صاحب قبه آمد و سلام كردرسول خدا در حضور همه مردم از او روى گردانيد، مرد ( بهخيال اينكه آن جناب متوجه نشده ) چند بار سلام خود را تكرار كرد و حضرت روىگردانيد، تا مرد به خوبى فهميد كه آن جناب از وى خشمگين و رويگردان شده است ،قضيه را به اصحاب آن جناب گفت ، كه به خدا سوگند نظررسول خدا از من برگشته و نمى دانم چه خلافى از من سر زده و چه شده است ؟ گفتندرسول خدا قبه تو را ديد و از ما پرسيد اين مال كيست ؟ ما گفتيم كهمال فلانى است ، پس مرد به قبه اش برگشته آن را با زمين يكسان كرد، روزى ديگررسول خدا از آنجا عبور كرد و قبه اى نديد، پرسيد قبه اى كه در اينجا بود چه شد؟گفتند صاحبش از اعراض تو نزد ما شكوه كرد، ما سبب اعراضت را به وى گفتيم ، رفت وقبه را خراب كرد، حضرت فرمود: هر چيزى كه ساخته شود روز قيامت وبال صاحبش مى باشد، مگر آن مقدارى كه چاره اى از آن نيست .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و اذا بطشتم بطشتم جبارين ) آمده كه يكديگر را بهخاطر غضب و بدون هيچ گناه مى كشيد.
سوره شعراء، آيات 141 - 159  


كذبت ثمود المرسلين (141) اذ قال لهم اخوهم صلح الا تتقون (142) انى لكمرسول امين (143) فاتقوا اللّه و اطيعون (144) و ما اسلكم عليه من اجر ان اجرى الا علىرب العالمين (145) اتتركون فى ما ههنا امنين (146) فى جنت و عيون (147) و زروع ونخل طلعها هضيم (148) و تنحتون من الجبال بيوتا فارهين (149) فاتقوا اللّه و اطيعون(150) و لا تطيعوا امر المسرفين (151) الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون (152)قالوا انما انت من المسحرين (153) ما انت الا بشر مثلنا فات باية ان كنت من الصادقين(154) قال هذه ناقة لها شرب و لكم شرب يوم معلوم (155) و لا تمسوها بسوء فياخذكمعذاب يوم عظيم (156) فعقروها فاصبحوا نادمين (157) فاخذهم العذاب ان فى ذلك لايةو ما كان اكثرهم مؤ منين (158) و ان ربك لهو العزيز الرحيم (159)

ترجمه آيات
ثموديان نيز پيغمبران را دروغگو شمردند (141).
برادرشان صالح به ايشان گفت : چرا نميترسيد؟ (142).
كه من پيغمبر خيرخواه شمايم (143).
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد (144).
براى پيغمبرى از شما مزدى نمى خواهم كه مزد من جز به عهده پروردگار جهانيان نيست(145).
آيا شما تصور مى كنيد هميشه در نهايت امنيت ، در نعمتهايى كه اينجاست مى مانيد؟ (146).
در باغستانها و چشمه سارها (147).
و كشتزارها و نخلستانهايى كه گل لطيف دارد (148).
كه در كوهها با مهارت خانه ها مى تراشيد و در آن به عيش و نوش مى پردازيد (149).
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد (150).
و فرمان اسرافكاران را اطاعت مكنيد (151).
كه در اين سر زمين فساد مى كنند و اصلاح نمى كنند (152).
گفتند: حقا تو جادوگر شده اى (153).
تو جز بشرى مانند ما نيستى اگر راست مى گويى معجزهاى بياور (154).
گفت : اين شترى است براى سهمى او (از آب ) است و براى شما نيز سهم روز معينى(155).
آزارى به آن نرسانيد كه عذاب روزى بزرگ به شما مى رسد (156).
آن را كشتند و پشيمان شدند (157).
و دچار عذاب شدند كه در اين عبرتى هست و بيشترشان مؤ من نبودند ( 158).
و پروردگارت نيرومند و رحيم است ( 159).
بيان آيات
اين آيات به اجمال به داستان صالح (عليه السّلام ) و قومش اشاره مى كند، و صالحنيز يكى از انبياى عرب است ، كه قرآن كريم تاريخ او را بعد از هود مى داند.


كذبت ثمود المرسلين ... على رب العالمين



معناى اين چند آيه در گذشته روشن شد.


اتتركون فيما هيهنا آمنين



ظاهرا استفهام در آيه ، استفهام انكار است و كلمه (ما) موصوله مى باشد و مراد از آننعمتهايى است كه بعدا يعنى از جمله (فى جنات و عيون ) به بعد آن راتفصيل مى دهد و كلمه (هيهنا) اشاره است به مكان حاضر و نزديك ، كه مراد از آن در آيههمان سرزمين ثمود است و كلمه (آمنين ) حال از نايبفاعل (تتركون ) است .
و معناى آيه اين است كه شما در اين نعمتهايى كه در سرزمينتان احاطه تان كرده مطلقالعنان رها نمى شويد و چنين نيست كه از آنچه مى كنيد بازخواست نگرديد و از هر مؤ اخذهالهى ايمن باشيد.


فى جنات و عيون و زروع و نخل طلعها هضيم



اين جمله همان بيان تفصيلى است كه گفتيم براى جمله (فيها هيهنا) ذكر مى كند و اگربعد از ذكر جنات ، نخل را كه باز يكى از مصاديق جنات است ذكر فرمود، به خاطراهتمامى است كه عرب به اين درخت دارد و كلمه (طلع ) درنخل به منزله گرد گل در ساير درختان است و كلمه (هضيم ) - به طورى كه گفتهاند - به معناى درختان تو در هم و سر بهم كشيده است .


و تنحتون من الجبال بيوتا فارهين



راغب در مفردات گفته : كلمه (فره ) به فتحه فاء و كسره راء - صفت مشبهه و بهمعناى شهوت پرست است و آيه (و تنحتون منالجبال بيوتا فارهين ) يعنى حاذقين ( استادانه ). و بعضى ديگر گفته اند: فارهينيعنى شهوتپرستان .
و بنا به نظريه او اين آيه شريفه در مقام بيان نعمت خواهد بود و بنا به آن معناى ديگردر مقام انكار شهوت رانى و طغيان و سرمستى و عياشى آنان است . و به هرحال چه به آن معنا و چه به اين معنا آيه شريفه در سياق استفهام است .


فاتقوا اللّه و اطيعون



اين جمله تفريع بر انكار قبلى است ، كه گفتيم در معناى نفى است .
نهى نمودن صالح عليه السّلام قوم ثمود را از اطاعت امر مسرفان كه فساد مى كنندواصلاح نمى كنند


و لا تطيعوا امر المسرفين الذين يفسدون فى الارض و لا يصلحون



ظاهرا مراد از (امر مسرفان ) امر در مقابل نهى است ، به قرينه اينكه از اطاعت آن نهىفرموده ، هر چند بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه به معناى شان باشد. بنا بر اينمراد از اطاعت امر آنان تقليد عاميانه و پيروى كوركورانه ايشان ، دراعمال و روش زندگى است ، آن روشى كه آنان سلوكش را دوست مى دارند.
و مراد از مسرفين چه اينكه كلمه آمر به آن معنا باشد و چه به اين معنا، اشراف وبزرگانى هستند كه ديگران آنان را پيروى مى كنند خطابى هم كه در آيه است ( اطاعتمكنيد ) به عموم تابعين ايشان است كه آنها هستند كه صالح (عليه السّلام ) اميد داشت از
پيروى بزرگان دست بردارند، و لذا خطاب را متوجه ايشان كرد، نه اشراف ، چون ازايمان آوردن اشراف ماءيوس بود.
ممكن هم هست خطاب را متوجه هر دو دسته بدانيم ، و بگوييم اشراف هم به نوبه خود مقلدپدران گذشته خود بودند و امر آنان را اطاعت مى كردند، همچنان كه به صالح گفتند(اتنهينا ان نعبد ما يعبد آباونا) پس به اين اعتبار همه آنان از اشراف و عوامشان ، امرمسرفين را اطاعت مى كردند و آيه شريفه همه را از آن نهى مى كند.
و اما مسرفين چه كسانى بوده اند؟ آيه بعدى ايشان را عبارت دانسته از كسانى كه از مرزحق تجاوز نموده ، از حد اعتدال بيرون شده اند و توصيفشان فرموده به (الذين يفسدونفى الارض و لا يصلحون ) و اين خود اشاره به علت حقيقى حكم است و معنايش ‍ اين استكه از خدا بپرهيزيد و امر مسرفان را اطاعت مكنيد، براى اينكه ايشان مفسد در زمينند واصلاحگر نيستند و معلوم است كه با افساد، هيچ ايمنى از عذاب الهى نيست و از سوى ديگراو عزيز و انتقام گيرنده است .
توضيح اينكه نتيجه انحراف انسان از فطرت ، فساد و افساد درزمينبالمآل عذاب و هلاك است
توضيح اينكه عالم هستى در عين تضاد و تزاحمى كه بين اجزايش هست به نحو خاصىبه هم مرتبط و پيوسته است و آن رشته ارتباط خاص ، اجزاى عالم را هم آغوش و هماهنگيكديگر كرده و در اثر اين هم آغوشى و هماهنگى هر موجودى را به نتيجه و اثر رساندهاست ، عينا مانند دو كفه ترازو، كه در عين ناسازگارى با هم و اختلاف شديدى كه با همدارند، به طورى كه هر يك به هر قدر به طرفىمتمايل شود آن ديگرى به همان قدر به طرف مخالف آنمتمايل مى شود، در عين حال هر دو در تعيين وزن كالا متوافقند و منظور از ترازو هم همين است، عالم انسانى هم كه جزئى از عالم كون است اين چنين است ، يك فرد انسانى با آن قوا وادوات مختلف و متضادى كه دارد، اين فطرت را دارد كهافعال و اعمال خود را تعديل كند، به طورى كه هر يك از قوايش به حظ و بهرهاى كهدارد برسد، و عقلى دارد كه با آن ميان خير و شر تميز داده ، حق هر صاحب حقى را به آنبرساند.
پس عالم هستى و تمام اجزاى آن با نظامى كه در آن جارى است به سوى غايات و نتايجىصالح پيش مى رود، نتايجى كه براى همان نتايج خلق شده ، و باز اين عالم هستى كهمجموعش به سوى يك هدف در حركت است ، هر يك از اجزايش راهى جداگانه دارد غير از آنراهى كه ساير اجزاء دارند، راهى كه آن جزء بااعمال مخصوص به خودش آن راه را طى
مى كند، بدون اينكه از وسط راه به سوى چپ و راست آنمتمايل گشته ، يا به خاطر افراط و تفريط بكلى از آن منحرف شود، چون اگر (متمايل و يا منحرف ) بشود در نظام طرح شده خللى روى مى دهد و بهدنبال آن غايت خود آن جزء و غايت همه عالم رو به تباهى مى گذارد.
و اين هم ضرورى و واضح است ، كه بيرون شدن يك جزء از آن خطى كه برايش ترسيمشده و تباهى آن نظمى كه براى آن و غير آن لازم بوده ، باعث مى شود ساير اجزاء با آنهماهنگى نكنند و در عوض با آن بستيزند، اگر توانستند آن را به راه راستش بر مىگردانند و به وسط راه و حد اعتدال بكشانند كه هيچ ، و اگر نتوانستند، نابودش نمودهآثارش را هم محو مى كنند، تا صلاح خود را حفظ نموده و عالم هستى را بر قوام خود باقىبگذارند و از انهدام و تباهى نگه بدارند.
انسانها نيز كه جزئى از اجزاى عالم هستى هستند، از اين كليت مستثنى نيستند، اگر بر طبقآنچه كه فطرتشان به سوى آن هدايتشان مى كند رفتار كردند، به آن سعادتى كه برايشان مقدر شده مى رسند و اگر از حدود فطرت خود تجاوز نمودند، يعنى در زمين فسادراه انداختند، خداى سبحان به قحط و گرفتارى ، و انواع عذابها و نقمتها گرفتارشانمى كند، تا شايد به سوى صلاح و سداد بگرايند، همچنان كه فرمود: (ظهر الفسادفى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون ).
و اگر همچنان بر انحراف و فساد خود بمانند و به خاطر اينكه فساد در دلهايشان ريشهدوانيده از آن دل بر نكنند، آن وقت به عذاباستيصال گرفتارشان مى كند و زمين را از لوث وجودشان پاك مى سازد، همچنان كهفرمود: (و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون ) و نيز فرموده : (و ما كان ربك ليهلكالقرى بظلم و اهلها مصلحون ).
و نيز فرموده : (ان الارض يرثها عبادى الصالحون ) و اين بدان جهت است كه وقتى
صالح باشند، قهرا عملشان هم صالح مى شود، و چونعمل صالح شد، با نظام عام عالمى موافق مى شود و با ايناعمال صالح ، زمين براى زندگى صالح مى شود.
پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه : اولا اينكه : حقيقت دعوت انبياء همانا اصلاح حياتزمينى انسانيت است ، كه خداى تعالى از شعيب حكايت كرده كه گفت : (ان اريد الا الاصلاحما استطعت ).
و ثانيا اينكه : جمله (و لا تطيعوا امر المسرفين الذين يفسدون ...) در عين اينكه بيانىاست ساده ، در عين حال حجتى است برهانى .
و شايد در اينكه بعد از جمله (الذين يفسدون فى الارض ) مجددا فرمود: (و لايصلحون ) اشاره باشد به اينكه از انسانها به خاطر اينكه بشر و داراى فطرتانسانيتند انتظار مى رود كه زمين را اصلاح كنند و ليكن بر خلاف توقع ، از فطرت خودمنحرف گشته ، به جاى اصلاح افساد كردند.
تكذيب و نافرمانى قوم ثمود و گرفتار شدن به عذاب الهى  


قالوا انما انت من المسحرين



يعنى تو از كسانى هستى كه نه يك بار و دو بار، بلكه پى در پى جادو مى شوند وتو را آن قدر جادو كرده اند كه ديگر عقلى برايت نمانده .
بعضى از علما گفته اند: كلمه (سحر) به معناى بالاى شكم است و مسحر كسى است كهداراى جوف و شكم باشد، در نتيجه مسحر در آيه كنايه مى شود از اينكه تو نيز مانند مابشرى هستى مى خورى و مى نوشى . بنابر اين ، جمله (ما انت الا بشر مثلنا) تاءكيدهمان كلمه مى شود.
بعضى ديگر گفته اند مسحر به معناى كسى است كه داراى سحر يعنى ريه باشد، آنوقت معنا چنين مى شود كه تو نيز مانند ما نفس ‍ مى كشى .


ما انت الا بشر مثلنا ... عذاب يوم عظيم



كلمه (شرب ) - به كسره شين - به معناى سهمى از آب است . و بقيه الفاظ آيهروشن است و تفصيل داستان آن جناب در سوره هود گذشت .


فعقروها فاصبحوا نادمين



كشتن ناقه را به همه قوم نسبت داده ، با اينكه مباشر در آن بيش از يك نفر نبود و اين
بدان جهت است كه بقيه قوم نيز مقصر بودند، چون بهعمل آن يك نفر رضايت داشتند. و امير المؤ منين (عليه السّلام ) در نهج البلاغه فرموده : اىمردم دو چيز همه مردم را در يك عمل خير و يك عمل زشت جمع مى كند، به طورى كه يكعمل ، عمل همه محسوب مى شود، اول رضايت ، و دوم نارضايى ، همچنان كه ناقه صالح رابيش از يك نفر پى نكرد، ولى خداى تعالى عذاب را بر همه قومنازل كرد، چون همه به عمل آن يك نفر راضى بودند.
و اينكه فرمود: (فاصبحوا نادمين ) شايد ندامتشان هنگامى بوده كه آثار عذاب رامشاهده كردند و گر نه بعد از كشتن ناقه تازه از در تعجيز و استهزاء به صالح مىگفتند: (يا صالح ائتنا بما تعدنا ان كنت من المرسلين ).


فاخذهم العذاب ... العزيز الرحيم



لام (العذاب )، لام عهد است ، يعنى آن عذاب موعود، ايشان را گرفت ، چون از آياتسوره هود بر مى آيد كه صالح (عليه السّلام ) ايشان را وعدهنزول عذابى داده بود، كه بعد از سه روز مى رسد. و بقيه الفاظ آيه روشن است .
سوره شعراء، آيات 160 - 175  


كذبت قوم لوط المرسلين (160) اذ قال لهم اخوهم لوط الا تتقون (161) انى لكمرسول امين (162) فاتقوا اللّه و اطيعون (163) و ما اسلكم عليه من اجر ان اجرى الا علىرب العالمين (164) اتاتون الذكران من العالمين (165) و تذرون ما خلق لكم ربكم منازوجكم بل انتم قوم عادون (166) قالوا لئن لم تنته يلوط لتكونن من المخرجين (167)قال انى لعملكم من القالين (168) رب نجنى و اهلى مما يعملون (169) فنجينه و اهله اجمعين(170) الا عجوزا فى الغابرين 1710) ثم دمرنا الاخرين (172) و امطرنا عليهم مطرافساء مطر المنذرين (173) ان فى ذلك لاية و ما كان اكثرهم مؤ منين (174) و ان ربك لهوالعزيز الرحيم (175)



ترجمه آيات
قوم لوط نيز پيامبران را دروغگو شمردند (160).
هنگامى كه برادرشان لوط به ايشان گفت : آيا خدا ترس و پرهيزكار نمىشويد؟(161).
من پيغمبرى خيرخواه براى شمايم (162 ).
از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد (163 ).
من از شما براى پيغمبريم مزدى نمى خواهم كه مزد من جز به عهده پروردگار جهانياننيست (164)
چرا به مردان زمانه رو مى كنيد (165).
و همسرانتان را كه پروردگارتان براى شما آفريده وا مى گذاريد راستى كه شماگروهى متجاوزيد(166).
گفتند: اى لوط اگر بس نكنى تبعيد مى شوى (167).
گفت : من عمل شما را دشمن مى دارم (168).
پروردگارا من و كسانم را از (شئامت ) اعمالى كه اينان مى كنند نجات بخش (169).
پس او و كسانش را جملگى نجات داديم (170).
مگر پيرزنى كه جزو باقى ماندگان بود(171).
سپس ديگران را هلاك كرديم (172).
و بارانى عجيب بر آنان بارانديم و باران بيم يافتگان چه بد بود(173).
و در اين عبرتى هست ولى بيشترشان ايمان آور نبودند(174).
و پروردگارت نيرومند و رحيم است (175).
بيان آيات
اين آيات به داستان لوط پيغمبر (عليه السّلام ) كه بعد از صالح (عليه السّلام ) مىزيسته اشاره مى كند.


كذبت قوم لوط المرسلين ... رب العالمين



تفسير اين شش آيه در داستانهاى قبل گذشت .


اتاتون الذكران من العالمين



استفهامى است انكارى كه توبيخ را مى رساند و كلمه (ذكران - نرها) جمع ذكر -نر در مقابل ماده - است و آمدن به نرها كنايه است از لواط با آنان و اينعمل زشت در ميان آن قوم شايع بوده ، و كلمه (عالمين ) به معناى جماعتى از مردم است .
و اما اينكه كلمه عالمين مربوط به كجاست ؟ ممكن است بگوييم مربوط به ضميرفاعل در (تاتون ) است ، كه در اين صورت معنا چنين مى شود كه : آيا شما در ميانعالميان اين عمل زشت را انجام مى دهيد؟ بنابر اين ، آيه شريفه در معناى آن آيه ديگر استكه مى فرمايد: (ما سبقكم بها من احد من العالمين ).
همچنان كه ممكن است متصل به مفعول ، يعنى (ذكران ) باشد، كه در اين صورت معنا چنينمى شود: آيا در بين عالميان با اين همه كثرت كه دارند و اين همه زنان در آنان هست تنهابه سر وقت مردان مى رويد؟!


و تذرون ما خلق لكم ربكم من ازواجكم ...



كلمه (تذرون ) به معناى (تتركون ) است ، يعنى زنان را رها مى كنيد، و اين كلمهماضى ندارد، يعنى از ماده (ذرو) ماضى ساخته نشده است .
توضيح (ما خلق لكم ) كه در سخن لوط عليه السّلام با قوم خود آمده ، بابياناينكه آميزش با همجنس برخلاف نظام خلقت و فطرت انسان است .
اگر در خلقت انسان و انقسامش به دو قسم نر و ماده و نيز به جهازات و ادواتى كه هر يكاز اين دو صنف مجهز به آن هستند و همچنين به خلقت خاص هر يك دقت كنيم ، جاى هيچ ترديدباقى نمى ماند كه غرض صنع و ايجاد، از اين صورتگرى مختلف و از اين غريزهشهوتى كه آن هم مختلف است ، در يك صنف از مقولهفعل و در ديگرى از مقوله انفعال است ، اين است كه دو صنف را با هم جمع كند و بدينوسيله عمل تناسل كه حافظ بقاء نوع انسانى تاكنون بوده انجام پذيرد.
پس يك فرد از انسان نر، كه او را مرد مى خوانيم ، بدين جهت كه مرد خلق شده است براىيك فرد ماده از اين نوع نه براى يك فرد نر ديگر، و يك فرد از انسان ماده كه او را زنمى ناميم براى نر از اين نوع خلق شده نه براى يك فرد ماده ديگر، آنچه مرد را درخلقتش مرد كرده براى زن خلق شده و آنچه كه در زن است و در خلقت او را زن كرده براىمرد است و اين زوجيت طبيعى است ، كه صنع و ايجاد عالم ميان مرد و زن يعنى نر و ماده آدمىبر قرار كرده و اين جنبنده را زوج كرده است .
از سوى ديگر اغراض و نتايجى كه اجتماع و يا دين در نظر دارد اين زوجيت را تحديد كردهو برايش مرزى ساخته به نام نكاح ، كه يك جفت گيرى اجتماعى و اعتبارى است ، به اينمعنا كه اجتماع ميان دو فرد - نر و ماده - از انسان كه با هم ازدواج كرده اند، نوعىاختصاص قائل شده ، كه اين اختصاص مساءله زوجيت طبيعى را تحديد مى كند، يعنى بهديگران اجازه نمى دهد كه در اين ازدواج شركت كنند.
پس فطرت انسانى و خلقت مخصوص به او، او را به سوى ازدواج با زنان هدايت مى كند،نه ازدواج با مردان . و نيز زنان را به سوى ازدواج با مردان هدايت مى كند، نه ازدواج بازنى مثل خود. و نيز فطرت انسانى حكم مى كند كه ازدواج مبنى براصل توالد و تناسل است ، نه اشتراك در مطلق زندگى .
از اينجا روشن مى شود كه در جمله (ما خلق لكم ) آنچه به ذهن نزديكتر است اين
است كه مراد از آن عضوى است از زنان كه با ازدواج براى مردان مباح مى شود، و لام در(لكم ) لام ملك است ، آن هم ملك طبيعى ، و نيز كلمه (من ) در جمله (من ازواجكم )تبعيضى است و مراد از زوجيت ، زوجيت طبيعى است ، هر چند به وجهى كه ممكن است مراد از آنزوجيت اجتماعى و اعتبارى باشد.
و اما اينكه بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه مراد از لفظ (ما) زنان ، و جمله (منازواجكم ) بيان آن باشد، احتمالى است بعيد.
(بل انتم قوم عادون ) - يعنى بلكه شما مردمى متجاوز و خارج از آن حدى هستيد كهفطرت و خلقت برايتان ترسيم كرده . پس ‍ اين جمله در معناى آيه (انكم لتاتونالرجال و تقطعون السبيل ) مى باشد.
پس ، از همه مطالب گذشته روشن شد كه كلام خداى تعالى بر اساس حجتى برهانىاست كه به آن حجت اشاره فرموده است .


قالوا لئن لم تنته يا لوط لتكونن من المخرجين



next page

fehrest page

back page