بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

وجه اين كه در (رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع ) الهاء تجارت و بيع هر دو نفىشدهاست .
بعضى از مفسرين گفته اند: وجه اينكه بعد از نفى (الهاء تجاره )، (الهاء بيع )را هم نفى كرده ، اين است كه سود و ربح معامله در بيع ، نقدى و چشم گير است ، ولى درتجارت دو هوا و مشكوك است ، بنابراين اگر تجارت از خدا بى خبرشان نكند، لازمه اشاين نيست كه بيع هم از خدا بى خبرشان نكند، چون ربح بيع نقدى است و در بى خبركردن انسان از خدا مؤ ثرتر است ، لذا بعد از آنكه فرمود تجارت ايشان را از خدا بىخبر نمى كند، فرمود بيع هم از خدا بى خبرشان نمى كند، و به همين جهت كلمه (لا) راتكرار كرد، تا نفى را بهتر يادآورى نمايد و مطلب را تاءكيد كند، و اين وجه وجه خوبىاست .
(عن ذكر اللّه و اقام الصلوه و ايتاء الزكوة ) - كلمه (اقام ) همان اقامه است كهتاى آن به منظور تخفيف حذف شده . و مراد از اقامه نماز و ايتاء زكات ، آوردن همهاعمال صالح است كه خداى تعالى بندگان را بدانها ماءمور كرده كه در زندگىدنيايشان انجام دهند. اقامه نماز وظايف عبوديت بنده را براى خداى سبحانممثل مى كند، و ايتاء زكات وظايف او را نسبت به خلقممثل مى سازد، چون نماز و زكات هر يك در باب خود ركنى هستند.
وجه مقابله بين ذكر خدا و اقامه نماز در آيه شريفه  
و اينكه بين ذكر خدا و بين اقامه نماز و دادن زكات مقابله انداخته با در نظر گرفتناينكه اين دو - و مخصوصا نماز - از مصاديق ذكر خدايند اين معنا را مى رساند كه مراداز ذكر اللّه ذكر قلبى است ، كه مقابل فراموشى و غفلت از ياد خدا است ، و خلاصه مراداز آن ذكر علمى و مراد از نماز و زكات ذكر عملى است .
پس مقابله مذكور اين معنا را مى رساند كه مراد از جمله (عن ذكر اللّه و اقام الصلاة وايتاء الزكاة ) اين است كه اهل اين خانه ها از ياد مستمرى خدا در دلهايشان و ذكر موقت بهاعمالشان از نماز و زكات منصرف نشده و به هيچ چيز ديگرى نمى پردازند، اينجا استكه خواننده درك مى كند كه تقابل بين تجارت و بيع و بين ذكر خدا و اقامه نماز و دادنزكات چقدر زيبا است ، چون اين تقابل اين معنا را مى رساند كهاهل اين خانه را ملهى مستمر و موقت از ياد مستمر و موقت باز نمى دارد، (دقت فرماييد).
(يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار) - منظور از اين روز، روز قيامت است .و مراد از (قلوب ) و (ابصار) دلها و ديدگان عموم مردم - اعم از مؤ من و كافر -است ، براى اينكه اين دو كلمه در آيه شريفه به صيغه جمع ، و با الف و لام آمده كهافاده عموم مى كند.
مقصود از اينكه درباره قيامت فرمود: (تتقلب فيه القلوب و الابصار)  
و اما علت تقلب قلوب و ابصار، از آياتى كه در وصف روز قيامت آمده بر مى آيد كه
اين تقلب به خاطر ظهور حقيقت و كنار رفتن پرده ها از روى حقايق است ، مانند آيه(فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد) و آيه (و بدالهم من اللّه ما لم يكونوايحتسبون ) و آياتى ديگر.
در نتيجه اين تقلب دلها و ديدگان در آن روز از مشاهده و رويت دنيايى كه خاصيتش غفلتاز خدا و حق و حقيقت است به سوى سنخ ديگرى از مشاهده و رويت متصرف مى شود، و آنعبارت است از رويت به نور ايمان و معرفت كه مؤ من آن روز با نور پروردگارش بينامى گردد، در نتيجه چشمش به كرامت هاى خدا مى افتد، بر خلاف كفار كه آن روز از جهتاين نور كورند. و جز آنچه مايه بدبختى ايشان است نمى بينند، همچنان كه درباره آنروز فرموده : (و اشرقت الارض بنور ربها) و نيز فرموده : (يوم ترى المؤ منين والمؤ منات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم ) و نيز فرموده : (و من كان فى هذهاعمى فهو فى الاخرة اعمى ) و همچنين فرموده : (وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره) و نيز فرموده : (كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ).
از آنچه گذشت چند نكته روشن گرديد:
اول ، علت اينكه در ميان همه اوصاف قيامت ، صفت تقلب قلوب و ابصار را ذكر فرمود ايناست كه منظور آيه بيان آن وسيله اى است كه بايد با آن ، به سوى هدايت خدا به نورشكه همان نور ايمان و معرفت و نور مخصوص به روز قيامت و بينايى در آن روز استتوسل جست ، و معلوم است كه در چنين مقامى از ميان صفات قيامت مناسب تر همان تقلب قلوبو ابصار مى باشد.
دوم اينكه : مراد از قلوب و ابصار جانها و بصيرتها است .
سوم اينكه : توصيف روز قيامت به دو صفت (تقلب قلوب ) و (تقلب ابصار) بهمنظور
بيان علت خوف است ، زيرا اهل اين خانه از اين نظر از روز قيامت مى ترسند كه در آن روزدلها و ديده ها زير و رو مى گردد و از اين تقلب بيم دارند، چون يكى از دو طرف محرومشدن از نور خدا و از نظر به كرامت او است ، كه خود شقاوت دائمى و عذاب جاودانى است .پس اهل اين خانه در حقيقت از خودشان مى ترسند.


ليجزيهم الله احسن ما عم لوا و يزيدهم من فضله و اللّه يرزق من يشاء بغير حساب



توضيح فراز اولآيه پاداش مؤ منان (ليجزيهم الله احسن ما عملوا).
ظاهرا لام در جمله (ليجزيهم ) لام غايت باشد، و آنچه درخلال كلام ذكر كرده اعمال صالح و اجر جميل بر هرعمل صالح است ، اعمال صالحى كه قرآن كريم آنها را توصيه كرده ، و بنابراين معنىجمله (ليجزيهم احسن ما عملوا) اين است كه خداى تعالى به ايشان درمقابل هر عمل صالحى كه در هر باب كرده اند پاداش بهترينعمل در آن باب را مى دهد، و برگشت اين حرف به اين مى شود كه خداعمل ايشان را پاك مى كند، تا بهترين عمل شود و بهترين پاداش را داشته باشد، بهعبارتى ديگر در اعمال صالح ايشان خرده گيرى نمى كند، تا باعث نقصعمل و انحطاط ارزش آن شود، در نتيجه عمل حسن ايشان احسن مى شود.
مؤ يد اين معنا جمله ذيل آيه است كه مى فرمايد: (و اللّه يرزق من يشاء بغير حساب )براى اينكه ظاهر اين جمله اين است كه خداى تعالى در حساب حسنات ايشان سخت گيرى ودقت نمى كند، و از جهات نقصى كه ممكن است داشته باشد صرف نظر مى نمايد، و حسن راملحق به احسن مى كند.
توضيح فراز دوم آن (و يزيدهم من فضله ).  
كلمه فضل در جمله (و يزيدهم من فضله ) به معناى عطاء است ، و اين خود نص در ايناست كه خداى تعالى از فضل خودش ‍ آنقدر مى دهد كه در برابراعمال صالح قرار نمى گيرد، بلكه بيشتر از آن است ، از اين آيه روشن تر آيه ديگرىاست كه در جاى ديگر آمده و مى فرمايد: (لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد) چون ظاهرآن اين است كه آن بيشترى امرى است ماوراى خواسته آنان ، و مافوق آنچه كه ايشان هوسآن كنند.
اين نكته را هم بگوييم كه در قرآن كريم در موارد متعددى اجر صالحان را منوط بهخواسته خود آنان كرده ، از آن جمله مثلا مى فرمايد: (اولئك هم المتقون ، لهم ما يشاون عندربهم ذلك جزاء المحسنين ) و نيز فرموده : (ام جنة الخلد التى وعد المتقون كانت لهمجزاء
و مصيرا، لهم فيها ما يشاون خالدين ) و نيز فرموده : (لهم فيها ما يشاون كذلك يجزىالله المتقين ).
پس اين پاداش زيادى غير از پاداش اعمال است و از آن عالى تر و عظيم تر است ، چونچيزى نيست كه خواسته انسان به آن تعلق گيرد و يا با سعى و كوشش به دستش آورد،و اين عجيب ترين وعده اى است كه خدا به مؤ منين داده ، و ايشان را به آن بشارت مى دهد ،پس شما خواننده عزيز هم در آن دقت بيشترى بكنيد.
توضيح فراز سوم آيه پاداش مؤ منان (و الله يرزق ...).  
(و اللّه يرزق من يشاء بغير حساب ) - اين جمله استينافى يعنى ابتدايى واول كلام مى باشد، و برگشت آن به تعليل دو جملهقبل است به مشيت خدا، نظير جمله (يهدى اللّه لنوره من يشاء) كه در سابق بيانشگذشت .
و حاصلش اين است كه ايشان اعمال صالحى انجام دادند و اجرى كه دارند برابر عملشاناست ، همچنان كه ظاهر آيه و توفى كل نفس ‍ ما عملت و آيات ديگرى نظير آن همين است وليكن خداى تعالى در برابر هر عملى از اعمال حسنه شان كه كرده اند پاداش بهترينعملى كه در آن باب هست به ايشان مى دهد، بدون اينكه در حسابشان مداقه اى بكند، و اينموهبت فضلى است از ناحيه خدا (بدون اينكه بنده مستحق آن باشد) تازه از اين بالاتر هممى دهد، و آن چيزى است كه آنقدر اعلى و ارفع است كه درك و شعور بشرى از تصور آنعاجز است ، اصلا تصورش را هم نمى تواند بكند، و در نتيجه آن را نمى خواهد، و اين نيزموهبتى و رزقى است حساب نشده .
و رزق از ناحيه خدا صرف موهبت است ، بدون اينكه بنده مرزوق ، چيزى از آن را مالكباشد، و يا مستحق و طلبكار از خدا باشد، اين خدا است كه مى تواند به هر كس هر چهبخواهد از آن رزق ارزانى بدارد.
چيزى كه هست خدا خودش وعده داده ، و بر انجاز وعده اش سوگند هم خورده و فرموده :(فورب السّماء و الارض انه لحق ) و با اين وعده مؤ كد ايشان را مالك استحقاقاصل زرق كرده ، يعنى همان مقدارى كه پاداش اعمالشان باشد و اما بيشتر از آن را تمليكايشان
نكرده ، لذا مى تواند و اختيار دارد كه آن زايد را به هر كس بخواهد اختصاص دهد،بنابراين هيچ علتى جز مشيت او براى آن نيست ، و اين بحث تتمه اى دارد كه به زودى دربحث مستقلى بدان مى رسيم - ان شاء الله .


و الذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعه يحسبه الظمان ماء...



كلمه (سراب ) به معناى لمعان و برقى است كه در بيابانها از دوربهشكل لمعان آب به نظر مى رسد، ولى حقيقتى ندارد، يعنى آب نيست . و كلمه (قيع و قاع) به معناى سر زمين هاى مسطح است ، و مفرد آنها قيعه و قاعه است ، مانند كلمات تينه وتمره ، كه مفرد تين و تمرند. و كلمه (ظلمان ) به معناى عطشان است .
تشبيه اعمال غير مؤ منين به سرابى كه تشنه آن را آب مى پندارد و نكاتى كهاينتشبيه افاده مى كند.
بعد از آنكه خداى سبحان نام مؤ منين را برد و ايشان را توصيف كرد به اينكه در خانههايى معظم ذكر خدا مى كنند و تجارت و بيع ، ايشان را از ياد خداغافل نمى سازد، و خدا كه نور آسمانها و زمين است ايشان را به اين خاطر، به نور خودهدايت مى كند و به نور معرفت خود گرامى مى دارد اينك در اين آيه نقطهمقابل مؤ منين يعنى كفار را يادآورى كرده ، اعمالشان را يكبار به سراب تشبيه مى كند كههيچ حقيقتى نداشته و غايت و هدفى كه بدان منتهى شود ندارد، و بار ديگر توصيف مىكند به اينكه همچون ظلمت هاى روى هم افتاده است ، به طورى كه هيچ راه براى نور درآنها نيست ، به كلى جلو نور را مى گيرد، آيه مورد بحث در بردارنده وصفاول و آيه بعدى اش متضمن وصف دوم است .
پس اينكه فرمود


و الّذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لميجده شيئا)



اعمال ايشان را تشبيه كرده به سرابى در زمين هموار كه انسان آن را آب مىپندارد، ولى حقيقتى ندارد، و آثارى كه بر آب مترتب است بر آن مترتب نيست ، رفع عطشنمى كند، و آثار ديگر آب را ندارد، اعمال ايشان هم از قربانيها كه پيشكش بتها مى كنند،و اذكار و اورادى كه مى خوانند، و عبادتى كه در برابر بتها مى كنند، حقيقت ندارد، و آثارعبادت بر آن مترتب نيست .
و اگر فرمود: تشنه آن را آب مى پندارد با اينكه سراب از دور به نظر هر كسى آب مىآيد چه تشنه و چه سيراب ، براى اين بود كه هدف در اين آيه بيان رفتن به سوىسراب است ، و جز اشخاص تشنه كسى به دنبال سراب نمى رود، او است كه از شدتتشنگى به اين اميد به راه مى افتد كه شايد در آنجا آبى كه رفع عطشش كند به دستآورد، و همچنان مى رود ولى آبى نمى بيند.
و اگر نفرمود (همچنان مى رود تا به آن برسد) بلكه فرمود: تا نزد آن سراببيايد،
براى اشاره به اين نكته است كه گويا در آن جا كسى انتظار آمدن او را مى كشد، و مىخواهد كه بيايد، و او خداى سبحان است ، و به همين جهت در رديف آن فرمود: (و وجد اللّهعنده ، فوفيه حسابه ) - خدا را نزد آن سراب مى يابد، خدا هم حسابش را تمام وكامل مى دهد.
و نتيجه اين تعبير اين شده كه اين كفار هدفشان از اعمالشان اين است كه به آن غايتىبرسند كه فطرت و جبلتشان ايشان را به سوى آن روانه مى كند، آرى هر انسانى هرعملى كه مى كند به حكم فطرت و جبلت هدفش سعادت است ، ولى ايشان را اعمالشان بهچنين هدفى نمى رساند. و آن آلهه هم كه اينان با پرستش آنها پاداش نيكى مى جويندحقيقت ندارند، بلكه آن اله كه اعمال ايشان به او منتهى مى شود،و او بهاعمال ايشان احاطه داشته و جزا مى دهد خداى سبحان است ، و بس ، و حساب اعمالشان رابه ايشان مى دهد. و اينكه در آيه فرمود: (فوفيه ) توفيه حساب كنايه از جزاىمطابق عمل است ، جزايى كه عمل آن را ايجاب مى كند، و رساندن آن به صاحبعمل به آن مقدار كه مستحق آن است .
بنابراين در آيه شريفه اعمال تشبيه شده به سراب ، و صاحباناعمال تشبيه شده اند به تشنه اى كه نزد خود، آب گوارا دارد، ولى از آن روى گردانيدهدنبال آب مى گردد، هر چه مولايش به او مى گويد: آب حقيقى كه اثر آب دارد اين است ،بخور تا عطشت رفع شود، و او را نصيحت مى كندقبول نمى كند و در عوض در پى سراب مى رود و نيز رسيدن مرگ و رفتن به لقاء خداتشبيه شده به رسيدن به سراب ، در حالى كه مولايش را هم آنجا مى يابد، همان مولا كهاو را نصيحت مى كرد، و به نوشيدن آب گوارا دعوت مى نمود.
پس مردمان كفر پيشه از ياد پروردگارشانغافل شدند، و اعمال صالح را كه رهنماى به سوى نور او است ، و ثمره آن سعادت ايشاناست ، از ياد بردند و پنداشتند كه سعادتشان در نزد غير خدا، و آلهه اى است كه به غيرخدا مى خوانند، و در سايه اعمالى است كه خيال مى كردند ايشان را به بت ها تقرب مىبخشد، و به همين وسيله سعادتمند مى گردند، و به خاطر همين پندار غلط سرگرم آناعمال سرابى شدند، و نهايت قدرت خود را در انجام آن گونهاعمال به كار زده ، عمر خود را به پايان رساندند، تا اجلهايشان فرا رسيد، و مشرفبه خانه آخرت شدند، آن وقت كه چشم گشودند هيچ اثرى ازاعمال خود كه اميد آن آثار را در سر مى پروراندند نديدند، و كمترين خبرى از الوهيت آلههپندارى خود نيافتند، و خدا حسابشان را كف دستشان نهاد، و خدا سريع الحساب است .
تشبيهى ديگر: اعمال كفار چون ظلمات متراكم و مضاعفى است كه دست خود را درآننتوانند ديد.
(و الله سريع الحساب ) - اين به خاطر اين است كه احاطه علم او بهقليل و كثير، حقير و خطير، دقيق و جليل ، متقدم و متاءخر به طور مساوى است .
اين را هم بايد از نظر خواننده دور نداريم كه آيه شريفه هر چند ظاهرش بيانحال كفار از اهل هر ملت و مخصوصا مشركين از و ثنى ها است ، و ليكن بيانى كه دارد درديگران هم كه منكر صانع هستند جريان دارد، براى اينكه انسان هر كس كه با شد براىزندگى خود هدف و سعادتى قائل است . و هيچ ترديدى ندارد كه رسيدن به هدف ش بهوسيله سعى و عملش صورت مى گيرد، اگر معتقد به وجود صانعى براى عالم باشد ، واو را به وجهى از وجوه مؤ ثر در سعادت خود بداند، قهرا براىتحصيل رضاى او و رستگارى خويش و رسيدن به آن سعادتى كه صانع برايش تقديرنموده ، متوسل به اعمال صالح مى گردد.
و اما اگر قائل به وجود صانع نباشد و غير او را مؤ ثر در عالم بداند، ناگزيرعمل خود را براى چيزى انجام مى دهد كه او را مؤ ثر مى داند. كه ياد هراست يا طبيعت و ياماده ، تا آن را متوجه سعادت دنيوى خود كند، دنيايى كه به اعتقاد او ديگر ماورايى ندارد.
پس اين دسته مؤ ثر در سعادت حيات دنياى خويش را غير خدا مى دانند (در حالى كه غير ازاو مؤ ثرى نيست ) و معتقدند كه مساعى دنيايى ايشان را به سعادتشان مى رساند، درحالى كه آن سعادت جز سرابى نيست ، و هيچ حقيقت ندارد، و ايشان همچنان سعى مى كنند وعمل انجام مى دهند تا آنچه از اعمال برايشان مقدر شده تمام شود، يعنى اجلشان فرا رسد،آن وقت است كه هيچ يك از اعمال خويش را نمى يابند و بر عكس به عيان مى يابند كهآنچه از اعمال خود اميد مى داش تند جز تصورى خيالى يا رويايى پريشان نبود. آن وقتاست كه خدا حسابشان را مى دهد، و خدا سريع الحساب است .


او كظلمات فى بحر لجى يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ...



در اين آيه اعمال كفار را تشبيه ديگرى كرده تا معلوم شود كه آناعمال ، حجابهايى متراكم و ظلمتهايى است بر روى دلهايشان كه نمى گذارد نور معرفتبه دلها رخنه كند. و اين مساءله كه كفار در ظلمتها قرار دارند در قرآن كريم مكرر آمده ،مانند آيه (و الّذين كفروا اولياوهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات ) و آيه(كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها) و آيه (كلاّبل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون كلاّ انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ).
جمله : (او كظلمات فى بحر لجى ) عطف است بر كلمه (سراب ) كه در آيه قبلىبود، و كلمه (بحرلجى ) به معناى درياى پر موجى است كه امواجش همواره در آمد و شداست و لجى منسوت به لجه دريا است كه همان تردد امواج آن است . و معناى جمله اين استكه اعمال كفار چون ظلمتهايى است كه در درياى مواج قرار داشته باشد.
(يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ) - اين جمله نيز صفت آن دريا است ، وبدان منظور است كه ظلمت درياى مفروض را بيان مى كند، و بيانش اين است كه بالاى آنظلمت موجى و بالاى آن موج ، موج ديگرى و بالاى آن ابرى تيره قرار دارد، كه همه آنهادست به دست هم داده و نمى گذارند آن تيره روز از نور آفتاب و ماه و ستارگان استفادهكند.
(ظلمات بعضها فوق بعض ) - مراد از (ظلمات ) ظلمت هاى روى هم قرار گرفتهاست ، نه چند ظلمت از هم جدا. و براى تاءكيد همين مطلب فرموده : (اذا اخرج يده لمتكديريها) آنقدر ظلمت ها روى هم متراكم است كه اگر فرضا دست خود را از ظلمت اولى درآورد آن را نمى بيند. و وجه اين تاءكيد اين است كه هيچ چيزى به انسان نزديك تر ازدست خود انسان نيست ، و او اگر بتواند چيزى را ببيند دست خود را بهتر از ساير اعضايشمى تواند ببيند، چون هر عضو ديگرى را بخواهد ببيند بايد خم شود، ولى دست را تابرابر چشم بلند مى كند، مى بيند، با اين حال اگر كسى در ظلمتى قرار داشته باشدكه حتى دست خود را نبيند، معلوم مى شود كه آن ظلمت منتها درجه ظلمت است .
پس اين كفار كه به سوى خدا راه مى پيمايند و بازگشتشان به سوى او است ، از نظرعمل مانند كسى هستند كه سوار بر درياى مواج شده باشد، كه بالاى سرش موجى وبالاى آن موج ديگرى و بالاى آن ابرى تيره باشد، چنين كسى در ظلمت هايى متراكم قراردارد كه ديگر ما فوقى براى آن ظلمت نيست ، و به هيچ وجه نورى ندارد كه از آن روشنشده ، راه به سوى ساحل نجات پيدا كند.
(و من لم يجعل اللّه له نورا فما له من نور) - در اين جمله نور را از ايشان اينگونهنفى كرده كه چطور مى توانند نور داشته باشند؟ وحال آنكه دهنده نور، خدا است كه نور هر چيزى است ، و اگر او براى چيزى نور قرار ندهدنور نخواهد داشت ، چون غير از خدا نور دهنده ديگرى نيست .
استدلال بر اينكه خدا نور آسمانها و زمين است در آيه : (الم تر ان الله يسبح لهمنفى السموات و الارض ...).


الم تر ان اللّه يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات ...



بعد از آنكه خداى سبحان خود را نورى خواند كه آسمان و زمين از آن نور مى گيرند و
اينكه او مؤ منين را به نور زايدى اختصاص مى دهد، و كفار از اين نور بهره اى ندارند،اينك در اين آيه و چهار آيه بعد شروع كرده بهاستدلال و احتجاج براين مدعا.
اما دليل نور آسمان و زمين بودن خدا اين است كه آنچه در آسمانها و زمين است وجود خود رااز پيش خود نياورده ، و از كس ‍ ديگرى هم كه درداخل آن دو است نگرفته اند، چون آنچه در داخل آسمانها و زمين است در فاقه و احتياجمثل خود مى باشد، پس ‍ وجود آنچه در آسمانها و زمين است از خدايى است كه همه احتياجاتبه درگاه او منتهى مى شود.
بنابراين وجود آنچه در آن دو است همانطور كه خود را نشان مى دهد نشان دهنده موجد خويشنيز هست .
پس وجود وى نورى است كه هر چيز به وسيله آن نور مى گيرد، و در عينحال دلالت بر منور خويش هم دارد، پس در اين عالم نورى هست كه همه چيز از او نور مىگيرد، پس هر چيزى كه در اين عالم است دلالت مى كند بر اينكه در ماورايش چيزى استكه منزه از ظلمت است ، آن ظلمتى كه خود آن چيز داشت ، و منزه از حاجت و فاقه اى است كه درخود آن هست و منزه از نقص است كه از خود منفك شدنى نيست .
اين زبان حال و مقال تمامى موجودات عالم است و همان تسبيحى است كه خداى تعالى بهآسمان و زمين و آنچه در آن است نسبت مى دهد، و لازمه آن نفىاستقلال از تمامى موجودات غير از خدا، و نفى هر اله و مدبر و ربى غير از خدا است .
و به همين معنا اشاره مى كند كه مى فرمايد: (الم تر ان الله يسبح له من فى السمواتو الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه )، و با آن احتجاج مى كند براينكه خدا نور آسمانها و زمين است ، چون نور - همان طور كه مكرر گفته شد - چيزىاست كه هر شيئى محتاج و گيرنده نورى را روشن مى كند، و سپ س با ظهور خود دلالتمى كند بر مظهرش ، و خداى تعالى هم اشياء را با ايجاد خود وجود و ظهور مى دهد و سپسبر ظهور وجود خود دلالت مى كند.
نكات و لطائفى در استدلال اين آيه وجود دارد 1 اختصاص تسبيح خدا به عقلا ومرغانهوا.
آيه شريفه بيان خود را با اشاره به لطايفىتكميل مى كند:
اول اينكه : عقلاى آسمانها و زمين و مرغان صف زن در فضا را كه همه داراى روحند نام برده، با اينكه تسبيح خدا اختصاص به آنان نداشت ، و به حكم (و ان من شى ء الا يسبحبحمده ) عموم موجودات تسبيح گوى خدايند.
و بعيد نيست كه اين اختصاص به ذكر، از باب انتخاب عجائب خلقت باشد، چون ظهورموجود عاقل كه لفظ (من ) بر آن دلالت دارد، از عجايب خلقت است ، آنچنان كهعقل
هر خردمندى را به دهشت مى اندازد، همچنان كه صفيف مرغان صافات در جو، از عجايبكارهاى حيوانات داراى شعور است .
و از بعضى از مفسرين بر مى آيد كه مراد از جمله (من فى السموات ...) همه موجوداتاست - چه داراى عقل و چه بى عقل - و اگر به لفظ عقلا آورده به اين مناسبت بوده كهاصولا تسبيح از شؤ ون و وظايف دارندگان عقل است و يا براى اين خاطر بوده كه برقوت آن دلالت ، اشاره كرده باشد، از باب تشبيه زبانحال به زبان قال .
ولى اين نظر با اس ناد علم به غير ذوى العقول نمى سازد، چون در همين آيه به صاحبانتسبيح و نماز نسبت علم داده و فرموده : همه به تسبيح نماز خود علم دارند.
از علم قطعى به رؤ يت (الم تر) تعبير شده است .  
دوم اينكه : كلام را با جمله (الم تر) آغاز كرد، و اين دلالت دارد بر ظهور تسبيحموجودات و وضوح دلالت موجودات عالم بر منزه بودن خدا، دلالت روشنى كه هيچ خردمندىدر آن ترديد نمى كند، چون بسيار مى شود كه علم قطعى را به رويت تعبير مى كنند،همچنان كه در قرآن فرموده : (الم تر ان اللّه خلق السموات و الارض ) كه معنايش آيانمى دانى است و خطاب در آن به عموم صاحبانعقل است ، هر چند از نظر لفظ مخصوص رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است .
ممكن هم هست خطاب ، خاص به آن جناب باشد و خداوند تسبيح موجودات در آسمانها و زمين ومرغان صف زن را به آن جناب نشان داده باشد، چون خدا ملكوت آسمانها و زمين را به اونشان داده ، و چنين كرامتى از كسى كه بنا به روايات معتبره تسبيح سنگريزه را در كفخود به مردم نشان مى دهد، هيچ بعدى ندارد.
وجه تعليم به حيوانات در آيه شريفه .  
سوم اينكه : آيه شريفه علم را به تمامى نامبردگان يعنى همه كسانى كه در آسمان ها وزمينند و مرغان صف زن عموميت داده براى حيوانات هم علمقائل شده است ، و در تفسير آيه (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهونتسبيحهم ) بحثى در اين باره گذشت و تتمه گفتار در اين بحث در تفسير سوره حمسجده به زودى خواهد آمد ان شاء الله .
و اينكه بعضى گفته اند كه : ضمير در جمله (قد علم ) به خدا بر مى گردد نه بهنامبرده گان در آيه صحيح نيست ، زيرا سياق و مخصوصا جمله بعد از آن كه مى فرمايد:(واللّه
عليم بما يفعلون ) - و خدا دانا است به آنچه مى كنند با اين نظريه نمى سازد.
ظير اين حرف در نادرستى ، قول بعضى ديگر است كه گفته اند: (اگر علم را به همهنامبردگان در آيه نسبت داده از باب مجاز، و غير عالم را به منزله عالم گرفتن است ، بهخاطر اينكه بيشتر دلالت كند بر تسبيح و تنزيه خدا.
وجه اختصاص تسبيح از ميان همه صفات كماليه خدا  
چهارم اينكه : در آيه شريفه تنها تسبيح را كه از صفاتجلال خدا است ذكر كرده ، با اينكه موجودات عالم تنها به منزه بودن خدا دلالت ندارند،بلكه به همه صفات كماليه اش نيز دلالت دارند، و در نتيجه جا داشت تحميد را هم ذكرمى كرد، همچنان كه در آيه (و ان من شى ء الا يسبح بحمده ) هم تسبيح را كه مربوطبه جلال خدا است و هم حمد را كه مربوط بهكمال او است ذكر كرده .
و شايد وجه اين اختصاص اين باشد كه سياق آيات مورد بحث سياق توحيد، و نفىشركاء است ، و اين با تنزيه بيشتر سروكار دارد، زيرا كسانى كه غير از خدامعبودهايى مى خوانند، و يا به نوعى به غير خدا ركون و اعتماد مى كنند، از اين نظركافرند كه خصوصيات وجودى آن معبودها را براى خداى تعالى نيز اثبات مى كنند و نفىو رد اين اعتقاد تنها با تنزيه خدا انجام مى شود، و حاجتى به ذكر حمد او نيست ، (دقتبفرماييد).
و اما مراد از نماز در جمله كل (قد علم صلاته و تسبيحه ) دعاى موجودات است ، چون دعاعبارت است از اينكه داعى مدعو را متوجه حاجت خود كند، حاجتى كه مدعو بى نياز از آن استبنابراين ، اين كلمه بر تنزيه خدا بيشتر دلالت دارد تا بر تحميد و ثناى او.
نور عمومى خدا و نور خصوصى او همچون رحمت او دو گونه است .  
پنجم اينكه : اين آيه شريفه تسبيح را به عموم ساكنان زمين نسبت مى دهد، چه كافر و چهمؤ من و از اين تعبير معلوم مى شود كه در اين ميان دو نور است ، يكى عمومى است كهشامل همه چيز مى شود و آيات ديگرى از قرآن مانند آيه ذر نيز به همين معنا دلالت دارد، وآن آيه اين است : (و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا يومالقيمة انا كنا عن هذا غافلين ) و همچنين آيه : (فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليومحديد) و آيات ديگر كه روى سخن در آنها به عموم انسانها است ، از عموم آنان برربوبيت خود و حقانيت
قيامت پيمان گرفته - چه مؤ من و چه كافر - و يك نورى ديگر دارد كه آن خاص است وآيات مورد بحث به آن نظر دارد، و آن نور مختص اوليايش از مؤ منين است .
پس نورى كه خداى تعالى با آن خلق خود را نورانى مى كند مانند رحمتى است كه با آنبه ايشان رحم مى كند، كه آن نيز دو قسم است ، يكى عمومى ، ديگرى خصوصى ، دربارهرحمت عمومى اش فرموده : و رحمتى وسعت كل شى ء و درباره رحمت خصوصى اش فرموده :(فاما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم فى رحمتة ) و هر دو را يكجا جمعكرده و فرموده : (يا ايها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و آمنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته ويجعل لكم نورا) و نورى كه در اين آيه آمده فقط درمقابل رحمت دوم از دو سهم رحمت است ، كه همان نور على نور در آياتقبل باشد، نه در مقابل هر دو سهم .
(و اللّه عليم بما يفعلون ) - يعنى خدا به آنچه مى كنند دانا است ، و مراد از آنچه مىكنند همان تسبيح ايشان است ، زيرا هر چند تسبيح موجودات در بعضى ازمراحل همان وجود آنها است و ليكن به همان اعتبار كه تسبيح آنها ناميده مى شود،فعل آنها هم خوانده مى شود.
و اينكه بعد از ذكر تسبيح موجودات ، علم خود را به آنچه مى كنند ذكر كرده ، خواستهاست تا مؤ منين را ترغيب نموده و از عملشان تشكر كند، كهخيال نكنند پروردگارشان نسبت به تسبيح ايشان بى تفاوت است ، نه ، بلكه تسبيحايشان را مى بيند و مى شنود، و به زودى به ايشان پاداش حسن مى دهد و نيز اعلام بهتماميت حجت عليه كافران است ، چون يكى از مراتب علم او همان نامه هاىاعمال و كتاب مبين است ، كه اعمال در آن ثبت مى شود، تسبيح كفار به زبان حالشان وانكار زبانيشان هر دو در آن درج مى گردد.


و لله ملك السموات و الارض و الى الله المصير


.
سياق آيه با در نظر داشتن اينكه ما بين آيه (الم تر ان اللّه يسبح له ...) كه احتجاجبر شمول نور او به تمامى موجودات است ، و آيه (الم تر ان اللّه يزجى ...) و آياتبعدش كه در مقام احتجاج بر اختصاص نور خاص او به مؤ منين است قرار گرفته ، اينمعنا را افاده مى كند
كه مالكيت خدا دليل بر هر دو قسم نور مى باشد يعنى اينكه او مالك آسمانها و زمين استو بازگشت هر چه به سوى او است هم دليل بر عموميت نور عام او است و همدليل بر اختصاص نور خاص او به مؤ منين است(يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد).
پس اينكه فرمود: (ولله ملك السموات و الارض ) ملك را مختص و منحصر به خداىتعالى مى كند و نتيجه مى دهد كه پس او هرچه بخواهد مى كند، و هر حكم بخواهد مى راند،و كسى نيست كه از او بازخواست كند، بلكه همه مسؤول اويند، و لازمه انحصار ملك براى خدا اين است كه او بازگشت گاه همه باشد، و چونمالكى و بازگشت گاهى غير او نيست پس او هر چه بخواهد مى كند ، و هر حكم بخواهد مىراند.
از اينجا معلوم مى شود (و خدا داناتر است ) كه مراد از جمله (و الى الله المصير)مرجعيت خدا در امور است نه بازگشت در معاد، نظير آيه (الا الى اللّه تصير الامور).
ذكر مواردى از خلقت و تدبير خداوند براى بيان اينكه مبداء و مرجع امور مشيتخداىسبحان است


الم تر ان اللّه يزجى سحابا ثم يولف بينه ثم يجعله ركاما فترى الودق يخرج منخلاله ...



كلمه (يزجى ) مضارع از مصدر (ازجاء) است كه به معناى دفع كردن است . و كلمه(ركام ) به معناى متراكم و انباشته بر روى هم است . و كلمه (ودق ) به معناىباران ، و خلال جمع خلل است ، كه شكاف در ميان دو چيز را گويند.
طاب در اين آيه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، البته به عنوان يكشنونده . پس در حقيقت خطاب به هر شنونده اى است و معنايش اين است كه آيا تو و هربيننده ديگر نمى بينيد كه خدا با بادها ابرهاى متفرق و از هم جدا را مى راند، و آنها را باهم جمع مى كند، و سپس روى هم انباشته مى سازد، پس مى بينى كه باران ازخلال و شكاف آنها بيرون مى آيد و به زمين مى ريزد؟.
(و ينزل من السّماء من جبال فيها من برد فيصيب به من يشاء و يصرفه عن من يشاء يكادسنا برقه يذهب بالابصار) - كلمه (سماء) به معناى جهت علو، و بالا است ، و جملهمن جبال فيها بيان همان سماء است . و جبال جمعجبل (كوه ) است ، و جمله (من برد) بيان جبال است ، و كلمه (برد) قطعات يخى(تگرگ ) است كه از آسمان مى آيد، و اگر آن راجبال در آسمان خوانده كنايه است از بسيارى و تراكم آن . و كلمه (سنا) (بدون مد) بهمعناى روشنى است .
اين گفتار عطف است بر جمله (يزجى ) و معناى آن اين است كه آيا نمى بينى كه خدا ازآسمان تگرگ متراكم و انبوه نازل مى كند، به كوهها و به هر سرزمينى كه بخواهد مىفرستد، و زراعتها و بستانها را تباه مى كند، و چه بسا نفوس و حيوانات را هم هلاك مىنمايد و از هر كس بخواهد بر مى گرداند، و در نتيجه از شر آن ايمن مى شود، برف وتگرگى است كه روشنى برق آن نزديك است چشمها را كور سازد.
و اين آيه - به طورى كه سياق مى رساند - در مقامتعليل مطلب گذشته است كه نور خدا را به مؤ منين اختصاص مى داد، و معنايش ‍ اين استكه مساءله مذكور منوط به مشيت خداى تعالى است ، همچنان كه مى بينى كه او وقتىبخواهد از آسمان بارانى مى فرستد كه در آن منافعى براى خود مردم و حيوانات وزراعتها و بستانهاى ايشان است و چون بخواهد تگرگى مى فرستد كه در هر سرزمينىكه بخواهد نازل مى كند، و از هر سرزمينى كه بخواهد شر آن را بر مى گرداند.


يقلب الله الليل و النهار ان فى ذلك لعبرة لاولى الابصار



اين آيه بيان ديگرى است براى برگشت امر به مشيت خداى تعالى و بس و معناى تقليبليل و نهار جابجا كردن شب و روز است و معناى آيه روشن است .
بيان ديگرى بر انحصار بازگشت امور به مشيت خداوند 


و اللّه خلق كل دابة من ماء فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى على رجلين و منهممن يمشى على اربع ).



اين نيز بيان ديگرى است براى رجوع امر به مشيت خداى تعالى و بس ، چون او تمامىجانداران را از آبى خلق مى كند، و در عين حال وضع هر حيوانى با حيوان ديگر مختلف است، بعضى ها با شكم راه مى روند، مانند مارها و كرمها، و بعضى ديگر با دو پا راه مىروند مانند آدميان و مرغان ، و بعضى ديگر با چهار پا راه مى روند، چون چهارپايان ودرندگان ، و اگر به ذكر اين سه نوع اكتفاء فرموده براى اختصار بوده ، و غرض همبا ذكر همين ها تاءمين مى شده (و گرنه اختلاف از حد شمار بيرون است ).
و جمله (يخلق اللّه ما يشاء) تعليل همين اختلافى است كه در جانداران هست كه چرا بايك ماده اين همه اختلاف پديد آمد، مى فرمايد كه : امر اين اختلاف بسته به مشيت خدا است وبس ، او اختيار دارد و مى تواند فيض خود را عموميت دهد تا مانند نور عام و رحمت عام همهخلق از آن بهره مند شوند و مى تواند كه آن را به بعضى از خلايق خود اختصاص دهد، تاچون نور و رحمت خاص ، بعضى از افراد از آن بهره مند شوند.
جمله (ان اللّه على كل شى ء قدير) تعليلى است براى جمله (يخلق اللّه ما يشاء)
چون قدرت وقتى مطلق شد و شامل هر مقدورى گرديد، ديگر هيچ ممكنى از ممكنات در بهوجود آمدنش جز مشيت او به هيچ چيز ديگرى متوقف نيست و اگر متوقف به چيزى باشد قدرتاو مشروط بوجود آمدن آن چيز خواهد بود و اين خلاف فرض است ، چون فرض مساءله مطلقبودن قدرت بود، و اين بابى دقيق از توحيد است كه ان شاء اللّه در بحث آتى مقدارىروشن مى گردد.
بحث فلسفى  
(در بيان اينكه خداوند علت اينكه تامه همه موجودات است ق ما يشاء...)  
هيچ شك و ترديدى نداريم در اينكه آنچه از موجودات كه در عالم هست همهمعلول خدا و منتهى به واجب تعالى است و اينكه بسيارى از آنها - و مخصوصا ماديات -در موجود شدنش متوقف به وجود شرايطى است كه اگر آنها قبلا وجود نداشته باشند، اينگونه موجودات نيز وجود نخواهند يافت ، مانند انسانى كه فرزند انسانى ديگر است ، اودر موجود شدنش متوقف بر اين است كه قبلا پدر و مادرش موجود شده باشند، و نيز متوقفاست بر اينكه بسيارى ديگر از شرايط زمانى و مكانى تحقق يافته باشد، تا دست بهدست هم داده زمينه براى پيدايش يك فرزند انسان فراهم گردد، و اين هم از ضرورياتاست كه هر يك از اين شرايط جزئى از اجزاى علت تامه است ، نتيجه مى گيريم كه خداىتعالى جزئى از اجزاى علت تامه وجود يك انسان است .
بله !خداى تعالى خودش به تنهايى علت تامه مجموع عالم است ، چون مجموع عالم جزبه خدا به هيچ چيز ديگرى احتياج و توقف ندارد، و همچنين علت تامه است براى صادراول يعنى اولين موجودى كه از حق صدور يافت و خلق شد و بقيه اجزاى اين مجموع ،تابع آن است . و اما ساير اجزاى عالم ، خداى تعالى نسبت به هر يك ، جزء علت تامهاست ، چون واضح است كه يك موجود احتياج به موجودات ديگر دارد، كهقبل از اويند، و جنبه شرايط و معدات براى اين موجود دارند.
اين در صورتى است كه هر موجودى را تك تك و جداگانه در نظر گرفته و به تنهايىبه خداى تعالى نسبت دهيم .
البته در اين باره نظريه اى دقيق تر هست ، و آن اين است كه بدون هيچ شكى مى بينيمكه در ميان تمامى موجودات هستى يك ارتباط وجودى هست ، چون بعضى علت بعض ديگرند،و بعضى شرط و يا معد بعضى ديگرند، و ارتباط در ميان علت ومعلول ، شرط و
مشروط، و معد و مستعد قابل انكار نيست ، و اين ارتباط باعث شده يكنوع اتحاد واتصال در ميان موجودات برقرار شود، در نتيجه دست بر سر هر موجودى بگذاريم بااينكه او را جداى از ساير موجودات مى بينيم ، ولى مى دانيم كه اين جدايى به طور مطلقو از هر جهت نيست ، بلكه اگر وجود متعين او را در نظر بگيريم مى بينيم كه در تعينش مقيدبه تمامى موجوداتى است كه دست به دست هم داده ، و او را متعين كرده .
مثلا انسان كه در مثال گذشته او را فرزند فرض كرديم از نظر وجه قبلى موجودى بودمستقل و مطلق ولى موجودى شد متوقف بر علل و شرايط بسيار، كه خداى تعالى يكى ازآنها است ، پس از نظر اين وجه هويتى است مقيد به تمامى موجوداتى كه در تعين اودخالت دارند،مثلا حقيقت زيد كه پسر پدرى به نام جواد، و مادرى به نام فاطمه است ، ودر فلان روز از تاريخ و در فلان نقطه از كره زمين به دنيا آمده ، و چند خواهر و برادرقبل از او بوده اند، و چند تن ديگر بعد از او متولد شده اند، و چه كسانى مقارن وجود اوبه وجود آمده اند، همه اين نامبردگان و آنچه نام برده نشد، و در تعين اين فرد از انساندخالت دارند در تشكيل حقيقت زيد دست دارند.
پس حقيقت زيد عبارت است از چنين چيزى ، و اين هم از بديهيات است كه چيزى كه چنين حقيقتىدارد جز به واجب به هيچ چيز ديگرى توقف ندارد، و چون چنين است پس خداى تعالى علتتامه او است ، و علت تامه هم چيزى است كه توقفى بر غير خود و احتياجى به غير مشيتخود ندارد، و قدرت او تبارك و تعالى نسبت به وى مطلق است ، و مشروط و مقيد به چيزىنيست و اين همان حقيقتى است كه آيه شريفه (يخلق اللّه ما يشاء ان اللّه علىكل شى ء قدير) به آن اشاره مى كند.


لقد انزلنا آيات مبينات و اللّه يهدى من يشاء الى صراط مستقيم



منظور از اين آيات مبينات همان آيه نور و آيات بعد از آن است ، كه صفت نور خداى تعالىرا بيان مى كرد، و صراط مستقيم آن راهى است كه غضب خدا و ضلالتشامل راهروان آن نمى شود، همچنان كه فرمود: (اهدنا الصراط المستقيم صراط الاذينانعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين )، كه سخن در تفسير آن در سوره حمدگذشت .
و اينكه در آخر آيه فرمود: (و اللّه يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ) سبب شد كه جمله(لقد انزلنا آيات مبينات ) را مقيد به قيد (اليكم ) نكرد، چون مى خواستدنبال آن
مشيت مطلق خود را نسبت به هدايت هر كس (نه تنها مخاطبين عصرنزول )، بيان كند، به خلاف چند آيه كه فرمود: (لقد انزلنا اليكم آيات مبينات و مثلامن الّذين خلوا من قبلكم و موعظة للمتقين ).
چون اگر در آيه مورد بحث مى فرمود: (لقد انزلنا اليكم آيات مبينات و اللّه يهدى )چنين به ذهن مى رسيد كه اين بيان لفظى همان هدايت به سوى صراط مستقيم است و عموممخاطبين به صرف شنيدن آيات قرآنى به سوى صراط مستقيم هدايت شده اند، با اينكهدر ميان آن شنوندگان ، منافقين و كسانى كه دلهايى بيمار داشتند بودند (و خدا داناتراست ).
بحث روايتى
رواياتى در ذيل آيه نور (الله نور السموات و الارض ...) و مفردات و جملات آن
در كتاب توحيد به سند خود از عباس بن هلال روايت كرده كه گفت : از حضرت رضا (عليهالسلام ) معناى آيه (اللّه نور السموات و الارض ) راپرسيدم ، فرمود: يعنى هادىاهل آسمانها و هادى اهل زمين است .
و در روايت برقى فرمود: منظور هدايت كسانى است كه در آسمانها و زمينند.
مؤ لف : اگر مراد از اين هدايت ، هدايت خاص باشد كه گفتيم به سوى سعادت دينى استكه در اين صورت كلام امام تفسير آيه است به مرتبه اى از معنا، و اگر مراد از آن هدايتعام باشد كه به معناى رساندن هر موجودى است بهكمال لايق آن ، در اين صورت با مطالب گذشته ما منطبق مى شود.
و در كافى به سند خود از اسحاق بن جرير روايت كرده كه گفت . زنى از من درخواستكرد كه او را نزد امام صادق (عليه السلام ) ببرم ، من از آن جناب برايش اجازه خواستم ،اجازه داد و زن وارد شد، در حالى كه كنيز آزاد شده اش نيز با او بود، پرسيد يا اباعبدالله اينكه خداى تعالى فرموده : (زيتونة لا شرقية و لا غربية ) منظورش چيست ؟فرمود: اى زن ! خداى تعالى اين مثل را براى درخت نزده بلكه براى بنى آدم زده .
و در تفسير قمى به سند خود از طلحه بن زيد از جعفر بن محمد از پدرش (عليه السلام )روايت كرده كه در تفسير اين آيه فرمود: ابتدا نور خود را ذكر كرد و فرمود:(مثل نوره ) يعنى
هدايتش در قلب مؤ من ، (كمشكوة فيها مصباح ) و مصباح جوف مؤ من است وقنديل قلب او ومصباح نورى است كه خدا در قلب مؤ من نهاده .
(يوقد من شحرة مباركة ) فرمود: شحرة خود مؤ من است (زيتونة لا شرقية و لا غربية) فرمود: بالاى كوه كه لا غربية يعنى شرق ندارد، و لا شرقية يعنى غربى برايشنيست ، چون وقتى آفتاب طلوع كند از بالاى آن طلوع مى كند، و چون غروب مى كند باز ازبالاى آن غروب مى كند يكادط زيتها يضى ء نزديك است كه نوردل او خودش روشن شود، بدون اينكه كسى با او سخنى بگويد (و او را هدايت كند).
نور على نور واجبى بالاى واجبى ديگر و سنتى بالاى سنتى ديگر، (يهدى اللّه لنورهمن يشاء) خدا هر كه را بخواهد به واجبات و سنت هاى خود هدايت مى كند، (و يضرب اللهالامثال للناس ) كه يكى همين مثلى است كه براى مؤ من زده .
آنگاه فرمود: پس مؤ من در پنج نور قرار دارد و در آنها آمد و شد مى كند، مدخلش نور،مخرجش نور، علمش نور، كلامش نور و مصيرش در روز قيامت به سوى بهشت نور است ، منعرضه داشتم : اينها مى گويند اين مثل ، مثل براى نور خدا است ، فرمود: سبحان الله ، خداكه مثل ندارد، مگر خودش نفرموده : (فلا تضربوا للهالامثال - براى خدا مثل نزنيد)؟.
مؤ لف : اين حديث مؤ يد بيان قبلى ما است كه در تفسير آيه گذرانديم ، و امام (عليهالسلام ) در تفسير آيه به بيان بعضى از فقرات آن اكتفاء كرده به اين كه پاره اى ازمصاديق برايش آورده ، مثل مصاديقى كه در ذيل جمله (يكاد زيتها يضى ء) وذيل جمله (نور على نور) بيان داشت .
و اما اينكه از در تعجب فرمود: سبحان اللّه خدامثل ندارد، منظور امام اين بوده كه مثل در آيه ،مثل براى نور خدا كه اسم خدا است و بر او حمل مى شود نيست ، چون اگرمثل براى او باشد، لازم مى آيد كه درباره خداقائل به حلول و يا انقلاب شويم ، (چون معناى آيه اين مى شود كه خدا كه نور است درآسمان و زمين حلول كرد و يا اصلا خود آسمان و زمين شده ) و خدا منزه از اين معانى استبلكه مثل مذكور مثل نورى است كه خدا به آسمانها و زمين افاضه كرده ، و اما ضمير درجمله (مثل نوره ) اشكالى پديد نمى آورد، چون هيچ عيبى ندارد كه ضمير مذكور بهخود خداى تعالى بر گردد و در عين حال معناى صحيح هم محفوظ باشد.
روايتى كه مى گويد آيه نور مثلاهل بيت عليهم السلام است و بيانى درذيل آن
و در توحيد است كه از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه از آيه (اللّه نورالسموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح ) سؤال شد، حضرت فرمود: اين مثلى است كه خدا براى مااهل بيت زده كه پيغمبر و ائمه (صلى الله عليه و آله ) از ادله خدا و آيات اويند، آياتىكه مردم به وسيله آن به سوى توحيد و مصالح دين و شرايع اسلام و سنن و فرائضهدايت مى شوند (و لا قوة الا بالله العلى العظيم ).
مؤ لف : اين روايت از قبيل اشاره به بعضى مصاديق است و آنافضل مصاديق است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و طاهرين ازاهل بيت آن جنابند، و گرنه آيه شريفه به ظاهرششامل غير ايشان نيز مى شود و انبياء و اوصياء و اولياء همه راشامل مى گردد.
بله ، عموميت آيه اين قدر هم نيست كه همه مؤ منين را همشامل شود، چون در وصف مصاديق صفاتى را قيد كرده كهشامل همه نمى شود، مانند اينكه بيع و تجارت ايشان را از ياد خداغافل نمى سازد و معلوم است كه غير نام بردگان هر قدر هم ايمانشانكامل باشد باز دچار غفلت مى شوند.
روايات متعددى هم از طرق شيعه وارد شده كه مفردات آيه نور را بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و اهل بيت او تطبيق مى كند و اين البته صرف تطبيقاست نه تفسير، دليل اينكه تطبيق است نه تفسير، اختلاف اين روايات است ، مثلا در روايتكلينى در روضه كافى كه به سند خود از جابر از ابى جعفر (عليه السلام ) آورده ،آمده كه (مشكاة ) قلب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و (مصباح ) نورى است كهعلم در آن است و زجاجة على و يا قلب على (عليه السلام ) و (شجره مباركه زيتونه )- كه نه شرقى است و نه غربى - ابراهيمخليل (عليه السلام ) است ، كه نه يهودى بود و نه نصرانى ، و جمله (يكاد زيتها يضىء) را معنا كرده كه نزديك است اولاد ايشان به نبوت سخن گويند، و لو فرشته وحيىبه ايشان نازل نشود.
ولى در روايتى كه توحيد به سند خود از عيسى بن راشد از امام باقر (عليه السلام )آورده ، آمده است كه (مشكاه ) نور علم در سينهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و زجاجة سينه على (عليه السلام ) است كه (يكادزيتها يضى ء و لو لم تمسسه نار) نزديك است عالم ازآل محمد به علم تكلم كند قبل از آنكه سؤ ال شود، (نور على نور امامى است ) كه مؤ يدبه نور علم
و حكمت است كه بعد از امامى ديگر از آل محمد (صلى اللّه عليه و آله ) قرار دارد.
و در روايت كافى به سند خود از صالح بنسهل همدانى ، از امام صادق (عليه السلام ) آمده كه (مشكاه ) فاطمه (عليهاالسلام ) ومصباح حسن و (زجاجة ) حسين (عليه السلام ) و (شجرة مباركه ) ابراهيمخليل (عليه السلام ) و (نه شرقى و نه غربى ) يهودى و نصرانى نبودن آن حضرت، و نور على نور امامى بعد از امام ديگر است ، و (يهدى اللّه لنوره من يشاء) معنايشاين است كه خدا هر كه را بخواهد به سوى اين ائمه راهنمايى مى كند.
و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه از ابى هريره ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه در معناى (زيتونه لا شرقية و لاغربية ) فرمود: قلب ابراهيم است كه نه يهودى بود و نه نصرانى .
مؤ لف : اين نيز از باب ذكر بعضى مصاديق است كه نظيرش از طرق شيعه از بعضىائمه اهل بيت (عليهم السلام ) گذشت .
بيت اميرالمؤ منين عليه السّلام مصداق اكمل (فى بيوت اذن الله ) است  
و در همان كتاب است كه ابن مردويه از انس بن مالك و بريده روايت كرده كه گفتند:رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى آيه (فى بيوت اذن الله ان ترفع ) راخواند، مردى برخاست و پرسيد: يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) !اين كدام بيوتاست ؟ فرمود: بيوت انبياء. پس ابوبكر برخاست و گفت : يارسول اللّه ! لابد يكى از اين بيتها بيت على وفاطمه است ؟ فرمود: بله ، از بهترين آنبيوت است .
مؤ لف : اين روايت را صاحب مجمع البيان نيز به طورمرسل از آن جناب نقل كرده . و همين معنا را قمى در تفسير خود به سند خويش از جابر ازامام باقر (عليه السلام ) به اين عبارت آورده : منظور از اين بيوت ، بيوت انبياء است ،كه بيت على (عليه السلام ) نيز يكى از آنها است و به هرحال اين روايت و آن روايت همه از قبيل ذكر بعضى مصاديق است ، چنانچه گذشت .
چند روايت درباره : (رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع ...)  
و در نهج البلاغه از كلام على (عليه السلام ) آمده كه وقتى آيه(رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه ) را تلاوت كرد ، فرمود: و براى ذكر،اهلى است كه از دنياى خود به جاى هر چيز ديگرى ذكر را برگزيدند، آنچنان كه هيچتجارت و بيعى ايشان را در طول زندگى از آن باز نمى دارد ، ايشان همواره سايرين رانيز بدان دعوت نموده و با تذكر كلمات و اندرزهايى كه از محارم خدا نهى مى كندغافلان را اندرز مى دهند، امر به عدل و قسط مى كنند و خودقبل از هر كس فرمانبر آن چيزى هستند كه به آن امر مى كنند و از آنچه ديگران را نهى مىكنند باز مى ايستند. گويى راه دنيا به سوى آخرت را طى كرده ، و به ماوراى دنيارسيده و آن را مشاهده كرده اند، و گويى كه به غيب هاىاهل برزخ در تمام مدتى كه در آن ماندگار مى باشد مشرف هستند و آنها را مى بينند، وقيامت عذاب خود را بر آنان محقق ساخته ، و لذا پرده آن را براىاهل دنيا كنار مى زنند، حتى گويى آنان مى بينند چيرهايى را كه مردم نمى بينند، و مىشنوند چيرهايى را كه مردم نمى شنوند.

next page

fehrest page

back page