بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 15, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

(الزانية و الزانى ... جلدة ) - مراد مرد و زنى است كه اينعمل شنيع از آن دو سر زده ، كه بايد به هر يك از آن دو صد تازيانه بزنند، و صدتازيانه حد زنا است به نص اين آيه شريفه ، چيزى كه هست در چند صورت تخصيصخورده ، اول اينكه زناكاران محصن باشند، يعنى مرد زناكار داراى همسر باشد، و زنزناكار هم شوهر داشته باشد، يا يكى از اين دو محصن باشد كه در اين صورت هر كسكه محصن است بايد سنگسار شود، دوم اينكه برده نباشند كه اگر برده باشند حد زناىآنان نصف حد زناى آزاد مى باشد.
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر زن زناكار را جلوتر از مرد زناكار ذكر كرده ، براىاين بوده كه اين عمل از زنان شنيع تر و زشت تر است و نيز براى اين بوده كه شهوتدر زنان قويتر و بيشتر است .
و خطاب در آيه متوجه به عموم مسلمين است ، در نتيجه زدن تازيانه كار كسى است كهمتولى امور مسلمانان است ، كه يا پيغمبر است و يا امام ، و يا نايب امام .
(و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله ...) - اين نهى كه از رافت شده ازقبيل نهى از مسبب است به نهى از سبب ، چون رقت كردن بهحال كسى كه مستحق عذاب است باعث مى شود كه در عذاب كردن اوتساهل شود، و در نتيجه نسبت به او تخفيف دهند، و يا به كلى اجراى حدود راتعطيل كنند، و به همين جهت كلام را مقيد كرد به قيد (فى دين اللّه ) تا جمله چنين معنادهد كه در حالتى كه اين سهل انگارى در دين خدا و شريعت او شده است .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (دين اللّه ) همان حكم خدا است ، همچنان كه در آيه(ما كان لياخذ اخاه فى دين الملك ) بدين معنا است ، يعنى رافت ، شما را در اجراى حكمخدا و اقامه حد او نگيرد.
(ان كنتم تؤ منون باللّه و اليوم الاخر) - يعنى اگر شما چنين و چنان هستيد در اجراىحكم خدا دچار رافت نشويد و اين خود تاءكيد در نهى است .
(و ليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين ) - يعنى و بايد جماعتى از مؤ منين ناظر و شاهداين اجراى حد باشند، تا آنان نيز عبرت گيرند و نزديكعمل فحشاء نشوند.


الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ، و الزانية لا ينكحها الا زان او مشرك ، و حرم ذلك علىالمؤ منين


.
ظاهر آيه و مخصوصا با در نظر گرفتن سياقذيل آن ، كه مرتبط با صدر آن است ، چنين مى رساند كه : آيه شريفه در مقام بيان حكمىتشريعى تحريمى است ، هر چند كه از ظاهر صدر آن بر مى آيد كه از مساءله اى خبر مىدهد، چون مراد از اين خبر تاءكيد در نهى است ، چون امر و نهى وقتى به صورت خبر بيانشود. امر و نهى موكد مى شود، و اين گونه تعبيرها زياد است ، (مثلا مى گوييم فلانىاين كار را مى كند، و يا ديگر از اين كارها نمى كند، يعنى به هيچ وجه نبايد كند).
معناى اينكه فرمود: (زانى جز با زانيه يا مشركه نكاح نمى كند، و با زانيهجززانى يا مشرك ازدواج نمى كند...)
و حاصل معناى آيه با كمك روايات وارده از طرقاهل بيت (عليهم السلام ) اين است كه : زناكار وقتى زناى او شهرت پيدا كرد، و حد بر اوجارى شد، ولى خبرى از توبه كردنش نشد، ديگر حرام است كه با زن پاك و مسلمانازدواج كند، بايد يا با زن زناكار ازدواج كند و يا با زن مشرك ، و همچنين زن زناكاراگر زنايش شهرت يافت ، و حد هم بر او جارى شد ولى توبه اش آشكار نگشت ، ديگرحرام مى شود بر او ازدواج با مرد مسلمان و پاك ، بايد با مردى مشرك ، يا زناكار ازدواجكند.
پس اين آيه ، آيه اى است محكم و باقى بر احكام خود كه نسخ نشده و احتياج بهتاءويل هم ندارد، و اگر در روايات حكم را مقيد كرده اند به صورت اقامه حد و ظهورتوبه ، ممكن است اين قيد را از سياق آيه نيز استفاده كرد، براى اينكه حكم به تحريمنكاح ، در آيه شريفه بعد از امر به اقامه حد است ، و همين بعد واقع شدن ظهور در ايندارد كه مراد از زانى و زانيه ، زانى و زانيه حد خورده است و همچنين اطلاق زانى و زانيهظهور در كسانى دارد كه هنوز به اين عمل شنيع خود ادامه مى دهند، وشمول اين اطلاق به كسانى كه توبه نصوح كرده اند، از داءب و ادب قرآن كريم بعيداست .
وجوهى كه درباره اين آيه گفته شده است  
مفسرين در معناى آيه مشاجراتى طولانى و اقوالى مختلف دارند.
يكى اينكه گفتار در آيه به منظور اخبار از مقدار لياقت مرتكبين اينعمل زشت
است ، و مى خواهد بفرمايد: افراد پليد همان پليدى ها را دوست مى دارند، و لياقت بيش ازآن را ندارند آدم زناكار به خاطر خباثت و پليدى ذاتش جز به زنىمثل خود ميل نمى كند، او از زنى خوشش مى آيد كه چون خودش زناكار و پليد، و يا بدتراز خودش زنى مشرك و بى دين باشد و همچنين زن زناكار جز به مردىمثل خود متعفن و پليد، و يا بدتر از خودش مشرك و بى دينتمايل ندارد. پس آيه شريفه در مقام بيان اعم اغلب است ، همچنان كه در آيه ديگر از همينسوره فرموده : (الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات ).
يكى ديگر اينكه مراد از آيه شريفه تقبيح اينگونه افراد است ، و معنايش اين است كهلايق به حال مرد زناكار اين است كه جز زن زناكار و يا بدتر از او را نگيرد و لايق بهحال زن زناكار هم اين است كه جز به مرد زناكار و يا بدتر از او يعنى مشرك ، شوهرنكند و مراد از (نكاح ) عقد نكاح و ازدواج مشروع است و جمله (و حرم ذلك على المؤ منين) عطف است بر اول آيه ، و مراد اين است كه زنا بر مؤ منين حرام شده ، (نه ازدواج بازناكار).
ولى اين دو وجه از اين رو صحيح نيستند كه با سياق آيه و مخصوصا بااتصال صدر و ذيل آن به يكديگر كه قبلا بدان اشاره رفت سازگار نيستند.
وجه سوم اينكه اصلا اين آيه شريفه نسخ شده ، و ناسخ آن آيه (وانكحوا الايامى منكمو الصالحين من عبادكم و امائكم است ).
جواب اين وجه هم اين است كه نسبت ميان آيه مورد بحث و اين آيه نسبت عموم و خصوص مطلقاست ، يعنى اين آيه عام است و آيه مورد بحث آن را تخصيص زده ،فرموده : اينكه در آنجابه طور عموم گفتيم (دختران خود و صالحان از برده و كنيزان خود را همسر دهيد)مخصوص است به غير زناكاران مصر در زنا و در اينگونه موارد كه عامى بعد از خاصوارد مى شود آن را نسخ نمى كند.
بله اگر هم بگوييم نسخ شده مناسب تر آن است كه بگوييم ناسخ آن ، آيه 221 سورهبقره است ، كه مى فرمايد: (و لا تنكحوا المشركات حتى يؤ من و لامه مؤ منة خير من مشركةو لو
اعجبتكم و لا تنكحوا المشركين حتى يؤ منوا و لعبد مؤ من خير من مشرك و لو اعجبكم اولئكيدعون الى النار و اللّه يدعوا الى الجنة و المغفرة باذنه ).
به اين بيان كه كسى ادعا كند كه اين آيه نيز هر چند عامى است بعد از خاص ، و ليكنلسان آن لسانى است كه تخصيص نمى پذيرد و وقتى آيه خاص آن را تخصيص نزد،قهرا آيه عام ، ناسخ خاص مى شود، بعضى از مفسرين هم ادعا كرده اند كه نكاح كافر بازن مسلمان تا سال ششم از هجرت جايز بوده ، بعد از آن در آيه 221 سوره بقره تحريمآن نازل شده ، پس شايد آيه مورد بحث كه مربوط به زانى و زانيه است و ازدواج زنزناكار مسلمان را با مشرك جايز دانسته قبل ازنزول تحريم بوده ، و آيه تحريم بعد از آننازل شده (در نتيجه آيه 221 سوره بقره ازدواج زناكار با مشرك را نسخ كرده ) البتهدرباره اين آيه اقوال ديگرى نيز هست كه چون فسادش روشن بود متعرضنقل آنها نشديم .
تشريع حد قذف  


و الّذين يرمون المحصنات ثم لم ياتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة ...



معناى (رمى ) (انداختن ) معروف است ولى به عنوان استعاره در نسبت دادن امرى ناپسندبه انسان نيز استعمال مى شود، مانند نسبت زنا و دزدى دادن ، كه آن را (قذف ) هم مىگويند.
و از سياق آيه بر مى آيد كه مراد از رمى نسبت زنا دادن به زن محصنه و عفيفه است و مراداز آوردن چهار شاهد كه ناظر و گواه زنا بوده اند، اقامه اين شهود است براى اثباتنسبتى كه داده و در اين آيه خداى تعالى دستور داده در صورتى كه نسبت دهنده چهار شاهدنياورد او را تازيانه بزنند و از آن به بعد شهادت او را نپذيرند و در ضمن حكم بهفسق او نيز كرده است و معناى آيه اين است كه كسانى كه به زنان عفيف نسبت زنا مى دهند وچهار شاهد بر صدق ادعاى خود نمى آورند،بايد هشتاد تازيانه به ايشان بزنيد و چونايشان فاسق شده اند، ديگر تا ابد شهادتى از آنانقبول نكنيد.
و اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد از نظر نسبت دهنده مطلق است ، يعنى هم
شامل مرد مى شود و هم زن ، هم حر و هم برده ، رواياتاهل بيت (عليهم السلام ) هم همين طور تفسير كرده .


الا الدين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان اللّه غفور رحيم



اين استثناء هر چند راجع به جمله اخير يعنى حكم به فسق نامبردگان است . و ليكن ازآنجايى كه به شهادت سياق براى جمله و (هرگز شهادتى از ايشان نپذيريد) جنبهتعليل را دارد، لازمه اش ارتفاع حكم به ارتفاع فسق است ، كه حكم ابدى نپذيرفتنشهادت هم برداشته شود، در نتيجه لازمه رفع دو حكم اين مى شود كه استثناء به حسبمعنا به هر دو جمله مربوط باشد، و معنا چنين باشد كه هرگز از آنان شهادت نپذيريد،چون فاسقند، مگر آنان كه توبه نموده و عمل خود را اصلاح كنند، چرا كه خداوند آمرزندهو مهربان است ، و چون چنين است گناهشان را مى آمرزد، و به ايشان رحم مى كند، يعنى حكمبه فسق و نپذيرفتن ابدى شهادت آنان را بر مى دارد.
بعضى از مفسرين گفته اند كه استثناء مزبور تنها و تنها راجع به جمله اخير است ، درنتيجه اگر قذف كننده بعد از اقامه حد توبه كند و اصلاح نمايد، گناهش آمرزيده مىشود، ولى باز هم شهادتش تا ابد پذيرفته نيست ، ولى بنا به گفته كسى كه استثناءرا راجع به هر دو جمله مى داند نتيجه اش اين مى شود كه هم گناهش آمرزيده مى شود و همشهادتش پذيرفته مى گردد.
و ظاهر امر چنين است كه اين اختلاف مفسرين از يك مساءله اصولى كه در علماصول عنوان شده است منشاء مى گيرد، و آن اين است كه آيا استثنايى كه بعد از چند جملهواقع مى شود به همه آنها بر مى گردد و يا تنها به جمله آخرى ؟ و حق مطلب اين است كهاستثناء فى نفسه صلاحيت براى هر دو را دارد، و تعين يكى از آن دو وجه ، محتاج قرينهاست ، تا ببينى از قرائنى كه در كلام است چه استفاده شود و در آيه مورد بحث آنچه ازسياق بر مى آيد اين است كه استثناء به جمله اخير بر مى گردد، ولى چون افادهتعليل مى كند - همانطور كه گفتيم - به ملازمه ، جمله قبلى را هم به معناى خود مقيدمى كند.


و الّذين يرمون ازواجهم و لم يكن لهم شهداء الا انفسهم ... من الكاذبين



شهادتشان را تاءييد كند (فشهادة احدهم اربع شهادات باللّه ) چنين كسانى شهادتشانكه يك شهادت از چهار شاهد است ، چهار بار خواهد بود و شهادتش را متعلق به خدا كندكه راست مى گويد.
بيان حكم (لعان )  
معناى مجموع اين دو آيه چنين است كه : كسانى كه به همسران خود نسبت زنا مى دهند، و چهارشاهد ندارند - و طبع قضيه هم همين است ، چون تا برود و چهار نفر را صدا بزند كهبيايند و زناى همسر او را ببينند تا شهادت دهند غرض فوت مى شود و زناكار اثر جرمرا از بين مى برد - پس شهادت چنين كسانى كه بايد آن را اقامه كنند چهار بار شهادتدادن خود آنان است كه پشت سر هم بگويند: خدا را گواه مى گيرم كه در اين نسبتى كه مىدهم صادقم و بار پنجم بعد از اداى همين شهادت اضافه كند كه لعنت خدا بر من باد اگراز دروغگويان باشم .


و يدرو عنها العذاب ان تشهد... ان كان من الصادقين



كلمه (درء) به معناى دفع است و مراد از (عذاب ) همان حد زنا است ، و معناى آيه ايناست كه اگر زن همان پنج شهادتى را كه مرد داد عليه او اداء كند، حد زنا از وى برداشته مى شود و شهادتهاى چهارگانه زن اين است كه بگويد: خدا را شاهد مى گيرم كهاين مرد از دروغگويان است ، و در نوبت پنجم اضافه كند كه (لعنت خدا بر من باد اگراين مرد از راستگويان باشد). و به اين سوگند دو طرفى در فقه اسلام لعان مىگويند، كه مانند طلاق مايه انفصال زن و شوهر است .


و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمتة و ان اللّه تواب حكيم



جواب كلمه لولا در اين آيه حذف شده و قيودى كه درفعل شرط اخذ شده آن جواب را مى فهماند، چون معناى آيه اين است كه اگرفضل خدا و رحمتش نبود و اگر توبه و حكمتش نمى بود، هر آينه بر سرتان مى آمد آنچهكه فضل و رحمت و حكمت و توبه خدا از شما دور كرد. پس به طورى كه قيود ماخوذ درشرط مى فهماند، تقدير آيه چنين است (لولا ما انعم الله عليكم من نعمة الّذين و توبةلمذنبيكم و تشريعه الشرايع لنظم امور حياتكم ، لزمتكم الشقوة ، و اهلكتكم المعصية والخطيئة و اختل نظام حياتكم بالجهالة ) يعنى اگر نعمت دين و توبه بر گنهكارانتان وتشريع شرايع براى نظم امور زندگيتان را خدا بر شما ارزانى نمى داشت ، هرگز ازشقاوت رهايى نداشتيد، و هميشه به معصيت و خطا دچار بوديد، و به خاطر جهالت ، نظامامورتان مختل مى گشت ، (خدا داناتر است ).
بحث روايتى
چند روايت در باره آيه حد زنا و آيه : (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ...)وشاءن نزول آن .
در كافى به سند خود از محمد بن سالم از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه درضمن حديثى فرمود: سوره نور بعد از سوره نساءنازل شده ، و شاهد صدق اين سخن اين است كه خداى تعالى در سوره نساء فرمود: (و آندسته از زنان شما كه عمل زنا مرتكب مى شوند عليه آنان استشهاد كنيد به چهار نفر ازخودتان ، كه اگر شهادت دادند ايشان را در خانه ها زندانى كنيد تا بميرند، و يا خداىتعالى راه نجاتى بر ايشان قرار دهد) و در سوره نور به عنوانجعل و قرار داد راه نجات فرموده : (سورة انزلناها و فرضناها و انزلنا فيها آياتبيّنات لعلكم تذكّرون الزانية و الزانى فاجلدواكل واحد منهما مائة جلده و لا تاخذكم بهما رافة فى دين الله ان كنتم تؤ منون باللّه واليوم الاخر و ليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين ).
و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) درذيل جمله (و ليشهد عذابهما) فرموده اند: يعنى ببينند تازيانه زدن به ايشان را(طائفة من المؤ منين ) و مردم را براى اين ديدن دعوت و جمع كنند.
و در تهذيب به سند خود از غياث بن ابراهيم از جعفر از پدرش از اميرالمؤ منين روايت كردهكه در ذيل جمله (و لا تاخذكم بهما رافة فى دين اللّه ) فرمود: مقصود از دين اللهاقامه حدود خدا است و در ذيل جمله (و ليشهد عذابهما طائفة من المؤ منين ) فرمود: طائفه ،يك نفر را هم شامل مى شود.
و در كافى به سند خود از محمد بن سالم از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كردهكه در ضمن حديثى فرمود آيه (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ...) در مدينهنازل شد، و در اين آيه خداى تعالى زناكار از زن و مرد را مؤ من نناميد، و هيچاهل علمى شك ندارد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: زناكار در حالى كه زنامى كند مؤ من نيست ، و دزد هم در حالى كه دزدى مى كند مؤ من نيست ، چون اين گونه افرادوقتى به چنين عملى دست مى زنند ايمان از وجودشان كنده مى شود، آنطور كه پيراهن ازتن كنده مى شود.
و در همان كتاب به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام )از معناى آيه (الزّانى لا ينكح الا زانية او مشركة ) سؤال كردم ، فرمود: اينها زنان و مردانى معروف به زنا بودند كه به اينعمل شهرت داشتند، و مردم به اين عنوان آنها را مى شناختند، مردم امروز هم مانند مردم عصرپيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى باشند پس هر كس كه حد زنا بر او جارى شد و يامتهم به زنا شد سزاوار نيست مردم با او ازدواج كنند تا او را به توبه بشناسند وتوبه اش شهرت پيدا كند.
مؤ لف : مثل اين روايت را كافى به سند خود از ابى الصباح نيزنقل كرده . و به سند خود از محمد بن سالم از ابى جعفر (عليه السلام ) به اين عبارتآورده : ايشان مردان و زنانى بودند كه در عهدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مشهور به زنا بودند. پس خداى تعالى مردم را از اينمردان و زنان نهى فرمود، و مردم امروز هم به مانند مردم آن روز مى باشند پس كسى كهمعروف به زنا شده و يا حد بر او جارى شده باشد، بايد از ازدواج با او خوددارى كنندتا وقتى كه توبه اش شناخته و معروف شود.
و در همان كتاب به سند خود از حكم بن حكيم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود : اين تنها مربوط به زنا كارهاى علنى است ، و اما اگر كسى احيانا زنايى كند وتوبه نمايد، هر جا بخواهد مى تواند ازدواج كند.
و در الدرالمنثور است كه احمد و عبد بن حميد و نسايى و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته )و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى در سنن خود، و ابو داووددر ناسخش از عبدالله بن عمر روايت كرده اند كه گفت : زنى بود كه او را اممهزول مى ناميدند، و به مردى زنا مى داد، به شرطى كه خرجى او را بدهد، پس يكى ازاصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خواست او را تزويج كند خداى تعالى اين آيهرا فرستاد: (زن زناكار را نمى گيرد مگر مرد زناكار يا مشرك ).
مؤ لف : قريب به اين معنا از عده اى از نويسندگان جوامع از مجاهدنقل شده .
باز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم از مقاتل روايت كرده كه گفت : وقتى مهاجرين مكهبه مدينه آمدند به جز چند نفر انگشت شمار همه در شدت تنگى بودند، در شهر
مدينه هم گرانى و قحطى بود، و نيز در بازار مدينه فاحشه هاى علنى و رسمى بود ازاهل كتاب ، و اما از انصار يكى اميه دختر كنيز عبداللّه بن ابى بود، و يكى ديگر نسيكهدختر اميه بود، كه از مردى از انصار بود، و از اين كنيز زادگان انصار عده اى بودند كهزنا مى دادند، و هر يك به در خانه خود بيرقى افراشته بود تا مردان بفهمند اينجاخانه يكى از آن زنان است ، و اين زنان از همهاهل مدينه زندگى بهترى داشتند، و بيش از همه به ديگران كمك مى كردند.
پس جمعى از مهاجرين براى نجات از قحطى و گرسنگى با اشاره بعضى تصميمگرفتند با اين زنان ازدواج كنند، تا به اين وسيله معاششان تاءمين شود. يكى گفت خوباست قبلا از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دستور بگيريم ، پس نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شده گفتند: يارسول الله گرسنگى بر ما شدت كرده ، و چيزى كه سد جوع ما كند پيدا نمى كنيم ، ودر بازار فاحشه هايى از اهل كتاب و كنيز زادگانى از ايشان و از انصار هستند كه با زناكسب معاش مى كنند، آيا صلاح هست ما با آنان ازدواج كنيم و از زيادى آنچه به دست مىآورند استفاده كنيم البته هر گاه زندگى خودمان راه افتاد، و بى نياز از ايشان شديم ،رهايشان مى كنيم ؟ در اين هنگام خدا اين آيه را فرستاد: (الزّانى لا ينكح ...) - و برمؤ منين حرام كرد ازدواج با زناكاران را كه علنى زنا مى دادند.
مؤ لف : اين دو روايت سبب نزول آيه (الزّانية لا ينكحها الا زان او مشرك ) را بيان كرده، نه شان نزول جمله (الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة ) را.
رواياتى درباره آيات راجع به قذف و لعان وشاءننزول آنها
و در مجمع البيان در ذيل آيه (الا الّذين تابوا) گفته : مفسرين در اين استثناء اختلافكرده اند كه به كجا بر مى گردد و در آن دوقول گفته اند: يكى اينكه تنها به فسق بر مى گردد، و نه به جمله (و لا تقبلوا لهمشهادة ابدا) تا آنجا كه مى گويد: دوم اينكه به هر دو جمله بر مى گردد، پس اگرقذف كننده اى توبه كند شهادتش قبول مى شود، چه حد خورده باشد و چه نخورده باشد(نقل از ابن عباس ) تا آنجا كه مى گويد: اين نظريهقول امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نيز هست .
و در الدرالمنثور است كه عبدالرزاق و عبد بن حميد و ابن منذر از سعيد بن مسيب روايت كردهكه گفت : سه نفر عليه مغيره بن شعبه شهادت به زنا دادند، و زياد كه چهارمى بود ازدادن شهادت خوددارى كرد، در نتيجه آن سه نفر به دستور عمر حد خوردند، و عمر به
ايشان گفت : توبه كنيد تا شهادتتان پذيرفته شود دو نفر توبه كردند و ابوبكرةتوبه نكرد، و هيچ وقت هم شهادتش پذيرفته نشد، و اين ابوبكرة برادر مادرى زيادبود، و چون زياد كرد آنچه را كه كرد (و خود را پسر ابوسفيان و مادرش را زناكارمعرفى نمود) ابوبكرة سوگند خورد كه تا هر چند كه زنده است با او حرف نزند وحرف نزد تا مرد.
و در تهذيب به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:اگر برده به حر نسبت زنا دهد هشتاد تازيانه مى خورد، و آنگاه فرمود: اين از حقوقالنّاس است .
روايتى در شاءن نزول آيه لعان  
و در تفسير قمى در ذيل جمله (و الّذين يرمون ازواجهم ... ان كان من الصادقين ) روايتكرده كه اين آيه درباره لعان نازل شده ، و سبب نزولش اين بوده كه وقتىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از جنگ تبوك برگشت عويمر بن ساعدة عجلانى كه ازانصار است نزدش آمد، و گفت : يا رسول اللّه همسر من به شريك بن سمحاء زنا داده ، و ازاو حامله شده ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از او روى بگردانيد، عويمر مجددا سخنخود را تكرار كرد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روى گردانيد، تا چهار مرتبهاين كار تكرار شد.
پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به خانه اش رفت و آيه لعان بر اونازل شد. پس براى نماز عصر بيرون شد و بعد از نماز به عويمر فرمود: بروهمسرت را بياور كه خدا آيه قرآنى درباره شما زن و شوهرنازل كرده . پس مرد نزد زن آمد و گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تو را مىخواهد، زن كه زن آبرومندى بود با جمعى از قوم خود آمد، همينكهداخل مسجد شد رسول خدا به عويمر فرمود: برويد نزديك منبر و آنجا ملاعنه كنيد !عويمرپرسيد چگونه ملاعنه كنيم ؟ فرمود پيش بيا و بگو: خدا را شاهد مى گيرم كه من در آنچهبه اين زن نسبت داده ام از راستگويانم ، عويمر جلو منبر آمد و يكبار صيغه لعان را جارىكرد، حضرت فرمود: اعاده كن دوباره خواند، تا چهار بار، فرمود: در نوبت پنجم بگوكه لعنت خدا بر من باد اگر از دروغگويان باشم : آنگاه حضرت فرمود (مواظب باش كهلعنت ، دعاى مستجابى است ، اگر دروغ بگويى تو را خواهد گرفت ).
آنگاه باو فرمود: برو كنار و به همسرش فرمود:مثل او شهادت بده ، و گرنه حد خدا را بر تو جارى مى كنم ، زن به صورت افرادفاميلش ‍ نگريست و گف ت : من اين رويها را در اين
شبانگاه سياه نمى كنم ، پس نزديك منبر آمد و گفت خدا را شاهد مى گيرم كه عويمر در ايننسبت كه به من بسته از دروغگويان است ، حضرت فرمود: اعاده كن ، تا چهار نوبت اعادهكرد سپس فرمود: حالا خودت را لعنت كن اگر او از راستگويان باشد، زن در نوبت پنجمگفت غضب خدا بر من باد اگر چنانچه عويمر در نسبتى كه به من داده از راستگويانباشد، حضرت فرمود: واى بر تو! اين نفرين مستجاب است ! اگر دروغگو باشى تو رامى گيرد.
پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به شوهرش فرمود: برو كه ديگر تا ابد اينزن بر تو حلال نيست ، گفت پس آن مالى كه من به او داده ام چه مى شود؟ حضرتفرمودند. اگر تو در اين نسبت كه به او دادى دروغگو باشى كه آنمال از خود اين زن نيز از تو دورتر شده است ، و اگر راست گفته باشى آنمال مهريه اين زن ، و عوض كامى است كه از او گرفته اى ، و رحم او را براى خودحلال كرده اى ، (تا آخر حديث ).
و در مجمع البيان در روايت عكرمه از ابن عباس آمده كه گفت : سعد بن عباده وقتى آيه قذفرا شنيد از تعجب گفت : (به به )، اگر به خانه درآيم و ببينم كه مردى ميان رانهاىفلانى است هيچ سر و صدايى نكنم ، تا بروم چهار بيگانه ديگر را بياورم ، جريان رانشان آنان بدهم ؟ اگر چنين چيزى پيش بيايد به خدا سوگند كه تا من بروم چهار نفر رابياورم ، آن مرد كارش را تمام كرده ، مى رود، در نتيجه اگر از دهانم بيرون كنم هشتادتازيانه به پشتم فرود خواهد آمد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مردم مدينه كه سعد بزرگ ايشان بود فرمود: اىگروه انصار نمى شنويد كه سعد چه مى گويد؟ گفتند: يارسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) بزرگ ما را ملامت مكن ، چون او مردى بسيار غيرتمنداست ، و به همين جهت جز با دختران باكره ازدواج نكرده ، و هيچگاه زنى را طلاق نگفته ،تا مبادا كسى از ما جراءت كند و مطلقه او را بگيرد، خود سعد بن عباده گفت : يارسول اللّه پدر و مادرم فداى تو باد، به خدا سوگند من اين حكم را جز حكم خدا نمىدانم ، و ليكن به خاطر همان اشكالى كه به ذهنم آمد و عرض كردم از اين حكم تعجب كردم، حضرت فرمود خدا غير از اين را نخواسته ، سعد گفت صدق اللّه و رسوله ، به گفتهخدا و رسول ايمان دارم .
پس چيزى نگذشت كه پسر عمويى داشت به نامهلال بن اميه از باغ آمد در حالى كه ديد مردى با زنش جمع شده ، پس صبح نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رفت و گفت :
ديروز عصر به خانه آمدم و ديدم كه مردى با او است ، و با دو چشم خود ديدم و با دوگوش خود شنيدم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خيلى ناراحت شد، به طورى كهكراهت از رخساره اش مشاهده گشت ، هلال گفت مثل اينكه مى بينم ناراحت شديد، به خدا قسمكه من راست مى گويم ، و اميدوارم كه خدا فرجى فراهم كند،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) تصميم گرفت او را بزند.
راوى مى گويد: پس انصار جمع شدند، گفتند: ما به همان حرفى كه ديروز سعد مىگفت : مبتلا شديم ، آيا راضى شويم كه هلال تازيانه بخورد، و براى ابد شهادتشمردود گردد؟ پس وحى نازل شد. همين كه شنيدند وحىنازل شده سكوت كردند، آن وحى عبارت بود از آيه (و الّذين يرمون ازواجهم ...)
پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اىهلال بشارت باد تو را كه خداوند فرج قرار داد، همان فرجى كه آرزويش مى كردى ،پس فرمود، بفرستيد تا همسر او بيايد، پسرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ميان اين زن و شوهر ملاعنه كرد بعد از آن كه لعانتمام شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ميان آن دو تفرقه افكند، و حكم كرد كهفرزند از آن زن باشد، در حالى كه پدر معينى نداشته باشد، ولى مردم هم فرزند او رابه بدى نسبت ندهند.
آنگاه فرمود:( اگر چنين و چنان بياورد براى شوهرش آورده ، و اگر چنين و چنان بياوردبراى كسى آورده كه درباره اش اين حرفها زدند).
احتمال دارد به صورت استفهام فرموده باشد يعنى حكم خدا چنين است آيا به رسم جاهليتعمل كنيم كه قيافه شناس بگويد اگر چنين و چنان است از شوهر اوست و گرنه ازديگران ؟.
مؤ لف : اين روايت را در الدرالمنثور از عده اى از ارباب جوامع از ابن عباس روايت كردهاست .
سوره نور، آيات 11  


ان الّذين جاء و بالافك عصبة منكم لا تحسبوه شرا لكمبل هو خير لكم لكل امرى منهم ما اكتسب من الاثم و الّذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم (11)لو لا اذ سمعتموه ظنّ المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين (12) لو لاجاء و عليه باربعة شهداء فاذ لم ياتوا بالشهداء فاولئك عند اللّه هم الكاذبون (13)و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمتة فى الدنيا و الاخرة لمسكم فى ما افضتم فيه عذاب عظيم(14) اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم و تحسبونه هينا وهو عند اللّه عظيم (15) و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا ان نتكلم بهذا سبحانك هذابهتان عظيم (16) يعظكم الله ان تعودوا لمثله ابدا ان كنتم مؤ منين (17) و يبيّن الله لكمالايت و اللّه عليم حكيم (18) ان الّذين يحبّون ان تشيع الفحشة فى الّذين ءامنوا لهم عذاباليم فى الدنيا و الاخرة و اللّه يعلم و انتم لا تعلمون (19) و لو لافضل الله عليكم و رحمتة و ان اللّه رءوف رحيم (20) يايها الّذين ءامنوا لا تتبعوا خطوتالشيطان و من يتبع خطوت الشيطان فانّه يامر بالفحشاء و المنكر و لو لافضل اللّه عليكم و رحمتة ما زكى منكم من احد ابدا و لكن اللّه يزكى من يشاء و اللّه سميععليم (21) ولا ياتل اولوا الفضل منكم و السعة ان يوتوا اولى القربى و المساكين والمهاجرين فى سبيل اللّه و ليعفوا و ليصفحوا الا تحبون ان يغفر اللّه لكم و اللّه غفوررحيم (22) ان الّذين يرمون المحصنات الغا فلات المؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخرة ولهم عذاب عظيم (23) يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون (24)يومئذ يوفّيهم اللّه دينهم الحق و يعلمون ان اللّه هو الحق المبين (25) الخبيثات للخبيثين والخبيثون للخبيثت و الطيبات للطيبين و الطيبون للطيبات اولئك مبرّون ممّا يقولون لهممغفرة و رزق كريم (26)



ترجمه آيات
همانا آن گروه منافقان كه به شما مسلمين بهتان بستند مى پنداريد ضررى به آبروىشما مى رسد بلكه خير و ثواب نيز خواهيد يافت و هر يك از آنها به عقاباعمال خود خواهند رسيد و آن كس از منافقان كه راءس و منشاء اين بهتان بزرگ گشت هم اوبه عذابى سخت معذب خواهد شد (11).
آيا سزاوار اين نبود كه شما مؤ منان زن و مردتان چون از منافقان چنين بهتان و دروغهاشنيديد حسن ظنتان درباره يكديگر بيشتر شده و گوييد اين دروغى است آشكار؟!(12).
چرا منافقان بر ادعاى خود چهار شاهد اقامه نكردند پس در حالى كه شاهد نياوردند البتهنزد خدا مردمى دروغگويند (13).
و اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و عقبى شاملحال شما مؤ منان نبود به مجرد خوض در اين گونه سخنان به شما عذاب سخت مى رسيد(14).
زيرا شما آن سخنان منافقان را از زبان يكديگر تلقى كرده و حرفى بر زبان مىگوييد كه علم به آن نداريد و اين كار را سهل و كوچك مى پنداريد در صورتى كه نزدخدا بسيار بزرگ است (15).
چرا به محض شنيدن اين سخن نگفتيد كه هرگز ما را تكلم به اين روا نيست ؟ خداوندامنزهى تو، اين بهتان بزرگ و تهمت محض ‍ است (16).
خدا به شما مؤ منان موعظه مى كند و زنهار ديگر اگراهل ايمانيد گرد اين سخن نگرديد (17).
و خدا آيات خود را براى شما بيان فرمود كه او به حقايق امور و سراير خلق دانا و بهمصالح بندگان و نظام عالم آگاه است (18).
آنان كه دوست مى دارند كه در ميان اهل ايمان كار منكرى را اشاعه و شهرت دهند آنها را دردنيا و آخرت عذاب دردناك خواهد بود و خدا مى داند و شما نمى دانيد (19).
و اگر فضل و رحمت خدا و رافت و مهربانى اوشامل حال شما مؤ منان نبود در عقابتان عجله مى كرد ولى او رؤ وف و رحيم است (20).
اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد مبادا پيروى شيطان كنيد كه هر كس قدم به قدم ازپى شيطان رفت او به كار زشت و منكرش ‍ واداشت و اگرفضل و رحمت خدا نبود احدى از شما پاك و پاكيزه نمى شد و ليكن خدا هر كس را مى خواهدمنزه و پاك مى كند كه خدا شنوا و دانا است (21) .
و نبايد صاحبان ثروت و نعمت درباره خويشاوندان خود و مسكينان و مهاجران راه خدا ازبخشش و انفاق كوتاهى كنند بايد مؤ منان هميشه بلند همت بوده و نسبت به خلق عفو وگذشت پيشه كنند و از بديها درگذرند آيا دوست نمى داريد كه خدا هم در حق شما مغفرتو احسان كند كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است (22).
كسانى كه به زنان با ايمان عفيف بى خبر از كار بد، تهمت بستند محققا در دنيا و آخرتملعون شدند و هم آنان به عذاب سخت معذب خواهند شد (23).
بترسيد از روزى كه زبان و دست و پاى ايشان براعمال آنها گواهى دهد (24).
كه در آن روز خدا حساب و كيفر آنها را تمام وكامل خواهد پرداخت (25).
زنان بد كار و ناپاك شايسته مردانى بدين صفتند و مردان زشتكار ناپاك شايستهزنانى بدين صفتند و بالعكس زنانى پاكيزه و نيكو لايق مردانى چنين و مردانى پاكيزه ونيكو لايق زنانى به همين گونه اند و اين پاكيزگان از سخنان بهتان كه ناپاكاندرباره شان مى گويند منزهند و از خدا به
ايشان آمرزش مى رسد و رزق آنها نيكو است (26).
بيان آيات
بيان آيات مربوط به داستان افك  
اين آيات به داستان افك اشاره مى كند، كه اهل سنت آن را مربوط به عايشه ام المؤ منيندانسته اند، ولى شيعه آن را درباره ماريه قبطيه مادر ابراهيم معتقد است ، همان ماريه كه(مقوقس ) پادشاه مصر او را به عنوان هديه براىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرستاد، و هر دو حديث - چه آن حديثى كه از سنى هااست و چه آن حديثى كه از شيعه ها رسيده - خالى ازاشكال نيست ، كه هم خودش ‍ و هم اشكالش در بحث روايتى خواهد آمد - ان شاء اللّهتعالى .
پس بهتر اين است كه به بحث پيرامون متن آيات پرداخته و به كلى فعلا از رواياتصرف نظر كنيم ، ولى در عين حال اين نكته را بايد مسلم بدانيم كه افك مورد بحثمربوط به يكى از خانواده هاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده ،حال يا همسرش و يا كنيز ام ولدش كه شايد همين نكته هم به طور اشاره از جمله (وتحسبونه هينا و هو عند اللّه عظيم )
استفاده شود و همچنين از آيات اين داستان كه مى رساند مطلب در ميان مسلمانان شهرتيافت ، و سر و صدا به راه انداخت و اشارات ديگرى كه در آيات هست اين معنا فهميده مىشود.
و از آيات بر مى آيد كه به بعضى از خانوادهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نسبت فحشاء دادند و نسبت دهندگان چند نفر بوده وداستان را در ميان مردم منتشر كرده و دست به دست گردانده اند، و نيز به دست مى آيد كهبعضى از منافقين يا بيماردلان در اشاعه اين داستان كمك كرده اند، چون به طور كلىاشاعه فحشاء در ميان مؤ منين را دوست مى داشتند، و لذا خدا اين آيات رانازل كرده ، و از رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله ) دفاع فرمود.


ان الّذين جاءوا بالافك عصبة منكم ...



كلمه (افك ) - به طورى كه راغب گفته - به معناى مطلق دروغ است ، و معنايش دراصل ، هر چيزى است كه از وجهه اصلى اش ‍ منحرف شود، وجهه اى كه بايد داراى آنباشد، مانند اعتقاد منحرف از حق به سوى باطل وعمل منحرف از صحت و پسنديدگى به سوى قباحت و زشتى ، و كلام بر گشته از صدقبه سوى كذب و در كلام خداى تعالى در همه اين معانى و موارداستعمال شده .
و نيز راغب مى گويد: كلمه (عصبه ) به معناى جماعت دست به دست هم داده و متعصب است. و بعضى ديگر گفته اند: در عدد ده تا چهلاستعمال مى شود.
خطاب در آيه شريفه و آيات بعدى اش به مؤ منين است ، آن مؤ منينى كه ظاهر ايمان رادارند، چه اينكه واقعا هم ايمان داشته اند، يا منافق بوده اند و دردل مرض داشته اند، و اما قول بعضى از مفسرين كه گفته اند مخاطب به چهار خطاباول ، و يا تنها مخاطب به خطاب دوم و سوم و چهارمرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و آن زن و مرد متهم است صحيح نيست ، زيرا مستلزمتفكيك ميان خطابهايى است كه در ده آيه اول از آيات مورد بحث قرار دارند، چون بيشترخطابهاى مذكور كه بيست و چند خطاب است متوجه عموم مؤ منين است ، و با اينحال بدون شك معنا ندارد چهار و يا سه خطاباول آن ، متوجه افراد معينى باشد.
بدتر از اين حرف سخن بعضى ديگر است كه گفته اند: خطابهاى چهارگانه و يا
سه گانه اى كه گفته شد، به مؤ منينى است كه از اين پيش آمد متاءثر شده بودند، چونعلاوه بر اينكه همان اشكال تفكيك در سياق لازم مى آيد، گزاف گويى نيز هست ، (چوننه وجهى برايش متصور است و نه دليلى بر آن هست ).
و معناى آيه اين است كه كسانى كه اين دروغ را تراشيدند - لام در كلمه (الافك ) لامعهد است - جماعت معدودى از شما هستند، كه با هم تبانى و ارتباط دارند. و اين تعبير خوداشاره است به اينكه در اين تهمت توطئه اى در كار بوده ، مبنى بر اينكه اين دروغ رابتراشند، و آن را اشاعه هم بدهند، تا قداست و نزاهترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را لكه دار ساخته ، و او را در ميان مردم رسوا سازند.
پس معلوم شد كه جمله مذكور فايده اى را افاده مى كند و آن طور كه بعضى پنداشته وگفته اند از باب تسليت رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، و يا تسليت آن جناب و مؤمنين متاءثر از اين پيشامد نيست ، چون سياق با تسليت سازگار نيست .
شناخته و رسوا شدن عناصر فاسد، براى مجتمع صالح و اسلامى خير است(لاتحسبوه شرّا لكم ...)
(لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم ) - مقتضاى اينكه گفتيم خطاب متوجه عموم مؤمنين است ، و مراد از آن نفى شريت و اثبات خيريت اين پيشامد است ، اين است كه يكى ازسعادتهاى مجتمع صالح اين است كه اهل ضلالت و فساد در آن مجتمع شناخته شوند، تاجامعه نسبت به وضع آنها بصيرت پيدا كند،و براى اصلاح اين اعضاى فاسده دست بهاقدام زند، مخصوصا در مجتمع دينى كه سر و كارش با وحى آسمانى است ، و در هرپيشامدى وحيى بر آنان نازل مى شود، و ايشان را موعظه و تذكر مى دهد كه چگونه ازاين پيشامد استفاده كنند، و ديگر نسبت به امور خودسهل انگارى و غفلت روا ندارند، بلكه در امر دين خود و هر مهم ديگر زندگيشان احتياطكنند.
دليل بر اين معنا، جمله (لكل امرى منهم ما اكتسب من الاثم ) است ، چون اثم عبارت است ازآثار سوئى كه بعد از گناه براى آدمى باقى مى ماند، پس ظاهر جمله اين است كهآنهايى كه اين تهمت را زده بودند به آثار سوء عملشان شناخته مى شوند، و از ديگرانمتمايز مى گردند و در نتيجه به جاى اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را رسوا كنند خود مفتضح مى شوند.
و اما قول مفسرى كه گفته : مراد از (خير بودن اين پيشامد براى متهمين )، اين است كهخدا به خاطر اين تهمت اجرشان مى دهد، همچنان كه مرتكبين آن را رسوا مى كند، در
صورتى درست است كه خطاب در آيه متوجه خصوص متهمين باشد، و خواننده محترم درنظر دارد كه گفتيم چنين نيست .


و الذى تولى كبره منهم له عذاب عظيم



مفسرين كلمه (كبره ) را به معناى معظم تهمت معنا كرده اند، و ضمير آن را به تهمت برگردانده و گفته اند: معنايش اين است : كسى كه معظم اين افك و مسؤ وليت بيشتر آن راگردن گرفته باشد و از ميان تهمت زنندگان از همه بيشتر آن را در ميان مردم اشاعه دادهباشد عذابى عظيم خواهد داشت .
توبيخ كسانى كه وقتى اتهام دروغ (افك ) را شنيدند آن را رد و تكذيب نكردندوبدون تحقيق و علم آن را شايع ساختند.


لو لا اذ سمعتموه ظنّ المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين



اين آيه توبيخ كسانى است كه وقتى داستان افك را شنيدند آن را رد ننمودند، و متهمين رااجل از چنين اتهامى ندانسته و نگفتند كه اين صرفا افترايى است آشكار.
جمله (ظنّ المؤ منون و المؤ منات بانفسهم ) از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاىضمير است ، و اصل آن (و لو لا ظننتم بانفسكم ) بوده و اگر اينطور نفرمود و آن طورفرمود براى اين بود كه بر علت حكم دلالت كند و بفهماند كه صفت ايمان طبعا مؤ من رااز فحشاء و منكرات عملى و زبانى رادع و مانع است پس كسى كه متصف به ايمان استبايد به افراد ديگرى كه چون او متصف به ايمان هستند ظن خير داشته باشد، و دربارهآنان بدون علم سخنى نگويد، زيرا همه اهل ايمان هم چون شخص واحدى هستند كه متصف بهايمان و لوازم و آثار آن است .
بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود كه چرا وقتى افك را شنيديد به جاى اينكه نسبت بهمؤ منين متهم ، حسن ظن داشته باشيد، به تراشنده افك ، حسن ظن پيدا كرديد و بدون علمدرباره اهل ايمان سخنى گفتيد؟.
و اينكه فرمود: (قالوا هذا افك مبين ) معنايش اين است كه شما مؤ منين و مؤ منات كهشنونده افك بوديد نگفتيد كه اين مطلب افك و دروغى است آشكار، با اينكه بر حسب قاعدهدينى خبرى كه مخبر آن علمى بدان ندارد، و ادعائى كه مدعى آن شاهدى بر آن ندارد،محكوم به كذب است ، چه اينكه در واقع هم دروغ باشد، يا آنكه در واقع راست باشد،دليل بر اين معنايى كه ما كرديم جمله (فاذلم ياتوا بالشهداء فاولئك عند اللّه همالكاذبون ) است ، كه
مى فرمايد: وقتى مدعى ، شاهد نياورد، نزد خدا - شرعا - محكوم است به دروغگويى .


لو لا جاءوا عليه باربعة شهداء فاذلم ياتوا بالشهداء فاولئك عنداللّه همالكاذبون



يعنى اگر در آنچه مى گويند و نسبت مى دهند راستگو باشند، بايد بر گفته خود شاهدبياورند و شهود چهارگانه را كه گفتيم شهود در زنا هستند حاضر سازند، پس وقتىشاهد نياورند شرعا محكومند به كذب ، براى اينكه ادعاى بدون شاهد كذب است و افك .


و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته فى الدنيا و الاخرة لمسكم فى ما افضتم فيه عذابعظيم



(افاضه ) در حديث به معناى سر و صدا راه انداختن و تعقيب كردن يك داستان است واينكه فرمود: (اگر فضل خدا نبود...) عطف است بر جمله (لولا اذ سمعتموه ...) و درجمله مورد بحث بار ديگر به مؤ منين حمله شده است و اگرفضل و رحمت خدا را مقيد به دنيا و آخرت كرده براى اين بوده كه دلالت كند بر اينكهعذابى كه در ذيل آيه مى آيد عذاب دنيا و آخرت (هر دو) است .
و معناى آيه اين است كه اگر فضل و رحمت خدا در دنيا و آخرت متوجه شما نمى شد، بهخاطر اين خوض و تعقيبى كه درباره داستان افك كرديد، عذاب عظيمى در دنيا و آخرت بهشما مى رسيد.


اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما لبس لكم به علم ...



ظرف (اذ) مت علق به جمله (افضتم ) است . و تلقىقول ، به معناى گرفتن و پذيرفتن سخنى است كه به انسان القاء مى كنند و اگرتلقى را مقيد به السنه كرد، براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه داستان افك صرفانتقال سخنى از زبانى به زبانى ديگر است ، بدون اين كه درباره آن سخن ، تدبر وتحقيقى به عمل آورند.
و بنابراين ، اينكه فرمود: (و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم ) ازقبيل عطف تفسيرى است كه همان تلقى را تف سير مى كند. و باز اگر گفتن را مقيد بهدهانها كرد براى اشاره به اين بود كه قول عبارت است از گفتن بدون تحقيق و تبينقلبى ، كه جز دهانها ظرف و موطنى ندارد واز فكر و انديشه و تحقيق سر چشمه نگرفتهاست .
و معناى آيه اين است كه شما بدون اينكه درباره آنچه شنيده ايد تحقيقى كنيد، و علمى بهدست آوريد، آن را پذيرفتيد و در آن خوض ‍ كرده دهان به دهان گردانيديد و منتشرساختيد. و اينكه فرمود: (و تحسبونه هينا و هو عند اللّه عظيم ) معنايش اين است كه شمااين
رفتار خود را كارى ساده پنداشتيد و حال آنكه نزد خدا كار بس عظيمى است ، چون بهتان وافتراء است علاوه بر اين بهتان به پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، چون شيوعافك درباره آن جناب در ميان مردم باعث مى شود كه آن حضرت در جامعه رسوا گشته و امردعوت دينى اش تباه شود.


و لو لا اذ سمعتموه قلتم ما يكون لنا ان نتكلم بهذا، سبحانك هذا بهتان عظيم )



اين آيه عطف است بر آيه (لو لا اذ سمعتموه ...) و در آن براى با رسوم به مؤ منين حملهشده ، و ايشان را توبيخ مى فرمايد كه چرا چنين نگفتيد؟ و كلمه (سبحانك ) در اين ميان، كلمه اى است معترضه ، و اين از ادب قرآن كريم است كه هر جا مى خواهد كسى را منزه ازعيب معرفى كند، براى رعايت ادب نخست خدا را منزه مى كند.
كلمه (بهتان ) به معناى افتراء است ، و اگر آن را بهتان ناميده اند، چون شخص موردافتراء را مبهوت مى كند كه يا للعجب من كى چنين حرفى را زده و يا چنين كارى را كرده ام ؟و اگر آن را بهتانى عظيم خوانده ، بدين جهت بوده كه تهمت مربوط به ناموس ، آن همناموس متعلق به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوده . و بهتان بودنش بدين سبببوده كه اخبارى بدون علم و ادعايى بدون شاهد بوده ، آن شاهدى كه شرحش درذيل جمله (فاذلم ياتوا بالشهداء فاولئك عند اللّه هم الكاذبون ) گذشت . و معناىآيه روشن است .


يعظكم الله ان تعود و المثله ابدا... و اللّه عليم حكيم



اين دو آيه اندرز مى دهد كه تا ابد چنين عملى را تكرار نكنند. و معناى دو آيه روشن است .


ان الّذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى الّذين آمنوا...



اگر اين آيه با آيات راجع به افك نازل شده باشد ومتصل به آنها باشد و مربوط به نسبت زنا به مردم دادن و شاهد نياوردن باشد، قهرامضمونش تهديد تهمت زنندگان است ، چون افك از مصاديق فاحشه است ، و اشاعه آن درميان مؤ منين به خاطر اين بوده كه دوست مى داشتندعمل زشت و هر فاحشه اى در بين مؤ منين شيوع يابد.
پس مقصود از (فاحشه ) مطلق فحشاء است ، چون زنا و قذف وامثال آن ، و دوست داشتن اينكه فحشاء و قذف در ميان مؤ منين شيوع پيدا كند، خود مستوجبعذاب اليم در دنيا و آخرت براى دوست دارنده است .
و بنابراين ، ديگر علت ندارد كه ما عذاب در دنيا راحمل بر حد كنيم ، چون دوست داشتن شيوع گناه در ميان مؤ منين حد نمى آورد، بله اگر لام در(الفاحشه ) را براى عهد بدانيم ، و مراد از فاحشه را هم قذف تنها بگيريم ، و حبشيوع را كنايه از قصد شيوع و خوض و
دهن به دهن گرداندن قذف بدانيم ، در آن صورت ممكن است عذاب راحمل بر حد كرد. ولى سياق با آن نمى سازد.
علاوه بر اين قذف به مجرد ارتكاب حد مى آورد، و جهت ندارد كه ما آن را مقيد به قصدشيوع كنيم ، و نكته اى هم كه موجب اين كار باشد در بين نيست .
(و اللّه يعلم و انتم لا تعلمون ) - اين جمله تاءكيد و بزرگ داشت عملى است كه موجبسخط و عذاب خدا است ، هر چند مردم از بزرگى آن بى خبر باشند.


و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته



اين جمله تكرار همان امتنانى است كه قبلا هم يادآور شده بود، و معنايش روشن است .


يا ايها الّذين آمنوا لا تتبعوا خطوات الشيطان و من يتبع خطوات الشيطان فانه يامربالفحشاء و المنكر



تفسير اين آيه در ذيل آيه 208 از سوره بقره در جلد دوم اين كتاب گذشت .
اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود هيچ يك از شما هرگز پاك و تزكيه نمى شد


و لو لا فضل الله عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا...



در اين آيه باز هم به ياد آورى امتنان به فضل و رحمت بازگشت شده و اين اهتمام خود مؤيد اين احتمال است كه افك مورد بحث در آيه مربوط بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوده ، و اهتمام به خاطر احترامى است كه آن جناب نزدخداى سبحان داشته است .
در اين آيه كه براى با رسوم امتنان به فضل و رحمت يادآورى مى شود، جواب لولا راآورده ، و فرموده اگر فضل و رحمت خدا به شما نبود هيچ يك از شما ابدا تزكيه و پاكنمى شد و اين معنايى است كه عقل هم بر آن دلالت دارد، چون افاضه كننده خير و سعادتتنها خداى سبحان است ، و تعليم قرآنى نيز آن را افاده مى كند، همچنان كه در جاى ديگرفرموده :(بيدك الخير - خير تنها به دست تو است ) و نيز فرموده : (ما اصابك منحسنة فمن الله - آنچه خير به تو مى رسد از خدا است ).
و اينكه فرموده : (و لكن اللّه يزكى من يشاء و اللّه سميع عليم ) اعراض از مطالبقبلى است ، و حاصلش اين است كه خداى تعالى هر كه را بخواهد تزكيه مى كند. پس امرمنوط به مشيت او است ، و مشيت او تنها به تزكيه كسى تعلق مى گيرد كه استعداد آن راداشته ، و به زبان استعداد آن را درخواست كند، كه جمله (و اللّه سميع عليم ) اشارهبه همين درخواست به
زبان استعداد است ، يعنى ، خدا شنواى خواسته كسى است كه تزكيه را به زبان استعداددرخواست كند، و دانا به حال كسى است كه استعداد تزكيه را دارد.


و لا ياتل اولوا الفضل منكم و السعة ان يوتوا اولى القربى و المساكين والمهاجرينفى سبيل الله ...



كلمه (ايتلاء) به معناى تقصير و ترك و سوگند است ، و هر سه معنا با هم تناسبدارند، و معناى آيه اين است كه صاحبان فضل و سعه يعنى توانگران از شما نبايد دردادن اموال خود به خويشاوندان و مساكين و مهاجرين در راه خدا كوتاهى كنند. و يا معنايشاين است كه توانگران چنين كارى را ترك نكنند و يا اين است كه توانگران هيچ وقتسوگند نخورند كه ديگر به نامبردگان چيزى نمى دهيم ، (و ليعفوا عنهم و ليصفحوا- اگر هم از نامبردگان عمل ناملايمى ديدند صرف نظر كنند، و ببخشايند). آنگاهتوانگران را تحريك نموده و مى فرمايد: (الا تحبون ان يغفر اللّه لكم و اللّه غفوررحيم - مگر دوست نمى داريد كه خدا هم بر شما ببخشايد؟ و خدا آمرزنده و مهربان است).

next page

fehrest page

back page