و در آخرين محور، اندرزهاى مؤثّر و بيدارگر در عبارت هاى كوتاهى به مخاطبان مى دهد.
[251]
بخش اوّل
فَتَبَارَكَ اللهُ الَّذِي لاَ يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلاَ يَنَالُهُ حَدْسُ الْفِطَنِ، الأَوَّلُ الَّذِي لاَ غَايَةَ لَهُ فَيَنْتَهِىَ، وَلاَ آخِرَ لَهُ فَيَنْقَضِيَ.
ترجمه
پربركت است خداوندى كه افكار بلند، به اوج معرفت او راه نمى يابد و گمان زيركان به مقام والايش نمى رسد، آغازى است كه نهايتى ندارد تا به آن رسد، و آخرى ندارد تا پايان گيرد و سپرى شود.
شرح و تفسير
هيچ فكرى به اوج معرفتش نمى رسد!
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه - مانند بسيارى از خطبه هاى ديگر - نخست به مدح و ثناى پروردگار مى پردازد، تا بهترين آغاز براى سخن باشد و دلها را آماده براى سخنان آينده كند. در اين چند جمله، چهار وصف از اوصاف الهى را بيان مى فرمايد كه در حقيقت به يك وصف باز مى گردد (و شبيه آن در نخستين خطبه نهج البلاغه در آغاز جلد اوّل اين كتاب گذشت.) مى فرمايد: «پربركت است خداوندى كه افكار بلند، به اوج معرفت او راه نمى يابد و گمان زيركان به مقام والايش نمى رسد». (فَتَبَارَكَ اللهُ الَّذِي لاَ يَبْلُغُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَ لاَ يَنَالُهُ حَدْسُ الْفِطَنِ).
«خداوندى كه آغازى است كه نهايت ندارد تا به آن رسد و آخرى ندارد تا پايانى
[252]
براى او باشد و سپرى شود». (الأَوَّلُ الَّذِي لاَ غَايَةَ لَهُ فَيَنْتَهِىَ، وَ لاَ آخِرَ لَهُ فَيَنْقَضِيَ).
تمام اين اوصاف چهارگانه، اشاره به نامحدود بودن ذات او در هر جهت مى كند; ذاتى كه از نظر عظمت و علم و قدرت و آغاز و انجام نامحدود است: نه در فكر محدود انسانها مى گنجد و نه با گمانه زنى هاى زيركان درك مى شود، نه اوّلى دارد، نه آخرى، نه هدفى براى ذات او است و نه غايتى; چرا كه كمال مطلق است و هستى نامحدود و بى پايان.
در عين حال، اين اوصاف چهارگانه از زاويه هاى مختلفى به اين حقيقت مى نگرد: در جمله اوّل، سخن از اين است كه افكار بلند انسانى و اراده هاى قوى و نيرومند هر اندازه تلاش و كوشش كند و مقدّمه چينى نمايد، به كنه معرفت او نمى رسد!
ولى در جمله دوم، اشاره به حدس و گمان و انتقال هاى دفعى و سريع فكرى مى كند كه در بسيارى از مسائل زندگى ممكن است راه گشا باشد; مى فرمايد: حدس زيركان نيز در اينجا كارآيى ندارد!
در جمله سوم، اشاره به اين مى كند كه خداوند بر خلاف موجودات امكانيّه - كه هدف و مقصدى براى وجود آنهاست و هنگامى كه به آن رسيدند و رسالت وجود خويش را ايفا كردند، پايان مى گيرند - نيست; در واقع، چيزى در بيرون هستىِ بى پايان او وجود ندارد، تا به آن برسد.
و در آخرين جمله، اشاره به اين مى كند كه او آخرى است كه هرگز به پايان نمى رسد. به تعبير ديگر: او آغاز و انجام هستى است، امّا نه آغازى كه روزى به پايان رسد و نه انجامى كه روزى سپرى شود; زيرا، اين اوصاف در او به معناى نامتناهى بودن و ازليّت و ابديّت است.
ممكن است معناى اخير در بدو نظر چنين نباشد; ولى با توجّه به جمله قبل و جمله اى مشابه آن در نهج البلاغه، مانند خطبه 85، آنچه گفتيم بسيار نزديك به نظر مى رسد.
[253]
به هر حال، افكار محدود انسانها هرگز به كنه هستى آن كمال مطلق نمى رسد و معرفت ما از ذات پاك و صفات او، تنها يك معرفت اجمالى است كه هر قدر روح انسان پاكتر و انديشه، قوى تر گردد، اين معرفت اجمالى رو به كمال مى رود; هر چند هيچ گاه به معرفت تفصيلى نخواهند رسيد.
[254]
[255]
بخش دوم (و منها في وصف الانبياء)
بخش ديگرى از اين خطبه كه بيان صفات پيامبران را مى كند.
فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِي أَفْضَلِ مُسْتَوْدَع، وَ أَقَرَّهُمْ فِي خَيْرِ مُسْتَقَرٍّ، تَنَاسَخَتْهُمْ كَرَائِمُ الأَصْلاَبِ إِلَى مُطَهَّرَاتِ الأَرْحَامِ; كُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ سَلَفٌ، قَامَ مِنْهُمْ بِدِينِ اللهِ خَلَفٌ.
ترجمه
خداوند پيامبران را در برترين جايگاه قرار داد و در بهترين مكان مستقر ساخت و پيوسته آنها را از اصلاب با ارزش (پدران) به ارحام پاك (مادران) منتقل نمود; هر زمان يكى از آنها بدرود حيات گفت، ديگرى براى پيشبرد آيين خدا به جاى او برخاست!
شرح و تفسير
موقعيّت ممتاز پيامبران
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه، اشاره به پيامبرانى مى كند كه در طول تاريخ بشريّت يكى بعد از ديگرى ظاهر شدند، تا بحث توحيد را با بحث نبوّت تكميل كند. قرائن به خوبى نشان مى دهد كه در ميان اين بخش و بخش اوّل خطبه، قسمت هايى حذف شده است و اينها، همه گزيده هايى است از خطبه طولانى ترى كه امام بيان فرموده است.
[256]
به هر حال، اين بخش در واقع اشاره به چند نكته مهم دارد: نخست اينكه، سلسله پيامبران، تاريخ بشريّت را زير پوشش خود قرار داده و يكى بعد از ديگرى به وظيفه ارشاد بر مى خاستند و ديگر اينكه، همه آنها هدف واحدى را دنبال مى كردند و نكته سوم، اينكه همواره در صُلب پدران با فضيلت و ارحام مادران پاك پرورش يافتند.
مى فرمايد: «خداوند آنها را در برترين جايگاه، قرار داد و در بهترين مكان مستقر ساخت». (فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِي أَفْضَلِ مُسْتَوْدَع، وَ أَقَرَّهُمْ فِي خَيْرِ مُسْتَقَرٍّ).
سپس به شرح اين مجمل پرداخته، مى فرمايد: «پيوسته اصلاب با ارزش (پدران) آنها را به ارحام پاك (مادران) منتقل نمود» (تَنَاسَخَتْهُمْ(1) كَرَائِمُ الأَصْلاَبِ إِلَى مُطَهَّرَاتِ الأَرْحَامِ).
در واقع «أَفْضَلِ مُسْتَوْدَع» همان صلب پدران با فضيلت است و «خَيْرِ مُسْتَقَرّ» همان ارحام مادران پاك دامن مى باشد.
سپس به استمرار رسالت انبيا و تداوم آن اشاره كرده، مى فرمايد: «هر زمان يكى از آنها بدرود حيات گفت، ديگرى براى پيشبرد آيين خدا به جاى او برخاست». (كُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ سَلَفٌ، قَامَ مِنْهُمْ بِدِينِ اللهِ خَلَفٌ).
در حقيقت باغستان زندگى انسانها هيچ گاه از شجره طيّبه و درخت پربار وجود آنان خالى نمانده; و همواره انسانها از اين درختان پرثمر، كه به مصداق «تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِين بِإِذْنِ رَبِّهَآ»(2) نتايج وافر مى گرفتند و قوت جان و قوّت روان را از شاخه هاى پربار آن مى چيدند، و از اين بذرهاى اصلاح شده و درختان پرثمر بهره ها مى بردند.
مسأله پاكى پدران و مادران انبيا، مسأله مهمّى است كه در روايات اسلامى و
1. «تَناسَخ» از مادّه «نسخ» در اصل به معناى زايل كردن و جابه جا نمودن چيزى است و در اينجا به معناى انتقال نطفه پدران به رحم مادران است.
2. سوره ابراهيم، آيه 25.
[257]
زيارات بازتاب گسترده اى دارد. چرا كه هم از نظر قانون وراثت داراى آثار عميقى است و هم از نظر اجتماعى و اعتماد مردم و پيوند در ميان امّت ها و انبيا، آثار انكارناپذيرى دارد.
به همين دليل، در روايات اسلامى كه مربوط به انتخاب و گزينش همسر است تأكيد شده است كه مردم به سراغ خانواده هاى پاكدامن و مشهور به تقوا بروند و زنان زيباى فريبنده اى كه در خانواده هاى آلوده پرورش مى يابند، به گياهان و گلهايى كه بر مزبله ها مى رويند، تشبيه شده اند.(1)
اين نكته نيز قابل توجّه است كه تعبير «جانشينى انبيا نسبت به يكديگر و نشستن خَلَف به جاى سَلَف» اشاره به اين حقيقت است كه آنها به مصداق «لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْ رُسُلِهِ»(2) همه، برنامه هاى واحد داشتند كه در اصول يكسان بود; هر چند گاهى در بعضى از فروع به خاطر تفاوت زمانها و مكانها، متفاوت بود; همه دعوت به توحيد و عدل و معاد داشتند و حتّى در اصول مسائل فرعيّه نيز يكسان بودند; همگى مردم را به نيايش و عبادت دعوت مى كردند و به فضايل و اخلاق سوق مى دادند و از صفات رذيله برحذر مى داشتند; قانون را محترم مى شمردند و رعايت نظم را لازم مى دانستند.
1. پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِيَّاكُمْ و خَضْرَاءَ الدِّمَنِ! قيلَ: يا رَسُول الله! وَ مَا خَضْراءُ الدِّمَنْ؟ قَالَ: أَلْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِي مَنْبَتِ السّؤءِ». (وسائل الشيعه، جلد 14، صفحه 29، حديث 4).
2. سوره بقره، آيه 285.
[258]
[259]
بخش سوّم
حَتَّى أَفْضَتْ كَرَامَةُ اللهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى إِلَى مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله); فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ الْمَعَادِنِ مَنْبِتاً، وَ أَعَزِّ الأَرُومَاتِ مَغْرِساً; مِنَ الشَّجَرَةِ الَّتِي صَدَعَ مِنْهَا أَنْبِيَاءَهُ، وَانْتَجَبَ مِنْهَا أُمَنَاءَهُ. عِتْرَتُهُ خَيْرُ الْعِتَرِ، وَ أُسْرَتُهُ خَيْرُ الأُسَرِ، وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ الشَّجَرِ; نَبَتَتْ فِي حَرَم، وَ بَسَقَتْ فِي كَرَم; لَهَا فُرُوعٌ طِوَالٌ; وَ ثَمَرٌ لاَيُنَالُ; فَهُوَ إِمَامُ مَنِ اتَّقَى، وَ بَصِيرَةُ مَنِ اهْتَدَى، سِرَاجٌ لَمَعَ ضَوْؤُهُ، وَ شِهَابٌ سَطَعَ نُورُهُ، وَ زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ، سِيرَتُهُ الْقَصْدُ، وَ سُنَّتُهُ الرُّشْدُ، وَ كَلاَمُهُ الْفَصْلُ، وَ حُكْمُهُ الْعَدْلُ; أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ، وَ هَفْوَة عَنِ الْعَمَلِ، وَ غَبَاوَة مِنَ الأُمَمِ.
ترجمه
عنايات خداوند متعال در جهت ارسال رسل همچنان ادامه يافت، تا نوبت به محمّد(صلى الله عليه وآله) رسيد; در اين هنگام گوهر دانش را از بهترين معادن استخراج نمود و نهال وجودش را از اصيل ترين و عزيزترين سرزمين ها برآورد، و شاخه هستى او را ازهمان درختى كه پيامبرانش را آفريد، و امينان درگاه خود را از آن برگزيد، به وجود آورد. عترتش بهترين عترت ها، خاندانش بهترين خاندان ها، و درخت پربار وجودش بهترين درختان بود. درختى كه در حرم (امن خداوند) روييد و در آسمان كرامت و فضيلت سر بركشيد، درختى با شاخه هاى بلندى و ميوه هايى (بسيار شيرين و پر ارزش) كه دست (فرومايگان) هرگز بدان نمى رسد.
[260]
به همين دليل، او پيشواى پرهيزكاران و سبب بينايى، هدايت جويان است. چراغى است درخشان، و شهابى است پرفروع، و آتش زنه اى است كه برقش آشكار است. راه و رسم او معتدل، سنّت و روش او صحيح و متين، سخنش روشنگر حق از باطل، و حكمش عين عدالت است. خداوند هنگامى او را به رسالت برگزيد كه ميان او و پيامبران پيشين، فاصله زيادى افتاده بود و جهانيان از نيكى ها دورى گزيده، و منحرف گشته و امّت ها به جهل و نادانى گراييده بودند.
شرح و تفسير
ويژگى هاى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه، به دنبال اشاره اى كه در بخش قبل درباره سلسله انبيا فرمود، به خاتم انبيا محمّد(صلى الله عليه وآله) و فضائل و كمالات و صفات برجسته آن حضرت، در جهات مختلف اشاره مى كند.
نخست از اجداد پاك و ريشه پربركت و با فضيلت خاندانش سخن مى گويد; سپس به شاخ و برگ هاى شجره پربار وجود او، يعنى عترت و فرزندانش مى پردازد.
در مرحله سوم، شايستگى هاى او را براى رهبرى توصيف مى كند و در مرحله چهارم، از زمان ظهور و قيام او سخن مى گويد; كه هر يك از اين ابعاد چهارگانه مى تواند بخشى از عظمت آن حضرت را نمايان سازد.
در قسمت اوّل مى فرمايد: «عنايات خداوند متعال در جهت ارسال رسل همچنان ادامه يافت، تا نوبت به محمّد(صلى الله عليه وآله) رسيد». (حَتَّى أَفْضَتْ كَرَامَةُ اللهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى إِلَى مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)).
«در اين هنگام، او را از بهترين معادن استخراج كرد و نهال وجودش را از اصيل ترين و عزيزترين سرزمين ها برآورد و شاخه هستى او را از همان درختى كه
[261]
پيامبرانش را از آن آفريد، به وجود آورد. از همان شجره (طيّبه)اى كه امينان درگاه خود را از آن برگزيد». (فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ الْمَعَادِنِ مَنْبِتاً، وَ أَعَزِّ الأَرُومَاتِ(1) مَغْرِساً; مِنَ الشَّجَرَةِ الَّتِي صَدَعَ مِنْهَا أَنْبِيَاءَهُ، وَانْتَجَبَ مِنْهَا أُمَنَاءَهُ).
به يقين، يكى از ابعاد شخصيّت انسان را مسأله وراثت او تشكيل مى دهد و پدران پاك و بافضيلت و مادران با تقوا و صاحب شخصيّت، زمينه هاى قداست فرزندان را به وجود مى آورند، (بى آن كه اجبارى در كار باشد) و پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) از اين نظر كاملا برجسته بود; از دودمان ابراهيم(عليه السلام) و پيامبران بزرگى كه از تبار او برخاستند، از صُلب بنى هاشم كه فداكارى و ايثار و بخشندگى جزء صفات برجسته آنان بود; از فرزندان عبدالمطّلب كه ايمان و عدالت و شجاعت در خميره وجود او قرار داشت و در حقيقت آنچه خوبان همه داشتند او تنها داشت.
اين نكته نيز مسلّم است كه فرزندان با شخصيّت و نواده هاى با فضيلت، دليل ديگرى بر شخصيّت هر انسانى است! چرا كه «از كوزه همان برون تراود كه در او است». لذا امام(عليه السلام) در بخش ديگر اين خطبه مى فرمايد: «عترت او بهترين عترت ها، خاندانش بهترين خاندان ها، و درخت پربارِ وجودش بهترين درختان بود». (عِتْرَتُهُ(2)خَيْرُ الْعِتَرِ، وَ أُسْرَتُهُ خَيْرُ الأُسَرِ، وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ الشَّجَرِ).
«درختى كه در حرم (امن خداوند) روييد، و در آسمان كرامت و فضيلت سر بركشيد». (نَبَتَتْ فِي حَرَم; وَ بَسَقَتْ فِي كَرَم).
«اين درخت، شاخه هاى بلندى دارد و ميوه هايى (بسيار شيرين و پرارزش،) كه دست (فرومايگان) هرگز بدان نمى رسد». (لَهَا فُرُوعٌ طِوَالٌ، وَ ثَمَرٌ لاَيُنَالُ).
1. «أرومات» جمع «اُرومه» به معناى اصل و اساس چيزى است و به ريشه درخت نيز اطلاق مى شود.
2. «عترت» از ماده «عَتر» (بر وزن سطر) به معناى فرزندان و نوه ها و عشيره است و معناى اصلى آن همان اصل و ريشه است.
[262]
امام(عليه السلام) با اين تعبيرات بسيار زيبا، حقّ سخن را درباره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و عترت او ادا فرموده و عظمت و بركت اين شجره طيّبه را روشن ساخته و با تشبيهات و تعبيراتى دلنشين، فضايل آنها را بيان فرموده است.
جمله «نَبَتَتْ فِي حَرَم» بنا به عقيده جمعى از «شارحان نهج البلاغه» اشاره به «حرم مكّه» است، كه شجره وجودى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) از آن روييد و در آن پرورش يافت; ولى بعضى ديگر گفته اند منظور از حرم در اينجا عزّت و حرمت است; يعنى درخت پربار وجود آن حضرت، در نهايت حرمت و عزّت روييد; ولى معناى اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.
جمله «بَسَقَتْ فِي كَرَم» اشاره به اين است كه نه تنها پيامبر در سرزمين و خانواده آبرومندى متولّد شد، بلكه پرورش و نموّ و رشد او نيز، در محيطى مملوّ از كرامت و بزرگوارى تحقّق يافت; (چون «بُسوق» در اصل به معناى بلند شدن و طولانى شدن شاخه هاى درخت نخل است).
جمله «ثَمَرٌ لاَيُنَالُ» به اين معنا نيست كه هيچ كس دستش به ثمره اين درخت پربار نمى رسد; چرا كه اين فضيلتى نيست! بلكه يا همان طور كه در بالا گفتيم منظور اين است فرومايگان و افراد نالايق دستشان به ميوه هاى اين درخت فضيلت نمى رسد; يا آنكه منظور آن است كه آنچنان ميوه هاى اين شجره مباركه پر ارزش است كه احدى نمى تواند، همانند آنها شود.
از آنچه در بالا گفتيم معلوم شد كه «شَجَرَه» در جمله اوّل اشاره به حضرت ابراهيم و انبياى پيشين است و در جمله بعد اشاره به شجره وجود خود پيامبر است، كه عترتش شاخه هاى پربارش بودند.
در قسمت ديگرى از همين بخش، اوصاف مهم و پرارزشى را از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)ضمن نُه جمله كوتاه و بسيار گويا بيان مى فرمايد. نخست مى گويد: «به همين دليل
[263]
او پيشواى پرهيزكاران، و سبب بينايى هدايت جويان است» (فَهُوَ إِمَامُ مَنِ اتَّقَى وَ بَصِيرَةُ مَنِ اهْتَدَى).
«چراغى است كه نورش درخشان، و شهابى است پرفروغ، و آتش زنه اى است كه برقش آشكار است». (سِرَاجٌ لَمَعَ ضَوْؤُهُ، وَ شِهَابٌ سَطَعَ نُورُهُ، وَ زَنْدٌ(1) بَرَقَ لَمْعُهُ).
«راه و رسم او معتدل، سنّت و روش او صحيح و متين، سخنش روشنگر حق از باطل، و حكمش عادلانه است!». (سِيرَتُهُ الْقَصْدُ، وَ سُنَّتُهُ الرُّشْدُ، وَ كَلاَمُهُ الْفَصْلُ، وَ حُكْمُهُ الْعَدْلُ).
تعبير «إمَامُ مَنِ التَّقَى...» شبيه «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» درباره قرآن در آيه دوم سوره بقره است و منظور اين است كه تنها كسانى مى توانند از اين چراغ پرفروغ هدايت و پيشواى بزرگ و بى نظير بهره بگيرند كه چشمى بينا و روحى حقّ طلب و حقيقت جو، داشته باشند.
به تعبير ديگر: حداقّل تقوا، يعنى آمادگى براى پذيرش حق در وجود آنها باشد; لذا جاى تعجّب نيست كه افراد لجوج، متعصّب، كينه توز و كور باطن از وجود او بهره نبرند; همان گونه كه نابينا از نور آفتاب عالم تاب بهره اى نمى برد.
تعبير به «سِرَاج» و «شَهَاب» و «زَنْد»، ممكن است تأكيد بر مطلب واحدى باشد كه همان نورانيّت وجود پيامبر اكرم و سخنان و افعال و افكار اوست و احتمال دارد كه «سراج» اشاره به جنبه هدايت و «شَهَاب» اشاره به دفع شياطين و مخالفان حق باشد (با توجّه به آياتى از قرآن كه «شَهَاب» را تيرى براى طرد شياطين شمرده)(2) و «زَنْد» (آتش زنه، يا چيزى كه آتش با آن مى افروزد) اشاره به اين باشد كه وجود پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) جرقّه هاى نخستين را در افرادى كه قابليّت دارند، مى زند و آنها را در مسير تكامل به راه مى اندازد.
1. «زَند» به معناى چيزى است كه با آن آتش مى افزوند; مانند كبريت و سنگ چخماق، يا وسايل ديگرى كه در قديم با آن آتش مى افروختند.
2. سوره حجر، آيات 17 - 18.
[264]
جمله «سِيرَتُهُ الْقَصْدُ» شبيه چيزى است كه در قرآن آمده: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً».(1) و اشاره به اعتدالِ سيره پيامبر و دورى او از هرگونه افراط و تفريط در تمام زمينه هاى عبادى و اخلاقى و سياسى و اقتصادى بود.
ممكن است براى كسى اين توهم ايجاد شود كه جمله «وَحُكْمُهُ الْعَدْلُ; حكم او عين عدالت است» كه با اين حديث معروف متضاد است; آنجا كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله)فرمود: «إِنَّمَا أَقْضَي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الأَيْمَانِ، وَ بَعْضُكُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْض; فَأَيُّمَا رَجُل قَطَعْتُهُ مِنْ مَالِ أَخِيهِ شَيْئاً، فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ; من در ميان شما به وسيله شهود و قسم داورى مى كنم و ممكن است بعضى از شما در اقامه دليل خود، از بعضى گوياتر باشد (و بتواند ادّعاى خود را در ظاهر ثابت كند و من مطابق آن حكم خواهم كرد،) ولى بدانيد هر كسى كه من بخشى از مال برادر مسلمانش را (بدين طريق) به او بدهم، بخشى از آتش دوزخ را به او داده ام!» (2)
چرا كه مفهوم اين حديث اين است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ممكن است، حكمى بر خلاف واقع بدهد.
ولى جواب اين سخن روشن است; هيچ گاه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در مقام قضاوت از وحى الهى و جبرئيل كمك نمى گرفت; بلكه احكام او هميشه مطابق مدارك موجود بود; و اين عين عدالت است كه قاضى بر طبق مدارك موجود قضاوت كند; حال اگر شخصى نتواند مدارك خود را خوب ارائه دهد و يا مدارك خويش را بر اثر سهل انگارى و يا هر عامل ديگر از دست داده باشد و مظلوم واقع شود، هيچ گونه خدشه اى در حكم عادلانه قاضى وارد نمى شود و اگر غير از اين باشد، عادلانه نيست.
در آخرين قسمت از اين بخش امام(عليه السلام) به شرايط سخت و بحرانى عصر ظهور پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى پردازد، تا عظمت دعوت او و زحمات طاقت فرساى آن حضرت را
1. سوره بقره، آيه 142.
2. وسائل الشيعه، جلد 18، صفحه 169، حديث 1.
[265]
روشن كند. مى فرمايد: «خداوند هنگامى او را به رسالت برگزيد كه ميان او و پيامبران پيشين فاصله زيادى افتاده بود; (به همين دليل، جهانيان) از عمل نيك دورى گزيده و منحرف گشته، و امّت ها به جهل و نادانى گراييده بودند». (أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ، وَ هَفْوَة(1) عَنِ الْعَمَلِ، وَ غَبَاوَة(2) مِنَ الأُمَمِ).
تاريخ جامعه بشريّت در آستانه ظهور پيامبر اسلام و مخصوصاً جاهليّت عرب، حقيقت جمله هاى بالا را به خوبى تأييد مى كند.(3)
بديهى است هر قدر شرايط نامساعدتر و حاكميّت جهل و نادانى، قوى تر و گسترش دامنه فساد در جامعه بيشتر باشد، كار رهبران الهى و مناديان عدل و داد و اخلاق و فضيلت، سخت تر و سنگين تر است به همين نسبت، عظمت مقام آنها به هنگام پيروزى بر مشكلات نمايان تر مى شود.
نكته ها
1- عظمت مقام پيامبر در نظر ديگران
آنچه در خطبه بالا درباره صفات و فضايل پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و برنامه هدايت آن حضرت آمده است، چيزى نيست كه فقط اميرمؤمنان على(عليه السلام) و دوستان و پيروان او مى گويند; بلكه مطلبى است كه حتّى دور افتادگان و شخصيّت هاى غربى نيز بدان اعتراف دارند.
«برنارد شاو» فيلسوف انگليسى در يكى از گفته هاى خود چنين مى گويد: دين محمّد(صلى الله عليه وآله) تنها دينى است كه اين واقعيت از آن نمايان است كه براى تمام اشكال زندگى انسانها شايستگى دارد، به گونه اى كه مى تواند براى هر قوم و گروهى جاذبه داشته باشد...
1. «هَفوه» از مادّه «هفو» (بر وزن هفت) به معناى لغزش است.
2. «غَباوه» به معناى كند ذهنى و كودنى است.
3. در جلد اوّل اين شرح، ذيل خطبه اوّل، صفحه 228 به بعد، بحث گويايى در اين زمينه داشتيم.
[266]
بايد محمّد(صلى الله عليه وآله) را نجات دهنده بشر بناميم و من معتقدم اگر كسى مانند او پيدا مى شد كه رهبرى جهان امروز را بر عهده بگيرد بر همه مشكلات پيروز مى شد، به گونه اى كه جهان را به سعادت و صلح سوق مى داد. محمّد(صلى الله عليه وآله) كاملترين بشر از سابقين و حاضرين بوده است و در آينده نيز وجود شخصى همانند او تصوّر نمى شود.(1)
گواهى هاى زيادى از گروهى ديگر از دانشمندان غير مسلمان، در اين زمينه نقل شده كه بعضى نويسندگان آن را جمع آورى كرده و به صورت كتاب منتشر كرده اند.(2)
اين نكته را با اشعارى در وصف رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به پايان مى بريم:
اى از بر سدره شاهراهت وى قبّه عرش تكيه گاهت
اى طاق نهم، رواق بالا بشكسته ز گوشه كلاهت
هم عقل دويده در ركابت هم شرع خزيده در پناهت
اى چرخ كبود، ژنده دلقى در گردن پير خانقاهت
مه، طاسك گردن سمندت شب، طُرّه پرچم سياهت
جبريل، مقيم آستانت افلاك، حريم بارگاهت
چرخ ار چه رفيع، خاك پايت عقل ار چه بزرگ، طفل راهت
خوردست خدا ز روى تعظيم سوگند به روى همچو ماهت!
ايزد كه رقيب جان، خرد كرد نام تو رديف نام خود كرد
1. محمّد جواد مغنيه، فى ظلال نهج البلاغه، جلد 1، صفحه 63.
2. يكى از نويسندگان (مرحوم حسين عبداللّهى خوروش) كتابى محقّقانه در اين زمينه نگاشته به نام «فرهنگ اسلام شناسان خارجى» كه گواهى بيش از دو هزار نفر از دانشمندان و محقّقان و خاورشناسان و استادان مهم دانشگاههاى جهان - كه پيرامون اسلام و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كتاب يا مقاله اى نوشته اند - در آن گرد آورى شده است.
[267]
2- شرافت خاندان پيغمبر(صلى الله عليه وآله)
نه تنها در خطبه بالا در كلام مبارك على(عليه السلام) از عظمت خاندان پيغمبر ياد شده است، بلكه در رواياتى كه از خود پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در منابع شيعه و اهل سنّت آمده است، تعبيراتى ديده مى شود كه رفعت مقام و عظمت جايگاه آنها را در پيشگاه خدا روشن مى سازد. از جمله در حديثى مى خوانيم، كه آن حضرت فرمود: «إِنَّ جَبْرَائِيلَ(عليه السلام) قَالَ لِي: يا مُحَمَّدُ! قَدْ طُفْتُ الأَرْضَ شَرْقاً وَ غَرْبَاً، فَلَمْ أَجِدْ فِيهَا أَكْرَمَ مِنْكَ، وَ لاَ بَيْتاً أَكْرَمَ مِنْ بَني هَاشِم; شرق و غرب جهان را گشتم كسى را از تو گرامى تر و خاندانى را از بنى هاشم گرامى تر نيافتم»(1) و در حديث ديگرى مى فرمايد: «سَادَةُ أَهْلِ مَحْشَر سَادَةُ أَهْلِ الدُّنْيَا: أَنَا وَ عَلِىٌّ وَ حَسَنٌ وَ حُسَيْنٌ وَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ; سروران اهل محشر سروران اهل دنيا هستند: من و على و حسن و حسين و حمزه و جعفر»(2). و در حديث سومى آمده است كه فرمود: «إِنَّهُ لاَ يُبْغِضُ أَحَدٌ أَهْلِي إِلاَّ حَرَّمَهُ اللهُ الْجَنَّةَ; هر كس با خاندان من دشمنى ورزد خداوند او را از بهشت محروم مى سازد».(3)
در حديث ديگرى از عايشه نقل شده است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «جبرئيل به من گفت: اى محمّد! شرق و غرب زمين را جستجو كردم انسانهايى بهتر از بنى هاشم نيافتم»(4) و «صحيح مسلم» كه از معروفترين منابع اهل سنّت است در بحث «فضائل الصحابه» در نقل داستان غدير آمده است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در خطبه خود سه بار اين جمله را تكرار كرد: «أُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي; به شما يادآورى مى كنم كه خدا را در مورد اهل بيت من فراموش نكنيد (احترام و حق آنها را ضايع ننماييد)».(5)
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 7، صفحه 63.
2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 7، صفحه 63.
3. همان، صفحه 64.
4. عُمده ابن بطريق، صفحه 273. همين مضمون در كتاب «فضائل الصحابة» احمد بن حنبل، جلد 2، صفحه 628 آمده است.
5. صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 1873، (كتاب فضائل الصحابه حديث 36).
[268]
جالب اينكه «الامام الحافظ ابوالعباس احمد بن عمر بن ابراهيم القرطبى» از علماى معروف اهل سنّت در كتاب «المُفهم» كه در شرح «صحيح مسلم» نوشته است هنگامى كه به اين حديث مى رسد چنين مى گويد: «جاى تعجّب است كه با وجود اين توصيه هاى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بنى اميّه به مخالفت با آن برخاستند و حقّ آنها را ضايع كردند; خونهاى اهل بيت را ريختند، زنان و كودكان آنها را اسير كردند، خانه هاشان ويران نمودند و سبّ و لعن آنها را مباح دانستند و بر خلاف وصيّت پيغمبر و آرزوى او رفتار كردند; واى از شرمسارى آنها و رسوائيشان در قيامت!!» (1)
و از آن شگفت انگيزتر كار بى خبرانى است كه با اين همه رسوايى هاى بنى اميّه باز هم ظالمان بى ايمانى همچون معاويه رامحترم مى شمرند و از او دفاع مى كنند.
به هر حال شجره طيّبه وجود پيامبر(صلى الله عليه وآله) و شاخه هاى پرثمر آن مصداق آيه شريفه 24 و 25 سوره «ابراهيم» است: «كَشَجَرَة طَيِّبَة أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِى السَّمَاءِ * تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِين بِإِذْنِ رَبِّهَا; همچون درخت پاكيزه اى كه ريشه آن ثابت و شاخه هاى آن در آسمان است و هر زمان به اذن پروردگار ميوه خود را (در اختيار طالبان و جويندگان) قرار مى دهد».
اين سخن را با اشعار پر معنايى در اين زمينه پايان مى دهيم:
يَا حَبَّذَا دَوْحَةٌ في الْخُلْدِ نَابِتَةُ مَا مِثْلُهَا نَبَتَتْ فِي الْخُلْدِ مِنْ شَجَرِ
أَلْمُصْطَفَى أَصْلُهَا وَ الْفَرعُ فَاطِمَةُ ثُمَّ اللِّقَاحُ عَلِىٌّ سَيِّدُ الْبَشَرِ
وَ الْهَاشِمِيَّانِ سِبْطَاهُ لَهَا ثَمَرُ وَ الشَّيعَةُ الْوَرَقُ الْمُلْتَفُّ بِالثَّمَرِ
هذَا مَقُالُ رَسُولِ اللهِ جَاءَ بِهِ أَهْلُ الرِّوَايَةِ فِي الْعَالِي مِنَ الْخَبَرِ «آفرين بر آن درخت تناورى كه در بهشت برين روييده كه همانند آن، درختى در بهشت نيست.
1. المُفهم، جلد 6، صفحه 304.
[269]
مصطفى ريشه آن، فاطمه شاخه آن و على(عليه السلام) - آقاى انسانها - مايه بارورى آن است.
و آن دو هاشمى (حسن و حسين(عليهما السلام)) نوه هاى پيامبر (صلى الله عليه وآله)، ميوه آن هستند و شيعيان برگهايى هستند كه اطراف ميوه ها را گرفته اند.
اين سخن رسول الله (صلى الله عليه وآله) است كه راويان در اخبار معتبر آن را آورده اند.»(1)
1. منهاج البراعه، جلد 7، صفحه 110.
[270]
[271]
بخش چهارم
اعْمَلُوا رَحِمَكُمُ اللهُ، عَلَى أَعْلاَم بَيِّنَة، فَالطَّرِيقُ نَهْجٌ يَدْعُو إِلَى دَارِ السَّلاَمِ، وَ أَنْتُمْ فِي دَارِ مُسْتَعْتَب عَلَى مَهَل وَ فَرَاغ، وَ الصُّحُفُ مَنْشُورَةٌ، وَ الأَقْلاَمُ جَارِيَةٌ، وَ الأَبْدَانُ صَحِيحَةٌ، وَ الأَلْسُنُ مُطْلَقَةٌ، وَ التَّوْبَةُ مَسْمُوعَةٌ، وَ الأَعْمَالُ مَقْبُولَةٌ.
ترجمه
به عمل بپردازيد خدا شما را رحمت كند! و بايد اعمال شما بر طبق نشانه هاى روشن (كتاب خدا و سنّت معصومين (عليهم السلام)) بوده باشد; راه روشن است و شما را به خانه امن و امان (بهشت و سعادت جاويدان) دعوت مى كند. شما در سرايى هستيد كه مى توانيد از خطاهاى خود (در پيشگاه خداوند) عذرخواهى كنيد و رضايت او را جلب نماييد و مهلت كافى و فراغت خاطر داريد; پرونده هاى اعمال گشوده و قلم ها آماده نوشتن است; بدنهاى شما سالم و زبانها آزاد است; توبه پذيرفته مى شود و اعمال مقبول مى گردد.
شرح و تفسير
تا مى توانيد عمل كنيد!
امام(عليه السلام) در آخرين بخش اين خطبه، به نتيجه گيرى عملى و اخلاقى مى پردازد و طىّ بيانى كوتاه و بسيار پرمحتوا، تذكّراتى بسيار آموزنده بيان مى فرمايد.
[272]
نخست مى گويد: «به عمل بپردازيد خدا شما را رحمت كند!» (إِعْمَلَوُا، رَحِمَكُمُ اللهُ).
سپس به مسير اشاره كرده، مى فرمايد: «و بايد اعمال شما بر طبق نشانه هاى روشن (كتاب خدا و سنّت معصومين(عليهم السلام)) بوده باشد». (عَلَى أَعْلاَم بَيِّنَة).