اين تعبيرات اشاره روشنى به مقام زهد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است; زيرا كسى كه دنيا را حقير بداند و حقارت آن را به ديگران نيز توصيه كند، به يقين وابستگى و دلبستگى به دنيا نخواهد داشت! چرا كه شىء حقير و بى مقدار، ارزشى ندارد كه عقل او را بربايد و قلب او را به خود جذب كند.
سپس در تأكيد اين معنا مى افزايد: «و مى دانست كه خداوند براى احترام وگرامى داشت او، دنيا را از وى گرفته و به خاطر حقارتش آن را براى ديگران گسترده ساخته است!» (وَ عَلِمَ أَنَّ اللهَ زَوَاهَا(1) عَنْهُ اخْتِيَاراً(2)، وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ احْتِقَاراً).
اين سخن شبيه چيزى است كه خداوند در سوره زُخرف بيان فرموده است: «وَ لَوْلاَ أَنْ يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ يَكْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَروُنَ * وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْهَا يَتَكِّؤُنَ * وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيَا و الاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ; اگر (تمكّن كفار از مواهب مادى)
1. «زوى» از ماده «زىّ» (بر وزن طىّ) به معناى جمع كردن و گرفتن و بردن و دور كردن است و در عبارت فوق به همان معناى دور كردن مى باشد.
2. «اختيار» در اينجا به معناى برگزيدن و گرامى داشتن است، در مقابل «احتقار» كه به معناى حقير و خوار شمردن است.
[609]
سبب نمى شد كه همه مردم امّت واحد (گمراهى) شوند، ما براى كسانى كه به (خداوند) رحمان كافر مى شدند، خانه هايى قرار مى داديم با سقف هايى از نفره و نردبان هايى كه از آن بالا روند و براى خانه هايشان درها و تخت هايى (زيبا و نقره اى) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند و انواع زيورها; ولى تمام اينها بهره زندگى دنيا است، و آخرت نزد پروردگار از آنِ پرهيزكاران است».(1)
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى افزايد: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) با قلب و روح خود ازدنيا روى گردانيد و ياد آن را (براى هميشه) در دل خود ميراند، و دوست مى داشت كه زينت هاى آن از پيش چشمش پنهان و دور شود; تا از آن لباس فاخرى تهيّه نكند و يا اقامت درآن را آرزو ننمايد». (فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ، وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ، وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ، لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً، أَوْ يَرْجُوَفِيهَا مَقَاماً).
تعبير به «رياش» كه هم به معناى مفرد و هم به معناى جمع آمده است، اشاره به لباس هاى فاخر است و در اصل از مادّه «ريش» به معناى «پرهاى پرندگان» گرفته شده و اين تعبير مى تواند اشاره به همه زرق و برق هاى دنيا باشد كه يكى از آنها لباس هاى فاخر است.
اين نخستين ويژگى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود كه هرگز فريفته دنيا و زرق و برق آن نشد و خود را اسير دنياى مادّى و مواهب زودگذر آن نكرد.
ويژگى دوّم وظيفه تبليغ رسالت و رساندن فرمان خدا به همه بندگان بود كه براى آن نهايت مجاهدت را فرمود. همانگونه كه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «در تبليغ احكام الهى به بندگان براى قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزيد، و امّت خويش را از عذاب خدا بيم داد، و نصيحت كرد، و آنها را به سوى
1. سوره زخرف، آيات 33 - 35.
[610]
بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش دوزخ بر حذر داشت!». (بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً، وَ نَصَحَ لاُِمَّتِهِ مُنْذِراً، وَ دَعَاَ إِلَى الْجَنَّةِ مُبَشِّراً، وَ خَوَّفَ مِنَ النَّارِ مُحَذَّراً).
به يقين اگر پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در مرحله اوّل شكست مى خورد و فريفته زرق و برق دنيا و ناز و نعمت آن مى گشت، هرگز نمى توانست حقّ مرحله دوم يعنى ابلاغ رسالت هاى الهى را انجام دهد. اسير دنيا و نفس كجا و رساندن پيام هاى الهى كجا!
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه خداوند به موسى بن عمران فرمود: «يَا مُوسَى! إِنَّ الدُّنْيا دَارُ عُقُوبَة عَاقَبْتُ فِيهَا آدَمَ عِنْدَ خَطِيئَتِهِ، وَ جَعَلْتُهَا مَلْعُونَةً، مَلْعُونٌ مَا فِيهَا إِلاَّ مَا كَانَ لِي. يَا مُوسَى إِنَّ عِبَادِيَ الصَّالِحينَ زَهِدُوا فِي الدُّنيَا بِقَدْرِ عِلْمِهِمْ، وَ سَائِرُ الْخَلْقِ رَغِبُوا فِيهَا بِقَدْرِ جَهْلِهِمْ; اى موسى! دنيا دار كيفر و مجازات است. من آدم را به خاطر خطايش در آن مجازات كردم و دنيا را ملعون و نفرين شده قرار دادم. هر چه در دنياست ملعون است مگر آنچه براى من (و در طريق طاعت و رضاى من) باشد. اى موسى! بندگان صالح من به مقدار علم و آگاهيشان در مورد دنيا زهد پيشه كردند و ساير مردم به اندازه جهلشان به آن علاقمند شدند».(1)
نكته
شرط اصلى رهبرى پيشوايان
مهمترين مشكلى كه رهبران و پيشوايان و رؤساى جمعيت ها دارند، گرفتار شدن در چنگال مواهب مادّى و زرق و برق دنياست و همين امر سبب مى شود كه افراد ناصالح را به خاطر منافع مادّى خود، بر صالحان مقدّم بشمرند و ظلم و ستمكارى را كه حافظ منفعت آنها باشد بر عدل و داد ترجيح دهند. همه چيز را با معيار منافع مادّى بسنجند و ضابطه هاى الهى و عقلانى و انسانى را در پاى منافع زودگذر دنيوى قربانى كنند.
1. كافى، جلد 2، صفحه 317، حديث 9.
[611]
به همين دليل، امام(عليه السلام) مهمترين چيزى را كه در اين فراز از خطبه درباره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ذكر مى كند، حقارت و كوچكى دنيا در نظر اوست حقارتى كه سبب شد تمام زرق و برق هاى دنيا را ناديده بگيرد و يادِ آن را از صفحه ذهن خويش محو كند.
قرآن مجيد بارها درباره پيامبران بزرگ الهى و شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى گويد: آنها با صراحت به مردم مى گفتند كه ما از شما اجر و مزدى هرگز مطالبه نمى كنيم و زندگى آنها همچون زندگى افراد مستضعف بود و همين امر سبب مى شد كه حق و عدالت را درباره همه اجرا كنند و از ثروتمندان خودخواهى كه همه كس و همه چيز را مى خواهند با پول و ثروت در اختيار بگيرند، نهراسند و در برابر آنان تسليم نشوند.
زندگى گسترده و مرفّه و پر زرق و برق، هزينه سنگينى دارد و اين هزينه جز از طريق مماشات و سازشكارى با ثروتمندان و ارباب زر و زور حاصل نمى شود و مى دانيم اين امر دشمن واقعى حقّ و عدالت يا به تعبير ديگر: مديريّت پاك و صالح است.
اين سخن را با حديثى درباره زهد و بى اعتنايى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «مردى خدمت پيامبر آمد در حالى كه پيامبر روى حصيرى استراحت كرده بود و ناهموارى هاى حصير درجسم پيامبر اثر گذاشته بود و متّكايى از ليف خرما داشت كه اثر آن هم در صورت مباركش آشكار بود. آن مرد عرب از روى محبّت دست بر بدن پيامبر مى كشيد و مى گفت: «كسرى و قيصر هرگز به چنين امورى راضى نمى شوند! آنها بر صرير و ديباج مى خوابند و تو بر اين حصير». پيامبر فرمود: به خدا سوگند! من بهتر از آنها هستم و نزد خدا (با اين زندگى
[612]
ساده) گرامى ترم; مرا با دنيا چكار؟! سپس افزود: «إِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رَاكِب مَرَّ عَلَى شَجَرَة وَ لَهَا فَيءٌ فَاسْتَظَلَّ تَحْتَهَا، فَلَمَّا أَنْ مَالَ الظِّلُّ عَنْهَا ارْتَحَلَ فَذَهَبَ وَ تَرَكَهَا; مردم دنيا همانند سوارى هستند كه در بيابان به درختى كه سايه دارد مى رسد و در سايه آن مى آرامد، هنگامى كه سايه برگشت كوچ مى كند و مى رود و آن درخت را ترك مى كند».(1)
1. بحارالانوار، جلد 16، صفحه 283.
[613]
بخش هشتم
نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ مَحَطُّ الرِّسَالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ، وَ مَعَادِنُ الْعِلْمِ، وَ يَنَابِيعُ الْحُكْمِ، نَاصِرُنا و مُحِبُّنَا يَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ وَ عَدُوُّنا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ السَّطْوَةَ.
ترجمه
ما درخت پر بار نبوّت و جايگاه رسالت و محلّ آمد و شد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهاى حكمتيم، ياوران و دوستداران ما در انتظار رحمت حقّند، و دشمنان كينه توز ما بايد در انتظار مجازات باشند.
شرح وتفسير
شاخه هاى درخت پربار نبوّت
امام(عليه السلام) اين خطبه را بعد از ذكر اوصاف پيامبر با ذكر اوصافى از اهل بيت پايان مى دهد و رعايت فصاحت و بلاغت را با اين حسن ختام به سر حدّ كمال مى رساند. مى فرمايد: «ما درخت پر بار نبوّت و جايگاه رسالت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهاى حكمتيم». (نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ مَحَطُّ الرِّسَالَة، وَ مُخْتَلَفُ(1) الْمَلاَئِكَةِ، وَ مَعَادِنُ الْعِلْمِ، وَ يَنَابِيعُ الْحُكْمِ).
تعبير به «شجره»، اشاره به اين است كه نبوّت همچون درخت پربارى است كه
1. «مختلف» از مادّه «اختلاف» كه در اينجا به معناى رفت وآمد است. بنابراين «مختلف» يعنى محلّ رفت و آمد.
[614]
داراى شاخه ها و فروع مختلفى است. ريشه و ساقه آن، پيغمبر اكرم و فرزندان او، شاخ و برگ هاى آن و هدايت مردم به سوى خدا، ميوه اين درخت است.
در تعبير دوم، خاندان نبوّت را به بارانداز و فرودگاهى تشبيه مى كند كه رسالت، در آن از سوى خدا نزول پيدا كرده است و در تعبير سوم، خانه پيامبر را مركز رفت و آمد فرشتگان الهى مى شمرد و على(عليه السلام) و فرزندانش كسانى هستند كه در اين خانه و خانواده، پرورش يافته اند و طبعاً آثار و بركات وحى در آنها پرتو افكن مى باشد.
واژه «ملائكه» در اينجا ممكن است كه اشاره به فرشتگان وحى باشد (جبرئيل و همراهانش) كه بر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نازل مى شدند; يا اشاره به معناى اعمّى باشد كه ساير فرشتگانى را كه به عنوان خدمت يا بشارت در اين خانواده رفت و آمد داشته اند، شامل شود و در هر حال، منظور اين نيست كه فرشته وحى بر غير پيامبر نازل مى شده است.
تفاوت «شَجَرةُ النُّبوَّة» و «مَحَطُّ الرِّسَالَة» از اين نظر است كه پيامبر داراى دو مقام بود: مقام نبوّت، كه همان خبر دادن از سوى خداست و مقام رسالت، كه تبليغ آن است.
يا به تعبير ديگر: نبىّ مأمور ابلاغ است و رسالت معمولا توأم با امامت و رهبرى و اجرا مى باشد.
و منظور از «معادن علم» آن است كه امامان اهل بيت(عليه السلام) وارث علوم پيامبر و حافظ كتاب و سنّت بودند. در شأن نزول آيه شريفه «وَ تَعِيِها أُذُنٌ وَاعِيَةٌ; گوش شنوا اين پيام ها را در خود نگه مى دارد»(1) در روايات متعدّدى كه در منابع فراوانى از اهل سنّت نقل شده، آمده است كه پيغمبر اكرم فرمود: «سَأَلْتُ رَبِّي أَنْ يَجْعَلَهَا أُذُنَ عَلِىِّ; از پروردگارم تقاضا كردم كه اين گوش شنوا را گوش على(عليه السلام) قرار دهد» و به دنبال اين
1. سوره حاقّه، آيه 12.
[615]
دعا على(عليه السلام) مى فرمود: «مَا سَمْعِتُ مِنْ رَسُولِ اللهِ شَيْئاً فَنَسِيتُهُ; من هيچ سخنى را بعد از آن از رسول خدا نشنيدم كه فراموش كنم; بلكه هميشه آن را به خاطر داشتم».(1)
حديث «عَلِىٌّ مَعَ الْقُرآنِ، وَالْقُرآنُ مَعَ عَلِىٍّ; على همواره با قرآن است و قرآن با على است».(2)
و همچنين حديث «أَنَا مَدِيَنةُ الْعِلْمِ وَ عَلَىٌّ بَابُهَا; من شهر علمم و علىّ ام در است»(3)از احاديث معروفى است كه در كتب شيعه و اهل سنّت وارد شده و همه گواه بر اين است كه اين خانواده، معادن علم و سرچشمه هاى حكمت بوده اند.
تفاوت «معادن» و «ينابيع» از اين نظر است كه «معدن» چيزى است كه معمولا مردم به سراغ آن مى روند و از آن بهره مى گيرند; ولى «ينابيع» (به معناى چشمه ها) چيزى است كه مى جوشد و به سوى مردم سرازير مى شود.
امام(عليه السلام) در پايان اين سخن مى فرمايد: «ياور و دوستدار ما در انتظار رحمت حقّ است و دشمن كينه توز ما در انتظار مجازات حق است». (نَاصِرُنا و مُحِبُّنَا يَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ، وَ عَدُوُّنَا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ السَّطْوَةَ(4)).
اين سخن بدان معنا نيست كه آنها چنين انتظارى را واقعاً دارند; بلكه به اين معناست كه بايد منتظر چنين عاقبت شومى باشند و در واقع نوعى تهديد به عذاب الهى است، در دنيا و آخرت.
1. براى آگاهى از منابع حديث مى توانيد به جلد 9 پيام قرآن، صفحه 359 به بعد و بحارالانوار، جلد 35، صفحه 326 - 331 مراجعه كنيد.
2. الغدير، جلد 3، صفحه 178 و 180.
3. به كتاب الغدير، جلد 6، صفحه 61 - 80 مراجعه شود.
4. «سَطوه» در اصل به معناى پريدن بر روى كسى و مقهور ساختن اوست و از آنجا كه يكى از لوازم آن مجازات كردن است، در خطبه بالا و مانند آن به اين معنا به كار رفته است.
[616]
[617]
نهج البلاغه
خطبه 110
خطبه 110(1)
و من خطبة له (عليه السلام)
فى اركان الدّين
در اين خطبه امام(عليه السلام) از اركان اسلام سخن مى گويد.
خطبه در يك نگاه
اين خطبه در واقع از دو بخش تشكيل شده: در بخش اوّل، امام(عليه السلام) بهترين اسباب تقرّب به خدا را كه عبارت از ايمان، جهاد، اخلاص، نماز و زكات و مانند آن است، در ده عنوان بيان فرموده و فلسفه هر كدام را درعبارتى كوتاه و بسيار پرمعنا ذكر مى كند.
1. سند خطبه: به گفته نويسنده «مصادر نهج البلاغه» آغاز اين خطبه: «ألْحَمدُللهِ فَاطِرِ الْخَلْقِ، وَ خَالِقِ الأَشْبَاحِ» بوده و اين خطبه اى است كه در ميان اهل قبل از مرحوم سيّد رضى و بعد از او معروف و مشهور بوده و به نام خطبه «ديباج» شناخته مى شده است. از كسانى كه قبل از «سيّد رضى» آن را نقل كرده است مرحوم «صدوق» در «من لا يحضره الفقيه» (جلد 1، صفحه 131) مى باشد كه آن را به صورت مسند با تفاوتهايى آورده است و همچنين در كتاب «علل الشرايع» و نيز در كتاب «تحف العقول» كه نويسنده آن نيز قبل از «سيّد رضى» مى زيسته آمده است و در كتاب «محاسن» هم ذكر شده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 238).
ولى آنچه در «تحف العقول» آمده از «ألْحَمدُللهِ فَاطِرِ الْخَلْقِ، وَ خَالِقِ الإِصْبَاحِ» شروع مى شود; سپس خطبه را بسيار مشروح تر از آنچه «سيّد رضى» آورده است، بيان مى كند و معروف بودن آن را به عنوان خطبه «ديباج» ذكر مى نمايد (تحف العقول صفحه 104 - 107).
[618]
در بخش دوّم، به جنبه هاى عملى ايمان و طرق رسيدن به آن پرداخته و توصيه به ذكر خدا و اقتدا به هدايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پيروى از سنّت او و اهتمام به تعلّم قرآن و فهم آيات الهى مى كند.
در پايان خطبه نيز نكوهش شديدى از عالم بى عمل - با ذكر مجازات سخت او - شده است.
[619]
بخش اوّل
إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اللهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى، الإِيمَانُ بِهِ وَبِرَسُولِهِ، وَالْجِهادُ فِي سَبِيلِهِ، فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الإِسْلامِ; وَ كَلِمَةُ الإِخْلاَصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ; وَ إِقَامُ الْصَلاةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ; وَ إِيتَاءُ الزَّكاةِ فَإِنَّهَا فَرِيضَةٌ وَاجِبَةٌ; وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةُ مِنَ الْعِقَابِ; وَ حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ اَلْفَقْرَ وَ يَرْحَضَانِ الذَّنْبَ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّهَا مَثْرَاةٌ فِي الْمَالِ، وَ مَنْسَأَةٌ فِي الأَجَلِ; وَ صَدَقَةُ السِّرِّ فَإِنَّهَا تُكَفِّرُ الْخَطِيئَةَ; وَ صَدَقَةُ الْعَلانِيَةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ; وَ صَنَائِعُ الْمَعرُوفِ فَإِنَّهَا تَقِي مَصَارِعَ الْهَوَانِ.
ترجمه
برترين وسيله اى كه متوسّلان به خدا، به آن توسّل مى جويند ايمان به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) اوست و جهاد در راه خدا كه قلّه رفيع اسلام است و كلمه اخلاص (و شهادت به يگانگى خدا) كه هماهنگ با فطرت انسانى است، و برپا داشتن نماز كه حقيقت دين و آيين است، و اداى زكات كه فريضه اى واجب است، و روزه ماه رمضان كه سپرى در برابر عذاب الهى است، و حج و عمره خانه خدا كه نابود كننده فقر و شستشو دهنده گناه است و صله رحم كه سبب فزونى مال و طول عمر، و صدقه پنهانى كه كفّاره گناهان است و صدقه آشكار كه از مرگ هاى بد پيشگيرى مى كند و خدمت به خلق كه از لغزش ها و شكست هاى خفّت بار جلوگيرى مى كند.
[620]
شرح و تفسير
كارآمدترين وسيله ها
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه از بهترين چيزى كه رهروان راه حق و سالكان طريق بندگى خدا مى توانند به آن متوسّل شوند و به قرب پروردگار راه يابند سخن مى گويد و به دَه موضوع مهم اشاره مى فرمايد. نخست مى گويد: «برترين وسيله اى كه متوسّلان به خدا، به آن توسّل مى جويند ايمان به خدا و پيامبر اوست». (إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ(1) إِلَى اللهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى، الإِيمَانُ بِهِ وَبِرَسُولِهِ).
اين تعبير گويى اشاره به آيه شريفه «يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُواللهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»(2). و شرح و تفسير آن مى باشد; زيرا خداوند در اين آيه، نخست دستور به تقوا مى دهد و سپس دستور به انتخاب وسيله به سوى خداوند. و به اين ترتيب، منظور از وسيله، ايمان و جهاد و ساير امورى است كه در اين خطبه آمده است.
اين سخن منافات با تفسير ديگر آيه كه وسيله را شفاعت اولياء الله مى شمرد، ندارد; زيرا همه اين وسايل مى تواند در مفهوم آيه شريفه جمع باشد.
به هر حال نخستين وسيله ايمان ذكر شده، ايمان به خدا و پيامبر. زيرا، ريشه اصلى تمام حركت هاى سازنده و مثبت، ايمان است.
جالب اينكه در كلام امام(عليه السلام) نسبت به تمام اين واجبات «ده گانه» نكته اى به عنوان تعليل و فلسفه ذكر شده، جز مسئله ايمان به خدا و پيامبر. به خاطر اينكه اين مسئله بى نياز از ذكر دليل است و به تعبير ديگر: اساس و پايه تمام خوبى ها و نيكى ها ايمان است و بدون آن، هيچ گونه حركتى به سوى فرايض الهى و واجبات دينى وجود نخواهد داشت و به قدرى اين امر واضح و روشن است كه نيازى به ذكر دليل ندارد.
1. «متوسّلون» از مادّه «وسيله» كه به گفته راغب به معناى رسيدن به چيزى توأم با ميل و رغبت است.
2. سوره مائده، آيه 35.
[621]
سپس به دومين واجب پرداخته مى فرمايد: «و جهاد در راه او، چرا كه جهاد قلّه رفيع اسلام است». (وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِهِ، فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ (1) الإِسْلاَمِ).
«جهاد» در اينجا معناى وسيعى دارد كه علاوه بر جهاد نظامى و مقابله مسلّحانه با دشمن، شامل جهاد علمى و تبليغى و امر به معروف و نهى از منكر و هرگونه تلاش و كوشش مفيد و سازنده براى پيشبرد اهداف اسلامى و حتّى جهاد با نفس مى شود و تعبير به «ذِرْوَةُ الإِسْلاَمِ» «قلّه رفيع اسلام» اشاره به اين است كه تا جهاد همه جانبه نباشد، كارى از پيش نخواهد رفت. امام(عليه السلام) در تعبير ديگرى كه در اواخر نهج البلاغه آمده است و ناظر به بيان فلسفه احكام است درباره جهاد مى فرمايد: «وَ الْجِهَادُ عِزًّ لِلاِْسْلاَمِ; خداوند جهاد را براى عزّت و سربلندى اسلام و مسلمين قرار داده است».(2)
گر چه دشمنان اسلام سعى دارند با سوء استفاده و سوء تفسير از واژه جهاد، اسلام را به خشونت متّهم سازند; ولى از اين نكته غافلند كه جهاد يعنى: «تلاش براى زنده ماندن در مقابل عوامل مزاحم» در نهاد و طبيعت هر موجود زنده اى افتاده است. در درون وجود ما اگر نيروهاى جهاد گر، كه كارشان دفاع از سلامت انسان در مقابل هزاران هزار ميكروب مزاحم، كه شب و روز از طرق مختلف وارد بدن انسان مى شود، نبودند; زندگى كردن حتّى يك روز براى ما مشكل بود و بيمارى «ايذر» كه امروز خطرناكترين بيمارى شمرده مى شود، چيزى جز از كار افتادن نيروى دفاعى بدن نيست. جامعه اى كه جهاد را از دست بدهد شبيه كسى است كه به اين بيمارى مبتلا شده و مورد تهاجم انواع مشكلات قرار مى گيرد.
حقيقت اين است آنها كه جهاد اسلامى را نشانه گرفته اند، به خوبى مى دانند تا اين اصل در ميان مسلمانان زنده است، سلطه بر آنان ممكن نيست و اگر جهاد تحت
1. «ذروه» (بر وزن قبله، و بر وزن قدوه) به معناى قسمت بالاى هر چيزى است و به كوهان شتر و قلّه كوهها اطلاق مى شود.
2. نهج البلاغه، حكمت 252.
[622]
عنوان «خشونت» حذف شود، مشكلى در برابر سلطه گران وجود نخواهد داشت. به همين دليل، يكى از ويژگى هاى بعضى از مذاهب ساختگى، حذف جهاد از برنامه آنهاست.
به هر حال، اگر در بيان امام(عليه السلام)، نخستين واجب از واجبات بعد از ايمان به خدا و پيامبر، جهاد شمرده شده، دليلش همين است كه بدون جهاد، حيات مكتب تضمين نمى شود.
در حديثى از على(عليه السلام) مى خوانيم: «وَاللهِ مَا صَلَحت دُنْيَا وَ لاَدِينَ إِلاَّ بِهِ; به خدا سوگند! دنيا و دين بدون جهاد سامان نمى گيرد».(1)
در بيان سومين واجب مى فرمايد: «همچنين كلمه اخلاص (و شهادت به يگانگى خدا) كه هم آهنگ با فطرت انسانى است». (وَ كَلِمَةُ الاِْخْلاَصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ).
منظور از «كلمه اخلاص» همان شهادت «لااله الاّ الله» است كه عبوديّت و الوهيّت را مخصوص ذات پاك پروردگار مى كند و هرگونه شرك و بت پرستى را نفى مى نمايد.
از بعضى از روايات استفاده مى شود كه اخلاص جنبه عملى هم دارد و آن اينكه تنها به آستان حق روى آورد و از غير او در عمل چشم بپوشد و از ارتكاب گناهان خوددارى نمايد. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «مَنْ قَالَ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ، وَ إِخْلاَصُهُ أَنْ يَحْجُزَهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ عَمَّا حَرَّمَ اللهُ; كسى كه «لااله الا الله» را با اخلاص بگويد وارد بهشت مى شود و اخلاصش آن است كه «لا اله الا الله» او را از آنچه خدا بر او حرام كرده است، باز دارد».(2)
روشن است كسى كه به سراغ گناهان مى رود، يا تسليم شيطان شده، يا هواى نفس و هر كدام از اين دو باشد نوعى شرك در عمل محسوب مى شود و با حقيقت اخلاص سازگار نيست.
1. وسائل الشيعه، جلد 1، صفحه 9.
2. بحارالانوار، جلد 8، صفحه 359.
[623]
در بيان چهارمين واجب مى فرمايد: «و بر پا داشتن نماز كه حقيقت دين و آيين است» (وَ إِقَامُ الْصَّلاَةِ فَإِنَّهَا الْمِلَّةُ).
«ملّت» در اينجا به معناى دين و آيين است و اينكه نماز را به عنوان جزء دين نشمرده، بلكه كلّ دين معرفى كرده، به خاطر آن است كه نماز پايه اصلى دين است; همانگونه كه در حديث معروف پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است: «أَلصَّلاَةُ عِمَادُ الدِّينِ، فَمَنْ تَرَكَ صَلاَتَهُ مُتَعَمِّداً فَقَدْ هَدَمَ دِينَهُ; نماز ستون دين است كسى كه عمداً آن را ترك كند، دين خود را ويران كرده است».(1) و در حديث ديگرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: «مَثَلُ الصَّلاَةِ مَثَلُ عَمُودِ الْفُسْطَاطِ إِذَا ثَبَتَ الْعَمُودُ ثَبَتَتِ الاَْطْنَابُ وَ الاَْوْتَادُ وَ الْغِشَاءُ، وَ إِذَا انْكَسَر الْعَمُودُ لَمْ يَنْفَعْ طُنْبٌ، وَ لاَ وَتَدٌ وَ لاَ غِشَاءٌ; نماز همچون ستون خيمه است هنگامى كه ستون خيمه برقرار باشد، طناب ها و ميخ ها و پوشش خيمه برقرار و مفيد است و هنگامى كه ستون بشكند نه طناب ها بدرد مى خورد و نه ميخ ها و پوشش».(2)
در بيان پنجمين واجب مى فرمايد: «و اداى زكات كه فريضه اى واجب است». (وَ إِيتَاءُ الزَّكاةِ فَإِنَّهَا فَرِيضَةٌ وَاجِبَةٌ).
«فريضه» معمولا به معناى واجب است; بنابراين، ذكر واجب بعد از آن، نوعى تأكيد محسوب مى شود. ولى فريضه معناى ديگرى دارد كه با محل بحث ما متناسب تر است و آن، عبارت از قطع كردن و جدا كردن چيزى است و در اينجا، بخشى از مال است كه براى هدفى جدا مى كنند. يا به تعبير ديگر: ماليّاتى است كه براى كمك به ضعيفان جامعه و تأمين هزينه هاى حكومت اسلامى تعيين شده است.
در قرآن مجيد درباره سهام ارث مى فرمايد: «نَصِيباً مَفْرُوضاً».(3) وبه همين جهت،1. جامع الاخبار (طبق نقل بحارالانوار، جلد 79، صفحه 202).
2. منهاج البراعه، جلد 7، صفحه 398. و بحارالانوار، جلد 79، صفحه 218.
3. سوره نساء، آيه 7.
[624]
بسيارى از بزرگان در بحث ارث به جاى «كتاب الارث» «كتاب الفرائض» گفته اند.
به هر حال، مسأله زكات بعد از نماز، از مهمترين اركان اسلام است. در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «هنگامى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در مسجد بود، پنج نفر را صدا زد و فرمود برخيزيد و از مسجد ما بيرون رويد! «لاَتُصَلُّوا فِيهِ وَ أَنْتُمْ لاَتُزَكُّونَ; شما كه زكات نمى دهيد، در مسجد ما نماز نخوانيد».(1)
در بيان ششمين ركن از اركان اسلام به سراغ روزه مى رود و مى فرمايد: «و روزه ماه رمضان كه سپرى در برابر عقاب است». (وَ صَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مِنَ الْعِقَابِ).
تعبير به «جُنَّة» (سپر) درباره روزه ماه رمضان كه يك وسيله مهم دفاعى در ميدان مبارزه است، به خاطر آن است كه سرچشمه اصلى گناهان وسوسه هاى شيطان و ابزار شيطان، هواى نفس است. هنگامى كه به وسيله روزه، شهوات در كنترل عقل در آيند انسان با اين وسيله دفاعى، از حملات شيطان محفوظ مى ماند.
در اينجا تعبير «جُنَّةٌ مِنَ الْعِقَابِ» آمده، در حالى كه در حديث معروف ديگرى «جُنَّةٌ مِنَ النَّارِ»(2) ذكر شده كه هر دو به يك معنا باز مى گردد.
و به هر حال، در فضيلت روزه همين بس كه انسان را از جهان بهيميّت به سوى جهان فرشتگان مى برد و بر بساط قرب خداوند جاى مى دهد.
در بيان هفتمين ركن از اركان اسلام مى فرمايد: «و حج وعمره خانه خدا كه
نابود كننده فقر و شستشو دهنده گناه است». (وَ حَجُّ الْبَيْتِ وَ اعْتِمَارُهُ فَإِنَّهُمَا يَنْفِيَانِ الْفَقْرِ وَ يَرْحَضَانِ(3) الذَّنْبَ).
1. شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، جلد 13، صفحه 102.
2. كافى، جلد 4، صفحه 62، حديث 1.3. «يرحضان» از مادّه «رحض» (بر وزن محض) به معناى شستن است. اشاره به اينكه حج و عمره آثار گناه را از صحنه عمل، يا از صحنه دل مى شويد.
[625]
بى شك، زيارت خانه خدا، هم بركات مادى دارد و هم بركات معنوى و روحانى كه در اينجا به هر دو اشاره شده كه خلاصه آن در آيه شريفه 28 سوره حج ديده مى شود; آنجا كه مى فرمايد: «لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ».
اما تأثير آن در شستشوى گناه از اين نظر است كه حج و عمره تحوّلى در روح و جان انسان ايجاد مى كند و حتّى قلوب سنگدلان را نرم مى سازد و به بازنگرى اعمال پيشين و توبه از گناهان وا مى دارد. همان گونه كه در حديثى وارد شده است كه: مانند روزى كه از مادر متولّد شده از گناهان خود پاك مى شود: (يَخْرُجُ مِنْ ذُنُوبِهِ كَهَيْئَةِ يَوْمِ وَلَدَتْهُ أُمُّهُ)(1).
و اما تأثير آن در زدودن آثار فقر و تنگدستى - علاوه بر بركات الهى حج در نفى فقر - از اين نظر است كه مسلمانان مى توانند در كنار مراسم حج، بازارهاى خوبى جهت مبادلات اقتصادى به وجود آورند و نوعى تجارت جهانى در ميان خود دائر سازند; آن گونه كه در اَعصار نخستين به صورت محدودترى در ميان قبايل عرب وجود داشت و اگر مسلمين امروز از اين فرصت براى تقويت بنيه هاى اقتصادى كشورهاى اسلامى استفاده كنند، به يقين موفقيت هاى خوبى از جهت فقر زدايى نصيب آنان خواهد گشت. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «مَا رَأَيْتُ شَيْئاً أَسْرَعَ غِنىً وَ لاَ أَنْفَى لِلْفَقْرِ مِنْ إِدْمَانِ حَجِّ الْبَيْتِ; چيزى را سريع تر در جلب بى نيازى و نفى فقر از تداوم حج، نديدم».(2)
در بيان هشتمين ركن مى فرمايد: «و صله رحم كه سبب فزونى مال و تأخير اجل (و طول عمر) است». (وَ صِلَةُ الرَّحِمِ فَإِنَّهَا مَثْرَاةٌ(3) فِي الْمَالِ، وَ مَنْسَأَةٌ(4) فِي الأَجَلِ).
1. بحارالانوار، جلد 96، صفحه 26.
2. بحارالانوار، جلد 66، صفحه 406.
3. «مثراة» از ماده «ثرى»، و «ثروت» به معناى فزونى يافتن است. لذا مال فراوان را «ثروت» مى گويند و «مثرات» مصدر ميمى به معناى اسم فاعل است، يعنى: «سبب فزونى».
4. «مَنسأة» از مادّه «نسأ» (بر وزن نسخ) به معناى تأخير انداختن است و «منسأة» مصدر ميمى به معناى اسم فاعل، يعنى «سبب تأخير» مى باشد و به عصا «مِنْسَأَة» مى گويند، زيرا با نوك آن، اشياى مزاحم به كنار رانده مى شود.
[626]
تأثير صله رحم در فزونى مال - علاوه بر الطاف الهى كه در جنبه هاى مادّى شامل حال اين دسته از نيكوكاران مى شود - اين است كه پيوندهاى خانوادگى غالباً سبب همكارى هاى دسته جمعى اقتصادى مى شود و معمولا كارهاى گروهى در مسايل اقتصادى سودآورتر است.
و تأثير آن در طول عمر ممكن است از اين جهت باشد كه ارحام به يكديگر دعا مى كنند و همين دعا سبب طول عمر آنها مى شود; به علاوه، هنگامى كه روابط خوبى با هم داشته باشند، در مشكلات و از جمله بيمارى ها به يارى هم مى شتابند و همين امر باعث طول عمر آنها مى شود. اضافه بر اين، صله رحم، غم و اندوه را كم مى كند و نشاط و شادابى - كه از عوامل طول عمر است - مى آفريند.
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «صِلَةُ الاَْرْحَامِ تُزَكِّي الاَْعْمَالَ، وَ تُنْمِنيَ الاَْمْوَالَ، وَ تَدْفَعُ الْبَلْوى، وَ تُسَيِّرُ الْحِسَابَ، وَ تُنْسِئُ فِي الاَْجَلِ; صله رحم اعمال را پاك مى كند و اموال را رشد و نموّ مى دهد وبلا را دفع، و حساب را آسان، و أجل را به تأخير مى اندازد».(1)