ترجمه
آنها (فرشتگان عشق به) خداوندى را كه صاحب عرش است ذخيره روز بى نوايى خود قرار داده و در آن هنگام كه ديگران به مخلوقات مى انديشند آنها تمام توجّه خود را به خالق معطوف ساخته اند. آنها هيچ گاه عبادت او را پايان نمى دهند (چرا كه) علاقه آنها به لزوم عبادت پروردگار از رجا و خوف او - كه هرگز از دل آنها بركنده
[128]
نمى شود - سرچشمه مى گيرد، و هرگز اسباب خوف پروردگار از آنها قطع نشده تا در تلاش و كوشش خود سستى كند و طمع ها آنها را اسير چنگال خود نساخته تا سرعت سعى (در امور دنيا) را بر كوشش خود (در كار آخرت و طاعت پروردگار) مقدّم دارند. آنها اعمال گذشته خود را بزرگ نشمرده كه اگر بزرگ مى شمردند اميدوارى (بيش از حدّ) خوفشان را از بين مى برد، آنها درباره پروردگارشان هرگز بر اثر وسوسه هاى شياطين گرفتار اختلاف نشده، و برخوردهاى بد، آنان را از هم جدا نساخته و حسادت هاى درونى، آنان را از هم دور ننموده است، عوامل شك و ترديد، آنها را پراكنده نكرده، و افكار متفرقه، جمع آنها را از هم جدا نساخته است، آنها هميشه پاى بند ايمانى هستند كه هرگز طوق آن را به سبب شك و ترديد، و عدول از حق، و سستى و خستگى، از گردن خويش بر نمى دارند، در تمام آسمان ها به قدر جاى پوست حيوانى نتوان يافت كه فرشته اى در آنجا به سجده نيفتاده باشد، يا ملكى تلاشگر و سريع و چابك مشغول به كار نباشد، فرشتگانى كه طاعت فراوان پيوسته، بر يقين و معرفتشان نسبت به پروردگار مى افزايد و عزت خداوند را در قلوبشان فزونى مى بخشد!
شرح و تفسير
باز صفات والاى ديگرى از فرشتگان
در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به سراغ اوصاف ديگرى از فرشتگان مى رود (و گويى به آدميان توصيه مى كند كه اگر مى خواهيد به شكل فرشتگان در آييد و راه قُرب الى الله را ادامه دهيد بايد اين اوصاف را براى خود فراهم سازيد.) نخست به مقام توحيد افعالى آنها و توجّه خاصّ آنان به خداوند يكتا و صرف نظر كردن از غير او اشاره كرده، مى فرمايد:
[129]
«آنها (عشق به) خداوندى را كه صاحب عرش است، ذخيره روز بى نوايى خود قرار داده، و در آن هنگام كه خلق به مخلوقات مى انديشند آنها تمام توجّه خود را متوجّه خالق ساخته اند». (قَدِ اتَّخَذُوا ذَا الْعَرْشِ ذَخِيرَةً لِيَوْمِ فَاقَتِهمْ، وَ يَمَّمُوهُ(1) عِنْدَ انْقِطَاعِ الْخَلْقِ إِلى المَخْلُوقِينَ بِرَغْبَتِهمْ).
«ذَالْعَرش» يكى از اوصاف خداست كه دلالت بر نهايت عظمت ذات او دارد;
چرا كه عرش برترين موجود جهان خلقت است و اين وصف از آيه شريفه «ذُوالْعَرْش يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنْذِرَ يَوْمَ التَّلاَقِ; او صاحب عرش است و روح (مقدّس) را به فرمانش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد القا مى كند تا همه را از روز ملاقات (روز رستاخيز) بيم دهد».(2)
آرى، آنها جز به خدا دل نبسته اند و جز او را مبدءِ خير و بركت و نجات، در اين عالم نمى شناسند و انسان هاى با ايمان تا همين طريق را در مسير معرفة الله نپويند به جايى نمى رسند.
تعبير به «ذَخِيرَةً لِيَوْمِ فَاقَتِهِمْ» نشان مى دهد كه فرشتگان نيز در روز قيامت حساب و كتاب و پاداش و جزايى دارند.
سپس مى افزايد: «آنها هيچگاه عبادت او را پايان نمى دهند (چرا كه) علاقه آنها به لزوم عبادت پروردگار، از رجاء و خوف روز افزون او - كه هرگز از دل آنها بركنده نمى شود - سرچشمه مى گيرد». (لاَ يَقْطَعُونَ أَمَدَ غَايَةِ عِبَادَتِهِ وَ لاَ يَرْجِعُ بِهِمُ الإسْتِهْتارُ(3) بِلُزُومِ طَاعَتِهِ، إِلاَّ إِلَى مَوَادَّ(4) مِنْ قُلُوبِهمْ غَيْرِ مُنْقَطِعَة مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ).
1. «يَمّموا» از مادّه «يَمّ» به معناى قصد كردن چيزى است و «تيمّم» را از اين رو «تيمّم» مى گويند كه انسان قصد مى كند دست خود را بر خاك زند و بر پيشانى و پشت دستها بمالد.
2. سوره غافر، آيه 15.
3. «اِستهتار» مصدر است و به معناى بى مبالاتى و حرص بر انجام كار خلافى است و ريشه اصلى آن «هَتْر» (بر وزن ستر) به معناى حماقت و جهل است.
4. «موادّ» جمع «مادّه» در اصل از «مدّ» به معناى گسترش و افزايش گرفته شده; بنابراين، موادّ به معناى فزونى ها و افزايش هاست.
[130]
آرى، آنها انگيزه هاى اطاعت و بندگى را از سرچشمه اى مى گيرند كه فناناپذير است و آن سرچشمه، همان خوف و رجاء در برابر پروردگار است كه نتيجه معرفت و شناخت آنها نسبت به خداست; اين عرفان ابدى و آن خوف و رجاء جاودانه، همواره آنها را در اين مسير به راه مى اندازد.
لذا در جمله بعد تأكيد مى كند كه: «هرگز اسباب خوف پروردگار، از آنها قطع نشده تا در تلاش و كوشش خود سستى كنند» (لَمْ تَنْقَطِعْ أَسْبَابُ الشَّفَقَةِ مِنْهُمْ، فَيَنُوا(1) في جِدِّهِمْ).
سپس اين سخن را با جمله ديگرى تكميل مى فرمايد و آن اينكه: «طمع ها آنها را اسير چنگال خود نكرده، تا سرعت سعى (در امور دنيا) را بر كوشش خود (در كار آخرت و طاعت پروردگار) مقدّم دارند».(و لَمْ تَاْسيرْهُمُ الاَْطْمَاعُ فَيُؤْثِروُا وَ شِيكَ(2)السَّعْيِ عَلى اجْتِهَادِهِمْ).
آرى، آنچه انسان را در طريق بندگى حق سست مى كند اسارت در چنگال هوس ها و طمع هاست كه نيروهاى خلاّق را به خود جذب كرده و از اطاعت خدا دور مى سازد.
در توصيفى ديگر درباره فرشتگان مى فرمايد: «آنها اعمال گذشته خود را بزرگ نشمرده اند كه اگر بزرگ مى شمردند اميدوارى (بيش از حدّ) آنها خوفشان را از بين مى برد».
(لَمْ يَسْتَعْظِمُوا مَا مَضَى مِنْ أَعْمَالِهِمْ، وَ لَوِاسْتَعْظَمُوا ذلِكَ لَنَسَخَ الرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَ جَلِهِمْ).
اين، درس ديگرى است براى همه انسانها تا هميشه اعمال خويش را در پيشگاه
1. «يَنُوا» از مادّه «وَنْى» (بر وزن رمى) به معناى ضعف و فتور و سستى است.
2. «وشيك» از مادّه «وشك» (بر وزن اشك) به معناى سرعت گرفتن است.
[131]
خدا كوچك بشمرند، كه اگر بزرگ بشمرند سبب دلبستگى و اميدوارى به آن مى شود و آنان را در اعمال آينده، سست مى سازد و خوف از خدا را - كه يكى از عوامل مهمّ حركت به سوى كمال است - از ميان مى برد. گذشته از اين، ما چه هستيم كه اعمال ما چيزى باشد كه لايق درگاه او باشد.
در بعضى از صفات گذشته سخن از عدم اعجاب ملائكه نسبت به خود و اعمال خويش بود و در اينجا سخن از تأثير اعجاب در غلبه يافتن رجا بر خوف است كه رهروان راه حق را از راه باز مى دارد! چرا كه طبيعى است هرگاه كسى اعمال خود را در پيشگاه خدا بزرگ بشمرد، حالت طلبكارى در خود احساس مى كند و شخصى كه خود را طلبكار مى داند اعمالى را كه انجام داده كافى مى شمرد و از پيمودن راه تكامل باز مى ماند.
* * *
سپس در ادامه اين اوصاف به بخش مهمّ ديگرى از اوصاف فرشتگان مى پردازد كه انسانها سخت به آن نيازمندند و آن عدم اختلاف آنها با يكديگر در مورد پروردگار است و از آنجا كه اختلاف گاهى بر اثر وسوسه هاى شيطانى است و گاه ناشى از رذايل اخلاقى درونى، امام(عليه السلام) آن را به صورت پنج توصيف درباره فرشتگان بيان مى فرمايد:
نخست به عوامل برونى اشاره كرده، مى فرمايد: «آنها درباره پروردگارشان هرگز بر اثر وسوسه هاى شياطين گرفتار اختلافى نشده اند». (وَ لَمْ يَخْتَلِفُوا فِي رَبِّهِمْ بِاسْتِحْواذِ الشَّيْطَانِ عَلَيْهِمْ).
اين سخن پيام روشنى براى همه انسانها دارد كه سرچشمه اختلاف اديان و مذاهب پيش از هر چيز، وسوسه هاى شيطان است! چرا كه اختلاف - به خصوص اگر
[132]
عقيدتى باشد - سرچشمه انواع جنگ ها و جدال ها و نابسامانى ها خواهد بود و سرنوشت و سعادت انسان را تباه مى كند.
در توصيفات بعدى، اشاره به عوامل درونى و رذايل اخلاقى كه سبب اختلاف مى گردد فرموده، مى افزايد: «برخوردهاى بد، آنان را از هم جدا نساخته. و حسادت هاى درونى آنان را از هم دور ننموده; و عوامل شكّ و ترديد، آنها را پراكنده نكرده; و افكار متفّرقه، جمع آنها را تقسيم ننموده است». (وَ لَمْ يُفَرِّقْهُمْ سُوءُ التَّقَاطُعِ، وَلاَ تَوَلاَّهُمْ غِلُّ التَّحَاسُدِ، وَ لاَ تَشَعَّبَتْهُمْ مَصَارِفُ الرِّيَبِ، وَلاَ اقْتَسَمَتْهُمْ أَخْيَافُ(1)الْهِمَمِ).
بى شك قسمت عمده عوامل اختلاف با دقّت در اين سخن كوتاه تبيين شده است:
اگر افراد نسبت به يكديگر برخورد خوب و مؤدّبانه داشته باشند و با سخنان محبّت آميز با هم برخورد كنند، جلو بسيارى از اختلافات كه ناشى از سوء برخوردهاست، گرفته مى شود و اگر نسبت به يكديگر در درون دل حسد نپرورانند، عامل مهم ديگرى ريشه كن مى شود و اگر شك و ترديدها را در مسائل مختلف از خود دور سازند و با علم و آگاهى از مسائلى كه پيرامون آنها مى گذرد، گام بردارند، به يقين اختلافات كمتر مى شود.
و اگر اختلاف انديشه ها و تفاوت ذوق ها و سليقه ها را تحمّل كنند باز هم جدايى ها كاهش مى يابد; چرا كه خداوند انسانها را گوناگون آفريده و اگر هر كدام بخواهند سليقه خود را بر ديگرى تحميل كنند - به يقين - حتّى دو نفر هم نمى تواند با هم زندگى مشترك و بى دغدغه اى داشته باشند.
درست است كه فرشتگان داراى شهواتى كه ويژه آدميان است، نيستند، و
1. «أخياف» از مادّه «خيف»، (بر وزن هدف) به معناى كسى است كه رنگ چشم هاى او با هم متفاوت باشد، يكى آبى و ديگرى مشكى; سپس به هرگونه اختلاف و تفاوت اطلاق شده است.
[133]
بسيارى از عوامل گناه در آنها وجود ندارد، ولى به هر حال داراى اختيار و عقل و شعور و حبّ ذاتند و قدرت بر عصيان و نافرمانى دارند; ولى عرفان آنها نسبت به پروردگار مانع از گناه مى گردد; چرا كه هرگاه گناه و عصيان بر آنها غيرممكن بود، در خور اين همه مدح و تمجيد و الگو شدن براى انسانها نبودند! بنابراين، اگر انسانها نيز به آن پايه از كمال و معرفت برسند، مى توانند خود را در برابر عواملِ گناه و شهوات، مهار كنند.
در پايان اين سخن، در يك نتيجه گيرى فشرده و گويا مى فرمايد: «آنها پاى بند ايمانى هستند كه هرگز طوق آن را به سبب شك و ترديد، عدول از حق، و سستى و خستگى از گردن خويش بر نمى دارند!» (فَهُمْ أُسَرَاءُ إِيمَان لَمْ يَفُكَّهُمْ مِنْ رِبْقَتِه زَيَغٌ(1) وَلاَ عُدُولٌ وَ لاَوَنىً(2) وَ لاَ فُتُورٌ).
تعبير به «أُسَراء» (اسيران) و تعبير به «رَبِقَه» (طنابى كه حلقه هاى متعدّد دارد) اشاره به التزام و پاى بندى محكم آنها به ايمان است; چنان در درياى معرفت پروردگار فرو رفته اند و تسليم در برابر ذات پاك او هستند كه گويى گردنهايشان را محكم با طناب ايمان بسته اند و هيچ عاملى نمى تواند اين طوق و طناب را از گردن آنها بردارد و اگر انسانها نيز همين گونه تسليم فرمان حق و پاى بند به ايمان باشند، هرگز عوامل گناه به وجود آنها راه نمى يابد.
امام(عليه السلام) در پايان اين بخش به نكته ديگرى پرداخته، از كثرت وجود فرشتگان و عظمت معرفت آنان سخن مى گويد و سخن خود را در شرح اوصاف آنها به همين جا پايان مى دهد و مى فرمايد: «در تمام آسمانها به قدر جاى پوست حيوانى نتوان يافت جز اينكه فرشته اى در آنجا به سجده افتاده، يا ملكى تلاشگر و سريع و چابك، مشغول كار است; فرشتگانى كه طاعت فراوان آنها بر يقين و معرفتشان نسبت به
1. «زَيَغ» از مادّه «زيغ» (بر وزن فيض) به معناى اعوجاج و كجى است
2. «ونىِّ» از همان مادّه «وَنْى» است كه پيش از اين (در توضيح لغت يَنُوا) اشاره شد.
[134]
پروردگار مى افزايد و عزّت خداوند را در قلوبشان فزونى مى بخشد». (وَ لَيْسَ في أَطْبَاقِ السَّماءِ مَوْضِعُ إِهَاب(1) إِلاَّ وَ عَلَيْهِ مَلَكٌ سَاجِدٌ، أَوْ سَاع حَافِدٌ،(2) يَزْدَادُونَ عَلَى طول الطَّاعَةِ بِرَبِّهمْ عِلْماً، وَ تَزْدَادُ عِزَّةُ رَبِّهِمْ فِي قُلُوبِهِمْ عِظَماً).
اين تعبير از يك سو نشان مى دهد كه عدد فرشتگان الهى تا چه حد زياد و گسترده است، به گونه اى كه تمام آسمانها را پر كرده اند; اعم از فرشتگانى كه مأموريّت هايى در اداره عالم بر عهده آنها گذارده شده، و فرشتگانى كه كارشان پيوسته عبادت و بندگى خداست.
از سوى ديگر هر دو گروه به خاطر طول اطاعت پروردگار روز به روز بر علم و معرفتشان افزوده مى شود و به عظمت پروردگار آشناتر مى شوند.
و اين درس ديگرى است براى انسانها كه بدانند تقوا و اطاعت، سبب فزونى علم و معرفت و آشنايى بيشتر به صفات جمال و جلال پروردگار است و در واقع اين دو در هم تأثير متقابل دارند; معرفت بيشتر، سبب طاعتِ فزونتر مى گردد و طاعت بيشتر، سبب علم و عرفان عميق تر مى شود!
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه شخصى از آن حضرت پرسيد: آيا فرشتگان بيشترند يا انسانها؟ امام(عليه السلام) در جواب فرمود: «وَ الَّذِي نَفْسي بِيَدِهِ! لَعَدَدُ مَلاَئِكَةِ الله فِي السَّمواتِ أكْثَرُ مِنْ عَدَدِ التُّرابِ فِي الأَرْضِ; وَ مَا فِي السَّمَاءِ مِنْ مَوْضِعِ قَدَم إلاّ وَ فِيهَا مَلَكٌ يُسَبِّحُهُ وَ يُقَدِّسُهُ; قسم به كسى كه جانم در دست اوست! عدد فرشتگان خدا در آسمانها، بيشتر است از عدد ذرّات خاك در زمين و در تمام آسمانها به اندازه جاى پايى نيست مگر اينكه در آنجا فرشته اى تسبيح و تقديس خدا مى گويد».(3)
1. «إهاب» به معناى پوست حيوان است; يا خصوص پوستى كه دبّاغى شده.
2. «حافد» از مادّه «حفد» (بر وزن هفت) به معناى سرعت در عمل است. 3. تفسير قمى «جلد دوم» صفحه 255.
[135]
نكته
باز هم انسانها و فرشتگان
در اين خطبه امام(عليه السلام) صفات فرشتگان را به صورت بسيار گسترده بيان فرموده است; به يقين هدف مهمى را در اين بيان تعقيب مى كند كه تمام ريزه كارى ها را شرح مى دهد. به نظر مى رسد كه هدف اصلى امام(عليه السلام) دو چيز است: نخست، همان مطلبى است كه خطبه براى آن ايراد شده و آن معرفت صفات الهى، به دور از هرگونه تفكّر شرك آميز است; نه آلوده تشبيه شدن و نه آلوده تعطيل گشتن.
ديگر اينكه، منظور اين بوده كه انسانها را به سوى صفات فرشتگان سوق دهد; فرشتگانى كه پيوسته به كار خود مشغولند; همواره متواضع، خاضع و سر بر فرمانند; نه از كار خود خسته مى شوند و نه سستى و فتور در آنها راه مى يابد; نه گرفتار كينه و حسد هستند و نه اختلاف و پراكندگى; نه اعمال خود را بزرگ مى شمرند و نه يأس و نوميدى در آنها راه مى يابد; جز به خدا نمى انديشند و جز در مسير طاعت او گام
برنمى دارند.
درست است كه آفرينش انسان با آنها بسيار متفاوت است، بر آنها عقل حكومت مى كند و بر آدميان عقل و شهوت. ولى همان گونه كه اين معجون حيوانى و عقلانى
- يعنى انسان - ممكن است تا سر حدّ حيوانات درنده بلكه پست تر از آن، سقوط كند (بَلْ هُمْ أضَلُّ). همين طور استعداد آن را دارد تا به اوج افتخار فرشتگان برسد بلكه در اين پرواز ملكوتى خود، از آنها بالاتر رود و به جايى رسد كه «جز به خدا نبيند». و به همين دليل، فرشتگان مى توانند درجهاتى الگويى براى انسانها شوند.
از سوى ديگر، آگاهى از حضور فرشتگان در سرتاسر جهان - به گونه اى كه حتّى يك قدم از اين جهان پهناور از وجود آنها خالى نيست - نشانه مهمّى از حضور تدبير پروردگار در سرتاسر جهان هستى است و در اين امر، يك نكته تربيتى مهمّى است كه بر آگاهان پوشيده نمى باشد!
[136]
و باز از سوى ديگر، اين اوصاف، اين پيام مهم را نيز براى انسانها دارد كه اگر گاه به نماز مى ايستند، يا با خداى خود راز و نياز مى كنند و يا حتّى در دل شب به عبادت او برمى خيزند، از اعمال خود مغرور نشوند و آن را زياد نشمرند و اين فكر شيطانى در مغز آنها ظاهر نگردد كه نيازى به عبادت آنها بوده است; چه اينكه ذات بى نياز، به فرض محال كه عبادتى از بندگان مى طلبيد، آن قدر فرشته دارد كه از ازل تا ابد در سجده و قيام و عبادتند.
به راستى، دقّت در اوصافى كه امير مؤمنان على(عليه السلام) در اين خطبه درباره فرشتگان بيان فرموده، انسان را در عالمى از نور وعرفان فرو مى برد و به كوچكى اعمال و طاعاتش در پيشگاه خداوند واقف مى سازد و راز و رمز قُرب او را آشكار مى كند و نشان مى دهد كه نه فرشتگان بى دليل در جوار قرب خدا جاى دارند و نه انسان بدون تلاش و عشق به پروردگار و اطاعت عاشقانه، به جايى مى رسد:
طُفيل هستى عشقند آدمى و پرى ارادتى بنما تا سعادتى ببرى!
بكوش خواجه و از عشق بى نصيب مباش كه بنده را نخرد كس به عيب بى هنرى! در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه يكى از يارانش به نام «عبدالله بن سنان» از او پرسيد:
«آيا فرشتگان برترند يا بنى آدم؟» فرمود: «امير مؤمنان على(عليه السلام) چنين فرمود: «إنَّ اللهَ رَكَّبَ فِي الْمَلاَئِكَةِ عَقْلا بِلاَ شَهْوَة، وَ رَكَّبَ فِي الْبَهَائِمِ شَهْوَةً بِلاَ عَقْل، وَ رَكَّبَ فِي بَنِي آدَمَ كِلْتَيْهِمَا، فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهَ فَهُوَ خَيْرٌ مِنَ الْمَلائِكَةَ وَ مَنَ غَلَبَ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌ مِنَ الْبَهَائِمِ; خداوند در فرشتگان عقل بدون شهوت قرار داد و در بهايم (چهار پايان) شهوت بدون عقل، ولى در انسانها هر دو را با هم تركيب كرد; پس آن كس كه عقلش بر شهوتش غلبه كند، از فرشتگان بهتر است و آن كس كه شهوتش بر عقلش پيشى گيرد، از بهايم بدتر».(1) البتّه اين حديث بدان معنا نيست كه فرشتگان از خود اختيارى ندارند و يا اينكه عوامل گناه و نافرمانى در آنها نمى تواند وجود داشته باشد، زيرا نبودن شهوت، به معناى نبودن بخشى از عوامل گناه است، نه تمام آن. [137]
1. وسائل الشيعه، جلد 11، صفحه 164، حديث 2.
[138]
[139]
بخش هفدهم
كَبَسَ الأَرْضَ عَلى مَوْرِ أَمْوَاج مُسْتَفْحِلَة، وَلُجَجِ بِحَار زَاخِرَة، تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ أَمْوَاجِهَا، وَ تَصْطَفِقُ مُتَقَاذِفَاتُ أَثْبَاجِها، وَ تَرْغُو زَبَداً كَالْفُحُولِ عِنْدَ هِيَاجِهَا، فَخَضَعَ جِمَاحُ الْمَاءِ الْمُتلاَطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا، وَ سَكَنَ هَيْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِهَا، وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً، إِذْ تَمَعَّكَتْ عَلَيْهِ بَكَوَاهِلِهَا، فَأَصْبَحَ بَعْدَ اصْطِخَابِ أَمْوَاجِهِ، سَاجِياً مَقْهُوراً، وَ فِي حَكَمَةِ الذُّلِّ مُنْقَاداً أَسِيراً، وَ سَكَنَتِ الأَرْضُ مَدْحُوَّةً فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ، وَرَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ وَ اعْتِلاَئِهِ، وَ شُمُوخِ أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ، وَ كَعَمَتْهُ عَلَى كِظَّةِ جَرْيَتِهِ، فَهَمَدَ بَعْدَ نَزَقَاتِهِ، وَ لَبَدَ بَعْدَ زَيَفَانِ وَثَبَاتِهِ.
ترجمه
زمين را بر روى امواج پرهيجان و درياهاى مملو از آب قرار داد، امواجى كه قسمتهاى بالاى آن متلاطم بود و پيوسته به هم مى خورد، و لايه اى از كف - همانند كفهاى دهان شتر به هنگام مستى - بر روى آنها پديد آمد. (سپس) قسمتهاى سركش آب پر تلاطم بر اثر سنگينى خضوع نمود، و هيجان آن به سبب تماس با سينه زمين فرو نشست، و كاملا تسليم و رام شد; چرا كه زمين بر آن مى غلتيد و به اين ترتيب آبها بعد از آن همه سر و صدا كه بر اثر امواج خروشان پيدا شده بود، آرام شد و همچون اسب افسار شده اى اسير و رام گشت و زمين نيز آرام شد و (خشكيها) از دل امواج تدريجاً ظاهر و گسترده گشت، آب را از كبر و غرور و هيجان بى حدّ باز
[140]
داشت و از شدّت حركاتش كاست و بعد از آن همه جوش و خروش (كاملا) آرام شد و پس از آن همه جست و خيز متكبّرانه، به جاى خود ايستاد.
شرح و تفسير
ظاهر شدن خشكى ها و آرام شدن درياها
در خطبه اوّل «نهج البلاغه» خوانديم كه امام(عليه السلام) هنگام شرح آفرينش زمين فرمود: «خداوند نخست آبى جارى ساخت كه امواجى متلاطم و متراكم داشت و آن را بر پشت تندبادى شديد، سوار كرد; سپس به وسيله باد و طوفان شديد، امواج آب را به هم زد تا كف هايى بر روى آب نمايان شد و از آن كف هاى عظيم، آسمانها (و زمين) را آفريد».
در اين بخش از خطبه مورد بحث نيز، اشاره به مطلبى همانند آن مى كند: با تعبيرات تازه و جالب!
نخست مى فرمايد: «زمين را بر روى امواج پر هيجان و درياهاى مملو از آب قرار داد» (كَبَسَ(1) الأَرْضَ عَلى مَوْرِ(2) أَمْوَاج مُسْتَفْحِلَة،(3) وَلُجَجِ بِحَار زَاخِرَة(4)).
«امواجى كه قسمتهاى بالاى آن متلاطم بود و پيوسته به هم مى خورد و لايه اى از كف - همانند كفهاى دهان شتر - به هنگام مستى، بر روى آنها پديد آمد!»
(تَلْتَطِمُ أَوَاذِيُّ(5) أَمْوَاجِهَا، وَ تَصْطَفِقُ(6) مُتَقَاذِفَاتُ(7) أَثْبَاجِها،(8) وَ تَرْغُو(9) زَبَداً كَالْفُحُولِ1. «كَبَس» از مادّه «كبس» (بر وزن حبس) به معناى بستن و فشار آوردن است.
2. «مَوْر» (بر وزن غور) به معناى هيجان و اضطراب است.
3. «مُسْتفحله» از مادّه «استفحال» از ريشه «فحل» گرفته شده و به معناى هيجان و سركشى است.
4. «زاخره» از مادّه «زخر» (بر وزن فخر) به معناى مملوّ و پُر شدن است.
5. «أواذى» جمع «آذى» (بر وزن قاضى) به معناى موج يا قسمت بالاى آن است.
6. «تَصْطفق» از مادّه «صفق» (بر وزن سقف) به معناى زدن چيزى بر چيز ديگر است به گونه اى كه صدايى از آن برخيزد; لذا به كف زدن «تصفيق» مى گويند.
7. «متقاذفات» از مادّه «قذف» (بر وزن حذف» به معناى درگيرى و پرتاب شدن بر روى يكديگر است.
8. «أثباج» جمع «ثبج» (بر وزن سبد) به وسط و ميان هر چيزى اطلاق مى شود و به همين مناسبت، گاه به بخش هاى عظيم دريا كه در وسط دريا قرار دارد، اطلاق شده است.
9. «تَرْغُو» از مادّه «رغو» (بر وزن نقد) به معناى پيدا شدن رويه بر شير و مانند آن است و واژه «رَغْوه» به چربى روى شير و مانند آن گفته مى شود و در جمله بالا به معناى موادّ تشكيل دهنده زمين است كه بر روى آن مادّه مذاب نخستين، پيدا شد.
[141]
عِنْدَ هِيَاجِهَا).
البته تعبيراتى مانند موج، دريا و كف و امثال آن براى امورى كه قبل از آفرينش اين جهان وجود داشت يعنى در آن زمانى كه نه آبى بود نه دريا نه كف ها و نه حتّى شب و روز، تشبيهاتى است كه مى تواند شَبَحى از آن جريان ها را در برابر ما مجسّم سازد.
اين تعبيرات ممكن است اشاره به موادّ مذابى باشد كه در آغاز آفرينش وجود داشت و پيوسته بر اثر انفجارات عظيم متلاطم بود و به هم مى خورد و بخشهايى از موادّ آن، شبيه كف هاى عظيم، بر روى اين موادِ مذابِ بسيار گسترده، نمايان گشت كه با حركات دَوَرانى و يا بر اثر انفجارهاى درونى كه هيچ كس جز خدا نمى داند، به فضا پرتاب شد و زمين و كواكب و سيّارات را به وجود آورد.
سپس امام(عليه السلام) به مرحله ديگرى از مراحل پيدايش جهان اشاره كرده، مى فرمايد: «قسمتهاى سركش آب پرتلاطم، بر اثر سنگينى، خضوع نموده و هيجان آن بر اثر تماس با سينه زمين فرو نشست و كاملا تسليم و رام شد; چرا كه زمين با پشت، بر آن مى غلتيد». (فَخَضَعَ جِمَاحُ(1) الْمَاءِ الْمُتلاَطِمِ لِثِقَلِ حَمْلِهَا، وَ سَكَنَ هَيْجُ ارْتِمَائِهِ إِذْ وَطِئَتْهُ بِكَلْكَلِهَا،(2) وَ ذَلَّ مُسْتَخْذِياً إِذْ تَمَعَّكَتْ(3) عَلَيْهِ بَكَوَاهِلِهَا(4)).
«و به اين ترتيب آبها بعد از آن همه سر و صدا كه بر اثر امواج خروشان پيدا شده بود، ساكن و آرام شد و همچون اسب افسار شده اى اسير و رام گشت!». (فَأَصْبَحَ
1. «جِماح» به معناى سركشى كردن اسب و مانند آن است; سپس به هر چيزى كه شبيه آن است اطلاق شده است.
2. «كَلْكَل» به معناى سينه است.
3. «تَمعّكت» ازمادّه «معك» (بر وزن كبك) به معناى ماليدن و در غلتيدن و مانند آن است; اين واژه هنگامى كه حيوانات، خود را به پشت، روى زمين مى غلتانند اطلاق مى شود.
4. «كواهل» جمع «كاهل» به معناى قسمتهاى بالاى پشت و نزديك به گردن است.
[142]
بَعْدَ اصْطِخَابِ(1) أَمْوَاجِهِ، سَاجِياً(2) مَقْهُوراً، وَ فِي حَكَمَةِ(3) الذُّلٌ مُنْقَاداً أَسِيراً).
از اين تعبيرات چنين استفاده مى شود كه پيدايش زمين (و كرات ديگر آسمانى) بر روى مادّه مذاب نخستين، تدريجاً سبب آرامش آن گرديد و شور و هيجانش فرو نشست.
اين احتمال نيز وجود دارد كه اين تعبيرات اشاره به باران هاى سيلابى آغاز پيدايش كره زمين باشد كه اقيانوس هاى بسيار متلاطمى را تشكيل داد، ولى امواج خروشان آن تدريجاً تحت تأثير جاذبه زمين فرو نشست و آرامشى نسبى در سطح اقيانوس ها پيدا شد و خشكى ها تدريجاً از زير آب، سر برآورد، چه آنكه در جمله هاى بعد مى افزايد: «زمين آرام شد و خشكى هاى آن، از دل امواج تدريجاً ظاهر و گسترده گشت و آب را از كبر و غرور و نشاط بى حد، باز داشت و از شدّت حركاتش كاست، و بعد از آن همه جوش و خروش ساكن شد و پس از آن همه جستوخيز متكبّرانه، به جاى خود ايستاد». (وَ سَكَنَتِ الأَرْضُ مَدْحُوَّةً(4) فِي لُجَّةِ تَيَّارِهِ، وَرَدَّتْ مِنْ نَخْوَةِ بَأْوِهِ(5) وَ اعْتِلاَئِهِ، وَ شُمُوخِ(6) أَنْفِهِ وَ سُمُوِّ غُلَوَائِهِ(7) وَ كَعَمَتْهُ(8) عَلَى1. «إصطخاب» از مادّه «صَخَب» (بر وزن وهب) به معناى صدا كردن شديد است و هنگامى كه صداى پرنده ها و قورباغه ها با هم مخلوط مى شود، واژه «اصطخاب» را بكار مى برند و در جمله بالا اشاره به مخلوط شدن فرياد موجها در يكديگر است.
2. «ساجي» به معناى ساكن و آرام، از مادّه «سجو» (بر وزن هجو) آمده است.
3. «حَكَمه» از مادّه «حَكْم» (بر وزن حتم) در اصل به معناى بازگرداندن و منع كردن است; به همين جهت به آن قسمتى از لجام كه بر دهان حيوان قرار دارد «حَكَمه» گفته مى شود، چرا كه او را از مسيرهايى كه مطلوب نيست باز مى گرداند. و حكمت، بر عقل و دانش اطلاق مى شود، چرا كه انسان را از بدى ها و انحراف ها باز مى دارد.
4. «مدحوّه» از مادّه «دحو» (بر وزن محو) به معناى گسترش دادن است; بنابراين، «مدحوّه» به معناى گسترش داده شده مى باشد.
5. «بَأو» (بر وزن نحو) به معناى تكبّر و فخر فروشى است; و در اينجا اشاره به شدّت تلاطم امواج است.
6. «شُموخ» به معناى بلندى و كبر و غرور آمده است.
7. «غُلواء» از مادّه «غُلوّ» به معناى فزونى و بلند پروازى و تجاوز از حد است.
8. «كَعَمَ» از مادّه «كعم» (بر وزن طعم) به معناى بستن دهان مشك و مانند آن است; لذا به محدود كردن هر چيزى اطلاق مى شود.
[143]
كِظَّةِ(1) جَرْيَتِهِ،(2) فَهَمَدَ(3) بَعْدَ نَزَقَاتِهِ،(4) وَ لَبَدَ(5) بَعْدَ زَيَفَانِ(6) وَ ثَبَاتِهِ(7)).
به اين ترتيب، طوفانهاى نخستين فرو نشست و باران هاى سيلابى قطع شد و امواج خروشان درياها بعد از آن همه جست و خيز آرام گرفت و كره زمين آماده براى پذيرش حيات و پيمودن مراحل آمادگى براى اين موضوع شد، همانگونه كه امام(عليه السلام) در فراز بعد به آن اشاره خواهد فرمود.
بعضى از شارحان «نهج البلاغه» از تعبيرات بالا چنين استفاده كرده اند كه آفرينش آب در فضا پيش از پيدايش كره زمين بوده; ولى همانگونه كه در بالا اشاره شد تعبير به آب ممكن است اشاره به موادّ مذاب سيّالى بوده باشد كه قبل از پيدايش آسمان و زمين وجود داشت و از درون آن، سيّارات و كرات و از جمله كره زمين به وجود آمد.
1. «كِظّه» به معناى پر شدن شكم از طعام است به حدّى كه تنفّس مشكل شود; و به هر چيزى كه از حد بگذرد اطلاق مى شود.
2. «جَرْيه» به معناى جارى شدن است.
3. «هَمَد» از مادّه «هُمود» به معناى فروكش كردن حرارت آتش است.
4. «نَزَقات» از مادّه «نَزْق» به معناى جست و خيز است.
5. «لَبد» از مادّه «لُبود» به معناى توقّف در مكانى است.
6. «زَيَفان» به معناى راه رفتن متكبّرانه است.
7. «وَثَبات» جمع «وَثْبَه» به معناى جست و خيز و پرش است و در جمله هاى بالا به معناى حركت شديد زمين در روزهاى نخستين است.
[144]
[145]
بخش هيجدهم
فَلَمَّا سَكَنَ هَيْجُ الْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَكْنَافِهَا، وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ الْجِبَالِ الشُّمَّخِ الْبُذَّخِ عَلَى أَكْتَافِهَا، فَجَّرَ يَنَابِيعَ الْعُيُونِ مِنْ عَرَانِينِ أُنُوفِهَا، وَ فَرَّقَهَا فِي سُهُوبِ بِيدِهَا وَ أَخَادِيدِهَا، وَ عَدَّلَ حَرَكَاتِهَا بِالرَّسِيَاتِ مِنْ جَلاَمِيدِهَا، وَ ذَوَاتِ الشَّنَاخِيبِ الشُّمِّ مِنْ صَيَاخِيدِهَا، فَسَكَنَتْ مِنَ الْمَيَدَانِ لِرُسُوبِ الْجِبَالِ فِي قِطَعِ أَدِيِمهَا، وَ تَغَلْغُلِهَا مُتَسَرِّبَةً فِي جَوْبَاتِ خَيَاشِيمِهَا، وَ رُكُوبِهَا أَعْنَاقَ سُهُولِ الأَرَضِينَ وَ جَرَاثِيمِهَا، وَ فَسَحَ بَيْنَ الْجَوِّ وَ بَيْنَها، وَ أَعَدَّ الْهَوَاءَ مُتَنَسَّماً لِسَاكِنِهَا، وَأَخْرَجَ إِلَيْهَا أهْلَهَا عَلَى تَمَامِ مَرَافِقِها.
ترجمه
هنگامى كه هيجان آب در اطراف زمين فرو نشست، و زمين كوه هاى سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل كرد، چشمه هاى آب را از بينى كوه ها جارى ساخت; و آن را در دشت هاى گسترده و گودال ها (و بستر رودخانه ها) پراكنده و جارى نمود و حركات زمين را با صخره هاى عظيم و قلّه هاى بلند و استوار كوه ها تعديل كرد، و بدين ترتيب، لرزشهاى زمين به جهت نفوذ كوه ها در سطح آن و فرو رفتن ريشه هاى آن در اعماق زمين و سوار شدن آن ها بر گردن دشت ها و اعماق آن از لرزش و اضطراب باز ايستاد و خداوند ميان زمين و جوّ فاصله افكند، نسيم هوا را براى ساكنان زمين آماده ساخت و تمام نيازمندى ها و وسايل زندگى را براى اهل آن فراهم نمود.
[146]
شرح و تفسير
ظاهر شدن كوهها و چشمه ها
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه - كه بعد از شرح پيدايش زمين بيان فرموده - اشاره به مسأله پيدايش چشمه ها و آثار مهم كوه ها در آرامش زمين و زمينيان كرده است و در واقع مهم ترين اسباب حيات و زندگى را در زمين بر شمرده كه اوّل «آب» است و دوم «آرامش». مى فرمايد: «هنگامى كه هيجان آب در اطراف زمين فرو نشست، و زمين كوه هاى سخت و مرتفع را بر دوش خود حمل كرد، چشمه هاى آب را از بينى كوه ها جارى ساخت; و آن را در دشت هاى گسترده و گودال ها (و بستر رودخانه ها) پراكنده و جارى نمود». (فَلَمَّا سَكَنَ هَيْجُ الْمَاءِ مِنْ تَحْتِ أَكْنَافِهَا، وَ حَمْلِ شَوَاهِقِ(1) الْجِبَالِ الشُّمَّخِ(2) الْبُذَّخِ(3) عَلَى أَكْتَافِهَا، فَجَّرَ يَنَابِيعَ الْعُيُونِ مِنْ عَرَانِينِ(4) أُنُوفِهَا، وَ فَرَّقَهَا فِي سُهُوبِ(5) بِيدِهَا(6) وَ أَخَادِيدِهَا(7)).