و اما آداب باطنيه آن پس چند چيز است:
اول: تذكر عظمت كلام و علو مرتبه آن و ياد آوردن فضل الهى و لطف او را برخلق خود، كه چنين كلامى را از عرش جلال، امر به نزول اجلال فرموده و آن را به فهمبندگان خود نزديك ساخته و كلام خود را لباس حروف پوشانيده تا مخلوقان را طاقتشنيدن آنها باشد.و اگر حقيقت جمال كمال كلام خود را به لباس حروف نپوشانيدى نهعرش را توانايى شنيدن آن بودى و نه ما تحت الثرى را.بلكه اجزاء ايشان متلاشى شدى.
«لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله».
يعنى: «اگر ما اينقرآن را بر كوهى فرو مىفرستاديم مىديدى آن را كه ذليل مىشد و از همشكافته مىگرديد» . (8)
بلى: مخلوق ضعيف را كجا طاقت عظمت كلام الهى و ياراى تحمل تلالؤ ودرخشندگى نور اوست؟ ! و رسانيدن خداى - تعالى - كلام را با وجود علو درجه آن بهفهم قاصر انسانى به واسطه بيان آن را از براى ايشان به كسوت حروف و الفاظ، شبيهاستبه صدا كردن انسان از براى بهايم و مرغان، زيرا انسان چون بخواهد چهارپا يامرغى را تفهيم كند كه بيايد يا برود نظر به اينكه فهم آنها از فهميدن كلام انسانى كه ازروى شعور و عقل صادر است و با ترتيب تمام در غايت انتظام به آن تكلم مىشودقاصر است، لهذا آدمى در سخن گفتن از مرتبه انسانيت تنزل مىكند و در تكلم با آنحيوانات به آنچه لايق آنهاست صدا مىكند.
پس همچنين انسان چون از حمل كلام الهى قاصر و عاجز بود، لهذا سلطان كلام اواز عرش عظمت و جلال به درجه فهم انسان نزول كرد.و در مظاهر حروف و اصواتتجلى نمود.و صورت حروف به واسطه آن مشرف گرديد.همچنان كه بدن انسانى بهواسطه تعلق روح مجرد به آن به مرتبه شرافت رسيد.
دوم: در وقت قرآن خواندن، متذكر تعظيم صاحب كلام گردد و ياد آورد كه:
آنچه مىخواند كلام بشر نيستبلكه كلام خداوند علام و خالق شمس و قمر است.ودر خواندن كلام او نهايتخطر است.و همچنان كه سزاوار نيست كه بىطهارت دستبر جلد و ورق و كلمات آن مالند، همچنين زبانهاى ناپاك را كه به كلمات ناشايستمتكلم مىگردند سزاوار نيست كه آن را بخوانند.و دلهاى ملوث به رذايل اخلاق را نمىشايد كه به حول معانى آن بگردند.
و بالجمله بايد در آن وقت، متذكر تعظيم كلام و متكلم باشد.و اگر به جهت غفلتدل، در آن وقت، تعظيم متكلم را مستحضر نباشد ساعتى قبل از تلاوت، تفكر درصفات و افعال الهى نمايد و مستحضر گردد كه: اين كلام كسى است كه به مجرد ارادهمقدسه و محض مشيت كامله، جميع آنچه مىبيند و مىشنود از عرش و كرسى وآسمان و زمين و آنچه در ميان آنها و در زير و بالاى نهاستبه وجود آمده و خالق ورزاق كل اوست.و همه موجودات، و كافه مخلوقات از ثرى تا به ثريا در قبضه قدرت اومسخر و اسيرند.برخى غريق فضل و رحمت او و بعضى گرفتار سخط و سطوت او.وجميع اينها را هيچ قدر نيست در نزد آنچه محسوس نيست از عوالم مجردات.و چوندر امثال اينها تفكر كند قلب او مستغرق [مستشعر] عظمت الهى مىگردد.
و يكى از اكابر دين، چون قرآن را از براى تلاوت گشودى گفتى:
«هذا كلام ربى هذا كلام ربى».
يعنى: اين كلام پروردگار من است.اين كلام پروردگار من است، وبيهوش گشتى.
سوم: با حزن و رقت قلب تلاوت نمايد.
و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «قارى قرآن، محتاجبه سه چيز است: دلى خاشع، و بدنى فارغ، و مكانى خلوت، زيرا هرگاه دل او خاشعباشد شيطان از او مىگريزد.و چون بدن او از مشاغل فارغ باشد دل او متوجه قرآنخواندن مىشود و عارضهاى عارضش نمىشود كه او را از نور قرآن و فوايد آنمحروم سازد.و چون در مكان خلوتى باشد و از خلق كناره گرفته باشد، باطن او با خداانس مىگيرد و حلاوت خطابهاى الهى را كه با بندگان صالحين خود كرده مىيابد، ولطف او را به ايشان مىداند.و چون از اين مشرب جامى نوشيد هيچ حالى را بر ايناختيار نمىكند.و هيچ وقتى را از اين خوشتر نمىدارد، زيرا در آن وقتبىواسطه درمناجات با پروردگار است» . (9)
چهارم: حضور قلب و ترك افكار دنيويه و وساوس باطله در آن وقت.
پنجم: تدبر در معانى قرآن.و آن امرى است غير از حضور قلب.
خداى - تعالى - مىفرمايد:
«افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها».
يعنى: «آياتفكر و تدبر در معانى قرآن نمىكنند يا بر دلهاى ايشان قفلها زدهاند؟ !» . (10)
و اگر نتواند تدبر كند مگر اينكه آيه را مكرر كند سزاوار آن است كه: مكرر نمايد.
و به اين سبب بسيار بوده است كه اكابر دين آيات را تكرار مىكردهاند.بسا بوده كه: دريك آيه، مدتى توقف مىكردهاند.
ششم: به محض تدبر در فهم معنى ظاهر اكتفا نكند، بلكه سعى كند تا حقيقت معنىبر او روشن شود.پس چون به آيهاى رسد كه مشتمل بر صفات الهى است مثل:
«و هو السميع البصير». (11)
مثل:
«هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر». (12)
در معانى اين اسماء و صفات نيكو تامل كند و شايد كه اسرار آنها بر اومنكشف گردد.
و چون به آياتى رسد كه: ذكر افعال الهى در آنها شده از: خلقت آسمانها و زمينها وملائكه و ستارگان و كوهها و حيوانات و نباتات و ابر و باد و باران و غير اينها پس ازاينها عظمت و جلال الهى را ياد آورد.و در هر فعلى، فاعل آن را ملاحظه كند.
و چون به آيهاى رسد كه: مشتمل بر وصف بهشتيا دوزخ يا غير اينها از احوالآخرت است، متذكر اين گردد كه: آنچه در اين عالم است از نعمتها و بلاها در پيشنعمت و بلاى آخرت قدر محسوسى ندارد.پس از آن به عظمتخدا پىبرد.و در دل،منقطع به او شود، كه او را از عقوبات آن عالم نجات بخشد.و به نعيم ولذات آن برساند.
و چون به احوال انبيا، و آنچه بر ايشان وارد شده از ايذاى امت و قتل و ضربايشان، رسد متذكر بىنيازى و استغناى الهى گردد.و مستشعر اين گردد كه: اگر همهايشان با امتهايشان هلاك مىشدند به قدر ذرهاى در ملك او اثرى ظاهر نمىشد.
و چون به آيهاى رسد كه: بيان نصرت و يارى اهل حق در آن است متذكر قدرتالهى و علو حق او گردد.
و همچنين در جميع آيات وعده و وعيد و امر و نهى.
هفتم: خود را از آنچه مانع فهم معانى قرآن است نگاهدارد.و آن چند امر است:
از آن جمله: تقليد و تعصب از براى مذهبى بدون اينكه طالب حق باشد در آن، زيراآن به منزله پردهاى است از براى آئينه دل، كه منع مىكند از تابيدن آنچه غير اعتقاد اواست در آن.
و از آن جمله: جمود بر تفسير ظاهر قرآن به اعتقاداتى كه غير از اين تفسيرى براىآن نيست.و از اين روست كه در اخبار از آن منع شده است.
و از آن جمله: صرف همت و ذهن و فهم خود را در تحقيق حروف و مخارج آنو ساير امورى كه متداول ميان قاريان است، زيرا همه تامل را مقصور بر اين كردن، مانعاز فهميدن معانى آن است.
و از آن جمله: اصرار بر گناهان ظاهريه و باطنيه و پيروى شهوات، كه باعث تاريكىدل و محرومى از كشف اسرار حقايق و تابيدن انوار معارف حقه است در آن.
هشتم: هر خطابى كه در قرآن ملاحظه كند چنان تصور كند كه: خطاب به اوست واو مقصود از آن خطاب است.و هر قصه از قصص انبياى سابقين را مشاهده نمايد جزمكند كه: مقصود از آن، عبرت گرفتن اوست نه محض قصه خوانى و حكايات، زيرا كه: جميع قرآن، هدايت و ارشاد و رحمت و شفا و موعظه و نور و راهنمايى عالميان است.
پس هر كه آن را بخواند بايد كه خواندن او به نحوى باشد كه: بنده، فرمان آقاى خود راكه به او نوشته كه آن را بفهمد و به مقتضاى آن عمل كند بخواند.
نهم: دل او متاثر شود به آثار آيات مختلفه.پس در هنگام تلاوت قرآن، حالاتمتفاوته از براى او حاصل شود به حسب هر آيه، از: خوف و حزن و شادى و بهجت وبيم و اميد و دلتنگى و گشادگى.به اين نحو كه: چون به آيهاى رسد كه مشتمل بر تهديد وو عيد است، دل او مضطرب گردد و از خوف مرتعش شود و صيحه زند كه گويا ازشدت بيم، قالب تهى مىكند.
و چون به آيهاى رسد كه دلالتبر وسعت رحمت و وعده مغفرت كند شاد وفرحناك گردد و شكفتگى و انبساط در او به هم رسد.
و چون به وصف بهشت رسد اثر شوق به آن در دل او ظاهر شود.
و چون به شرح دوزخ رسد علامات خوف در او پيدا گردد.
و چون به ذكر صفات جلال و نعوت جمال و اسماى خداوند - متعال - رسد تخضعو فروتنى كند و به ياد عظمت و كبرياى او افتد و امثال اينها.و مقصود كلى از تلاوتقرآن، حصول اين حالات است در دل و عمل به آن، و الا مجرد جنبانيدن زبان، امرسهلى است.
دهم: در تلاوت قرآن، حال او در ترقى باشد، زيرا درجات تلاوت كنندگان، كه ازغافلين نيستند و از مرتبه غفلتبيرون آمدهاند سه گونه است:
اول: - و آن مرتبه پستتر است - آن است كه: خود را چنان تصور كند كه درحضور پروردگار ايستاده و قرآن مىخواند و خداى - تعالى - به او نظر مىكند و كلام او را مىشنود.و در اين وقت، حال او تملق و سؤال و تضرع و ابتهال است.
دوم: چنان در قلب خود مشاهده نمايد كه: گويا خداوند عظيم به لطف و كرم خودبه او خطاب مىكند و سخن مىگويد و امر و نهى مىكند.و مقام او در اين وقت، مقامهيبت و حيا و گوش دادن و شنيدن است.
سوم: مطلقا ملتفتخود و تلاوت خود نباشد، بلكه همه همت او مقصور برصاحب كلام باشد.و فكر او منحصر در او باشد.به نحوى كه: گويا مستغرق مشاهدهجمال او است و او را پرواى غير او نيست.
و اين، درجه «مقربين» و «صديقين» است.و دو درجه سابق، درجه «اصحابيمين» است.و آنچه غير اينها باشد درجات غافلين است.
و حضرت سيد الشهداء - عليه السلام - روحى فداه اشاره به مرتبه سيم فرموده است:
«الذى تجلى لعباده فى كتابه بل فى كل شىء.و اراهم نفسه فى خطابه بل فى كل نور وفىء»
يعنى: «تجلى كرد از براى بندگان خود در كتاب خود، بلكه در هر چيزى.و نمودخود را به ايشان در خطاب خود، بلكه در هر نور و سايه» . (13)
مروى است كه: «حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - را در نماز، حالتى روىداد كه بيهوش بر زمين افتاد، و چون به هوش آمد از سبب آن پرسيدند فرمود: آيه رامكرر كردم بر دل خود تا گويا آن را از صاحب كلام شنيدم و چشمم را طاقت معاينه قدرت او نماند» . (14)
و اگر كسى به اين درجه رسيد بهجت او بىحد، و لذت و حلاوت تلاوت اوبىپايان مىگردد.
و يكى از بزرگان گفته است كه: «من قرآن مىخواندم و مطلقا شيرينى آن را نمىفهميدم تا آنكه به نحوى شد كه گويا قرآن را از پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مىشنوم كه بر صحابه كبار مىخواند.و بعد از آن، از اين مقام ترقى كردم، پسمىخواندم آن را تا گويا از جبرئيل مىشنيدم كه تلقين حضرت پيغمبر - صلى الله عليهو آله - مىنمود.پس خدا لطف وجود به من فرمود كه به مقام بالا ترقى نمودم كه گوياآن را از صاحب كلام مىشنوم.و در آن وقت نعيم و لذتى يافتم كه: از آن صبر نمىتوانم كرد» . (15)
و بعضى از صحابه گفته است كه: «هرگاه دلها پاك گردد هرگز از قرائت قرآن سير نمىگردد» . (16)
يازدهم: از حول و قوه خود برىء شود و چشم رضا و خوبى خود را نبيند.پسهرگاه به آيهاى رسد كه: مشتمل بر وعد و مدح نيكان باشد خود را از زمره ايشان نبيند.
و از اهل آن وعده نشمارد، بلكه اهل صدق و يقين را از اهل آن وعده شمارد.و شوقنمايد كه: خدا او را به ايشان محلق سازد.و چون به آيهاى رسد كه: مشتمل بر مذمتگناهكاران و مقصرين باشد خود را به نظر در آورد و چنان تصور نمايد كه خود مخاطببه اين آيه است.
و به اين، اشاره فرموده استحضرت امير المؤمنين - عليه السلام - كه در وصفمتقين مىفرمايد كه: «چون به آيهاى رسيدند كه مشتمل استبر تهديد و تخويف،گوشهاى دل خود را بر آن مىدارند و چنان پندارند كه صداى فرياد غريدن جهنم بهگوشهاى ايشان مىرسد» . (17)
پىنوشتها:
1. محجة البيضاء، ج 2، ص 210.و احياء العلوم، ج 1، ص 245. 2. محجة البيضاء، ج 2، ص 210.و احياء العلوم، ج 1، ص 245. 3. محجة البيضاء، ج 2، ص 210.و احياء العلوم، ج 1، ص 245. 4. محجة البيضاء، ج 2، ص 211.و احياء العلوم، ج 1، ص 245 5. محجة البيضاء، ج 2، ص 222.و احياء العلوم، ج 1، ص 248. 6. كافى، ج 2، ص 617، ح 1. 7. كافى، ج 2، ص 618، ح 5. 8. حشر، (سوره 59)، آيه 21. 9. مصباح الشريعة، باب 14، ص 100- 97. 10. محمد، (سوره 47)، آيه 24 11. يعنى: او شنوا و بيناست.شورى، (سوره 42)، آيه 11. 12. اوستخداى يكتايى كه غير او خدايى نيستسلطان مقتدر عالم، پاك از هر نقص و آلايش، منزه از هرعيب و ناشايست، ايمنى بخش، نگهبان جهان و جهانيان، غالب و قاهر با جبروت و بزرگوار منزه و پاك از هر چه براو شريك پندارند.حشر، (سوره 59)، آيه 23 13. جامع السعادات، ج 3، ص 377. 14. محجة البيضاء، ج 2، ص 248.و احياء العلوم، ج 1، ص 259. 15. محجة البيضاء، ج 2، ص 248.و احياء العلوم، ج 1، ص 256 16. محجة البيضاء، ج 2، ص 248.و احياء العلوم، ج 1، ص 256. 17. نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 184 ص 613
|