بدان كه: معالجه مرض بخل، محتاج به علمى است و عملى.اما علم، پس آن است كه: آفتبخل را بداند و فايده جود و كرم را بشناسد.و بعد از آنكه طالب علاج اينمرض باشد، بسيار ملاحظه آثار و اخبارى كه در مذمتبخل، و مدح سخاوت رسيدهبكند.و «وعده و وعيدى» (39) كه بر اين دو صفتشده، به نظر در آورد.و ذلتبخيلان، وتنفر طباع را از ايشان مشاهده نمايد.
و بداند كه: از براى او خانه ديگرى غير از اين خانه نيز هست، كه خواهى نخواهىبايدش به آنجا رفت.و در آنجا نيز احتياج دارد و قدرى را كه پيش فرستد و در آنجاذخيره نمايد كه در روز درماندگى به كارش آيد.و اعتماد بر فرزندان نكند.تو در بارهپدر و مادر ببين چه كردى كه فرزندان در باره تو كنند.
به دختر چه خوش گفتبانوى دهكه روز نوا برگ سختى بنه
خور و پوش و بخشاى و راحت رساننگه مى چه دارى زبهر كسان
به دنيا توانى كه عقبى خرىبخر جان من، ورنه حسرت برى
زر و نعمت اكنون بده كان توستكه بعد از تو بيرون ز فرمان توست
پريشان كن امروز گنجينه چيست (40)
كه فردا كليدش نه در دست توست
تو با خود ببر توشه خويشتنكه شفقت نيايد ز فرزند و زن
كسى گوى دولت زدنيا بردكه با خود نصيبى به عقبى برد
غم خويش در زندگى خور كه خويشبه مرده نپردازد از حرص خويش
به غمخوارگى چون سرانگشت مننخارد كسى در جهان پشت من
درون فرو ماندگان شاد كنزروز فروماندگى ياد كن
و چون اين مراتب را دانستى خود را خواهى نخواهى بر عطا و بخشش بدار.و دل ازمال بركن.و پيوسته بذل كن.و احسان به فقرا بنماى، تا اينكه طبع تو به صفتبذل واحسان راغب شود.
و طالب صفتسخاوت بايد كه چون اراده عطائى كند در آن توقف نكند، كهشيطان لعين در مقام وسوسه در آيد و او را وسوسه كند، و از فقر و كم شدن مايه بترساند.
و اگر مرض بخل مزمن شده باشد در مقام تسلى نفس خود برآيد.و شهرت در بلاد ومحبت عباد و نام نيك و ثناى دور و نزديك را به نظر در آورد.و بسيار در اينها و درنام نيك اسخيا تامل كند تا از اين راه رغبت نمايد، و دست او به بذل و عطا گشوده شود.
و نفس او فى الجمله در بخشش مطيع گردد.و اگر چه عطاى به اين قصد هم از صفاترذيله است و حقيقتسخاوت نيست، - چنان كه مذكور خواهد شد - .و ليكن اين مانند آن است كه: چون طفل را مىخواهند از شير بگيرند و پستان را از ياد او ببرند او را بهگنجشك و امثال آن مشغول مىكنند.و شكى نيست كه: گنجشكبازى، كمال طفلنيست، و ليكن بعد از علاج، شوق او به گنجشك مىشود.پس همچنين اين شخص ضررندارد كه ابتدا دل خود را به اين قصدها شاد كند تا علاقه مال از دل او تمام شود،آن وقت در صدد تصحيح قصد و نيتخود برآيد.
و مخفى نماند كه: عمده در علاج اين صفت، قطع سبب آن است.و سبب آندوستى مال دنيا است، پيش از دوستى امور ديگر، كه بر احسان مترتب مىشود.و سببدوستى مال، يا محبت لذتها و شهوتهاى دنيويهاى است كه به مال به آنها مىتوان رسيد.
يا به شركت طول امل، يا به جهت نگاهدارى و ذخيره كردن از براى اولاد است.يابدون سبب، خود مال را دوست دارد از حيثيت آنكه مال است.همچنان كه مىبينيم كهبعضى از پيران كارافتاده اين قدر مال دارند كه آنچه اميد به عمر خود دارند كفايتايشان را مىكند.و اموال بسيار زياد مىماند و فرزندى هم ندارند كه احتياط او را كند.باوجود اين، شب و روز در سعى و زحمت از پى تحصيل مال، و بر روى هم نهادن آناند.
و بسا باشد كه بر خود نهايت تنگ گيرى كنند و به مشقت گذرانند.بلكه از دادن خمس وزكوة مضايقه نمايند.و به خرج كردن دينارى در علاج بيمارى خود راضى نشوند.وچنين كسى عاشق درهم و دينار است.و لذت او به داشتن مال است.و با وجود اينكهمىداند كه: عن قريب مىميرد و دشمنان او مال او را غارت مىكنند، دينارى به مصرفدنيا، يا آخرت خود نمىرساند.و اين مرضى است كه معالجه آن در نهايت اشكالاست، به خصوص در ايام پيرى، زيرا كه: مرض در اين وقت مزمن شده است و قوتگرفته و بدن ضعيف شده است و مقاومتبا مرض نمىكند.و چنين كسى در نهايتضلال و گمراهى، و مصداق
«خسر الدنيا و الاخرة» (41)
است.بلكه هر كه فرقى ميان سنگو زيادتر از قدر حاجت از مال ببيند، جاهل و احمق و نادان مطلق است.
زر از بهر خوردن بود اى پسربراى نهادن چه سنگ و چه زر
و چنين كسى بايد تامل كند كه تفاوت مالى كه خرج نكنى و به كار تو نيايد باخاك صحرا و آب دريا و سنگ كلوخ چه چيز است؟ چنان انگار كه در زير خانه توخمهاى پر از طلا و نقره مدفون است، چون تو خرج نكنى با خاك چه فرق دارد؟ وحال اينكه اگر آن را در زير هزار سنگ پنهان كنى روزگار آنرا به باد يغما خواهد داد.
خواه بنه مايه و خواهى ببازكانچه دهند از تو ستانند باز
و اگر سبب آن حب شهوات و طول امل باشد بايد معالجه آن را به آنچه در حرص و قناعت گفتيم، و آنچه در علاج طول امل بيايد نمود.و اگر جمع مال به جهت اولاد وفرزندان باشد اين نيست مگر از بىاعتقادى و بىخردى، زيرا كه: پروردگارى كه اولاد راآفريده روزى نيز به جهت ايشان مقرر كرده است.
يكى طفل دندان برآورده بودپدر سر به فكرت فرو برده بود
كه من نان و برگ از كجا آرمشمروت نباشد كه بگذارمش
چو بيچاره گفت اين سخن پيش جفتنگر تا زن او را چه مردانه گفت
مخور گول ابليس تا جان دهدهر آن كس كه دندان دهد نان دهد
تواناست آخر خداوند روزكه روزى رساند تو چندان مسوز
ديده عبرت بگشاى و بنگر چقدر كسان كه در طفلى پدر از سر ايشان رفته، و هيچمالى به جهت ايشان نگذاشته با وجود اين، بسيار حال و ثروت ايشان از كسانى كهاموال بسيار از پدر به جهت ايشان مانده بهتر و بيشتر است.كم كسى را مىبينيم كه آنچهدارد به واسطه ارث پدر بوده باشد.و حال اينكه فرزند اگر صالح و پرهيزكار بوده باشدخداوند به نيكوتر وجهى كفايت و كارسازى او را بكند.و اگر فاسق و تبه روزگار باشد،آن مالى را كه تو به زحمت و تصديع جمع كردهاى و نخوردهاى صرف لهو و لعب ومعصيتخدا خواهد نمود.و مظلمه او عايد تو خواهد شد.
پىنوشتها:
1. بحار الانوار، ج 73، ص 168، ح 4. 2. محجة البيضاء، ج 6، ص 58.و بحار الانوار، ج 103، ص 20، ح 8. (با اندك تفاوتى) 3. بحار الانوار، ج 73، ص 170، ح 9 4. شيره. 5. زمر، (سوره 39)، آيه 36. 6. بحار الانوار، ج 77، ص 162، ح 167 7. محجة البيضاء، ج 6، ص 52.و احياء العلوم، ج 3، ص 206. 8. بحار الانوار، ج 73، ص 171، ح 10. 9. بحار الانوار، ج 75، ص 109، ح 14. 10. بحار الانوار، ج 75، ص 107، ح 6. 11. بحار الانوار، ج 75، ص 109، ح 15 12. آل عمران، (سوره 3)، آيه 180. 13. محجة البيضاء، ج 6، ص 71.و بحار الانوار، ج 73، ص 303، ح 15 (با اندك تفاوتى) . 14. قريب به اين مضمون در بحار الانوار، ج 73، ص 308، ح 37.و سنن ترمذى، ج 8، ص 140 (با اندك تفاوتى) . 15. محجة البيضاء، ج 6، ص 73.و احياء العلوم، ج 3، ص 220. 16. محجة البيضاء، ج 6، ص 74.كافى، ج 4، ص 44، (با اندك تفاوتى) . 17. محجة البيضاء، ج 6، ص 72 18. محجة البيضاء، ج 6، ص 74.و احياء العلوم، ج 3، ص 221. 19. محجة البيضاء، ج 6، ص 76.و احياء العلوم، ج 3، ص 221. (با اندك تفاوتى) . 20. تصنيف غرور و درر، ص 293. 21. جمع «معلاة» ، به معنى شرف و بلندى 22. غرر الحكم، ج 2، ص 614. 23. احياء العلوم، ج 3، ص 210.و بحار الانوار، ج 73، ص 303، ح 14 (با اندك تفاوت) . 24. بحار الانوار، ج 73، ص 308، ح 37 (با اندك تفاوتى) . 25. محجة البيضاء، ج 6، ص 60.و احياء العلوم، ج 3، ص 212. 26. محجة البيضاء، ج 6، ص 61.و احياء العلوم، ج 3، ص 212. 27. بحار الانوار، ج 71، ص 356، ح 18. 28. بحار الانوار، ج 71، ص 355، ح 16. 29. خار درخت، سياه درخت، شجره حب الشوم. 30. وسائل الشيعه، ج 15، ص 252، ح 1 31. سفينة البحار، ج 1، ص 607. 32. محجة البيضاء، ج 6، ص 63.و احياء العلوم، ج 3، ص 213. 33. حشر، (سوره 59)، آيه 9. 34. احياء العلوم، ج 3، ص 79.و محجة البيضاء، ج 5، ص 169 35. محجة البيضاء، ج 5، ص 149.و احياء العلوم، ج 3، ص 71. 36. احياء العلوم، ج 3، ص 223.و محجة البيضاء، ج 6، ص 80. 37. بقره، (سوره 2)، آيه 207. 38. تا آن حد كه امكان دارد. 39. «وعده» : نويد دادن، و «وعيد» : تهديد نمودن است. 40. تند، سريع 41. حج (سوره 22)، آيه 11.
|