بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 1, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
     ALMIZA34 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در امالى صدوق از ابى الصلت هروى ، روايت شده كه گفت : روزيكه ماءمون دانشمندانمذاهب اسلام ، و ديانتهاى يهود، و نصارى ، و مجوس ، و صابئيان ، و ساير صاحباننظريه را براى بحث با على بن موسى الرضا عليهماالسلام جمع كرد، هيچ يك باآنجناب طرف بحث نشد، مگر آنكه امام او را ملزم كرد، بطوريكه گوئى سنگ بدهانشانداخته ، تا آنكه على بن محمد بن جهم برخاسته عرضه داشت : يابنرسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم آيا نظر شما درباره انبياء اين استكه معصومند؟فرمود: بله ، پرسيد: با اين كلام خداى عز وجل چه مى كنى ؟ كه فرمود: (و عصى آدم ربه فغوى )؟، تا آنجا كه ميگويد: مولاناحضرت رضا عليه السلام فرمود: واى بر تو اى على ، از خدا بترس ، و نسبت كارهاىزشت بانبياء مده ، و كتاب خدايرا براى خودتتاءويل مكن ، چون خداى عز و جل مى فرمايد: (و ما يعلم تاءويله ، الا اللّه و الراسخونفى العلم )، (تاءويل آنرا نميداند، مگر خدا، و آنانكه راسخ در علمند).
اما اينكه خداى عز و جل فرموده : (و عصى آدم ربه فغوى )، در اين زمينه بوده ، كه آدمرا بمنظور اينكه حجت و خليفه اش در زمين باشد خلق كرد، نه براى اينكه در بهشتبماند، و نافرمانى او در بهشت بوده ، نه در زمين ، و تازه آن نافرمانى هم بمقتضاىتقدير الهى بوده ، همينكه بزمين هبوط كرد، و حجت و خليفه او در زمين گرديد، بمقامعصمت نيز برسيد، كه خداى عز و جل درباره عصمتش ‍ فرموده : (ان اللّه اصطفى آدم ونوحا، و آل ابراهيم ، و آل عمران على العالمين )، تا آخر حديث ).
مؤ لف : اينكه امام فرمود: نافرمانى آدم در بهشت بوده ، اشاره است بآن بيانيكه ماكرديم ، كه تكليف نخوردن از درخت تكليف مولوى نبوده ، بلكه ارشادى بوده ، چون دربهشت هنوز تكاليف دينى جعل نشده بود، و موطن تكليف دينى زندگى زمينى است ، كه خدابراى آدم از پيش مقدر كرده بود، پس معصيت نامبرده معصيت امر ارشادى بوده ، نه مولوى ،پس ديگر جا ندارد كه مانند بعضى از مفسرين خود را بزحمت انداخته ، حديث نامبرده راتاءويل كنيم .
و در عيون از على بن محمد بن جهم روايت آورده كه گفت : بمجلس ماءمون در آمدم و ديدم كهعلى بن موسى عليهماالسلام نيز در آنجايند، ماءمون بآنجناب گفت : يا بنرسول اللّه ! آيا نظر شما اين نيست كه انبياء معصومند؟ فرمود: بله ، همين است ، پرسيد:پس چرا خدايتعالى فرموده : (و عصى آدم ربه فغوى )؟ فرمود: خدايتعالى بآدمدستور داده بود: كه تو و همسرت در بهشت سكنى كنيد، و از هر چه ميخواهيد بخوريد،ولىنزديك اين درخت مشويد، و اشاره فرمود بدرخت معينى از گندم ، كه در آنجا بود، و فرمود:اگر از اين بخوريد، از ستمكاران ميشويد، و نفرموده بود كه از جنس اين درخت نخوريد، آدمهم خيال كرد تنها از آن بوته معين نهى شده ، و لذا از آن بوته معين نخورد، بلكه ازبوته اى ديگر خورد، آنهم بوسوسه شيطان خورد، چون شيطان باو و همسرش گفت :پروردگارتان از خصوص اين بوته شما را نهى كرده ، كه از آن نخوريد، و اما غير اينبوته را فرموده نزديكش نشويد، نه اينكه از آن نخوريد، و از خوردن آن هم كه نهىكرده ، براى اين نهى كرده كه مبادا فرشته ، و يا از جاودانان در بهشت شويد، وبرايشان سوگند هم خورد، كه من از خير خواهان شمايم ، آدم و حوا هم تا آنروز بكسى برنخورده بودند، كه بدروغ سوگند خورده باشد.
بهمين جهت فريب او را خورده ، و بسوگند او اعتماد نموده ، و از آن درخت خوردند، و تازهاين جريان قبل از رسيدن او بمقام نبوت بود، و اين نافرمانى هم گناه كبيره نبوده كهبخاطر آن مستحق آتش شود، بلكه از صغيره هائى بوده كه خدا كسى را بخاطر آن عذابنمى كند، و صدور آن از انبياء قبل از آنكه مورد وحى قرار گيرند جائز است .
و اما بعد از آنكه خدا او را اجتباء كرد، و بمقام نبوتش برگزيد، از معصومين شد، كه نهگناه صغيره مى كنند، و نه كبيره ، و بهمين جهت است كه خداى عز وجل درباره او هم فرموده : (و عصى آدم ربه فغوى ، ثم اجتباه ، ربه ، فتاب عليه ، وهدى )، و هم فرموده : (ان اللّه اصطفى آدم ، و نوحا، وآل ابراهيم و آل عمران على العالمين ( (تا آخر حديث ).
تعجب شيخ صدوق از نقل اين حديث توسط ناصبى 

مؤ لف : صدوق عليه الرحمه بعد از نقل اين حديث ، كه حديثى است طولانى ، گفته :اين حديث از طريق على بن محمد بن جهم كه يك مرد ناصبى ، و دشمناهل بيت بوده ، خيلى عجيب است ، (اين بود گفتار مرحوم صدوق ).
و اين حديث آنمرحوم را به تعجب در نياورده ، مگر بخاطر اينكهمشتمل است بر تنزيه انبياء، و آن مرحوم در اصولى كه در حديث مزبور مسلم گرفته شده، دقت نكرده ، و گرنه متوجه ميشد كه با مذهب ائمهاهل بيت سازگار نيست ، چون مذهب امامان اهل بيت اين است كه صدور نافرمانى از انبياءبخاطر اينكه معصومند، هم قبل از نبوت آنان محال است ، و هم بعد از نبوت ، همنافرمانيهاى صغيره ، و هم كبيره .
علاوه بر اينكه آنطور كه اين مرد ناصبى حديث رانقل كرده ، مستلزم آنست كه جمله اى از آيه حذف شده باشد، و تقدير (ما نهيكما ربكما عنهذه الشجره ، الا ان تكونا)، جمله (ما نهيكما ربكما عن هذه الشجره ، و انما نهيكما عنغيرها، و ما نهيكما عن غيرها، الا ان تكونا) الخ ، باشد يعنى خدا اصلا شما را از اينبوته نهى نكرده ، بلكه از غير اين نهى كرده ، و از آن غير هم نهى نكرده ، مگر براىاينكه فرشته ، و يا جاودان نباشيد)، در حاليكه آيه : (اى آدم آيا ميخواهى تو را بدرختىراهنمائى كنم ، كه درخت جاودانگى و ملك دائمى است )؟ دلالت دارد بر اينكه ابليس وى راتشويق مى كرده ، بر اينكه از عين آن درخت كه ممنوع شده بخورد، و باين منظور او راتطميع مى كرده ، باينكه اگر از آن بخورى ، جاودان ميشوى ، تا از آن درخت كه با نهىخدا از آن محجوب شده بود، بخورد.
از اين هم كه بگذريم ، اصلا اين مرد، يعنى على بن محمد بن جهم در حديث سابق جوابصحيح و تمام را خودش در مجلس ماءمون از آنجناب گرفت ، پس اين روايت كه صدوقآورده ، خالى از اشكال نيست ، هر چند كه بعضى از وجوه اشكالى كه گفتيم ، امكانحمل بر محملى صحيح داشته باشد.
و نيز مرحوم صدوق از امام باقر عليه السلام از پدران بزرگوارش ، ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه فرمود: مكث آدم و حوا در بهشت ، ازهنگامى كه وارد آن شدند، تا ساعتى كه بيرون شدند تنها هفت ساعت از ايام دنيا بود، ودر همانروز كه اين جريان واقع شد، خدا از بهشتش بيرون كرد.
روايتى از امام صادق عليه و السلام در تبيين كيفيت بيرون شدن آدم و حوا از بهشت
و در تفسير عياشى ، از عبد اللّه بن سنان ، روايت كرده كه گفت : شخصى از امام صادقعليه السلام سئوالى كرد: و من آنجا حاضر بودم ، و آن اين بود: كه آدم و همسرش چقدردر بهشت ماندند، كه بخاطر خطائى كه كردند بيرون شدند؟ فرمود: خداى تبارك وتعالى ، بعد از ظهر روز جمعه بود كه از روح خود در آدم بدميد، و آنگاه از پائين دندههايش همسرش را خلق كرد، و بعد فرشتگان را بسجده بر او امر فرمود، و بعد در همانروز او را داخل بهشت كرد، و بخدا سوگند كه بيش از شش ساعت از همان روز در بهشتنماند، كه دچار نافرمانى خدا شده ، و خدا او و همسرش را از آنجا بيرون كرد، در حاليكهآفتاب تازه غروب كرده بود، آنشب را تا صبح پشت در بهشت بسر بردند، تا صبح شد،ناگهان متوجه عريانى خود شدند، پروردگارشان نداشان داد: آيا شما را از آن درخت كهميدانيد نهى نكردم ؟ آدم خجالت كشيده ، سر بزير افكند، و گفت : پروردگارا ما بنفسخود ستم كرديم ، و اينك بگناهان خود اعتراف مى كنيم ، پس ما را بيامرز، خدايتعالى درپاسخشان فرمود: بايد كه از آسمانهاى من بزمين هبوط كنيد، چون هيچ نافرمان و سركشدر آسمانهاى من همجوار من نميشود.
مؤ لف : ممكن است از آنچه اين روايت مشتمل بر آنست ، كيفيت بيرون شدن آندو را از بهشتاستفاده كرد، و فهميد كه آندو نخست از بهشت بيرون شده ، در بيرون در بهشت قرارگرفتند، و سپس از بيرون در بهشت بزمين هبوط كرده اند، چون در قرآن كريم و آيات اينقصه ، كه همان آيه فوق باشد، دو بار امر بهبوط شده با اينكه اين امر امر شرعىنبوده ، بلكه امر تكوينى بوده ، كه بهيچ وجهقابل تخلف نيست .
و همچنين از اينكه سياق را تغيير داده ، در آيه : (و قلنا يا آدم اسكن ) تا بآخر بسياق(متكلم مع الغير گفتيم )، و در آيه : (و ناديهما ربهما) الخ ، بسياق غايب(پروردگارشان ندايشان كرد)، آورد، و نيز در اولى تعبير به (بگفتار)، و در دومى بهندا كه صدا زدن از دور است ، تعبير كرد، و باز در اولى با كلمه (هذا)، كه مخصوصباشاره به نزديك است ، و در دومى با كلمه (تلك )، كه مخصوص اشاره بدور است ،بياورد، از اين تعبيرات ميتوان فهميد: كه امر بهبوط، يكبار درداخل بهشت صورت گرفته ، و با آن ، آدم از بهشت بيرون شده ، و يكبار هم در بيرونبهشت صورت گرفته ، و از آنجا بزمين هبوط كرده است .
نقطه ضعفى كه در اين روايت است ، اين است كه در اين روايت خلقت حوا را مطابق تورات ازدنده آدم دانسته ، و اين معنا را در روايات وارده از ائمهاهل بيت عليهم السلام بطوريكه در بحث از خلقت آدم خواهى ديد، تكذيب مى كند، هر چند كهممكن است اين نقطه ضعف را جبران نموده ، و گفت : مراد از دنده پائين آدم ، زيادىگل آدم است ، آن گلى كه با آن اضلاع و دنده هاى آدم را آفريد (دقت بفرمائيد)، و اماساعتهائى كه براى مكث آدم در بهشت تعيين نموده ، در يكجا شش ساعت ، و جائى ديگر هفتساعتش ‍ خوانده ، علاج اين اختلاف آسان است ، براى اينكه ميگوئيم : منظور از ساعت شصتدقيقه نيست ، بلكه منظور بيان زمان تقريبى جريان است .
رواياتى از معصومين عليه و السلام در مراد از كلمات در آيه (فتلقى آدم من ربه كلمات )
و در كافى از يكى از دو امام باقر و صادق عليهماالسلام ، روايت كرده كه درذيل جمله : (فتلقى آدم من ربه كلمات )، فرمود: آن كلمات اين است : (لا اله الا انت ،سبحانك ، اللّهم و بحمدك ، عملت سوءا، و ظلمت نفسى ، فاغفرلى ، و انت خير الغافرين ،لا اله الا انت ، سبحانك اللّهم و بحمدك ، عملت سوءا، و ظلمت نفسى ، فارحمنى ، و انت خيرالغافرين ، لا اله الا انت ، سبحانك اللّهم ، و بحمدك ، عملت سوءا، و ظلمت نفسى ،فارحمنى ، و انت خير الراحمين ، لا اله الا انت ، سبحانك اللّهم ، و بحمدك ، عملت سوءا، وظلمت نفسى ، فاغفر لى ، و تب على ، انك انت التواب الرحيم )، معبودى بجز تو نيستبار الها، حمد و تسبيحت مى گويم ، كار زشتى مرتكب شدم ، و بخود ستم كردم ، پس مرابيامرز، كه تو بهترين آمرزندگانى ، معبودى بجز تو نيست ، بار الها تسبيح و حمدتميگويم ، كار بدى كردم ، و بخود ستم نمودم ، پس بمن رحم كن ، كه تو بهترينغافرانى ، معبودى بجز تو نيست ، حمد و تسبيحت ميگويم ، بار الها من بدى كردم ، وبخود ستم نمودم ، پس مرا رحم كن ، كه تو بهترين رحيمانى ، معبودى بجز تو نيست ،بار الها تسبيح و حمدت ميگويم ، كار بدى كردم ، و بخود ستم روا داشتم ، پس مرابيامرز، و نظر رحمتت بمن برگردان ، كه تو هم تواب و هم رحيمى .
مؤ لف : اين معنا را صدوق ، و عياشى ، و قمى ، و ديگران نيز روايت كرده اند، از طرقاهل سنت و جماعت هم قريب بآن روايت شده ، و چه بسا از آيات داستان نيز همين معنا استفادهبشود.
مرحوم كلينى در كافى گفته : و در روايتى ديگر در تفسير جمله : (فتلقى آدم من ربهكلمات )، آمده : كه فرمود: خدا را بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين سوگند داد.
مؤ لف : اين معنا را صدوق و عياشى و قمى و ديگران نيز روايت كرده اند، و قريب بآناز طرق اهل سنت و جماعت نيز روايت شده ، همچنانكه در در منثور ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده كه فرمود: وقتى آدم آن گناه را مرتكب شد،سر بسوى آسمان بلند كرده گفت : از تو بحق محمد مسئلت مى كنم ، كه مرا بيامرزى ،پس خدا بدو وحى كرد: كه محمد كيست ؟ گفت : اى خدا كه نامت والا است ، وقتى مرا آفريدى، سر بسوى عرش تو بلند كردم ، ديدم در آنجا نوشته شده ، لا اله الا اللّه ، محمدرسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم ، فهميدم كه در درگاه تو احدى عظيم المنزلةتر از او نيست كه نامش را با نام خود قرار داده اى ، پس خدايتعالى وحى كرد: كه اى آدم ،او آخرين پيامبران از ذريه تو است ، و اگر او نبود، تو را خلق نمى كردم .
مؤ لف : و اين معنا هر چند كه در بدو نظر از ظاهر آيات بعيد است ، و لكن اگر كاملا درآنها دقت شود، چه بسا تا اندازه اى قريب باشد، چون جمله : (فتلقى آدم ) الخ ، تنهابمعناى قبول آن كلمات نيست ، بلكه كلمه تلقى ، بمعناىقبول با استقبال و روى آورى است ، (كانه آدم روى بآن كلمات آورده ،و آنرا فرا گرفتهاست ) و اين دلالت دارد بر اينكه آدم اين كلمات را از ناحيه خدا گرفته ، و قهراقبل از توبه علم بآن كلمات پيدا كرده ، قبلا هم تمامى اسماء را از پروردگارش آموختهبود، آنجا كه پروردگارش فرمود: (من ميخواهم در زمين خليفه بگذارم ، ملائكه گفتند: آياكسى را در زمين مى گذارى كه در آن فساد كند، و خونريزيها كند، با اينكه ما تو رابحمدت تسبيح ميگوئيم ، و برايت تقديس مى كنيم ؟)، و پروردگارش بايشان فرمود: (منچيزى ميدانم كه شما نميدانيد)،
سپس علم تمامى اسماء را باو آموخت ، و معلوم است ، كه علم بتمامى اسماء هر ظلم و گناهىرا از بين مى برد، و دواى هر دردى ميشود، و گرنه جواب از ايراد ملائكه تمام نميشود، وحجت بر آنان تمام نمى گردد، براى اينكه خداى سبحان درمقابل اين اشكال آنان كه (در زمين فساد انگيزند و خونها بريزند)، چيزى نفرمود، و چيزىدر مقابل آن قرار نداد، بجز اينكه (خدا همه اسماء را باو تعليم كرد)، پس معلوم ميشود علمنامبرده تمامى مفاسد را اصلاح مى كرده ، و در سابق هم حقيقت آن اسماء را شناختى ، كهگفتيم موجودات عاليه اى غايب و در پس پرده آسمانها و زمين بوده اند، واسطه هائىبراى فيوضات خدا بمادون خود بوده اند، كهكمال هيچ همچنانكه در بعضى اخبار وارد شده : كه آدم عليه السلام شبح هائى ازاهل بيت ، و انوار ايشانرا در هنگام تعليم اسماء بديد، و نيز اخبارى رسيده : كه آن انواررا در هنگامى ديد، كه خدايتعالى ذريه اش را از پشتش بيرون كشيد، و نيز وارد شده : كهآن انوار را در همان هنگامى كه در بهشت بود، ديد، كه خواننده عزيز خودش بايد بآناخبار مراجعه نمايد (و راهنما خداست ).
خدايتعالى با نكره آوردن لفظ (كلمات ) امر آن كلمات را مبهم گذاشت ، و فرمود:(فتلقى آدم من ربه كلمات ) الخ ، و اطلاق لفظ كلمه ، بر موجود عينى در قرآن كريمآمده ، و در آيه : (بكلمه منه اسمه المسيح عيسى بن مريم )، صريحا اين لفظ را درعيسى بن مريم عليهماالسلام اطلاق نموده .
و اما اين كه بعضى از مفسرين گفته اند: كه منظور از كلمات كلماتى است كه خدا در سورهاعراف از آدم و حوا حكايت كرده ، و فرموده : (قالا: ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفرلنا، وترحمنا، لنكونن من الخاسرين ) الخ ، تفسير صحيحى نيست ، براى اينكه مسئله توبههمانطور كه آيات اين سوره ، يعنى سوره بقره دلالت مى كند، بعد از واقعه هبوط بزمينواقع شده ، چون مى فرمايد: (فقلنا: اهبطوا بعضكم لبعض عدو)، تا آنجا كه مىفرمايد: (فتلقى آدم من ربه كلمات ، فتاب عليه ) الخ ، و اين كلماتى كه آدم وهمسرش ‍ بآن تكلم كرده اند، قبل از هبوط، و در بهشت آموخته بودند، چون در سوره اعرافمى فرمايد: (فنادا هما ربهما: الم انهكما عن تلكما الشجره )؟ تا آنجا كه مى فرمايد:(قالا: ربنا ظلمنا انفسنا)، و در آخر مى فرمايد:(قال اهبطوا بعضكم لبعض عدو) الخ ، پس اقرار بظلم به نفس در بهشت واقع شده ،نه در زمين ، و حال آنكه گفتيم : تلقى كلمات در زمين بوده .
بلكه ظاهر اينكه گفتند: (پروردگارا بخود ستم كرديم ) الخ ،تذلل و خضوعى است از آندو، در مقابل ندائى كه خدا بآنان كرد، خواسته اند بعد ازاعتراف بربوبيت خدا، و اينكه بخاطر ظلمى كه كرديم مشرف بخطر خسران شده ايم ،اعلام كنند: باينكه امر بدست خداى سبحان است ، هر جور بخواهد امر مى كند.
و در تفسير قمى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرموده : موسى ازپروردگارش مسئلت كرد: بين او و آدم جمع كند، و خدا هم جمع نموده ، وى را موفقبزيارت او نمود، موسى گفت : اى پدر، مگر جز اين بود كه خدا تو را بدست قدرت خودبيافريد؟ و از روح خود در تو بدميد؟ و ملائكه را به سجده بر تو وادار نمود؟، پسچرا وقتى دستور داد: از يك درخت بهشت نخورى ، نافرمانى كردى ؟ آدم گفت : اى موسى !بگو ببينم ، خطيئه من در تورات چند سال قبل از خلقتم نوشته شده ؟ گفت : سى هزارسال آدم گفت : همينطور است ، آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: آدم با همين كلام موسىرا قانع ساخت .
مؤ لف : قريب باين معنا را علامه سيوطى در المنثور بچند طريق ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده .
و در علل از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: بخدا سوگند خدايتعالى آدمرا براى دنيا خلق كرده بود، و اگر او را در بهشت جاى داد، براى اين بود كه نافرمانىبكند، و آنگاه او را بهمانجائيكه براى آنجا خلقتش كرده بود، برگرداند.
مؤ لف : اين معنا در روايت عياشى ، از امام صادق عليه السلام هم گذشت ، كه فرمود:آدم دوستى از ميانه ملائكه داشت ، (تا آخر حديث ).
و در كتاب احتجاج -، در ضمن احتجاج على عليه السلام با مرد شامى ، كه از آنجنابپرسيده بود: گرامى ترين واديهاى روى زمين كجا است ؟ فرمود: بيابانى است كه آنجارا سرانديب ميخوانند، آدم وقتى از آسمان هبوط كرد، در آنجا سقوط كرد.
مؤ لف : مقابل اين روايت ، روايات بسيار زيادى است ، كه دلالت دارد بر اينكه آدم درمكه سقوط كرد، و بعضى از اين روايات گذشت ، ممكن هم هست ميانه اين روايات مختلف ،جمع كرده ، گفت : ممكن است آنجناب اول از آسمان به سرانديب فرود آمده ، و بار دوم ازسرانديب به سرزمين مكه هبوط كرده باشد، نه به دونزول ، در عرض هم ، تا جمع ممكن نباشد.
و در درالمنثور از طبرانى ، و از كتاب عظمت ابى الشيخ ، و ابن مردويه ، همگى از ابىذر، روايت شده كه گفت : حضور حضرت رسول عرضه داشتم : يارسول اللّه ! آيا بنظر شما آدم پيغمبر بود، يا نه ؟ در پاسخ فرمود: هم نبى بود، و همرسول ، چون خدايتعالى قبلا با او صحبت كرده بود، و فرموده بود: (يا آدم اسكن انت وزوجك الجنه ) پس معلوم ميشود بآنجناب وحى ميشده .
مؤ لف : اهل سنت و جماعت ، قريب باين معنا را بچند طريق روايت كرده اند.

آيات 40 - 44 بقره 
يا بنى اسرئيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم و اياىفارهبون - 40
و آمنوا بما انزلت مصدقا لما معكم و لا تكونوااول كافر به و لا تشتروا بآياتى ثمنا قليلا واياى فاتقون - 41
و لا تلبسوا الحق بالبطل و تكتموا الحق و انتم تعلمون - 42
و اقيموا الصلوه و آتوا الزكوه و اركعوا مع الراكعين - 43
اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتب افلا تعقلون - 44.

ترجمه آيات :
اى پسران اسرائيل نعمت مرا كه به شما ارزانى داشتم بياد آريد و به پيمان من وفا كنيدتا به پيمان شما وفا كنم و از من بيم كنيد (.4)به قرآنى كه نازل كرده ام و كتابى را كه نزد خود شما است تصديق مى كند بگرويد وشما نخستين منكر آن مباشيد و آيه هاى مرا به بهاى ناچيز مفروشيد و از من بترسيد (41)شما كه دانائيد حق را با باطلمياميزيد و آنرا كتمان مكنيد (42)نماز كنيد و زكات دهيد و با راكعان ركوع كنيد(43)شما كه كتاب آسمانى ميخوانيد چگونه مردم را به نيكى فرمان ميدهيد و خودتان را از يادمى بريد چرا بعقل در نمى آئيد (44).
بيان 
خداى سبحان در اين آيات عتاب ملت يهود را آغاز كرده ، و اين عتاب در طى صد و چند آيهادامه دارد، و در آن نعمتهائى را كه خدا بر يهود افاضه فرمود، و كرامتهائى را كه نسبتبه آنان مبذول داشت ، و عكس العملى كه يهود بصورت كفران و عصيان و عهدشكنى وتمرد و لجاجت از خود نشان داد، بر مى شمارد، و با اشاره به دوازده قصه از قصص آنانتذكرشان ميدهد، قصه نجاتشان از شر آل فرعون ، شكافته شدن دريا، و غرق شدنفرعونيان ، و قصه ميعاد در طور، و قصه گوساله پرستى آنان ، بعد از رفتن موسىبميقات ، و قصه مامور شدنشان بكشتن يكديگر، و داستان تقاضاشان از موسى كه خدا رابما نشان بده تا علنى و آشكارا او را ببينيم ، و به كيفر همين پيشنهادشان ، دچار صاعقهشدند، و دوباره زنده گشتند، تا آخر داستانهائيكه در اين آيات بدان اشاره شده ، وسرتاسر آن پر است از عنايات ربانى ، و الطاف الهى .
و نيز بيادشان مى آورد: آن ميثاقها كه از ايشان گرفت ، و ايشان آن ها را نقض كرده ، وپشت سر انداختند، و باز گناهانى را كه مرتكب شدند، و جرائمى را كه كسب كردند، وآثاريكه در دلهاشان پيدا شد، با اينكه كتابشان از آنها نهى كرده بود، و عقولشان نيزبرخلاف آن حكم مى كرد، بيادشان مى اندازد، و يادآوريشان مى كند: كه بخاطر آنمخالفت ها چگونه دلهاشان دچار قساوت ، و نفوسشان در معرض شقاوت قرار گرفت ، وچگونه مساعيشان بى نتيجه شد.
(و اوفوا بعهدى ) الخ ، كلمه عهد در اصل بمعناى حفاظ است ، و همه معانى آن از اينيك معنا مشتق شده مانند عهد بمعناى ميثاق ، و عهد بمعناى سوگند، و بمعناى وصيت ، وبمعناى ديدار، و بمعناى نزول ، و امثال آن . #(فارهبون )، كلمه رهبت بمعناى خوف ، ومقابلش كلمه رغبت است .
(و لا تكونوا اول كافر به )، يعنى از مياناهل كتاب ، و يا ميان اقوام گذشته ، و آينده تان ، شما كفر بقرآن را آغاز مكنيد، بگذاريدكسانى بدان كفر بورزند كه بهمه كتابهاى آسمانى كفر مى ورزند، و آن كفار مكههستند، كه قبل از يهود بقرآن كفر ورزيده بودند.

آيات 45 و 46 بقره 
و استعينوا بالصبر و الصلوه و انها لكبيره الا على الخاشعين - 45
الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون - 46.

ترجمه آيات :
از صبر و نماز كمك بجوئيد و آن بسى سنگين است مگر براى خشوع پيشگان (45)كه يقين دارند به پيشگاه پروردگار خويش مى روند و باو باز مى گردند.
استعانت به صبر و صلوة 
بيان
(و استعينوا بالصبر و الصلوه ) كلمه استعانت بمعناى طلب كمك است ، و اين دروقتى صورت مى گيرد كه نيروى انسان به تنهائى نمى تواند مهم و يا حادثه اى راكه پيش آمده بر وفق مصلحت خود بر طرف سازد، و اينكه فرموده : از صبر و نماز براىمهمات و حوادث خود كمك بگيريد، براى اينست كه در حقيقت ياورى بجز خداى سبحان نيست، در مهمات ياور انسان مقاومت و خويشتن دارى آدمى است ، باينكه استقامت بخرج داده ،ارتباط خود را با خدا وصل نموده ، از صميمدل متوجه او شود، و بسوى او روى آورد، و اين همان صبر و نماز است ، و اين دو بهترينوسيله براى پيروزى است ، چون صبر هر بلا و يا حادثه عظيمى را كوچك و ناچيز مىكند، و نماز كه اقبال بخدا، و التجاء باو است ، روح ايمان را زنده مى سازد، و بآدمى مىفهماند: كه بجائى تكيه دارد كه انهدام پذير نيست ، و به سببى دست زده كه پارهشدنى نيست .
(و انها لكبيره الا على الخاشعين ) الخ ، ضمير (ها) به كلمه (صلوه ) بر مى گردد،و اما اينكه آنرا به كلمه (استعانت ) كه جمله (استعينوا) متضمن آنست بر گردانيم ، ظاهرابا جمله (الا على الخاشعين ) منافات داشته باشد، براى اينكه خشوع با صبر خيلىنميسازد، و فرق ميانه خشوع و خضوع با اينكه معناىتذلل و انكسار در هر دو هست ، اين است كه خضوع مختص بجوارح و اعضاى بدنى آدمى است، ولى خشوع مختص بقلب است .
وجه استعمال كلمه (ظن ) در (الذين يظنون انهم ملاقوار بهم ) 229 
(الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم ) الخ ، اين مورد اعتقاد بآخرت ، موردى است كه هركس بايد بدان يقين حاصل كند، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (و بالاخره هم يوقنون)، با اين حال چرا در آيه مورد بحث مظنه و گمان بآن را كافى دانسته ؟ ممكن است وجهشاين باشد كه براى حصول و پيدايش خشوع دردل انسان ، مظنه قيامت و لقاء پروردگار كافى است ؟ چون علومى كه بوسيله اسبابتدريجى بتدريج در نفس پيدا ميشود، نخست از توجه ، و بعد شك ، و سپس بترجيح يكىاز دو طرف شك ، كه همان مظنه است پيدا شده ، و در آخر احتمالات مخالف بتدريج از بين مى رود، تا ادراك جزمى كه همان علم است حاصل شود.
و اين نوع از علم وقتى بخطرى هولناك تعلق بگيرد باعث غلق و اضطراب و خشوع نفسميشود، و اين غلق و خشوع از وقتى شروع ميشود، كه گفتيم يكطرف شك رجحان پيدا مىكند، و چون امر نامبرده خطرى و هولناك است ،قبل از علم بآن ، و تماميت آن رجحان ، نيز دلهره و ترس در نفس مى آورد.
پس بكار بردن مظنه در جاى علم ، براى اشاره باين بوده ، كه اگر انسان متوجه شودباينكه ربى و پروردگارى ، دارد كه ممكن است روزى با او ديدار كند، و بسويشبرگردد، در ترك مخالفت و رعايت احتياط صبر نمى كند، تا علم برايشحاصل شود، بلكه همان مظنه او را وادار باحتياط مى كند.
همچنانكه شاعر گفته :
(فقلت لهم : ظنوا بالفى مذحج ------ سراتهم فى الفارسىالمسرد)،
يعنى بايشان گفتم گمان كنيد كه دو هزار مرد جنگى از قبيله مذحج بسوى شما روى آوردهاند، كه بزرگان ايشان همه در زره هاى بافت فارس هستند.
چه شاعر در اين شعر مردم خود را بصرف مظنه ترسانده ، با اينكه بايد مردم را بدشمنيقينى ترساند، نه به مشكوك ، و اين بدان جهت است كه ظن بدشمن هم براى وادارى مردمبترك مخالفت كافى است ، و حاجت بيقين نيست ، تا شخص تهديد كننده براىتحصيل يقين در مردم ، و تفهيم آنان خود را بزحمت بيندازد و يا اعتنائى بشاءن آنان كند.
و بنابراين ، آيه مورد بحث با آيه : (فمن كان يرجو لقاء ربه ،فليعمل عملا صالحا)، هر كه اميد ديدار پروردگارش دارد، بايدعمل صالح كند)، قريب المضمون ميشود، چون در اين آيه نيز اميد بديدار خدا را در وادارىانسان بعمل صالح كافى دانسته است ، البته همه اين حرفها در صورتى است كه منظوراز لقاء پروردگار در جمله (ملاقوا ربهم )، مسئله قيامت باشد، و اما در صورتيكهمنظور از آن تصويرى باشد كه بزودى در سوره اعراف انشاءاللّه خواهيد ديد، درآنصورت ديگر هيچ محذورى در كار نيست .
بحث روايتى (شامل رواياتى درباره استعانت از صبر و صلوة و مراد از صبر و...)
در كافى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: هر وقت امرى و پيشامدى علىعليه السلام را بوحشت مى انداخت ، برميخاست ، و بنماز مى ايستاد، و مى فرمود:(استعينوا بالصبر و الصلوه )، از صبر و نماز كمك بگيريد.
و نيز در كافى از آنجناب روايت كرده ، كه درذيل آيه نامبرده فرمود: صبر همان روزه است ، و فرمود: هر وقت حادثه اى براى كسىپيش آمد، روزه بگيرد، تا خدا آنرا بر طرف سازد، چون خدايتعالى فرموده : (و استعينوابالصبر)، كه منظور از آن روزه است .
مؤ لف : مضمون دو حديث بالا را عياشى هم در تفسير خود روايت كرده ، و تفسير صبربروزه ، از باب جرى يعنى تطبيق كلى بر مصداق است .
و در تفسير عياشى از ابى الحسن عليه السلام روايت آمده ، كه فرمود: صبر در اين آيهبمعناى روزه است ، و هر گاه امر ناگوارى براى كسى پيش آيد، روزه بگيرد، تا برطرف شود، چون خدايتعالى فرمود: (و استعينوا بالصبر و الصلاه ، و انها لكبيره الاعلى الخاشعين )، و خاشع بمعناى كسى است كه در نماز خود حالت ذلت بخود بگيرد، ومنظور از خاشعان در اين آيه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين عليهالسلام است .
مؤ لف : امام (على ) از آيه شريفه استحباب روزه و نماز را در هنگامنزول شدائد و ناملايمات استفاده كرده ، و نيز استحبابتوسل برسولخدا و ولى خدا در اينگونه مواقع را از آيه شريفه در آورده است ، و اين درحقيقت تاءويل كلمه صوم و صلوه برسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منينعليه السلام است .
و در تفسير عياشى نيز از على عليه السلام روايت كرده ، كه درذيل آيه (الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم ) الخ ، فرموده : يعنى يقين دارند باينكهمبعوث ميشوند، و مراد بظن در اين آيه يقين است .
مؤ لف : اين روايت را صدوق نيز نقل كرده .
ابن شهر آشوب از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود: اين آيه درباره على ، وعثمان بن مظعون ، و عمار بن ياسر، و رفقاى ايشاننازل شده است .

آيات 47 و 48 بقره 
يا بنى اسرئيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم على العالمين - 47
و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعه و لا يوخذ منهاعدل و لا هم ينصرون - 48.

ترجمه آيات
اى پسران اسرائيل نعمت مرا كه به شما ارزانى داشتم و شما را بر مردم زمانه برترىدادم بياد آريد (47)و از آن روز كه كسى بكار كسى نيايد و از او شفاعتى نپذيرند و از او عوضى نگيرند وكسان يارى نشوند بترسيد (48).
نظام زندگى دنيا بر اساس اسباب و وسائط و شفعاء مى گردد 
بيان
(و اتقوا يوما لا تجزى ) الخ ، پادشاهى و سلطنت دنيوى از هر نوعش كه باشد، وبا جميع شئون و قواى مقننه ، و قواى حاكمه ، و قواى مجريه اش ، مبتنى بر حوائجزندگى است ، و اين حاجت زندگى است كه ايجاب مى كند چنين سلطنتى و چنين قوانينىبوجود آيد، تا حوائج انسانرا كه عوامل زمانى و مكانى آنرا ايجاب مى كند بر آورد.
بهمين جهت چه بسا ميشود كه متاعى را مبدل بمتاعى ديگر، و منافعى را فداى منافعىبيشتر، و حكمى را مبدل بحكمى ديگر مى كند، بدون اينكه اين دگرگونيها در تحتضابطه و ميزانى كلى در آيد، و بر همين منوال مسئله مجازات متخلفين نيز جريان مى يابد،با اينكه جرم و جنايت را مستلزم عقاب ميدانند، چه بسا از اجراء حكم عقاب بخاطر غرضىمهم تر، كه يا اصرار و التماس محكوم بقاضى ، و تحريك عواطف او است ، و يا رشوهاست ، صرفنظر كنند، و قاضى بخاطر عوامل نامبرده بر خلاف حق حكم براند، و تعيينجزاء كند، و يا مجرم پارتى و شفيعى نزد او بفرستد، تا بين او و خودش واسطه شود، ويا اگر قاضى تحت تاءثير اينگونه عوامل قرار نگرفت ، پارتى و شفيع نزد مجرىحكم برود، و او را از اجراء حكم باز بدارد، و يا در صورتيكه احتياج حاكمبپول بيشتر از احتياجش بعقاب مجرم باشد، مجرم عقاب خود را باپول معاوضه كند، و يا قوم و قبيله مجرم بيارى او برخيزند، و او را از عقوبت حاكمبرهانند، و عواملى ديگر نظير عوامل نامبرده ، كه احكام و قوانين حكومتى را از كار مىاندازد، و اين سنتى است جارى ، و عادتى است در بين اجتماعات بشرى .
اين توهم خرافى كه نظام حيات اخروى نيز بر مبناى اسباب و مسببات مادى است
و در ملل قديم از وثنى ها و ديگران ، اين طرز فكر وجود داشت ، كه معتقد بودند نظامزندگى آخرت نيز مانند نظام زندگى دنيوى است ، و قانون اسباب و مسببات و ناموستاءثير و تاءثر مادى طبيعى ، در آن زندگى نيز جريان دارد، لذا براى اينكه از جرائمو جناياتشان صرفنظر شود، قربانيها و هدايا براى بت ها پيشكش مى كردند، تا باينوسيله آنها را در برآورده شدن حوائج خود برانگيزند، و همدست خود كنند، و يا بتهابرايشان شفاعت كنند، و يا چيزيرا فديه و عوض جريمه خود ميدادند، و بوسيله يك جانزنده يا يك اسلحه ، خدايان را بيارى خود مى طلبيدند، حتى با مردگان خود چيزى اززيور آلات را دفن مى كردند، تا بآن وسيله در عالم ديگر زندگى كنند، و لنگ نمانند، ويا انواع اسلحه با مردگان خود دفن مى كردند، تا در آن عالم با آن از خود دفاع كنند، وچه بسا با مرده خود يك كنيز را زنده دفن مى كردند، تا مونس او باشد، و يا يكى ازقهرمانان را دفن مى كردند، تا مرده را يارى كند، و در همين اعصار در موزه هاى دنيا درميانه آثار زمينى مقدار بسيار زيادى از اين قبيل چيزها ديده ميشود.
در بين ملل اسلامى نيز با همه اختلافيكه در نژاد و زبان دارند، عقائد گوناگونى شبيهبعقائد خرافى گذشته ديده ميشود، كه معلوم است ته مانده همان خرافات است ، كه بهتوارث باقى مانده است ، و اى بسا در قرون گذشته رنگهاى گونه گونى بخودگرفته است ،
و در قرآن كريم تمامى اين آراء واهيه و پوچ ، واقاويل كاذبه و بى اساس ابطال شده ، خداى عز وجل در باره اش فرمود: (و الامر يومئذ لله )، (امروز تنها موثر خداست )، و نيز فرموده: (ور اوا العذاب ، و تقطعت بهم الاسباب )، (عذاب را مى بينند و دستشان از همه اسباببريده ميشود).
و نيز فرموده : (و لقد جئتمونا فرادى ، كما خلقناكماول مره ، و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم ، و ما نرى معكم شفعاءكم ، الذين زعمتم انهمفيكم شركاء، لقد تقطع بينكم ، و ضل عنكم ما كنتم تزعمون )، امروز تك تك و بهتنهائى نزد ما آمديد، همانطور كه روز اوليكه شما را آورديم لخت و تنها آفريديم ، وآنچه بشما داده بوديم با خود نياورديد، و پشت سر نهاديد، با شما نمى بينيم آنشفيعانى كه يك عمر شريكان ما در سرنوشت خود مى پنداشتيد، آرى ارتباطهائيكه بينشما بود، و بخاطر آن منحرف شديد، قطع شد، و آنچه را مى پنداشتيد (امروز نمىبينيد) و نيز فرموده : (هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت ، و ردوا الى اللّه مولاهم الحق ، وضل عنهم ما كانوا يفترون )، در آن هنگام هر كس بهر چه از پيش كرده مبتلا شود، و بسوىخداى يكتا مولاى حقيقى خويش بازگشت يابند، و آن دروغها كه مى ساخته اند نابودشوند).
رد اين خرافات و بيان قطع روابط و سنن دنيوى مانند واسطه گرى در رد اين خرافات
و همچنين آياتى ديگر، كه همه آنها اين حقيقت را بيان مى كند، كه در موطن قيامت ، اثرى ازاسباب دنيوى نيست ، و ارتباطهاى طبيعى كه در اين عالم ميان موجودات هست ، در آنجا بكلىمنقطع است ، و اين خود اصلى است كه لوازمى بر آن مترتب ميشود، و آن لوازم بطوراجمال بطلان همان عقائد موهوم و خرافى است ، آنگاه قرآن كريم هر يك از آن عقائد رابطور تفصيل بيان نموده ، و پنبه اش را زده است ، از آنجمله مسئله شفاعت و پارتى بازىاست ، كه درباره آن مى فرمايد: (و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا، و لايقبل منها شفاعه ، و لا يوخذ منها عدل ، و لا هم ينصرون )، (بپرهيزيد از روزى كه احدىبجاى ديگرى جزاء داده نميشود، و از او شفاعتى پذيرفته نيست ، و از او عوضى گرفتهنميشود، و هيچكس از ناحيه كسى يارى نمى گردند)، و نيز فرموده : (يوم لا بيع فيه ولا خله و لا شفاعه )، (روزيكه در آن نه خريد و فروشى است ، و نه رابطه دوستى ) ونيز فرموده : (يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا)، (روزيكه هيچ دوستى براى دوستىكارى صورت نمى دهد)، و نيز فرموده : (يوم تولون مدبرين ، مالكم من اللّه من عاصم) (روزيكه از عذاب مى گريزيد ولى از خدا پناه گاهى نداريد) و نيز فرموده (مالكملا تناصرون ؟ بل هم اليوم مستسلمون )، چرا بيارى يكديگر برنميخزيد؟ بلكه آنانامروز تسليمند.
و نيز فرموده : (و يعبدون من دون اللّه ما لا يضرهم و لا ينفعهم ، و يقولون هولاء شفعاوناعند اللّه ، قل اتنبون بما لا يعلم فى السموات و لا فى الارض ؟ سبحانه و تعالى عمايشركون )، بغير خدا چيزيرا مى پرستند كه نه ضررى برايشان دارد، و نه سودىبايشان مى رساند، و ميگويند: اينها شفيعان ما به نزد خدايند، بگو: آيا بخدا چيزى يادميدهيد كه خود او در آسمانها و زمين اثرى از آن سراغ ندارد؟ منزه و والا است خدا، از آنچهايشان برايش شريك مى پندارند)، و نيز فرموده ،(ما للظالمين من حميم ، و لا شفيعيطاع )، (ستمكاران نه دوستى دارند، و نه شفيعى كه سخنش خريدار داشته باشد) ونيز فرموده : (فما لنا من شافعين و لا صديق حميم )، و از اينقبيل آيات ديگر، كه مسئله شفاعت و تاءثير واسطه و اسباب را در روز قيامت نفى مى كند،(دقت فرمائيد).
اثبات شفاعت در دسته اى ديگر از آيات قرآن 
و از سوى ديگر قرآن كريم با اين انكار شديدش در مسئله شفاعت ، اين مسئله را بكلى و ازاصل انكار نمى كند، بلكه در بعضى از آيات مى بينيم كه آنرا فى الجمله اثباتمينمايد، مانند آيه : (اللّه الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ، ثم استوى علىالعرش ، ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع ، افلا تتذكرون )،؟ (او است اللّه ، كهآسمانها و زمين را در شش روز بيافريد، و سپس بر عرش مسلط گشت ، شما بغير اوسرپرست و شفيعى نداريد، آيا باز هم متذكر نمى گرديد؟!) كه مى بينيد در اين آيهبطور اجمال شفاعت را براى خود خدا اثبات نموده : و نيز آيه : (ليس لهم من دونه ولى ولا شفيع )، (بغير او ولى و شفيعى برايشان نيست )، و آيه :
(قل لله الشفاعه جميعا)، (بگو شفاعت همه اشمال خدا است ، و نيز فرموده : (له ما فى السموات ، و ما فى الارض ، من ذا الذى يشفععنده الا باذنه ؟ يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم )، (مر او راست آنچه در آسمانها و آنچهدر زمين است ، كيست كه بدون اذن او نزد او شفاعتى كند؟ او ميداند اعمالى را كه يك يك آنانكرده اند، و همچنين آثاريكه از خود بجاى نهاده اند)، و نيز فرموده : (ان ربكم ، اللّه ،الذى خلق السموات و الارض فى سته ايام ، ثم استوى على العرش ، يدبر الامر، ما منشفيع الا من بعد اذنه )، (بدرستى پروردگار شما تنهااللّه است ، كه آسمانها و زمين رادر شش روز بيافريد، آنگاه بر عرش مسلط گشته ، تدبير امر نمود، هيچ شفيعى و نيزفرموده : (و قالوا اتخذ الرحمن ولدا، سبحانه ،بل عباد مكرمون ، لا يسبقونه بالقول ، و هم بامره يعملون ، يعلم ما بين ايديهم و ماخلفهم ، و لا يشفعون الا لمن ارتضى ، و هم من خشيته مشفقون )، (گفتند: خدا فرزندىگرفته ، منزه است خدا، بلكه فرشتگان بندگان آبرومند اويند كه در سخن از او پيشينمى گيرند، و بامر او عمل مى كنند، و او ميداند آنچه را كه آنان مى كنند، و آنچه اثر كهدنبال كرده هايشان ميماند، و ايشان شفاعت نمى كنند، مگر كسى را كه خدا راضى باشد، ونيز ايشان از ترس او همواره در حالت اشفاقند)،، و نيز فرموده : (و لا يملك الذينيدعون من دونه الشفاعه ، الا من شهد بالحق ، و هم يعلمون )، (آنهائيكه مشركين بجاى خدامى خوانند، مالك شفاعت كسى نيستند، تنها كسانى ميتوانند بدرگاه او شفاعت كنند، كه بحقشهادت داده باشند، و در حالى داده باشند، كه عالم باشند).
و نيز فرموده : (لا يملكون الشفاعه ، الا من اتخذ عند الرحمن عهدا)، (مالك شفاعت نيستند،مگر تنها كسانيكه نزد خدا عهدى داشته باشند)، و نيز فرموده ، (يومئذ لا تنفع الشفاعه، الا من اذن له الرحمن ، و رضى له قولا، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ، و لا يحيطون بهعلما)، (امروز شفاعت سودى نمى بخشد، مگر از كسى كه رحمان باو اجازه داده باشد، وسخن او را پسنديده باشد، او بآنچه مردم كرده اند، و نيز بآنچه آثار پشت سر نهادهاند، دانا است ، و مردم باو احاطه علمى ندارند).
و نيز فرموده : (و لا تنفع الشفاعه عنده ، الا لمن اذن له )، (شفاعت نزد او براى كسىسودى نميدهد، مگر كسى كه برايش اجازه داده باشد)، و نيز فرموده : (و كم من ملك فىالسموات ، لا تغنى شفاعتهم شيئا الا من بعد ان ياذن اللّه لمن يشاء و يرضى ): (چهبسيار فرشتگان كه در آسمانهايند، و شفاعتشان هيچ سودى ندارد، مگر بعد از آنكه خدابراى هر كه بخواهد اذن دهد).
طريق جمع بين دو دسته آيات 
اين آيات بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد، يا شفاعت را مختص بخداى (عز اسمه ) مى كند،مانند سه آيه اول ، و يا آن را عموميت ميدهد، و براى غير خدا نيز اثبات مى كند، اما با اينشرط كه خدا باو اذن داده باشد، و بشفاعتش راضى باشد، وامثال اين شروط.
و بهر حال ، آنچه مسلم است ، و هيچ شكى در آن نيست ، اين استكه آيات نامبرده شفاعت رااثبات مى كند، چيزيكه هست بعضى آنطور كه ديديد منحصر در خدا مى كند، و بعضىديگر آنطور كه ديديد عموميتش مى دهد.
اين را هم بياد داريد كه آيات دسته اول ، شفاعت را نفى مى كرد،حال بايد ديد جمع بين اين دو دسته آيات چه ميشود؟ در پاسخ ميگوئيم نسبتى كه اين دودسته آيات با هم دارند، نظير نسبتى است كه دو دسته آيات راجعه بعلم غيب با هم دارند،يكدسته علم غيب را منحصر در خدا مى كند، دسته ديگر آنرا براى غير خدا نيز اثبات نموده، قيد رضاى خدا را شرط مى كند، دسته اول مانند آيه :(قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب )، (بگو در آسمانها و زمين هيچ كس غيبنميداند)، و آيه : (و عنده مفاتح الغيب ، لا يعلمها الا هو)، (نزد اوست كليدهاى غيب ، كهكسى جز خود او از آن اطلاع ندارد)، و از دسته دوم مانند آيه : (عالم الغيب ، فلا يظهرعلى غيبه احدا، الا من ارتضى من رسول )، (خدا عالم غيب است واحدى را بر غيب خود مسلطنميسازد، مگر كسى از و هم چنين نسبت ميانه آن دو دسته آيات شفاعت ، نظير نسبتى است كهميان دو دسته آيات راجع بمرگ ، و نيز دو دسته آيات راجعه بخلقت و رزق ، و تاءثير، وحكم ، و ملك ، و امثال آنست ، كه در اسلوب قرآن بسيار زياد ديده ميشود، يكجا مرگبندگان ، و خلقتشان ، و رزقشان ، و ساير نامبرده ها را بخود نسبت ميدهد، و جائى ديگربراى غير خود اثبات مى كند، و قيد اذن و مشيت خود را بر آن اضافه مى نمايد.
اثبات شفاعت براى غير خدا، به اذن خدا نه مستقلا 
و اين اسلوب كلام ، بما مى فهماند كه بجز خدايتعالى هيچ موجودى بطوراستقلال مالك هيچ يك از كمالات نامبرده نيست ، و اگر موجودى مالك كمالى باشد، خدا باوتمليك كرده ، حتى قرآن كريم در قضاهاى رانده شده بطور حتم ، نيز يكنوع مشيت رابراى خدا اثبات مى كند، مثلا مى فرمايد: (فاما الذين شقوا، ففى النار لهم فيها زفيرو شهيق ، خالدين فيها، ما دامت السموات و الارض ، الا ما شاء ربك ، ان ربكفعال لما يريد و اما الذين سعدوا، ففى الجنه ، خالدين فيها، ما دامت السموات و الارض ،الا ما شاء ربك ، عطاء غير مجذوذ)، (اما كسانيكه شقى شدند، پس در آتشند، و در آن زفيرو شهيق (صداى نفس فرو بردن و برآوردن ) دارند، و جاودانه در آن هستند مادام كه آسمانهاو زمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد كه پروردگارت هر چه اراده كندفعال است و اما كسانيكه سعادتمند شدند، در بهشت جاودانه خواهند بود، مادام كه آسمانها وزمين برقرار است مگر آنچه پروردگارت بخواهد - عطائى است قطع نشدنى )،ملاحظه مى فرمائيد كه سعادت و شقاوت و خلود در بهشت و دوزخ را با اينكه از قضاهاىحتمى او است ، و مخصوصا درباره خلود در بهشت صريحا فرموده : عطائى است قطعنشدنى ، اما در عين حال اين قضاء را طورى نرانده كه العياذ باللّه دست بند بدست خودزده باشد، بلكه باز سلطنت و ملك خود را نسبت بآن حفظ كرده ، و فرموده : (پروردگارتبآنچه اراده كند فعال است )، يعنى هر چه بخواهد مى كند.
و سخن كوتاه اينكه نه اعطاء و دادنش طورى است كه اختيار او را از او سلب كند، و بعد ازدادن نسبت بآنچه داده ندار و فقير شود، و نه ندادنش او را ناچار بحفظ آنچه نداده ميسازد،و سلطنتش را نسبت بآن باطل مى كند.
از اينجا معلوم ميشود: آياتيكه شفاعت را انكار مى كنند، اگر بگوئيم : ناظر بشفاعت در روزقيامت است ، شفاعت بطور استقلال را نفى مى كند، و ميخواهد بفرمايد: كسى در آنروزمستقل در شفاعت نيست ، كه چه خدا اجازه بدهد و چه ندهد او بتواند شفاعت كند، و آياتيكهآنرا اثبات مى كند، نخست اصالت در آنرا براى خدا اثبات مى كند، و براى غير خدابشرط اذن و تمليك خدا اثبات مينمايد، پس شفاعت براى غير خدا هست ، اما با اذن خدا.
چند فصل درباره شفاعت و متعلقات آن
حال بايد در آيات اين بحث دقت كنيم ، ببينيم شفاعت و متعلقات آن از نظر قرآن چه معنائىدارد؟، و اين شفاعت در حق چه كسانى جارى ميشود؟ و از چه شفيعانى سر مى زند؟ و در چهزمانى تحقق مييابد؟ و اينكه شفاعت چه نسبتى با عفو و مغفرت خدايتعالى دارد، و از اينقبيل جزئيات آنرا در چند فصل بررسى كنيم .
فصل اول ، شفاعت چيست ؟ (تجزيه وتحليل معنى شفاعت )
معناى اجمالى شفاعت را همه ميدانند، چون همه انسانها در اجتماع زندگى ميكنند، كه اساسشتعاون است .
و اما معناى لغوى آن به تفصيل : اين كلمه از ماده (ش - ف - ع ) است ، كه درمقابل كلمه (وتر- تك ) بكار مى رود، در حقيقت شخصى كهمتوسل ، به شفيع ميشود نيروى خودش به تنهائى براى رسيدنش بهدف كافى نيست ،لذا نيروى خود را با نيروى شفيع گره مى زند، و در نتيجه آنرا دو چندان نموده ، بآنچهميخواهد نائل مى شود، بطوريكه اگر اينكار را نمى كرد، و تنها نيروى خود را بكار مىزد، بمقصود خود نمى رسيد، چون نيروى خودش به تنهائى ناقص و ضعيف و كوتاه بود.
و اما بحث اجتماعى آن ، و اينكه تا چه پايه معتبر است ؟ ميگوئيم : شفاعت يكى از امورىاست كه ما آنرا براى رسيدن بمقصود بكار بسته ، و از آن كمك مى گيريم ، و اگر موارداستعمال آنرا آمارگيرى كنيم ، خواهيم ديد كه بطور كلى در يكى از دو مورد از آن استفادهمى كنيم ، يا در مورد جلب منفعت و خير، آنرا بكار مى زنيم ، و يا در مورد دفع ضرر وشر، البته نه هر نفعى ، و نه هر ضررى ، چون ما هرگز در نفع و ضررهائيكه اسبابطبيعى و حوادث كونى آنرا تامين مى كند، از قبيل گرسنگى ، و عطش ، و حرارت ، و سرما،و سلامتى ، و مرض ، متوسل بشفاعت نميشويم ، وقتى گرسنه شديم بدون اينكه دستبدامن اسباب غيرطبيعى بزنيم ، خود برخاسته براى خودمان غذا فراهم مى كنيم ، و همچنينآب و لباس و خانه و دارو تهيه مى كنيم .
و توسل ما باسباب غيرطبيعى ، و شفيع قرار دادن آنها، تنها در خيرات و شرورى ، ومنافع و مضارى استكه اوضاع قوانين اجتماعى ، و احكام حكومت ، يا بطور خصوص ، و ياعموم ، بطور مستقيم يا غيرمستقيم ، پيش مى آورد، چون در دائره حكومت و مولويت از يكسو، وعبوديت و اطاعت از سوى ديگر، در هر حاكم و محكومى كه فرض شود احكامى از امر و نهىهست ، كه اگر محكوم و رعيت بآن احكام عمل كند، و تكليف حاكم و مولى راامتثال نمايد، آثارى از قبيل مدح زبانى ، و يا منافع مادى ، از جاه ومال در پى دارد، و اگر با آن مخالفت نموده ، و از اطاعت تمرد و سرپيچى كند، آثارديگرى از قبيل مذمت زبانى ، و يا ضرر مادى ، و يا معنوى در پى دارد، پس ‍ وقتى مولائىغلام خود و يا هر كس ديگريكه در تحت سياست و حكومت او قرار دارد مثلا امر بكند، و يانهى كند، و او هم امتثال نمايد، اجرى آبرومند دارد، و اگر مخالفت كند، عقاب يا عذابىدارد، از همينجا دو نوع وضع و اعتبار درست ميشود، يكى وضع حكم و قانون ، و يكى هموضع آثاريكه بر موافقت و مخالفت آن مترتب ميشود.
و بنابر همين اساس آسياى همه حكومتهاى عمومى و خصوصى ، و مخصوصا حكومت بين هرانسانى با زير دستش ميچرخد.
در چه مواردى انسان متوسل به شفاعت مى شود؟ 
بنابراين اگر انسانى بخواهد بكمالى و خيرى برسد، يا مادى و يا معنوى ، كه از نظرمعيارهاى اجتماعى آمادگى و ابزار آنرا ندارد، و اجتماع وى را لايقآنكمال و آن خير نمى داند، و يا بخواهد از خود شرى را دفع كند، شريكه بخاطر مخالفتمتوجه او ميشود، و از سوى ديگر قادر بر امتثال تكليف ، واداى وظيفه نيست ، در اينجامتوسل بشفاعت ميشود.
و بعبارتى روشن تر، اگر شخصى بخواهد به ثوابى برسد كه اسباب آنرا تهيهنديده ، و از عقاب مخالفت تكليفى خلاص گردد، بدون اينكه تكليف را انجام دهد، در اينجامتوسل بشفاعت مى گردد، و مورد تاءثير شفاعت هم همينجا است ، اما نه بطور مطلق ، براىاينكه بعضى افراد هستند كه اصلا لياقتى براى رسيدن بكماليكه ميخواهند ندارند،مانند يك فرد عامى كه ميخواهد با شفاعت اعلم علماء شود، با اينكه نه سواد دارد، و نهاستعداد، و يا رابطه اى كه ميان او و آن ديگرى واسطه و شفيع شود ندارند، مانند بردهاى كه بهيچ وجه نمى خواهد از مولايش اطاعت كند، و ميخواهد در عين ياغى گرى و تمردشبوسيله شفاعت مورد عفو مولا قرار گيرد كه در اين دو فرض ، شفاعت سودى ندارد، چونشفاعت وسيله اى است براى تتميم سبب ، نه اينكه خودش مستقلا سبب باشد، اولى را اعلمعلماء كند، و دومى را در عين ياغيگريش مقرب درگاه مولا سازد.

next page

fehrest page

back page