|
|
|
|
|
|
وجه چهارم از كفر، ترك دستورات خداى عزوجل ميباشد، كه در آن باره فرموده : (و اذاخذنا ميثاقكم لا تسفكون دماءكم ، و لاتخرجون انفسكم من دياركم ، ثم اقررتم و انتمتشهدون ثم انتم هولاء تقتلون انفسكم ، و تخرجون فريقا منكم ، من ديارهم ، تظاهرونعليهم بالاثم و العدوان ، و ان ياتوكم اسارى ، تفادوهم ، و هو محرم عليكم اخراجهم ،افتومنون ببعض الكتاب ؟ و تكفرون ببعض ؟) (و چون پيمان از شما گرفتيم ، كه خونيكديگر مريزيد، و يكديگر را از ديارتان بيرون مكنيد، شما هم بر اين پيمان اقراركرديد، و شهادت داديد، آنگاه همين شما يكديگر را كشتيد، و از وطن بيرون كرديد، و بردشمنى آنان و جنايتكارى پشت به پشت هم داديد، و چون اسيرتان ميشدند، فديه مىگرفتيد، با اينكه فديه گرفتن و بيرون راندن بر شما حرام بود، آيا به بعضىاحكام كتاب ايمان مى آوريد، و به بعضى كفر مى ورزيد؟) يعنىعمل نمى كنيد)؟ پس در اين آيه منظور از كفر، ترك دستورات خداىعزوجل ميباشد، چون نسبت ايمان هم بايشان داده ، هر چند كه اين ايمان را از ايشانقبول نكرده ، و سودمند بحالشان ندانسته ، و فرموده : (فما جزاء منيفعل ذلك منكم الاخزى فى الحيوة الدنيا، و يوم القيامه يردون الى اشد العذاب ، و ما اللّهبغافل عما تعملون )، (پس چيست جزاى هر كه از شما چنين كند، بجز خوارى در زندگىدنيا، و روز قيامت بسوى شديدترين عذاب بر مى گردند، و خدا از آنچه مى كنيدغافل نيست ). وجه پنجم از كفر، كفر برائت است ، كه خداىعزوجل درباره اش از ابراهيم خليل عليه السلام حكايت كرده ، كه گفت : (كفرنا بكم ، وبدا بيننا و بينكم العداوه و البغضاء ابدا حتى تومنوا باللّه وحده )، (از شما بيزاريم، و ميان ما و شما دشمنى و خشم آغاز شد، و دست از دشمنى برنميداريم ، تا آنكه بخداىيگانه ايمان بياوريد) كه در اين آيه كفر بمعناى بيزارى آمده ، و نيز از ابليس حكايت مىكند، كه از دوستان انسى خود در روز قيامت بيزارى جسته ، ميگويد: (انى كفرت بمااشركتمون من قبل )، (من از اينكه شما مرا در دنيا شريك قرارداديد بيزارم )، و نيز ازقول بت پرستان حكايت مى كند، كه در قيامت از يكدگر بيزارى ميجويند، و فرموده :(انما اتخذتم من دون اللّه اوثانا، موده بينكم فى الحيوه الدنيا، ثم يوم القيامه يكفربعضكم ببعض ، و يلعن بعضكم بعضا)، (تنها علت بت پرستى شما در دنيا رعايتدوستى با يكديگر بود، ولى روز قيامت از يكديگر بيزارى جسته ، يكديگر را لعنتخواهيد كرد)، كه كفر در اين آيه نيز بمعناى بيزارى آمده . مؤ لف : اين روايت در حقيقت ميخواهد بفرمايد: كه كفر شدت و ضعف مى پذيرد.
آيات 8 - 20 بقره و من الناس من يقول آمنا باللّه و باليوم الاخر و ما هم بمؤ منين - 8 يخادعون اللّه و الذين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون - 9 فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا و لهم عذاب اءليم بما كانوا يكذبون - 10 و اءذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون -11 الا انهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون -12 و اذا قيل لهم اءمنوا كما اءمن الناس قالوا انومن كما اءمن السفهاء الا انهم هم السفهاء و لكنلا يعلمون -13 و اذا لقوا الذين اءمنوا قالوا اءمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤ ن- 14 اللّه يستهزى بهم و يمدهم فى طغيانهم يعمهون - 15 اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين - 16 مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اضائت ما حوله ذهب اللّه بنورهم وتركهم فى ظلمات لايبصرون - 17 صم بكم عمى فهم لا يرجعون - 18. او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعقحذر الموت و اللّه محيط بالكافرين - 19 يكاد البرق يخطف اءبصارهم كلما اءضاء لهم مشوا فيه و اذا اءظلم عليهم قاموا و لوشاءاللّه لذهب بسمعهم و اءبصارهم ان اللّه على كل شى ء قدير - 20. ترجمه آيات : و بعضى از مردم كسانيند كه ميگويند بخدا و بروز جزا ايمان آورده ايم و لكن (دروغميگويند و) هرگز ايمان نياورده اند (8)با خدا و با كسانيكه ايمان آورده اند نيرنگ مى كنند ولى نميدانند كه جز بخود نيرنگنمى كنند اما نميدانند (9)در دلهاشان مرضى است پس خدا بكيفر نفاقشان آن بيمارى را زيادتر كرد، و ايشانبخاطر دروغها كه ميگويند عذابى دردناك دارند (.1)و چون بايشان گفته ميشود در زمين فساد مكنيد ميگويند ما اصلاحگرانيم (11)تو آگاه باش ايشان مفسدانند ولى خود نميدانند (12)و چون بايشان گفته ميشود مانند مردم ايمان بياوريد ميگويند: آيا مانند سفيهان ايمانبياوريم آگاه باش كه خود ايشان سفيهند ولكن نميدانند (13)و چون مؤ منان را مى بينند مى گويند: ما ايمان آورده ايم و چون با شيطانهاى خود خلوتمى كنند مى گويند ما با شمائيم ، ما ايشان را مسخره مى كنيم (14)خدا هم ايشان را مسخره ميكند و همچنان وا مى گذارد تا در طغيان خود كوردل بمانند (15)همين ها هستند كه ضلالت را بهدايت خريدند و تجارتشان سود نكرد و هدايت نيافتند (16)حكايت آنها چون سرگذشت كسى است كه آتشى بيفروخت تا پيش پايش روشن شود همينكهاطرافش را روشن كرد خدا نورشان بگرفت و در ظلمت هائى رهاشان كرد كه ديدن نتوانند(17)كرر و لال و كورند و از ضلالت باز نيايند (18)يا چو بارانى سخت كه از آسمان بريزد، بارانى كه ظلمت ها و رعد و برق همراه داشتهباشد رعد و برقى كه از نهيب آن انگشتان در گوشها كنند و خدا فراگير كافران است(19)نزديك باشد كه برق ديدگانشان ببرد هر گاه روشن شود راه روند و چون تاريك شودباز ايستند اگر خدا ميخواست از همان اول چشمها و گوششان را مى گرفت كه خدا بهر چيزتوانا است .(20) دو مثل در شرح وضع و حال منافقين بيان (و من الناس من يقول ) تا آيه بيستم . كلمه خدعه بمعناى نوعى نيرنگ است ، وشيطان بمعناى موجودى سراپا شر است ، و بهمين جهت ابليس را شيطان ناميده اند. در اين آيات وضع منافقين را بيان مى كند، كه انشاءاللّه گفتارمفصل ما درباره آنان در سوره منافقين و مواردى ديگر خواهد آمد. در آيه : (مثلهم كمثل الذى استوقد نارا) الخ ، با آوردن مثلى ، وضع منافقين را مجسمساخته ، مى فرمايد منافقين مثل كسى ميمانند كه در ظلمتى كور قرار گرفته ، بطوريكهخير را از شر، و راه را از چاه و نافع را از مضر، تشخيص نميدهد، و براى بر طرف شدنآن ظلمت ، دست باسباب روشنى مى زند، يا آتشى روشن كند، كه با آن اطراف خود را بهبيند، يا وسيله اى ديگر و چون آتش روشن ميكند و پيرامونش روشن ميشود خدا بوسيله اى ازوسائل كه دارد يا باد، يا باران ، يا امثال آن ، آتشش را خاموش كند، و دوباره بهمان ظلمتگرفتار شود، و بلكه اين بار ميان دو ظلمت قرار گيرد، يكى ظلمت تاريكى ، و يكى همظلمت حيرت ، و بى اثر شدن اسباب . اين حال منافقين است ، كه بظاهر دم از ايمان مى زنند، و از بعضى فوائد دين برخوردارميشوند، چون خود را مؤ من قلمداد كرده اند، از مؤ منين ارث مى برند، و با آنان ازدواج مىكنند، و از اين قبيل منافع برخوردار ميشوند، اما همينكه مرگشان يعنى آن موقعى كه هنگامبرخوردارى از تمامى آثار ايمان است فرا مى رسد، خداى تعالى نور خود را از ايشان مىگيرد، و آنچه بعنوان دين انجام داده اند، تا باجتماع بقبولانند كه ، مسلمانيم ،باطل نموده ، در ظلمت قرارشان ميدهد كه هيچ چيز را درك نكنند، و در ميان دو ظلمت قرار مىگيرند، يكى ظلمت اصليشان ، و يكى ظلمتى كه اعمالشان ببار آورده ؟. (او كصيب من السماء) الخ ، كلمه (صيب )، بمعناى باران پر پشت است ، و معناى كلمه(برق ) معروف است ، و كلمه (رعد) بمعناى صدائى است كه از ابر وقتى برق مى زندبرمى خيزد، و كلمه صاعقه عبارتست از تكه اى برق آسمان ، كه بزمين مى افتد. اين آيه مثل دومى است كه خداوند حال منافقين را با آن مجسم مى كند، كه اظهار ايمان ميكنند،ولى در دل كافرند، باين بيان كه ايشان بكسى ميمانند، كه دچار رگبار توام با ظلمتشده است ، ظلمتى كه پيش پايش را نمى بيند، و هيچ چيز را از ديگر چيزها تميز نميدهد،ناگزير شدت رگبار او را وادار بفرار ميكند ، ولى تاريكى نميگذارد قدم از قدمبردارد، از سوى ديگر رعد و صاعقه هول انگيز هم از هر سو دچار وحشتش كرده ،قرارگاهى نمى يابد، جز اينكه از برق آسمان استفاده كند، اما برق آسمان هم يك لحظهاست ، دوام و بقاء ندارد، همينكه يك قدم برداشت برق خاموش گشته ، دوباره در تاريكىفرو مى رود. اين حال و روز منافق است ، كه ايمان را دوست نميدارد، اما از روى ناچارى بدان تظاهر مىكند، چون اگر نكند باصطلاح نانش آجر ميشود، ولى چون دلش با زبانش يكسان نيست ،و دلش بنور ايمان روشن نگشته ، لذا راه زندگيش آنطور كه بايد روشن نميباشد، ومعلوم است كسى كه ميخواهد بچيزى تظاهر كند كه ندارد،لايزال پته اش روى آب مى افتد، و همواره دچار خطا و لغزش ميشود، يك قدم با مسلمانان وب عنوان يك فرد مسلمان راه مى رود، اما خدا رسوايش نموده ، دو باره مى ايستد. و اگر خدا بخواهد اين ايمان ظاهرى را هم از او مى گيرد، كه از همان روزاول رسوا شود، و مسلمانان فريبش را نخورند، (اما خدا چنين چيزى را نخواسته است ).
آيات 21 - 25بقره يا اءيها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون - 21 الذى جعل لكم الارض فراشا و السماء بناء" وانزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقا لكم فلا تجعلوا لله اندادا و انتمتعلمون - 22 و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون اللّهان كنتم صادقين - 23 فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة اءعدتللكافرين - 24 و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار كلما رزقوا منهامن ثمرة رزقا قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اتوا به متشابها و لهم فيها ازواج مطهرة و همفيها خالدون - 25. ترجمه آيات : هان اى مردم پروردگار خويش را كه شما و اسلافتان را آفريد بپرستيد شايدپرهيزكارى كنيد (21) خدائيكه براى شما زمين را فرشى و آسمان را بنائى كرد و ازآسمان آبى فرود آورده با آن ميوه ها براى روزى شما پديد كرد، پس شما با اينكه علمداريد براى خدا همتا مگيريد (22) و اگر از آنچه ما بر بنده خويشنازل كرده ايم بشك اندريد سوره اى مانند آن بياريد و اگر راست مى گوئيد غير خداياران خويش را بخوانيد (23) و اگر نكرديد و هرگز نخواهيد كرد پس از آتشى كههيزمش مردم و سنگ است و براى كافران مهيا شده بترسيد (24) كسانيكه ايمان آورده وكارهاى صالح كرده اند نويدشان ده كه بهشت ها در پيش دارند كه جويها در آن روانست وچون ميوه اى از آن روزيشان شود بگويند اين همانست كه قبلا روزى ما شده بود، و نظيرآن بايشان بدهند، و در آنجا همسران پاكيزه دارند و خود در آن جاودانند. بيان (يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم ) الخ ، بعد از آنكه خداى سبحانحال فرقه هاى سه گانه ، يعنى متقين ، و كفار، و منافقين را بيان نموده فرمود: متقين برهدايتى از پروردگار خويشند، و قرآن مايه هدايت آنان است ، و با آنان كار دارد، و كفار،مهر بر دلشان زده شده ، و بر گوش و چشمشان پرده است ، و منافقين خود بيمار دلند، وخدا هم بعنوان مجازات ، بيمارى دلهاشان را بيشتر مى كند، بطوريكه كر ولال و كور شوند، (و اين بيانات در طول نوزده آيه آمده ). اينك در آيه مورد بحث اين نتيجه را گرفته ، كه مردم را بسوى بندگى خود دعوت كند،تا به متقين ملحق شوند، و دنبال كفار و منافقين را نگيرند، و اين مطالب را درطول پنج آيه مورد بحث آورده ، و اين سياق مى رساند كه جمله (لعلكم تتقون )، متعلقبجمله (اعبدوا ربكم ) است ، نه بجمله (خلقكم )، هر چند كه بآنهم برگردد صحيحاست . (فلا تجعلوا لله اندادا و انتم تعلمون ) الخ ، كلمه (انداد) جمع (ند) بر وزنمثل ، و نيز بمعناى آنست ، و اينكه جمله : (و انتم تعلمون ) را مقيد بقيد خاصى نكرد، ونيز آنرا بصورت جمله حاليه از جمله : (فلا تجعلوا) آورد، شدت تاءكيد در نهى رامى رساند، و مى فهماند: كه آدمى علمش بهر مقدار هم كه باشد، جائز نيست براى خدامثل و مانندى قائل شود، در حاليكه خداى سبحان او را و نياكان او را آفريده ، و نظام كونرا طورى قرار داده كه رزق و بقاء او را تاءمين كند.
(فاتوا بسورة من مثله ) امر در ( فاتوا، پس بياوريد)، امر تعجيزى است ، تا بهمهبفهماند: كه قرآن معجزه است ، و هيچ بشرى نمى تواند نظيرش را بياورد، و اينكه اينكتاب از ناحيه خدا نازل شده ، و در آن هيچ شكى نيست ، معجزه است كه تا زمين و زمانباقى است ، آن نيز باعجاز خود باقى است ، و اين تعجيز، در خصوص آوردن نظيرىبراى قرآن ، در قرآن كريم مكرر آمده ، مانند آيه :(قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن ، لا ياتون بمثله ، و لو كانبعضهم لبعض ظهيرا)، (بگو اگر انس و جن دست بدست هم دهند، كهمثل اين قرآن بياورند، نمى توانند بياورند، هر چند كه مدد كار يكديگر شوند) و نيزمانند آيه : (ام يقولون افتريه ؟ قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات ، و ادعوا من استطعتممن دون اللّه ، ان كنتم صادقين ) (و يا آنكه ميگويند: اين قرآن افترائى است كه بخدابسته ، بگو اگر راست ميگوئيد، غير از خدا هر كس را كه ميخواهيد دعوت كنيد، و بكمكبطلبيد، و شما هم ده سوره مثل آن بخدا افتراء ببنديد). و بنابراين ضمير در كلمه (مثله )، به كلمه (ما)، در جمله (مما نزلنا) برمى گردد، ودر نتيجه آيه شريفه تعجيزى است از طرف قرآن ، و بى سابقه بودن اسلوب و طرزبيان آن . ممكن هم هست ضمير نامبرده به كلمه (عبد)، در جمله (عبدنا) برگردد، كه در اين صورتآيه شريفه تعجيز بخود قرآن نيست ، بلكه بقرآن است از حيث اينكه مردى بى سواد ودرس نخوانده آنرا آورده ، كسى آنرا آورده كه تعليمى نديده و اين معارف عالى وگرانبها و بيانات بديع و بى سابقه و متقن را از احدى از مردم نگرفته ، در نتيجه آيهشريفه در سياق آيه : (قل لو شاء اللّه ما تلوته عليكم ، و لا ادريكم به ، فقد لبثتفيكم عمرا من قبله افلا تعقلون ؟) (بگو: اگر خدا مى خواست نه من آنرا بر شما مىخواندم ، و نه خدا شما را از آن آگاه مى ساخت ، خود شما شاهديد كه مدتها از عمرمقبل از اين قرآن در بين شما زيستم ، در حالى كه خبرى از آنم نبود، باز همتعقل نمى كنيد؟) و در بعضى روايات هر دو احتمال نامبرده بعنوان تفسير آيه مورد بحثآمده .
اين نكته را هم بايد دانست كه اين آيه و نظائر آن دلالت دارد بر اينكه قرآن كريم همهاش معجزه است ، حتى كوچكترين سوره اش ، مانند سوره كوثر، و سوره عصر، و اينكهبعضى احتمال داده ، و يا شايد بدهند، كه ضمير در (مثله ) بخصوص سوره مورد بحث ، ودر آيه سوره يونس بخصوص سوره يونس برگردد، احتمالى است كه فهم ماءنوس بااسلوبهاى كلام آنرا نمى پذيرد، براى اينكه كسى كه بقرآن تهمت مى زند: كه ساخته وپرداخته رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ، و آنجناب آنرا بخدا افتراء بسته، بهمه قرآن نظر دارد، نه تنها بيك سوره و دو سوره . با اين حال معنا ندارد در پاسخ آنان بفرمايد: اگر شك داريد، يك سوره مانند سوره بقرهو يا يونس بياوريد، چون برگشت معنا بنظير اين حرف ميشود، كه بگوئيم : اگر درخدائى بودن سوره كوثر يا اخلاص مثلا شك داريد، همه دست بدست هم دهيد، و يك سورهمانند بقره و يا يونس بياوريد، و اين طرز سخن را هر كس بشنود زشت و ناپسند مى داند. اعجاز و ماهيت آن قرآن كريم در آيه مورد بحث ، و آياتى كه نقلكرديم ، ادعاء كرده است : بر اينكه آيت و معجزه است ، واستدلال كرده باينكه اگر قبول نداريد، مانند يك سوره از آنرا بياوريد، و اين دعوىقرآن بحسب حقيقت بدو دعوى منحل ميشود، يكى اينكه بطور كلى معجره و خارق عادت وجوددارد، و دوم اينكه قرآن يكى از مصاديق آن معجزات است ، و معلوم است كه اگر دعوى دومثابت شود، قهرا دعوى اولى هم ثابت شده ، و بهمين جهت قرآن كريم هم در مقام اثباتدعوى اولى برنيامد، و تنها اكتفاء كرد با ثبات دعوى دوم ، و اينكه خودش معجزه است وبر دعوى خود استدلال كرد به مسئله تحدى ، و تعجيز، و وقتى بشر نتوانست نظير آنرابياورد هر دو نتيجه را گرفت . چيزى كه هست اين بحث و سئوال باقى مى ماند، كه معجزه چگونه صورت مى گيرد، بااينكه اسمش با خودش است ، كه مشتمل بر عملى است كه عادت جارى در طبيعت ، يعنى استنادمسببات باسباب معهود و مشخص آنرا نمى پذيرد، چون فكر ميكند، قانون علت ومعلول استثناء پذير نيست ، نه هيچ سببى از مسببش جدا ميشود، و نه هيچ مسببى بدون سببپديد مى آيد، و نه در قانون عليت امكان تخلف و اختلافى هست ، پس چطور مى شود كهمثلا عصاى موسى بدون علت كه توالد و تناسل باشد، اژدها گردد؟ و مرده چندينسال قبل با دم مسيحائى مسيح زنده شود؟! قرآن كريم اين شبهه را زايل كرده ، و حقيقت امر را از هر دو جهت بيان مى كند، يعنى همبيان مى كند: اصل اعجاز ثابت است ، و قرآن خود يكى از معجزات است ، و براى اثباتاصل اعجاز دليلى است كافى ، براى اينكه احدى نمى تواند نظيرش را بياورد. و هم بيان مى كند كه حقيقت اعجاز چيست ، و چطور ميشود كه در طبيعت امرى رخ دهد، كه عادتطبيعت را خرق كرده ، و كليت آنرا نقض كند؟. اعجاز قرآن در اينكه قرآن كريم براى اثبات معجزه بودنش بشر را تحدى كرده هيچ حرفى ومخالفى نيست ، و اين تحدى ، هم در آيات مكى آمده ، و هم آيات مدنى ، كه همه آنها دلالتدارد بر اينكه قرآن آيتى است معجزه ، و خارق ، حتى آيه قبلى هم كه مى فرمود: (و انكنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسوره من مثله ) الخ ، استدلالى است بر معجزهبودن قرآن ، بوسيله تحدى ، و آوردن سوره اى نظير سوره بقره ، و بدست شخصى بىسواد مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، نه اينكه مستقيما و بلاواسطهاستدلال بر نبوت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باشد،بدليل اينكه اگر استدلال بر نبوت آن جناب باشد، نه بر معجزه بودن قرآن ، بايد دراولش مى فرمود: (و ان كنتم فى ريب من رساله عبدنا)، (اگر در رسالت بنده ما شكداريد)، ولى اينطور نفرمود، بلكه فرمود: اگر در آنچه ما بر عبدماننازل كرده ايم شك داريد، يك سوره مثل اين سوره را بوسيله مردى درس نخوانده بياوريد،پس در نتيجه تمامى تحدى هائيكه در قرآن واقع شده ،استدلالى را ميمانند كه بر معجزهبودن قرآن و نازل بودن آن از طرف خدا شده اند، و آيات مشتمله بر اين تحديها از نظرعموم و خصوص مختلفند، بعضى ها درباره يك سوره تحدى كرده اند، نظير آيه سورهبقره ، و بعضى برده سوره ، و بعضى بر عموم قرآن و بعضى بر خصوص بلاغت آن ،و بعضى بر همه جهات آن . يكى از آياتيكه بر عموم قرآن تحدى كرده ، آيه :(قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن ، لا ياتون بمثله و لو كانبعضهم لبعض ظهيرا) است كه ترجمه اش گذشت ، و اين آيه در مكهنازل شده ، و عموميت تحدى آن جاى شك براى هيچ عاقلى نيست . اعجاز قرآن فقط از نظر اسلوب كلام يا جهتى ديگر از جهات ، به تنهائى نيست پس اگر تحديهاى قرآن تنها در خصوص بلاغت و عظمت اسلوب آن بود، ديگر نبايد ازعرب تجاوز ميكرد، و تنها بايد عرب را تحدى كند، كهاهل زبان قرآنند، آنهم نه كردهاى عرب ، كه زبان شكسته اى دارند، بلكه عربهاىخالص جاهليت و آنها كه هم جاهليت و هم اسلام را درك كرده اند، آن همقبل از آنكه زبانشان با زبان ديگر اختلاط پيدا كرده ، و فاسد شده باشد، وحال آنكه مى بينيم سخنى از عرب آن هم با اين قيد و شرطها بميان نياورده ، و در عوضروى سخن بجن و انس كرده است ، پس معلوم ميشود معجزه بودنش تنها از نظر اسلوب كلامنيست . و همچنين غير بلاغت و جزالت اسلوب ، هيچ جهت ديگر قرآن به تنهائى مورد نظر نيست ، ونميخواهد بفهماند تنها در فلان صفت معجزه است مثلا در اينكهمشتمل بر معارفى است حقيقى ، و اخلاق . فاضله ، و قوانين صالحه ، و اخبار غيبى ، ومعارف ديگريكه هنوز بشر نقاب از چهره آن بر نداشته ، معجزه است ، چون هر يك از جهاترا يك طائفه از جن و انس مى فهمند، نه همه آنها پس اينكه بطور مطلق تحدى كرد، (يعنىفرمود: اگر شك داريد مثلش را بياوريد)، و نفرمود كتابى فصيحمثل آن بياوريد، و يا كتابى مشتمل بر چنين معارف بياوريد، مى فهماند كه قرآن از هرجهتى كه ممكن است مورد برترى قرار گيرد برتر است ، نه يك جهت و دو جهت . بنابراين قرآن كريم هم معجزيست در بلاغت ، براى بليغ ترين بلغاء و هم آيتى استفصيح ، براى فصيح ترين فصحاء و هم خارق العاده ايست براى حكماء در حكمتش ، و همسرشارترين گنجينه علمى است معجزه آسا، براى علماء و هم اجتماعى ترين قانونى استمعجزآسا، براى قانون گذاران ، و سياستى است بديع ، و بى سابقه براىسياستمداران و حكومتى است معجزه ، براى حكام ، و خلاصه معجزه ايست براى همه عالميان ،در حقايقى كه راهى براى كشف آن ندارند، مانند امور غيبى ، و اختلاف در حكم ، و علم وبيان . عموميت اعجاز قرآن براى تمامى افراد انس و جن از اينجا روشن ميشود كه قرآن كريم دعوى اعجاز، از هر جهت براى خود مى كند، آنهم اعجازبراى تمامى افراد جن و انس ، چه عوام و چه خواص ، چه عالم و چهجاهل ، چه مرد و چه زن ، چه فاضل متبحر و چهمفضول ، چه و چه و چه ، البته بشرطى كه اينقدر شعور داشته باشد كه حرف سرششود. براى اينكه هر انسانى اين فطرت را دارد كه فضيلت را تشخيص دهد، و كم و زياد آنرابفهمد پس هر انسانى ميتواند در فضيلت هائى كه در خودش و يا در غير خودش سراغدارد، فكر كند، و آنگاه آنرا در هر حديكه درك مى كند، با فضيلتى كه قرآنمشتمل بر آنست مقايسه كند، آنگاه بحق و انصاف داورى نمايد، و فكر كند، و انصاف دهد،آيا نيروى بشرى ميتواند معارفى الهى ، و آن هممستدل از خود بسازد؟ بطوريكه با معارف قرآن هم سنگ باشد؟ و واقعا و حقيقتامعادل و برابر قرآن باشد؟ و آيا يك انسان اين معنا در قدرتش هست كه اخلاقى براىسعادت بشر پيشنهاد كند، كه همه اش بر اساس حقايق باشد؟ و در صفا و فضيلت درستآنطور باشد كه قرآن پيشنهاد كرده ؟! و آيا براى يك انسان اين امكان هست ، كه احكام وقوانينى فقهى تشريع كند، كه دامنه اش آنقدر وسيع باشد، كه تمامىافعال بشر را شامل بشود؟ و در عين حال تناقضى هم در آن پديد نيايد؟ و نيز در عينحال روح توحيد و تقوى و طهارت مانند بند تسبيح در تمامى آن احكام و نتائج آنها، واصل و فرع آنها دويده باشد؟ و آيا عقل هيچ انسانيكه حداقل شعور را داشته باشد، ممكن ميداند كه چنين آمارگيرى دقيق ازافعال و حركات و سكنات انسان ها، و سپس جعل قوانينى براى هر حركت و سكون آنان ،بطوريكه از اول تا باخر قوانينش يك تناقض ديده نشود از كسى سر بزند كه مدرسهنرفته باشد، و در شهرى كه مردمش باسواد وتحصيل كرده باشند، نشو و نما نكرده باشد، بلكه در محيطى ظهور كرده باشد، كهبهره شان از انسانيت و فضائل و كمالات بى شمار آن ، اين باشد كه از راه غارتگرى ،و جنگ لقمه نانى بكف آورده ، و براى اينكه بسد جوعشان كافى باشد، دخترانرا زندهبگور كنند، و فرزندان خود را بكشند، و به پدران خود فخر نموده ، مادران را همسر خودسازند، و بفسق و فجور افتخار نموده ، علم را مذمت ، وجهل را حمايت كنند، و در عين پلنگ دماغى و حميت دروغين خود، تو سرى خور هر رهگذرباشند، روزى يمنى ها استعمارشان كنند، روز ديگر زير يوغ حبشه در آيند، روزى بردهدسته جمعى روم شوند، روز ديگر فرمانبر بى قيد و شرط فارس شوند؟ آيا از چنينمحيطى ممكن است چنين قانون گذارى برخيزد؟ مزايايى كه قرآن مشتمل بر آن است فوق طاعت بشرى است و آيا هيچ عاقلى بخود جرئت ميدهد كه كتابى بياورد، و ادعاء كند كه اين كتاب هدايتتمامى عالميان ، از بى سواد و دانشمند و از زن و مرد و از معاصرين من و آيندگان ، تاآخر روزگار است ، و آنگاه در آن اخبارى غيبى از گذشته و آينده ، و از امتهاى گذشته وآينده ، نه يكى ، و نه دو تا، آنهم در بابهاى مختلف ، و داستانهاى گوناگون قرار دادهباشد، كه هيچيك از اين معارف با ديگرى مخالفت نداشته ، و از راستى و درستى هم بىبهره نباشد، هر قسمتش قسمت هاى ديگر را تصديق كند؟! و آيا يك انسان كه خود يكى از اجزاء عالم ماده و طبيعت است ، و مانند تمامى موجودات عالممحكوم به تحول و تكامل است ، ميتواند در تمامى شئون عالم بشرىدخل و تصرف نموده ، قوانين ، و علوم ، و معارف ، و احكام ، و مواعظ، وامثال ، و داستانهائى در خصوص كوچكترين و بزرگترين شئون بشرى بدنيا عرضهكند، كه با تحول و تكامل بشر متحول نشود، و از بشر عقب نماند؟ وحال و وضع خود آن قوانين هم از جهت كمال و نقص مختلف نشود، با اينكه آنچه عرضهكرده ، بتدريج عرضه كرده باشد و در آن پاره اى معارف باشد كه در آغاز عرضه شده، در آخر دوباره تكرار شده باشد، و در طول مدت ، تكاملى نكرده تغيرى نيافته باشد،و نيز در آن فروعى متفرع بر اصولى باشد؟ با اينكه همه ميدانيم كه هيچ انسانى ازنظر كمال و نقص عملش بيك حال باقى نمى ماند، در جوانى يك جور فكر مى كند،چهل ساله كه شد جور ديگر، پير كه شد جورى ديگر. پس انسان عاقل و كسى كه بتواند اين معانىراتعقل كند، شكى برايش باقى نمى ماند، كه اين مزاياى كلى ، و غير آن ،كه قرآنمشتمل بر آنست ، فوق طاقت بشرى ، و بيرون ازحيطهوسائل طبيعى و مادى است ، و بفرض هم كه نتواند اين معانى را درك كند،انسان بودن خودرا كه فراموش نكرده ، و وجدان خود را كه گم ننموده ، وجدانفطرى هر انسانى باوميگويد: در هر مسئله اى كه نيروى فكريت از دركش عاجزماند، و آنطور كه بايد نتوانستصحت و سقم و درستى و نادرستى آنرابفهمد، و ماخذ ودليل هيچيك را نيافت ، بايد طرح يك سؤال درباره تحدّى قرآن و پاسخ به آن در اينجا ممكن است خواننده عزيز بپرسد كه اينكه شما اصرار داريد عموميت اعجاز قرآن راثابت كنيد، چه فائده اى بر اين عموميت مترتب ميشود، و تحدى عموم مردم چه فائده اىدارد؟ بايد خواص بفهمند كه قرآن معجزه است ، زيرا عوام درمقابل هر دعوتى سريع الانفعال و زودباورند، و هر معامله اى كه با ايشان بكنند، مىپذيرند، مگر همين مردم نبودند كه در برابر دعوتامثال حسينعلى بهاء، و قاديانى ، و مسيلمه كذاب ، خاضع شده ، و آنها را پذيرفتند؟! بااينكه آنچه آنها آورده بودند به هذيان بيشتر شباهت داشت ، تا سخن آدمى ؟ در پاسخ ميگوئيم : اولا تنها راه آوردن معجزه براى عموم بشر، و براى ابد اين است كهآن معجزه از سنخ علم و معرفت باشد، چون غير از علم و معرفت هر چيز ديگريكه تصورشود، كه سر و كارش با ساير قواى دراكه انسان باشد، ممكن نيست عموميت داشته ،ديدنيش را همه و براى هميشه ببينند، شنيدنيش را همه بشر، و براى هميشه بشنوند عصاىموسايش براى همه جهانيان ، و براى ابد معجزه باشد، و نغمه داوديش نيز عمومى و ابدىباشد، چون عصاى موسى ، و نغمه داود، و هر معجزه ديگريكه غير از علم و معرفت باشد،قهرا موجودى طبيعى ، و حادثى حسى خواهد بود، كه خواه نا خواه محكوم قوانين ماده ، ومحدود به يك زمان ، و يك مكان معينى ميباشد، و ممكن نيست غير اين باشد، و بفرضمحال يا نزديك به محال ، اگر آنرا براى تمامى افراد روى زمين ديدنى بدانيم ، بارىبايد همه سكنه روى زمين براى ديدن آن در يكمحل جمع شوند، و بفرضى هم كه بگوئيم براى همه و در همه جا ديدنى باشد، بارىبراى اهل يك عصر ديدنى خواهد، بود نه براى ابد. بخلاف علم و معرفت ، كه ميتواند براى همه ، و براى ابد معجزه باشد، اين اولا، و ثانياوقتى از مقوله علم و معرفت شد، جواب اشكال شما روشن ميشود، چون بحكم ضرورت فهممردم مختلف است ، و قوى و ضعيف دارد، همچنانكه كمالات نيز مختلف است ، و راه فطرى وغريزى انسان براى درك كمالات كه روزمره در زندگيش آنرا طى مى كند، اين است كه هرچه را خودش درك كرد، و فهميد، كه فهميده ، و هر جا كميت فهمش از درك چيزى عاجز ماند،بكسانى مراجعه مى كند، كه قدرت درك آنرا دارند، و آنرا درك كرده اند، و آنگاه حقيقتمطلب را از ايشان مى پرسند، در مسئله اعجاز قرآن نيز فطرت غريزى بشر حكم باين مىكند، كه صاحبان فهم قوى ، و صاحب نظران از بشر، در پى كشف آن برآيند، و معجزهبودن آنرا درك كنند، و صاحبان فهم ضعيف بايشان مراجعه نموده ، حقيقتحال را سئوال كنند، پس تحدى و تعجيز قرآن عمومى است ، و معجزه بودنش براى فردفرد بشر، و براى تمامى اعصار ميباشد. تحدى قرآن به علم قرآن كريم بعلم و معرفت تحدى كرده ، يعنى فرموده : اگر در آسمانى بودن آن شكداريد، همه دست بدست هم دهيد، و كتابى درست كنيد كه از نظر علم و معرفت مانند قرآنباشد، يكجا فرموده : (و نزلنا عليك الكتاب تبيانالكل شى ء)، (ما كتاب را كه بيان همه چيزها است بر تونازل كرديم ) و جائى ديگر فرموده : (لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين )، (هيچ ترو خشكى نيست مگر آنكه در كتابى بيانگر، ضبط است )، و از اينقبيل آياتى ديگر. آرى هر كس در متن تعليمات عاليه اسلام سير كند، و آنچه از كليات كه قرآن كريم بيانكرده و آنچه از جزئيات كه همين قرآن در آيه :، (و ما آتيكمالرسول فخذوه ، و ما نهيكم عنه فانتهوا)،(رسول شما را بهر چه امر كرد انجام دهيد، و از هر چه نهى كرد اجتناب كنيد) و آيه :(لتحكم بين الناس بما اريك اللّه ) (تا در ميان مردم بانچه خدا نشانت داده حكم كنى )و آياتى ديگر به پيامبر اسلام حوالت داده ، و آن جناب بيان كرده ، مورد دقت قرار دهد،خواهد ديد كه اسلام از معارف الهى فلسفى ، و اخلاق فاضله ، و قوانين دينى و فرعى ،از عبادتها، و معاملات ، و سياسات اجتماعى و هر چيز ديگرى كه انسانها در مرحلهعمل بدان نيازمندند، نه تنها متعرض كليات و مهماتمسائل است ، بلكه جزئى ترين مسائل را نيز متعرض است ، و عجيب اين است كه تماممعارفش بر اساس فطرت ، و اصل توحيد بنا شده ، بطوريكهتفاصيل و جزئيات احكامش ، بعد از تحليل ، به توحيد بر مى گردد، واصل توحيدش بعد از تجزيه بهمان تفاصيل بازگشت مى كند. معارف قرآن كريم باقى و ابدى است و قانون تحول و تكامل آنرا كهنه نمى سازد قرآن كريم خودش بقاء همه معارفش را تضمين كرده ، و آنرا نه تنها صالح براىتمامى نسلهاى بشر دانسته ، و در آيه : (و انه لكتاب عزيز، لا ياتيهالباطل من بين يديه و لا من خلفه ، تنزيل من حكيم حميد)، (نه از گذشته و نه در آينده ،باطل در اين كتاب راه نمى يابد، چون كتابى است عزيز، ونازل شده از ناحيه خداى حكيم حميد) و آيه : (انا نحن نزلنا الذكر، و انا له لحافظون)، (ما ذكر را نازل كرديم ، و خود ما آنرا حفظ مى كنيم ) فرموده : كه اين كتاب با مرورايام و كرور ليالى كهنه نميشود، كتابى است كه تا آخرين روز روزگار، ناسخى ، هيچحكمى ازاحكام آنرا نسخ نمى كند و قانون تحول وتكامل آنرا كهنه نمى سازد. خواهى گفت علماى علم الاجتماع ، و جامعه شناسان ، و قانون دانان عصر حاضر، اين معنابرايشان مسلم شده : كه قوانين اجتماعى بايد باتحول اجتماع و تكامل آن تحول بپذيرد، و پا بپاى اجتماع روبكمال بگذارد، و معنا ندارد كه زمان بسوى جلو پيش برود، و تمدن روز بروز پيشرفتبكند، و در عين حال قوانين اجتماعى قرنها قبل ، براى امروز، و قرنها بعد باقى بماند. جواب اين شبهه را در تفسير آيه : (كان الناس امة واحده ) الخ خواهيم داد انشاءاللّه . و خلاصه كلام و جامع آن اين است كه : قرآن اساس قوانين را بر توحيد فطرى ، و اخلاقفاضله غريزى بنا كرده ، ادعاء مى كند كه تشريع (تقنين قوانين ) بايد بر روى بذرتكوين ، و نواميس هستى جوانه زده و رشد كند، و از آن نواميس منشاء گيرد، ولى دانشمندانو قانون گذاران ، اساس قوانين خود را، و نظريات علمى خويش را برتحول اجتماع بنا نموده ، معنويات را بكلى ناديده مى گيرند، نه بمعارف توحيد كاردارند، و نه به فضائل اخلاق ، و بهمين جهت سخنان ايشان همه بر سيرتكامل اجتماعى مادى ، و فاقد روح ف ضيلت دور مى زند، و چيزيكه هيچ مورد عنايت آناننيست ، كلمه عاليه خداست . تحدى بكسى كه قرآن بر وى نازل شده قرآن كريم بشر را بشخص رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، كه آورنده آنست ،تحدى كرده و فرموده : آوردن شخصى امى و درس نخوانده و مربى نديده كتابى را كه همالفاظش معجزه است و هم معانيش ، امرى طبيعى نيست ، و جز بمعجزه صورت نمى گيرد:((قل لو شاء اللّه ما تلوته عليكم ، و لا ادريكم به ، فقد لبثت فيكم عمرا من قبله ، افلاتعقلون ؟) بگو اگر خدا ميخواست اين قرآن را بر شما تلاوت نكنم ، نمى كردم ، و نهخدا شما از آن آگاه مى خواست ، شما ميدانيد كهقبل از اين ، سالها در ميان شما بودم ، آيا باز همتعقل نمى كنيد؟ آرى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سالها بعنوان مردى عادى دربين مردم زندگى كرد، در حاليكه نه براى خود فضيلتى و فرقى با مردمقائل بود، و نه سخنى از علم بميان آورده بود، حتى احدى از معاصرينش يك بيت شعر ويا نثر هم از او نشنيد، و در مدت چهل سال كه دو ثلث عمر او ميشود، (و معمولا هر كسى كهدر صدد كسب جاه و مقام باشد، عرصه تاخت و تازش ، و بحبوحه فعاليتش ، از جوانى تاچهل سالگى است مترجم ) با اين حال آن جناب در اين مدت نه مقامى كسب كرد، و نه يكى ازعناوين اعتبارى كه ملاك برترى و تقدم است بدست آورد، آنگاه در راءسچهل سالگى ناگهان طلوع كرد، و كتابى آورد، كهفحول و عقلاى قومش از آوردن چون آن عاجز ماندند، و زبان بلغاء و فصحاء و شعراىسخن دانشان به لكنت افتاد، و لال شد، و بعد از آنكه كتابش در اقطار زمين منتشر گشت ،احدى جرئت نكرد كه در مقام معارضه با آن بر آيد، نه عاقلى اين فكر خام را در سرپروريد، و نه فاضلى دانا چنين هوسى كرد، نه سخنان بى اساس دشمنان اسلام در اينكه پيامبر معارف و علوم را از ديگران آموخته است نهايت چيزيكه دشمنانش درباره اش احتمال دادند، اين بود: كه گفته اند: وى سفرى براىتجارت بشام كرده ، ممكن است در آنجا داستانهاى كتابش را از رهبانان آن سرزمين گرفتهباشد، در حاليكه سفرهاى آنجناب بشام عبارت بود از يك سفر كه با عمويش ابوطالبكرد، در حاليكه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، و سفرى ديگر با ميسره غلام خديجهعليه السلام كرد، كه در آنروزها بيست و پنج ساله بود، (نهچهل ساله )، علاوه بر اينكه جمعى كه با او بودند شب و روز ملازمش بودند. و بفرض محال ، اگر در آن سفر از كسى چيزى آموخته باشد، چه ربطى باين معارف وعلوم بى پايان قرآن دارد؟ و اين همه حكمت و حقايق در آنروز كجا بود؟ و اين فصاحت وبلاغت را كه تمامى بلغاى دنيا در برابرش سر فرود آورده ، و سپر انداختند، و زبانفصحاء در برابرش لال و الكن شده ، از چه كسى آموخته ؟. و يا گفته اند: كه وى در مكه گاهى بسر وقت آهنگرى رومى مى رفته ، كه شمشير ميساخت. و قرآن كريم در پاسخ اين تهمتشان فرمود: ((و لقد نعلم انهم يقولون : انما يعلمهبشر، لسان الذى يلحدون اليه اعجمى ، و هذا لسان عربى مبين ،) ما دانستيم كه آنانميگويند بشرى اين قرآن را بوى درس ميدهد، (فكر نكردند آخر) زبان آنكسى كه قرآن رابوى نسبت ميدهند غير عربى است ، و اين قرآن بزبان عربى آشكار است ). و يا گفته اند: كه پاره اى از معلوماتش را از سلمان فارسى گرفته ، كه يكى از علماىفرس ، و داناى بمذاهب و اديان بوده است ، با اينكه سلمان فارسى در مدينه مسلمان شد،و وقتى بزيارت آنجناب نائل گشت ، كه بيشتر قرآننازل شده بود چون بيشتر قرآن در مكه نازل شد، و در اين قسمت از قرآن تمامى آن معارفكلى اسلام ، و داستانها كه در آيات مدنى هست ، نيز وجود دارد، بلكه آنچه در آيات مكىهست ، بيشتر از آنمقدارى است كه در آيات مدنى وجود دارد، پس سلمان كه يكى از صحابهآنجناب است ، چه چيز بمعلومات او افزوده ؟. علاوه بر اينكه خودشان ميگويند سلمان داناى بمذاهب بوده ، يعنى به تورات وانجيل ، و آن تورات و انجيل ، امروز هم در دسترس مردم هست ، بردارند و بخوانند و باآنچه در قرآن هست مقايسه كنند، خواهند ديد كه تاريخ قرآن غير تاريخ آن كتابها، وداستانهايش غير آن داستانها است ، در تورات وانجيل لغزشها و خطاهائى بانبياء نسبت داده ، كه فطرت هر انسان معمولى متنفر از آن است، كه چنين نسبتى را حتى به يك كشيش ، و حتى به يك مرد صالح متعارف بدهد، واحدىاينگونه جسارتها را به يكى از عقلاى قوم خود نميكند. و اما قرآن كريم ساحت انبياء را مقدس دانسته ، و آنان را از چنان لغزشها برى ميداند، ونيز در تورات و انجيل مطالب پيش پا افتاده اى است ، كه نه از حقيقتى پرده بر ميدارد، ونه فضيلتى اخلاقى به بشر مى آموزد، و اما قرآن كريم از آن مطالب آنچه براى مردمدر معارف و اخلاقشان بدرد ميخورد آورده ، و بقيه را كه قسمت عمده اين دو كتابست رها كرده. تحدى قرآن كريم به خبرهائيكه از غيب داده قرآن كريم در آيات بسيارى با خبرهاى غيبى خود تحدى كرده ، يعنى به بشر اعلامنموده : كه اگر در آسمانى بودن اين كتاب ترديد داريد، كتابى نظير آنمشتمل بر اخبار غيبى بياوريد. و اين آيات بعضى درباره داستانهاى انبياء گذشته ، و امتهاى ايشان است ، مانند آيه :(تلك من انباء الغيب ، نوحيها اليك ، ما كنت تعلمها انت و لا قومك منقبل هذا)، اين داستان از خبرهاى غيب است ، كه ما بتو وحى مى كنيم ، و تو خودت و قومتهيچيك از آن اطلاع نداشتيد)، و آيه : (ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك ، و ما كنت لديهم اذاجمعوا امرهم و هم يمكرون )، اين سرگذشت يوسف از خبرهاى غيبى است ، كه ما بتو وحىمى كنيم ، تو خودت در آن جريان نبودى ، و نديدى كه چگونه حرف هاى خود را يكىكردند، تا با يوسف نيرنگ كنند) و آيه : (ذلك من انباء الغيب ، نوحيه اليك ، و ما كنتلديهم اذ يلقون اقلامهم ، ايهم يكفل مريم ؟ و ما كنت لديهم ، اذ يختصمون )، اين ازخبرهاى غيبى است ، كه ما بتو وحى مى كنيم . و گر نه تو آنروز نزد ايشان نبودى ، كهداشتند قرعه هاى خود مى انداختند، كه كدامشان سرپرست مريم شود، و نيز نبودى كهچگونه بر سر اين كار با هم مخاصمه مى كردند) و آيه : (ذلك عيسى بن مريمقول الحق الذى فيه يمترون )، اينست عيسى بن مريم آنقول حقيكه در او شك مى كنند)، و آياتى ديگر. و يك قسمت ديگر درباره حوادث آينده است ، مانند آيه : (غلبت الروم فى ادنى الارض ، وهم من بعد غلبهم سيغلبون فى بضع سنين )، سپاه روم در سرزمين پائين تر شكستخوردند، ولى هم ايشان بعد از شكستشان بزودى و در چندسال بعد غلبه خواهند كرد)، و آيه : (ان الذى فرض عليك القرآن ، لرادك الى معاد)،آن خدائيكه قرآن را نصيب تو كرد، بزودى تو را بدانجا كه از آنجا گريختى ، يعنىبشهر مكه بر مى گرداند)، و آيه (لتدخلن المسجد الحرام ، انشاءاللّه آمنين ، محلقينروسكم ، و مقصرين لا تخافون )، بزودى داخل مسجد الحرام ميشويد، انشاءاللّه ، درحاليكه سرها تراشيده باشيد، و تقصير كرده باشيد، و در حاليكه هيچ ترسى نداشتهباشيد)، و آيه : (سيقول المخلفون ، اذا انطلقتم الى مغانم لتاخذوها،: ذرونا نتبعكم )،بزودى آنها كه از شركت در جهاد تخلف كردند، وقتى براى گرفتن غنيمت روانه ميشويد،التماس خواهند كرد: كه اجازه دهيد ما هم بيائيم ) و آيه : (و اللّه يعصمك من الناس )، وخدا تو را از شر مردم حفظ مى كند)، و آيه - (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون) بدرستيكه ما خودمان ذكر را نازل كرده ايم ، و خودمان نيز بطور مسلم آنرا حفظ خواهيمكرد)، و آيات بسيارى ديگر كه مؤ منين را وعده ها داده ، و همانطور كه وعده داد تحقق يافت، و مشركين مكه و كفار را تهديدها كرد، و همانطور كه تهديد كرده بود، واقع شد. نمونه هاى ديگرى از آيات قرآنى كه درباره امور غيبى است و از اين باب است آيات ديگريكه درباره امور غيبى است ، نظير آيه : (و حرام على قريهاهلكناها، انهم لا يرجعون ، حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج ، و هم منكل حدب ينسلون ، و اقترب الوعد الحق ، فاذا هى شاخصه ابصار الذين كفروا، يا ويلناقد كنا فى غفله من هذا، بل كنا ظالمين )، ممكن نيست مردم آن شهريكه ما نابودشان كرديم ،و مقدر نموديم كه ديگر باز نگردند، اينكه باز گردند، مگر وقتى كه راه ياجوج وماجوج باز شود، در حاليكه از هر پشته اى سرازير شوند، و وعده حق نزديك شود، كه درآن هنگام ديده آنانكه كافر شدند از شدت تحير باز ميماند، و ميگويند: واى بر ما كه ازاين آت يه خود در غفلت بوديم ، بلكه حقيقت مطلب آنست كه ستمگر بوديم )، و آيه (وعداللّه الذين آمنوا منكم ، و عملوا الصالحات ، ليستخلفنهم فى الارض )، خدا كسانى ازشما را كه ايمان آوردند، و عمل صالح كردند، وعده داد: كه بزودى ايشانرا جانش ين درزمين كند)، و آيه (قل : هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم )، بگو خدا قادراست بر اينكه عذابى از بالاى سر بر شما مسلط كند). اخبار از حقايق علمى كه در زمان نزول قرآن در هيچ جاى دنيا اثرى از آن وجود نداشته است باز از اين باب است آيه : (و ارسلنا الرياح لواقح )، ما بادها را فرستاديم تاگياهان نر و ماده را تلقيح كنند)،، و آيه (و انبتنا فيها منكل شى ء موزون ) و رويانديم در زمين از هر گياهى موزون كه هر يك وزن مخصوص دارد)و آيه : (و الجبال اوتادا)، آيا ما كوهها را استخوان بندى زمين نكرديم )، كه اينگونهآيات از حقايقى خبر داده كه در روزهاى نزول قرآن در هيچ جاى دنيا اثرى از آن حقايق علمىوجود نداشته ، و بعد از چهارده قرن ، و بعد از بحث هاى علمى طولانى بشر موفق بكشفآنها شده است . باز از اين باب است (البته اين مطلب از مختصات اين تفسير است كه همانطور كه در مقدمهكتاب گفتيم ، معناى يك آيه را از آيات ديگر قرآن استفاده نموده ، براى فهم يك آيهساير آيات را استنطاق مى كند، و از بعضى براى بعضى ديگر شاهد مى گيرد) آيهشريفه : (يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه ، فسوف ياتى اللّه بقوم يحبهم ويحبونه )، اى كسانيكه ايمان آورده ايد! هر كس از شما از دين خود بر گردد، ضررىبدين خدا نمى زند، چون بزودى خداوند مردمانى خواهد آورد، كه دوستشان دارد، و ايشان اورا دوست ميدارند)، و آيه شريفه (و لكل امهرسول ، فاذا جاء رسولهم ، قضى بينهم بالقسط)، براى هر امتى رسولى است ،همينكه رسولشان آمد، در ميان آن امت بعدالت حكم ميشود)، تا آخر چند آيه و آيه شريفه(فاقم وجهك للدين حنيفا، فطره اللّه التى فطر الناس عليها)،روىدل بسوى دين حنيف كن ، كه فطره خدائى است ، آن فطرتى كه خدا بشر را بدان فطرتآفريده )، و آياتى ديگر كه از حوادث عظيم آينده اسلام و يا آينده دنيا خبر ميدهد، كه همهآن حوادث بعد از نزول آن آيات واقع شده ، و بزودى انشاءاللّه مقدارى از آنها را در بحثاز سوره اسراء ايراد مى كنيم . تحدى قرآن باينكه اختلافى در آن نيست قرآن كريم باين معنا تحدى كرده ، كه در سراپاى آن اختلافى در معارف وجود ندارد، وفرموده : (افلا يتدبرون القرآن ؟ و لو كان من عند غير اللّه ، لوجدوا فيه اختلافاكثيرا)، چرا در قرآن تدبر نمى كنند؟ كه اگر از ناحيه غير خدا بود، اختلافهاى زيادىدر آن مى يافتند)، و اين تحدى درست و بجا است ، براى اينكه اين معنا بديهى است ، كهحيات دنيا، حيات مادى و قانون حاكم در آن قانونتحول و تكامل است ، هيچ موجودى از موجودات ، و هيچ جزئى از اجزاء اين عالم نيست ، مگرآنكه وجودش تدريجى است ، كه از نقطه ضعف شروع ميشود، و بسوى قوه و شدت مىرود، از نقص شروع شده ، بسوى كمال مى رود، تا هم در ذاتش ، و هم در توابع ذاتش ، ولوا حق آن ، يعنى افعالش ، و آثارش تكامل نموده ، بنقطه نهايتكمال خود برسد. يكى از اجزاء اين عالم انسان است ، كه لايزال درتحول و تكامل است ، هم در وجودش ، و هم در افعالش ، و هم در آثارش ، به پيش مى رود،يكى از آثار انسانيت ، آن آثاريست كه با فكر و ادراك او صورت مى گيرد، پس احدى ازما انسانها نيست ، مگر آنكه خودش را چنين در مى يابد، كه امروزش از ديروزشكامل تر است ، و نيز لايزال در لحظه دوم ، به لغزش هاى خود در لحظهاول بر ميخورد، لغزشهائى در افعالش ، در اقوالش ، اين معنا چيزى نيست كه انسانى باشعور آنرا انكار كند، و در نفس خود آنرا نيابد. و اين كتاب آسمانى كه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم آنرا آورده ، بتدريجنازل شده ، و پاره پاره و در مدت بيست و سهسال بمردم قرائت ميشد، در حاليكه در اين مدت حالات مختلفى ، و شرائط متفاوتى پديدآمد، پاره اى از آن در مكه ، و پاره اى در مدينه ، پاره اى در شب ، و پاره اى در روز، پارهاى در سفر، و پاره اى در حضر، قسمتى در حال سلم ، و قسمتى درحال جنگ ، طائفه اى در روز عسرت و شكست ، و طائفه اى درحال غلبه و پيشرفت ، عده اى از آياتش در حال امنيت و آرامش ، و عده اى ديگر درحال ترس و وحشت نازل شده . آنهم نه اينكه براى يك منظور نازل شده باشد، بلكه هم براى القاء معارف الهيه ، و همتعليم اخلاق فاضله ، و هم تقنين قوانين ، و احكام دينى ، آنهم در همه حوائج زندگىنازل شده است ، و با اين حال در چنين كتابى كوچكترين اختلاف در نظم متشابهش ديدهنميشود، همچنانكه خودش در اين باره فرموده : (كتابا متشابها مثانى )، كتابى كه باتكرار مطالب در آن نظم متشابهش محفوظ است . اين از نظر اسلوب و نظم كلام ، اما از نظر معارف و اصولى كه در معارف بيان كرده ،نيز اختلافى در آن وجود ندارد، طورى نيست كه يكى از معارفش با يكى ديگر آن متناقض ومنافى باشد، آيه آن آيه ديگرش را تفسير مى كند، و بعضى از آن بعض ديگر را بيانمى كند، و جمله اى از آن مصدق جمله اى ديگر است ، همچنانكه امير المؤ منين على عليه السلامفرمود: (بعضى از قرآن ناطق به مفاد بعض ديگر و پاره اى از آن شاهد پاره اى ديگراست )، و اگر از ناحيه غير خدا بود، هم نظم الفاظش از نظر حسن و بهاء مختلف ميشد، و همجمله اش از نظر فصاحت و بلاغت متفاوت مى گشت ، و هم معنا و معارفش از نظر صحت وفساد، و اتقان و متانت متغاير ميشد. اشكال بر ادعاى عدم اختلاف در قرآن و پاسخ آن 105 در اينجا ممكن است شما خواننده عزيز بگوئى : اينها همه كه گفتيد، صرف ادعا بود، ومتكى بدليلى قانع كننده نبود، علاوه بر اينكه بر خلاف دعوى شما اشكالهاى زيادى برقرآن كرده اند، و چه بسيار كتابهائى در متناقضات قرآن تاءليف شده و در آن كتابهامتناقضاتى درباره الفاظ قرآن ارائه داده اند، كه برگشت همه آنها باين است كه قرآناز جهت بلاغت قاصر است ، و نيز تناقضاتى معنوى نشان داده اند، كه برگشت آنها بايناست كه قرآن در آراء و نظريات و تعليماتش بخطاء رفته ، و از طرف مسلمانان پاسخهائى باين اشكالات داده اند، كه در حقيقت برگشتش به تاءويلاتى است كه اگربخواهيم سخن قرآنرا بان معانى معنا كنيم ، سخنى خواهد شد بيرون از اسلوب كلام ، وفاقد استقامت ، سخنى كه فطرت سالم آنرا نمى پسندد. در پاسخ ميگوئيم : اشكالها و تناقضاتى كه بدان اشاره گرديد، در كتب تفسير و غيرآن با جوابهايش آمده ، و يكى از آن كتابها همين كتابست ، و بهمين جهت بايد بپذيريد، كهاشكال شما به ادعاى بدون دليل شبيه تر است ، تا بيان ما. چون در هيچيك از اين كتابها كه گفتيم اشكالى بدون جواب نخواهى يافت ، چيزيكه هستمعاندين ، اشكالها را در يك كتاب جمع آورى نموده ، و در آوردن جوابهايش كوتاهى كردهاند، و يا درست نقل نكرده اند، براى اينكه معاند و دشمن بوده اند، و درمثل معروف ميگويند: اگر بنا باشد چشم محبت متهم باشد، چشم كينه و دشمنى متهم تر است. رفع شبهه درباره نسخ كه در قرآن صورت گرفته خواهى گفت بسيار خوب ، خود شما درباره نسخى كه در قرآن صورت گرفته ، چهميگوئى ؟ با اينكه خود قرآن كريم در آيه (ما ننسخ من آيه او ننسها نات بخيرمنها)،هيچ آيه اى را نسخ كنيم يا آنرا از يادها ببريم آيه اى بهتر از آن مى آوريم )، و همچنين درآيه : (و اذا بدلنا آيه مكان آيه ، و اللّه اعلم بماينزل )، و چون آيتى را در جاى آيتى ديگر عوض مى كنيم ، بارى خدا داناتر استبآنچه نازل مى كند)، اعتراف كرده : باينكه در آن نسخ وتبديل واقع شده ، و بفرضيكه ما آنرا تناقض گوئى ندانيم ،حداقل اختلاف در نظريه هست .
|
|
|
|
|
|
|
|