|
|
|
|
|
|
در نتيجه اين نيز روشن مى گردد، كه پس نهى نامبرده يعنى (نزديك اين درخت مشويد)نهى تنزيهى ، و ارشادى ، و خلاصه خيرخواهانه بوده ، نه نهى مولوى ، كه تانافرمانيش عذاب داشته باشد، (مثل اينكه شما بفرزند خود بگوئى ) پا برهنه راه مرو،چون ممكن است ميخ پاى تو را سوراخ كند)، و مخالفت چنين نهيى را معصيت نميگويند. پسآدم و همسرش بنفس خود ظلم كردند، و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اينكه نافرمانىخدا را كرده ، و باصطلاح گناهى مرتكب شده باشند. از اين هم كه بگذريم ، اگر نهى خدا، تكليفى و مولوى بود، بايد بعد از آنكه مرتكبشتوبه كرد، و توبه اش قبول هم شد، كيفرش نيز برداشته شود، و ما مى بينيم در موردآدم اين كيفر برداشته نشد، چون توبه كردند، و توبه شان همقبول شد، ولى به بهشت برنگشتند، و وضعى را كه در آنجا داشتند بدست نياوردند، واگر نهى و تكليف خدا ارشادى نبود، بايد غير از اثر وضعى و تكوينى ، اثر ديگرىشرعى نداشته باشد، چون توبه اثر شرعى گناه را از بين مى برد، و بايد در موردآدم و همسرش نيز اثر شرعى گناه را از بين مى برد، و دوباره به بهشت بر مى گشتند،و مقام قرب را بدست مى آوردند، ولى نياوردند، پس مى فهميم كه نهى خدا مولوى نبوده ،تنها ارشاد آدم ، و خير خواهى او بوده ، و انشاءاللّه بعدا تتمه اى براى اين بحث خواهدآمد. (فازلهما الشيطان ) الخ ، ظاهر از اين جمله ، مانند نظائرش ، اين است كه شيطان آدمرا گول زد، و هر چند كه اين عبارت بيش از اين دلالت ندارد، كهگول زدن آدمش مانند گول زدن ما فرزندان آدم از راه القاء وسوسه در قلب بوده ، بدوناينكه خودش را بطرف نشان دهد، همچنانكه ما را همگول مى زند، و ما تاكنون خود او را نديده ايم . لكن از امثال آيه : (فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك )، كه خداوند با كلمه هذا اشارهبه شيطان كرده ، فهميده ميشود كه خدا وى را به آدم و همسرش نشان داده بود، و معرفيشكرده بود، معرفى بشخص او، و عين او، نه معرفى بوصف او، آدم و همسرش شيطان را ميديدند همچنانكه انبياء عليه و السلام او را مى ديدند و همچنين آيه (يا آدم هل ادلك على شجرة الخلد) الخ ، كه حكايت كلام شيطان است ، كهقرآن كريم آنرا بصورت حكايت خطاب آورده ، و اين دلالت دارد بر اينكه گوينده آن كهشيطان است ، در برابر آدم ايستاده ، و با او صحبت مى كرده ، و خلاصه ، سخن ، سخنكسى است كه شنونده او رامى ديده . و همچنين آيه (و قاسمهما: انى لكما لمن الناصحين ) كه در سوره اعراف است ، چونقسم خوردن از كسى تصور دارد كه ديده شود. و همچنين آيه (و ناديهما ربهما: اءلم انهكما عن تلكما الشجرة ؟ واقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين )؟ كه آن نيز دلالت دارد بر اينكه شيطان براى آدمو همسرش ديده ميشد، و او را مى ديده اند، و اگرحال آن دو نيز نسبت بشيطان ، مثل حال ما بوده ، كه او را نمى بينيم ، و تنها وسوسه اشبما مى رسد، ميتوانستند بگويند: ما كه شيطانى نديديم ، وخيال كرديم اين وسوسه ها از افكار خودمان بوده ، و هيچاحتمال نداديم كه از ناحيه او باشد، و ما هيچ قصد مخالفت با سفارشى كه در خصوصهوشيارى از وسوسه شيطان كردى نداشتيم . و سخن كوتاه اينكه آدم و همسرش شيطان را مى ديدند، و او را مى شناختند، همچنانكه انبياءبا اينكه بعصمت خدائى معصومند، او را مى ديدند و هنگامى كه مى خواست متعرض ايشانبشود، مى شناختند، همچنانكه روايات وارده درباره نوح ، و ابراهيم و موسى ، و عيسى ، ويحيى ، و ايوب ، و اسماعيل ، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، بر اين معنا دلالتدارد. و همچنين ظاهر آيات اين داستان ، از قبيل آيه (ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة )، كهبروشنى مى رساند شيطان با آن دو تن در برابر درخت نامبرده ايستاده بود، و قبلا خودرا به بهشت در انداخته ، و طرح دوستى با آن دو ريخته ، و با وسوسه خود فريبشانداده ، و اگر بگوئى شيطان كه داخل بهشت نميشود؟ در پاسخ ميگوئيم : ايناشكال وقتى وارد است كه بهشت مورد بحث ، بهشت خلد باشد، و چنين نبوده ، بلكه اينجريان در بهشتى ديگر صورت گرفته ، بدليل اينكه همگى آنها از آن بهشت بيرونشدند، و اگر بهشت خلد بود، با بيرون شدن نمى ساخت . و اما اين خطاب كه خدايتعالى بابليس كرد كه : (فاهبط منها، فما يكون لك ان تتكبرفيها، فاخرج )، (از اين بهشت فرود آى ، كه در اينجا نمى توانى تكبر كنى ، پس ازآن بيرون شو)، كه بظاهر فرمان بيرون شدن ابليس از بهشت است ، ممكن است بگوئيم :مراد از آن بيرون شدنش از ميانه ملائكه ، و يا از آسمان ، و مقام قرب و تشريف است . ذريه آدم ، در حكم با آدم شريكند (و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو) الخ ، از ظاهر سياق بر مى آيد كه خطاب در اينآيه متوجه آدم و همسرش و ابليس همگى است ، ولى در سوره اعراف خطاب را متوجهخصوص ابليس كرد، و فرمود: (فاهبط منها، فما يكون لك ان تتكبر فيها)، الخ و ايناز آن جهت است كه در حقيقت خطاب در آيه مورد بحث ، نظير جمع بين دو خطاب است ، تاآنچه خدا قضائش را رانده حكايت كند، مانند عداوت ميانه ابليس ملعون ، و آن دو و ذريهآنان ، و نيز مانند زندگى كردن آدميان در زمين ، و مردنشان در همانجا، و مبعوث شدنشان ازآنجا. و ذريه آدم در حكم ، با خود آدم شريك است ، همچنانكه از ظاهر آيه : (فيها تحيون ، وفيها تموتون ، و منها تخرجون ) الخ ، و نيز از آيه (و لقد خلقناكم ، ثم صورناكمثم قلنا للملائكه اسجدوا لادم ) الخ ، كه بزودى در تفسير سوره اعراف خواهد آمد، اينمعنا استفاده ميشود. پس اگر آنروز ملائكه را وادار كرد، تا براى آدم سجده كنند، از اين جهت كه خليفه خدا درزمين است ، در حقيقت اين حكم سجده شامل همه افراد بشر ميشود، و در حقيقت سجده ملائكهبراى خصوص آدم ، از اين باب بوده ، كه آدم قائم مقام و نمونه و نايب از همه جنس بشربوده است . قصه اسكان آدم و همسرش در بهشت و هبوط آنها، مثلى است براى مجسم ساختن وضع انسان و سخن كوتاه اينكه : بنظر نزديك مى آيد كه قصهمنزل دادن به آدم و همسرش در بهشت ، و سپس فرود آوردنش بخاطر خوردن از درخت ،بمنزله مثل و نمونه اى باشد، كه خدايتعالى وضع آدميان راقبل از نازل شدن بدنيا، و سعادت و كرامتى كه درمنزل قرب و حظيره قدس داشت ، و آن دار نعمت و سرور، و انس و نور، و آن رفقاى پاك ، ودوستان روحانى ، و جوار رب العالمين ، كه داشت ، به آنمثل مجسم ساخته است . و همچنين اين معنا را (كه انسان كذائى در مقابل آنهمه نعمت كه در اختيار داشته ، و بجاىآنها گرفتارى ، و بدبختى ، و تعب ، و خستگى ، و مكروه ، و آلام ، را اختيار مى كند،بجاى اينكه سعى كند خود را بهمانجا كه از آنجا آمده برساند، و برگرداند، بحياتدنياى فانى ، و جيفه گنديده و پست آن ميل مى كند) مجسم ميسازد. و نيز در قالب اين مثال اين معنا را بيان مى كند: كه نه تنها آدم را بعد از توبه اش بداركرامت و سعادت برگردانيد، بلكه هر انسانى كه راه خطا پيموده ، اگر برگردد، وبسوى پروردگار خود رجوع كند، خدايتعالى او را بدار كرامت و سعادتش برمى گرداند،و اگر برنگردد و همچنين دست بدامن زمين بزند، و هواهاى نف س را پيروى كند، چنين كسىبجاى شكر نعمت خدا، كفران ورزيده ، و خود را بدار البوار كشانده ، جهنمى كه خود افروخته ، و چه بد قرارگاهى است .(فتلقى آدم من ربه كلمات ، فتاب عليه )، كلمه (تلقى )، بمعناى تلقن است ، و تلقنبمعناى گرفتن كلام است ، اما با فهم و علم ، و اين تلقى درباره آدم ، طريقه اى بودهكه توبه را براى آدم آسان مى كرده . از اينجا روشن ميشود كه توبه دو قسم است ، يكى توبه خدا، كه عبارتست از برگشتنخدا بسوى عبد، برحمت ، و يكى توبه عبد، كه عبارتست از برگشتن بنده بسوى خدا،باستغفار، و دست بردارى از معصيت . توبه عبد بين دو توبه خدا واقع است و توبه بنده محفوف و پيچيده به دو توبه از خدا است ، و در بين آندو قرار مى گيرد،باين معنا كه بنده در هيچ حالى از احوال ، از خداى خود بى نياز نيست ، و اگر بخواهد ازلجن زار گناه نجات يافته ، توبه كند، محتاج به اين است كه خدا چنين توفيقى باوبدهد، و اعانت و رحمت خود را شامل حال او بسازد، تا او موفق بتوبه بگردد، و وقتى موفقبتوبه شد، تازه باز محتاج بيك توبه ديگرى از خداست ، و آن اين است كه باز خدابرحمت و عنايتش بسوى بنده رجوع كند، و رجوع او را بپذيرد، پس توبه بنده وقتىقبول شود، بين دو توبه از خدا قرار گرفته است ، همچنانكه آيه : (ثم تاب عليهمليتوبوا،) (پس خدا بسوى ايشان توبه آورد، تا ايشان توبه كنند) بر اين معنا دلالتدارد. و آن قرائت كه كلمه (آدم ) را بصداى بالا، و كلمه (كلمات ) را بصداى پيش خوانده ، بااين نكته مناسب است ، هر چند كه آن قرائت ديگر، يعنى بصداى پيش خواندن آدم ، وبصداى بالا خواندن كلمات )، نيز با اين معنا منافات ندارد. و اما اينكه اين كلمات چه بوده ؟ چه بسا احتمال داده شود، كه اين همان چيزى بوده كهخدايتعالى از آدم و همسرش در سوره اعراف حكايت كرده ، كه (قالا: ربنا ظلمنا انفسنا، و انلم تغفر لنا، و ترحمنا، لنكونن من الخاسرين ) باشد، كه ترجمه اش گذشت ، و لكنعيبى كه در اين احتمال هست ، اين است كه در سوره اعراف اين كلماتقبل از نقل هبوط آدم واقع شده ، و بعد از نقل اين كلمات فرموده : (قلنا اهبطوا) الخ . ودر سوره مورد بحث اول آيه (قلنا اهبطوا) الخ آمد بعدا آيه (فتلقى ) الخ لكن در اين بين مطلبى هست ، و آن اين است كه اگر بخاطر داشته باشيد، در صدر اينداستان ، وقتى خدايتعالى بملائكه فرموده : ميخواهم در زمين خليفه قرار دهم - ملائكهگفتند: - آيا ميخواهى در آن كسى را قرار دهى كه فساد انگيزد؟ و خونريزى كند؟ با اينكهما تو را بحمدت تسبيح ميگوئيم ، و تقديست مى كنيم ،- تا آخر، و خدايتعالى اين سخنملائكه را و اين ادعايشانرا كه درباره خليفه زمينى كردند، و اين نسبتى را كه بوى دادند،رد نكرد، و در پاسخ نفرمود: نه ، خليفه زمينى اينكارها را نمى كند، تنها اسماء را به آدمتعليم كرد. معلوم ميشود با همين تعليم اسماء اعتراض ملائكه خود بخودباطل ميشود، و گرنه اعتراض ملائكه همچنان بقوت خود باقى ميماند، و حجت عليه آنانتمام نميشد، پس معلوم ميشود، در ميانه اسمائى كه خدا بآدم تعليم داده ، چيزى بوده كهبراى معصيت كار بعد از معصيتش بدرد ميخورده ، و چاره گناه او را مى كرده ، پس اى بساتلقى آدم از پروردگار خود، مربوط بيكى از آن اسماء بوده ، (دقت بفرمائيد). نقش توبه آدم و هبوط او به زمين در باز شدن راه براى هدايت انسان و قرار گرفتن او درطريق كمال اين را نيز بايد دانست ، كه آدم عليه السلام هر چه كه بخود ستم كرد، و خود را درپرتگاه هلاكت ، و دو راهى سعادت و شقاوت ، كه همان زندگى دنيا است ، افكند،بطوريكه اگر در همان مهبط خود، يعنى دنيا باقى ميماند، هلاك ميشد، و اگر به سعادتاولى خود برمى گشت تازه خود را به تعب افكنده بود، پس در هرحال بنفس خود ستم كرد، الا اينكه باهمين عمل ، خود را در مسير سعادت ، و در طريق منزلىاز كمال قرار داد، كه اگر اين عمل را نمى كرد، و بزميننازل نميشد، و يا بدون خطا نازل ميشد، بآن سعادت وكمال نمى رسيد. آرى اگر پدر و مادر بشر، بزمين نمى آمدند، كى ميتوانستند متوجه فقر، و ذلت ، و مسكنت ،و حاجت ، و قصور، خود شوند؟ و چگونه بدون برخورد با تعب و زحمت و رنج زندگى ،به روح و راحت در حظيره القدس ، و جوار رب العالمين مى رسيدند؟ و براى جلوه كردناسماء حسناى خدا، از عفو، و مغفرت ، و رافت ، و توبه ، و ستر، وفضل ، و رافت ، و رحمت ، موردى يافت نميشد چون مورد اين اسماء حسناى خدا، گنهكارانند، و خدا را در ايام دهر نسيم هاى رحمتى است ، كه از آن بهره مند نميشوند، مگر گنهكارانى كه متعرض آن شوند، و خود را در معرض آن قرار دهند. پس اين توبه همان است كه بخاطر آن راه هدايت را بروى انسان گشودند، تا آنرا مسيرخود قرار دهند، و تنظيف منزلى است ، كه بايد در آنجا سكونت كنند، وبدنبال همان راه و آن هدايت بود، كه در هر عصرى دينى ، و ملتى براى بشر تشريعشد. دليل اين معنا كلام خدا است ، كه مى بينى مكرر سخن از توبه آورده ، و آنرا برايمان مقدمذكر كرده ، مثلا فرموده : (فاستقم كما امرت ، و من تاب معك ،) (آنطور كه مامور شده اىاستقامت بورز، هم خودت و هم هر كس كه با تو توبه كرده ) و نيز فرموده : (و انىلغفار لمن تاب و آمن )، (من آمرزنده ام براى هر كس كه توبه كند، و ايمان آورد)، و آياتديگرى نظير آن . اولين فرمان خداوند در تشريع دين براى آدم و ذريه او (قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم منى هدى )، الخ اين آيه اولين فرمانى است كهدر تشريع دين ، براى آدم و ذريه او صادر شده ، دين را در دو جمله خلاصه كرده ، كه تاروز قيامت چيزى بر آن دو جمله اضافه نميشود. و خواننده عزيز اگر در اين داستان ، يعنى داستان بهشت و مخصوصا در آن شرحى كه درسوره طه آمده ، دقت كند، خواهد ديد كه جريان داستان طورى بوده ، كه ايجاب مى كرده ،خداوند اين قضاء را درباره آدم و ذريه اش براند، و اين دو جمله را در اولين فرمانش قرار بدهد، خوردن آدم از آن درخت ايجاب كرد، تا قضاء هبوط او، و استقرارش در زمين ، وزندگيش را در آن براند، همان زندگى شقاوت بارى كه آنروز وقتى او را از آن درختنهى مى كرد، از آن زندگى تحذيرش كرد، و زنهارش داد. و توبه ايكه كرد باعث شد قضائى ديگر، و حكمى دوم ، درباره او بكند، و او و ذريه اشرا بدين وسيله احترام كند، و با هدايت آنان بسوى عبوديت خود، آب از جوى رفته او رابجوى بازگرداند. پس قضائى كه اول رانده شد، تنها زندگى در زمين بود، ولى با توبه اى كه كرد،خداوند همان زندگى را زندگى طيب ، و طاهرى كرد، بنحويكه هدايت بسوى عبوديت را باآن زندگى تركيب نموده ، يك زندگى خاصى از تركيب دو زندگى زمينى و آسمانىفراهم آورد. اين آن نكته ايست كه از تكرار او بهبوط در اين سوره استفاده ميشود، چون در اين سوره ،يكبار مى فرمايد: (و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو، ولكم فى الارض مستقر، و متاعالى حين )، (گفتيم : همگى بزمين هبوط كنيد، در حاليكه بعضى دشمن بعض ديگر هستيد،و تا مدتى معين در آن منزل كنيد و تمتع ببريد)، بار دوم مى فرمايد: (قلنا اهبطوا منهاجميعا فاما ياتينكم منى هدى )، (گفتيم همگى از بهشت فرود شويد، پس هر گاه هدايتىاز من بسوى شما آمد، و البته خواهد آمد) الخ . و اينكه توبه ميانه اين دو امر بهبوط واسطه شده ، اشعار بر اين معنا دارد، كه توبهوقتى از آدم و همسرش سر زده ، كه هنوز از بهشت جدا نشده بودند، هر چند كه در بهشت همنبوده ، و موقعيت قبلى را نداشته اند. و اين اشعار را نيز دارد، كه نداى (و ناديهما ربهما: الم انهكما عن تلكما الشجرة )؟(پروردگارشان ندايشان داد: كه مگر شما را از اين درخت نهى نكردم ؟) الخ بعد از نهى(لا تقربا هذه الشجرة ) الخ ، بوده كه در اولى اشاره را با لفظ (تلكما) آورد، كهمخصوص اشاره بدور است ، و در دومى كه قبل از اولى واقع شده ، اين اشاره با لفظ(هذا) آمده ، كه مخصوص اشاره به نزديك است ، در اولى كلمه (نادى ندا كرد) آمده ، كهباز مخصوص دور است ، و در دومى كلمه (قال ) كه مخصوص نزديك است بكار رفته است، (دقت فرمائيد). اين نكته را هم بايد دانست : كه از ظاهر جمله : (و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو و لكمفى الارض مستقر و متاع الى حين )، و جمله (فيها تحيون ، و فيها تموتون ، و منهاتخرجون )، الخ برمى آيد: كه نحوه حياة بعد از هبوط، با نحوه آن درقبل از هبوط، فرق مى كند، حياة دنيا حقيقتش آميخته با حقيقت زمين است ، يعنى داراىگرفتارى ، و مستلزم سختى ، و بدبختى است ، و لازمه اين نيز اين است كه انسان در آنتكون يابد، و دوباره با مردن جزو زمين شود، و آنگاه براى بار ديگر از زمين مبعوثگردد. در حاليكه حياة بهشتى حياتى است آسمانى ، و از زمينى كهمحل تحول و دگرگونى است من شا نگرفته است . از اينجا ممكن است بطور جزم گفت : كه بهشت آدم در آسمان بوده ، هر چند كه بهشت آخرت وجنت خلد، (كه هر كس داخلش شد ديگر بيرون نميشود)، نبوده باشد. بله در اينجا اين سؤ ال باقى ميماند: كه معناى آسمان چيست ؟ و بهشت آسمانى چه معنادارد؟ كه انشاءاللّه خدايتعالى توفيق ميدهد، بحثمفصل و جامع الاطرافى ، پيرامون آن بكنيم . مگر پيامبر هم گناه مى كند؟ چيزيكه باز در اينجا باقى مانده اين است كه خطيئه و گناه آدم ، چه معنا دارد؟ مگر پيامبرهم گناه مى كند؟ در پاسخ از اين سؤ ال مى گوئيم ، آنچه در بدو نظر از آيات ظاهرميشود، اين است كه آن جناب رسما گناه كرده ، مانند جمله (فتكونا من الظالمين )، (زنهاراز اين درخت نخوريد كه از ستمگران ميشويد)، و نيز جمله : (و عصى آدم ربه فغوى )،(آدم پروردگار خود را نافرم انى كرد، و در نتيجه گمراه شد)، و نيز مانند اعترافى كهخود آنجناب كرده ، و قرآن آنرا حكايت نموده فرموده : (ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفرلنا، و ترحمنا، لنكونن من الخاسرين )، (پروردگارا بخود ستم كرديم ، و اگر ما رانيامرزى ، و رحم نكنى ، از زيانكاران خواهيم بود)، اين آن مطلبى است كه از نظر خود اينظواهر، و قطع نظر از رسيدگى به دقت همه آيات داستان ، بنظر مى رسد، و اما اگر درهمه آيات داستان تدبر كنيم ، و نهى از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهيم ، يقين پيدا مى كنيم كه نهى نامبرده نهى مولوى نبوده ، تا نافرمانيش معصيت خدا باشد،بلكه تنها راهنمائى و خير خواهى ، و ارشاد بوده ، و خدايتعالى خواسته است مصلحتنخوردن از درخت ، و مفسده خوردن آنرا بيان كند، نه اينكه با اراده مولوى آدم را بعبث ،وادار به نخوردن از آن كند. دليل اين معنا چند چيز است ، اول اينكه خدايتعالى هم در سوره مورد بحث ، و هم در سورهاعراف ، ظلم را متفرع بر مخالفت نهى كرده ، و فرموده : (لا تقربا هذه الشجرة ،فتكونا من الظالمين )، و آنگاه در سوره (طه ) اين ظلم را بشقاوتمبدل نموده ، و فرموده (مواظب باشيد شيطان شما را بيرون نكند، و گرنه بدبختميشويد). آنگاه اين بدبختى را در چند جمله كه بمنزله تفسير است ، بيان كرده ، و فرموده : (تو دراين بهشت نه گرسنه ميشوى ، و نه تشنه ، و نه عريان ، و نه گرمازده )، و با اينبيان روشن كرده كه مراد بشقاوت ، شقاوت و تعب دنيوى است ، كه از لوازم جدا ناشدنىزندگى زمينى است ، چون در زمين است كه انسان بگرسنگى ، و تشنگى ، و لختى ، وامثال آن گرفتار ميشود. مخالفت نهى ارشادى گناه نيست پس معلوم شد خدا آدم را نهى كرد تا گرفتار اينگونه عوارض نشود، و هيچ علت ديگرىكه باعث نهى مولوى باشد، بيان نكرد، پس بايندليل نهى نامبرده ارشادى بوده ، و مخالفت نهى ارشادى گناه نيست ، و مرتكب آنرا خارجاز رسم عبوديت نمى شمارند. حال كه مسلم شد نهى مزبور ارشادى بوده ، بايد ظلم در آن چند جمله را هم طورى معنا كنيم، كه به نافرمانى و معصيت سر در نياورد، و آن اين است كه بگوئيم : مراد از آن ، ظلمبنفس ، و خود را گرفتار تعب و هلاكت كردن است ، نه ظلم بحقوق خدا، كه در باب مسئلهربوبيت و عبوديت ، از منافيات شمرده ميشود، و اين خيلى روشن است . دليل دوم مسئله توبه آدم است ، چون توبه بمعناى رجوع ، و برگشتن بنده بخداست ، كهاگر از ناحيه خدا قبول شود، گناه بكلى محو و نابود مى گردد، و گناه كار تائب ،مثل كسى ميشود كه اصلا گناهى نكرده ، و با چنين كسى معامله بنده مطيع و منقاد را مى كنند،و در خصوص مورد عملى كه كرده ، معامله امتثال و انقياد را مينمايند. و اگر نهى از خوردن درخت نهى مولوى بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودى ، ورجوع از مخالفت نهى مولوى مولى بود، بايد بعد از توبه دوباره به بهشت برمىگشت ، چون توبه مخالفت او را از بين برده بود، زيرا صريح قرآن است كه خدا توبهآدم را پذيرفت ، و حال آنكه مى بينيم بعد از توبه هم در زمين باقى ماند، و به بهشتشبرنگرداندند. از اينجا معلوم ميشود كه بيرون شدن از بهشت ،بدنبال خوردن از درخت ، يك اثر ضرورى ، و خاصيت تكوينى آن خوردن بوده ، عينا مانندمردن بدنبال زهر خوردن ، و سوختن بدنبال در آتش افتادن ، همچنانكه در همه موارد تكليفارشادى ، اثر، اثر تكوينى است ، نه اثر مولوى ، مثلا مجازات ، در مورد تكليف مولوى است ، مانند سوختن در آتش دوزخ ، دربرابر ترك نماز، و استحقاق مذمت ، و دورى از خدا در برابر مخالفت هاى عمومى ، واجتماعى . سوم اينكه در آنروز كه اين مخالفت سر زد، اصلا دينى تشريع نشده بود، و بعد ازهبوط آدم دين خدا نازل شد، بشهادت اينكه در آيات همين داستان فرمود: (همگى از بهشتهبوط كنيد، و فرود شويد، پس هرگاه از ناحيه من دينى ، و هدايتى برايتان آمد، هر كس هدايتم را پيروى كند، ترسى بر آنان نيست ، و دچار اندوهى نيز نميشوند، و كسانيكهپيروى آن نكنند، و كفر ورزيده ، آيات ما را تكذيب نمايند، آنان اصحاب آتش ، و در آنجاودانه اند) الخ . اين دو آيه كلامى است كه تمامى تشريعها و قوانينى را كه خدايتعالى در دنيا از طريقملائكه ، و كتابهاى آسمانى ، و انبيائش مى فرستد،شامل است ، و خلاصه اين آيه اولين تشريع و قانونى را كه خدايتعالى در دنياى آدم ، وبراى بشر مقرر كرده ، حكايت مى كند، و بطوريكه خدا حكايت كرده ، اين قضيه بعد از امردومى هبوط واقع شده ، و واضح است كه امر به هبوط، امرى تكوينى ، و بعد از زندگىآدم در بهشت ، و ارتكاب آن مخالفت بوده ، پس معلوم شد كه در آن روز، و در حين مخالفتآن دستور، و خوردن از درخت ، هيچ دينى تشريع نشده بود، و هيچ تكليف مولوى و خطابىمولوى از خدايتعالى صادر نشده بود. معنى ظلم و عصيان و غوايت آدم حال اگر بگوئى : وقتى نهى خدا نهى ارشادى باشد، و نه نهى مولوى ، ديگر چه معنادارد كه خدا عمل آدم را ظلم و عصيان و غوايت بخواند؟ در جواب ميگوئيم : اما ظلم بودن عمل آدم ، كه در گذشته درباره اش سخن رفت ، و گفتيم :معنايش ظلم بنفس خود بوده ، و اما كلمه عصيان ، در لغت بمعناى تحت تاءثير قرارنگرفتن ، و يا به سختى قرار گرفتن است ، مثلا وقتى گفته ميشود: (كسرتهفانكسر، و كسرته فعصى ) معنايش اين است كه من آن چيز را شكستم ، و آن شكست ، و منآنرا شكستم ، ولى نشكست ، يعنى از عمل من متاءثر نشد، پس عصيان بمعناى متاءثر نشدناست ، و عصيان امر و نهى هم بهمين معنا است ، و اين هم در مخالفت تكاليف مولوى صادقاست ، و هم در مورد خطابهاى ارشادى . چيزيكه هست ، در عصر ما و در عرف ما مسلمانان ، اين كلمه تنها متعين در معناى مخالفت اوامرمولوى ، از قبيل (نماز بخوان ، و روزه بگير، و حج بجاى آر) و نيز مخالفت نواهى مولوى، مانند (شراب مخور، و زنا مكن )، و امثال آن شده است ، پس تعيين كلمه مورد بحث در معناىنامبرده ، تعيين لغوى نيست ، بلكه يا شرعى است ، و يا تعيين در عرف متدينين است ، و اينجور تعين ، ضررى و اما كلمه غوايت ؟ اين كلمه بمعناى اين است كه كسى قدرت بر حفظمقصد خود، و تدبير نفس خود، در زندگيش نداشته باشد، و نتواند خود را با هدفش ،آنطور كه مناسب با هدف و سازگار با آن باشد، وفق دهد. و معلوم است كه اين معنا در موارد مختلف اختلاف پيدا مى كند، در مورد ارشاد، معنائى بخودمى گيرد، و در مورد مولويت معنائى ديگر. پس چرا آدم توبه كرد؟ حال اگر بگوئى بسيار خوب ، به بيان شما و اينكه عصمت آدم با كلمه ظلم و عصيان وغوايت منافات دارد از اشكال خود صرفنظر كرديم ، و قانع شديم ، كه منافات ندارد،ولى درباره توبه آدم چه ميگوئى ؟ اگر ظلم و عصيان و غوايت ، همه در مورد نهىارشادى باشد، ديگر توبه چه معنا دارد، كه آدم بگويد: (و اگر ما را نيامرزى و بمارحم نكنى حتما از خاسران خواهيم شد)؟ در جواب ميگوئيم : توبه همانطور كه قبلا نيز گفتيم ، بمعناى برگشتن است ، وبرگشتن نيز مانند آن سه كلمه ديگر، در موارد مختلف معانى مختلفى بخود مى گيرد ،همانطور كه يك بنده سركش و متمرد، از اوامر مولا، و اراده او، ميتواند بسوى مولايشبرگردد، و مولايش هم او را، بمقام قربى كه داشت ، و از دست داده بود، برگرداند،همچنين يك مريضى كه طبيبش او را از خوردن چيزى از ميوه ها، و يا خوردنى ديگر نهى كرده، و بخاطر حفظ سلامتى او نهى كرده ، و بيمار، دستور وى را مخالفت نموده ، و در نتيجهبيماريش شدت يافته ، و خطر مرگ تهديدش نموده ، او هم ميتواند توبه كند، و دوبارهبطبيب مراجعه نمايد، تا او به رژيمى دستور دهد، تا دوبارهبحال اول برگردد، و عافيت از دست رفته خود را باز يابد، كه در اين مورد طبيب بوىميگويد: باز يافتن عافيت ، محتاج به تحمل مشقت و دشوارى ، و رياضت در فلان مقدار اززمان است ، بايد در اين مدت اين رژيم دشوار را عملى كنى ، تا سلامتى مزاجت كه داشتىبتو برگردد، و بلكه از اول هم بهتر شوى ، (دقت بفرمائيد). و اما مسئله طلب مغفرت آدم ، و نيز طلب رحمت ، و همچنين كلمه خسران ، كه در كلامش آورد،پاسخ يك يك آنها از جوابهاى گذشته بدست مى آيد، كه گفتيم : اينگونه كلمات ، درموارد مختلف ، معانى مختلف بخود مى گيرند. بحث روايتى بهشت آدم بهشت دنيائى بوده در تفسير قمى از پدرش و او بدون سند روايت آورده ، كه : شخصى از امام صادق (عليهالسلام ) از بهشت آدم پرسيد، كه آيا از بهشت هاى دنيا بوده ؟ و يا از بهشتهاى آخرت ؟امام در پاسخ فرمود: از بهشت هاى دنيا بوده ، آفتاب و ماه در آن طلوع مى كردند، و اگراز بهشت هاى آخرت بود، آدم تا ابد از آن بيرون نميشد. و نيز فرمود: خدايتعالى آدم را در بهشت منزل داد، و همه چيز را بغير از يك درخت برايشمباح كرد، و چون مخلوقى از خدا بود، كه بدون امر و نهى و غذا و لباس ومنزل و ازدواج نميتوانست زندگى كند، چون جز بتوفيق خدا نفع و ضرر خود را تشخيصنميداد، لاجرم فريب دستورات و سوگند ابليس را خورد، ابليس نزد او و همسرش آمده گفت: اگر از اين درخت كه خدا شما را نهى كرده ، بخوريد، فرشته ميشويد، و براى هميشه دربهشت باقى ميمانيد، ولى اگر از آن نخوريد، خدا از بهشت بيرونتان خواهد كرد، و سپس سوگند خورد، براى آندو، كه من خيرخواه شمايم ، همچنانكه خداى عز وجل داستان را حكايت كرده ، مى فرمايد: (ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا ان تكوناملكين ، او تكونا من الخالدين ،و قاسمهما: انى لكما لمن الناصحين )، آدم اين سخن را ازاو پذيرفته از آن درخت خوردند، و شد آنچه كه خدايتعالى حكايت كرده : (فبدت لهماسوآتهما)، يعنى لباسهاى بهشتى كه خدا بر تن آنان پوشانده بود، بيفتاد، و شروعكردند به پوشاندن خود از برگ بهشت ، (و ناديهما ربهما: الم انهكما عن تلكماالشجرة ؟ و اقل لكما ان الشيطان لكما عدو مبين )؟ بعد از اين عتاب كه خدا بآنان كرد،گفتند: پروردگارا ما بخود ستم كرديم ، و اگر تو ما را نيامرزى ، و رحم نكنى ، حتما اززيانكاران خواهيم بود، كه قرآن توبه آنانرا چنين حكايت كرده : (ربنا ظلمنا انفسنا، و انلم تغفرلنا، و ترحمنا، لنكونن من الخاسرين )، پس خدايتعالى بايشان فرمود : (فرودشويد، در حاليكه بعضى دشمن بعضى ديگرتان باشيد، و شما در زمين قرارگاه ، و تامدتى معين زندگى داريد)، آنگاه امام فرمود: يعنى تا روز قيامت در زمين خواهيد بود، سپسفرمود: آدم بر كوه صفا هبوط كرد، و همسرش حوا بكوه مروه ، و بمناسبت اينكه آدم صفىخدا بود، صفا را صفا، و بمناسبت اينكه حوا مرئهل و زن بود، كوه مروه را مروه خواندند. آدم چهل روز بسجده بود، و بر بهشتى كه از دست داده بود مى گريست ، تا آنكهجبرئيل بر او نازل شد، و گفت آيا جز اين بود كه خدا تو را بدست قدرت خود آفريده واز روح خود در تو دميد؟ و ملائكه را به سجده بر تو وا داشت ؟ آدم گفت : همينطور بود،جبرئيل گفت : پس چرا وقتى تو را نهى كرد از خوردن آن درخت ، نافرمانى كردى ؟ آدمگفت : آخر ابليس بدروغ برايم سوگند خورد. (مؤ لف : در اينكه بهشت آدم از بهشت هاى دنيا بوده ، رواياتى ديگر از طرفاهل بيت (عليهم السلام ) رسيده ، هر چند كه بعضى از آنها در اينكه يكى از راويانشابراهيم بن هاشم است ، مشتركند. مراد بهشت دنيوى بهشت برزخى است و مراد باينكه گفتيم از بهشت هاى دنيا بوده ، اين است كه از بهشت هاى برزخى بوده ، كهدر مقابل بهشت خلد است و در بعضى از قسمتهاى اين روايات اشاره باين معنا هست ،مثل اينكه در روايت بالا فرمود: آدم بر صفا، و حوا بر مروه هبوط كرد، و نيز مانند اينتعبير: كه فرمود: مراد به (متاع الى حين ) تا روز قيامت است ، در نتيجه مكثى كه مردگاندر برزخ ، و رسيدن روز قيامت دارند، مكث زمينى است . و در همين زمين زندگى مى كنند، همچنانكه آيه:(قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين ؟ قالوا: لبثنا يوما او بعض يوم ،فسئل العادين :قال : ان لبثتم الا قليلا، لو ان كم كنتم تعلمون )، (گفت : در زمين چقدراز نظر عدد سال مكث كرديد؟ گفتند: يا يك روز، و يا پاره اى از يك روز، بايد ازشمارگران بپرسى ، گفت : شما جز اندكى مكث نكرديد اگر دانا مى بوديد)، و نيز آيه(و يوم تقوم الساعة ، يقسم المجرمون : ما لبثوا غير ساعه ، كذلك كانوا يوفكون ،وقال الذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب اللّه ، الى يوم البعث ، فهذا يومالبعث ، و لكنكم كنتم لا تعلمون )، (و روزيكه قيامت بپا ميشود، مجرمان سوگند ميخورند:كه غير از ساعتى مكث نكرده اند آنروز نيز مانند دنيا كارشان بىدليل حرف زدن است ، و كسانيكه علم ايمانشان داده بوديم ، در پاسخ گفتند: شما در كتابخدا تا روز قيامت مكث كرديد، و اين همان قيامت است ، و لكن شما نميدانيد)، نيز اين معنا راافاده مى كند، (چون در هر دو آيه وقتى سؤ ال از زندگى برزخ مى كنند، مى پرسند:چقدر در زمين مكث كرديد)، پس معلوم ميشود زندگى برزخى در همين زمين است . علاوه بر اينكه عده اى از روايات از اهل بيت (عليهم السلام ) دلالت دارد بر اينكه بهشتآدم در آسمان بوده ، و او با همسرش از آسماننازل شدند، از اين هم كه بگذريم كسانيكه انس ذهنى بروايات دارند، از اينكه بهشتنامبرده در آسمان باشد، و آدم از آنجا بزمين هبوط كرده باشد، با اينكه در زمين خلق شده ودر آن زندگى كرده باشند، هيچ تعجب نمى كند، همچنانكه در روايات در عين اينكه آمده :كه بهشت در آسمان است ، در عين حال آمده : كه سؤال قبر در قبر است ، و همين قبر يا روضه ايست از رياض بهشت ، و يا حفره ايست از حفرههاى دوزخ ، و از اين قبيل تعبيرات ، و ما اميدواريم در بحثى كه گفتيم بزودى پيرامونمعناى آسمان خواهيم كرد، اين اشكال و اشكالهاى ديگر نظير آن برطرف شود، انشاءاللّهالعزيز. ابليس چگونه خود را به آدم و همسرش رساند؟ و اما اينكه ابليس چه جور خود را بآدم و همسرش رسانيد؟ و براى اينكار از چه وسيله اىاستفاده كرد؟ در روايات صحيح و معتبر، چيزى در آن باره نيامده . ولى در بعضى اخبار آمده : كه مار و طاووس دو تا از ياوران ابليسند، چون ابليس را دراغواء آدم و همسرش كمك كردند، و چون اين روايات معتبر نبودند، از ذكر آنهاصرفنظركرديم ، و خيال مى كنم از روايات جعلى باشد، چون داستان از تورات گرفته شده ، و مادر اينجا عين عبارت تورات را مى آوريم ، تا خواننده بوضع آن روايات كاملا آگهىيابد. داستان آدم بنقل تورات در فصل دوم از سفر اول كه سفر خلقت است ، ميگويد: خدا آدم ا از خاك خلق كرد، و سپس دمحيات را در بينى او بدميد، پس نفسى ناطق شد، و خدا بهشت هائى در ناحيه شرقى عدنبكاشت ، و آدم را كه خلق كرده بود بدانجا برد ، و خدا از زمين همه رقم درخت برويانيد، ومنظره هاى آنها را نكو كرد، و ميوه هايش را پاكيزه ساخت ، و درخت حيات را در وسط آنباغها بكاشت ، و درخت معرفت خير و شر را نيز، و نهرى از عدن بسوى آن باغها بكشيد،تا آنها را آبيارى كند، و آن نهر را چهار شقه كرد، اسم يكى از آنهانيل بود، و اين نيل بتمامى شهر ذويله كه طلا در آنجاست ، احاطه داشت ، طلا و همچنينلوءلوء، و سنگ مرمر آن شهر بسيار خوبست ، و نام نهر دومى جيحون بود، كه بسرتاسرشهر حبشه احاطه دارد، و نام نهر سوم دجله است ، كه از ناحيه شرقىموصل مى گذرد، و نام نهر چهارم فرات است . پس از آن خداوند آدم را گرفت ، و در باغهاى عدنمنزل داد، تا رستگارش كند، و محافظتش نمايد، و خدا آدم را فرمود: كه تمامى درختان اينباغها برايت حلال است ، و ميتوانى از آنها بخورى ، ولى از درخت معرفت خير و شر مخور،چون در همان روزيكه از آن بخورى مستحق مرگ ميشوى . خداوند بخودش فرمود: (چه چيزى ازبقاء آدم به تنهائى برخاسته است ؟ خوبست كمكىهم برايش درست كنم ، پس خدا تمامى وحشى هاى صحرا و مرغان هوا را محشور كرده ، نزدآدم آورد، تا در پيش روى او آنها را نامگذارى كند، پس هر چه را آدم بر آن جانداران نامنهاد همان تا بامروز نام آن است . پس آدم اسماء جميع چارپايان ، و مرغان هوا، و وحشيان صحرا را،نام برد، ولى هيچ ياورىدر مقابل خود نديد، پس خدا چرتى بر آدم مسلط كرد، تا چيزى احساس نكند، پس يكى ازدنده هاى سينه او را كند، در جايش گوشت گذاشت ، آنگاه خدا از آن يك دنده زنى درستكرد، و او را نزد آدم آورد، آدم گفت : اينبار استخوانى از استخوانهايم ، و گوشتى ازگوشتهايم را ديدم ، و جا دارد آنرا امراة بنامم ، چون از امر من اخذ شد، و بهمين جهت است كهمرد، پدر و مادر خود را رها نموده ، زن خود را مى چسبد، بطوريكه يك جسد واحدتشكيل ميدهند، آنروز آدم و همسرش عريان بودند، و از عريانى خود باكى نداشتند. فصل سوم ، آنروز مار، از ميانه همه حيوانهاى صحرا كه خدا خلق كرده بود، حكيمى شد، وبه زن گفت : راستى ، و به يقين خدا گفته از همه اين درختهاى باغ نخوريد؟ زن بمارگفت : نه ، از همه درختان باغ ميخوريم ، تنها فرموده از ميوه آن درخت كه در وسط باغاست نخوريد، و نزديكش نشويد، تا نميريد، مار بآن دو گفت : نمى ميريد، خدا ميدانستهكه شما همان روز كه از آن درخت بخوريد، چشمتان باز ميشود، و چون ملائكه در خير و شردانا ميشويد، پس وقتى زن ديد كه درخت درخت خوبى ، و ميوه اش خوب ، و شهوت انگيزاست ، عقل خود از كف بداد، و از ميوه آن گرفته ، و خورد، و بشوهرش هم داد خورد، پسچشمشان باز شد، و فهميدند كه عريان هستند، پس از برگهاى انجير لباسى چون لنگبراى خود درست كردند. بعد آواز خدا را كه داشت در باغ قدم مى زد، شنيدند، پس خدا ايستاد، و آدم را صدا زد، وباو گفت : كجا هستى ؟ و اين صدا محققا از او بوده ، آدم گفت : صداى تو را در باغ شنيدم، ولى چون عريان هستم ، خود را پنهان كرده ام ، خدا پرسيد: چه كسى بتو گفت : عريانى؟ مگر از آن درخت خوردى ، كه از خوردنش نهيت كردم ؟ آدم گفت : اين زنى كه برايم درستكردى ، از آن بمن داد خوردم ، خدا بزن گفت : چه كار كردى ؟ گفت : مار مرا فريب داد، ازآن خوردم ، پس خدا بمار گفت : حال كه دانسته چنين كارى كردى ، از ميانه همه چارپايان ،و همه وحشى هاى صحرا، ملعون شدى ، و بايد كه هميشه با سينه ات راه بروى ، و درتمام عمرت خاك بخورى ، و ميانه تو و زن و ميانهنسل تو و نسل زن دشمنى نهادم ، او سر تو را بكوبد، و تو پاشنه او را بگزى ، وبزن گفت مشقت و حمل تو را بسيار مى كنم ، تا با مشقت فرزندان را بزائى ، و اختيارزندگى تو را بدست شوهرت نهادم ، تا او هميشه بر تو مسلط باشد، و بآدم گفت : ازآنجا كه بحرف زنت رفتى ، و از درختى كه نهيت كردم ، و گفتم : از آن مخور، بخوردى ،با اين ملعون زمين بود، باين سبب دچار مشقت شدى ، و در تمام عمر بايد از آن بخورى ، وآن برايت خار بروياند، و از علف صحرا بخورى ، و با عرق رويت طعام بخورى ، تاروزيكه بهمين زمينى كه از آن گرفتى و خوردى برگردى ، چون تو ازاصل خاك بودى ، بايد بخاك برگردى . و آدم همسرش را بدين جهت حوا ناميد، كه او مادر هر زنده ناطقى است ، و خدا براى آدم وهمسرش جامه تن پوشى درست كرد، و بآنان پوشانيد، آنگاه خدا گفت : اينك آدم است كهمانند يكى از ما خير و شر را مى شناسد، و الان ديگر واجب شد كه از باغها بيرون رود،تا ديگر بار، دست بدرخت حياة دراز نكند، و از آن نخورد، و گرنه تا ابد زنده ميماندپس خدا او را از باغهاى عدن بيرون راند، تا زمين كه وى را از آن درست كرد، رستگار وآباد شود، و چون آدم را طرد كرد، ملائكه در شرقى باغهاى عدن اسكان داده شدند، وشمشيرى براق بالا و پائين شدن گرفت ، تا راه درخت حياة را محافظت كنند. اين بود فصل سوم از تورات عربى ، كه درسال 1811 ميلادى بچاپ رسيده . و خواننده عزيز با تطبيق و مقايسه اين دو داستان با هم ، يعنى داستان آدمبنقل قرآن كريم ، و بنقل تورات ، و سپس دقت در رواياتيكه از طرق عامه و شيعه واردشده ، بحقايق اين قصه پى مى برد، و ما خود اين مقايسه و تطبيق را در اينجا عملىنكرديم ، چون كتاب ما تفسير قرآن است ، و بررسى اين قضيه در خور آن نيست . مگر بهشت مقام قرب و نزاهت نيست و مگر درباره بهشت نيامده كه در آن لغو و گناه نيست ؟ و اما اينكه مسئله داخل شدن ابليس در بهشت ، و اغواى آدم در آنجا، با اينكه بهشت اولا مقامقرب و نزاهت و طهارت است ، و بحكم آيه : (لا لغو فيها و لا تاثيم )، جاى لغو وگناه و نيرنگ نيست ، و ثانيا بهشت در آسمان قرار دارد و ابليس بعد از امتناعش از سجدهبر آدم ، بفرمان (فاخرج منها فانك رجيم ). و نيز بحكم (فاهبط منها فما يكون لكان تتكبر فيها)، از بهشت رانده شد، و چون ميخواست تكبر كند، و بهشت جاى تكبر نبود،فرود آمد، و با اين حال چطور دوباره به بهشت راه يافت ؟. جواب از اشكالاول اين است كه همانطور كه بعضى ديگر نيز گفته اند: قرآن كريم آنچه از لغو وتاءثيم كه از بهشت نفى كرده ، از بهشت خلد نفى كرده ، يعنى آن بهشتى كه مؤ منين درآخرت داخل آن ميشوند، و همچنين از بهشت برزخى كه بعد از مرگ و رحلت از دار تكليف درآنجا بسر مى برند، و اما بهشت دنيائيكه آدم و همسرشداخل آن شدند، و هنوز در دار تكليف و مورد توجه امر و نهى قرار نگرفته بودند، قرآنكريم درباره آن بهشت هيچ مطلبى بيان نكرده ، و بلكه ميتوان گفت : بعكس گفتاراشكال كننده ، جائى بوده كه لغو و تاءثيم در آن ممكن بوده ، و شاهد بر آن همين كافىاست ، كه قرآن وقوع عصيان آدم را در آن حكايت كرده . علاوه بر اينكه لغو و تاءثيم از امور نسبى است ، كه وقتى تحقق پيدا مى كند كه انساندر دنيا آمده باشد، و امر و نهى متوجه او شده ، و خلاصه انسان مكلف شده باشد. شيطان چگونه دوباره به بهشت راه يافت و اما جواب از اشكال دوم ، اين استكه اولا برگشتن ضمير (هاء) در جمله (فاخرج منها)، وجمله (فاهبط منها) الخ ، بكلمه (سماء)، از آيه روشن نيست ، و دليلى نداريم كه بآنبرگردد، براى اينكه در كلام سابق نامى از سماء برده نشده ، و معهود ذهن نبوده ، پسممكن است بعنايتى بگوئيم : مراد خروج از ميانه ملائكه ، و هبوط از ميان آنان باشد، و يامراد خروج و هبوط از منزلت و كرامت باشد. اين اولا، و اما ثانيا، ممكن است امر بخرو ج و هبوط كنايه باشد از نهى از ماندن در آنبهشت ، و ميانه ملائكه ، نه از اصل بودن در آنجا، و عروج و عبور، خلاصه ماندن ابليسچون ملائكه در بهشت ممنوع شد، نه بالا رفتن و عبورش از آن . و اين معنا از آياتيكه مى فرمايد: ابليس بآسمان مى رفت ، تا استراق سمع كند، نيزاستفاده ميشود، در روايات هم آمده : كه شيطانها تاقبل از بعثت عيسى عليه السلام ، تا آسمان هفتم بالا مى رفتند، همينكه آنجناب مبعوث شد،از آسمان چهارم ببالا ممنوع شدند، و سپس وقتى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم مبعوث شد، از همه آسمانها ممنوع گرديدند، و هدف تيرهاى شهاب قرار گرفتند. جواب سوم از اشكال دوم اينكه : در كلام خدايتعالى نيامده كه ابليسداخل بهشت شده باشد، و بنابراين اصلا موردى براىاشكال نمى ماند، آنچه در اين باره آمده ، در روايات است ، كه آنهم بخاطر اينكه رواياتآحاد است ، و بحد تواتر نمى رسد، قابل اعتناء نيست ، علاوه بر اينكهاحتمال آن هست كه راويان آنها روايت را نقل بمعنا كرده باشند، و عين الفاظ امام را نياوردهباشند، و بهمين خاطر چيزى در كلمات آنان اضافه شده باشد. تنها آيه اى از قرآن كه دلالت دارد بر اين كه ابليسداخل بهشت شده حكايت كلام ابليس بآدم است ، كه مى فرمايد: (وقال ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة ، الا ان تكونا ملكين ، او تكونا من الخالدين )، (ابليسبآن دو گفت : پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرد، مگر براى اينكه دو فرشتهنباشيد، و از كسانى نشويد كه جاودانه در بهشت هستند). و دلالتش بر اين معنا از اين جهت است كه كلمه (هذا - اين درخت )، در آن آمده ، و چون اينكلمه مخصوص اشاره به نزديك است ، پس گويا ابليس در نزديكى آن درخت بآن اشارهكرده و اين سخن را بآدم گفته است . ولكن استدلال باين آيه نيز درست نيست ، براى اينكه اگر كلمه (هذا) همه جا دلالت برنزديك بودن مكانى مشاراليه باشد، بايد در آيه : (و لا تقربا هذه الشجرة ، فتكونامن الظالمين )، كه نهى خدا و خطابش بآدم و همسر اوست ، اين دلالت را بكند، وحال آنكه خدا بزرگتر از آنست كه به نزديكى و دورى مكانى توصيف شود، (پسهمچنانكه در اين آيه دلالت ندارد، چه مانعى دارد كه بگوئيم در آن آيه نيز دلالت ندارد). درخت نهى شده چه درختى بود؟ و در كتاب عيون اخبارالرضا (عليه السلام )، از عبدالسلام هروى ، روايت آمده كه گفت :بحضرت رضا عليه السلام عرضه داشتم : يا بنرسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم ، از درختى كه آدم و حوا از آن خوردند برايمبگو، تا بينم چه درختى بود؟ چون مردم درباره آن اختلاف دارند، بعضى روايت مى كنند: كه گندم بوده بعضى ديگرروايت مى كنند: كه درخت حسد بوده ، حضرت فرمود: هر دو درست است ، عرضه داشتم : بااينكه دو معناى متفاوت دارد، چطور ممكن است هر دو درست باشد؟ فرمود: اى ابى صلت ، يكدرخت بهشت ميتواند چند نوع باشد، مثلا درخت گندم ميتواند انگور هم بدهد، چون درخت بهشتمانند درختهاى دنيا نيست ، و آدم بعد از آنكه خداى تعالى باو احترام كرد، و ملائكه را واداشت تا براى او سجده كنند، و او را داخل بهشت كرد، دردل با خود گفت : آيا خدا بشرى گرامى تر از من خلق كرده است ؟ خداى عز وجل از آنچه در دل او گذشت ، خبردار شد، پس او را ندا داد: كه سر خود را بلند كن ، وبساق عرش بنگر، تا چه مى بينى ؟ آدم سر بسوى عرش بلند كرد، و بساق عرشنگريست ، و در آن ديد كه نوشته : (لا اله الا اللّه ، و محمدرسول اللّه )، و على بن ابيطالب اميرالمؤ منين ، و همسرش فاطمه سيده زنان عالميان ، وحسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشتند، آدم پرسيد: پروردگارا، اينان چه كسانيند؟ خداىعز و جل فرمود: اى آدم اينان ذريه هاى تواند و از تو بهترند، و از همه خلايق من بهترند،و اگر اينها نبودند، من تو را، و بهشت و دوزخ ، و آسمان و زمين ، را خلق نمى كردم ، پسزنهار مبادا بچشم حسد بر اينان بنگرى ، كه از جوار من بيرون خواهى شد. پس آدم بچشم حسد بر آنان نظر افكند، و آرزوى مقام و منزلت آنان كرد، و خداوندشيطانرا بر او مسلط ساخت ، تا سرانجام از آندرخت كه نهى شده بود بخورد، و بر حواهم مسلطش كرد، او هم بمقام فاطمه بچشم حسد نگريست ، تا آنكه از آن درخت بخورد.همچنانكه آدم خورد، و در نتيجه خدايتعالى هر دو را از بهشت بيرون كرده ، بزمين فرستاد،تا در جوار زمين باشند. مؤ لف : اين معنا در عده اى از روايات آمده ، كه بعضى از آنها، از روايات مورد بحثمفصل تر و طولانى تر است ، و بعضى ديگرمجمل تر، و كوتاه تر. درخت درخت گندم بوده ولى ثمره اش حسد شده است و اين روايت همانطور كه ملاحظه مى فرمائيد، اين معنا را مسلم گرفته ، كه درخت نامبرده همگندم بوده ، و هم حسد، و اينكه آندو از درخت گندم خوردند، ولى ثمره اش حسد شد، و مقامو منزلت محمد و آل او عليهم السلام را آرزو كردند. و مقتضاى معناى اول ، اين است : كه درخت نامبرده پست تر و نالايق تر از آن بوده كهاهل بهشت اشتهاى خوردن از آن را بكنند، و مقتضاى معناى دوم ، اينستكه : درخت نامبردهگرانمايه تر از آن بوده كه آدم و همسرش از آن استفاده كنند، همچنانكه در روايتى ديگرآمده : كه آن درخت عبارت بوده از علم محمد و آل او عليهم السلام . و بهر حال هر چند حسد و گندم دو معناى مختلف دارند، ولكن با رجوع به بيانيكه مادرباره ميثاق كرديم ، خواهى ديد كه معنا يكى است ، و آن اينستكه آدم عليه السلام خواستهميان تمتع و بهره مندى از بهشت ، كه مقام قرب خداست ، و ميثاق در آنجا واقع شده ، كه جزبخدا توجه نكند، و ميان استفاده از درخت منهيه ، كه مستلزم تعب تعلق بدنيا است ، جمعكند، ولى اين جمع برايش فراهم نيامد، و بزمين هبوط نموده ، آن ميثاق را فراموش كرد، وهر دو امر كه همان مقام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و تمتع از درخت گندم باشدبرايش جمع نشد، آنگاه خداوند او را با اجتباء هدايت نموده ، با توبه ارتباط و علقه اشبدنيا را بريد، و بآن ميثاق كه از ياد برده بود، ملحق نمود، (دقت بفرمائيد). و منظور از اينكه در روايت فرمود: (پس آدم بچشم حسد بر آنان نظر افكند، و آرزوىمنزلت ايشان نمود) الخ ، بيان اين معنا است ، كه مراد بحسد آدم در حقيقت غبطه و بفارسىرشك بوده ، نه حسديكه (طغيان اين غريزه )، و يكى از اخلاق رذيله است . رفع تنافى از دو روايتى كه بظاهر با هم متنافيند در اينجا دو روايت يكى از امام باقر، و يكى ديگر از يكى از دو امام باقر و صادقعليهماالسلام ، آمده كه بظاهر باهم متنافيند، ولى با بيان سابق ما تنافى آندو از بينمى رود، اما روايت اول را كمال الدين ، از ابى حمزه ثمالى ، از امام باقر عليه السلامروايت كرده ، كه فرمود: خداى عز و جل بآدم عهد كرده بود كه بدرخت نامبرده نزديك نشود،ولى وقتى آن هنگام رسيد كه در علم خدا گذشته بود، كه آدم بالاخره از آن درخت خواهدخورد، آدم عهد نامبرده را فراموش كرد، و از آندرخت بخورد، و اين است مراد خدايتعالىباينكه فرمود: (و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجدله عزما) تا آخر حديث . و روايت دوم را عياشى ، در تفسير خود، از يكى از دو امام باقر و صادق عليهماالسلامروايت كرده ، كه شخصى از آنجناب پرسيد: چگونه خدايتعالى آدم را بفراموشى مؤ اخذهكرد، (با اينكه فراموش كار مؤ اخذه نميشود)؟، امام فرمود: آدم فراموش نكرد، و چگونهممكن است بگوئيم : فراموش كرد؟ با اينكه ابليس او را بياد نهى خدا انداخت ، و باو گفت: (پروردگار شما شما را از اين درخت نهى نكرد، مگر براى اينكه فرشته نشويد، و ياجاودانه در بهشت باقى نمانيد) (تا آخر حديث ) كه با دقت در بيان گذشته كه گفتيم آدمميخواست ميان بهره مندى از بهشت ، و ميان خوردن از درخت را جمع كند، ولى نتوانست ) اينتنافى برداشته ميشود. رواياتى درباره قصه آدم در بهشت و هبوط او
|
|
|
|
|
|
|
|