|
|
|
|
|
|
شرط ديگرى كه در شفاعت هست ، اين است كه تاءثير شفاعت شفيع در نزد حاكمى كهنزدش شفاعت ميشود بايد تاءثير جزافى و غير عقلايى نباشد، بلكه بايد آن شفيعچيزى را بهانه و واسطه قرار دهد كه براستى در حاكم اثر بگذارد، و ثواب او وخلاصى از عقاب او را باعث شود، پس شفيع از مولاى حاكم نميخواهد كه مثلا مولويت خود راباطل ، و عبوديت عبد خود را لغو كند، و نيز نميخواهد كه او از حكم خود و تكليفش دستبردارد، و يا آنرا بحكم ديگر نسخ نمايد، حالا يا براى همه نسخ كند، و يا براى شخصمورد فرض ، كه خصوص او را عقاب نكند. و نيز از او نميخواهد كه قانون مجازات خود را يا بطور عموم و يا براى شخص موردفرض لغو نموده ، يا در هيچ واقعه و يا در خصوص اين واقعه مجازات نكند، شفاعت معنايشاين نيست ، و شفيع چنين تاءثيرى در مولويت مولا و عبوديت عبد، و يا در حكم مولا، و يا درمجازات او ندارد، بلكه شفيع بعد از آنكه اين سه جهت را مقدس و معتبر شمرد، از راه هاىديگرى شفاعت خود را مى كند، مثلا يا بصفاتى از مولاى حاكم تمسك مى كند، كه آن صفاتاقتضا دارد كه از بنده نافرمانش بگذرد، مانند بزرگوارى ، و كرم او، و سخاوت وشرف دودمانش . و يا بصفاتى در عبد تمسك جويد، كه آن صفات اقتضاء مى كند مولا بر او رافت ببرد،صفاتيكه عوامل آمرزش و عفو را برمى انگيزد، مانند خوارى و مسكنت و حقارت و بد حالى وامثال آن . و يا بصفاتى كه در نفس خود شفيع هست ، مانند محبت و علاقه اى كه مولا باو دارد، و قربمنزلتش ، و علو مقامش در نزد وى ، پس منطق شفيع اين است كه ميگويد: من از تو نميخواهمدست از مولويت خود بردارى ، و يا از عبوديت عبدت چشم بپوشى ، و نيز نمى خواهم حكم وفرمان خودت را باطل كنى ، و يا از قانون مجازات چشم بپوشى . بلكه ميگويم : تو با اين عظمت كه دارى ، و اين رافت و كرامت كه دارى از مجازات اينشخص چه سودى مى برى ؟ و اگر از عقاب او صرفنظر كنى چه ضررى بتو مى رسد،و يا ميگويم : اين بنده تو مردى نادان است ، و اين نافرمانى را از روى نادانيش كرده ، ومردى حقير و مسكين ، مخالفت و موافقت او اصلا بحساب نمى آيد، ومثل تو بزرگوارى بامر او اعتنا نمى كند، و بآن اهميت نميدهد، و يا ميگويم : بخاطر آنمقام و منزلتى كه نزد تو دارم ، و آن لطف و محبتى كه تو نسبت بمن دارى ، شفاعتم را درحق فلانى بپذير، و از عقابش رهانيده مشمول عفوش قرار ده . از اينجا براى كسى كه در بحث دقت كرده باشد، معلوم و روشن مى گردد كه شفيع ،عاملى از عوامل مربوط بمورد شفاعت ، و موثر در رفع عقاب را مثلا، بر عاملى ديگر كهعقاب را سبب شده ، حكومت و غلبه ميدهد، حال يا آنعامل همانطور كه گفتيم صفتى از صفات مولى است ، يا صفتى از صفات عبد است ، يا ازصفات خودش ، هر چه باشد آن عامل را تقويت مى كند، تا برعامل عقوبت ، يا هر حكمى ديگر كه ميخواهد خنثايش كند، رجحان داده كفه ترازويش را سنگينتر سازد يعنى مورد عقوبت را از اين كه مورد عقوبت باشد بيرون نموده ،داخل در مورد رفع عقوبت نمايد، پس ديگر حكم اولى كه همان عقوبت بود،شامل اين مورد نميشود، چون ديگر مورد نامبرده مصداق آن حكم نيست ، نه اينكه در عين مصداقبودن ، حكم شاملش نشود، تا مستلزم ابطال حكم باشد، و تضادى پيش آيد، آنطور كهاسباب طبيعى بعضى با بعض ديگر تضاد پيدا نموده ، سببى با سبب ديگر معارضهنموده ، و اثرش بر اثر ديگرى غلبه مى كند، اينطور نيست ، بلكه حقيقت شفاعت واسطهشدن در رساندن نفع و يا دفع شر و ضرر است ، بنحو حكومت ، نه بنحو مضاده ، وتعارض . نكته ديگريكه از اين بيان روشن ميشود، اين است كه شفاعت خودش يكى از مصاديق سببيتاست ، و شخص متوسل به شفيع ، در حقيقت ميخواهد سبب نزديكتر به مسبب را واسطه كند،ميان مسبب و سبب دورتر، تا اين سبب جلو تاءثير آن سبب را بگيرد، اين آن نكته ايست كه ازتجزيه و تحليل معناى شفاعت بنظر ما رسيد، البته شفاعتى كه خود ما بآن معتقديم ، نههر شفاعتى . شفاعت تكوينى و تشريعى حال كه اين معنا روشن شد، ميگوئيم : خداى سبحان در سببيت از يكى از دو جهت مورد نظرقرار مى گيرد، اول از نظر تكوين ، و دوم از نظر تشريع ، از نظراول خداى سبحان مبدء نخستين هر سبب ، و هر تاءثير است ، و سببيت هر سببى بالاخره باومنتهى ميشود، پس مالك على الاطلاق خلق ، و ايجاد، او است ، و همهعلل و اسباب امورى هستند كه واسطه ميان او و غير او، و وسيله انتشار رحمت اويند، آنرحمتى كه پايان ندارد، و نعمتى كه بى شمار بخلق و صنع خود دارد، پس از نظرتكوين سببيت خدا جاى هيچ حرف نيست . و اما از جهت دوم يعنى تشريع ، خدايتعالى به ماتفضل كرده ، در عين بلندى مرتبه اش ، خود را بما نزديك ساخته ، و براى ما تشريعدين نموده ، و در آن دين احكامى از او امر، و نواهى و غيره ، وضع كرده ، و تبعات وعقوبتهائى در آخرت براى نافرمانان معين نموده ، رسولانى براى ماگسيل داشت ، ما را بشارتها دادند، و انذارها كردند، و دين خدا را به بهترين وجه تبليغنمودند، و حجت بدين وسيله بر ما تمام شد، و (تمت كلمه ربك صدقا و عدلا، لامبدل لكلماته )، (كلمه پروردگارت در راستى و عدالت تمام شد، و كسى نيست كهكلمات او را مبدل سازد). حال ببينيم معناى شفاعت با كدام يك از اين دو جهت منطبق است ؟ اما انطباق آن بر جهتاول ، يعنى جهت تكوين ، و اينكه اسباب و علل وجوديه كار شفاعت را بكنند، كه بسيارواضح است ، براى اينكه هر سببى واسطه است ميان سبب فوق ، و مسبب خودش ، و روى همآنها از صفات علياى خدا، يعنى رحمت ، و خلق ، و احياء، و رزق ، وامثال آنرا استفاده نموده ، و انواع نعمت ها و فضل ها را گرفته ، بمحتاجان آن مى رسانند. و قرآن كريم هم اين معناى از شفاعت را تحملمى كند، از آن جمله مى فرمايد: (له ما فى السموات و ما فى الارض ، من ذا الذى يشفععنده الا باذنه )، و نيز مى فرمايد: (ان ربكم الله الذى خلق السموات و الارض فىسته ايام ، ثم استوى على العرش ، يدبر الامر، ما من شفيع الا من بعد اذنه ) كه ترجمهآنها گذشت . در اين دو آيه كه راجع بخلقت آسمانها و زمين است ، قهرا شفاعت هم در آنها در مورد تكوينخواهد بود، و شفاعت در مورد تكوين جز اين نميتواند باشد، كهعلل و اسبابى ميان خدا و مسبب ها واسطه شده ، امور آنها را تدبير و وجود و بقاء آنها راتنظيم كنند، و اين همان شفاعت تكوينى است . انطباق شفاعت بر جهت دوم يعنى از جهت تشريع و اما از جهت دوم ، يعنى از جهت تشريع ، در اين جهت چيزى كه ميتوان گفت ، اين استكه مفهومشفاعت با در نظر گرفتن آن تجزيه و تحليل كه كرديم ، در اين مورد هم صادق است ، وهيچ محذورى در آن نيست ، و آيه : (يومئذ لا تنفع الشفاعه ، الا من اذن له الرحمن ، و رضىله قولا) و آيه (لا تنفع الشفاعه عنده ، الا لمن اذن له ) و آيه (لا تغنى شفاعتهمشيئا الا من بعد ان ياذن اللّه لمن يشاء و يرضى ) و آيه : (و لا يشفعون الا لمن ارتضى) و آيه : (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه ، الا من شهد بالحق و هم يعلمون )كه ترجمه هاى آنها در اول بحث گذشت با اين شفاعت ، يعنى شفاعت در مرحله تشريعمنطبقند. براى اينكه اين آيات بطوريكه ملاحظه مى فرمائى ، شفاعت (يعنى شافع بودن ) رابراى عده اى از بندگان خدا از قبيل ملائكه ، و بعضى از مردم ، اثبات مى كند، البتهبشرط اذن و بقيد ارتضاء، و اين خودش تمليك شفاعت است ، يعنى با همين كلامش داردشفاعت را به بعضى از بندگانش تمليك مى كند، و ميتواند بكند، چون (له الملك و لهالامر). پس اين بندگان كه خدا مقام شفاعت را بآنان داده ، ميتوانند برحمت و عفو و مغفرت خدا، وساير صفات علياى او تمسك نموده ، بنده اى از بندگان خدا را كه گناه گرفتارش كرده، مشمول آن صفات خدا قرار دهند، و در نتيجه بلاى عقوبت را كهشامل او شده ، از او برگردانند، و در اين صورت ديگر از مورد حكم عقوبت بيرون گشته، ديگر مصداق آن حكم نيست ، و قبلا هم روشن كرديم ، كه تاءثير شفاعت از باب حكومتاست ، نه از باب تضاد و تعارض ، و اين مطلب با گفتار خود خدايتعالى كه مى فرمايد:(فاولئك يبدل اللّه سياتهم حسنات )، خدا گناهان ايشان رامبدل بحسنه مى كند كاملا روشن و بى اشكال ميشود. چون بحكم اين آيه خدا ميتواند عملى را با عملى ديگر معاوضه كند، همچنانكه ميتواند يكعمل موجود را معدوم سازد، چنانچه خودش هم فرموده : (و قدمنا الى ما عملوا منعمل فجعلناه هباء منثورا)، (و بآنچه كه عمل كرده اند مى پردازيم ، و آنرا هيچ و پوچ مىكنيم )، و نيز خودش فرموده : (فاحبط اعمالهم )، (پس اعمالشان را بى اثر كرد) ونيز همو فرموده (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سيئاتكم )، (اگر ازگناهان كبيره اجتناب كنيد، گناهان صغيره شما را محو مى كنيم ) الخ و نيز فرموده : (اناللّه لا يغفر ان يشرك به ، و يغفر مادون ذلك لمن يشاء)، (خدا اين گناه را نمى آمرزد كهبوى شرك بورزند، و گناهان پائينتر از آنرا از هر كس بخواهد مى آمرزد) و اين آيهبطور مسلم در غير مورد ايمان و توبه است ، براى اينكه ايمان و توبه شرك قبلى راهمجبران نموده ، آنرا مانند ساير گناهان مشمول آمرزش خدا مى كند. و نيز همانطور كه ميتواند عملى را مبدل بعملى ديگر كند، ميتواند عملى اندك را بسيار كند،همچنانكه خودش در اين باره فرموده : (اولئك يوتون اجرهم مرتين ، (اينان اجرشان دوبرابر داده ميشود) و نيز فرموده : (من جاء بالحسنه ، فله عشر امثالها)، (هر كس كارنيكى كند، ده برابر مثل آنرا خواهد داشت ) و نيز همانطور كه ميتواند عملى را با عملى ديگرمبدل نموده ، و نيز عملى اندك را بسيار كند، همچنين ميتواند عملى را كه معدوم بوده ، موجودسازد، كه در اين باره فرموده : (و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان ، الحقنا بهمذريتهم ، و ما التناهم من عملهم من شى ء، كل امرء بما كسب رهين )، (كسانيكه ايمان آوردند،و ذريه شان نيز از ايشان پيروى نموده ، ايمان آوردند، ما ذريه شانرا بايشان ملحق مىكنيم ، و ايشانرا از هيچيك از اعمالى كه كردند محروم و بى بهره نمى سازيم ، كه هرمردى در گرو عملى است كه كرده ) و اين همان لحوق و الحاق است ، و مثلا كسانيكهعمل آباء نداشته اند، داراى عمل مى كند، و سخن كوتاه اينكه خدا هر چه بخواهد ميتواندانجام دهد، و هر حكمى كه بخواهد ميراند. بله ، اين هم هست ، كه او هر چه را بكند بخاطر مصلحتى مى كند كه اقتضاى آنرا داشتهباشد، و بخاطر علتى انجام ميدهد، كه بين او و عملش واسطه است ، وقتى چنين است ، چهمانعى دارد كه يكى از آن مصلحت ها و يكى از آن علت ها شفاعت شافعانى چون انبياء واولياء و بندگان مقرب او باشد، هيچ مانعى بذهن نميرسد، و هيچ جزاف و ظلمى هم لازمنمى آيد. در حقيقت شفيع الاطلاق خداوند متعال است از اينجا روشن شد كه معناى شفاعت البته منظور از آن شافعيت است بر حسب حقيقت در حقخدايتعالى نيز صادق است ، چون هر يك از صفات او واسطه بين او و بين خلق او، درافاضه جود، و بذل وجود هستند، پس در حقيقت شفيع على الاطلاق او است ، همچنانكه خودشبصراحت فرموده : (قل لله الشفاعه جميعا)، (بگو شفاعت همه اش از خداست )، و نيزفرموده : (مالكم من دونه من ولى و لا شفيع )، بگو شما بغير خدا سرپرست و شفيعىنداريد)، و باز فرموده : (ليس لهم من دونه ولى و لا شفيع )، (ايشان بجز خدا شفيع وسرپرستى ندارند). و غير خدايتعالى هر كس شفيع شود، و داراى اين مقام بگردد، باذن او، و به تمليك او شدهاست ، كه البته اين نيز هست ، و با بيانات گذشته ما مسلم شد، كه در درگاه خدا تاحدودى شفاعت بكار هست ، و اشخاصى از گنه كاران را شفاعت مى كنند، و اينكه گفتيم : تاحدودى ، براى اين بود كه خاطر نشان سازيم شفاعت تا آن حدى كه محذورى ناشايستهبساحت كبريائى خدائيش نياورد، ثابت است و ممكن است اين معنا را به بيانى روشن ترتقريب كرده گفت : ثواب و پاداش دادن به نيكوكار حقيقتى است كهعقل آنرا صحيح دانسته و حق بنده نيكوكار ميداند، حقى كه بگردن مولا ثابت شده همچنانكهعقاب و امساك كردن از رحمت به بنده مجرم را حقى براى مولى ميداند، اما ميان اين دو حق ازنظر عقل فرقى هست و آن اين است كه عقل ابطال حق غير را صحيح نميداند چون ظلم است واما ابطال حق خويش و صرفنظر كردن از آنرا قبيح نمى شمارد و بنابراينعقل جائز ميداند كه مولائى بخاطر شفاعت شفيعى از عقاب بنده اش و يا امساك رحمت باو كهحق خود مولا است ، صرفنظر كند، و حقيقت شفاعت هم همين است . فصل دوم ، اشكال هائى كه در مساءله شفاعت بنظر مى رسد و پاسخ هاىآنها 2- اشكالهائى كه در مسئله شفاعت بنظر مى رسد، و پاسخ از آنها. خواننده عزيز از مطالب گذشته اين معنا را بدست آورد: كه شفاعت از نظر قرآن تا حدى- نه بطور مطلق ، و بى قيد و شرط - ثابت است ، و نميتوان آنرا بكلى انكارنمود، و بزودى نيز خواهد ديد كه كتاب و سنت هم بيش از اين مقدار اجمالى را اثبات نمىكند، بلكه اگر از كتاب و سنت هم چشم پوشى كنيم ، و در معناى خود اين كلمه دقت كنيم ،خواهيم ديد كه خود كلمه نيز باين معنا حكم مى كند، براى اينكه همانطور كه گفتيم ،برگشت شفاعت بحسب معنا باين است كه كسى واسطه در سببيت و تاءثير شود، و معناندارد كه چيزى على الاطلاق ، و بدون هيچ قيد و شرطى سببيت و تاءثير داشته باشد،خوب ، وقتى خود سبب و تاءثير، قيد و شرط دارد، واسطه آن نيز مقيد بآن قيد و شرطنيز هست ، همانطور كه معنا ندارد چيزى كه فى الجمله سبب دارد، بدون هيچ قيدى و شرطىسبب براى همه چيز شود، و يا مسببى مسبب براى هر نوع سبب بگردد، زيرا اين حرفمستلزم بطلان سببيت است ، كه بضرورت و بداهتباطل است ، همچنين معنا ندارد كه واسطه ايكه فى الجمله ، و با قيد و شرطهائى ميتواندشفيع در بين يك سبب و يك مسبب شود، بدون هيچ قيد و شرطى واسطه در ميانه همه اسباب، و همه مسببات شود. اينجاست كه امر بر منكرين شفاعت مشتبه شده ،خيال كرده اند قائلين بشفاعت هيچ قيدى و شرطى براى آنقائل نيستند، و لذا اشكال هائى كرده اند، و با آن اشكالهاى خود خواسته اند يك حقيقتقرآنى را بدون اينكه مورد دقت قرار داده ، در مقام برآيند ببينند از كلام خدا چه استفادهميشود، باطل جلوه دهند، و اينك بعضى از آن اشكالها از نظر خواننده مى گذرد. اشكال اول : مخالف شفاعت با حكم اولى خداوند يكى از آن اشكالها اينستكه بعد از آنكه خدايتعالى در كلام مجيدش براى مجرم در روزقيامت عقابهائى معين نموده ، و برداشتن آن عقاب يا عدالتى از خداست ، و يا ظلم است ،اگر برداشتن آن عقابها عدالت باشد، پس تشريع آن حكمى كه مخالفتش عقاب مى آورد،در اصل ، ظلم بوده ، و ظلم لايق ساحت مقدس خدايتعالى نيست ، و اگر برداشتن عقاب نامبردهظلم است ، چون تشريع حكمى كه مخالفتش اين عقاب را آورده بعدالت بوده ، پس درخواست انبياء يا هر شفيع ديگر درخواست ظلم خداست ، و اين درخواست جاهلانه است ، و ساحتمقدس انبياء از مثل آن منزه است . ما از اين اشكال بدو جور پاسخ ميدهيم ، يكى نقضى ، و يكى حلى ، اما جواب نقضى ايناست كه بايشان ميگوئيم : شما درباره اوامر امتحانى خدا چه ميگوئيد؟ آيا رفع حكمامتحانى - مانند جلوگيرى از كشته شدن اسماعيل در مرحله دوم و اثبات آن در مرحلهاول - ماموريت ابراهيم بكشتن او - هر دو عدالت است ؟ يا يكى ظلم و ديگرى عدالت است ؟چاره اى جز اين نيست كه بگوئيم هر دو عدالت است ، و حكمت در آن آزمايش و بيرون آوردنباطن و نيات درونى مكلف ، و يا بفعليت رساندن استعدادهاى او است ، در مورد شفاعت همميگوئيم : ممكن است خدا مقدر كرده باشد كه همه مردم باايمان را نجات دهد، ولى در ظاهراحكامى مقرر كرده ، و براى مخالفت آنها عقاب هائى معين نموده ، تا كفار بكفر خود هلاكگردند، و مؤ منان بوسيله اطاعت به درجات محسنين بالا روند، و گنه كاران بوسيله شفاعتبآن نجاتى كه گفتيم خدا برايشان مقدر كرده برسند، هر چند كه نجات از بعضى انواععذابها، يا بعضى افراد آن باشد، ولى نسبت به بعضى ديگر از عذابها، ازقبيل حول و وحشت برزخ ، و يا دلهره و فزع روز قيامت را بچشند، كه در اينصورت هم آنحكمى كه در اول مقرر كرد، بر طبق عدالت بوده ، و هم برداشتن عقاب از كسانيكه مخالفتكردند عدالت بوده است ، اين بود جواب نقضى ازاشكال . و اما جواب حلى آن ، اين است كه برداشته شدن عقاب بوسيله شفاعت ، وقتى مغاير با حكماولى خداست ، و آنگاه آن سوال پيش مى آيد كه كداميكعدل است ، و كدام ظلم ؟ كه اين برطرف شدن عقاب بوسيله شفاعت ، نقض حكم و ضد آنباشد، و يا نقض آثار و تبعات آن حكم باشد، آن تبعات و عقابى كه خود خدا معين كرده ،ولى خواننده عزيز توجه فرمود، كه گفتيم : شفاعت نه نقضاصل حكم است ، نه نقض آن عقوبتى كه براى مخالفت آن حكم معين كرده اند، بلكه شفاعتنسبت بحكم و عقوبت نامبرده ، حكومت دارد، يعنى مخالفت كننده و نافرمانى كننده را، ازمصداق شمول عقاب بيرون مى كند، و او را مصداقشمول رحمت ، و يا صفتى ديگر از صفات خدايتعالى ، ازقبيل عفو، و مغفرت ميسازد، كه يكى از آن صفات احترام گذاشتن بشفيع و تعظيم او است . اشكال دوم : مخالفت شفاعت با سنت الهيه - نقض غرض - ترجيح بلامرجع دومين اشكالى كه بمسئله شفاعت كرده اند، اينستكه سنت الهيه بر اين جريان يافته ، كههيچوقت افعال خود را در معرض تخلف و اختلاف قرار ندهد، و چون حكمى براند، آن حكم رابيك نسق و در همه مواردش اجراء كند، و استثنائى بآن نزند، اسباب و مسبباتى هم كه درعالم هست ، بر طبق همين سنت جريان دارد، همچنانكه خدايتعالى فرموده : (هذا صراط علىمستقيم ، ان عبادى ليس لك عليهم سلطان ، الا من اتبعك من الغاوين ، و ان جهنم لموعدهم اجمعين)، (اين صراط من است ، و بر من است كه آنرا مستقيم نگهدارم ، بدرستى تو بر بندگانمن سلطنتى ندارى ، مگر كسيكه خود از گمراهان باشد، و با پاى خود تو را پيروى كند،كه جهنم ميعادگاه همه آنان است )، و نيز فرموده : (و ان هذا صراطى مستقيما، فاتبعوه ، ولا تتبعوا السبل ، فتفرق بكم عن سبيله )، و بدرستى اينستكه صراط من ، در حاليكهمستقيم است ، پس او را پيروى كنيد، و دنبال هر راهى نرويد، كه شما را از راه خدا پراكندهمى سازد)، و نيز فرموده : (فلن تجد لسنه اللّه تبديلا، و لن تجد لسنه اللّهتحويلا)، (هرگز براى سنت خدا تبديلى نخواهى يافت ، و هرگز براى سنت خدادگرگونى نخواهى يافت ). و مسئله شفاعت و پارتى بازى ، اين هم آهنگى و كليتافعال ، و سنت هاى خداى را بر هم مى زند، چون عقاب نكردن همه مجرمين ، و رفع عقاب ازهمه جرمهاى آنان ، نقض غرض مى كند، و نقض غرض از خدامحال است ، و نيز اينكار يك نوع بازى است ، كه قطعا با حكمت خدا نميسازد، و اگربخواهد شفاعت را در بعضى گنه كاران ، آنهم در بعضى گناهانقبول كند، لازم مى آيد سنت و فعل خدا اختلاف و دو گونگى ، و بلكه چند گونگى پيداكند - كه قرآن آنرا نفى مى كند. چون هيچ فرقى ميان اين مجرم و ميان آن مجرم نيست ، كه شفاعت را از يكى بپذيرد، و ازديگرى نپذيرد، و نيز هيچ فرقى ميان جرم ها و گناهان نيست ، همه نافرمانى خدا، و دربيرون شدن از زىّبندگى مشتركند، آنوقت شفاعت را از يكى بپذيرد، و از ديگرىنپذيرد، يا از بعضى گناهان بپذيرد، و از بعضى ديگر نپذيرد، ترجيح بدون جهت ومحال است . اين زندگى دنيا و اجتماعى ما است كه شفاعت وامثال آن در آن جريان مى يابد، چون اساس آن و پايه اعمالى كه در آن صورت ميدهيم ،هوا و اوهامى است كه گاهى درباره حق و باطل بيك جور حكم مى كند و در حكمت و جهالت بيكجور جريان مى يابد. پاسخ اين اشكال در جواب از اين اشكال ميگوئيم : درست است كه صراط خدايتعالى مستقيم ، و سنتش واحد است، و لكن اين سنت واحد و غير متخلف ، قائم بر اصالت يك صفت از صفات خدايتعالى ، مثلاصفت تشريع و حكم او نيست ، تا در نتيجه هيچ حكمى از موردش ، و هيچ جزا و كيفر حكمى ازمحلش تخلف نكند، و بهيچ وجه قابل تخلف نباشد، بلكه اين سنت واحد، قائم است برآنچه كه مقتضاى تمامى صفات او است ، آن صفاتيكه ارتباط باين سنت دارند، (هر چند كهما از درك صفات او عاجزيم ). توضيح اينكه خداى سبحان واهب ، و افاضه كننده تمامى عالم هستى ، از حياة ، و موت ، ورزق ، و يا نعمت ، و يا غير آنست ، و اينها امورى مختلف هستند، كه ارتباطشان با خداىسبحان على السواء و يكسان نيست ، و بخاطر يك رابطه به تنهائى نيست ، چون اگراينطور بود، لازم مى آمد كه ارتباط و سببيت بكلىباطل شود، آرى خدايتعالى هيچ مريضى را بدون اسباب ظاهرى ، و مصلحت مقتضى ، شفانميدهد، و نيز براى اينكه خدائى است مميت و منتقم و شديدالبطش ، او را شفا نمى بخشد،بلكه از اين جهت كه خدائى است رؤ ف و رحيم و منعم و شافى و معافى او را شفا ميدهد. و يا اگر جبارى ستمگر را هلاك مى كند، اينطور نيست كه بدون سبب هلاك كرده باشد، ونيز از اين جهت نيست كه رؤ ف و رحيم به آن ستمگر است ، بلكه از اين جهت او را هلاك مىكند، كه خدائى است منتقم ، و شديد البطش ، و قهار مثلا، و همچنين هر كارى كه مى كندبمقتضاى يكى از اسماء و صفات مناسب آن مى كند، و قرآن باين معنا ناطق است ، هر حادثاز حوادث عالم را بخاطر جهات وجودى خاصى كه در آن هست ، آن حادث را بخود نسبت ميدهد،از جهت يك يا چند صفتيكه مناسب با آن جهات وجودى حادث نامبرده است ، و نوعى تلاوم وائتلاف و اقتضاء بين آن دو هست . و بعبارتى ديگر، هر امرى از امور از جهت آن مصالحى و خيراتيكه در آن هست مربوطبخدايتعالى ميشود. حال كه اين معنا معلوم شد، خواننده متوجه گرديد، كه مستقيم بودن صراط، وتبدل نيافتن سنت او، و مختلف نگشتن فعل او، همه راجع است بآنچه كه ازفعل و انفعال و كسر و انكسارهاى ميان حكمت ها، و مصالح مربوط بمورد،حاصل ميشود، نه نسبت به مقتضاى يك مصلحت . اگر در حكمى كه خدا جعل كرده ، تنها مصلحت و علتجعل آن ، مؤ ثر باشد، بايد حكم او نسبت به نيكوكار و بدكار و مؤ من و كافر فرقنكند، و حال آنكه مى بينيم فرق پيدا مى كند، پس معلوم ميشود غير آن مصلحت اسباببسيارى ديگر هست ، كه بسا ميشود توافق و دست بدست هم دادن يك عده از آن اسباب وعوامل ، چيزى را اقتضاء كند، كه مخالف اقتضاى عاملى ديگر باشد، (دقت بفرمائيد). پس اگر شفاعتى واقع شود، و عذاب از كسى برداشته شود، هيچ اختلاف و اختلالى درسنت جارى خدا لازم نيامده ، و هيچ انحرافى در صراط مستقيم او پديد نمى آيد، براى اينكهگفتيم : شفاعت اثر يك عده از عوامل ، از قبيل رحمت ، و مغفرت ، و حكم ، و قضاء، و رعايت حقهر صاحب حق ، و فصل القضاء است . اشكال سوم : شفاعت مستلزم دگرگونى در علم و اراده خدا كه محال است مى باشد سومين اشكالى كه بمسئله شفاعت شده ، اين است كه شفاعتى كه در بين مردم معروف است ،اين است كه شافع مولا را وادار كند بر اينكه بر خلاف آنچه خودش دراول اراده كرده ، و بدان حكم نموده كارى را صورت دهد، و يا كارى را ترك كند، و چنينشفاعتى و مولاى عادل هرگز چنين كارى نميكند، و حاكمعادل هرگز دچار اينگونه تزلزل نميشود، مگر آن كه اطلاعات تازه ترى پيدا كند، وبفهمد كه اراده و حكم اولش خطا بوده ، آنگاه برخلاف حكم اولش حكمى كند، و يا برخلاف رويه اولش روشى پيش بگيرد. بلكه اگر حاكمى مستبد و ظالم باشد، او شفاعت افراد مقرب درگاه خود را مى پذيرد،چون دل بدست آوردن از شفيع در نظر او مهم تر از رعايت عدالت است ، و لذا با علمباينكه قبول شفاعت او ظلم است ، و عدالت در خلاف آنست ، مع ذلك عدالت را زير پا مىگذارد، و شفاعت او را مى پذيرد، و از آنجائيكه هم خطاى حكم ، و هم ترجيح ظلم بر عدالت، از خدايتعالى محال است ، بخاطر اينكه اراده خدا بر طبق علم است ، و علم او ازلى و لايتغير است ، لذا قبول شفاعت هم از او محال است . قبول شفاعت از خداوند از باب دگرگونى در مراد و معلوم اوست جواب اين اشكال اين است كه قبول شفاعت از خدايتعالى نه از باب تغير اراده او است ، ونه از باب خطا و دگرگونى حكم سابق او، بلكه از باب دگرگونى در مراد و معلوماوست ، توضيح اينكه خداى سبحان ميداند كه مثلا فلان انسان بزودى حالات مختلفىبخود مى گيرد، در فلان زمان حالى دارد، چون اسباب و شرائطى دست بدست هم ميدهند، ودر او آن حال را پديد مى آورند، خدا هم در آنحال درباره او اراده اى مى كند، سپس در زمانىديگر حال ديگرى بر خلاف حال اول بخود مى گيرد، چون اسباب و شرائط ديگرى پيشمى آيد، لذا خدا هم ، در حال دوم اراده اى ديگر درباره او مى كند،(كل يوم هو فى شاءن )، (خدا در هر روزى شاءنى و كارى دارد، همچنانكه خودشفرموده : (يمحو الله ما يشاء و يثبت ، و عنده ام الكتاب )، (هر چه را بخواهد محو، و هرچه را بخواهد اثبات مى كند، و نزد او است ام الكتاب )، و نيز فرموده :(بل يداه مبسوطتان ، ينفق كيف يشاء)، (بلكه دستهاى او باز است ، هر جور بخواهد انفاقمى كند). مثالى كه مطلب را روشن تر سازد، اين استكه ما ميدانيم كه هوا بزودى تاريك ميشود، وديگر چشم ما جائى را نمى بيند، با اينكه احتياج بديدن داريم ، و اين را ميدانيم كهدنبال اين تاريكى دوباره آفتاب طلوع مى كند، و هوا روشن ميشود، لاجرم اراده ما تعلق مىگيرد، باينكه هنگام روى آوردن شب ، چراغ را روشن كنيم ، و بعد از تمام شدن شب آنراخاموش سازيم ، آيا در اين مثل ، علم و اراده ما دگرگونه شده ؟ نه ، پس دگرگونگى ازمعلوم و مراد ما است ، اين شب است كه بعد از طلوع خورشيد از علم و اراده ما تخلف كرده ، واين روز است كه باز از علم و اراده ما تخلف يافته ، و بنا نيست كه هر معلومى بر هرعلمى و هر اراده اى بر هر مرادى منطبق شود. بله آن تغير علم و اراده كه از خدايتعالى محال است ، اين است كه با بقاى معلوم و مراد، برحاليكه داشتند، علم و اراده او بر آنها منطبق نگردد، كه از آن تعبير به خطا و فسخ مىكنيم ، همچنانكه در خود ما انسانها بسيار پيش مى آيد، كه معلوم و مراد ما بهمانحال اول خود باقى است ، ولى علم و اراده ما تغيير مى كند،مثل اينكه شبحى را از دور مى بينيم ، و حكم مى كنيم كه انسانى است دارد مى آيد، ولى چوننزديك ميشود، مى بينيم كه اسب است ، و اين اسب از هماناول اسب بود، ولى علم ما باينكه انسان است دگرگون شد، و يا تصميم مى گيريمكارى را كه داراى مصلحت تشخيص داده ايم انجام دهيم ، بعدا معلوم ميشود كه مصلحت برخلاف آنست ، لاجرم فسخ عزيمت نموده ، اراده خود را عوض مى كنيم . اينگونه دگرگونى در علم و اراده ، از خدايتعالىمحال است ، و همانطور كه توجه فرموديد مسئله شفاعت و برداشتن عقاب بخاطر آن ، از اينقبيل نيست . اشكال چهارم : وعده شفاعت دادن باعث جراءت مردم بر معصيت مى شود اينكه وعده شفاعت به بندگان دادن ، و تبليغ انبياء اين وعده را بآنان ، باعث جرات مردمبر معصيت ، و وادارى آنان بر هتك حرمت محرمات خدائى است ، و اين با يگانه غرض دين ،كه همان شوق بندگان بسوى بندگى و اطاعت است ، منافات دارد، بناچار آنچه از آياتقرآن و روايات درباره شفاعت وارد شده ، بايد بمعنائىتاءويل شود، تا مزاحم با اين اصل بديهى نشود. جواب از اين اشكال را بدو نحو ميدهيم ، يكى نقضى و يكى حلى ، اما جواب نقضى ، اينكهشما درباره آياتى كه وعده مغفرت ميدهد چه مى گوئيد؟ عين آناشكال در اين آيات نيز وارد است ، چون اين آيات نيز مردم را بارتكاب گناه جرى مى كند،مخصوصا با در نظر گرفتن اينكه مغفرت واسعه رحمت خدا راشامل تمامى گناهان سواى شرك ميسازد، مانند آيه (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به ، ويغفر ما دون ذلك لمن يشاء)، (خدا اين گناه را نمى آمرزد كه بوى شرك بورزند، ولىپائين تر از شرك را از هر كس بخواهد مى آمرزد)، و اين آيه بطوريكه در سابق همگفتيم مربوط بغير مورد توبه است ، چون اگر درباره مورد توبه بود استثناء شركصحيح نبود، چون توبه و اما جواب حلى ، اينكه وعده شفاعت و تبليغ آن بوسيله انبياء،وقتى مستلزم جرئت و جسارت مردم ميشود، و آنان را بمعصيت و تمرد وا مى دارد، كه اولا مجرمرا و صفات او را معين كرده باشد، و يا حداقل گناه را معين نموده ، فرموده باشد كه چهگناهى با شفاعت بخشوده ميشود، و طورى معين كرده باشد كه كاملا مشخص شود، و آياتشفاعت اينطور نيست ، اولا خيلى كوتاه و سر بسته است ، و در ثانى شفاعت را مشروطبشرطى كرده ، كه ممكن است آن شرط حاصل نشود، و آن مشيت خدا است . و ثانيا شفاعت در تمامى انواع عذابها، و در همه اوقات مؤ ثر باشد، باينكه بكلى گناهرا ريشه كن كند. مثلا اگر گفته باشند: كه فلان طائفه از مردم ، و يا همه مردم ، در برابر هيچيك ازگناهان عقاب نميشوند، و ابدا از آنها مؤ اخذه نمى گردند، و يا گفته باشند: فلان گناهمعين عذاب ندارد، و براى هميشه عذاب ندارد، البته اين گفتار بازى كردن با احكام وتكاليف متوجه بمكلفين بود. و اما اگر بطور مبهم و سر بسته مطلب را افاده كنند، بطوريكه واجد آن دو شرط بالانباشد، يعنى معين نكنند كه شفاعت در چگونه گناهانى ، و در حق چه گنه كارانى مؤ ثراست ، و ديگر اينكه عقابى كه با شفاعت برداشته ميشود، آيا همه عقوبتها و در همه اوقاتو احوال است ، يا در بعضى اوقات و بعضى گناهان ؟. در چنين صورتى ، هيچ گنه كارى خاطر جمع از اين نيست كه شفاعتشامل حالش بشود، در نتيجه جرى بگناه و هتك محارم الهى نميشود، بلكه تنها اثرى كهوعده شفاعت در افراد دارد، اين است كه قريحه اميد را در او زنده نگه دارد، و چون گناهان وجرائم خود را مى بيند و مى شمارد، يكباره دچار نوميدى و ياءس از رحمت خدا نگردد. علاوه بر اينكه در آيه : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سيئاتكم )، مىفرمايد: اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد، ما گناهان صغيره شما را مى بخشيم ، وقتىچنين كلامى از خدا، و چنين وعده اى از او صحيح باشد، چرا صحيح نباشد كه بفرمايد: اگرايمان خود را حفظ كنيد، بطوريكه در روز لقاء با من ، با ايمان سالم نزدم آئيد، من شفاعتشافعان را از شما مى پذيرم ؟ چون همه حرفها بر سر حفظ ايمان است گناهان هم كهحرام شده اند، چون ايمان را ضعيف و قلب را قساوت ميدهند، و سرانجام آدمى را بشرك مىكشانند، كه در اين باره فرموده : (فلا ياءمن مكر اللّه الا القوم الخاسرون )، (از مكرخدا ايمن نمى شوند مگر مردم زيانكار) و نيز فرموده : (كلابل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون )، (نه ، واقع قضيه ، اين است كه گناهانى كهكرده اند، در دلهاشان اثر نهاده ، و دلها را قساوت بخشيده ) و نيز فرموده : (ثم كانعاقبه الذين اساوا السوآى ، ان كذبوا بآيات اللّه )، (سپس عاقبت كسانيكه مرتكبزشتى ها ميشدند، اين شد كه آيات خدا را تكذيب كنند) و چه بسا اين وعده شفاعت ، بندهخدايرا وادار كند باينكه بكلى دست از گناهان بردارد، و براه راست هدايت شود، و ازنيكوكاران گشته ، اصلا محتاج بشفاعت باين معنا نشود، و اين خود از بزرگ ترين فوائدشفاعت است . اين در صورتى بود كه گفتيم : كه گنه كار را معين كند، و نه گناه را، و همچنين اگرگنه كار مشمول شفاعت را معين بكند، و يا گناهقابل شفاعت را معين بكند، ولى باز اين استخوان را لاى زخم بگذارد، كه اين شفاعت ازبعضى درجات عذاب ، و يا در بعضى اوقات فائده دارد، در اينصورت نيز شفاعت باعثجراءت و جسارت مجرمين نميشود، چون باز جاى اين دلهره هست ، كه ممكن است تمامىعذابهاى اين گناهى كه ميخواهم مرتكب شوم ،مشمول شفاعت نشود. و قرآن كريم درباره خصوص مجرمين ، و خصوص گناهانقابل شفاعت ، اصلا حرفى نزده و نيز در رفع عقاب هيچ سخنى نگفته ، بجز اينكهفرموده : به بعضى اجازه شفاعت ميدهيم ، و شفاعت بعضى را مى پذيريم ، كه توضيحشبزودى خواهد آمد، انشاءاللّه تعالى ، پس اصلا اشكالى بشفاعت قرآن وارد نيست . اشكال پنجم : هيچيك از عقل و كتاب و سنت دلالت بر شفاعت نمى كنند اينكه مسئله شفاعت مانند هر مسئله اعتقادى ديگر، بايد بدلالت يكى از ادله سه گانه وعقل و كتاب و سنت اثبات شود، اما عقل خود آدمى ، يا اصلا اجازه شفاعت و پارتى بازى رانميدهد، و يا اگر هم بدهد، تنها ميگويد: چنين چيزى ممكن است ، ولى ديگر نميگويد كه چنينچيزى واقع هم شده . و اما كتاب ، يعنى آيات قرآن ؟ آنچه از آيات قرآن متعرض مسئله شفاعت شده ، هيچ دلالتىندارد بر اينكه چنين چيزى واقع هم ميشود، چون در اين مسئله آياتى هست كه بطور كلىشفاعت را انكار مى كند، مانند آيه : (لا بيع فيه و لا خله و لا شفاعه )، (نه خريد وفروشى در روز قيامت هست ، نه دوستى ، و نه شفاعت ) و آياتى ديگر هست كه منفعت شفاعترا نفى مى كند، مانند آيه (فما تنفعهم شفاعه الشافعين )، (پس شفاعت شافعان سودىبايشان نمى بخشد)، و آياتى ديگر هست كه آنرا مشروط باذن خدا مى كند، مانند آيه (الامن بعد اذنه )، و آيه (الا لمن ارتضى )، ومثل اين استثناءها، يعنى استثناء بخواست و مشيت و اذن خدا، تا آنجا كه از قرآن كريم واسلوب كلامى آن معهود است ، براى افاده نفى قطعى است ، ميخواهد بفرمايد: اصلا شفاعتىنيست ، چون هر چه هست اذن و مشيت خداى سبحان است ، مانند آيه (سنقرئك فلا تنسى ، الاما شاءاللّه )، (بزودى بخواندنت در مى آوريم ، پس فراموش نخواهى كرد، مگر آنچهرا خدا بخواهد) يعنى هيچ فراموش نمى كنى ، و آيه (خالدين فيها ما دامت السموات والارض الا ما شاء ربك )، (جاودانه در آن هستند، مادام كه آسمان و زمين برقرارند، مگرآنچه پروردگارت بخواهد) پس در قرآن كريم هيچ آيه اى كه بطور قطع و صريحدلالت كند بر وقوع شفاعت نداريم . و اما سنت . در روايات هم آنچه درباره خصوصيات شفاعت وارد شده ،قابل اعتماد نيست ، و آن مقدار هم كه قابل اعتماد است به بيش از آنچه در قرآن ديديمدلالت ندارد، پس نه عقل بر آن دلالت دارد، و نه كتاب ، و نه سنت . پاسخ از اين اشكال
جواب از اين اشكال اين است كه اما كتاب و آياتى كه در آن شفاعت را نفى مى كند، وضعشرا بيان كرديم ، و خواننده گرامى متوجه شد كه آن آيات ، شفاعت را بكلى انكار نمى كند،بلكه شفاعت بدون اذن و ارتضاى خدا را انكار مى كند، و اما آن آياتيكه منفعت شفاعت راانكار مى كرد، بر خلاف آنچه اشكال كننده فهميده ، ميگوئيم : اتفاقا آن آيات ، شفاعت رااثبات مى كند، نه نف ى ، براى اينكه آيات سوره مدثر انتفاع طائفه معينى از مجرمين را ازشفاعت نفى مى كند، نه انتفاع تمامى طوائف را. و علاوه بر آن كلمه شفاعت بكلمه (شافعين ) اضافه شده ، و فرموده شفاعت شافعينسودى بايشان نميدهد، و نفرموده : (و لا تنفعهم الشفاعه )، آخر فرق است بين اينكهكسى بگويد (فلا تنفعهم الشفاعه )، و بين اينكه بگويد: (فلا تنفعهم شفاعهالشافعين )، براى اينكه مصدر وقتى اضافه شد، بر وقوعفعل در خارج دلالت مى كند، و مى فهماند كه اينفعل در خارج واقع شده ، بخلاف صورت اول ، و بر اين معنا شيخ عبد القاهر در كتابدلائل الاعجاز تصريح كرده ، پس جمله (شفاعه الشافعين ) دلالت دارد بر اينكهبطور اجمال در قيامت شفاعتى واقع خواهد شد، ولى اين طائفه از آن بهره نمى برند. از اين هم كه بگذريم جمع آوردن شافع ، در جمله (شفاعه الشافعين ) نيز دلالت داردبر اينكه شفاعتى خواهد بود، همچنانكه جمله : (كانت من الغابرين )، از باقى ماندگانبود، دلالت دارد بر اينكه كسانى در عذاب باقى ماندند، و جمله (و كان من الكافرين )و جمله (و كان من الغاوين )، و جمله (لا ينال عهدى الظالمين )، وامثال اينها دلالت بر اين معنا دارد، و گرنه تعبير به صيغه جمع كه ميدانيم معنائى زائدبر معناى مفرد دارد، لغو مى بود، پس جمله (فما تنفعهم شفاعه الشافعين )، از آياتىاست كه شفاعت را اثبات مى كند، نه نفى . و اما آياتيكه شفاعت را مقيد باذن و ارتضاء خدا مى كند، مانند جمله (الا باذنه )، و جمله(الا من بعد اذنه )، دلالتش بر اينكه چنين چيزى واقع ميشود،قابل انكار نيست ، چون عارف باسلوب هاى كلام ميداند، كه مصدر وقتى اضافه شد،دلالت بر وقوع مى كند، و همچنين اينكه گفته اند: جمله (الا باذنه ) و جمله (الا لمنارتضى ) بيك معنا است ، و هردو بمعناى (مگر آنكه خدا بخواهد است )، اشتباه است ، ونبايد بآن اعتناء كرد. علاوه بر اينكه استثناءهائى كه در مورد شفاعت شده ، بيك عبارتنيست ، بلكه بوجوه مختلفى تعبير شده ، يكى فرموده : (الا باذنه )، و يكجا (الا منبعد اذنه ) يكجا، (الا لمن ارتضى )، يكجا (الا من شهد بالحق و هم يعلمون )، وامثال اينها، و گيرم كه اذن و ارتضاء بيك معنا باشد، و آن يك معنا عبارت باشد از مشيت(خواست خدا)، آيا اين حرف را در آيه : (الا من شهد بالحق و هم يعلمون ) نيزميتوان زد؟ وآيا ميتوان گفت : (مگر كسيكه بحق شهادت دهد و با علم باشد)، بمعناى (مگر باذن خداست)؟! و وقتى چنين چيزى را ممكن نباشد بگوئيم ، پس آيا مراد باين جمله صرفسهل انگارى در بيان است ؟ آنهم از خدايتعالى ؟ با اينكه چنين نسبتى را بمردم كوچه ومحله نميتوان داد، آيا ميتوان بقرآن كريم و كلام بليغ خدا نسبت داد؟ قرآنى كه بليغ تراز آن در همه عالم كلامى نيست !. پس حق اينستكه آيات قرآنى شفاعت را اثبات مى كند، چيزيكه هست همانطور كه گفتيمبطور اجمال اثبات مى كند، نه مطلق ، و اما سنت دلالت آن نيز مانند دلالت قرآن است ، كهانشاءاللّه رواياتش را خواهيد ديد. اشكال ششم : قرآن كريم دلالت صريح برفع عقاب بوسيله شفاعت ندارد اينك آيات قرآن كريم دلالت صريح ندارد بر اينكه شفاعت ، عقابى را كه روز قيامت وبعد از ثبوت جرم بر مجرمين ثابت شده برميدارد، بلكه تنها اين مقدار را ثابت مى كند،كه انبياء جنبه شفاعت و واسطگى را دارند، و مراد بواسطگى انبياء، اين است كه اينحضرات بدان جهت كه پيغمبرند، بين مردم و بين پروردگارشان واسطه مى شوند، احكامالهى را بوسيله وحى مى گيرند، و در مردم تبليغ مى كنند، و مردم را بسوىپروردگارشان هدايت مى كنند، و اين مقدار دخالت كه انبياء در سرنوشت مردم دارند، مانندبذرى است كه بتدريج سبز شود، و نمو نمايد، و منشاء قضا و قدرها، و اوصاف واحوالى بشود، پس انبياء عليهم السلام شفيعان مؤ منين اند، چون در رشد و نمو و هدايت وبرخوردارى آنان از سعادت دنيا و آخرت دخالت دارند، اين است معناى شفاعت . جواب اين اشكال اين است كه ما نيز در معناى از شفاعت كه شما بيان كرديد حرفى نداريم، لكن اين يكى از مصاديق شفاعت است ، نه اينكه معنايش منحصر بدان باشد، كه در سابقبيان معانى شفاعت گذشت ، دليل بر اينكه معناى شفاعت منحصر در آن نيست ، علاوه بربيان گذشته ، يكى آيه (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به ، و يغفر مادون ذلك لمن يشاء)است ، كه ترجمه اش گذشت ، و در بيانش گفتيم : اين آيه در غير مورد ايمان و توبهاست ، در حاليكه اشكال كننده با بيان خود شفاعت را منحصر در دخالت انبياء از مسير دعوتبايمان و توبه كرد، و آيه نامبرده اين انحصار راقبول ندارد، مى فرمايد: مغفرت از غير مسير ايمان و توبه نيز هست . اشكال هفتم : آيات مربوط به شفاعت از متشابهات اند و بايد مسكوت گذاشتهشوند اينكه اگر راه سعادت بشرى را با راهنمائىعقل قدم بقدم طى كنيم ، هرگز بچيزى بنام شفاعت و دخالت آن در سعادت بشربرنميخوريم ، و آيات قرآنى اگر بطور صريح آنرا اثبات مى كرد، چاره اى نداشتيمجز اينكه آنرا بر خلاف داورى عقل خود، و بعنوان تعبد بپذيريم ، اما خوشبختانه آياتقرآنى مربوط بشفاعت ، صريح در اثبات آن نيستند، يكى بكلى آنرا نفى مى كند، وجائى ديگر اثبات مينمايد، يكجا مقيد مى آورد، جائى ديگر مطلق ذكر مى كند، و چون چنيناست ، پس هم بمقتضاى دلالت عقل خودمان ، و هم بمقتضاى ادب دينى ، جا دارد آيات نامبردهرا كه از متشابهات قرآن است ، مسكوت گذاشته ، علم آنها را بخدايتعالى ارجاع دهيم ، وبگوئيم ما در اين باره چيزى نمى فهميم . جواب اين اشكال هم اين استكه آيات متشابه وقتى ارجاع داده شد بآيات محكم ، خودش نيزمحكم ميشود، و اين ارجاع چيزى نيست كه از ما بر نيايد، و نتوانيم از محكمات قرآن توضيحآنرا بخواهيم ، همچنانكه در تفسير آيه ايكه آيات قرآن را بدو دسته محكم و متشابهتقسيم مى كند، يعنى آيه هفتم از سوره آل عمران ، بحثمفصل اين حقيقت خواهد آمد انشاءاللّه تعالى . 3- شفاعت درباره چه كسانى جريان مى يابد؟ خواننده گرامى از بيانيكه تاكنون درباره اين مسئله ملاحظه فرمود، فهميد، كه تعييناشخاصى كه درباره شان شفاعت ميشود، آنطور كه بايد با تربيت دينى سازگارىندارد، و تربيت دينى اقتضاء ميكند كه آنرا بطور مبهم بيان كنند، همچنانكه قرآن كريمنيز آنرا مبهم گذاشته ، مى فرمايد: (كل نفس بما كسبت رهينه ، الا اصحاب اليمين ، فىجنات يتسائلون ، عن المجرمين ما سلككم فى سقر؟ قالوا: لم نك من المصلين ، و لم نك نطعمالمسكين ، و كنا نخوض مع الخائضين ، و كنا نكذب بيوم الدين ، حتى اتينا اليقين ، فماتنفعهم شفاعه الشافعين )، هر كسى گروگان كرده خويش است ، مگر اصحاب يمين ، كهدر بهشتها قرار دارند، و از يكديگر سراغ مجرمين را گرفته ، مى پرسند: چرا دوزخىشديد؟ ميگويند: ما از نمازگزاران نبوديم ، و بمسكينان طعام نمى خورانديم ، و هميشه باجستجوگران در جستجو بوديم ، و روز قيامت را تكذيب مى كرديم ، تا وقتى كه يقين برايمان حاصل شد، در آن هنگام است كه ديگر شفاعت شافعان سودى براى آنان ندارد). در اين آيه مى فرمايد: در روز قيامت هر كسى مرهون گناهانى است كه كرده ، و بخاطرخطايائى كه از پيش مرتكب شده ، بازداشت ميشود، مگر اصحاب يمين ، كه از اين گروآزاد شده اند، و در بهشت مستقر گشته اند، آنگاه مى فرمايد: اين طائفه در عين اينكه دربهشتند، مجرمين را كه در آنحال در گرو اعمال خويشند، مى بينند، و از ايشان در آنهنگام كهدر دوزخند مى پرسند، و ايشان به آن علت ها كه ايشانرا دوزخى كرده اشاره مى كنند، وچند صفت از آنرا مى شمارند، آنگاه از اين بيان اين نتيجه را مى گيرد كه شفاعت شافعانبدرد آنان نخورد. و مقتضاى اين بيان اين است كه اصحاب يمين داراى آن صفات نباشند يعنى آن صفاتيكه دردوزخيان مانع شمول شفاعت بآنها شد، نداشته باشند، و وقتى آن موانع در كارشان نبود،قهرا شفاعت شامل حالشان ميشود، و وقتى مانند آن دسته در گرو نباشند، لابد از گرو درآمده اند، و ديگر مرهون گناهان و جرائم نيستند، پس معلوم ميشود: كه بهشتيان نيز گناهداشته اند، چيزيكه هست شفاعت شافعان ايشانرا از رهن گناهان آزاد كرده است . آرى در آيات قرآنى اصحاب يمين را بكسانى تفسير كرده كه اوصاف نامبرده در دوزخيانرا ندارند، توضيح اينكه : آيات سوره واقعه و سوره مدثر، كه بشهاد ت آيات آن در مكهو در آغاز بعثت نازل شده ، و ميدانيم كه در آن ايام هنوز نماز و زكوة بآن كيفيت كه بعدهادر اسلام واجب شد، واجب نشده بود، مع ذلك اهل دوزخ را بكسانى تفسير مى كند كهنمازخوان نبوده اند، پس معلوم ميشود مراد بنماز در آيه 38 - 48 از سوره مدثر، توجهبخدا با خضوع بندگى است ، و مراد با طعام مسكين هم ، مطلق انفاق بر محتاجان بخاطررضاى خداست ، نه اينكه مراد بنماز و زكاة ، نماز و زكاةمعمول در شريعت اسلام باشد. شفاعت وسيله نجات گناهكاران از اصحاب يمين است و منظور از جستجوى با جستجوگران ، فرو رفتن در بازى گريهاى زندگى ، و زخارففريبنده دنيائى است ، كه آدمى را از روى آوردن بسوى آخرت باز ميدارد، و نمى گذاردبياد روز حساب و روز قيامتش بيفتد، و يا منظور از آن فرو رفتن در طعن و خرده گيرى درآيات خدا است ، آياتيكه در طبع سليم باعث يادآورى روز حساب ميشود، از آن بشارت وانذار ميدهد. پس اهل دوزخ بخاطر داشتن اين چهار صفت ، يعنى ترك نماز براى خدا، و ترك انفاق در راهخدا، و فرورفتگى در بازيچه دنيا، و تكذيب روز حساب ، دوزخى شده اند، و اين چهارصفت امورى هستند كه اركان دين را منهدم ميسازند، و برعكس داشتن ضد آن صفات ، دين خدارا بپا ميدارد، چون دين عبارتست از اقتدارى بهاديانى كه خود معصوم و طاهر باشند، و ايننميشود، مگر باينكه از دلبندى بزمين و زيورهاى فريبنده آن دورى كنند، و بسوى ديدارخدا روى آورند، كه اگر اين دو صفت محقق شود، هم از (خوض با خائضين ) اجتناب شده ، وهم از (تكذيب يوم الدين ). و لازمه اين دو صفت توجه بسوى خدا است به عبوديت ، و سعى در رفع حوائج جامعه ، كهبعبارتى ديگر ميتوان از اولى بنماز تعبير كرد، و از دومى بانفاق در راه خدا، پس قوامدين از دو جهت علم و عمل باين چهار صفت است ، و اين چهار صفت بقيه اركان دين را هم در پىدارد، چون مثلا كسى كه يكتاپرست نيست ، و يا نبوت را منكر است ، ممكن نيست داراى اينچهار صفت بشود، (دقت فرمائيد). پس اصحاب يمين عبارت شدند از كسانيكه از شفاعت بهره مند ميشوند، كسانيكه از نظر دينو اعتقادات مرضى خدا هستند، حال چه اينكه اعمالشان مرضى بوده باشد، و اصلا محتاجبشفاعت در قيامت نباشند، و چه اينكه اينطور نباشند، على اىحال آن كسانيكه از شفاعت شدن منظور هستند اينهايند. پس معلوم شد كه شفاعت وسيله نجات گناه كاران از اصحاب يمين است ، همچنانكه قرآنكريم هم فرموده : (ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه ، نكفر عنكم سياتكم )، اگر ازگناهان كبيره اجتناب كنيد، گناهان ديگرتان را جبران مى كنيم ) و بطور مسلم منظور از اينآيه اين است كه گناهان صغيره را خدا مى آمرزد، و احتياجى بشفاعت ندارد، پس مورد شفاعت ،آن عده ، از اصحاب يمينند، كه گناهانى كبيره از آنان تا روز قيامت باقى مانده ، وبوسيله توبه و يا اعمال حسنه ديگر از بين نرفته ، پس معلوم ميشود شفاعت ، مربوطباهل كبائر از اصحاب يمين است ، همچنانكه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده: (تنها شفاعتم مربوط باهل كبائر از امتم است ، و اما نيكوكاران هيچ ناراحتى در پيشندارند. و از جهتى ديگر، اگر نيكوكاران را اصحاب يمين خوانده اند، درمقابل بدكارانند كه اصحاب شمال (دست چپى ها) ناميده شده اند، و چه بسا طائفهاول اصحاب ميمنه ، و طائفه دوم اصحاب مشئمه هم خوانده شده اند، و اين الفاظ ازاصطلاحات قرآن كريم است ، و از اينجا گرفته شده كه در روز قيامت نامه بعضى رابدست راستشان ميدهند و نامه بعضى ديگر را بدست چپشان . همچنانكه قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: (يوم ندعواكل اناس بامامهم ، فمن اوتى كتابه بيمينه ، فاولئك يقرون كتابهم ، و لا يظلمون فتيلا،و من كان فى هذه اعمى ، فهو فى الاخره اعمى ، واضل سبيلا)، روزى كه هر جمعيتى را بنام امامشان ميخوانيم ، پس كسانيكه نامه شانبدست راستشان داده شود، نامه خويش ميخوانند، و مى بينند كه حتى بقدر فتيلى ظلم نشدهاند، و كسانيكه در اين عالم كور بودند، در آخرت كور، و بلكه گمراه ترند)، كهانشاءاللّه تعالى در تفسير آن خواهيم گفت : كه مراد بدادن كتاب بعضى بدست راستشان، پيروى امام بر حق است ، و مراد بدادن كتاب بعضى ديگر بدست چپشان ، پيروى ازپيشوايان ضلالت است ، همچنانكه درباره فرعون فرمود: (يقدم قومه يوم القيامه ،فاوردهم النار)، (فرعون روز قيامت پيشاپيش پيروانش مى آيد، و همگى را در آتش مىكند). و سخن كوتاه اينكه برگشت نامگذارى به اصحاب يمين ، بهمان ارتضاء دين استچنانكه برگشت آن چهار صفت هم بهمان است . اهل شفاعت كسانيند كه خدا دين آنانرا پسنديده باشد
|
|
|
|
|
|
|
|