5
توطئه ها در عصر اميرمؤمنان (عليه السلام)
از جمله عواملى كه در تحقّق حادثه كربلا تأثير بسزايى داشت، توطئه هايى بود كه توسّط معاويه در زمان حكومت على(عليه السلام) صورت پذيرفت.
معاويه كه از مدّت ها پيش براى رسيدن به كرسى خلافت كمين كرده بود، براى نيل به اين هدف از هر وسيله اى سود مى جست.
با بررسى شواهد تاريخى مى توان به وضوح دستان آلوده وى را در پشت صحنه همه حوادث آن دوران كه از قتل عثمان شروع شده بود، مشاهده كرد.
حوادثى كه هر يك به تقويت جبهه اموى و تسلّط آنان بر دنياى اسلام از يك سو، و تضعيف و غربت اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) از سوى ديگر انجاميد.
اينك تصوير فشرده اى از نقش ويرانگر معاويه در آن حوادث مهم:
1 ـ ترك حمايت از عثمان
به كارگمارده شدن عناصر اصلى بنى اميّه در دوره عثمان بر همه مناصب كليدى در بلاد و ولايات و سازماندهى آنان در رده هاى بالاى حكومتى در سراسر قلمرو اسلامى آن روز و تلقّى خليفه نسبت به بيت المال كه مى تواند چون ملك شخصى خويش آن را مصرف كند يا به نزديكان و بستگان خود ببخشد، بستر مناسبى براى شكل گيرى حكومت سلطنتى خودكامه و موروثى معاويه شد.
[ 141 ]
عثمان در پاسخ به كسانى كه به بذل و بخشش هاى بى حساب و كتاب وى از بيت المال اعتراض داشتند، مى گفت:
«فَإِنَّ الاَْمْرَ إِلَىَّ، أَحْكُمُ فِي هذَا الْمالِ بِما أَراهُ صَلاحاً لِلاُْمَّةِ، وَ إِلاَّ فَلِماذا كُنْتُ خَلِيفَةً ; اختيار بيت المال در دست من است و هر چه را كه براى امّت صلاح بدانم انجام مى دهم و گرنه من چه خليفه اى هستم؟».(1)
روشن است كه به عقيده وى صلاح امّت عبارت است از:
اهداى فدك به مروان، بازگردندان حكم بن ابى العاص و مروان ـ تبعيدى پيامبر(صلى الله عليه وآله) ـ به مدينه، و سپردن مسندى از حكومت به وى، اعطاى دويست هزار درهم به ابوسفيان، اعطاى صد هزار درهم به مروان، تقسيم خراج عراق بين بنى اميّه و بذل و بخشش هاى بى حساب و كتاب ديگر به ارقاب و نزديكان خويش.(2) (اين بحث در قسمت قبل مشروحاً گذشت).
بديهى است اين وضعيّت نمى توانست چندان دوام داشته باشد. ثروت اندوزى و جنايات خويشاوندان عثمان بالاخره مسلمانان ناراضى را برآشفت و شورش و انقلاب بلاد مختلف اسلامى را فرا گرفت. به ويژه مدينه ـ مركز خلافت اسلامى ـ مدّتها در تب و تاب اين شورش مى سوخت.
عثمان كه تصوّر مى كرد در آن شرايط بحرانى، معاويه در يارى وى كمترين ترديدى به خود راه نمى دهد، و از هيچ فرصتى در كمك رسانى به وى دريغ نخواهد كرد، با ارسال نامه اى از او يارى طلبيد و تأكيد كرد تا با شتاب جنگجويان شام را با هر وسيله اى كه ممكن است به سوى مدينه گسيل دارد.
ولى معاويه كه به خوبى اوضاع را تحت نظر داشت و از عمق تنفّر و بيزارى مردم
1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 130 و ج 1، ص 339، ذيل خطبه 25.
2 . همان مدرك، ج 5، ص 198. مراجعه شود به: پيام امام، ج 1، ذيل خطبه 15.
[ 142 ]
نسبت به خليفه باخبر بود، در اين انديشه بود كه با از ميان رفتن خليفه، قدمى به كرسى خلافت نزديك تر خواهد شد. اين بود كه روزها و هفته ها در فرستادن نيروى كمكى به سوى مدينه تعلّل ورزيد و اين عمل خويش را چنين توجيه مى كرد كه صحابه با عثمان مخالفند و من از مخالفت با صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) اجتناب مى كنم!
ابن ابى الحديد به نقل از بلاذرى ـ مورّخ معروف قرن سوّم ـ مى نويسد: «هنگامى كه عثمان از معاويه كمك خواست معاويه «يزيد بن اسد قسرى» را با گروهى سرباز به سوى مدينه روانه ساخت، ولى به وى فرمان داد وارد مدينه نشود، بلكه در سرزمين «ذاخشب» كه سرزمينى است به فاصله يك شب از مدينه، توقّف كند و منتظر دستور بعدى بماند.
اين بود كه سپاه مذكور طبق مأموريّت در بيرون مدينه رحل اقامت افكند و آنقدر درنگ كرد تا عثمان كشته شد و چون آب از آسياب افتاد، به دستور معاويه بدون آن كه هيچ كارى انجام داده باشند، به شام بازگشتند».(1)
بلاذرى بر اين باور است كه در واقع معاويه مى خواست عثمان در اين انقلاب و شورش كشته شود تا وى بتواند به نام عموزادگى و خونخواهى وى، مدّعى خلافت گردد.(2)
استاد شهيد مرتضى مطهّرى در اين مورد مى نويسد:
«]معاويه[ آن روزى كه تشخيص داد از مرده عثمان بهتر مى تواند بهره بردارى كند تا از زنده او و خون زمين ريخته عثمان بيشتر به او نيرو مى دهد تا خونى كه در رگ هاى عثمان حركت مى كند، براى قتل او زمينه چينى كرد و در لحظاتى كه كاملا قادر بود كمك هاى مؤثّرى به او بدهد و جلو قتل او را بگيرد، او را در چنگال حوادث
1 . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 154. مراجعه شود به: نقش عايشه در تاريخ اسلام، بخش سوّم كتاب. «سيوطى» در «تاريخ الخلفا» نقل مى كند كه فردى از صحابه به نزد معاويه رفت، معاويه به وى گفت: آيا تو از قاتلان عثمان نيستى؟ پاسخ داد: خير; امّا از كسانى هستم كه در مدينه حاضر بودم ولى او را يارى نكردم. معاويه گفت: چرا وى را يارى نكردى؟ پاسخ داد: چون مهاجران و انصار (از او بيزار شده و) به يارى اش نشتافتند. معاويه گفت: ولى لازم بود همگان او را يارى كنند. آن مرد پاسخ داد: اگر چنين است چرا تو با آن كه سپاه شام در اختيارت بود به كمكش نشتافتى!؟ (تاريخ الخلفا، ص 223).
2 . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 154. مراجعه شود به: نقش عايشه در تاريخ اسلام، بخش سوّم كتاب.
[ 143 ]
تنها گذاشت!».(1)
حضرت على(عليه السلام) خود در دو مورد از نهج البلاغه به اين نكته تصريح مى كند. يكى در نامه 28 نهج البلاغه آنجا كه در نامه اى به معاويه خطاب مى كند كه: «كداميك از من و تو بيشتر با وى (عثمان) دشمنى كرديم و راه هايى را كه به كشته شدن او منتهى مى شد، هموار نموديم؟ آن كسى كه بى دريغ درصدد يارى او برآمد... يا آن كسى كه عثمان از او يارى خواست ولى او با دفع الوقت كردن،موجبات مرگش را فراهم ساخت؟».
و ديگر در نامه 37 آنجا كه خطاب به معاويه مى فرمايد:
«فَإِنَّكَ إِنَّما نَصَرْتَ عُثْمانَ حَيْثُ كانَ النَّصْرُ لَكَ وَ خَذَلْتَهُ حَيْثُ كانَ النَّصْرُ لَهُ; تو آنجا كه يارى عثمان به سودت بود او را يارى كردى و آنجا كه نياز به يارى تو داشت وى را تنها گذاشتى!».
جستجو در شواهد و قراين تاريخى آن دوران نشان مى دهد معاويه براى رسيدن به خلافت چشم به حادثه مدينه و قتل عثمان دوخته بود، تا رقيب نيرومندى چون عثمان از ميان برداشته شود و زمينه براى خلافت وى هموار گردد.
ولى پس از قتل عثمان، آنچه كه وى در سر مى پروراند اتّفاق نيفتاد. بلكه مردم با تمام وجود و يك صدا به بيعت با اميرمؤمنان(عليه السلام) روى آوردند و اين بود كه به فكر نقشه هاى شيطانى ديگر افتاد.
* * *
2 ـ جنگ جمل يا رويارويى غير مستقيم معاويه با امام (عليه السلام)
مراسم بيعت مردم و انقلابيون با اميرمؤمنان(عليه السلام) با شور و هيجان خاصّى انجام شد.
1 . سيرى در نهج البلاغه، ص 168.
[ 144 ]
آن حضرت پس از آن كه ابتدائاً ـ بنا به مصالحى(1) ـ از پذيرش اين مسئوليت استنكاف ورزيد، در مقابل اصرار بيش از حدّ مردم، با يك شرط حاضر شد در آن اوضاع بحرانى، زمام امور را به دست گيرد:
لغو كلّيه امتيازات طبقاتى كه از زمان خليفه دوّم شروع شده بود و تساوى حقوق همه افراد در برابر قانون اسلام و بيت المال.
«مغيرة بن شعبه» پس از بيعت با على(عليه السلام) به آن حضرت رو كرد و گفت:
«امروز را درياب! بگذار معاويه بر سر كار و حكومتش بماند. بگذار عبداللّه بن عامر ـ پسردايى عثمان و فرماندار بصره ـ به حكومتش ادامه دهد. كارگزاران بنى اميّه را رها كن بر سر كارشان بمانند تا همگى با تو بيعت كنند. پس از آن هر كس را خواستى بركنار كن». على(عليه السلام) لحظه اى درنگ كرد و فرمود: «من در دينم از راه حيله وارد نمى شوم و در كارم پستى راه نمى دهم».(2)
در تاريخ طبرى آمده است: مغيره به على(عليه السلام) عرض كرد: «معاويه آدم گستاخى است، مردم شام از وى اطاعت مى كنند. به علاوه تو براى بقاى وى بر سر قدرت، دليل دارى و آن اين كه عمر پيش از تو، اين ولايت (شام) را به وى داده بود».
على(عليه السلام) در پاسخ فرمود:
«وَاللهِ لا أَسْتَعْمِلُ مُعاوِيَةَ يَوْمَيْنِ أَبَداً; به خدا سوگند! حتّى دو روز هم او را در اين پست (به ناحق) باقى نمى گذارم».(3)
عدالت جويى شگفت انگيز على(عليه السلام) ايجاب مى كرد كه ثروت هاى كلانى كه عمّال بنى اميّه در دوران حكومت عثمان به ناحق به چنگ آورده بودند، مصادره كرده و به بيت المال برگرداند.
1 . مراجعه شود به: پيام امام(عليه السلام)، ج 4، ص 208، ذيل خطبه 92 نهج البلاغه.
2 . صوت العدالة الانسانية، ج 1، ص 79. و مراجعه شود به: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 232.
3 . تاريخ طبرى، ج 3، ص 461.
[ 145 ]
اين بود كه آن حضرت در روز دوّم حكومت خويش به طور رسمى اعلام كرد:
«وَاللهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّساءُ وَ مُلِكَ بِهِ الاِْماءُ لَرَدَدْتُهُ; به خدا سوگند! اگر اموال بيت المال را بيابم كه مهر زنان شده و يا كنيزانى خريده باشند، آن را به بيت المال بر مى گردانم».(1)
هنگامى كه اين خبر به عمرو بن عاص رسيد، بلافاصله به معاويه پيغام داد: «هر كارى از دستت ساخته است، انجام ده. زيرا در غير اين صورت فرزند ابوطالب اموالت را از تو جدا مى كند، همان گونه كه پوست از عصا جدا مى شود!».(2)
روح تساوى طلبى على(عليه السلام) و عدم وجود كمترين اثرى از انعطاف و نرمش در مقابل توقّع نابجاى افراد سرشناسى چون طلحه و زبير، آنان را پس از گذشت چند ماه از بيعت با على(عليه السلام) به اين نتيجه رساند كه به نقل طبرى مى گفتند:
«ما لَنا مِنْ هَذَا الاَْمْرِ إِلاَّ كَلَحْسَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ; بهره ما از اين كار (حكومت علوى) به اندازه بهره اى است كه سگ از ليسيدن بينى اش مى برد!».(3)
درست در همين زمان كه امثال طلحه و زبير از رسيدن به هر مقام و امتيازى در حكومت على(عليه السلام) به كلّى مأيوس مى گشتند، معاويه در شام زيركانه اوضاع «مدينه» را زير نظر داشت. او كه به خوبى روحيّه دنياپرستى طلحه و زبير را مى شناخت و از اشتياق شديد آنان براى رسيدن به حكومت با خبر بود، دست به توطئه اى ديگر زد. او پنهانى براى آنان نامه اى نوشت و سعى كرد با پاشيدن بذر طمع خلافت در دلهايشان، آنها را به جنگ با امام وادار نمايد.(4)
1 . نهج البلاغه، خطبه 15. مراجعه شود به: پيام امام، ج 1، ص 525.
2 . «ما كُنتَ صانِعاً فَاصْنَع إِذ قَشَركَ ابْنُ أبي طالِب مِنْ كُلِّ مال تَمْلِكُهُ كَما تُقْشَرُ عَنِ الْعَصا لِحاها» شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 202. ذيل خطبه 15.
3 . تاريخ طبرى، ج 5، ص 53.
4 . معاويه در آن نامه به زبير نوشته است: «قَدْ بايَعْتُ لَكَ أَهْلَ الشّامِ فَأَجابُوا وَاسْتَوْثَقُوا الْحَلْفَ فَدُونَكَ الْكُوفَةَ وَ الْبَصْرَةَ لا يَسْبِقَنَّكَ لَها ابنُ أبِي طالِب... و قَد بايَعْتُ لِطَلْحَةِ ابْنِ عُبَيْدِاللّهِ مِنْ بَعْدِكَ فَأَظْهِرَا الطَّلَبَ بِدَمِ عُثْمـانَ وَادْعُ النّاسَ إِلَى ذَلِكَ; من از شاميان براى تو بيعت گرفتم، آنان نيز پذيرفتند و پيمان محكمى در وفادارى به تو بستند. پس كوفه و بصره را درياب! تا فرزند ابوطالب بر تو پيش دستى نكند. براى طلحه نيز پس از تو بيعت گرفتم. پس به خونخواهى عثمان برخيزيد و مردم را نيز به اين امر دعوت كنيد!...».
هنگامى كه اين نامه به زبير رسيد، خوشحال شد و طلحه را بدان آگاه ساخت. آن دو در خيرخواهى معاويه در حقّ خويش ترديدى نداشتند. از اين رو تصميم گرفتند به مخالفت با على(عليه السلام) برخيزند. (بحارالانوار، ج 32، ص 5 و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 231).
[ 146 ]
طرح معاويه به زودى اثر كرد و آنان مغلوب حيله هاى وى شدند. اين بود كه به بهانه زيارت خانه خدا جهت خداحافظى به نزد على(عليه السلام) آمدند. حضرت پس از اخذ مجدّد بيعت، به آنان اجازه مسافرت داد و سپس به ياران خود فرمود: «به خدا سوگند هدف آنان از اين مسافرت، زيارت خانه خدا نيست بلكه زيارت را بهانه ساخته اند و هدفى جز پيمان شكنى و بىوفايى ندارند».(1)
بالاخره آنان به مكّه شتافتند تا زير پرچم مخالفت با على(عليه السلام) كه عايشه برافراشته بود با ديگر سران بنى اميّه گردهم آيند.
بدون شك، معاويه به خوبى مى دانست كه با اميرمؤمنان(عليه السلام) نه در سابقه و نه در فضايل، نمى تواند رقابت كند. او مى انديشيد نتيجه اين جنگ هر چه باشد به نفع او است، چرا كه اگر امام شكست بخورد او به نتيجه دلخواه رسيده، و اگر طلحه و زبير از ميان بروند، باز دو تن از نيرومندترين رقباى او در خلافت از ميدان خارج مى شوند. در هر دو حالت او مى تواند گامى بلند به سوى كرسى خلافت بردارد!
فايده ديگر جنگ جمل براى معاويه آن بود كه وى به تنهايى جرأت و جسارت شوريدن عليه خليفه وقت، على(عليه السلام) را نداشت. لذا مى بايست افراد معروف ديگرى چون عايشه و طلحه و زبير اين راه را براى او هموار كنند تا وى بتواند به راحتى در آن گام نهد.
در واقع او مى انديشيد براى اغفال مردم سطحى نگر لازم است افرادى چون طلحه و زبير كه روزى طبق وصيّت خليفه دوّم، همرديف على(عليه السلام) از اعضاى شوراى شش نفره تعيين خليفه وقت بودند، در اين راه سدّشكنى نمايند، تا راه شوريدن بر ضدّ
1 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 127 و تاريخ ابن اعثم، ص 166 - 167.
[ 147 ]
خليفه مسلمين براى امثال معاويه بازگردد.
از سوى ديگر، بنى اميّه كه با على(عليه السلام) عداوتى ديرينه داشتند و منتظر فرصتى بودند تا بر ضدّ حكومت آن حضرت بپاخيزند، با ترغيب و تحريك معاويه، از هر كوى و برزن، در مكّه گرد عايشه اجتماع كردند. فرمانداران و واليان دوران عثمان كه يكى پس از ديگرى، توسّط اميرمؤمنان معزول مى شدند با ثروت هاى هنگفت به سوى عايشه شتافتند. مروان بن حكم ـ داماد و مشاور خاصّ عثمان ـ نيز در اين جمع حضورى فعّال داشت.
مورّخ معروف «طبرى» از «زُهَرى» نقل مى كند كه «عبداللّه بن عامر» ـ پسر دايى عثمان و فرماندار بصره از طرف عثمان ـ پس از آن كه حضرت على(عليه السلام) وى را عزل نمود با يك دنيا ثروت به مكّه گريخت تا در زير پرچم عايشه بر ضدّ حكومت على(عليه السلام) وارد عمل شود.
«يعلى بن اميّه» ـ فرماندار عثمان در يمن ـ نيز پس از عزل شدن از طرف على(عليه السلام)با ثروتى كلان به سوى عايشه شتافت.(1)
بدين ترتيب، ساز و برگ نظامى و هزينه سنگين جنگ جمل از ثروت هاى بادآورده عمّال بنى اميه كه در دوران عثمان از بيت المال غارت كرده بودند، تأمين شد.
اين است كه اگر جنگ جمل را رويارويى غير مستقيم معاويه با حكومت اميرمؤمنان(عليه السلام) بدانيم سخنى به گزاف نگفته ايم.
* * *
3 ـ جنگ صفّين، يا رويارويى مستقيم معاويه با امام (عليه السلام)
تحقيق پيرامون اتّفاقات و حوادث زنجيره اى آن دوران نشان مى دهد كه معاويه
1 . تاريخ طبرى، ج 3، ص 469 به بعد.
[ 148 ]
پس از هر حادثه مهم، گامى بلند به سوى خلافت و حكومت بر تمام قلمرو اسلامى بر مى داشت. وى روزى با تعلّل در يارى رساندن به عثمان، زمينه قتل او را فراهم ساخت، و اين مانع بزرگ را از سر راه خلافت خود برداشت; روز ديگر با تحريك طلحه و زبير و ديگر عمّال بنى اميّه نقش پشت صحنه جمل را بازى كرد و باعث قتل آن دو رقيب اصلى خود شد. اين بار به فكر اجراى نقشه اى بسيار خطرناك و ويرانگر افتاد.
او كه از يك سو، عنوان مظلوميّت عثمان(1) و ادّعاى خونخواهى وى را دستاويز خود قرار داده و از ديگر سو، راه شوريدن بر ضدّ خليفه مسلمين پس از جنگ جمل باز شده بود، به جنگ مستقيم با امام(عليه السلام)برخاست. و انبوهى از شاميان را كه حدود بيست سال تحت تربيت او در يك جهالت و بى خبرى وحشتناكى به سر مى بردند بر ضدّ امام(عليه السلام)بسيج كرد.
دشت پهناور صفّين ميدان رويارويى سپاهيان امام(عليه السلام) و معاويه بود و نبرد ماه ها طول كشيد، و چنان كه مى دانيم در واپسين ساعات نبرد، آن هنگامى كه ستون هاى لشكر امام(عليه السلام) با دلاورى هاى مردانى چون «مالك اشتر» در اعماق جبهه شام نفوذ كرده بود و مى رفت تا نماينده تمام عيار دوران جاهليّت براى هميشه از بين برود و حكومت عدل علوى سراسر قلمرو اسلام را در برگيرد، ناگهان با طرح شيطانى «عمرو بن عاص» قرآن ها بر سر نيزه ها قرار گرفت و به يك باره سرنوشت جنگ به نحو ديگرى رقم خورد.
مردانى كه ماه ها دليرانه در كنار على(عليه السلام) ايستادگى كرده و خود را تا آستانه پيروزى رسانده بودند، در مقابل اين نيرنگ شوم، عرصه را بر امام تنگ كردند. در نتيجه، كار به داستان داورى و حكميّت كشيده شد و چون داور شام عمرو بن عاص آن فريبكار
1 . معاويه با آويختن پيراهن عثمان در كنار منبر و برپا كردن مجالس عزادارى براى وى، احساسات مردم شام را تحريك نمود و سپاه عظيمى را بر ضدّ على(عليه السلام) به راه انداخت. مراجعه شود به: تاريخ طبرى، ج 3، ص 464.
[ 149 ]
كهنه كار، داور عراق ابوموسى اشعرى را فريب داد، اين شكست زشت را ننگى بزرگ براى خويش دانستند; ولى براى جبران آن، به ننگ بزرگترى تن دادند و با بهانه تراشى هاى ابلهانه، از سپاه امام كناره گيرى كردند و بدين ترتيب دسته بزرگى به نام «خوارج» در اسلام ظهور كرد.
گروهى كه جهالت و نادانى آنان از سويى و نيرنگ و خدعه هاى معاويه از سوى ديگر، شكاف بين مسلمانان را عميق تر كرد و آتش فتنه جنگ ديگرى را به نام «جنگ نهروان» شعلهور ساخت.
* * *
4 ـ ايجاد رعب و وحشت در قلمرو حكومت علوى
معاويه پس از بازگشت از جنگ صفّين براى تضعيف موقعيّت امام(عليه السلام) نقشه جديدى طرّاحى كرد. وى با اعزام سپاهيان غارتگر و خونخوار خود به گوشه و كنار سرزمين هاى تحت حكومت امام(عليه السلام)، ناامنى وسيعى را براى مسلمانانِ بى دفاع از عراق و يمن و حجاز به وجود آورد.
سپاهيان اعزامى معاويه كه به سرزمين هاى بدون سرباز و نگهبان حمله مى كردند و هرگاه در مقابل سپاهيان مسلّح امام قرار مى گرفتند، مى گريختند، دستور داشتند تا در قلمرو حكومت امام(عليه السلام) بكشند، بسوزانند، غارت كنند و هر چه آبادى و آبادانى مى ديدند آن را به ويرانه تبديل نمايند!
افراد خونخوار مزدورى چون «بسر بن ارطاة»، «نعمان بن بشير»، «سفيان بن عوف» و «عبداللّه بن مسعده» مأموريت داشتند تا به فرمان معاويه، امنيّت و آرامش را از سرزمين هاى اسلامى بگيرند و با اين ترفند مردم را از حكومت آن حضرت مأيوس سازند.
در تمام اين مدّت اميرمؤمنان(عليه السلام) هر قدر مردم عراق و مخصوصاً كوفه را به دفاع
[ 150 ]
از كيان اسلام و مسلمين دعوت مى كرد، كمتر گوش شنوايى وجود داشت.
هنگامى كه «سفيان بن عوف» به شهر انبار حمله كرد و تعدادى از مردان و زنان بى گناه را بيرحمانه به قتل رساند، امام(عليه السلام) در واكنشى شديد نسبت به اين اعمال وحشيانه به سربازان بى اراده خويش خطاب كرد و فرمود:
«أَلا وَ إِنِّي قَدْ دَعَوْتُكُمْ إِلى قِتالِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ لَيْلا وَ نَهاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلاناً وَ قُلْتُ لَكُمْ: أُغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ... فَتَواكَلْتُمْ وَ تَخاذَلْتُمْ حَتّى شُنَّتْ عَلَيْكُمُ الْغاراتُ وَ مُلِكَتْ عَلَيْكُمُ الاَْوْطانُ ; آگاه باشيد! من شب و روز، پنهان و
آشكار، شما را به مبارزه با اين گروه (معاويه و حاكمان شام) فراخواندم و گفتم پيش از آن كه آنها با شما نبرد كنند; با آنها بجنگيد... امّا شما هر كدام، مسئوليّت را به گردن ديگرى افكنديد، و دست از يارى هم برداشتيد، تا آن كه مورد هجوم پى در پى دشمن واقع شديد و سرزمين هايتان از دست رفت».(1)
«بُسر بن ارطاة» يكى از خونخوارترين فرستادگان معاويه بود. وى حتّى به زنان و كودكان خردسال هم رحم نمى كرد.
ابوالفرج اصفهانى ـ مورّخ مشهور ـ در كتاب اغانى مى نويسد:
«معاويه، بُسر را بعد از داستان حكميّت به قلمرو حكومت امام(عليه السلام) فرستاد و به وى فرمان داد تا در شهرهاى مختلف گردش كند و هر كس از شيعيان و ياران امام را يافت، بكشد و اموالشان را غارت كند و حتّى به زنان و كودكانشان رحم نكند».(2)
وقتى كه اميرمؤمنان(عليه السلام) قساوت ها و بى رحمى هاى اين مرد را شنيد با اين عبارت وى را نفرين كرد:
1 . نهج البلاغه، خطبه 27.
2 . اغانى، ج 15، ص 45. و نيز مراجعه شود به: اسد الغابة، ج 3، ص 340.
[ 151 ]
«بارالها! از او دينش را بازستان و عقلش را قبل از مرگش زايل كن!».
دعاى امام به اجابت رسيد و او قبل از مرگش عقل خود را از دست داد و با نكبت و خوارى طعم مرگ را چشيد.(1)
با دقّت در آن بخشى از كلمات امام در نهج البلاغه، كه به سختى از بى انضباطى و سستى مردم كوفه مى نالد و دردناك تر از آن، اين كه براى خويش طلب مرگ مى كند; مى يابيم كه اين كلمات بيشتر مربوط به همين دوره است كه با توطئه هاى معاويه و عمّالش، ناامنى و غارتگرى بخش هاى وسيعى از قلمرو حكومت امام(عليه السلام) را فراگرفته بود.
در واقع، لشكر امام(عليه السلام) به اين نتيجه رسيده بود كه در صورت اجابت خواسته امام(عليه السلام)، طبق نظر آن حضرت، مى بايست به تمام قيد و بندهاى اخلاقى و انسانى پايبند باشد. اگر پيروز شوند حق ندارند اموال كسى از افراد ظاهراً مسلمان را به غنيمت بگيرند و يا زن و فرزندانشان را به اسارت گيرند و يا آزادانه همه چيز را ويران كنند و غارت نمايند. تنها چيزى كه جنگ براى آنها به ارمغان مى آورد همان خطر مرگ بود، بدون آن كه (به ظاهر) هيچ منفعت مادّى برايشان داشته باشد. اين بود كه جز تعداد اندكى از ياران امام(عليه السلام)كه داراى انگيزه الهى بودند كسى به فريادهاى آن حضرت پاسخ نگفت.
در مقابل، مردم شام به طور كامل از معاويه اطاعت مى كردند، زيرا آنان آزاد بودند هر كس را بكشند. دختران و زنان را اسير كنند و هر مالى كه به چنگشان مى آمد، براى خويش بگيرند. اين آزادى مطلق، غرايز و اميال حيوانيشان را ارضا مى كرد، لذا با دل و جان، گوش به فرمان معاويه بودند.
وقوع سه جنگ ويرانگر در كمتر از چهار سال، به علاوه ايجاد ناامنى و آشوب در اقصى نقاط سرزمين اسلامى آن روز، اَشراف ناراضى را كه مى ديدند سفره آنان از
1 . رجوع كنيد به: پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 2، ص 87 به بعد (ذيل خطبه 25).
[ 152 ]
همراهى با على(عليه السلام) چرب و شيرين نمى شود، و با تيزبينى دريافته بودند كه آينده از آن معاويه خواهد بود، برآن داشت تا پنهانى با معاويه وارد معامله شوند. اين بود كه با نامه هاى ذلّت بار از حاتم بخشى هاى وى برخوردار شدند و معاويه نيز با استناد به آن نامه ها وانمود مى كرد، مردم عراق از وى مى خواهند تا براى سامان دادن به كارهايشان به آنجا رود.
دوران غربت قرآن و به حاشيه رانده شدن خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرا رسيده بود; همه عوامل براى حاكميّت بلامنازع معاويه بر قلمرو اسلامى فراهم شده بود. تنها مانع بسيار مهم، شخص اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود كه او نيز در صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهلم هجرى به دست يكى از دست پرورده شدگان سياهكارى هاى معاويه ضربت شهادت نوشيد و در شب بيست و يكم شبانه و پنهان، دفن شد.
دفن غريبانه و مخفيانه اين حاكم بزرگ اسلامى و الهى و پنهان ماندن قبر آن حضرت در سالهاى طولانى حكايت از عمق جنايات معاويه و بنى اميّه و غربت اسلام راستين و اهل بيت پيامبر(عليهم السلام)داشت.
[ 153 ]
[ 154 ]
6
شكل گيرى توطئه ها در عصر امام مجتبى (عليه السلام)
ششمين نكته اى كه مى تواند از ريشه هاى ماجراى كربلا شمرده شود، و بر زمينه سازى چنان حادثه اى تأثيرگذار باشد، توطئه هايى است كه در عصر امام حسن(عليه السلام) اتّفاق افتاد و سبب تقويت «جبهه اموى» شد.
به عبارت ديگر: مجموعه اى از توطئه ها و حوادث كه پى آمد بسيار شومى را به دنبال داشت و آن سلطه كامل معاويه بر همه بلاد اسلامى بود.
فشرده اين توطئه ها و حوادث از اين قرار است:
1 ـ فريب خوردن برخى از فرماندهان لشكر امام حسن(عليه السلام) توسّط معاويه
امام حسن(عليه السلام) پس از شهادت پدر بزرگوارش خطبه اى خواند و مردم را براى جنگ بر ضدّ ياغيان شامى بسيج كرد. آن حضرت «عبيداللّه بن عبّاس» را به فرماندهى بخشى از لشكر خود منصوب ساخت و او را روانه جبهه نبرد كرد.
عبيدالله بن عبّاس كسى بود كه دو فرزند خردسالش در زمان على(عليه السلام) توسّط «بسر بن ارطاة» فرمانده خونريز معاويه به شهادت رسيدند.(1)
معاويه كه از ماجرا مطّلع شد، نامه اى خطاب به عبيداللّه بن عبّاس نوشت و از او
1 . رجوع كنيد به: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 14; كامل ابن اثير، ج 3، ص 383 و پيام امام اميرالمؤمنين، ج 2، ص 89.
[ 155 ]
خواست تا دست از امام(عليه السلام) بردارد و به او ملحق شود و در مقابل اين كار، يك ميليون درهم بگيرد و نصف آن را هم نقداً پرداخت كرد; عبيداللّه نيز فريب خورد و با جمعى از لشكريانش شبانه به معاويه پيوست وصبح گاهان لشكريان ديدند، بى فرمانده شده اند.(1)
2 ـ تضعيف موقعيّت امام(عليه السلام) توسّط منافقان و عوامل معاويه
در همان حال كه امام(عليه السلام) براى نبرد با معاويه آماده مى شد و لشكر خود را به سمت جبهه نبرد روانه مى ساخت، توسّط گروهى از لشكريان خود مورد تعرّض قرار گرفت; اين حركات موذيانه و مانند آن كه بدون ترديد بى ارتباط با عوامل نفوذى معاويه و دسيسه هاى او نبود، سبب تضعيف روحيّه لشكر و پراكندگى آنان، و چنان كه خواهد آمد در نهايت نيز منجر به صلح تحميلى معاويه شد.
نفوذ عوامل معاويه در ميان لشكر آن حضرت به قدرى شديد شد كه مورّخان مى نويسند: يك بار امام حسن(عليه السلام) توسّط يكى از نيروهاى خودى در حال نماز با خنجر مورد تعرض قرار گرفت(2) و بار ديگر برخى از سپاهيانش سجّاده از زيرپاى حضرت كشيدند.(3)
و گاه برخى از بزرگان لشكر امام(عليه السلام) به معاويه نامه نوشتند كه حاضرند امام مجتبى(عليه السلام) را دست بسته تحويل دهند و يا او را به قتل برسانند.(4)
3 ـ صلح تحميلى
در حالى كه معاويه براى نبرد بر ضدّ امام حسن(عليه السلام) آماده مى شد و نيروهاى گسترده اى را فراهم مى ساخت; جمعى از ياران بى وفاى امام(عليه السلام) به صراحت از ترك
1 . ارشاد شيخ مفيد، ص 353; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 38; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214 و مقاتل الطالبين ابوالفرج اصفهانى، ص 42.
2 . ارشاد شيخ مفيد، ص 352; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 38; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 41.
3 . ارشاد شيخ مفيد، ص 352; مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 31; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 41.
4 . ارشاد شيخ مفيد، ص 353.
[ 156 ]
جنگ سخن مى گفتند.
مورّخ معروف اهل سنّت، ابن اثير در كتاب «اسد الغابة» نقل مى كند كه امام مجتبى(عليه السلام) براى مردم خطبه خواند و آنان را به جهاد و نبرد با معاويه و غارتگران شام دعوت كرد; و در عين حال از آنها سؤال فرمود: شما چه مى خواهيد؟ اگر آماده جهاد و شهادتيد، دست به شمشير بريد و اگر زندگى و زنده ماندن را دوست داريد، با صراحت بگوييد!
گروه زيادى در پاسخ امام(عليه السلام) فرياد زدند: «أَلْبَقيَّةَ أَلْبَقيَّةَ; ما زندگى و ماندن را مى خواهيم!».(1)
در همين خطبه امام(عليه السلام) تفاوت روحيّه مردم را در زمان شركت آنها در جنگ صفّين و روحيّه آنان را در زمان خويش بيان كرده، مى فرمايد:
«وَ كُنْتُمْ فِي مُنْتَدَبِكُمْ إِلى صِفّينَ وَ دِينُكُمْ أَمامَ دُنْياكُمْ فَأَصْبَحْتُمُ الْيَوْمَ وَ دُنْياكُمْ أَمامَ دِينِكُمْ; آن روز كه به سوى صفّين رهسپار بوديد، دين شما پيشواى دنياى شما بود; ولى امروز دنياى شما پيشواى دين شماست. (بر اساس منافع دنيوى حركت مى كنيد و انگيزه دينى نداريد)».(2)
به هر حال، در چنين شرايطى كه امام احساس تنهايى مى كرد و جز عدّه اى اندك از اهل بيت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ياران خاصّ، حاضر به همراهى نبودند، آن حضرت با معاويه صلح كرد.(3)
شيخ مفيد در ارشاد مى نويسد: «امام(عليه السلام) چاره اى جز صلح نداشت، چرا كه ياران او
1 . اسدالغابة، ج 2، ص 13 - 14. همين خطبه در بحارالانوار، ج 44، ص 21 - 22 نيز با اندك تفاوتى آمده است و نقل شده است كه مردم در پاسخ گفتند: «ألْبَقَيَّةُ وَ الْحَياةَ; يعنى ما بقا و زندگى را مى خواهيم (نه جنگ و شهادت)».
2 . اسد الغابة، ج 2، ص 13.
3 . در تاريخ آمده است: «فَلَمّا أَفْرَدُوهُ أَمْضَى الصُّلْحَ; هنگامى كه آن حضرت را تنها گذاشتند، صلح را پذيرفت». (اسد الغابة، ج 2، ص 14).
در تاريخ يعقوبى نيز آمده است: «فَلَمّا رَأَى الْحَسَنُ أَنْ لاَ قُوَّةَ بِهِ وَ أنّ أَصْحابَهُ قَدِ افْتَرَقُوا عَنْهُ فَلَمْ يَقُومُوا لَهُ، صالَحَ مُعاوِيَةَ; هنگامى كه امام حسن(عليه السلام) مشاهده كرد نيرويى براى او نمانده و يارانش از او فاصله گرفتند و همراهى نكردند، با معاويه صلح كرد». (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215).
[ 157 ]
نسبت به جايگاه امام بصيرت كافى نداشتند و سياست هاى او را به فساد و تباهى مى كشاندند و به وعده هاى خويش وفا نمى كردند و بسيارى از آنان، ريختن خون آن حضرت را مباح مىشمردند و آماده تسليم امام(عليه السلام) به دشمنانش بودند واز سويى ديگر، پسرعمويش نيز وى را تنها گذاشت و به دشمن پيوست (و در يك جمله) بسيارى از آنان به زندگى زودگذر دنيا علاقمند بودند و نسبت به آخرت و پاداش اخروى بى رغبت: (وَ مَيْلُ الْجُمْهُورِ مِنْهُمْ إِلَى الْعاجِلَةِ، وَ زُهْدُهُمْ فِي الاْجِلَةِ).(1)
در واقع، امام(عليه السلام) يا بايد به جنگى روى مى آورد كه اميدى به پيروزى در آن نبود، اهل بيت و اصحاب خاصّ خويش را در حالى به كشتن مى داد، كه نتيجه اى براى اسلام نداشت; زيرا معاويه با فريبكاريهايش مسئوليّت جنگ را به عهده امام مى انداخت و مردم نيز تحت تأثير ظواهر فريبنده معاويه قرار داشتند.
و يا آن كه براى حفظ مصالح اسلام، صلح كند تا پرده هاى فريب را از چهره معاويه كنار بزند; باطن حكومت اموى را براى مردم آشكار سازد و عدم پايبندى آنها را به تعهّدات دينى و سنّت نبوى(صلى الله عليه وآله) به اثبات رساند.
امام مجتبى(عليه السلام) پس از هفت ماه خلافت(2)، بر اثر توطئه هاى معاويه و بى وفايى و ضعف ياران، زمامدارى را طبق صلح نامه اى به معاويه واگذار كرد، تا هدف دوّم محقّق شود.
سرانجام توطئه هاى دشمنان و ضعف ياران امام(عليه السلام) و نفوذ منافقين در سپاه اسلام موجب صلح آن حضرت و واگذارى امور به معاويه شد و با قدرت يافتن معاويه وخلافت رسمى وى، جبهه اموى به قدرتى همه جانبه تبديل شد و از آن پس، بازگشت به عصر جاهليّت و برانداختن ارزش هاى الهى و سنّت نبوى(صلى الله عليه وآله) به طور
1 . ارشاد شيخ مفيد، ص 354.
2 . اسد الغابة، ج 2، ص 13; تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 261.
[ 158 ]
بنيانى سرعت گرفت و گسترش يافت.
در فصل بعد خلافكارى هاى معاويه و مبارزه او را با تعليمات اسلام پى گيرى خواهيم كرد.
* * *
[ 159 ]
[ 160 ]