بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب یکصد و هشتاد پرسش, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 -
     002 -
     003 -
     004 -
     005 -
     006 -
     007 -
     008 -
     009 -
     010 -
     011 -
     012 -
     013 -
     014 -
     015 -
     016 -
     017 -
     018 -
     019 -
     020 -
     021 -
     022 -
     023 -
     024 -
     025 -
     026 -
     027 -
     028 -
     029 -
     030 -
     031 -
     032 -
     033 -
     FEHREST - يکصد و هشتاد پرسش و پاسخ - فهرست
 

 

 
 

 

 

البتّه از كلمات بعضى از قدماى علماى شيعه و همچنين از سخنان مرحوم طبرسى در مجمع البيان برمى آيد كه اقليت بسيار كوچكى از شيعه با اين عقيده مخالف بودند، و رجعت را به معنى بازگشت دولت و حكومت اهلبيت (عليهم السلام) تفسير مى كردند، نه بازگشت اشخاص و زنده شدن مردگان، ولى مخالفت آنها طورى است كه لطمه اى به اجماع نمى زند.

به هرحال در اينجا بحثهاى فراوانى است كه براى خارج نشدن از طرز بحث تفسيرى به صورت فشرده در اينجا مى آوريم:

1 ـ بدون ترديد احياى گروهى از مردگان در اين دنيا از محالات نيست، همانگونه كه احياى جميع انسانها در قيامت كاملاً ممكن است و تعجب از چنين امرى همچون تعجب گروهى از مشركان جاهليت از مسأله معاد است و سخريه در برابر آن همانند سخريّه آنها در مورد معاد مى باشد، چرا كه عقل چنين چيزى را محال نمى بيند، و قدرت خدا آنچنان وسيع و گسترده است كه همه اين امور در برابر آن سهل و آسان است.

2 ـ در قرآن مجيد، وقوع رجعت اجمالاً در پنج مورد از امتهاى پيشين آمده است.

الف ـ در مورد «پيامبرى كه از كنار يك آبادى عبور كرد در حالى كه ديوارهاى آن فرو ريخته بود و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده شده بود، و از خود پرسيد چگونه خداوند اينها را پس از مرگ زنده مى كند، اما خدا او را يكصد سال ميراند و سپس زنده كرد و به او گفت چقدر درنگ كردى؟ عرض كرد يك روز يا قسمتى از آن، فرمود نه بلكه يكصد سال بر تو گذشت» (آيه 259 سوره بقره).

اين پيامبر، عزير باشد يا پيامبر ديگرى تفاوت نمى كند، مهم صراحت قرآن در زندگى پس از مرگ است در همين دنيا (فاماته الله مأة عام ثم بعثه).

ب ـ قرآن در آيه 243 سوره بقره سخن از جمعيت ديگرى به ميان مى آورد كه «از ترس مرگ (و طبق گفته مفسران به بهانه بيمارى طاعون از شركت در ميدان جهاد خوددارى كردند و) از خانه هاى خود بيرون رفتند خداوند فرمان مرگ به آنها داد و سپس آنها را زنده كرد» (فقال لهم الله موتوا ثم احياهم).

[ 561 ]

گرچه بعضى از مفسران كه نتوانسته اند وقوع چنين حادثه غير عادى را تحمل كنند آن را تنها بيان يك مثال شمرده اند، ولى روشن است كه اين گونه تأويلات در برابر ظهور بلكه صراحت آيه در وقوع اين مسأله، قابل قبول نيست.

ج ـ در آيه 55 و 56 سوره بقره درباره «بنى اسرائيل» مى خوانيم كه گروهى از آنها بعد از تقاضاى مشاهده خداوند گرفتار صاعقه مرگبارى شدند و مردند، سپس خداوند آنها را به زندگى بازگرداند تا شكر نعمت او را بجا آورند (ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون).

د ـ در آيه 110 سوره مائده ضمن برشمردن معجزات عيسى(عليه السلام)مى خوانيم: واذ تخرج الموتى باذنى: «تو مردگان را به فرمان من زنده مى كردى».

اين تعبير نشان مى دهد كه مسيح (عليه السلام) از اين معجزه خود (احياى موتى) استفاده كرد، بلكه تعبير به فعل مضارع (تخرج) دليل بر تكرار آن است و اين خود يكنوع رجعت براى بعضى محسوب مى شود.

هـ : بالاخره در سوره بقره در آيه 73 در مورد كشته اى كه در بنىـ اسرائيل براى پيدا كردن قاتلش نزاع و جدال برخاسته بود، قران مى گويد: «دستور داده شد گاوى را با ويژگيهائى سر ببرند و بخشى از آن را بر بدن مرده زنند تا به حيات بازگردد (و قاتل خود را معرفى كند و نزاع خاتمه يابد) (فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون)

علاوه بر اين پنج مورد، موارد ديگرى در قرآن مجيد ديده مى شود همچون داستان اصحاب كهف كه آن نيز چيزى شبيه به رجعت بود، و داستان مرغهاى چهارگانه ابراهيم(عليه السلام) كه بعد از ذبح بار ديگر به زندگى بازگشتند تا امكان معاد را در مورد انسانها براى او مجسم سازند كه در مسأله رجعت نيز قابل توجه است.

به هر حال چگونه ممكن است كسى قرآن را به عنوان يك كتاب آسمانى بپذيرد و با اينهمه آيات روشن باز امكان رجعت را انكار كند؟ اساساً مگر رجعت چيزى جز بازگشت به حيات بعد از مرگ است؟

مگر رجعت نمونه كوچكى از رستاخيز در اين جهان كوچك محسوب نمى شود؟

[ 562 ]

كسى كه رستاخيز را در آن مقياس وسيعش مى پذيرد، چگونه مى تواند خط سرخ بر مسأله رجعت بكشد؟ و يا آن را به باد مسخره گيرد؟ و يا همچون احمد امين مصرى در كتاب فجرالاسلام بگويد: اليهودية ظهرت بالتشيع بالقول بالرجعه!: «آئين يهود ديگرى در مذهب شيعه به خاطر اعتقاد به رجعت ظهور كرده است»!(1).

راستى چه فرقى ميان اين گفتار احمد امين، و تعجب و انكار اعراب جاهليت در مقابل معاد جسمانى است؟!

3 ـ آنچه تا به اينجا گفتيم امكان رجعت را ثابت مى كرد آنچه وقوع آنرا تأييد مى كند روايات زيادى است كه از جمعى از ثقات از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نقل شده است، و از آنجا كه بحث ما گنجايش نقل آنها را ندارد كافى است آمارى را كه مرحوم علامه مجلسى از آن جمع آورى كرده است بازگو كنيم او مى گويد:

چگونه ممكن است كسى به صدق گفتار ائمه اهلبيت(عليهم السلام) ايمان داشته باشد و احاديث متواتر رجعت را نپذيرد؟ احاديث صريحى كه شماره آن به حدود دويست حديث مى رسد كه چهل و چند نفر از راويان ثقات، و علماى اعلام، در بيش از پنجاه كتاب آورده اند... اگر اين احاديث متواتر نباشد چه حديثى متواتر است»؟!(2).(3)

 


1 ـ «عقائد الاماميه» از شيخ محمد رضا المظفر صفحه 71.

2 ـ بحارالانوار جلد 53 صفحه 122

3 ـ تفسير نمونه 15/555

[ 563 ]

 

 

 

 

 

147 ـ فلسفه رجعت چيست؟

 

با توجّه به آنچه از روايات اسلامى استفاده مى شود اين موضوع جنبه همگانى ندارد، بلكه اختصاص به مؤمنان صالح العملى دارد كه در يك مرحله عالى از ايمان قرار دارند، و همچنين كفار و طاغيان ستمگرى كه در مرحله منحطّى از كفر و ظلم قرار دارند، چنين به نظر مى رسد كه بازگشت مجدد اين دو گروه به زندگى دنيا به منظور تكميل يك حلقه تكاملى گروه اول و چشيدن كيفر دنيوى گروه دوم است.

به تعبير ديگر گروهى از مؤمنان خالص كه در مسير تكامل معنوى با موانع و عوائقى در زندگى خود روبرو شده اند و تكامل آنها ناتمام مانده است حكمت الهى ايجاب مى كند كه سير تكاملى خود را از طريق بازگشت مجدد به اين جهان ادامه دهند، شاهد و ناظر حكومت جهانى حق و عدالت باشند و در بناى اين حكومت شركت جويند، چرا كه شركت در تشكيل چنين حكومتى از بزرگترين افتخارات است.

و بعكس گروهى از منافقان و جباران سرسخت علاوه بر كيفر خاص خود در رستاخيز بايد مجازاتهائى در اين جهان، نظير آنچه اقوام سركشى مانند فرعونيان و عاد و ثمود و قوم لوط ديدند ببينند، و تنها راه آن رجعت است.

امام صادق(عليه السلام) در حديثى مى فرمايد، ان الرجعة ليست بعامة، وهى خاصة، لايرجع الامن محض الايمان محضاً، أو محض الشرك محضاً: «رجعت عمومى نيست بلكه جنبه خصوصى دارد، تنها گروهى بازگشت مى كنند كه ايمان خالص يا شرك خالص دارند»(1).


1 ـ بحار الانوار جلد 53 صفحه 39.

[ 564 ]

ممكن است آيه 95 سوره انبياء: و حرام على قرية اهلكناها انهم لايرجعون: «حرام است بر شهرهائى كه بر اثر گناه نابودشان كرديم كه بازگردند آنها هرگز باز نمى گردند» نيز اشاره به همين معنى باشد، چرا كه عدم بازگشت را در مورد كسانى مى گويد كه در اين جهان به كيفر شديد خود رسيدند و از آن روشن مى شود گروهى كه چنين كيفرهائى را نديدند بايد بازگردند، و مجازات شوند (دقت كنيد).

اين احتمال نيز وجود دارد كه بازگشت اين دو گروه در آن مقطع خاص تاريخ بشر به عنوان دو درس بزرگ و دو نشانه مهم از عظمت خدا و مسأله رستاخيز (مبدء و معاد) براى انسانها است، تا با مشاهده آن به اوج تكامل معنوى و ايمان برسند و از هيچ نظر كمبودى نداشته باشند.(1)

 


1 ـ تفسير نمونه 15/559

[ 565 ]

 

 

 

 

 

148حقيقت توكل و فلسفه آن چيست؟

 

«توكل» در اصل از ماده «وكالت» به معنى انتخاب وكيل كردن است، و اين را مى دانيم كه يك وكيل خوب كسى است كه حداقل داراى چهار صفت باشد: آگاهى كافى، امانت، قدرت، و دلسوزى.

اين موضوع نيز شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه انتخاب يك وكيل مدافع در كارها در جائى است كه انسان شخصاً قادر به دفاع نباشد، در اين موقع از نيروى ديگرى استفاده مى كند و با كمك او به حل مشكل خويش مى پردازد.

بنابراين توكل كردن بر خدا مفهومى جز اين ندارد كه انسان در برابر مشكلات و حوادث زندگى و دشمنيها و سرسختيهاى مخالفان و پيچيدگيها و احياناً بن بستهائى كه در مسير خود به سوى هدف دارد در جائى كه توانائى بر گشودن آنها ندارد او را وكيل خود سازد، و به او تكيه كند، و از تلاش و كوشش باز نايستد، بلكه در آنجا هم كه توانائى بر انجام كارى دارد باز مؤثر اصلى را خدا بداند، زيرا از دريچه چشم يك موحد سرچشمه تمام قدرتها و نيروها او است.

نقطه مقابل «توكل بر خدا» تكيه كردن بر غير او است يعنى به صورت اتكائى زيستن، و وابسته به ديگرى بودن، و از خود استقلال نداشتن است، دانشمندان اخلاق مى گويند: توكل ثمره مستقيم توحيد افعالى خدا است، زيرا همانطور كه گفتيم از نظر يك موحد هر حركت و كوشش و تلاش و جنبش، و هر پديده اى كه در جهان صورت مى گيرد بالاخره به علت نخستين اين جهان يعنى ذات خداوند ارتباط مى يابد، بنابراين يك موحد همه قدرتها و پيروزيها را از او مى داند.

[ 566 ]

 

فلسفه توكل

با توجه به آنچه ذكر كرديم استفاده مى شود كه:

اولاً: توكل بر خدا، بر آن منبع فنا ناپذير قدرت و توانائى، سبب افزايش مقاومت انسان در برابر مشكلات و حوادث سخت زندگى است، به همين دليل به هنگامى كه مسلمانان در ميدان «احد» ضربه سختى خوردند، و دشمنان پس از ترك اين ميدان بار ديگر از نيمه راه بازگشتند تا ضربه نهايى را به مسلمين بزنند، و اين خبر به گوش مؤمنان رسيد، قرآن مى گويد افراد با ايمان نه تنها در اين لحظه بسيار خطرناك كه قسمت عمده نيروى فعّال خود را از دست داده بودند وحشت نكردند بلكه با تكيه بر «توكل» و استمداد از نيروى ايمان بر پايدارى آنها افزوده شد و دشمن فاتح با شنيدن خبر اين آمادگى به سرعت عقب نشينى كرد(آل عمران آيه 173).

نمونه اين پايدارى در سايه توكل در آيات متعددى به چشم مى خورد، از جمله در آيه 122 آل عمران قرآن مى گويد: «توكل بر خدا جلو سستى دو طايفه از جنگجويان را در ميدان جهاد گرفت».

و در آيه 12 سوره ابراهيم: «توكل ملازم با صبر و استقامت در برابر حملات و صدمات دشمن ذكر شده است».

و در آيه 159 آل عمران «براى انجام كارهاى مهم، نخست دستور به مشورت و سپس تصميم راسخ، و بعد توكل بر خدا داده شده است».

حتّى قرآن مى گويد: در برابر وسوسه هاى شيطانى «تنها كسانى مى توانند مقاومت كنند و از تحت نفوذ او درآيند كه داراى ايمان و توكل باشند» انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون (نحل 99).

از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه منظور از توكل اين است كه در برابر عظمت مشكلات، انسان احساس حقارت و ضعف نكند، بلكه با اتكاى بر قدرت بى پايان خداوند، خود را پيروز و فاتح بداند، و به اين ترتيب توكل اميد آفرين نيرو بخش و تقويت كننده، و سبب فزونى پايدارى و مقاومت است.

[ 567 ]

اگر مفهوم توكل به گوشه اى خزيدن و دست روى دست گذاشتن بود معنى نداشت كه درباره مجاهدان و مانند آنها پياده شود.

و اگر كسانى چنين مى پندارند كه توجه به عالم اسباب و عوامل طبيعى با روح توكل ناسازگار است، سخت در اشتباهند، زيرا جدا كردن اثرات عوامل طبيعى از اراده خدا يكنوع شرك محسوب مى شود، مگر نه اين است كه عوامل طبيعى نيز هرچه دارند از او دارند و همه به اراده و فرمان او است، آرى اگر عوامل را دستگاهى مستقل در برابر اراده او بدانيم اينجا است كه با روح توكل سازگار نخواهد بود. (دقت كنيد)

چطور ممكن است چنان تفسيرى براى توكل بشود با اينكه شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كه سر سلسله متوكلان بود براى پيشبرد اهدافش از هيچگونه فرصت، نقشه صحيح، تاكتيك مثبت، و انواع وسائل و اسباب ظاهرى غفلت نمى نمود اينها همه ثابت مى كند كه توكل، آن مفهوم منفى را ندارد.

«ثانياً»: توكل بر خدا آدمى را از وابستگيها كه سرچشمه ذلت و بردگى است نجات مى دهد و باو آزادگى و اعتماد بنفس مى بخشد.

«توكل» با «قناعت» ريشه هاى مشتركى دارد، و طبعاً فلسفه آن دو نيز از جهاتى باهم شبيه است و در عين حال تفاوتى نيز دارند در اينجا چند روايت اسلامى در زمينه توكل ـ به عنوان پرتوى روى مفهوم اصلى و ريشه آن مى آوريم:

امام صادق(عليه السلام) مى گويد «ان الغنا و العزيجولان فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطنا»(1) «بى نيازى و عزت در حركتند هنگامى كه محل توكل را بيابند در آنجا وطن مى گزينند».

در اين حديث، وطن اصلى بى نيازى و عزت «توكل» معرفى شده است.

از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود از پيك وحى خدا، جبرئيل، پرسيدم توكل چيست؟ گفت «آگاهى به اين واقعيت كه مخلوق نه زيان و نفع مى رساند و نه عطا و منع دارد، و چشم از دست مخلوق برداشتن، هنگامى كه بنده اى چنين شد جز براى خدا كار نمى كند و از غير او اميد ندارد، اين حقيقت توكل است».(2)


1 ـ اصول كافى جلد 2 باب التفويض الى الله و التوكل عليه حديث 3.

2 ـ بحار الانوار ج 15 بخش 2 فى الاخلاق ص 14 چاپ قديم.

[ 568 ]

كسى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) پرسيد: «ما حد التوكل؟ فقال ان لاتخاف مع الله احداً(1)» «حد توكل چيست؟ فرمود اينكه با اتكاى به خدا از هيچكس نترسى»!.(2)(3)


1 ـ سفينة البحار جلد 2 صفحه 682.

2 ـ براى توضيح بيشتر در زمينه توكل و مانند آن به كتاب انگيزه پيدايش مذهب مراجعه كنيد.

3 ـ تفسير نمونه 10/295

[ 569 ]

 

 

 

 

 

149 ـ فلسفه دعا و نيايش چيست؟

 

آنها كه حقيقت و روح دعا و اثرات تربيتى و روانى آن را نشناخته اند ايرادهاى گوناگونى به مسأله دعا دارند:

گاه مى گويند: دعا عامل تخدير است، چرا كه مردم را بجاى فعاليت و كوشش و استفاده از وسائل پيشرفت و پيروزى، به سراغ دعا مى فرستد، و به آنها تعليم مى دهد كه بجاى همه اين تلاشها دعا كنند!

وگاه مى گويند: اصولاً آيا دعا كردن فضولى در كار خدا نيست؟! خدا هر چه را مصلحت بداند انجام مى دهد، او به ما محبت دارد، مصالح ما را بهتر از خود ما مى داند، پس چرا ما هر ساعت مطابق دلخواه خود از او چيزى بخواهيم؟!

و زمانى مى گويند: از همه اينها گذشته آيا دعا منافات با مقام رضا و تسليم در برابر اراده خداوند ندارد؟

آنها كه چنين ايرادهائى را مطرح مى كنند از آثار روانى، اجتماعى و تربيتى و معنوى دعا و نيايش غافلند؟ زيرا انسان براى تقويت به اراده و برطرف كردن ناراحتيها به تكيه گاهى احتياج دارد، دعا چراغ اميد را در انسان روشن مى سازد.

مردمى كه دعا و نيايش را فراموش كنند، با عكس العملهاى نامطلوب روانى و اجتماعى مواجه خواهند شد.

و به تعبير يكى از روانشناسان معروف:

«فقدان نيايش در ميان ملتى برابر با سقوط آن ملت است! اجتماعى كه احتياج به نيايش را در خود كشته است معمولاً از فساد و زوال مصون نخواهد بود.

[ 570 ]

البته نبايد اين مطلب را فراموش كرد كه تنها صبح نيايش كردن و بقيه روز همچون يك وحشى به سر بردن بيهوده است، بايد نيايش را پيوسته انجام داد و در همه حال با توجه بود تا اثر عميق خود را در انسان از دست ندهد»(1).

آنان كه براى دعا اثر تخديرى قائلند معنى دعا را نفهميده اند، زيرا معنى دعا اين نيست كه از وسائل و علل طبيعى دست بكشيم و بجاى آن دست به دعا برداريم، بلكه مقصود اين است بعد از آنكه نهايت كوشش خود را در استفاده از همه وسائل موجود به كار بستيم، آنجا كه دست ما كوتاه شد و به بن بست رسيديم به سراغ دعا برويم، و با توجه و تكيه بر خداوند، روح اميد و حركت را در خود زنده كنيم، و از كمكهاى بى دريغ آن مبدأ بزرگ مدد گيريم.

بنابراين دعا مخصوص به نارسائيها و بن بستها است، نه عاملى به جاى عوامل طبيعى.

«نيايش در همين حال كه آرامش را پديد آورده است، در فعاليتهاى مغزى انسان يكنوع شكفتگى و انبساط باطنى و گاهى روح قهرمانى و دلاورى را تحريك مى كند، نيايش خصائل خويش را با علامات بسيار مشخص و منحصر به فرد نشان مى دهد، صفاى نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادى درونى، چهره پر از يقين، استعداد هدايت، و نيز استقبال از حوادث، اينها است كه از وجود يك گنجينه پنهان در عمق روح ما حكايت مى كند، و تحت اين قدرت حتى مردم عقب مانده و كم استعداد نيز مى توانند نيروى عقلى و اخلاقى خويش را بهتر به كار بندند و از آن بيشتر بهره گيرند، اما متأسفانه در دنياى ما كسانى كه نيايش را در چهره حقيقيش بشناسند بسيار كمند»(2).

از آنچه گفتيم پاسخ اين ايراد كه مى گويند دعا بر خلاف «رضا و تسليم» است نيز روشن شد، زيرا دعا همانطور كه در بالا شرح داده شد يكنوع كسب قابليت براى تحصيل سهم زيادتر از فيض بى پايان پروردگار است.


1 ـ «نيايش» نوشته طبيب و روانشناس مشهور «الكسيس كارل)،

2 ـ نيايش آلكسيس كارل.

[ 571 ]

به عبارت ديگر انسان به وسيله دعا توجه و شايستگى بيشترى براى درك فيض خداوند پيدا مى كند، بديهى است كوشش براى تكامل و كسب شايستگى بيشتر عين تسليم در برابر قوانين آفرينش است، نه چيزى بر خلاف آن.

از همه گذشته «دعا» يكنوع عبادت و خضوع و بندگى است، و انسان به وسيله دعا توجه تازه اى به ذات خداوند پيدا مى كند، و همانطور كه همه عبادات اثر تربيتى دارد دعا هم داراى چنين اثرى خواهد بود.

و اينكه مى گويند: «دعا فضولى در كار خدا است! و خدا هر چه مصلحت باشد انجام مى دهد» توجه ندارد كه مواهب الهى بر حسب استعدادها و لياقتها تقسيم مى شود، هر قدر استعداد و شايستگى بيشتر باشد سهم بيشترى از آن مواهب نصيب انسان مى گردد.

لذا مى بينيم امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: ان عندالله عزوجل منزلة لاتنال الا بمسألة: «در نزد خداوند مقاماتى است كه بدون دعا كسى به آن نمى رسد»!(1).

دانشمندى مى گويد: «وقتى كه ما نيايش مى كنيم خود را به قوه پايان ناپذيرى كه تمام كائنات را به هم پيوسته است متصل و مربوط مى سازيم»(2).

و نيز مى گويد: «امروز جديدترين علم يعنى روانپزشكى همان چيزهائى را تعليم مى دهد كه پيامبران تعليم مى دادند، چرا؟ به علت اينكه روان پزشكان دريافته اند كه دعا و نماز و داشتن يك ايمان محكم به دين، نگرانى و تشويش و هيجان و ترس را كه موجب نيم بيشترى از ناراحتيهاى ما است برطرف مى سازد»(3)(4).

 


1 ـ اصول كافى جلد 2 صفحه 338 باب فضل الدعاء و الحث عليه حديث 3.

2 ـ آئين زندگى صفحه 156.

3 ـ آئين زندگى صفحه 152

4 ـ تفسير نمونه 1/639.

[ 572 ]

 

 

 

 

 

150 ـ چرا گاهى دعاهاى ما مستجاب نمى شود؟

 

توجه به كيفيت شرائط استجابت دعا روشنگر حقايق تازه اى در زمينه مسأله به ظاهر بغرنج دعاء است، و اثر سازنده آن را آشكار مى سازد در روايات اسلامى شرائطى بر استجابت دعا مى خوانيم از جمله:

1 ـ براى اجابت دعا بايد قبل از هرچيز در پاكى قلب و روح كوشيد، و از گناه توبه كرد، و خودسازى نمود، و از زندگى رهبران الهى الهام گرفت.

از امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «مبادا هيچ يك از شما از خدا تقاضائى كند مگر اينكه نخست حمد و ثناى او را بجا آورد و درود بر پيامبر و آل او بفرستد بعد به گناه خود نزد او اعتراف (و توبه» كند سپس دعا نمايد(1).

2 ـ در پاكى زندگى از اموال غصب و ظلم و ستم بكوشد، و تغذيه او از حرام نباشد از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده: من احب ان يستجاب دعائه فليطب مطعمه و مكسبه: «كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب گردد بايد غذا و كسب خود را پاك كند»(2).

3 ـ از مبارزه با فساد و دعوت بسوى حق خوددارى نكند، زيرا آنها كه امر بمعروف و نهى از منكر را ترك مى گويند دعاى مستجابى ندارند، چنانكه از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده: «بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد والا خداوند بدان را بر نيكان شما مسلط مى كند و هر چه دعا كنند مستجاب نخواهد شد»!(3).


1 ـ سفينة البحار جلد اول صفحه 448 و 449.

2 ـ سفينة البحار جلد اول صفحه 448 و 449.

3 ـ سفينة البحار جلد اول صفحه 448 و 449.

[ 573 ]

در حقيقت ترك اين وظيفه بزرگ «نظارت ملى» نابسامانيهائى در اجتماع به وجود مى آورد كه نتيجه آن خالى ماندن صحنه اجتماع براى بدكاران است، و دعا براى برطرف شدن نتايج آن بى اثر است زيرا اين وضع نتيجه قطعى اعمال خود انسان مى باشد.

4 ـ عمل به پيمانهاى الهى ـ ايمان و عمل صالح و امانت و درستكارى يكى ديگر از شرائط استجابت دعا است. زيرا آن كس كه به عهد خويش در برابر پروردگارش وفا نكند نبايد انتظار داشته باشد كه مشمول وعده اجابت دعا از ناحيه پروردگار باشد.

كسى نزد اميرمؤمنان على(عليه السلام) از عدم استجابت دعايش شكايت كرد و گفت با اينكه خداوند فرموده دعا كنيد من اجابت مى كنم، چرا ما دعا مى كنيم و به اجابت نمى رسد؟!

امام در پاسخ فرمود: ان قلوبكم خان بثمان خصال:

«قلب و فكر شما در هشت چيز خيانت كرده (لذا دعايتان مستجاب نمى شود):

1 ـ شما خدا را شناخته ايد اما حق او را ادا نكرده ايد، به همين دليل شناخت شما سودى بحالتان نداشته!.

2 ـ شما به فرستاده او ايمان آورده ايد سپس با سنتش به مخالفت برخاسته ايد ثمره ايمان شما كجا است؟

3 ـ كتاب او را خوانده ايد ولى به آن عمل نكرده ايد، گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم سپس به مخالفت برخاستيد!

4 ـ شما مى گوئيد از مجازات و كيفر خدا مى ترسيد، اما همواره كارهائى مى كنيد كه شما را به آن نزديك مى سازد...

5 ـ مى گوئيد به پاداش الهى علاقه داريد اما همواره كارى انجام مى دهيد كه شما را از آن دور مى سازد...

6 ـ نعمت خدا را مى خوريد و حق شكر او را ادا نمى كنيد.

[ 574 ]

7 ـ به شما دستور داده دشمن شيطان باشيد (و شما طرح دوستى با او مى ريزيد) ادعاى دشمنى با شيطان داريد اما عملاً با او مخالفت نمى كنيد.

8 ـ شما عيوب مردم را نصب العين خود ساخته و عيوب خود را پشت سر افكنده ايد... با اين حال چگونه انتظار داريد دعايتان به اجابت برسد؟ در حالى كه خودتان درهاى آنرا بسته ايد؟ تقوا پيشه كنيد، اعمال خويش را اصلاح نمائيد امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا دعاى شما به اجابت برسد»(1)

اين حديث پرمعنى با صراحت مى گويد:

وعده خداوند به اجابت دعا يك وعده مشروط است نه مطلق، مشروط به آنكه شما به وعده ها و پيمانهاى خود عمل كنيد در حالى كه شما از 8 راه پيمان شكنى كرده ايد، و اگر به اين پيمان شكنى پايان دهيد دعاى شما مستجاب مى شود.

عمل به دستورات هشتگانه فوق كه در حقيقت شرائط استجابت دعا است براى تربيت انسان و به كار گرفتن نيروهاى او در يك مسير سازنده و ثمر بخش كافى است.

5 ـ ديگر از شرائط استجابت دعا توأم گشتن آن با عمل و تلاش و كوشش است در كلمات قصار اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: الداعى بلاعمل كالرامى بلاوتر! (نهج البلاغه ـ حكمت 337): «دعا كننده بدون عمل و تلاش مانند تيرانداز بدون «زه» است»!.

با توجه به اينكه «وتر» (زه) عامل حركت و وسيله پيش راندن تير به سوى هدف است نقش «عمل» در تأثير «دعا» روشن مى گردد.

مجموع شرائط پنجگانه فوق روشنگر اين واقعيت است كه دعا نه تنها نبايد جانشين اسباب طبيعى و وسائل عادى براى وصول به هدف گردد، بلكه براى اجابت آن بايد در برنامه هاى زندگى دعا كننده دگرگونى كلى به عمل آيد، روحيات شخص، نوسازى شود، و در اعمال پيشين تجديد نظر گردد. آيا چسبانيدن عنوان «مخدر» به دعا با چنين شرايطى نشانه بى اطلاعى و يا اعمال غرض نيست؟!(2)


1 ـ سفينة البحار 1/448

2 ـ تفسير نمونه 1/643

[ 575 ]

 

 

 

 

 

151 ـ نظر اسلام درباره جبر و اختيار چيست؟

 

اين مسأله از قديمى ترين مسائلى است كه در ميان دانشمندان مطرح بوده گروهى طرفدار آزادى اراده انسان، و گروهى طرفدار جبر بوده اند و هر كدام دلائلى براى اثبات مقصد خود ذكر كرده اند.

ولى جالب اين است كه هم «جبريين» و هم «طرفداران اختيار» در عمل اصل اختيار و آزادى اراده را به رسميت شناخته، و پذيرفته اند، يا به تعبير ديگر تمام اين جرّ و بحثها در دايره مباحث علمى بوده نه در مقام عمل، و اين به خوبى نشان مى دهد كه اصل آزادى اراده و اختيار، فطرى همه انسانها است، و اگر پاى وسوسه هاى مختلف پيش نيايد، همه طرفدار اصل آزادى اراده اند.

اين وجدان عمومى و فطرت همگانى كه يكى از روشنترين دلائل اختيار است به صورتهاى گوناگونى در زندگى انسان تجلى مى كند زيرا اگر انسان خود را در اعمالش مجبور مى دانست و اختيارى براى خود قائل نبود چرا:

1 ـ گاه به خاطر اعمالى كه انجام داده و يا به خاطر اعمالى كه انجام نداده پيشمان مى شود، و تصميم مى گيرد در آينده از تجربه گذشته استفاده كند، «اين حالت ندامت براى طرفداران عقيده جبر فراوان است، اگر اختيارى در كار نيست ندامت چرا؟!

2 ـ بدكاران را همه ملامت و سرزنش مى كنند، اگر جبر است سرزنش چرا؟.

3 ـ نيكوكاران را مدح و تمجيد و ستايش مى نمايند.

4 ـ در تربيت و تعليم فرزندان مى كوشند تا آنها سعادتمند شوند، و اگر همه مجبورند تعليم چه مفهومى دارد؟

[ 576 ]

5 ـ براى بالا بردن سطح اخلاق جامعه همه دانشمندان بدون استثنا تلاش دارند.

6 ـ انسان از خطاهاى خود توبه مى كند، با قبول اصل جبر، توبه معنى ندارد.

7 ـ انسان بر كوتاهيهائى كه كرده حسرت مى خورد، چرا؟

8 ـ در تمام دنيا بدكاران و مجرمان را محاكمه مى كنند و آنها را تحت بازپرسى شديد قرار مى دهند، كارى كه از اختيار بيرون است بازپرسى و محاكمه ندارد.

9 ـ در همه دنيا و ميان تمام اقوام اعم از خداپرستان و ماديين براى مجرمان مجازات قائلند، مجازات بركارى كه مجبور بوده؟!

10 ـ حتى طرفداران مكتب جبر هنگامى كه كسى به منافع و حيثيت آنها تجاوز كند فرياد مى كشند و او را مقصر مى شمارند و به دادگاه مى كشانند!

خلاصه اگر راستى انسان از خود اختيارى ندارد، پشيمانى چه معنى دارد؟

ملامت و سرزنش براى چيست؟ آيا مى شود كسى را كه دستش بى اختيار مرتعش و لرزان است ملامت كرد؟

چرا نيكوكاران را مدح و تشويق مى كنند، مگر از خود اختيارى داشته اند كه با تشويق به كار نيك ادامه دهند؟

اصولاً با پذيرش تأثير تعليم و تربيت، جبر مفهوم خود را از دست خواهد داد

و از اين گذشته مسائل اخلاقى بدون قبول آزادى اراده، ابداً مفهومى ندارد.

اگر ما در كارها مجبوريم توبه يعنى چه؟ حسرت خوردن چرا؟ محاكمه شخص مجبور از ظالمانه ترين كارها است، و مجازات او از محاكمه اش برتر.

همه اينها نشان مى دهد كه اصل آزادى اراده، فطرى همه انسانها و موافق وجدان عمومى بشر است، نه تنها عوام كه همه خواص و همه فلاسفه در عمل چنينند و حتى جبريها در عمل اختيارى هستند «الجبريون اختياريون من حيث لايعلمون»!

و جالب اينكه قرآن مجيد نيز كراراً روى همين مسأله تكيه كرده در آيه 39 سوره نبأ مى فرمايد: فمن شاء اتخذ الى ربه مآبا: «هركس بخواهد مى تواند راهى را به سوى پروردگارش برگزيند».

[ 577 ]

در آيات ديگر نيز روى مشيت و اراده انسان بسيار تكيه كرده است كه ذكر همه آنها طولانى مى شود تنها به دو آيه زير اكتفا مى كنيم:

انا هديناه السبيل اما شاكراً و اما كفورا: «ما راه را به انسان نشان داديم خواه پذيرا شود و شكر گزار گردد يا مخالفت كند و كفران نمايد» (دهرـ3).

و در آيه 29 سوره كهف مى فرمايد فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر: «هركس مى خواهد ايمان بياورد و هركس نمى خواهد راه كفر پيش گيرد» (ولى بدانند ما براى كافران آتش عظيمى فراهم ساخته ايم).

سخن درباره مسأله جبر و تفويض بسيار طولانى است و در اين زمينه كتابها يا مقاله ها نوشته شده، آنچه گفته شد تنها نگاهى به اين مسأله از زاويه «قرآن» و «وجدان» بود، و اين كلام را با يادآورى يك «نكته مهم» ادامه مى دهيم:

طرفدارى گروهى، از مسأله جبر تنها به خاطر پاره اى از مشكلات فلسفى و استدلالى نبوده بلكه عوامل مهم روانى و اجتماعى ديگرى بدون شك در پيدايش و ادامه اين عقيده دخالت داشته است.

بسيارى از افراد عقيده به «جبر» يا «سرنوشت جبرى» يا «قضاوقدر» به معنى جبرى آن را كه همه ريشه هاى مشتركى دارند به خاطر فرار از زير بار مسؤوليتها پذيرفته اند يا اين عقيده را پوششى براى شكستها و ناكاميهاى خود كه بر اثر كوتاهى و سهل انگارى حاصل شده قرار داده اند.

و يا پوششى براى هوسهاى سركش خويش كه «مى خوردن ما را حق زازل مى دانسته و ما براى اين مى مى خوريم كه علم خداوند جهل نشود!»

گاه استعمارگران براى درهم كوبيدن مقاومت مردم، و خاموش كردن آتش قهر ملتها با توسل به اين عقيده خود را بر همه تحميل مى كردند كه سرنوشت شما از اول همين بوده و غير تسليم و رضا كوچاره اى؟!

با قبول اين مكتب، اعمال همه جنايتكاران موجه مى شود، و گناه همه گنهكاران توجيه منطقى مى يابد، و فرقى ميان مطيع و مجرم باقى نخواهد ماند.(1)


1 ـ تفسير نمونه 26/64

[ 578 ]

آيه «و ما ربك بظلام للعبيد» در سوره فصّلت آيه 46 دليل روشنى است بر مسأله اختيار، و آزادى اراده، و بيانگر اين حقيقت است كه خداوند نه بى جهت كسى را كيفر مى هد، و نه بر مجازات كسى بدون دليل مى افزايد، برنامه او عدالت محض است، چرا كه سرچشمه ظلم، كمبودها و نقصانها، جهل و ناآگاهى، و يا هواى نفس است، و ذات پاك او از همه اين امور منزه مى باشد.

قرآن، در آيات بينات خود قلم بطلان بر مكتب جبر كه مايه اشاعه فساد، و امضاى انواع زشتيها، و نفى هرگونه تعهد و مسئوليت است مى كشد، همگان را در برابر اعمالشان مسئول مى شمرد، و نتائج اعمال هركس را در درجه اول متوجّه خود او مى داند.

لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم كه يكى از يارانش سؤال كرد:

هل يجبر الله عباده على المعاصى: «آيا خداوند بندگان را برگناه مجبور مى كند»؟

فقال: لا، بل يخيرهم و يمهلهم حتى يتوبوا.

فرمود: «نه بلكه آنها را آزاد مى گذارد و مهلت مى دهد تا از گناه خويش توبه كنند».

مجدداً سؤال مى كند: هل كلف عباده ما لايطيقون؟ «آيا بندگان خود را تكليف مالايطاق مى كند»؟

امام (عليه السلام) فرمود: كيف يفعل ذلك و هو يقول: «و ما ربك بظلام للعبيد»: «چگونه چنين كارى را مى كند در حالى كه خودش فرموده: پروردگار تو به بندگان ظلم و ستم روا نمى دارد»؟

سپس امام (عليه السلام) افزود: پدرم موسى بن جعفر(عليه السلام) از پدرش جعفر بن محمّد (عليه السلام)چنين نقل فرمود: «كسى كه گمان كند خداوند بندگان را مجبور بر گناه مى كند، يا تكليف مالايطاق مى نمايد، از گوشت حيوانى كه او ذبح مى كند نخوريد، شهادتش را نپذيريد، پشت سرش نماز نخوانيد و از زكات نيز چيزى به او ندهيد»! (خلاصه احكام اسلام را بر او جارى نكنيد)(1).


1 ـ عيون اخبار الرضا، مطابق نقل نورالثقلين جلد 4 صفحه 555.

[ 579 ]

حديث فوق ضمنا اشاره اى است به اين نكته ظريف كه مكتب جبر سر از «تكليف به مالايطاق» در مى آورد، چرا كه اگر انسان از يكسو مجبور به گناه باشد، و از سوى ديگر او را از آن نهى كنند مصداق روشن تكليف به مالايطاق است.(1)

و در آيه 29 سوره انسان مى خوانيم ان هذه تذكرة فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا (اين يك تذكر و يادآورى است (با استفاده از آن) راهى به سوى پروردگارش انتخاب مى كند

از آنجا كه ممكن است افراد كوته فكر از تعبير فوق نوعى تفويض و واگذارى مطلق به بندگان تصور كنند، در آيه بعد براى نفى اين توهمّ مى افزايد: «شما چيزى را نمى خواهيد مگر اينكه خدا بخواهد» (و ما تشاءون الا ان يشاء الله).

«چرا كه خداوند عالم و حكيم است» (ان الله كان عليما حكيما).

و اين در حقيقت اثبات اصل معروف «الامربين الامرين» است، از يكسو مى فرمايد: «خدا راه را نشان داده و انتخاب با شما است» و از سوى ديگر مى افزايد: «انتخاب شما منوط به مشيت الهى است» يعنى شما استقلال كامل نداريد بلكه قدرت و توان و آزادى اراده شما همه به خواست خدا و از ناحيه او است، و هر زمان اراده كند مى تواند اين قدرت و آزادى را سلب كند.

به اين ترتيب نه «تفويض» و واگذارى كامل است و نه اجبار و سلب اختيار» بلكه حقيقتى است دقيق و ظريف در ميان اين دو، يا به تعبير ديگر: نوعى آزادى وابسته به مشيت الهى است، كه هر لحظه بخواهد مى تواند آن را باز پس گيرد، تا هم بندگان بتوانند بار تكليف و مسؤوليت را كه رمز تكامل آنهاست بر دوش گيرند و هم خود را بى نياز از خداوند تصور نكنند.

خلاصه اين تعبير براى آن است كه بندگان، خود را بى نياز از هدايت و حمايت و توفيق و تأييد ذات مقدس او ندانند، و در عين تصميم گيرى در كارها، خود را به او بسپارند، و تحت حمايت او قرار دهند.


1 ـ تفسير نمونه 20/308

[ 580 ]