|
|
|
|
|
|
3- گسيختن علائق و عوائق مادى از خويشتن شاگرد پوياى علم و دانش بايد - بقدر امكان و توانائى خود - ريشه هرگونه موانعىكه او را از كسب علم و دانش منحرف و به خودمشغول مى سازد قطع كند، و پيوند و علاقه ها و دلبستگى هاى مادى را - كه ميان او و حسدانشجوئى و كمال طلبى و كوشش ها و نيروى تلاشش درتحصيل علم ، سدى ايجاد مى كند - از هم بگسلد. او بايد از نظر آذوقه و خوراك به حداقل - ولو آنكه ناچيز و اندك باشد - و از نظرلباس و جامه به مقدار پوشش بدن - ولو آنكه ژنده و مندرس باشد - قناعت و اكتفاء كند. اگر انسان در برابر تنگناهاى زندگى و تنگدستيها، صبر و خويشتن دارى را در پيشگيرد، در او ظرفيت و آمادگى كافى براى پذيرش و دريافت علم بوجود مى آيد و بهگسترش علمى دست مى يابد، و دلش از پريشانيها و اضطراباتى - كهآمال و آرزوهاى دور و دراز، آنرا به بار آورده است - رهائى پيدا مى كند. در چنين دلى رهيدهاز تشويش و اضطرابهاى مادى و دنيوى است كه آبشخورهاى حكمت وكمال روحى انسان به جوشش و فيضان مى افتد. يكى از پيشينيان مى گويد: هر كسى كه علم و دانش حقيقى را در سايه فرازمندى نفس ورفاه و آسايش زندگى ، جويا گردد سرانجام ناكام مى شود؛ ولى آنكه علم را در عينخوارى و فروهشتگى نفس و تنگدستى و خدمت به علماء و مجالست با آنان پويا گرديدتوانست شاهد موفقيت و كاميابى را در آغوش گيرد (و پيروزمندانه در عرصه علم ، چهرهگشايد). و همو مى گويد: فقط افراد تهى دست هستند كه داراى شايستگى (بيشترى ) - براىتحصيل علم مى باشند. به اين دانشمند گفتند: حتى به مقدار كفاف و ضرورت هم ، مالدارباشد چنين موفقيتى نصيب او نمى گردد؟ گفت : آرى (308) (او حتى اين مقدار را هم نبايدداشته باشد تا آنكه ناگزير، علم و دانش را بر هر چيز ترجيح دهد). يكى از بزرگان گفته است : هيچ كسى مطابق دلخواه خويش نتوانست به مقامات و مدارجىاز اين علم (يعنى علوم دينى و الهى ) دست يابد مگر آنگاه كه فقر و تهيدستى به اوآسيبى رسانده ، يعنى دچار فقر گردد و (در نتيجه )، علم را ناگزير بر هر چيزىترجيح دهد. دانشمند ديگرى (309) گفته است : هيچكس نمى تواند به اين علم و دانشنائل گردد مگر آنكه دكه تجارت و مركز و كانون توجه انتفاعى خود راتعطيل نموده و باغ و بوستانش را به ويرانى كشاند، و از دوستانش فاصله گرفته ، و(حتى ) اگر يكى از نزديكترين خاندان او از دنيا برود در كناره جنازه او حضور نيابد.(البته منظور اين است كه طالب علم بايد از هر گونه علائق و پيوند مادى ببرد تا بهوصال مطلوب و معشوق علمى خويش نائل گردد). اگرچه انسان ، در تمام بيانات مذكور، احساس گزافه گوئى مى كند؛ ولى هدفاينگونه بيانات و گفتارها اين است كه بايد دانشجو در طى تحصيلات خويش ، داراىقلبى آرام و فكر و انديشه اى متمركز باشد. (مسلما افرادى كه دلهاى آنان در گروآمال گوناگون ، دستخوش پريشانى است و فكر آنان به خاطر تراكممشاغل انتفاعى و مادى ، فاقد تمركز در مسائل علمى است نمى توانند به هدف مطلوب خوديعنى بينش دينى و علم و دانش نائل شوند). استادى به يكى از دانشجويان خود گفته بود: لباس و جامه خود را با رنگ تيره اى ،رنگ آميزى كن تا انديشه كثيف شدن و شستشوى آن ، فكر ترا به خود سرگرمنسازد.(310) به همين جهت گفته اند: اگر خواستار آن هستى كه علم و دانش ، بخشى ازسرمايه هاى خويش را در اختيار تو قرار دهد، ناگزيرى كه همه وجود و مصالح و منافعخود را در اختيار علم و دانش قرار دهى (تا از درياى آن ، جرعه اى بنوشى . آرى براىنوشيدن از اين آب حيات ، ناگزيرى كه تمام همت خويش را در فراگرفتن علم ، محدودسازى تا عطش تو، اندكى فرو نشيند). 4- پرهيز از تاءهل و تشكيل خانواده بايد دانشجو - تا آن زمان كه نياز علمى و تحصيلى خويش را برآورده نساخته باشد - ازتاءهل و تشكيل خانواده خوددارى ورزد؛ زيرا تاءهل و ازدواج ، بيشترينعامل سرگرمى هاى غيرعلمى و بزرگ ترين مانع تحصيلى است ؛ بلكه مى توان آن راعلت تامه همه موانع تحصيلى تلقى نموده و تمام موانع را در آن خلاصه كرد. يكى از بزرگان گفته است : علم و دانش را در قربانگاه ازدواج وتاءهل سر بريدند. ابراهيم بن ادهم مى گويد: اگر كسى به تمتع از زنان عادت كند و به ملاعبه با آنانخوى گيرد نمى تواند در تحصيل علم و دانش ، كامياب و رستگار گردد. يعنىاشتغال و سرگرمى او به زنان ، وى را از كمال باز مى دارد. اين مساءله (يعنى اصطكاك ازدواج و تاءهل با تحصيلات و كمالات علمى ) مساءله اى استوجدانى كه در عين حال به تجربه رسيده ، و نتيجة بسيار روشن است و نيازى بهاستشهاد و استدلال ندارد. اساسا چرا ما بايد در اين مورد استدلال كنيم و شاهد بياوريم كه دانش آموختن باتاءهل ، سر سازش ندارد؛ در حالى كه مى دانيم - بر فرض آنكه ازدواج يك فردمحصل و دانشجو صحيح به نظر رسد - نتايجى بر آن مترتب مى گردد كه فكر وانديشه تحصيل علم را دچار تشويش و اضطراب مى سازد؛ چون چنين محصلى پس از ازدواج، گرفتار هم اولاد و سرگرم تاءمين اسباب معيشت آن ها است . (و لذا فرصت هاى زيادى ازعمرش در اين طريق قربانى مى شود). يكى از مثل هاى ساير و رايج ، اين است : (اگر تو به خريدارى يك دانه پياز هم مكلفگردى ، به فهم و درك هيچ مساءله اى توفيق نمى يابى ) (311) . دانشجو نبايد تحت تاءثير رواياتى قرار گيرد كه مردم را بهتاءهل و ازدواج تشويق مى كند؛ زيرا اين گونه تشويق و ترغيب ، در جائى است كه امرواجب و مهم ترى - كه داراى اهميت فزون ترى از ازدواج است - در برابر آن وجود نداشتهو با آن معارض نباشد. ما مى دانيم كه به ويژه در زمان ما: (عصر مؤ لف )، هيچ كارى سزاوارتر و پرارزش تراز تحصيل علم وجود ندارد. و هيچ امر واجبى ، مضيق تر و فورى تر ازتحصيل دانش در زمان ما به چشم نمى خورد كه از لحاظ فوريت به پاىتحصيل علم برسد؛ زيرا تحصيل علم - اگرچه گاهى نسبت به بعضى ، واجب عينى ، وگاهى نسبت به عده اى ، واجب كفائى است - ولى در زمان بطور مطلق از واجبات عينى بهشمار مى آيد؛ چون اگر هيچ كسى به واجب كفائى قيام نكند و مردم به اندازه كافى ،وظيفه خويش را در اداء آن به انجام نرسانند، آن واجب كفائى ، به واجب عينىمبدل مى گردد؛ از آن جهت كه همگان ، مورد خطاب قرار گرفته و موظف به انجام آن مىباشند. و اگر ترك چنين واجبى را روا دارند، گناهكار محسوب مى گردند. چنان كه اينمطلب در علم اصول فقه به ثبوت رسيده است كه اگر در يك جامعه اى به واجب كفائىعمل نشود همه افراد آن جامعه گناهكارند. (ولى ما نبايد عصر مؤ لف كتاب را با عصر خود مقايسه كنيم و با همان شدت لحن و سختگيرى ، دانشجو را از تاءهل و ازدواج بيزار سازيم ؛ زيرا در عصر ما محيط نابسامانى ازلحاظ اختلاط بى بندوبار زن و مرد و دختر و پسر در جوامع بشرى به چشم مى خورد كهتمايلات عصبى جنسى را - حتى در افراد خويشتن دار و تقوى پيشه - تحريك مى نمايد. براى اينكه دانشجو در اين رهگذر آلوده ساز و عفت سوز، گرفتار گناه نگردد وانحرافى در او پديد نيايد تن در دادن به ازدواج ، كار مطلوبى به شمار مى آيد تابتواند در طى تحصيل ، از دين و تقوى خود - به وسيله اشباع مشروع تمايلات خدادادى -صيانت و پاسدارى كند. اگر دانشجو بتواند پاكدامنى خويش را حفظ كند، و در برابرعوامل انحراف آفرين ، خويشتن را بپايد، مسلما تركتاءهل و عدم تشكيل خانواده ، كارى بجا و شايسته است ، تا بتواند در سايه فراغبال و آسودگى خيال و رهيده از هم و غم زن و فرزند، به مساعى علمى خود ادامه دهد). 5 - بر حذر بودن از معاشرت نادرست بايد دانشجو از معاشرت با افرادى كه او را از مسيرتحصيل و هدفش منحرف ، و به خود سرگرم مى سازند خوددارى نمايد؛ زيرا تركمعاشرت با چنين افراد، از مهم ترين وظائفى است كه بايد دانشجو با اهتمام كافى آن رارعايت كند. به ويژه با افراد نامتجانس و نامناسب ، و بالاخص با افرادى كه كم خرد وتن آسان و بازيگوش مى باشند و عمر خويش را به بطالت صرف مى نمايند؛ چون طبعو سرشت آدمى ، حالات معاشران خويش را مى ربايد و چونان مى گردد. مهم ترين آفت ها و آثار سوء معاشرت هاى نادرست و مجالست بانااهل ، هدر رفتن عمر انسان - آنهم بدون هيچ فائده و بهره -، و از دست دادن هدف و از ميانرفتن دين و آئين شخص مى باشد. مساءله مهمى كه بايد دانشجو در معاشرت خود در نظر گيرد اين است كه فقط با افرادىمعاشرت كند كه خود به آن ها بهره اى رساند و يا او از آن ها بهره مند گردد. و اگراحساس كرد كه به يار و رفيقى نياز دارد، رفيق و همدمى را براى خود انتخاب كند كهصالح و شايسته و ديندار و پرهيزكار و باهوش باشد، رفيقى كه اگر فراموش شودبه يادش آورد. و اگر از وى يادى كند در صدد ياريش برآيد. و اگر نيازمند بود با اوبرادرى و هم سازى كند. اگر دل تنگ گشت او را صبر و دلدارى دهد. آرى دانشجو از خلق وخوى چنين يار و همدمى ، خوى و عادت و نيروى شايسته اى براى خويش فراهم مى آورد كهمى تواند آن را در جهت نيك بختى خود به كار گيرد. اگر نتوانست چنان دوست و رفيق مناسبى را براى خود بجويد و بيابد، بايد تنهائى وغربت وار زندگى كردن را بر دوست و همدم نامناسب ترجيح دهد تا از آثار سوء يار وهمدم ناباب و نامناسب مصون بماند. 6- مداومت بر تحرك و كوشش علمى بايد دانش آموختن دانشجو با حرص و ولع و اشتياق شديد، تواءم باشد و در تمامفرصت هاى ايام تعطيل - اعم از شب و روز، و لحظه هاى مسافرت و اقامت در وطن (وبالاخره در هر حال و زمان ) - خويشتن را براى اندوختن ثروت هاى معنوى ، تحت مراقبتگرفته و همواره جوياى علم باشد. او نبايد راضى شود كه كمترين لحظه اى از فرصتهايش - جز به مقدار ضرورت - در جهت غيرعلمى اختصاص دهد، ازقبيل : خور و خواب و استراحت ، استراحتى كه از رهگذر آن رفع كسالت نموده و قواىخويش را تجديد كند. او ناگزير است با اشخاصى كه به ملاقات او مى آيند انسگرفته و گفتگو كند، و يا براى تاءمين و تهيه آذوقه و ضروريات و نيازهاى ديگر،صرف وقت نمايد. و يا ممكن است كه دچار درد و بيمارى و گرفتارى هاى ديگر گردد كهقهرا مقدارى از وقت و فرصت او در جهت غيرعلمى قرار مى گيرد و بناچار نمى تواند درطى اين اوقات به وظائف تحصيلى و علمى خود بپردازد؛ آرى او بايد وقت خود را ضايعنسازد؛ زيرا براى بازمانده عمر و فرصت هاى انسان ، نمى توان بهائى تعيين نمود وآن را با هيچ قيمتى ارزيابى كرد. اگر وضع و كيفيت دو روز هر كسى ، برابر هم باشد(و فرداى او بهتر از امروز نباشد) چنين كسى ، مغبون و زيانكار است ؛ چون كالاىگرانبهاى عمر خويش را در برابر قيمت ناچيزى از دست داده است . آيا براستى مى توان كسى را عاقل و خردمند شناخت كه براى او امكانوصول به مقام و درجه اى - كه انبياء و پيامبران ، وارث آنند - فراهم آمده است ؛ ولى اوبه راحتى چنين فرصت گرانبهائى را از دست مى دهد؟ پيدا است كه چنين فردى را بايدنابخرد شمرد. به خاطر همين هدف است كه گفته اند: علم را نمى توان در سايه آسايش وتن آسانى به دست آورد.(312) و گويند: بهشت و نيكبختى جاويد با مكاره و ناخوشىها احاطه شده است . (313) و نيز گفته اند: هر كسى ناگزير است براى چشيدن شهد وشيرينى عسل ، نيش زنبور را تحمل كند. شاعرى در اين باره مى گويد:
(( لاتحسب المجد تمرا انت آكله
|
لن تبلغ المجد حتى تلعق الصبرا )) (314)
| مپندار كه مجد و عظمت ، همچون خرما و رطبى شيرين است كه بتوانى به آسانى آن راتناول كنى . تو هرگز به مجد و عظمت نمى رسى مگر آنگاه كه تلخى صبر را بچشى وناگوارى آن را تحمل نمائى . 7- علو همت و كوشش در پويائى از مقام والاى علمى بايد دانشجو در تحصيلات خود، داراى همتى والا باشد. و با وجود اينكه مى توانداندوخته هاى انبوه علمى را در خويشتن ذخيره سازد به سرمايه كم و اندوخته هاى ناچيزعلمى قانع نشود. او نبايد كوشش خود را به آيندهموكول سازد و آن را به عهده تاءخير اندازد، و بگويد: مى توانم در فرصت هاى ديگربه اندوختن ذخائر علمى دست يابم و بدان سرگرم گردم .تحصيل هر گونه مطالب سودمند را - هر چند كه اندك و ناچيز باشد - به عهده تعويقنيندازد؛ بلكه حتى اگر هم بداند پس از لحظه اى آن فائده را از دست نمى دهد و بداندست مى يابد بايد فورا در صدد دست يازى به آن برآيد؛ زيرا در لابلاى تاءخير درهر كارى ، ممكن است آفات و حوادثى زيانبار پيش آمد كند. علاوه بر اين مى تواند لحظات آتيه و فرصت هائى را كه در پيش دارد اختصاصا صرفتحصيل مطالب سودمند ديگر نمايد. حتى اگر براى دانشجو در درس خواندن ، مانعىپديد آيد بايد با جد و جهد، سرگرم مطالعه و بررسى و حفظ كردن دروس خود برآيد،و چيزى را با چيز ديگر خلط نكند. (يعنى به خاطر وجود مانع براى درس خواندن ، ازمطالعه و حفظ كردن مطالب ، دست برندارد و براى رهاكردن مطالعه و بررسى مطالب ،بهانه جوئى ننمايد). اگر بخواهد فراگرفتن مطالب سودمند علمى را به آينده و زمانىموكول سازد كه در آن زمان ، فارغ البال باشد، بايد بداند كه خداوندمتعال ، چنين زمانى را هنوز خلق نكرده است . (يعنى ممكن است چنين زمان و فرصت فارغ ومناسبى نصيب او نگردد)؛ بلكه او بايد بداند كه ناگزير در هر زمان و فرصتى ، امكانبه وجود آمدن موانع و عوامل تحصيل علم ، در پيش است . عليهذا بايد تو، هر گونه عوائق و موانعى را - پيش از آنكه ترا كاملا از هم بدرد وسدى در مقابل تحصيلات تو، به وجود آورد - برطرف ساخته و از قدرت وحدت و شدتاين موانع بكاهى و آن ها را از هم بدرى . چنانكه در حديث آمده است : (وقت و فرصت آدمى ،شمشير برنده اى است كه اگر تو پيشدستى كنى و آن را قطعه قطعه سازى ، و به نفعخود از آن بهره مند گردى به هدف و مطلوب خويش دست مى يابى . و گرنه اين شمشيرزمان ، ترا قطعه قطعه مى كند و وجودت را در هم مى نوردد) (و عمرت را در دستگاهگوارش مرور و گذر، و مجراى عبور خويش ، هضم مى كند). يكى از اولياء و شخصيتهاى برجسته ، به همين نكته اشاره كرده ، و به منظور تشويقمردم در وصول به مقامات عارفان ، ابيات زير را سروده است :
(( 1- و كن صارما كالوقت فالمقت فى عسى
|
2- و سرزمنا و انهض كثيرا فحظك ال
|
3- و اقدم و قدم ما قعدت له مع ال
|
خوالف و اخرج عن قيود التلفت
|
4- وجذ بسيف العزم سوف فان تجد
|
تجد نفسا فالنفس ان جدت جدت ))
| 1- مانند وقت و فرصت ، همچون شمشير برنده باش كه سرزنش و ملامت و خشم و غضب ،نتيجه قهرى (عسى ) (315) گفتن است ، (يعنى اينكه به آينده اميدوار باشى و كارامروز را به فردا حواله كنى ). از عل و لعل (316) گفتن و به آتيهدل بستن بر حذر باش ؛ زيرا اميد به آينده بستن بزرگترين و خطرناك ترين علت وعامل و بيمارى و فلج شدن روح فعاليت و كوشش انسان است . 2- در پهنه جهان و عرصه عالم ، روزگارى به سير و سياحت بپرداز و براى در همكوبيدن آرزوها قيام كن تا آنچه از عمرت - كه به خاطر تعويق در تصميم و اراده بهبطالت سپرى شد - با صحت عمل ، جبران گردد و اعمالت سر و سامان يابد. 3- اقدام كن و گام هايت را استوار دار و كارهائى كه عقب افتادگان و متخلفان در انجام آنمسامحه و سهل انگارى كردند در فراسوى خويش قرار ده و آن ها را جلو انداز، و از قيد وبندهاى انعطاف فكرى و دل مشغولى بيرون آى . 4- با شمشير عزم و اراده ، بوته هاى هرز (سوف ) (317) و اميد بستن به آينده رااز محيط فكرى خود قطع كن كه اگر بكوشى و يا اگر به باشى ، گشايشى خواهىيافت . پس نفس تو - اگر تو كوشا باشى - كوشا خواهد شد، ودل و جانت به نحو مطلوبى سامان خواهد يافت . 8 - رعايت مدارج علوم و دانشها از لحاظ اهميت بايد دانشجو در تنظيم و ترتيب علم آموزى و تحصيلات ، نخست به آن علمى روى آورد كهاز اولويت بيشترى نسبت به حال و شرائط او برخوردار است . او بايدتحصيل خود را از آن علمى آغاز كند كه مهمتر و پرارزش تر مى باشد. و در ادامهتحصيلات خود، درجات اهميت علوم و دانشها را به همين ترتيب در مد نظر قرار دهد. بنابراين دانشجو نبايد - پيش از اشتغال به علوم مقدماتى و زمينه سازها - واردفراگيرى علومى گردد كه اين علوم ، نتايج و بازده آن علوم مقدماتى است . او نبايدقبل از آگاهى لازم و متقن نسبت به آراء و نظريات مورد اتفاق دانشمندان درمسائل عقلى و نقلى مربوط به اعتقادات ، وارد تحقيق در اختلافات دانشمندان در آنمسائل گردد. (يعنى دانشجو - قبل از آنكه از لحاظ علمى پختگى پيدا كند - نبايد وارد بحثدر مناقشات دانشمندان در مسائل اعتقادى شود)؛ زيرا ورود در آراء مختلف دانشمندان وغوررسى آنها (پيش از كسب مهارت و كارآئى علمى و استحكام اعتقاديات )، ذهن دانشجو راسرگشته و حيران ساخته و عقل و انديشه او را دچار دهشت و بيم و اضطراب مى گرداند. اگر دانشجو تحصيل خود را در يك فن آغاز كرد نبايد به فن ديگر روى آورد، مگر آنگاهكه در آن فن ، كتاب و يا كتابهائى را به قدر امكان و با دقت و امعان نظر خوانده وبررسى كرده ، و معلومات استوارى در آن بهم رسانده باشد. به همين ترتيب ، او بايددر تمام علوم و فنون ، اين نكته را در نظر گيرد. دانشجو بايد از جابجا شدن در درس از كتابى به كتاب ديگر و يا از فن و علمى به فنو علم ديگر - بدون دليل موجه و هدف عقلائى - سخت بپرهيزد؛ زيرا اين كار، نمايانگردلتنگى و دلسردى و نشان دهنده عدم موفقيت دانشجو درتحصيل علم مى باشد. چنانچه اهليت و آمادگى دانشجو براى تحصيل علم ، محرز گشت و معرفت و شناخت در اواستحكام و رسوخ يافت حقا نبايد او هيچ فنى و فنون مطلوب و پسنديده و هيچ نوعى ازانواع علوم مفيد را رها سازد؛ بلكه بايد در آن فنون به مطالعه و بررسى عميق سرگرمگردد، به گونه اى كه بر مقاصد و هدفهاى نهائى آن فنون كاملا دست يابد. اگر عمرو زندگانى با او مساعد بود و توفيق الهىشامل حال او گرديد و او را برانگيخت و تحركى در او ايجاد كرد، در صدد تبحر و كسبتخصص در آن برآيد. و گرنه به ترتيب (الاهم فالاهم ) به فن مهمتر و پرارزشتر روى آورد؛ زيرا علوم و دانشها (ى دينى ) به هم نزديك هستند، و غالبا ميان برخى ازآنها نسبت به برخى ديگر، پيوند و خويشاوندى وجود دارد. ولى بايد دانست كه عمر آدمى براى تحصيل و غوررسى همه علوم و دانشها ظرفيت كافىندارد. بنابراين حزم و دورانديشى ايجاب مى كند كه انسان از هر علمى ، گزيده وبهترينش را برگيرد، و تمام قواى خود را صرف فراگرفتن علمى ، نمايد كه از لحاظشرافت و اهميت و ارزش در راءس همه علوم قرار دارد. و اين علم عبارت از دانش و معرفتىاست كه بتواند به حال آخرت و معنويت انسان سودمند باشد، علمى كهكمال نفس و تزكيه باطن را در سايه اخلاق واعمال نيكو بارور مى سازد. (و بالاخره آن علم و معرفتى كه انسان ساز است ، برترينعلوم و دانشها به شمار مى آيد). و بطور خلاصه : اين علم ، از راه شناخت قرآن كريم ، ومعرفت سنت ، و علم مكارم اخلاق ، و امثال آنها به دست مى آيد كه بازگشت همه علوم بهآنها است . (و اين معارف مى تواند آدمى را به حيثيات و شئون والاى بشريش رهنمونگردد). البته انسان نسبت به خود از هر كسى ديگر، بيناتر است . اين خداست كه بايداز او در توفيق و كاميابى مدد جست . بخش دوم : آداب و آئين زندگانى شاگرد با استاد و راهبر و پيشواى خود، و وظائف ضرورى او در بزرگداشت حرمت وى مقدمه الف - بزرگداشت مقام استاد: از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود:(يكى از حقوق عالم و دانشمند بر تو، اين است كه زياده از حد، از او پرسش نكنى و دستبه دامن او نگردى . اگر بر مجلس عالم و دانشمند وارد شدى و ملاحظه كردى كه گروهىاز مردم نزد او به سر مى برند بر همه آنها سلام كن ، و سلام و درود ويژه خود را به آنعالم و دانشمند تقديم نما. و براى نشستن ، جايگاهى را رو به روى او در برابرشانتخاب كن و پشت سر او منشين . با گوشه چشم و چشمك زدن و يا با دست خود و در محضرعالم ، و در حضور او اشاره مكن . و در مقام ستيز و مخالفت با سخن او، پى هم مگو كهفلانى چنين گفت ، فلانى چنان گفت . از طول مصاحبت و همنشينى با عالم و دانشمند،ملول و دلتنگ مشو. مثل و داستان دانشمند، مثل خرمابن است . بايد در انتظار آن به سر برى تا چه هنگامىرطبى از شجره سخنان او بر تو فرو افتد (و شهد آن ، كام ترا شيرين سازد). عالم ودانشمند از نظر اجر و پاداش از روزه دار و سحرخيز و شب زنده دار، و جنگجوى در راه خدا،داراى بهره فزونترى است (318) ). در حديث مربوط به (حقوق ) - كه نسبة طولانى ومفصل است ، و از امام سجاد، زين العابدين (عليه السلام ) روايت شده - چنين آمده است : (حقراهبر و مدبر و كارساز زندگانى روحى تو - كه از مجراى علم ، وجودت را تحت مراقبتخويش مى گيرد - اين است كه از او تجليل نموده ، و مجلس ومحفل او را گرامى دارى ، و به سخنان او كاملا گوش فرا دهى . و با چهره اى گشاده بدوروى آورى ، صدايت را - هنگام گفتگو با ديگران در محضر وى ، و يا به هنگام گفتگوىبا او - بلند نسازى . اگر كسى از او سؤ ال كرد در پاسخ دادن به آن پيشدستى نكنى ،يعنى بگذار خود او پاسخ آن پرسش را شخصا القاء نمايد. و با احدى در محضر اوگفتگو نكن ، و از هيچ كس نزد او غيبت ننما يعنى : اگر كسى نزد تو از او به بدى يادكرد بايد در مقام دفاع و حمايت از او برآئى ، و از او عيب پوشى كنى ، و محاسن وخوبيهاى او را به ديگران اظهار نمائى . با دشمنانش همنشين نگردى ، و با دوستانشدشمنى نكنى . اگر به اداء اين حقوق نسبت به عالم و دانشمند و استاد خويش ، موفق گردى ، فرشتگانآسمانى در جهت خير و منافع تو گواهى خواهند داد كه تو آهنگ چنين استاد و دانشمندى راداشته ، و علم و دانش را براى خدا و هدفى الهى از پيشگاه او فراگرفته اى ، به براىمردم (319) . (يعنى قصد تو برخوردار از اخلاص بوده است ). ب - نكات جالب تربيتى در داستان موسى و خضر (عليهماالسلام ): خداوند متعال داستانى از موسى (عليه السلام ) در قرآن كريم بازگو فرموده كه او بهخضر (عليه السلام ) گفت : (( (هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا) )) (320) آيا مرا رخصت مى دهى كه در پى تو آيم تا رهنمودها وعوامل هدايت و واقعيت هائى را كه آموختى اى ، به من تعليم دهى ؟. يا آنكه موسى (عليه السلام ) پس از آنكه پاسخ مثبتى از جانب خضر (عليه السلام )دريافت نكرد به او گفت : (( (ستجدنى ان شاء الله صابرا و لااعصى لك امرا) )) (321) مرا به خواست خداوند، خويشتن دار خواهى يافت و نيز سر از فرمان تو نپيچم . در اين دو گفتار كوتاه حضرت موسى (عليه السلام ) گزيده اى از آداب و آئين هاىشكوهمند به چشم مى خورد كه ميان يك شاگرد و معلم او اتفاق افتاده بود. و با وجوداينكه مى دانيم كه موسى (عليه السلام ) پيامبرى عظيم الشاءن ، و داراى جلالت قدر ومنزلت ، و يكى از رسولان (اولواالعزم ) پروردگار بوده است ، عظمت شخصيت اينچنينى او مانع از آن نبوده است كه آداب و آئين هاى در خور يك شاگرد نسبت به استاد را درنظر گيرد، و آنرا به كار بندد. اگرچه شاگرد مورد نظر، يعنى موسى (عليه السلام )به جهاتى ديگر - غير از مقام شاگردى - از معلم و استاد خويش ،كامل تر و لايق تر بوده است . اگر بخواهيم تمام آداب و نكات ظريف (تعليم و تربيت ) و مطالب دقيقى كه در لابلاىگفتگوى موسى و خضر (عليهماالسلام ) به چشم مى خورد، (و خداوندمتعال ، اين داستان را به صورت فشرده اى در قرآن كريم بازگو فرموده است )،استقصاء و غوررسى كنيم از حد و مرز موضوع كتاب خود پا فراتر مى نهيم . ولى مانكاتى را بررسى مى كنيم كه به جمله اول ارتباط دارد و آن عبارتست از آيه : (((هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا) )) . اين آيه ، دوازده خصيصه و نكته سودمندتربيتى را به ما ارائه مى كند: 1- موسى (عليه السلام ) خويشتن را تابع و پيرو استاد خود معرفى كرده است . اينمساءله ايجاب مى كند كه مقام و منزلت موساى شاگرد، از مقام استادش خضر (عليهالسلام )، فروتر باشد؛ چون قاعدة مقام و مرتبت تابع ، نسبت به متبوع خود، فروتر وپائين تر است . 2- موسى (عليه السلام ) با واژه (هل آيا)، از خضر (عليه السلام ) اجازه و رخصتمىطلبد. يعنى آيا اجازه مى دهى كه در پى تو آيم . چنين مطلبى نمايانگر مبالغهعظيمى درتواضع مى باشد كه بايد شاگرد نسبت به استادخويشمعمول دارد. 3- موسى (عليه السلام ) خود را در برابر معارف و آگاهى هاى خضر،جاهل و ناآگاه معرفى كرده است ، و در حقيقت با عبارت : (على ان تعلمن ) (براى اينكه به من تعليم دهى )، به ناآگاهى خويش و مقام والا وارجمنداستادش ، اقرار و اعتراف نموده است . 4- موسى (عليه السلام ) (با چنينتعبير) به عظمتنعمتى كه از راه تعليم عائد او گشته ، اقرار كرده است ؛ زيرا اواز خضر درخواست نمودكه همانگونه با او رفتار كند كه خداوندمتعال با خود او رفتار كرده است ، و در حقيقت درطى تعبير (مما علمت رشدا) بهخضر گفت : شايسته است كه احسان تو، به من ، بهگونه احسان خداوند نسبتبه خودت باشد. (يعنى خداوندمتعال از طريق تعليم ، بر تو منت نهاد و بهتو احسان فرمود؛ تو نيز همان منت و احسانرا درباره منمعمول دار و به من تعليم ده ). به همين جهت است كه گفته اند: (من بندهكسىهستم كه علم و دانش را از او اخذ نمودم . اگر كسى مساءله اى را به شخصىبياموزدزمام اختيار او را به كف گرفته و مالك او مى گردد) (322) . 5 - معنى متابعت و پيروى كردن از شخص ديگر، اين است كه تابع ، هماننداعمال و رفتار متبوع ، رفتار خويش را تنظيم نمايد. البته از آن جهت كه چون متبوع او چنينكرد؛ زيرا هيچ ملاك ديگرى نمى تواند جز انجام دستور متبوع ، معيار تبعيت باشد. ايننكته به ما مى فهماند كه شاگرد و دانشجو بايد در نخستين گام خود در راهتحصيل ، اين خصيصه و وظيفه را بكار دارد كه همواره در برابر گفتار و رفتار استاد،تسليم بوده و با او نستيزد. 6- لزوم عمل به قوانين و راه و رسم متابعت - كه در اين آيه به چشم مى خورد - به هيچقيد و شرطى مقيد نيست ؛ بلكه لزوم عمل به آداب و آئين هاى متابعت ، به صورت مطلقيعنى به گونه اى كه به هيچ قيد و بندى مقيد نشده است ، نشان دهنده لزوم بكار داشتنمنتهاى تواضع شاگرد نسبت به معلم و استاد مى باشد. 7- در آيه مذكور (در مورد وظيفه شاگرد نسبت به معلم )، اين جهات به ترتيب گوشزدشده است : پيروى ، تعليم ، خدمت ، و تعلم و دانش جوئى (يعنى در اين آيه ، نظم وترتيبى راجع به نكاتى چند به چشم مى خورد كه بسيار جالب مى باشد؛ به اين معنىكه بايد شاگرد در گام نخست ، تابع و پيرو معلم بوده ، و سپس معلم ، او را تعليمداده ، و در سومين مرحله ، خويشتن را در خدمت به استاد قرار دهد تا سرانجام در نهائىترين مرحله ، از علم و دانش او برخوردار گردد و به علم آموزى نزد وى بپردازد). 8 - معنى و منظور جمله (هل اتبعك على ان تعلمن ) اين است كه من بر اساس اين متابعت -جز آموختن علم - هدف ديگرى ندارم . گويا موسى (عليه السلام ) به خضر (عليه السلام) چنين گفته باشد: من از رهگذر متابعت از تو، خواستارمال و جاه و مقام نيستم . (و همين موضوع به ما هشدار مى دهد كه دانشجو نبايد در همرهى وهمدمى با استاد - جز علم و دانش - پوياى هدفهاى ديگرى باشد). 9- جمله (مما علمت ) اشاره به بخشى از معلومات خضر است كه آن را خداوندمتعال به وى آموخته بود، و در حقيقت موسى (عليه السلام ) مى خواهد به خضر بگويد: منجوياى برابرى و هماوردى با تو در علم نيستم ، و نمى خواهم همه آنچه را كه از خداآموخته اى فراگيرم ؛ بلكه مى خواهم به بخشى از معلومات تو دست يابم ؛ زيرا توبراى هميشه از من ، فزونمايه تر و گرانقدرتر مى باشى . (يعنى هميشه مقام و منزلتاستاد نسبت به شاگردش - هر چند آن شاگرد عظيم القدر باشد - به مراتب ، برتر ووالاتر است ). 10- و نيز همين جمله (مما علمت )، نمايانگر اعتراف موسى است به اين كه خداوندمتعال ، علم را در اختيار خضر (و همه افراد بشر) قرار داده است ، و از آن چنين استفاده مىشود كه بايد علم و دانش و معلم و استاد را ارج نهاده و قدرت منزلت او را والا برشمرد (ومعلم بودن يكى از سمت هاى الهى است ؛ چون بشر علم را از خدا فراگرفته است ). 11- كلمه (رشدا) حاكى از آنست كه موسى از خضر، درخواست ارشاد و راهنمائى كردهاست به گونه اى كه اگر موسى از بركات ارشاد خضر بهره مند نمى گرديد،سرگشته و گمراه مى شد. همين نكته به ما مى فهماند كه موساى شاگرد به مساءلهشدت نياز خود به علم آموختن و تذلل و فروهشتن مقام خويش و شكسته نفسى جالب توجهدر برابر خضر، و نيز احتياج آشكار و علنى خويش به علم و آگاهى استاد، اعتراف نمودهاست . 12- در حديث آمده است كه خضر (عليه السلام )، نخست مى دانست موسى (عليه السلام )پيامبرى از بنى اسرائيل مى باشد، و او صاحب كتاب (توراة )، و كسى است كهخداوند، - بى واسطه - با او هم سخن شد. (و لذا از او به عنوان (كليم الله ) ياد مىكنند) و او را به وسيله معجزات و كرامات ، ويژگى داد. معهذا موسى (عليه السلام ) باوجود چنين مناصب و مدارج رفيع ، با تواضع شگرفى - كه عظيم ترين مدارج فروتنىرا نمايانگر است - در برابر استادش ، موضع گيرى كرده است . از نكته مذكور، نتيجه مى گيريم كه خضر در مقام استادى از لحاظ لياقت و شايستگى ،مقام و منزلتش از موساى شاگرد، رفيع تر مى باشد؛ زيرا اگر كسى داراى احاطه علمىفزونترى باشد، قهرا آگاهى او به محتوى و هدفهاى علوم و دانش ها - كه عبارت از همانسعادت و نيكبختى و سرور و شادمانى و لذت و كاميابى است - بيشتر و فزونتر خواهدبود. لذا حس كنجكاوى و كنكاش او در وصول به چنين سعادت و لذت ، تقويت شده ، و قهراتجليل و بزرگداشت او اهل علم ، از كمال بيشترى برخوردار خواهد بود. ج - چند نكته تربيتى ديگر در سخنان خضر: با وجود اينكه خضر از چنان معرفت و آگاهى و مزيت نسبت به موسى و نبوت او بهره مندبود، و نيز موسى با چنان ادب و تواضع شگرفى در برابر خضر، موضع گرفت ،معهذا خضر با جوابى عالى و گفتارى نسبة خشونت آميز - كه حاكى از شكوهمندى خضر وگسترش شعاع قدرت او، و بيانگر عدم رعايت نزاكت نسبت به موسى بود - به تواضعو فروتنى وى پاسخ مى گويد، و بلكه موسى را به ناتوانى و ناشكيبائى توصيفمى نمايد و مى گويد: (( (انك لن تستطيع معى صبرا) )) (323) موسى ! تو هرگز توانائى خويشتن دارى با مرا ندارى . اين گفتار كوتاه خضر (عليه السلام ) نيز حامل نكات سودمند فراوانى است ؛ از آنجهت كهضرورت اظهار ادب به معلم ، و عزيز شمردن و ارج نهادن علم و بزرگداشت مقام دانش رابه وجهى نمايان مى سازد كه انسان را وادار به تاءسى و سرمشق گرفتن از سخنانخضر مى نمايد. اگرچه اين موضوع ارتباط وثيقى با موضوع بحث ما ندارد؛ ولى ماپاره اى از اين نكات را به مناسبت بحث ، ياد مى كنيم ، نكاتى كه با كليات و اساسكتاب ما بى ارتباط نيست و با آن بيگانگى ندارد. اين نكات به ترتيب عبارتند از: الف - خضر، موسى را به ناشكيبائى در امر علم آموختن توصيف مى كند. لازمه چنينتوصيفى آن است كه مقام موساى غير صابر و منزلت او در برابر افرادى صابر وخويشتن دار - همچون خضر - پائين تر مى باشد، افراد شكيبائى كه خداوندمتعال به آن ها وعده كرامت داده و آن ها را به درود و رحمت و هدايت بشارت داده است (324) . ب - خضر با چنين تعبيرى كه استطاعت و توانائى موسى را بر صبر و خويشتن دارى دربرابر خود نفى كرده است ، ايجاب مى كند كه موسى به سعى و كوشش در صبر وخويشتن دارى - همزمان با صبر خضر - چشم طمع و اميد ندوزد، و در صددتحصيل اسباب چنين صبر و خويشتن دارى - كه غالبا براى بشر، مقدور و ممكن نيست -برنيايد. آنچه كه مناسب با شاءن استاد است اين است كه شاگرد به صبر و شكيبائىتوصيه و سفارش كند، نه آنكه عجز و ناتوانى او بر صبر را به وى اعلام نمايد. ج - در اين آيه - با حرف (لن هرگز)، قدرت و توانائى بر صبر و خويشتن دارى،از موسى سلب شده است . و طبق نظر اجتماعى از محققان و مفسران - از جمله :زمخشرى - اينحرف ، يعنى (لن )، نفى ابد را اعلام مى كند (كه موسى هرگزو براى هيچ زمانىتوان صبر و خويشتن دارى در كنار خضر را دارا نبوده است ).چنين تعبيرى موجب ياءس ونوميدى و محروميت موسى از صبر و خويشتن دارىدر برابراعمال خضر مى شد؛ چون اين تعبير و گزارش و پيش بينى ، بهوسيله معلم و مقتداىراستين موسى ، يعنى خضر، گزارش و ابراز شده بود. د - اينگونه تعبير: (انك لن تستطيع ...) كه با حرف (ان ) آغاز و تاءكيد شده است- آنهم در طى جمله اسميه ، و نيز نفى استطاعت به وسيله حرف (لن )، نمايانگر اعلاممنتهاى عجز و ناتوانى و تضعيف طرف يعنى موسى در صبر و خويشتن دارى است . ه- در همين تعبير به اين موضوع اشاره شده است كه اى موسى ! اگر پيش خود و بامطالعه خويشتن ، چنين مى پندارى كه فردى صابر و خويشتن دار مى باشى بايد بدانى- كه به گاه بودن تو در كنار من - از حال خود، چنانكه بايد و شايد، اطلاع ندارى ؛زيرا تاكنون با من ، مصاحب و همراه نشده اى (تا شعاع قدرت خويش را در صبر،بيازمائى و ظرفيت خود را بازيابى ). صبرى كه من از تو نفى مى كنم ، و به تو اعلاممى نمايم كه واجد آن نيستى ، صبر با من است . (و الا در صابر بودن تو - آنگاه كه بامن همراه نباشى - ترديدى ندارم ). من به اين حقيقت يعنى به عدم توانائى تو بر صبربا من ، اطلاع بيشترى دارم ؛ چون نسبت به مقدار خواسته هاى علمى و نيزجهل و بى اطلاعى تو درباره آنها، كاملا واقفم . و - در اين تعبير، هشدارى وجود دارد كه انسان را متوجه عظمت و شكوه علم و دانش مى سازد ونشان مى دهد كه بايد انسان در برابر عظمت علم ، سر تعظيم فرود آورد. علاوه بر اين ،چنين تعبيرى به ما مى فهماند كه علمى آنچنانى ، به صبر و پايدارى شگرفى نيازمنداست كه در عهده امكانات توانائى بشرهاى عادى نيست ؛ زيرا ترديدى نداريم كه موساىكليم الله پيامبر (عليه السلام ) از لحاظ مقام و منزلت ، برترين مردم ، و از نظرشخصيت ، بزرگترين فرد، و از لحاظ صبر و خويشتن دارى ، نيرومندترين اشخاص بوده، و از لحاظ كمالات ، بر همه مردم ترجيح داشت ؛ (ولى معهذاتحمل علم و آگاهى هاى خضر براى موسى ، مقدور نبود). ز - هشدار ديگرى كه در تعبير مذكور وجود دارد اين است كه نبايد علم را صرفا در اختياركسى قرار داد كه از صبرى نيرومند و راءيى صحيح و متوازن و جان و روانى مستقيم ومعتدل برخوردار است ؛ چون علم عبارت از نورى است الهى كه شايسته نيست آنرا در هرجائى و در اختيار هر كسى - بدون قيد و شرط و هر طور كه پيش آمد - قرار داد. بلكهناگزير بايد قبل از تعليم علم ، محل و مورد و فرد را مورد توجه و بررسى و آزمايشقرار داده و قابليت او را از هر جهت احراز نمود. ح - هشدار ديگرى كه در اين تعبير، نظر ما را به خود جلب مى كند اين است كه علم باطن ودرون - از لحاظ پايه و درجه - نيرومندتر از علم ظاهر مى باشد. و چنان علمى - بيش ازعلم ظاهر - به قوت و استحكام باطن و استوارى صبر و خويشتن دارى نياز دارد. به همينجهت موسى - به مقدار استعداد خويش - داراى احاطه اى در علم ظاهر بود. و البته درتحمل اين علم ، بسيار قدرتمند بوده است . اما عليرغم چنان احاطه علمى و نيروئى كهموسى از لحاظ علم ظاهر، واجد آن بوده است ، مورد تهديد خضر قرار گرفت ؛ به اينمعنى كه او را بيمناك ساخت كه براى تحمل علم باطن ، قادر بر صبر و خويشتن دارىنيست . لذا او را به خاطر قلت صبر، از تحمل چنان عملى بر حذر ساخت . منظور خضر از مبالغه در اعلام و اظهار عجز و ناتوانى موسى اين بود كه اى موسى !تحمل علم باطن و سخت كوشى تو در فراگيرى آن ، بسى دشوار و ناهموار است . خضرچنين هشدارى را در قالب بيان و تعبيرى آميخته با تاءكيد، به موسى اعلام كرد. البته نبايد چنين تصور نمود كه مقصود خضر، آن بوده است كهتحمل علم باطن - به طور كلى و به هيچوجه - براى احدى امكان پذير نيست ؛ (بلكه هدفاو، اعلام به دشوارى و سختى و گرانبار بودنتحمل علم باطن بوده است ) و گرنه موسى پس از اعلام مذكور، به خضر نمى گفت : (( (ستجدنى ان شاءالله صابرا) )) به خواست خداوند، خواهى ديد كه من ، فردى صابر و خويشتن دار و با ظرفيت هستم . در آيات ديگرى كه داستان موسى و خضر (عليهماالسلام ) در آن ها به چشم مى خوردنكات جالبى درباره آداب و وظائف مربوط به تعليم و تعلم وجود دارد كه از لحاظمحتوى ، متناسب و همانند نكاتى است كه در مورد آيات ياد شده ، متذكر شديم . اگر كسىنكات مربوط به اين آيات را بررسى كند به نكات ديگرى دست مى يابد كه در سايرآيات مربوط به داستان موسى و خضر (عليهماالسلام )، وجود دارد كه انسان مى تواندبا استمداد از رهنمودهاى آنها به ساير اهداف خويش دست يابد. بازگشت به موضوع وظائف شاگرد نسبت به استاد پس از تمهيد اين مقدمه ، به مساءله آداب و وظائف ويژه شاگرد نسبت به معلم و استادبازگشت نموده و بر حسب آنچه كه دانشمندان - با الهام از متون و نصوص دينى - در اينزمينه اظهار نموده اند، بحث خود را ادامه مى دهيم . اين آداب و وظائفشامل چهل امر است : 1- ضرورت كاوش و جستجو از استاد و معلم لايق و شايسته مهمترين و پرارزش ترين آداب و وظائف معلم و شاگرد درباره استاد، اين است كه بايد او- پيش از هر چيز - درباره كسى كه سرمايه علمى خويش را از ناحيه او به دست مى آورد، وحسن خلق و آداب و آئين هاى رفتار خود را تحت رهبرى او فراهم مى كند، مطالعه و بررسىنمايد، (يعنى درباره استادش تحقيق كند كه از لحاظ علمى و اخلاقى در چه پايه اى قراردارد)؛ زيرا اگر ما در نظر گيريم كه استاد مى خواهد شاگرد خود را تربيت كند، وآلايشها و خويهاى پست ، و ريشه هاى رذائل اخلاقى را ازدل و جان او بزدايد و بر كند، و خلقهاى نيكو وفضائل اخلاقى را جايگزين آن ها سازد، اين كار و كوشش استاد درباره شاگردش ،همانند كار و كوشش زارع و كشاورزى است كه مى خواهد خس و خار را از زمين كشاورزى ،ريشه كن ساخته و گياههاى هرز و زيانبخش را از محيط كشاورزى خود از بيخ و بن بر كندتا كشته و زراعت او به خوبى از زمين سر بر آورده و به نحو مطلوبى برويد و رشد ونمو و بركت و فزونى آن ، كامل گردد (و در سايه اين كوشش ، به محصولى مرغوب ومطلوب دست يابد). هر استادى نمى تواند واجد چنين اوصاف و خصوصياتى باشد. استادانى كه واجدشرائط مذكور باشند شديدا در اقليت قرار دارند؛ زيرا استاد واقعى حقا جانشين پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله ) و نائب رسول خدا است . هر فرد عالم و دانشمندى ، در خوراحراز مقام نيابت از رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) نيست . بنابراين ، شاگرد و دانشجو بايد استادى را انتخاب كند كه از لحاظ اهليت و شايستگىدر حد كمال بوده و ديندارى او محرز، و مراتب شناخت و معرفت او مسلم و به پاكدامنىمعروف بوده ، و صيانت نفس او در برابر خواهش هاىدل ، مشهور باشد و مروت و جوانمردى و مردانگى و احترام او به افكار عمومى ، وانصراف او محرز باشد. و نيز از نظر فن تعليم به عنوان فردى باكفايت تلقىگردد، و از لحاظ تفهيم مطالب علمى ، از بيانى رسا و ذهنى پويا و شرائط مطلوبىبرخوردار باشد. در بحثهاى گذشته پاره اى از اوصاف و خصوصيات يك استاد لايق و شايسته را يادكرديم . ولى بايد با تاءكيد خاصى در اينجا يادآور شويم كه : نبايد شاگرد، شيفتهو فريفته فزونى معلومات و آگاهيهاى علمى استاد گردد، آنهم استادى كه از نظر تقوىو ديانت و جهات اخلاقى ، گرفتار نقص و كمبودهاى آشكارى مى باشد؛ چون زيانباربودن چنين استادى به اخلاق و دين و آئين شاگرد، به مراتب سخت تر و شديدتر ازتيرگى هاى جهل و نادانى است ، همان جهل و نادانى كه دانشجو مى كوشد هاله تيره آنرااز محيط افكار و انديشه خويش بسترد. قطعا زيان استادانى اين چنين ، از زيانجهل و نادانى شديدتر است . يكى از علماء پيشين گفته است : اين علم و دانش الهى ، عبارت از همان دين و آئين آسمانىاست . دقيق بنگريد كه دين و آئين خود را از چه استادان و معلمانى فرا مىگيريد(325) . راه مناسب و روش ماءنوس در شناختن استاد شايسته ، اين است كه دانشجو بايد با اساتيدمعاصر، زياد به بحث و گفتگو نشسته و مجالست و همنشينى با آنان را ادامه دهد، و هر چهبيشتر آنان را بيازمايد و تحقيق كند كه آيا اساتيد فن ، استاد مورد نظر او را از لحاظتعليم و تدريس تاءييد مى كنند، و آيا سمت تعليم و اخلاق او را مى ستايند، و كيفيت بحثو تحقيق او را مى پسندند. (و بالاخره بايد دانشجو، جهات مذكور را براى انتخاب استاد درنظر گرفته و سپس تحصيلات خود را نزد او آغاز كند). شاگرد و دانشجو بايد از آنگونه اساتيدى بپرهيزد كه معلومات خود را از لابلاىكتابها - بدون آن كه آن را نزد اساتيد فن بخوانند - فراهم آورده اند؛ چون ايناحتمال قويا وجود دارد كه چنين استادانى در فهم متون علمى از تحريف و تصحيف و اشتباه ولغزش ، مصون نباشند؛ و در نتيجه ، شاگردان را نيز بلغزانند. يكى از دانشمندان سلف گفته است : اگر كسى شخصا بينش دينى خود را از بطون متونعلمى - و استاد ناديده - فراهم آورد، در حقيقت ، سعى و اهتمام خويش را در تضييع و تباهسازى احكام دينى ، مصروف داشته است (326) . دانشمند ديگرى مى گويد: از (صفحيون (327) يا صحفيون ) بر حذر باشيد، يعنىاز كسانى كه شخصا - و بدون آنكه در محضر استاد بنشينند و از درس او مستفيض گردند -مطالب را از لابلاى كتب علمى و نبشتارها، استخراج و استنباط مى كنند؛ از اينگونه اساتيددورى گزينيد، زيرا تباهكاريها و لغزانندگى آنان از اصلاحات و درستكارى هاى آنهافزونتر است . نبايد دانشجو، خود را مقيد سازد كه نزد استادان معروف و نامور بهتحصيل پردازد، و اساتيد منزوى و گمنام را از نظر دور دارد؛ زيرا پاى بند بودن بهاستاد مشهور و معروف و عدم توجه به اساتيد گمنام ، بازده روح كبر و گردن فرازىشاگرد در برابر علم و دانش مى باشد. بلكه بايد گفت گرايش به چنين روحيه اى ،عين حماقت و نابخردى است ؛ چون علم و حكمت ، گم گشته هر مؤ من و انسان پاى بند بهايمان است ، او علم و حكمت را هر جا بيابد بدان دست مى يازد و آنرا بر مى گيرد، و وجودآنرا - در هر موردى كه بتوان بر آن دست يافت - غنيمت مى شمارد) (328) و طوق منت واحسان هر كسى كه او را در جهت علم و حكمت ، سوق مى دهد به گردن مى نهد. چه بسا ممكن است يك استاد خامل و گمنام از چنان لياقت و شايستگى علمى و اخلاقىبرخوردار باشد كه بايد براى خير و بركت علم ، به وى چشم اميد دوخت ؛ چون اگراستادى در عين خمول و گمنامى ، لايق و شايسته باشد، سود و بهره او گسترده تر، وتحصيل علم از ناحيه او داراى كمال فزونترى است . اگر در احوال پيشينيان و پسينيان ، سير و سياحتى كنيم و زندگى نامه آنانرا از نظربگذرانيم به اين نتيجه مى رسيم كه سودمندترين عوائد علمى صرفا از سوى اساتيدىعائد مى گشته است كه از لحاظ تقوى و نصيحت و دلسوزى نسبت به شاگردان ، حظ ونصيب فراوانى را دارا بوده اند. همچنين اگر آثار علمى و مصنفات آنان را مورد مطالعه قرار دهيم مى بينيم كه بهره گيرىاز اثر علمى يك دانشمند پرهيزكارتر، فزونتر بوده ، و موفقيت و كاميابى دانشجويانىكه سرگرم تحصيل از روى متن چنين آثارى بوده اند، بيشتر و جالب تر مى باشد. اين قضيه در مورد دانشمندان فاقد تقوى و عارى از مزاياى انسانى ، و نيز در مورد آثارعلمى آنان ، نتيجه معكوسى را عايد دانشجويان مى گرداند. (يعنى دانشجويانى كه نزداستادان عارى از تقوى درس مى خوانند و يا درتحصيل و درس خود، از آثار علمى آنان استفاده مى كنند، خير و بركتى در كوشش آنها بهچشم نمى خورد؛ بلكه در تحصيلات خود با ناكامى و عدم موفقيت مواجه مى گردند).
|
|
|
|
|
|
|
|