|
|
|
|
|
|
2- بايد استاد را به عنوان پدر واقعى و روحانى تلقى كرد دانشجو بايد بر اين اساس بينديشد كه استاد و معلم او، پدر واقعى و روحانى وى ، (وخود او به منزله فرزند روحانى او است ). پدر (و فرزند) روحانى از پدر (و فرزند)جسمانى ، با ارزش تر و ارجمندتراند. بنابراين بايد دانشجو در اداء حق ابوت و وفاء به حقوق تربيت استاد - علاوه بر رعايتادب در حق او بدانگونه اى كه قبلا ياد كرديم - به شدت ، ساعى و كوشا باشد. و بيشاز ديگران به او احترام گذارد. از اسكندر پرسيدند: براى چه به معلم و استاد خود بيش از پدرت ارج مى نهى ؟ درپاسخ گفت : معلم ، منشاء و سبب زندگانى جاويد و پايدار من است . ولى پدر من ، مجراىوجود زودگذر و ناپايدار من مى باشد. علاوه بر اين پدرها معمولا - همزمان بااعمال غريزه جنسى با مادر - از توليد نسل و ايجاد فرزند وكمال او، غافل اند و در اين جهت ، فاقد قصد و اراده مى باشند؛ بلكه قصد و اراده آنهامتوجه لذت گيرى و كاميابى از اين غريزه است كه از اين رهگذر - ناخودآگاه - فرزندىبه ثمر مى رسد. بر فرض هم اگر پدر - در حين زناشوئى - اراده توليدنسل و يا كمال آن را داشته باشد، ارزش اراده مقرون باعمل ، از اراده عارى از عمل ، بيشتر است .(يعنى اگر هدف پدر -قبل از شروع به عمل زناشوئى - مساءله توليدنسل و يا كمال او باشد، همزمان با عمل زناشوئى ، از چنين اراده اىغافل مى باشد). اما يگانه هدف و اراده معلم در تربيت شاگرد و فرزند روحانى ،تكميل وجود او است . آرى او مى كوشد تا شاگرد را بهكمال لايق خود نائل گرداند. اصل وجود و هستى هر موجودى نمى تواند به آن ، ارزشى اعطاء كند مگر آنگاه كه وجود رابا عدم و نيستى بسنجيم . و الا خود وجود (فى نفسه ) نمى تواند شرافت و ارزشموجود را ارائه دهد؛ زيرا اينگونه وجود و هستى بسيط و ساده ، براى پست ترين موجوداتمانند كرمها و حشرات گندبو و خيزدوك ها نيز فراهم آمده است . شرافت و ارزش هر وجود به كمال آن مربوط است . علتكمال وجود شاگرد، شخص معلم و استاد او مى باشد (نه پدر او كه بايد او را صرفامجراى وجود ساده و بسيط وى دانست ). گويند: سيد رضى (قدس الله روحه )، شخصيتى بزرگوار و بلند همت و داراى مناعتطبع بوده ، و از هيچ كسى ، منت و احسانى (آزرم آفرين ) را نمى پذيرفت . وى داستان هاىشگفت آورى با خليفه عباسى (و دولتمردان وقت ) دارد كه همگى آنها نمودار شخصيت والا ومنزلت برجسته انسانى اين مرد بزرگوار است . از آن جمله به خاطر نوزادى كه خداوندبه سيد موهبت فرمود، صله و هديه (كه فخرالملك وزير) براى او فرستاد (نپذيرفت(329) ). امثال اينگونه داستان ها را به مقدار فراوان درباره سيد رضى ياد كرده اند. از آن جمله مى گويند: يكى از اساتيد وى ، روزى به او گفت : به من چنين گزارش شدهاست كه خانه تو كوچك و تنگ و محدود است ، و گنجايش كافى ندارد، و در خور شاءن ومقام تو نيست ؟ من خانه اى وسيع و بزرگ دارم كه در خور شئون تو مى باشد، و آنرا بهتو اهداء مى كنم ، و تو زندگانى خود را بدانجامنتقل كن . سيد رضى از قبول هديه استاد، سر باز زد. ولى استاد اصرار ورزيد و سخنخود را تكرار كرد. سيد رضى گفت : استاد عزيز! من تاكنون هرگز احسان و منت پدرم رابا ديده قبول نپذيرفتم ، با وجود داشتن چنين حالت روحى ، چگونه مى توانم احسانديگران را قبول كنم ؟ استاد به او گفت : حق من نسبت به تو از حق پدرت بر تو، عظيمتر و مهم تر است ؛ زيرا من پدر روحانى تو هستم ؛ ولى پدر تو، پدر تن و جسد و جسمتو است . سيد رضى در برابر چنين استدلال قوى ، تسليم بودن خود را اظهار كرده وهديه استاد را پذيرفت . بر اساس همين نكته اساسى است كه يكى از فضلاء برجسته مى گويد:
(( من علم العلم كان خير اب
|
ذاك ابوالروح لا ابوالنطف ))
| آنكه علم و دانش را به ديگران مى آموزد، بهترين پدر انسان به شمار مى آيد؛ چون اوپدر روحانى و مجراى كمال جان و روان انسان است ، او پدر نطفه نيست (كه ساختمانجسمانى و هستى تن و بدن و اندام ناپايدار آدمى را بپردازد. بلكه او، روح و روانانسانى را ولادتى نو و تازه و جاويد مى بخشد). 3- استاد را بايد به عنوان پزشك معالج جان و روان برشمرد شاگرد و دانشجو بايد با اين اعتقاد به خويشتن بنگرد كه او فردى مبتلا به بيمارىنفسانى است ؛ زيرا مرض و بيمارى عبارت از انحراف جسم از مجراى طبيعى است . شخصيتآدمى فطرة بر اساس سلامت روان ، و علم و بينش ، سرشته و استوار شده است . علتانحراف روح و روان انسان از مجراى طبيعى وعامل گرايش او از مسير علم و دانش و دين ، عبارت از غلبه و تسلط و عدمتعادل اخلاط (330) و مزاج قواى بدنى است . بايد دانشجو معتقد باشد كه استاد، پزشك درمان بخش بيمارى او است ؛ زيرا او سعى مىكند روح و روان شاگرد را به مجراى طبيعى آن بازگرداند. به همين جهت به هيچوجه ،شايسته نيست كه از فرمان و اشاره او سرپيچى كند. مثلا اگر به دانشجو گفت : فلانكتاب را بخوان ، و درس و مطالعه خود را به همين مقدار، محدود ساز و بدان قناعت كن .اگر دانشجو از اين فرمان استاد، سر باز زند، به منزله بيمارى است كه با پزشكمعالج خود در طرز درمان خويش به جدال و مخالفت برمى خيزد و او را تخطئه مى كند.(بديهى است كه چنين بيمارى هرگز درمان نخواهد شد). در حكم و امثال آمده است : (( (مراجعة المريض طبيبه ، يوجب تعذيبه ) )) رفت و بازگشت و درگيرى و مخالفت بيمار با پزشك خود، موجب شكنجه و آزار و زيانبه خود او مى گردد. چنانكه بر هر بيمارى لازم است كه از تناول ماءكولات آزاردهنده و زيان بخش ، و غذاهائىكه اثر دارو را خنثى و تباه مى سازد - چه در حضور پزشك و چه در غياب او - خوددارىكند، همچنين بر شاگرد و دانشجو لازم است كه خويشتن را از پليدى هاى روحى و معنوى -كه هدف نهائى و منتهاى همت معلم ، پرهيز دادن و نهى شاگردش از آنها است - خويشتن راحفظ و صيانت كند. اين پليديها و آلايش هاى روحى عبارتند از: كينه ، حسد، خشم ، آزمندى ،حرص ، كبر، غرور و امثال آنها از صفاتى كه ازرذائل اخلاقى به شمار مى آيند. دانشجو بايد ماده اين بيمارى را از بيخ و بن بركند تااز راهنمائى هاى معلم و پزشك روحى خويش سودمند گردد. 4- ارج نهادن به استاد و تجليل از مقام علم و دانش شاگرد و دانشجو بايد با ديده تكريم و احترام به استاد خويش بنگرد، و از عيوب اوچشم پوشى كند. (يعنى با دل و زبانش از او خرده گيرى نكند)؛ زيرا اگر شاگرد باچنين ديدگاهى احترام آميز به استاد خود بنگرد مى تواند به بهره گيرى از استاد و نفوذو ثبات بيان و گفتار او در ذهنش كمك نمايد. يكى از علماء سلف - آنگاه كه روانه جلسه درس و محضر استاد مى شد - مقدارى صدقهبه فقير مى داد و مى گفت : خدايا عيب معلم و استادم را از نظرم مخفى نگاهدار و بركات علمو دانش او را از من برنگير(331) . دانشمند ديگرى مى گويد: به خاطر هيبت و ابهت استاد و احترام به او برگ هاى كتاب رابا آهستگى و ظرافت خاصى ، تورق مى كردم تا صداى فروافتادن و خش خش آنها را بهگوش استاد نرسد، و او را نيازارد(332) . ديگرى (333) مى گويد: سوگند به خداوند - به خاطر هيبت استادم : (شافعى ) -جراءت و جسارت آنرا نداشتم كه در برابر نگاه ديدگان او آب بياشامم . حمدان اصفهانى گويد: در حضور (شريك ) (334) و مجلس درس او بودم ، ناگاهيكى از فرزندان خليفه عباسى ، يعنى فرزند (مهدى ) وادار شد و به ديوار تكيهداد، و سؤ ال و پرسشى را درباره يكى از احاديث با شريك در ميان گذاشت . ولى شريكبه او توجهى نكرد و چهره اش را به سوى ما برگرداند. فرزند سؤال خود را دوباره تكرار كرد، ولى باز هم شريك بدينسان بى اعتنائى كرد. فرزندخليفه خطاب به شريك گفت : آيا نسبت به فرزندان خلفاء، تحقير و توهين را روا مىدارى ؟ شريك گفت : نه ، ولى علم و دانش در پيشگاه خداوند، شكوهمندتر و برتر از آنستكه من (به دلخواه ديگران )، آنرا ضايع و تباه سازم . فرزند خليفه جلو آمد و زانو برزمين نهاد و در برابر شريك نشست . شريك به او گفت كه بايد بدينسان جوياى علمگرديد، (و دانش را با تواضع و فروتنى خوش آيندى از استاد درخواست نمائى ). 5 - تواضع و فروتنى در برابر استاد بايد دانشجو - فزون تر از آن مقدارى كه ماءمور به تواضع و فروتنى نسبت به علماءو دانشمندان ، و ديگر اصناف مردم است - در برابر استاد خود، متواضع و فروتن باشد.او بايد در برابر مقام علم و دانش نيز اظهار خاكسارى كند تا در سايه اين فروتنى وخاكسارى ، به علم و معرفت دست يابد. بايد او بداند كه اظهار ذلت و خاكسارى دربرابر استاد، نوعى عزت و سرفرازى است . خضوع شاگرد در برابر استاد، افتخارىاست براى او، و تواضعش موجب رفعت و بلندپايگى او مى گردد. حفظ حريم استاد وبزرگداشت مقام او، پاداش آفرين است . اگر شاگرد در خدمت به استاد، دامن به كمرزند، به شرف و بزرگوارى خويش مدد مى كند.رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (دانش را بياموزيد، و به خاطر آن ، آرامشو متانت و وقار را فراگيريد، و در برابر كسى كه دانش را از او مى آموزيد فروتنى وخاكسارى كنيد).(335) و نيز پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (اگركسى به شخصى مساءله اى را بياموزد، زمام اختيار و مالكيت او را به دست مى آورد. عرضكردند حتى آيا او مى تواند همانند برده ، او را به فروش رساند، و يا از رهگذر اوخريدارى به عمل آورد؟ فرمود: نه ؛ لكن مى تواند به او امر و نهى كند).(336) يكى از دانشمندان ، در لزوم تذلل و اظهار خاكسارى شاگرد در برابر معلم و استاد، بيتزير را انشاء كرده است :
(( اهين لهم نفسى لكى يكرمونها
|
و لن تكرم النفس التى لاتهينها )) (337)
| من شخصيت و منزلت خويش را در برابر دانشمندان و استادان ، فروهشته و خوار مى سازمتا مورد احترام آنها قرار گرفته و از وجود آن ها بهره مند گردم . و هرگز نمى تواندنفسى كه آن را در برابر علماء، خاكسار و فروهشته نسازى - مورد احترام و تكريم قرارگرفته و كامياب گردد. 6- لزوم ترجيح راءى و نظريه استاد بر راءى و نظريه خود دانشجو نبايد راءى و نظريه استاد را مردود ساخته و با او با چهره و رفتار و گفتارىآمرانه مواجه گردد. او نبايد بر خلاف نظريه استاد، اشاره كند. بايد چنين بينديشد كهاستاد او حق و صواب را بهتر از او مى شناسد. بلكه او بايد در تمام امور زندگى ،مطيع و منقاد استاد بوده و زمام تمام شئون حياتى خود را كاملا در اختيار او قرار دهد، و دربرابر اندرز و نصيحت او مطيع بوده و در هرحال ، جوياى رضا و خوشنودى او باشد. اگرچه راءى و نظر او با راءى و نظر استاد،در اين زمينه ها تفاوت داشته و روش استاد، دلخواه او نباشد. با راءى و نظر استاد به مسابقه نپردازد، و پيش از راءى او نظريه اى را انتخاب نكند، وبا او در تمام شئون زندگى خويش مشورت نموده و به دستور او گردن نهد. قلبا ولسانا از نظريه و تدبير استاد پا فراتر نگذارد. يكى از فضلاء مى گويد: (اشتباه و لغزش نمائىعمل و گفتار يك مرشد و راهبر، نافع تر و سودمندتر از گفتار وعمل حق يك مسترشد و ره جو است كه حق و صواب را با نظر شخصى خويش مى شناسد، وآن را ارزيابى مى كند، و با عالم و معلم به مشورت نمى پردازد).(338) در داستان موسى و خضر (عليهماالسلام ) نكته بيدارگرى در اين زمينه ديده مى شود،(به اين معنى كه موسى (عليه السلام ) رفتار خضر (عليه السلام ) را اشتباه آميز مىپنداشت ؛ در حالى كه رفتار به ظاهر لغزنده و اشتباه آميز خضر (عليه السلام )، هماهنگبا واقعيت غيرقابل گريز، و صد در صد مطابق با حق بوده است ؛ چون موسى (عليهالسلام ) فكر مى كرد كه خضر (عليه السلام ) اشتباه مى كند، و تصور مى نمود كهراءى و نظر خود او بر حق است ). دانشمندى فاضل ، از يكى از اساتيد خود نقل كرده است كه براى استاد خويش ، خواب و رؤيائى را بازگو مى كردم ، و به او گفتم براى چه ؟!. پس ازنقل اين رؤ يا، استاد حدود يك ماه از من فاصله گرفت و با من سخن نمى گفت ، و اظهار داشت: كه اگر تو قلبا مطالبه دليل و انتقاد و عيبجوئى از مرا روا نمى دانستى و سخن وگفتار مرا در باطن خويش ، شايسته انكار و مؤ اخذه تلقى نمى كردى ، چنين سخنى درعالم رؤ يا بر زبانت جريان نمى يافت و از من انتقاد نمى نمودى . واقعيت امر نيز همين نكته را تاءييد مى كند؛ زيرا غالبا حالاتى كه در عالم خواب براىانسان اتفاق مى افتد نمودار همان حالتى است كه در عالم بيدارى بر دلش چيره گشتهاست ، و آنچه كه انسان در عالم رؤ يا مشاهده مى كند به ندرت با آنچه كه در عالمبيدارى بر قلب آدمى مى گذرد متفاوت مى باشد. 7- بايد از استاد به احترام ياد كرد بايد خطاب و جواب دانشجو به استاد، و گفتار او درباره وى - چه در حضور و چهدرغياب او - تواءم با تجليل و تكريم باشد. او را با تاء خطاب مثلا: (قلت توگفتى )و يا كاف خطاب مثلا: (انك = تو)، مخاطب قرار ندهد، و از راه دور، اورا صدا نزند؛بلكه بايد بگويد: (يا سيدى = آقا و سرور من ) و(استاد) وامثال آن (كه حاكى از تبجيل وتجليل استاد است ). واژه هائى كه به وسيله آن ها، استاد را مورد خطاب قرار مى دهد بايد به صورتساختمان و صيغه جمع باشد. مثلا به او بگويد: در اين باره چه مى گوئيد؟ راءى ونظريه شما در اين باره چيست ؟ شما گفتيد، خدا هم از شما راضى باشد؛ خدا از شمابپرهيزد. خدا شما را بيامرزاد. آنگاه كه شاگرد نام استاد را در غياب او به زبان مى آورد بايد همراه با عناوينى باشدكه نمايانگر تكريم و حفظ حرمت او است ، مثلا بگويد: آقاى ... يا بگويد: استاد ... يااستاد ما ... يا شيخ الاسلام چنين گفت . و بالاخره باامثال اينگونه تعابير احترام آميز، از استاد خود در غياب او ياد كند. 8 - حق شناسى از استاد و سرمشق گفتن از او بايد دانشجو حرمت استاد را از ديدگاه خويش مهم تلقى نموده ، و او را راهبر و مقتداى خودبداند و راه و رسم و رهنمودهاى او را در غياب او و پس از مرگش پاسدارى و رعايت كرده واز آن پيروى كند. آرى ، شاگرد نبايد از دعاى به استاد درطول حيات و زندگانى خود غافل بماند. و اگر كسى در غياب او، از وى به بدى ياد كرددر صدد رد آن برآمده ، از او دفاع نمايد، و بايد در مقام دفاع از او - بيش از آن مقدارى كهوظيفه شرعى او در مورد ديگران ايجاب مى كند - به خاطر غيبت از استادش اظهار خشم وتنفر نمايد. اگر امكان اظهار خشم و تنفر براى او وجود نداشت ، بايد از آن مجلسبرخيزد و با ترك گفتن آن ، (مراتب تنفر از غيبت از استاد خويش را اعلام نمايد و) آنمجلس را رها كند. دانشجو بايد - به حكم وظيفه شاگردى - فرزندان و خويشاوندان و نزديكان و دوستان وعلاقه مندان استادش را چه در حال حيات و چه پس از مرگ او، تحت رعايت و مراقبت خويشقرار دهد، و خود را متعهد سازد كه پس از مرگش (او را فراموش نكند)، و بر سر گور ومزار او آيد، و براى او از خداوند متعال طلب مغفرت نمايد. و بطور كلى ازاعمال محبت نسبت به او دريغ نورزد (و به خاطر مزيد حسنات استاد و رفع بليات دنيوىو اخروى از او)، به تهيدستان صدقه دهد، و از راه و رسم زندگى استاد از نظر راستىو درستى - در تعيين جهت و مسير زندگانى خويش - پيروى كند، و در كيفيت ديندارى و علم ودانش ، رسم و عادت او را پيشه خود سازد، و حركات و سكنات او را دراعمال عبادى و رفتار عادى ، سرمشق خويش قرار دهد، و خويش را به آداب و آئين هاى استادبيارايد. به همين جهت نخستين و مهمترين وظيفه شاگرد - همانطور كه قبلا يادآور شديم - اين استكه در جستجوى معلم و استاد شايسته اى برآيد كه اقتداء و پيروى از او صحيح و سزاوارباشد. اگر شاگرد بتواند بهتر از استاد و فزونتر از او، صفات و خصوصيات مطلوب و موجوددر استاد را در خويشتن به وجود آورد، مسلما بايد چنان كند. وگرنه بايد به تاءسى ازاو اكتفاء كند؛ چون از رهگذر آن ، آثار مصاحبت و همنشينى او با استاد، در او به ثمر رسيدهو بروز خواهد كرد. 9- سپاسگزارى از ارشاد و هشدارهاى استاد بايد شاگرد از استاد - به خاطر اينكه او را به امورى موفق ساخته است كه داراىفضيلت است - تشكر نمايد، بايد از او سپاسگزارى كند كه - به خاطر مشاهده كمبودها ونقائص ، و كارهائى كه نقص و عيب به شمار مى روند و عارض شدن روح كسالت و تنآسانى و مشاهده قصور و نارسائى هاى موجود در او وامثال آن ها- وى را مورد توبيخ قرار داده است . و رويهمرفته ، چون هشدار و ممانعت استاد وتوبيخ او متضمن ارشاد و راهنمائى هائى است ، و صلاح و نيكبختى او را در پى دارد،بايد از چنين هشدارها و توبيخ هاى معلم و استاد خود، ممنون و متشكر باشد. آرى ، بايد ازاو اظهار تشكر نمايد (و چنين بينديشد كه جور استاد از مهر پدر، بهتر و سودمندتر است ،و در برابر اين جور و خرده گيريها و توبيخهاى توفيق آفرين ، مراتب تشكر و امتنانخود را تقديم دارد). دانشجو بايد ارشادات استاد را - اگرچه با آميزه توبيخ و خرده گيرى و انتقاد وگزندگى همراه مى باشد - از جمله نعمت ها و احسان او برشمارد؛ چراكه استاد بدو توجهو التفاتى داشته ، و به هيچوجه مصالح و منافع او را از نظر خويش دور نمى سازد.اگر دانشجو، راهنمائى هاى استاد را - ولو آنكه توبيخ آميز هم باشد - با تشكر و امتنانپاسخ دهد، تمايل و علاقه او را به خود جلب نموده و توجه و اهتمام او را نسبت بهمصالح خويش برمى انگيزد. اگر استاد، شاگرد را به نكات دقيق ادب و نزاكت ، و بهمسائل ظريف اخلاقى آگاه سازد، و يا او را به نقائص و كمبودهاى اخلاقيش كه از او سرمىزند، هشدار دهد، اگرچه خود قبلا بدآنها آگاه بوده است ، نبايد در برابر اين ارشادها وهشدارها چنين بگويد كه من از اين دقائق و نقائص آگاه بوده ام ، و غفلت من موجب فراموشىاين دقائق و بروز كمبودهاى اخلاقى شده است . بلكه بايد از تذكر و ارشاد و هشداراستاد، و اينكه او را مشمول توجهات و التفات هاى خويش قرار داده است ، سپاسگزارىكند. اظهار تشكر شاگرد در برابر هشدار و ارشاد استاد، موجب مى گردد كه استاد - درصورت نياز - نصيحت و اندرز خود را درباره او دوباره و سه باره تكرار كند، (يعنىاگر شاگرد، نصايح استاد را با جان و دل قبول كرد، و تنبيه و هشدار او را با آغوشباز پذيرفت ، و مراتب تشكر و امتنان خويش را اظهار كرد، مى تواند از نصايح دوباره وسه باره او برخوردار گردد. و گرنه استاد براى نصيحت او احساس رغبتى نمى كند. ودر نتيجه به امور زندگانى علمى و اخلاقى چنين شاگرد ناسپاسى ، بى اعتناء و بىتفاوت خواهد گشت ). چنانچه اگر شاگرد در نقائص و كمبودهاى علمى و اخلاقى خويش ، معذور باشد، اگر ازديدگاه استاد، اعلام و اظهار اين عذر، بجا و به مورد به نظر رسد، براى اعلام اين عذر،هيچگونه اشكال و ايرادى وجود ندارد. و اگر ببيند كه اين هشدار و اعلام عذر شاگرد،مقرون به صلاح نيست ، از آن صرفنظر نمايد. البته اين بى تفاوتى و صرفنظركردن در صورتى درست است كه عدم اعلام عذر، مستلزم مفسده و نتيجه سوئى نباشد. و الابايد با قاطعيت ، عذر شاگرد مذكور را به شاگردان ديگر اعلام كند. 10- تحمل جور و تندرويهاى استاد بايد شاگرد در برابر جور و جفاى استاد و تندرويهاى اخلاقى او، خويشتن دارى وشكيبائى خود را حفظ كند. اين حالت روانى و اخلاقى استاد نبايد مانع ملازمت و همبستگىشاگرد با او گردد و شاگرد، حسن نيت خود را نسبت به استاد از دست دهد، و نبايد در اواين عقيده به وجود آيد كه استاد او فاقد كمالات علمى و اخلاقى است . بايد شاگرد و دانشجو، اعمال و رفتار به ظاهر ناپسند استاد را با بهترين ودلپسندترين و درست ترين وضع ، توجيه وتاءويل كرده و آنرا به عنوان رفتارى مقرون به صواب تلقى نمايد. فقط افراد كمتوفيق قادر نيستند گفتار و رفتار استاد را درست و به نحو احسن ، توجيه وتاءويل نمايند. افراد موفق ، همواره كار بزرگان علم و دين را - به خاطر آگاهى هاىعميقشان - توجيه مى كنند و به عمق اعمال و صحت رفتارشان آگاهند. اگر شاگرد - از لحاظ اخلاقى - خشم و تندروى از استاد مشاهده نمود بايد خود،عذرخواهى را آغاز كند، و از او پوزش بطلبد، و نسبت به آنچه موجب چنين پيش آمدى گشت ،توبه و استغفار نمايد، و تقصير را به خود نسبت دهد، و خويشتن را در اين زمينه سزاوارملامت و سرزنش بداند؛ زيرا اگر شاگرد با چنين گذشتى ، تندرويهاى اخلاقى استاد راپاسخ گويد مى تواند بيش از پيش ، مهر و مودت استاد را درباره خويش پايدارنگاهداشته و قلب او را بهتر تسخير نمايد. نتيجه چنين عكسالعمل خوش آيند شاگرد، اين است كه منافع فزونترى را - در امر دين و دنيا و آخرت - بهسوى خويشتن جلب مى نمايد. يكى از بزرگان سلف گفته است : اگر كسى براى دانش آموختن ، خوارى و تلخى صبر وشكيبائى را تحمل نكند بقيه عمر خويش را در وادى كورى و تاريكى و نادانى به سرخواهد برد، ولى اگر تلخى چنين صبرى راتحمل نمايد فرجام كار او به عزت و سرفرازى دنيا و آخرت منجر مى گردد(339) . در يكى از روايات مشهور - كه از ابن عباس نقل شده - چنين آمده است كه گفت : (من درحال دانش آموختن و در مسير دانشجوئى ، ذلت و خاكسارى در برابر استاد را پيشه خودساختم تا سرانجام به عنوان يك شخصيت مطلوب جامعه ، سرفرازى يافتم ، و در نتيجه ،طالبان علم به من روى آور شدند(340) ). يكى از بزرگان مى گويد: داستان شاگرد و دانشجوئى كه بر معلم و استاد خود خشممى گيرد، داستان كسى است كه بر استوانه هاى مسجد خشمگين مى گردد(341) . شخصى به سفيان بن عيينه گفت : گروهى از مردم سرزمين هاى مختلف به محضر تو روىمى آورند و تو بر آنها خشم مى گيرى . و با اين رفتار خود باعث مى گردى كه آنان ازتو دورى جسته و رهايت سازند. سفيان به اين شخص گفت : بنابراين بايد آنان نيزمانند تو احمق و نادان باشند كه منافع خويش را به خاطر تندرويهاى اخلاقى من ، تركمى گويند(342) . شاعر نيز مى گويد:
(( اصبر لدائك ان جفوت طبيبه
|
و اصبر لجهلك ان جفوت معلما ))
| در صورتى كه نسبت به پزشك خود جفا كنى و از او ببرى ، و دستورات او را به كارنبندى ، بايد نسبت به درد و بيمارى خويش ، صابر باشى و ناگزير، مريض و بيماربمانى . اگر با معلم و استاد خود جفاپيشه باشى و از او قطع رابطه كنى و اوامر او راگردن ننهى ، بايد بر جهل و نادانى خود صبر كنى و تلخىجهل و نادانى را تحمل نمائى . درباره علماء سلف و صبر و روابط خوش آيند آنان با استادانشان ، داستان هاى شگفتانگيز و بهت آورى در تاريخ علم به چشم مى خورد كه اگر بر آن شويم تا آنها را دراين كتاب بازگو سازيم ، موجب اطناب و اطاله سخن مى گردد، و كار به درازا مى كشد. 11- بايد در انتظار استاد و شرفيابى از محضر او بسر برد بايد شاگرد بكوشد - پيش از حضور استاد - در جلسه درس حاضر گردد، و خود را بهچنين پيشتازى ها و مبادرت ها از لحاظ حضور در جلسه درس ، تمرين و عادت دهد، و خويشتنرا وادار سازد كه همواره پيش از استاد در جلسه درس حضور بهم رساند. اگر دانشجو سعى كند كه در كنار خانه استاد به انتظار بنشيند تا او از خانه خويشبيرون آيد و همراه او در جلسه درس حضور بهم رساند - در صورتى كه چنين كارى باسهولت ، امكان پذير باشد - كارى بجا و شايسته تر است . شاگرد بايد بكوشد كهحضور او در جلسه درس به تاءخير نيفتد تا در نتيجه ناگزير شود كه پس از حضوراستاد، در جلسه حاضر گردد و استاد را در انتظار خود رها كند؛ زيرا اگر - بدونضرورت قطعى و عذر موجه - استاد را در انتظار آمدن خود قرار دهد و در حضور بهمرساندن ، سهل انگارى كند، مسلما خويشتن را در معرض خشم و نكوهش قرار مى دهد. از خدامى خواهيم كه ما را از گزند چنين خشم و نكوهشى حفظ فرمايد. ياقوت در كتاب (معجم (الادباء) ) از هرون بن موسى قيسى قرطبى چنين ياد كرده استكه گفت : با ابى على قالى ، مخالطت و رفت و آمد داشتيم ، و از محضر او مستفيض مىشديم . در فصل بهارى بود كه روزى در ميان راه گرفتار ابر و بارندگى هوا شديم .وقتى به مجلس ابى على قالى رسيديم تمام جامه هاى من خيس شده بود. در پيرامونمجلس درس ابى على ، همه بزرگان و افراد برجسته محلى حضور داشتند. ابى على مرابه نزديك خود خواند و گفت : اى ابى نصر: كمى درنگ كن و آرام گير، و از اين پيش آمدنگران مباش و افسوس مخور؛ چون اين خيسى و رطوبت از ميان مى رود، و باتبديل اين جامه به جامه ديگر، اثرى از رطوبت آن باقى نخواهد ماند. ابى على قالى پس از آن گفت : ما با (ابن مجاهد) رفت و آمد و مجالست داشتيم ، يكى ازشبها آهنگ محضر او نمودم و عازم خانه او گشتم تا به خدمت او برسم . وقتى به درب ودروازه خروجى - كه به خانه او منتهى مى شد - رسيدم و مى خواستم از آن بيرون آيم تابه خانه ابن مجاهد بروم ، ديدم درب منزل كاملا بسته وغيرقابل گشودن است و نتوانستم آن را از هم بگشايم . گفتم (سبحان الله ) چرااينگونه بامدادانم را آغاز كردم . آيا با وجود چنين پيش آمدى به آرزوى خود كه عبارت ازتقرب به او است نائل مى گردم ؟ ناگهان چشمم به دخمه و راه باريك و مخفى افتاد كهدر كنار درب خروجى نظرم را به خود جلب كرده بود. خود را بى محابا ميان اين دخمهافكندم . وقتى به ميانه راه رسيدم ديدم چنان بر من تنگ شده است كه ديگر ياراى رفت وبازگشت از آن را ندارم . ناچار خود را به شدت در اين دخمه و راه باريك مى فشردم وبدان يورش بردم تا راه گريزى از آن پيدا كنم . سرانجام خود را از آن بيرون كشيدم .اما لباس هايم پاره پاره شد و بدنم چنان مجروح گشت كه گوشت هاى بدنم از هم دريدو استخوان هايم بيرون زد. بالاخره خداخواهى و در سايهتفضل الهى از اين دخمه رهائى يافتم و موفق شدم با چنين اوضاع و احوالى وارد مجلس ومحضر استاد گردم . ابن مجاهد با مشاهده اين وضع به من گفت : كجائى و به چه مىانديشى ؟ من جريان واقعه را براى او بازگو كردم ، و او در برابر چنين پيش آمدى ،حماسه زير را بر من خواند:
(( دببت بالمجد و الساعون قد بلغوا
|
جهد النفوس و القوا دونه الازرا
|
و كابدوا المجد حتى قل اكثرهم
|
و فاز بالمجد من وافى و من صبرا
|
لاتحسب المجد تمرا انت آكله
|
لن تبلغ المجد حتى تلعق الصبرا ))
| براى رسيدن به مجد و عظمت ، با تحرك و جنبشى آرام به راه افتاده و آهنگ شكوه وبزرگوارى نمودى . در حاليكه افراد كوشا در سايه كوشش و دامن به كمر زدن ،توانستند به مجد و عظمت دست يابند. در راه رسيدن به مجد و بزرگوارى ، سختى ها و رنج هائى رامتحمل شدند تا آنجا كه كثرت و فزونى طالبان مجد و عظمت رو به نقصان و كاهش نهاد.آرى فقط كسانى توانستند شاهد مجد و عظمت را در آغوش بگيرند كه وفادارى و صبر وپايدارى را نصب العين خويش قرار داده بودند. مپندار كه مجد و بزرگوارى و شكوه شخصيت علمى ، همچون خرما و رطبى است كه بتوانىبه آسانى آن را تناول كنى ، آرى تو هرگز اين مجد و عظمت را درنمى يابى مگر آنگاهكه طعم صبر و تلخى پايدارى را بچشى . 12- رعايت ادب و نزاكت براى ورود به مجلس خصوصى استاد دانشجو نبايد بدون اجازه وارد مجلس خصوصى و غيرعمومى استاد گردد - اعم از آنكهاستاد تنها بسر برد، و يا آنكه ديگران نيز در حضور او باشند -. اگر براى ورود بهمجلس استاد، كسب اجازه كند و استاد هم متوجه كسب اجازه او باشد؛ ولى در عينحال اجازه ندهد، بايد برگردد و براى كسب اجازه مجدد، درخواست خود را تكرار نكند. واگر در اينكه استاد متوجه كسب اجازه او شده ، احساس شك و ترديد نمايد مى تواند اجازهو درخواست ورود خود را تا سه بار تكرار كند، ولى از سه بار تجاوز ننمايد. اگر براى كسب اجازه ، ناگزير از كوباندن در و يا حلقه آن باشد، بيش از سه باراين كار را تكرار نكند. و بايد از آهسته كوباندن ، شروع كند. يعنى نخست با ناخن ،سپس با سر انگشتان ، و در مرحله سوم ، حلقه در را اندك اندك و آهسته بكوبد. اگرمحل جلوس استاد با درب منزل ، فاصله زيادى داشت ابتداء كوباندن شديد درب - تا آنمقدار كه صداى آن به گوش استاد برسد - بلامانع است . اگر استاد اجازه داد كه وارد جلسه گردد، و او نيز در جمع شاگردان ديگر قرار داشت وخواستند دسته جمعى وارد شوند، شاگردانفاضل تر و سپس شاگردان مسن تر را در ورود و سلام و تحيت بر استاد، مقدم دارند، وسپس به ترتيب ، افراد فاضل تر - مقدم بر ديگران - سلام خود را تقديم نمايند. 13- آراستن و پيراستن برون ، و آمادگى درون به هنگام ورود بر استاد شاگرد بايد با وضع و هيئتى كامل و طرزى مطلوب ، وارد بر استاد گردد. و در حالىكه دلش از هر گونه خلجان هاى مشغول كننده ، خالى است و با چهره اى شاداب و قلبىسرشار از نشاط و درونى باز و گشاده ، و با شرح صدر، و ذهنى صاف و پاكيزه ، بااستاد روبرو شود، و در محضر او قرار گيرد. او نبايد در حال كسالت و چرت زدن و خشم و گرسنگى و تشنگى وامثال اينگونه عوارض پريشان كننده خاطر، وارد بر محضر استاد شود. هنگام ورود بر استاد، لازم است نظيف و پاكيزه بوده و نياز خود را از لحاظ مسواك كردندندان و پيراستن ناخن و موهاى زائد، و برطرف ساختن بوهاى نامطبوع و زننده ، برآوردهساخته و بهترين و زيباترين جامه و تن پوش گردد اينمسائل را دقيقا رعايت كند؛ زيرا مجلس علم به عنوان مركز و كانونى براى ياد خدا وگردهم آئى افراد براى عبادت و بندگى او به شمار مى آيد. آراستن و پيراستن ظاهر، وتصفيه باطن و درون از هر گونه شوائب مشغول كننده و پريشانگر، از آداب و آئين هائىاست كه بايد لزوما به هنگام عبادت و ذكر پروردگار، رعايت شود. (مجلس علم نيز ازديدگاه اسلام به عنوان مكان و محل عبادت محسوب مى گردد). 14- آمادگى روحى و ذهنى شاگرد براى درس آنگاه كه دانشجو به خواندن درس در حضور استاد سرگرم مى گردد نبايد درحال دل مشغولى و ملال خاطر و ضعف و چرت زدگى و گرسنگى و تشنگى و شتابزدگىو نگرانى و ناآرامى و احساس درد و اضطراب وامثال آن - از حالاتى كه با وجود آن حالات ، تحقيق و كاوش هاى علمى بر او دشوار مىباشد - درس خود را آغاز كند. (بايد دانشجو در چنين حالاتى از خواندن درس خوددارىنمايد؛ چون ممكن است اين حالات ، باعث تنفر و گريز او از درس و تحقيق شود). البتهاگر استاد از شاگرد بخواهد كه خواندن درس را آغاز كند بايد به درخواست استاد - باوجود چنان حالات ، پاسخ مثبت دهد و به خواندن درسمشغول گردد. (در قديم معمول بود كه شاگرد، درس را بر استاد مى خواند، و استاد بهطرز خواندن و توضيح و گزارش او گوش فرا مى داد). شهيد ثانى مى گويد: (اگردانشجو گرفتار حالات مشغول كننده و اضطراب آميز باشد و استاد به او دستور دهد كهدرس را بخواند بايد عليرغم وجود اين حالات ، امر او را اطاعت كند). 15- عدم ايجاد مزاحمت براى اشتغالات استاد اگر شاگردى تصميم گرفت كه در جلسه خصوصى استاد شركت كند و به شركت درآن ، موفق گردد، در صورتى كه ببيند كسى با استادمشغول گفتگو است و حاضران جلسه ، همزمان با ورود او سكوت كنند، با اينكه ببينداستاد به تنهائى مشغول اقامه نماز و يا تلاوت قرآن است و يا سرگرم ذكر پروردگارمتعال و يا مطالعه و تحقيق و نوشتن مى باشد، و سپس از اين كارها فارغ گشت و با اوصحبتى نكرد و يا با او صحبتى كرد؛ ولى از بسط سخن با او خوددارى نمود، صرفابر او سلام كند و به سرعت از نزد او خارج گردد؛ مگر آنگاه كه خود استاد، او را واداربه توقف و درنگ نمايد. اگر مقدارى توقف كرد نبايد آن را طولانى سازد، جز در موردىكه خود استاد به او دستور توقف طولانى دهد. شاگرد از آن جهت بايد اين آداب و وظائف را درباره استاد بكار برد تا در شمار كسانىقرار نگيرد كه درباره آن ها گفته اند: اگر كسى شخصى را - كهمشغول ذكر خداوند است - از ياد خداوند منصرف و منعطف سازد، همان لحظه گرفتار خشمپروردگار مى گردد. 16- نبايد شاگرد مانع استراحت استاد گردد اگر شاگرد، وارد جايگاه تدريس گردد و مشاهده كند كه هنوز استاد در آنجا حضور بهمنرسانده است ، بايد به انتظار استاد بنشيند (و به خاطر تاءخير استاد،محل درس را ترك نگويد)؛ زيرا هر درسى كه از دست مى رودقابل جبران نخواهد بود، و عوض ندارد، يعنى هيچ كارى نمى تواند درس از دست رفته راجبران نمايد. شاگرد نبايد شب هنگام و بى موقع ، وارد بر استاد گردد و درمنزل او را بكوبد تا او را از خانه بيرون بكشد. اگر فهميد كه استاد در خواب واستراحت بسر مى برد بايد درنگ كند تا بيدار شود و يا از راهى كه آمده است برگردد ودوباره مراجعه كند. البته اگر شاگرد صبر كند بهتر است . او نبايد استاد را از خواببيدار سازد، و يا به او دستور دهد و يا از وى بخواهد كه بيدار شود. پيشينيان بدينسان با استادان خود عمل مى كردند، چنانكه از ابن عباس روايت شده است كهبا استاد خويش (يعنى زيد بن ثابت ) همين روش را به كار مى برد(343) . 17- وقت تدريس را نبايد بر استاد تحميل نمود شاگرد نبايد در اوقاتى كه قرائت درس ، بر استاد دشوار است و يا معمولا در آن اوقات، تدريس و اقراء نمى كند از او درخواست قرائت درس خويش نمايد و از پيش خود، وقتخاصى را براى او تعيين كند تا در آن وقت براى ديگران تدريس ننمايد، اگرچه چنينشاگردى از طرف استاد به عنوان رئيس و سرپرست شاگردان انتخاب شده باشد؛ زيرادر صورتى كه تعيين وقت درس خصوصى خود را بر استادتحميل نمايد از اين رهگذر، حس برترى جوئى و خودخواهى خويش را بر استاد وشاگردان ديگر - و حتى نسبت به علم - اظهار نموده ، و حماقت و نادانى خود را با اينعمل جسارت آميز وانمود مى سازد. علاوه بر اين امكان دارد كه استاد - به خاطر شرم و حياءدر برابر چنين شاگرد جسور و خودخواه - تحت تاءثير قرار گرفته و كارى را از دستبدهد، كارى كه ممكن است احيانا نسبت به درس گفتن در چنين وقتى ، مهم تر و پرارزشتر باشد. بنابراين چنين شاگردى را نمى توان شاگرد موفقى به شمار آورد. اگر خود استاد ابتداء وقت معين و زمان خاصى را پيشنهاد كند، و علت آن نيز عبارت ازموانعى است كه به خاطر آن شاگرد نمى تواند، در جمع شاگردان ديگر حضور يابد، ويا از نظر خود استاد، مصالح شخصى چنين شاگردى ايجاب مى كند كه مشتركا در جمعديگران حضور نيابد، در چنين شرائطى - اگر خود استاد راءسا وقت معين يا ساعت ويژه اىرا براى تدريس به او اختصاص دهد - هيچ مانعى وجود ندارد. 18- تنظيم كيفيت جلوس شاگرد در محضر استاد بايد شاگرد در محضر استاد، به گونه اى جلوس نمايد كه كيفيت نشستن او نمايانگرنزاكت و ادب او باشد: آرام و باوقار و خاضعانه و سربزير و متواضع و خاشع بنشيند.بهتر است به حالت افتراش جلوس كند يعنى كف دستها را تا سر انگشت بر روى زمينبگستراند و يا هر دو بازوى خود را بر زمين نهد و يا باصطلاح (متوركا) جلوسنمايد (به اين معنى : طورى دوزانو بنشيند كه پشت پاى چپ ، روى كف پاى راست قراربگيرد. اين طرز نشستن در نماز نيز مستحب مى باشد). بعضى گفته اند: بهتر است با هيئت(اقعاء) جلوس كند. منظور از (اقعاء) اين است كه دو پاى خويش را بر زمين نهادهبطورى كه بدن او روى كف پاهاى او قرار گيرد. او بايد مواظب پوشاندن پاهاى خودبوده و مراقب فروهشته ساختن جامه و لباس خويش باشد. (بديهى است كه اين طرز نشستن ها، حاكى از ادب و نزاكت شاگرد مى باشد. و در عصر مؤلف اينگونه جلوس - كه قاعدة بر روى زمين انجام مى گرفت - از نظر ارائه ادب و نزاكت، بسيار مطلوب و پسنديده بوده است . اما در عصر حاضر - كه معمولا شاگردان مدارس ودانشگاهها بر روى نيمكت يا صندلى مى نشينند - بايد طرز نشستن آنان نمايانگر ادب ونزاكت آنها باشد و حالت جسارت آميزى را به خود نگيرد. البته هنوز رسم و عادتمعمول در زمان مؤ لف ، ميان طلاب علوم دينى ،متداول مى باشد و بايد آنان در مقام تجليل از محضر علم و عالم ، كيفيت مزبور را در طرزجلوس خود رعايت كنند). 19- تعيين جهت جلوس . شاگرد، كجا و چگونه در جلسه درس قرار گيرد؟ وظيفه اى كه هم اكنون درباره آن گفتگو مى كنيم از نوع وظيفه اخلاقى فوق الذكر مىباشد كه شاگرد نبايد در محضر استاد به ديوار و يا پشتى و يا دارابزين يعنى تختو يا نيم تخت (344) و امثال آن ها تكيه كند، و يا دستش را روى پشتى و يا دارابزينقرار دهد. پشت و پهلوى خود را به طرف استاد خود نگيرد. دست خويش را به عنوان تكيه گاه ، پشت سر خود قرار ندهد، و يا دست را در جنب و پهلوىخويش ، وسيله اتكاء خويش نسازد. او نبايد دست يا پا و هر عضوى از بدن و يا لباسخود را بر اندام و يا لباس و يا نازبالش و متكا و فرش و بساط استاد قرار دهد. بزرگى گفته است : يكى از نشانه هاى تعظيم و تكريم استاد اين است كه شاگرد دركنار و يا روى سجاده نماز و مخده و نازبالش استاد ننشيند، (و بيش از حد، خود را به اونزديك نسازد و در كنار او قرار نگيرد)، اگر چه خود استاد نيز به او تعارف و امرنمايد. مگر آنگاه كه شاگرد، با قاطعيت و يقين ، چنين دريابد كه مخالفت تعارف و امراستاد، بر او دشوار و گران است . در چنين صورتى - به منظور اطاعت از دستور استاد -نشستن در كنار او و يا بر روى مخده و سجاده اش ، هيچ اشكالى ندارد. ولى بايد پس ازنشستن ، دوباره به همان جائى برگردد كه در خور او بوده و موازين آداب ، آنرا اقتضاءمى نمايد. و بالاخره بايد در جايگاهى جلوس كند كه حريم استاد، محفوظ مانده و احترام واظهار ادب به او رعايت گردد. بعضى از دانشمندان در اين باره نظريات مختلفى ابراز كرده و به بحث و گفتگوپرداخته اند كه آيا كداميك از دو امر بر ديگرى ترجيح دارد: اطاعت از امر استاد و يا رعايتادب و نزاكت ؟ (به اين معنى كه اگر استاد، شاگردان خود را از قيود نزاكت آميز آزادسازد و به آنها دستور دهد كه آزادانه و در هر كجا و حتى روى بساط او بنشينند، آيا اطاعتاز اوامر او لازم است و يا آنكه شاگرد، راسا موظف است خود را مقيد به آئين هاى جلوس درمحضر استاد بداند؟) گروههاى مختلف صحابه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) -بر حسب رواياتى كه از آنها نقل شده است - يكى از اين دو امر را بر ديگرى ترجيح مىدادند؛ و نيز بزرگانى كه پس از صحابه مى زيستند در اين مورد، دچار اختلاف نظربوده اند. ولى بهتر اين است كه قائل به تفصيل شويم (به اين معنى : بايد موارد را درنظر گرفت : اگر بر حسب اقتضاء احوال و اوضاع ، رعايت آئين جلوس ، لازمتر بود، اطاعتاز دستور استاد، تحت الشعاع قانون نزاكت و ادب واقع مى شود. و اگر فرمانبردارى ازدستور استاد - با توجه به مقام و موقعيت - مقرون به ادب و نزاكت بود، لازم نيست آئينجلوس رعايت گردد. و بالاخره اين مساءله بر حسب موقعيت ها و اوضاع و شرائط زمانى ومكانى ، حالات متفاوتى پيدا مى كند).
|
|
|
|
|
|
|
|