|
|
|
|
|
|
6- قيام به وظائف و شعائر دينى و تاءدب به موازين اخلاقى بايد معلم و شاگرد در قيام به شعائر اسلام وعمل به ظواهر احكام ، همواره پاى بند و مراقب باشند ازقبيل : اقامه نمازهاى يوميه در مساجد به صورت جماعت ، و انجام آن در اوقات شريف وساعات فضيلت اداء آن ، سلام و تحيت گرم و تواءم با آميزه صميميت نسبت به تمام مردم -اعم از عالم و عامى - چه در آغازكردن به سلام و چه در پاسخ دادن به آن ، امر بهمعروف و نهى از منكر، صبر و تحمل آزار و رنج در طريق امر به معروف و نهى از منكر، ودعوت مردم به حق . آرى بايد آنان از بذل جان در راه خدا دريغ نورزند و سراپاى وجودخود را در طريق رضاى خداوند قرار دهند و از سرزنش هيچ سرزنش گرى ، ترس و بيمىبه دل خود راه ندهند. و در اداء چنين وظائف ، به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله ) و سايرانبياء (عليهم السلام ) تاءسى جويند، و يادآور رنجها و محنتهائى گردندكه پيامبران الهى در طريق قيام به اوامر و تكاليف آسمانى ، دچار آنها گشتند. معلم و شاگرد نبايد در رفتار آشكار و نهان خويش ، صرفا به اعمالى كه شرعا مباح وجايز است بسنده كنند. بايد بكوشند كه خود را با زيبنده ترين و كاملتريناعمال ظاهرى و باطنى بيارايند؛ زيرا علماء و دانشمندان - در نظر توده مردم - الگوهاىسازنده و سرمشقهائى هستند كه آنانرا تحت تاءثير قرار مى دهند. آنان به عنوان مرجع ومركزى تلقى مى گردند كه مردم را به سوى خويش جلب مى كنند. علماء و دانشمندان ، حجتهاى خداوند متعال و ادله و برهانهاى او بر توده مردم مى باشند كهگاهى براى فراگيرى راه و رسم زندگانى ، افرادى مراقب اين علماء هستند كه اين علماءآنها را نمى بينند، و نيز افرادى از اين علماء پيروى مى كنند و آنانرا الگوى خود قرارميدهد كه اين علماء از آنها آگاهى ندارند (يعنى افرادى آشنا و ناآشنا - كه علماء ودانشمندان ، آنها را نه مى بينند و نه مى شناسند - پيرو دانشمندان بوده ، و رفتار وگفتار آنها را سرمشق قرار مى دهند). بنابراين اگر عالم و دانشمند از نظر انتفاع و برخوردارى از علم و آگاهى خويش ، محرومو بيگانه باشد، قطعا ديگران در انتفاع و بهره گيرى از علم و دانش او، محرومتر وبيگانه ترند. به همين جهت لغزش عالم و دانشمند با توجه به مفاسدى كه از اين رهگذربر آن مترتب است و زيان آن به توده مردم مى رسد - (هر چند كه اين لغزش ، اندك وناچيز باشد) - عظيم و غيرقابل اغماض خواهد بود. بايد معلم و شاگرد به رفتار و خويهائى ستوده ، پاى بند و متخلق باشند، اخلاق ورفتارى كه در شريعت اسلام بدآنها عنايت و توجه شده و تعاليم اسلامى ، مردم رابدآنها تشويق كرده است . عالم و دانشمند بايد با خصلت هائى ستوده و شيوه ها وصفاتى پسنديده آراسته باشند تا از رهگذر آنها مراتب رضاى پروردگار را به خودجلب كنند، از قبيل : جود و سخاء، گشاده روئى (كه نبايد افراطآميز بوده و از حداعتدال فراتر رود)، فرونشاندن خشم ، بى آزار بودن ،تحمل آزار ديگران ، بردبارى ، پايمردى و مردانگى و احترام به افكار عمومى ؛ (البتهدر صورتى كه اين افكار صحيح و عاقلانه باشد)، تنزه و خوددارى از كسب هاى پست وفرومايه ، از خودگذشتگى ، كم توقع بودن و خوددارى از فزون جوئى ، انصاف ، عدمتوقع انصاف از ديگران نسبت به خود (ترك انصاف طلبى )، سپاسدارى از اشخاصنيكوكار، كوشش در تاءمين حوائج مردم ، بذل جاه و مقام (در راه خدمات دينى و انسانى )،وساطت هاى انسانى (در حمايت از ضعفاء)، بذل لطف و محبت به تهى دستان و نيازمندان ،اظهار دوستى نسبت به همسايگان و خويشاوندان ، احسان به زيردستان ، احتراز از قهقههو شوخى هاى مفرط، حفظ همبستگى با ترس و اندوه ، شكسته نفسى و فروتنى و خاموشىكه خوف و خشيت را در چهره و رفتار و حركات و سكنات و نطق و سكوت آنها نمايان سازد،به گونه اى كه اگر نگاه كسى بدآنها افتد اين نگاه ، ياد خدا را در دلش بيدار نمايد.بايد جهات ظاهرى و چهره رفتارشان ، حاكى از علم ، و نمايانگر التزام و همبستگى آنهابا آئين هاى دينى - اعم از آداب قولى و عملى ظاهرى و باطنى - باشد. به عنوان مثال : آنگاه كه عالم و دانشمند و يا شاگرد و دانشجو به تلاوت قرآنمشغول مى گردند (آداب قولى ) نبايد تلاوت آنها (در چهارچوب قرائت و خواندن محض ،محدود باشد؛ بلكه ) در معانى قرآن بينديشند: (آداب باطنى )، و به اوامر و دستوراتقرآن عمل كنند، و از منهيات و محرمات قرآن عملا ابراز انزجار نمايند. آنگاه كه درخلال آيات با وعده و وعيد (و بشارت و تهديد) مواجه گشتند به سرعت از آن عبور نكنند؛بلكه با درنگهاى انديشمندانه خود درباره آنهاتاءمل و تدبر نمايند و به وظائف و حدودى كه قرآن كريم مشخص ساخته است قيام كنند.خداى را با دل و زبان ياد نموده و بدينسان قلب و زبانشان را - به منظور اينكه هميشهبه ياد خدا باشند - با ادعيه و اذكار شبانه روزى و نماز و روزه و حج مستحب (پس ازعمل به واجبات ) به جريان اندازند (و هيچگاه از اين سيلان و جريان و جنبش ، بازنايستد).و در مورد عبادت - كه سازمان دهنده رابطه نزديك انسان با خدا است - صرفا به علم وآگاهى خود اكتفاء نكنند؛ (بلكه علم خود را باعمل و كردار بياميزند)؛ زيرا در غيراينصورت ، دچار قساوت قلب و تيرگى روح مىگردند. چنانكه ما (در مبحث مربوط به لزوم عمل به علم ) از اين هشدار دريغ نكرديم ، (ومطالب زيادى درباره بكاربستن علم بازگو نموديم ). معلم و شاگرد بايد بدن و ظاهر خويش را - بيش از ديگران - نظيف و پاكيزه نگاهدارند وخود را با چرك زدائى و چيدن ناخن و زدودن مويهائى كه زدودن و ستردن آنها مطلوب استبپيرايند، و از بويهاى ناخوش آيند بپرهيزند (و خويشتن را خوشبو ساخته ) و موها (ىسر و صورت ) را با شانه كردن بيارايند. و بالاخره در پيروى از سنتها و روشهاىستوده و پسنديده و تعاليم متين و والاى دينى و اخلاقى ، كوشا باشند. معلم و شاگرد بايد خود را از اخلاق ناستوده و اوصاف نامطلوب ، تهذيب و تصفيهنمايند. اين اخلاق و اوصاف ناستوده عبارتند از: حسد، تظاهر و خودنمائى ، عجب و خودپسندى ، تحقير و كوچك شمردن ديگران (هرچند كهديگران به درجاتى از او پست تر و دون رتبه تر باشند)، كينه ، ستم و تجاوز بهحقوق ديگران ، خشم گرفتن براى غيرخدا، و دسيسه گرى و نيرنگ ،بخل و دريغ كارى ، خبث سريرت و پليدى باطن ، خوشحالى مفرط، طمع و آزمندى ، فخر،تكبر و خود بزرگ بينى ، رقابت در امور دنيوى و مباهات به آنها، سازشكارى ،خودآرائى براى مردم ، ستايش جوئى از مردم در برابر كارهائى كه انجام نداده است ،چشم پوشى از عيوب خويشتن و عيبجوئى و خرده گيرى از ديگران ، غيرت و تعصب براىغيرخدا، غيبت و بدگوئى پشت سر مردم ، سخن چينى ، بهتان و افتراء، زشتى در گفتار،دروغ ، (و امثال آنها). اين اوصاف و خصلتهاى ناستوده ، باتفصيل و تهديدهاى مربوط به آنها و نيز داروهاى درمان بخش آنها، وعوامل و موجباتى كه انسان را به اين اوصاف و حالات سوق ميدهد، وعلل و عواملى كه انسان را از اين اوصاف بيمناك و يا گريزان مى سازد، (همه اين مطالب) در جاى ويژه خود (يعنى علم اخلاق ) ثبت و ضبط و تدوين شده است . منظور از يادكردن صفات پسنديده و اوصاف ناپسند در كتاب حاضر، اين است كه معلم وشاگرد را هشدارى باشد تا كلياتى از اين صفات را بازشناسى كرده و به طوراجمال از لحاظ تخلق به آنها، آگاهى نسبى به دست آورند. اين اوصاف و حالات - اگرچه از لحاظ اخلاقى در ميان همه مردم ، اعم از عالم و عامى داراىمرز مشتركى است (و هر انسانى بايد به اوصاف پسنديده ، متخلق و آراسته بوده و ازاوصاف ناستوده ؛ مبرى و پيراسته باشد)؛ ولى بايد معلم و شاگرد در شناسائى ايناوصاف و اتصاف به آنها و يا اجتناب از آنها در مقايسه با هر طبقه ديگرى ، احساس نيازبيشترى بنمايند. لذا ما اين مساءله (يعنى لزوم آراستگى به اخلاق حميده و پيراستگى ازاخلاق ناپسنديده ) را مستقلا به عنوان يكى از آداب معلم و شاگرد ياد كرديم ؛ زيرا علم ودانش به گفته يكى از بزرگان ، عبادت قلب و درون انسان است و قلب انسان با عبادت ،آباد و معمور مى شود؛ و علم در حقيقت عبارت از نماز سر و عبادت درونى انسان مى باشد. نماز - كه به عنوان وظيفه جوارح و اندام انسان ، بر مردم تكليف شده است - آنگاه صحيحو درست است كه بدن و جوارح آدمى از هرگونه حدث و خبثى ، پاكيزه ، و از هرگونهآلودگى بدنى و پليدى اندام ، طاهر باشد. همچنين علم - كه عبادت باطن و نماز قلب وسر انسان است - وقتى صحيح و باارزش است كه روح انسان را از هر گونه پليدى هاىاخلاقى تطهير شود (و در غيراينصورت ، علم انسانى فاقد ارزش و اعتبار خواهد بود).خداوند متعال نور و پرتو علم را در قلبى كه آلوده به تيرگيها و خويهاى ناستوده استراه نمى دهد؛ چنانكه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (علم و دانش با كثرت و تكرارتعلم و يادگيرى به دست نمى آيد، بلكه علم ، نورى است كه خداوند - بر حسب مشيتخويش - در دل افرادى قرار مى دهد كه خواهان هدايت و راهنمائى آنها است ) (210) . ابن مسعود گفته است : (علم از رهگذر كثرت روايت ونقل آن به دست نمى آيد، بلكه نورى است كه دردل افكنده مى شود) (211) . از همين جا نتيجه مى گيريم كه علم و دانش صرفا عبارت از حاضرالذهن بودن نسبت بهمعلومات و اطلاعات ، و انباشتن و ذخيره ساختن معارف ويژه در وعاء و ظرف نيروى حافظهنمى باشد. اگرچه علم در اصطلاح توده مردم عامى ؛ عبارت از همين انباشتن ذهن بهاطلاعات و آگاهى هاى مخصوص است ؛ (ولى نمى توان نام علم واقعى را بر آن اطلاقكرد)؛ چون علم ، عبارت از همان نورى است كه از چنان علمى برمى خيزد؛ و منشاء بصيرتو بينش و ترس و خشيت از خدا مى گردد. چنانكه قبلا توضيح چنين مطلبى بيان شد. (آرىشاگرد و معلم در لابلاى بصيرت و خشيت - از رهگذر خوديابى - خداى خويش را مى يابندو نسبت به او احساس بصيرت و بينائى نموده و ترس و بيمى از او در دلشان راه مىيابد). اين بود پاره و مجموعه اى از آداب و وظائفى كه بايد معلم و شاگرد مشتركا نسبت بهخود بدآنها پاى بند باشند. و اكثر اين وظائف به مسئله لزومعمل به علم و بكارگرفتن آن بازمى گردد. ولى ما اين وظائف را در كنارعمل به علم ، به طور جداگانه ياد كرديم (و آنها را تحت عناوين مختلف ، بررسىنموديم )؛ چون براى مقام و منزلت اين وظائف اهميت زيادى قائليم و مى خواهيم در طى آنهامعلم و شاگرد را به اصول و مبانى و ضوابطفضائل ، هشدار داده و بدآنها آگاهشان سازيم . بخش دوم : آداب و وظائف معلم و شاگرد در درس و ساير اشتغالات (محتواى اين بخش ضمن شش امر مورد بحث قرار مى گيرد): 1- مداومت و استمرار بحث و اشتغالات علمى بايد معلم و شاگرد در اشتغالات علمى - اعم از خواندن ، مطالعه ، نگارش و حاشيهنويسى ، مباحثه ، مذاكره ، تفكر و تدبر، حفظ و از بر كردن ، اقراء(212) ، وامثال آنها همواره كوشا باشند. و بايد ملازمت و همبستگى با اشتغالات علمى را مطلوبخويش برشمرده و آنرا سرمايه زندگانى خود تلقى نمايند. و حتى الامكان به كارهاىغيرعلمى - يعنى به امور دنيوى سرگرم نشوند؛ ولى در صورت عدم امكان مى تواننداشتغالات به امور دنيوى را به قدر ضرورت و نيازهاى اوليه محدود سازند. البتهبايد توجه داشته باشند كه اشتغالات غير علمى و رسيدگى به ضروريات اوليهدنيوى - بر حسب نيازهاى روزمره زندگى - آنگاهمعقول است كه معلم و شاگرد نيازهاى علمى خود را برآورده ساخته و وظائف مربوط بهآنرا اداء كرده باشند. به همين جهت گفته اند: (تمام وجود خويش را در اختيار علم قرار ده، تا خود علم ، مقدارى از خويشتن را در اختيار تو قرار دهد و شمه اى از خود را به توعطاء كند). از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (خداوند (عز وجل ) گويد: مذاكرات و گفتگوهاى علمى در ميان بندگانم - به شرط آنكه اين مذاكرات ،آنانرا به امر و فرمان و شناخت من ، رهنمون باشد - از عواملى است كه مى تواند قلبهاىمرده و دلهاى خفته را زنده و بيدار سازد). (213) امام باقر (عليه السلام ) فرمود: (خداى بيامرزاد بنده اى را كه علم و دانش را حياتبخشيده و آنرا زنده كرده است . عرض كردند: كيفيت احياء علم چيست ؟ فرمود: به اينصورت است كه دينداران و افراد باتقوى از طريق مذاكره و گفتگوهاى علمى ، (به علم ودانش ، روح تازه اى ببخشند و آنرا احياء نمايند) ) (214) . از همان امام (عليه السلام ) نقل شده است كه گفت : (مذاكره و گفتگوهاى علمى به عنواندرس و بررسى است ، و درس و بررسى و مطالعه ، به عنوان نماز و عبادتى نيكو بهشمار مى آيد). 2- خوددارى از مراء و جدال و ستيزه جوئى در بحث پرسشهائى كه معلم و يا شاگرد مطرح مى سازند نبايد به منظور آزار رساندن ووانمود ساختن عجز و ناتوانى و طعنه زدن به شخصيت علمى طرف باشد؛ بلكه بايد بهصورت پرسش شاگرد باشد كه براى خدا از معلم - به منظور فراگيرى و كسب اطلاع- سؤ ال مى كند. و نيز پرسش معلم از شاگرد بايد به منظور ارشاد به حقيقت و واقعيتباشد و خدا را در اين مسير در مد نظر گيرند و همديگر را به خير رهنمون سازند. يعنىطرفين بايد از سؤ الهاى خود ارشاد و راهنمائى و يا استرشاد و راه يابى را در نظرگيرند. با چنين شرائطى است كه هدف عالى تعليم و تعلم ، پديدار شده و شجره علم ،رشد خود را آغاز نموده و نهال آن بارور مى گردد. اما اگر هدف پرسش كننده صرفا عبارت از خودنمائى و ستيزه جوئى باشد و بخواهد ازراه سؤ ال پيچ كردن ، غلبه و پيروزى خويش و از بكارافتادن طرف را به رخ ديگرانبكشد، اين روش و چنين هدف گيرى ها در جان ودل انسان نيروهاى پست و فرومايه و عادات پليدى را به ثمر مى رساند، عاداتى كهخشم خدا را برمى انگيزد. علاوه بر اينكه مراء و جدال ، موجب فرومايگى روح و جلب خشم الهى مى گردد، مفاسد ومعاصى متعدد ديگرى را براى انسان به ارمغان مى آورد كه اين معاصى و مفاسد عبارتنداز: آزار رساندن به طرف ، نادان و بيسواد قلمداد كردن او، خدشه دار ساختن او،خودستائى ، پاكيزه انگارى خويشتن ، و امثال آنها از رفتارها و حالاتى كه از گناهانگرانبار و از عيوبى به شمار مى آيند كه در سنت و راه و رسم دين مقدس اسلام بهسختى از آنها نهى شده است . (غائله سوء و نتايج شوم پرسشهاى ستيزه آميز و عارى ازهدف الهى و علمى ، به همين جا ختم نمى شود؛ بلكه ) از رهگذر آن ، زندگانى انساندستخوش پريشانى و اضطراب مى گردد؛ زيرا اگر تو با فرد سفيه و نابخرد - بهمنظور خودنمائى - به جدال و ستيز برخيزى ، رفتار سفيهانه او، ترا مى آزارد. و اگربا فرد صبور و بردبار و دورانديش بستيزى ، ترا از خويش مى راند و نسبت به توكينه به دل مى گيرد. الف - احاديث در نكوهش جدال و ستيز در بحث : خداوند متعال از زبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و امامان (عليهم السلام ) شدتحرمت و ممنوعيت جدال و ستيز و درگيريهائى را - كه فاقد هدف الهى و علمى است - بهمردم اعلام فرموده است : پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (با برادر ايمانى خود بهجدال و ستيز برنخيز، و با او مزاح و شوخى مكن ، و وعده اى را كه به آن وفا نمى كنىبا او در ميان نگذار) (215) . و نيز فرمود: (اگر كسى از ستيز و جدال خوددارى كند، و با وجود اينكه خود را ذيحق مىداند از درگيرى در سخن صرف نظر نمايد، خانه و سراى آرام بخشى در قله هاى رفيعبهشت براى او بناء و مهيا مى گردد. و اگر كسى ازجدال خوددارى نمايد - حتى در حاليكه حق با او نيست و ياوه مى گويد - براى او سرائىدر كرانه و پيرامون و يا ميانه بهشت بنا مى شود) (216) . و همو فرمود: (جدال و ستيزه جوئى را كنار بگذاريد؛ زيرا حكمت آنرا بازنمى يابى ، ونيز از فتنه و آشوب و آفات آن در امان نمى مانى ) (217) . (يعنى هيچكس حكمتى را ازلابلاى جدال و ستيزه جوئى به دست نياورده و نيز از آفات آن درامان نمانده است ). ام سلمه (همسر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) )گفت : كه آنحضرت فرمود:(نخستين پيمانى كه خداوند متعال با من منعقد ساخت ، و (مرا از آن نهى فرمود) - پس ازنهى از پرستش بت ها و شرب خمر - همان درگيرى و ستيز با مردم است (218) . (يعنىخداوند با من پيمان بست كه به ترتيب ، بت پرستى و شرب خمر ننمايم و با مردمنزاع نكنم ). و فرمود: (فقط گروه و جامعه اى دچار گمرهى و سرگشتگى مى شوند كهجدال و ستيز ميان آنها راه يافته است ، و علت اساسى گمراهى آنها وجود حالت ستيزهجوئى در ميان آنان است ) (219) . و نيز گفت : (هيچ بنده اى از بندگان خدا بهتكميل حقيقت ايمان خود توفيق نمى يابد مگر آنگاه - كه با وجود ذيحق بودن - دست ازنزاع و درگيرى (و خودنمائى ) بردارد) (220) . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (جدال و ستيزه جوئى ، يك بيمارى پنهان و غدارى مىباشد. در انسان ، هيچ خصلتى بدتر از آن وجود ندارد. ستيزه جوئى ، مشخص خوىابليس و نسبت او است . هيچ فردى در هيچ حالتى گرفتار آن نمى گردد مگر كسى كه ازخودشناسى و مردم شناسى بى بهره ، و از شناخت حقايق دين ، محروم است ) (221) .(اينگونه افراد كه گرفتار خودباختگى هستند، و ارج و پايه انسانى خويش را نمىشناسند و از مردم شناسى نيز بى بهره اند و فاقد احساس وابستگى با تعاليم و حقايقدينى مى باشند، ستيزه جوئى و درگيرى با مردم را پيشه خود ساخته و بدون آنكه ازاين نزاعها و خودنمائيها بهره اى را عائد خويش و يا ديگران نمايند، موجبات رنج و آزار وپريشانى روانى خود و ديگران را فراهم مى آورند، و مآلا، جامعه اى كه با اينگونهستيزه جوئى فرم يافته است دستخوش هرج و مرج مى گردد. چنين جامعه اى نه تنها راهىفراسوى آن براى سازندگى باز نمى شود؛ بلكه سرگشتگى و سراسيمگى وبالاخره انحطاط و نابودى ، آنرا تهديد مى كند). گويند: شخصى به امام حسين (عليه السلام ) عرض كرد: بنشين تا با هم درمسائل مربوط به دين مناظره كنيم . حضرت فرمود: فلانى ! من در دين و آئين خود بابصيرت هستم و راه هدايت براى من مكشوف و روشن است . اگر تو درباره ديندارى و آئينخويش ، از نادانى و بى اطلاعى رنج ميبرى ! برو كاوش و جستجو كن . (شئون انسانى ومعنوى من اجازه نمى دهد كه دست اندر كار جدال و ستيز گردم ) مرا باجدال چه كار است ؟ به هوش باش كه شيطان ، آدمى را وسوسه مى كند و با سخنهاى درگوشى با انسان ، به نجوى و رازگوئى مشغول مى شود و مى گويد: ازجدال و ستيز دريغ مكن ، با مردم مناظره كن ؛ چون ممكن است (كناره گيرى و چشم پوشى ازآن ) اين تصور را در مردم به وجود آورد كه تو از لحاظ بينش دينى ، عاجز و ناتوان ، وگرفتار جهل و نادانى هستى ). ب - انواع جدال با مردم : (جدال و مراء با مردم (كه ريشه آن ، حس خودنمائى و خويشتن آرائى و اعتراض به سخنديگران است ) از چهار صورت بيرون نيست : 1- ممكن است جدال و درگيرى ، مربوط به مسئله اى باشد كه طرفين نزاع كاملا از آنوقوف و آگاهى داشته و در اساس و بنياد آن مساءله ، هيچگونه اختلافى با هم نداشتهباشند. بنابراين نزاع و درگيرى طرفين در آن مساءله ، موجب از دست نهادن اخلاق و آدابحسنه و نصيحت و اندرزهاى دينى گشته و در نتيجه ، آندو پوياى فضيحت و رسوائى وبدنامى خود خواهند بود. و مآلا علم و دانش را از اين رهگذر تباه و بى مقدار خواهند ساخت . 2- و يا آنكه طرفين ، گرفتار جهلو بى اطلاعى نسبت به آن مساءله مى باشند. در اين صورت ، نزاع آنها جز اظهارجهل و نادانى و ستيزه جوئى و اصرار در ابراز بى اطلاعى ، نتيجه و ثمر ديگرىنخواهد داشت و نيز تلاش و درگيرى آنها به خاطرجهل خواهد بود. 3- و يا آنكه يكى از طرفين ، فردى عالم و آگاه به مساءله ، و ديگرى فردى فاقد علمو بصيرت در آن مساءله مى باشد. اگر آن فرد آگاه و عالم بخواهد از راهجدال و درگيرى ، عجز و ناتوانى و نارسائى علمى طرف را به رخ او و ديگران بكشد؛در حقيقت ، ظلم و ستم را - به خاطر پى جوئى از لغزشش - بر او روا داشته است ؛ (زيرابراى ارشاد ديگران ، جدال و ستيزه جوئى ، راه منحصر به فرد نيست . انسان مى تواندمردم را با آميزه مهر و راءفت ، و رحمت و شفقت ، راهنمائى و ارشاد كند). 4- و يا اينكه تو، فاقد علم و آگاهى هستى ؛ ولى طرف نزاع تو فردى عالم و آگاه است. اگر در چنين شرائطى با او ستيز كنى و درگير شوى احترام و آبروى او را از ميانبرده ، و مقام و منزلت عالم و دانشمند را ارج ننهاده اى . (تو كه در برابر حق تسليم نمىگردى از راه جدال و ستيز با عالم و دانشمند نه تنها بهره اى عائد خود نمى سازى ؛بلكه گناه اهانت به دانشمند را بر بار گناه ستيزه جوئى خويش ، اضافه مى كنى ). ملاحظه كرديد كه جدال و ستيزه جوئى به هر صورت و در هر شرائطى ، زشتى وزيانبار بودن آن ، غيرقابل ترديد مى باشد. اگر كسى انصاف را نصب العين خود قراردهد و در برابر حق و واقعيت ، انعطاف پذير باشد، و ازجدال و درگيريهاى خصمانه دست بردارد، به استحكام ايمان خويش توفيق يافته ، و بهكيفيت معاشرت و طرز برخوردهاى دينى خود سر و سامانى داده ، و روابط خود را بهبودبخشيده ، و عقل و خرد خويش را از گزند لغزشها و انحراف ، مصون داشته است )(222) . تمام گفتار مذكور، از امام صادق (عليه السلام ) است . (اين امام بزرگوار در طى سخنانحكيمانه خود در بازگو كردن همه جوانب زيانبارجدال و ستيزه جوئى ، چيزى را فروگذار نفرموده ؛ بلكه رهنمودهائى كه آنحضرت درطى چنين سخنانى ارائه كرده اند مى تواند براى افراد منصف و خودآگاه ، بهترين راهنماخوددارى از ستيزه جوئى و خودآرائى باشد). بايد متوجه بود كه حقيقت و جان و روح مراء و ستيزه جوئى ، عبارت از اعتراض به سخنديگران مى باشد. و هدف يكفرد ستيزه جو اين است كه عيوب و نواقص و نقائص لفظى ومعنوى سخن ديگران را برملا سازد، و يا منظور او يك هدف غيردينى است ؛ يعنى او در چنينسعى و كوششى ، جز دين ، هدف ديگرى را در مد نظر دارد؛ در حاليكه خداوندمتعال همه مردم را به كوششهائى دعوت مى كند كه بايد هدف و منظور نهائى آن ، خدا ودين باشد. ج - راه گريز از جدال و ستيزه جوئى با مردم : براى فرار و گريز از جدال و ستيز بيجا، لازم است كه انسان از اعتراض و انكار هرسخنى كه مى شنود چشم پوشى كند. اگر سخن كسى بر اساس حق و حقيقت مبتنى باشدبايد قلبا آنرا تصديق و تاءييد كرد، و در صورت نظرخواهى ، صدق و راستى ودرستى آنرا اظهار نمود. اگر سخن كسى به ناحق وباطل باشد و اين سخن با امور مربوط به دين ، پيوندى نداشته باشد، فرد بايدسكوت را پيشه خود سازد؛ البته در صورتى كه شرائط لزومعمل و اداء وظيفه امر به معروف و نهى از منكر در مورد آن سخنباطل ، فراهم نيامده باشد، (و الا سكوت و بى تفاوتى در برابر چنانباطل ، جائز و روا نيست ). خرده گيرى از سخن ديگران و مخدوش ساختن آن ، ممكن است مربوط به لفظ و طرز تعبيرباشد؛ به اين معنى كه در سخن طرف ، از نظر قواعد دستورى و لغوى و نظم و ترتيبكلمات ، خللى وجود داشته باشد. و اين خلل ، يا ناشى از نارسائى اطلاعات ادبى است ويا معلول طغيان و لغزش زبان (و سبق لسان ) مى باشد. و يا ممكن است خرده گيرى از سخن ديگران به معنى و محتواى آن مربوط باشد، به اينمعنى كه بگويد: مطلب آنطور نيست كه تو مى گوئى ، يا تو در اين بيان خود - به ايندليل و آن دليل - دچار اشتباه هستى . و يا عيبجوئى از سخن ديگران ممكن است به هدف و منظور گوينده آن ارتباط داشته باشد.مثلا به او بگويد: اگرچه سخن و گفتار تو درست و به حق است ؛ ولى منظور تو عبارتاز اظهار حق نيست ؛ (بلكه مى خواهى هدف ديگر و منظور باطلى را در لابلاى گفتار خود،وانمود سازى )، و امثال اينگونه عيب جوئيها (كه مى توان از طريق محبت و ملاطفت و بدوننياز به ستيزه گرى ، آنها را جبران كرد). براى پى بردن به سوء نيت و فساد قصد و هدف گوينده ، نشانه اى وجود دارد كه بهوسيله آن مى توانيم به نادرستى قصد و اراده او آگاه شويم . به اين صورت كه مشاهدهمى كنيم : وى - به خاطر اظهار فضل و خودنمائى و اظهار آشنائى به مساءله - ازظاهرگشتن حق و اثبات واقعيت به وسيله ديگران ، ابراز تنفر مى كند؛ (اين حالت روانى ،نمايانگر سوء نيت و فساد قصد و اراده گوينده است )؛ چون انگيزه اين حالت روانى ، حسبرترى جوئى و از طريق اظهار فضل مى باشد كه با تهاجم و يورش به ديگران همراهاست ، و ميخواهد با چنين يورش و سرازير كردنسيل انتقاد، عيب و نقص طرف را وانمود سازد. فضل فروشى و خرده گيرى از ديگران ، دو نوع از انواع تمايلات و گرايشهاى پستروانى و از حالات مهلك و فرومايه و غيرانسانى است : 1- اظهار فضل و يا فضل فروشى به عنوان تزكيه نفس ، يعنى خودپسندى و خودستائىتلقى مى شود كه مى توان آنرا ناشى از طغيان انسان در ادعاء والائى مقام و خودبزرگبينى دانست ؛ در حاليكه خداوند متعال در نبشتار استوار بنياد خود (يعنى قرآن كريم )بشر راز تزكيه نفس بمعنى خودستائى نهى كرده و فرموده است : (( (فلا تزكوا انفسكم ) )) (223) . پس خويشتن را پاكيزه و مبراى از هر گونه عيب و نقص مپنداريد و خودپسند نباشيد. 2- اما خرده گيرى از ديگران و وانمود ساختن عيب و نقص آنها، بازده و مقتضاى سبعيت وحالت درنده خوئى انسان است ؛ زيرا انسان مى خواهد در چنين حالات روانى ، ديگران را ازهم بدرد، و به آنان صدمه و آزار برساند. اين حالت درنده خوئى ، آدمى را به نابودىو تيره روزى شخصيت سوق ميدهد. آرى ستيزه جوئى و درگيريهاى نامطلوب است كه اينحالات و خصلت هاى مهلك را در بشر تقويت مى نمايد. جدال و ستيز با ديگران هرگز از آزاررسانى و تهييج غضب و برانگيختن كينه ، جداپذيرنيست ، و لازمه ستيزه جوئى اينست كه يكطرف درگير، طرف ديگر را وادار سازد كه ازسخن خود برگردد و هر طور كه شد در صدد تاءييد سخن و مدعاى خويش برآيد، اعم ازآنكه اين سخن و مدعى ، حق و يا باطل باشد. ستيزه جو، سعى مى كند گوينده را با هر حربه اى كه به نظر او مى رسد بكوبد، وشخصيت او را مخدوش سازد، و او را مورد نكوهش قرار دهد. نتيجه اين كار چنان خواهد بودكه ميان دو فرد ستيزه جو، درگيريها و مشاجرات لفظى (ناهنجارى ) بالا گيرد، و ماننددو سگى گردند كه با هم گلاويز مى شوند و به هم پارس مى كنند. و منظور هر يك ازآنها اين است كه طرف مقابل را با نيش و گاز و حربه اى مورد حمله قرار دهد كه از لحاظايجاد صدمه و ناراحتى ، مؤ ثرتر، و در اسكات و كوباندن و نابود ساختن او،نيرومندتر باشد. راه درمان اين حالت روانى نابسامان آنست كه انسان ، حالت كبر و خودبزرگ بينى خويشرا - كه انگيزه فضل فروشى او شده است و نيز خوى سبعانه و حالت درنده خوئى خويشرا كه موجب تنقيص و خرده گيرى او از ديگران مى باشد - با داروهاى درمان بخش ، در همشكند و آنرا از خود بسترد، داروهائى كه براى درمان كبر و خشم انسان ، مؤ ثر و سودمندمى باشد. در كتابى كه قبلا از آن ياد كرديم يعنى كتاب (منارالقاصدين فى اسرار معالم الدين) و نيز كتب ديگر كه در زمينه علم اخلاق تاءليف شده است ، طرق درمان اينگونهبيماريهاى روحى و داروهاى لازم ، ارائه شده است . د - بايد مراقب دسيسه هاى ابليس باشيم . نبايد شيطان ترا فريب دهد؛ چون ممكن است با سخنان خدعه آميز و گفتار حق بجانب خود،به تو بگويد: از اظهار حق دريغ مكن و در اظهار حق از سازش و مجامله و سستى خوددارىنما. (آرى نبايد انسان تحت تاءثير چنين گفتارهائى قرار گيرد)؛ چون شيطان همواره باصحنه سازيهاى دلسوزمآبانه و چهره و سيماى خيرخواهى ، افراد كم خرد را به شر وفساد مى كشاند. خويشتن را به صورت دستاويز خوش رقصى ! و خنده هاى مسخره آميز شيطان درنياور.(يعنى شيطان مى خواهد با وسوسه هاى فريبنده ، ترا به ستيزه جوئى وجدال با ديگران تحريص و تشويق كند و خود به عنوان تماشاچى از رفتار سبكسرانهتو لذت برد و از ته دل به تو و طرف مقابل تو بخندد). البته اظهار حق به كسى كه نسبت به آن ، گوش شنوائى دارد و در برابر حق ، انعطافپذير است ، كارى نيكو و بجا است ، آنهم در صورتى كه اين كار بر اساس اخلاص ، وتواءم با قصد و هدف الهى انجام گيرد. راه اظهار حق - كه با اخلاص در نيت تواءم است - از طريق اخلاق حسنه و نصيحت و اندرزخداپسندانه ، انجام پذير مى باشد؛ چون اخلاق حسنه و نصيحت و اندرز، بهترين طريقارشاد مردم به حق و حقيقت است ؛ بنابراين نبايد ارشاد مردم باجدال و ستيزه جوئى تواءم باشد. نصيحت و اندرز، وقتى به كار مى آيد و مى تواند ديگران را در راهنمائى به حق ، مدد كندكه در چهره و هيئت واقعى خود - كه همان لطف و مدارا است - جلوه كند. و در غيراينصورت ،نصيحت و اندرزى كه فاقد لطف و مدارا مى باشد از فضيحت و بدنامى سربرمى آورد.بديهى است كه نتايج زيانبار و غائله سوء چنين نصيحت عارى از محبت ، از نتايج سودمند وثمربخش آن ، فراوان تر و عظيم تر خواهد بود. اگر كسى با فقيه نمايان دوره ما: (عصر مؤ لف ) - كه فقط از نام و اسم علم ، بهره اىدارند و به عنوان (عالم ) معروفند - رفت و آمد كند و با آنان حشر و نشر نمايد برطبع او، خوى جدال و ستيزه جوئى (و خودنمائى ) چيره مى گردد، و آنگاه كه همالان وهمنشينان بد و فاقد شخصيت به او القاء مى كنند كهجدال و ستيزه جوئى نشانه فضل است ، سكوت و چشم پوشى ازجدال و ستيزه جوئى بر او دشوار مى گردد. بنابراين بايد از چنين دانشمندان ، - آنگونهكه از شير مى گريزى - برحذر بوده و از آنان بگريزى . 3- نبايد از يادگيرى و تحصيل علم و آگاهى در هيچ شرايطى استنكاف نمود معلم و شاگرد نبايد از يادگيرى و استفاده علمى از افرادى كه در مقام و منصب و سن وشهرت و ديندارى و يا علوم و دانشهاى ديگر، پائين تر و پست تر از آنها هستند، استنكافورزند؛ بلكه بايد از هر كسى كه استفاده علمى از او امكان پذير است ، بهره و فائده اىبه دست آورند. والائى مقام و شهرت آنان نبايد مانع از آن شود كه در استفاده و بهره گيرى از افرادپائين تر از خود - در مسائلى كه در آنها آگاهى كافى ندارند - دريغ كنند، چون اينحالت ، موجب مى شود كه در تجارت و سوداگرى علمى خويش دچار زيان گشته ، و مراتبعلم و آگاهى آنها رو به نقصان گذارده ، و مشمول خشم و غضب پروردگارشان واقعشوند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (حكمت و دانش و سخن حكيمانه ، گمشدهافراد باايمان است . يك فرد باايمان آنگاه كه علم و حكمت را در هر جا بيابد درفراگرفتن دست يازى به آن ، از همه افراد ديگر شايسته تر و سزاوارتر ميباشد) (224) . سعيد بن جبير گفت : انسان - تا وقتى كه در حال تعلم و دانش آموختن ، بسر مى برد -عالم و دانشمند است . و آنگاه كه دانش آموختن و يادگيرى را رها كند و بپندارد كه از علم ودانش و اندوختن سرمايه هاى علمى بى نياز مى باشد، و به معلومات موجود خود اكتفاء كند؛او بيش از اندازه تصور، جاهل ترين و نادان ترين مردم است . شاعرى (225) مى گويد:
(( و ليس العمى طول السؤ ال و انما
|
تمام العمى طول السكوت مع الجهل ))
| كورى و فقدان بينش علمى ، عبارت از طول مدت سؤال و استمرار پرسش نمى باشد؛ بلكه كورىكامل و فقدان بينش علمى ، عبارت از طولانى ساختن سكوت و عدم پرسش است كه همراه باجهل و نادانى ، چنين سكوتى ادامه يابد. اگر كسى به علت شرم و حياء از سؤ ال كردن خوددارى كند،مشمول مضامين اين شعر بوده و گرفتار كورى و فقدان بينش علمى است . به همين جهتگفته اند: (اگر كسى از پرسش كردن (در مسائلى كه به آنها آگاهى ندارد) - بهخاطر شرم و حياء - دريغ نمايد جهل و نادانى نسبت به او، بى حياء شده و با بى شرمىبه او روى مى آورد. و نيز گفته اند: رقت و تنكى و ظرافت چهره - (كه نمايانگر حياء وشرم انسان در طرح پرسش است ) - موجب رقت علمى و قلت سرمايه بينش انسان مى گردد.و بزرگان گفته اند: افراد خجول و همچنين افراد مستكبر يعنى كبرياء منش و خودبزرگبين نمى توانند به دانش آموختن و يادگيرى صحيح علم موفق گردند. زرارة (بن اعين )، و محمد بن مسلم ، و بريد عجلى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهاند كه آنحضرت فرمود: (از آنجهت جامعه و مردمى مورد تهديد انحطاط و نابودى هستند و هلاك مى گردند كه ازسؤ ال كردن امتناع مى ورزند، يعنى هلاك آنها به خاطر اين است كه پرسش نمى كنند)(226) . و نيز همو فرموده است : (بر در اين علم و دانش (انسان ساز و الگوپرداز)، قفلى استكه كليد آن ، سؤ ال و پرسش مى باشد) (227) . 4- انعطاف و تسليم بودن در برابر حق معلم و شاگرد بايد سعى كنند نيروئى را به دست آورند كه درظل آن نيرو، حس پذيرش حق و انقياد و تسليم بودن در برابر واقعيت ها، در آنان به ثمررسد. اين مساءله از نكات مهم و اساسى مربوط به آداب و وظائف مشترك ميان معلم وشاگرد نسبت به خود مى باشد. به اين معنى : چنانكه احساس كردند كه در سخنان خويشدچار اشتباهى شده اند - اگرچه اين اشتباه و لغزش را فردى كوچكتر و كمسال تر از آنها اظهار كرده و تذكر دهد - نبايد از رجوع به حق (و اعتراف به اشتباه خود)دريغ نمايند؛ زيرا اعتراف به اشتباه و تسليم شدن در برابر حق - علاوه بر آنكه داراىوجوب و ضرورت دينى و اخلاقى است - موجب بركت و فزونى سرمايه علم و دانش در ميانجامعه مى باشد. اصرار معلم و شاگرد در عدم پذيرش حق - ولو از فردى كوچكتر - عبارت از نوعى كبر وخودبزرگ بينى است كه در پيشگاه خداوند، سخت مذموم و نكوهيده مى باشد و موجب طرد ودورى انسان از رحمت خداوند متعال مى گردد. پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: كسى كه ذره اى كبر و خودبزرگبينى در دل او وجود داشته باشد، به بهشت و سراى نيكبختى راه ندارد. بعضى از يارانآن حضرت عرض كردند: يا رسول الله (بر اساس اين معيار، راه نجاتى نخواهيم داشت ؛بلكه ) هلاك و نابودى و بدبختى ، ما را تهديد مى كند؟ چون برخى از ما مردم به كفشخوب و جامه زيبا و فاخر، احساس علاقه و دلبستگى مى نمايند (و ميخواهند با جامه زيبا وپاافزار خوب ، زندگانى كنند؟) پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اين نوع علاقهو دلبستگى ، كبر و خودبزرگ بينى نيست ؛ بلكه كبر و خودبزرگ بينى عبارت از (((بطر الحق و غمض الناس ) )) يعنى عدم اعتراف به حق ، و حقير شمردن مردم مىباشد، و (بطرالحق ) بمعنى مردود ساختن سخن حق بر گوينده آن ، و عدم اعتراف بهآن پس از ظهور و آشكار شدن حق است ، اعم از آنكه حق به وسيله فردىخردسال يا بزرگسال و يا شخصيتى بزرگ و برجسته و يا شخصيتى حقير و پست وگمنام آشكار گردد(228) . همين مقدار تهديد براى نكوهش كبر و خودبزرگ بينى ، و درك منع و نهى آن از طرفشارع مقدس اسلام ، (براى هر فرد عاقل و خردمند)، كافى و بسنده است . 5 - آمادگى قبلى معلم و شاگرد براى درس معلم و شاگرد (پيش از آنكه دست اندر كار تدريس و يادگيرى گردند، يعنى ) پيش ازآنكه معلم ، درس خود را آغاز كند، و قبل از آنكه شاگرد، سؤ الى را مطرح سازد، در مورددرس و سؤ ال خود، دقت و تاءمل نمايند، و آنرا به صورت منقح و پاكيزه اى آماده سازندتا از شتابزدگى و لغزش و تصورات واهى و واژگونى درك و فهم ، مصون باشند. وبدينطريق (عادت به دقت در مورد مطلب و يا سؤال ) به صورت نيروى شايسته اى براى آنها درمى آيد (تا همواره در مورد تدريس وياسؤ ال خويش ، با انديشمندى و سنجش فكرى ، خوى گيرند). و گرنه اگر بهشتابزدگى در پرسش و پاسخ عادت كنند، اشتباهات و لغزشهاى آنها رو به فزونىگذاشته ، و عيب و نقص آنان گسترش يافته ، و اشتباه آنها آشكار و برملا مى شود؛ ونتيجة در محيط خود، به عنوان افرادى لغزنده و اشتباه كار و شتاب زده معروف مى گردند.به ويژه اگر همنشينانى بدسيرت در محيط آنها بسربرند، همنشينانى كه معلم و شاگردبيمناكند كه مبادا رفتار نسنجيده آنها را دستاويز و بهانه اى براى انتقاد و عيبجوئىقرار دهند، و حالات نابسامان آنها را نزد حسودان و رقيبان ، به عنوان سمت و نمودارشخصيت آنها معرفى نمايند. 6- رعايت نظافت و پاكيزگى ، و لزوم آراستن ظاهر معلم و شاگرد - آنگاه كه مى خواهند در جلسه درس حضور يابند - لازم است هميشه باوضوء، و پاكيزه از هرگونه كثافت و آلودگى و پليدى باشند. بدن و جامه خويش رانظيف و خوشبو سازند، و به منظور تجليل از مقام علم و دانش ، و رفاهحال حاضران و همنشينان و فرشتگانى (كه پروانه وار، گرداگرد اينمحفل مقدس در گردشند) بهترين جامه خود را در بر كنند. و به خصوص اگر جلسه درسدر مسجد برگزار شود (رعايت اين نكات شايسته تر است ). به طور فشرده : تمام نكاتى كه در مورد نظافت و پاكيزگى بدن و لباس در شريعتمقدس اسلام درباره همه مردم گوشزد شده است ، رعايت آنها براى معلم و شاگرد شايستهتر و ضرورى تر مى باشد. نوع دوم : آداب و وظائف ويژه معلم بخش اول : آداب و وظائف ويژه معلم نسبت به خود (مطالب مربوط به آن ، - پس از ذكر مقدمه - در طى هشت امر مورد بحث قرار ميگيرد): مقدمه : تعليم ، اساس و بنيادى است كه قوام و پايدارى دين و آئين ، بر روى آن استوار شدهاست . جامعه بشرى از طريق تعليم مى تواند از كسادى وافول خورشيد علم و نابودى كالا و سرمايه هاى علمى پيشگيرى كند. بنابراين تعليم ،يعنى انتقال اندوخته هاى علمى به ديگران ، از مهمترين عبادات و مؤ كدترين واجبات كفائىاست (كه هر فرد از جامعه انسانى - كه حامل علم و كالاى معارف و معلومات است - بايد درانتقال آن به ديگران ، احساس وظيفه و مسئوليت نمايد، و تا وقتى كه اينانتقال به وسيله ديگران صورت نگيرد همه علماء و دانشمندان بايد موضوع تعليم رابه عنوان يك امر واجب و تكليف الزامى تلقى نموده و در صدد اداء اين وظيفه خطيربرآيند). خداوند متعال فرموده است : (( (و اذا اخذ الله ميثاق الذين اوتوا الكتاب لتبيننه للناس و لاتكتمونه ) ))(229) و آنگاه خداوند از مردمى - كه نبشتار آسمانى به آنها داده شد يعنى مردمى كهاهل علم و دانش دينى هستند - پيمان گرفت و به آنها فرمود: بايد محتواى آنرا براى مردمتشريح كرده و از بيان و بازگو كردن آن كتمان نورزيد (يعنى آن را به ديگرانتعليم دهيد). و نيز فرمود: (( (ان الذين يكتمون ما انزلنا من البينات و الهدى من بعد ما بيناه للناس فى الكتاباولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون ) )) (230) . آنانكه رهنمودهاى واضح و آشكار و عوامل رشد و هدايت را - كه ما آنها را فرو فرستاديم -پس از آنكه ما همين رهنمودهاى آشكار و راه هدايت را در نبشتار آسمانى گزارش كرديم ،اگر در بازگو كردن آنها به مردم كتمان ورزند، خداىمتعال آنانرا از رحمت خويش طرد نموده ، و همه لعنت كنندگان نيز براى آنها طرد از رحمتخدا را درخواست مى نمايند. يكى از اخبار مشهور، سخن پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) است كه فرمود: (شاهدانو حاضران ، حقايق را به غائبان و مردمان ديگر ابلاغ كنند) (231) . اخبار مشابه دراين مورد، بسيار فراوان است كه فقط پاره اى از آنها بازگو شده است . علاوه بر آداب و وظائفى كه (درباره وظائف مشترك ميان معلم و شاگرد) بازگو نموديم ،خود معلم نيز داراى آداب و وظائف ويژه به خود مى باشند كه به سه بخش تقسيم مىشود: 1- آداب او با خويشتن . 2- آداب او با دانشجويان . 3- آداب او در مجلس درس . اما آداب او نسبت به خويشتن ، عبارت از وظائفى است (كه بايد در رعايت آنها كوشا باشد.شهيد ثانى اين وظائف را - چنانكه گفتيم - ضمن هشت امر توضيح داده است ): 1- احراز صلاحيت و شايستگى در امر تعليم كسى كه مى خواهد عهده دار منصب تعليم گردد بايد قبلا مراتب صلاحيت و شايستگىخويش را براى تصدى چنين مقامى در خود فراهم آورد. و بايد اين شايستگى ، در تماممظاهر وجود او پديدار باشد، يعنى سيما و چهره و طرز سخن گفتن و گفتارش ، نمايانگراهليت و شايستگى او براى احراز مقام تعليم بوده ، و اساتيد صالح وى نيز صلاحيت اورا تاءييد و گواهى كنند. در حديثى مشهور، چنين آمده است : كه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (اگركسى با تكلف ، نسبت به چيزى اظهار بى نيازى كند كه به او داده نشده است و بهدارائى تظاهر نمايد، و خويشتن را بيش از اندازه بيارايد و باليدن آغاز كند، بمانندكسى است كه دو جامه دروغين و فريبا را در بر مى نمايند، جامه اى كه لازم نبوده و متناسببا او نمى باشد) (232) . يكى از فضلاء(233) گفته است : اگر كسى در غير موقع و زمان مناسب ، صدرنشينى ورياست را در پيش گيرد، خود موجب خفت و سبكى و فرومايگى خويش مى گردد). دانشمند برجسته ديگرى (234) گفته است : اگر كسى رياست را نه به هنگام خود،جويا شود، همواره در بازپس عمر خويش در ذلت و خوارى بسر خواهد برد. شاعرى در اين باره مى گويد:
(( لاتطمحن الى المراتب قبل ان
|
طعما و هن اذا بلغن عذاب ))
| پيش از آنكه عوامل و اسباب شايستگى تو كامل گردد به مقامات و مناصب چشم ندوز (وخويشتن را در تيررس آنها قرار مده )؛ زيرا ميوه هاقبل از آنكه برسد از لحاظ طعم و مزه براى ذائقه مردم تلخ و گس و ناگوار مى باشد.ولى همين ميوه هاى كال اگر برسد و بپزد گوارا و لذت بخش خواهد بود.
|
|
|
|
|
|
|
|