|
|
|
|
|
|
15- توجه به فضاى جلسه درس - يا - جلسه درس و اهميت هواى آزاد بايد فضاى جلسه درس ، از هر گونه عوامل آزاردهنده و انگيزه هاى سرگرم كنندهحاضران ، از قبيل : دود، گرد و غبار، سر و صداى زياد كهمخل آرامش است ، تابش سوزنده آفتاب ، و امثال آنها از عواملى كه فكر را به خودمشغول مى سازند و مانع از اداء وظيفه مطلوب مى گردند، مصون باشد. بايد جلسه درس در عين وسعت ، از هر انگيزه اى كه فكر و انديشه آدمى را به خودسرگرم مى كند و روان انسان را دچار تشتت و پريشانى مى سازد، كاملا محفوظ باشد تادر ظل چنين فضائى گسترده و عارى از عوامل سرگرم كننده ، غرض مطلوب و هدف نهائىتدريس تاءمين گردد. 16- رعايت مصالح شاگردان و مصالح اهم در تقديم و تاءخير وقت تدريس بايد معلم - در صورتى كه ضرورتى مهم و مشقتى فزون از حد در ميان نباشد، درتقديم و يا تاءخير حضور خود در جلسه درس - در طى ساعات روز - مصالح جماعتشاگردان را مراعات كند. يكى از انواع ضرورت (كه معلم احيانا ناگزير از تاءمين آن مىگردد) اشتغال به مطالعه و تصنيف و تاءليف در اوقات و فرصتهاى مناسب مى باشد. ولى بايد توجه داشت كه مطالعه و تصنيف - آنگاه بر مصالح جمعى شاگردان مقدم است -كه از لحاظ اهميت ، بر كار تدريس رجحان داشته باشد، (و در غير اينصورت بايد معلم -از لحاظ تعيين وقت حضور براى تدريس - مصالح و منافع جماعت شاگردان را بر مصالحمربوط به مطالعه و تاءليف ترجيح دهد). 17- رعايت تناسب صدا با محيط درس معلم نبايد صداى خود را بيش از اندازه نياز حاضران ، بلند كند. و نبايد صدايش را آنقدرآهسته و كوتاه سازد كه احيانا براى برخى از حاضران ، درست مسموع نگردد، به گونهاى كه نتوانند كاملا محتواى سخن او را درك نمايند. از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) روايت شده است كه فرمود: (خداوند متعال ، صداى آهسته و كوتاه را دوست مى دارد، و ازصداى بلند و فريادگونه خشمگين و بيزار است ) (289) بهتر اين است كه بگوئيم : صداى معلم ، نبايد از فضاى جلسه درس به بيرون از محيطدرس سرايت كند و در عين حال بايد براى حاضران نيز رسا باشد. اگر در ميان جمعشاگردان ، شخصى كه دچار ثقل سامعه و ضعف حس شنوائى است حضور يابد، چنانچهمعلم صداى خود را آن اندازه رسا سازد كه او نيز بشنود، هيچ مانعى ندارد؛ بلكه در اينزمينه روايتى هست كه در كتب حديث به چشم مى خورد، و حاكى از آن مى باشد كه چنينكارى داراى فضيلت است (290) . 18- حزم و احتياط براى حفظ نظم و پاسدارى از آرامش ، و پيشگيرى از مراء وجدال در جلسه درس بايد معلم ، جلسه درس خود را از همهمه و سر و صدا و غوغا صيانت نمايد؛ چون لغزش وغلط و خطاء و اشتباه از زير بانگ و خروش و غوغا، سر برمى آورد. او بايد جلسه درسخود را از سر و صداى بلند شاگردان و سوء ادب آنها در مذاكرات علمى ، و تشتت واختلاف جهات بحث ، و نيز انحراف مسير مساءله مورد بحث ، به موضوعات و جاهاى ديگر -پيش از تكميل آن مساءله - حفظ نمايد. اگر از سوى يكى از شاگردان ، زمينه هاى انحرافاز مسير مساءله را مشاهده كند (و ببيند كه او مطالبى را بازگو مى نمايد كه با آن مساءلهبيگانگى دارد) با آميزه لطف و محبت - پيش از آنكه سخن انحراف آميز او در ميان جمعحاضران منتشر گردد، و هيجانى در آنها به وجود آورد - از انحراف او جلوگيرى كند. اوبايد به همه حاضران ، نكات و حقايقى را يادآور گردد كه نمايانگر قبح و زشتىانحراف مذكور است . و به آنها گوشزد كند كه چون مقصود و هدف نهائى بحث و مذاكرهعلمى آنست كه دلها و قلوب در جهت اظهار و پديدار ساختن حق ، با هم همبستگى يابد و درسايه آن ، ثمرات و فوائدى عائد همگان گردد و ميان آنان ، صدق و صفاء و نرمش و مداراحكومت كند و از يكديگر - متقابلا - استفاده نمايند. بايد معلم پس از تذكر و هشدار مذكور، رواياتى را - كه در نكوهش ستيز وجدال و مناقشه و رقابت بيجا و كينه توزى وارد شده است - بر آنان بخواند، كه بهويژه در اين روايات ، ستيزه جوئى و كينه توزى علماء و دانشمندان و اشخاصى كه داراىسمت علمى هستند و بر اريكه علم نشانده شده اند، سخت نكوهش و مذمت شده است . معلم بايد به شاگردان يادآور گردد كه جدال و ستيزه جوئى در مذاكرات علمى ،سرانجام از دشمنى و كينه سر برمى آورد كه عواقب سوء آن عبارت از پريشانى فكر وخاطر، و از دست دادن حس دينى و ايمانى است . و نيز بايد گوشزد نمايد كه لازم است اجتماع و گردهم آئى شاگردان ، خالصانه وپاكيزه از هر گونه غرض ورزى ، و رويهمرفته فقط به خاطر خدا باشد تا فائدهدنيوى و سعادت و نيكبختى در آخرت را براى آنها بارور سازد. 19- ايجاد انضباط و حس مسئوليت اخلاقى در شاگردان اگر معلم ملاحظه كرد كه يكى از شاگردان در بحث و گفتگو، از حد و مرز موضوع و ياموازين اخلاقى ، پا فراتر مى نهد، و يا از خود، سرسختى و كينه توزى و بىانضباطى و سوء ادب نشان مى دهد، و يا پس از اثبات و ظهور حق و حقيقت ، منصفانه داورىنمى كند، و يا بى جهت بانگ مى زند و فرياد سرمى دهد، و يا به حاضران و غائبانجسارت و اسائه ادب مى كند، و يا نسبت به كسى كه لايق تر از او است در نشست ، تفوق وبرترى مى جويد، و يا در جلسه درس به خواب مى رود، و يا در حين درس با ديگرانصحبت مى كند، و يا مى خندد، و يا يكى از حاضران را به استهزاء مى گيرد، و بالاخرهمرتكب عملى مى گردد كه دور از نزاكت و انضباط مربوط به جلسه درس مى باشد، ورفتارش به هيچوجه در خور يك محصل و دانشجو نيست ، بايد معلم شديدا از اين گونهاعمال نابخردانه او ممانعت به عمل آورد. درباره اعمال و رفتار خوب و بد، و كردار روا و نارواى شاگرد، قريبا بحثمفصل و مشروحى را در پيش داريم . اين نوع بحث - (كه در ضمن گفتگوى از وظائف معلم در امر تدريس و جلسه درس به ميانآمده است ) - با بحثى كه مربوط به جلوگيرى از اخلاق ناستوده شاگردان بوده ، و ماقبلا از آن ياد كرديم ، تفاوت دارد؛ زيرا گفتگوى ما در اينجا به وظائف معلم در جلسهدرس ارتباط دارد؛ ولى بحث گذشته ، مربوط به وظائف معلم و شاگرد نسبت بهخودشان بوده است . اگرچه مى توان اين دو بحث را در هم ادغام نمود؛ ولى اهتمام و عنايتبه شاءن و ارزش اين وظيفه ، چنين اقتضاء مى كرد كه بهتر بود در اينجا نيز مستقلا وبه خصوص ، مورد بحث قرار گيرد. 20- رفق و مدارا در مورد كيفيت پاسخ به پرسشهاى شاگردان بايد همواره معلم با شاگردان ، مدارا و همراهى كرده ، و رفق و نرمى با آنها را از دستنداده ، و به پرسشهاى آنها گوش فرادهد. اگر ملاحظه كرد كه شاگردى - با وجوداينكه معنى و مقصود مطلب را درك كرده ؛ ولى به علت حجب و حياء و قصور و نارسائىمعلومات و نقص بيان نمى تواند اشكال و ايراد خود را تقرير كند، و بيان او در تعبير ازمقصودش نارسا به نظر مى آيد بايد معلم - كه مقصود او را درك نموده است -، نخستمنظور او را بيان كرده و سپس وجه اشكال و ايرادش را بازگو نمايد، و پاسخ لازم رابه ميزان اطلاعات خويش توضيح دهد. اگر معلم متوجه شد كه مطلب و منظور او از بحث ، بر شاگرد، مشتبه شده و به همين جهتبه آن مطلب اشكال مى كند، بايد از شاگرد، راجع به موارد و شقوق احتمالى موضوعسخن او - كه احتمالا ممكن است آنها را اراده كرده باشد - پرسش نمايد و به او بگويد: آيامى خواستى چنين چيزى را بيان كنى ؟ اگر جواب او مثبت بود و گفت : هدف من نيز همين بودهاست ، بايد معلم پاسخ آنرا بيان كند. و اگر بگويد كه من چنين منظورى نداشتم ،محتملات ديگر را بازگو كند، (و تا آن مقدار به پرسشهاى خود از شاگرد درباره اينمحتملات ادامه دهد تا سرانجام به هدف و مقصود او برسد و پاسخ لازم را براى او بياننمايد). اگر شاگرد از يك مطلب ركيك و زننده اى سؤال نمود، معلم نبايد او را تحقير و استهزاء كند؛ زيرا هر معلمى ناگزير است بههرگونه پرسش (معصومانه و بى غرض )، پاسخ دهد؛ چون جز اين ، چاره اى نيست . وبه طور قهرى ، احيانا ممكن است مطالب ركيكى مورد پرسش قرار گيرد. بجا است به اويادآور گردد كه همه انسانها بدينسان پرس و جو مى كردند تا سرانجام در راهتحصيل علم و فهم مسائل علمى ، گام نهادند و در نتيجه ، موفق و كامياب شدند. (يعنىتمام اشخاصى كه توانستند از دانش و بينش علمى بهره مند گردند، اين موفقيت را درسايه سؤ ال و پرسش ، به دست آوردند كه احيانا بدون غرض ، سؤ الاتى را مطرح مىساختند كه زننده و ركيك به نظر مى رسيد). 21- محبت و التفات معلم و گشاده روئى او نسبت به شاگرد تازه وارد اگر شخص تازه واردى در جلسه درس شركت كند، بايد معلم به او اظهار محبت كرده و باانبساط و گشاده روئى از او استقبال نمايد تا بدينوسيله موجبات نشاط و شرح صدر اورا فراهم آورد؛ چون هر شخصى غريب و تازه وارد - به ويژه در حضور علماء و دانشمندان -دچار دهشت و هيبت زدگى مى گردد (كه بايد معلم از طريق اظهار محبت و گشاده روئى ، اينترس و هيبت زدگى را از دل او بيرون كند). و نيز چون اين فرد تازه وارد و غريب ، احساس غربت و بيگانگى مى كند، نبايد معلم بانگاه هاى تعجب آلود و آزاردهنده ، بدو چشم دوخته و نگاهش را فزون از حد، در او متمركزسازد؛ زيرا اينگونه نگاه ها او را دچار شرم و خجلت مى سازد. و با وجود اينكه ممكن استداراى اهليت و شايستگى براى تحصيل باشد، شرم و حياء وى ، مانع سؤال و پرسش علمى و شركت او در بحث و مذاكره گرديده ، (و موجب محروميت از علم مى شود). 22- وظيفه معلم ، همزمان با ورود عالم و دانشمند به جلسه درس اگر فرد عالم و فاضلى به جلسه درس روى آورد، و استاد هم همزمان با ورود او،سرگرم شروع به تدريس مساءله اى باشد، (بايد براىتجليل از وى ) از ادامه بحث در آن مساءله خوددارى كرده و درنگ نمايد. اگر ورود اينشخص تازه وارد، همزمان با ادامه بحث در آن مساءله ، اتفاق افتد (يعنى آن عالم و ياشخص غريب در اثناء بحث از مساءله اى ، وارد جلسه شود) بايد معلم ، مساءله بازگوشده و يا مقصود و خلاصه و فشرده اى از آنرا براى تازه وارد تكرار و اعاده كند. و اگرهمزمان با تتمه و پايان گرفتن درس ، وارد مجلس بحث و مذاكره گردد، و نيز هنوز جماعتحاضران ، از جاى برنخاسته و متفرق نشدند، بايد تتمه گفتگوى خود را رها كرده ، واردبحث ديگرى گردد، و موضوع بحث را تغيير دهد تا آنگاه كه اين عالم و دانشمند تازهوارد، جلوس كند. پس از آنكه نشست ، مطالب گفته شده را اعاده كند و يا تتمه بحث ومذاكره خود را تكميل نمايد. اجراء چنين وظيفه اخلاقى براى اين است كه دانشمند تازه وارد - در حين جلوس خود - با قيامو متفرق شدن حاضران ، مواجه نگردد. و در نتيجه ، دچار خجلت و شرمندگى نشود. 23- اعتراف به عجز و ناتوانى در مسائلى كه بدآنها احاطه ندارد يكى از مهمترين وظائف معلم اين است : وقتى از او درباره موضوعىسوال كردند كه بدان احاطه و آگاهى ندارد، و يا آنكه در ضمن تدريس به مساءله اىبرخورد كند كه فاقد اطلاع و آگاهى در آن مساءله باشد، بايد به عجز خود اعترافنموده و بگويد: از آن اطلاعى ندارم ، يا بايد بگويد: درباره آن تحقيق نكرده ام و بهطور كامل از آن آگاهى ندارم ، و يا آنكه صريحا بگويد: نمى دانم ، يا بگويد: بايددرباره آن تجديدنظر كنم . و بالاخره از اعتراف به عجز و ناتوانى در اينگونه موارداستنكاف ننمايد. يكى از نشانه هاى دانش انسان عالم و دانشمند اين است : درباره مسائلىكه از آن آگاهى درستى ندارد، بگويد: نمى دانم ، و خدا بدان عالم تر است . على (عليه السلام ) فرمود: (وقتى از شما راجع به چيزى سؤال كردند كه علم و آگاهى درباره آن نداريد، راه فرار و گريز را در پيش گيريد.عرض كردند: اين فرار و گريز چگونه است ؟ فرمود: بگوئيد: خدا بهتر مىداند(291) ). از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: (آنچه را مى دانيد به زبانآوريد، و درباره مطالبى كه از آنها آگاهى نداريد بگوئيد: خدا داناتر است . همانافردى ، آيه اى از قرآن را بيرون مى كشد و يا در آن دچار شتابزدگى مى شود، (و آنرانسنجيده و طبق دلخواه خود معنى مى كند، و به عنوان دليلى بر مدعاىباطل خويش وانمود مى سازد)، از اينرو به فاصله اى دورتر از ميان آسمان و زمين ، دچارسقوط گشته و سرنگون شود(292) ). از زرارة بن اعين روايت شده است كه گفت : از امام باقر (عليه السلام ) پرسيدم حق خداوندبر بندگانش چيست ؟ فرمود: آنچه مى دانيد به مردم بگوئيد، و درباره چيزهائى كه نمىدانيد سكوت و توقف و درنگ نمائيد(293) ). امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (خداوندمتعال ، بندگان خويش را به دو آيه از كتاب آسمانى ، و دو نشانه قرآنى ، هشدار داده وآنها را سرزنش فرموده است : 1- درباره مطالبى كه علم آگاهى و اطلاع درباره آنها ندارند، سخنى نگويند. 2- و نيز مطالبى را - كه راجع به آنها، فاقد علم و آگاهى صحيح هستند - مردود نسازند. خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: (( (الم يؤ خذ عليهم ميثاق الكتاب ان لايقولوا على الله الا الحق )(294) )) . آيا با آنها در كتاب آسمانى پيمان گرفته نشد كه درباره خداوند جز حق ، سخنى ديگرنگويند و بر او دروغ نبندند. و يا فرمود: (( (بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياءتهم تاءويله )(295) )) . بلكه حقايقى را تكذيب كردند كه از نظر علم و آگاهى بدان احاطه ندارند، آنهم درحاليكه هنوز از تاءويل و توجيه و ارجاع به واقعيت آن ، چيزى در اختيار آنان قرارنگرفته و دليلى به دست آنان نرسيده است (296) . ابن عباس مى گفت : عالم و دانشمند (راجع به حقايقى كه از آن علم و آگاهى كافندارد،بى اطلاعى خود را اعلام نكند، و) (لاادرى نمى دانم ) را ترك نمايد، و ازگفتن آن امتناعورزد، مراكز حيات و كشتن گاههاى او آسيب ببيند، يعنى موجباتنابودى و رسوائى اوفراهم مى گردد(297) . عبدالله بن مسعود مى گفت : اگر از هر يك از شما راجع به چيزى كه نمى داند، و دربارهآن علم و آگاهى ندارد، پرسشى كردند بايد بگويد: نمى دانم ؛ زيرا نمى دانم ، يعنىاعلام به عدم آگاهى در مسائلى كه انسان بدآنها احاطه ندارد، يك سوم علم و دانش ودانائى انسان به حساب مى آيد. يكى از دانشمندان برجسته گفته است : (لاادرى ثلث العلم ) يعنى جمله (نمى دانم )- در پاسخ به مسائلى كه بدآنها آگاهى ندارد - يك سوم آگاهى و علم انسان محسوب مىگردد؛ (چون چنين فردى ، گرفتار مصيبت جهل مركب نيست ، وحداقل مى داند كه نمى داند. برخلاف كسانى كه اسير حالتجهل مركب مى باشند و نمى دانند كه نمى دانند، و تصور مى كنند كه مى دانند). يكى ازفضلاء مى گويد: شايسته است كه عالم و دانشمند، (لاادرى ) را براى ياران خويشبه ميراث گذارد، به اين معنى : همواره در مسائلى كه درباره آنها علم ندارد اين جمله را باشهامت بر زبان آورده ، و آنقدر (لاادرى ) بگويد تا ياران او با اين جمله ، ماءنوس ومعتاد شده و گفتن آن براى آنها آسان گردد، (و پس از درگذشت استاد، اين عبارت او را بهعنوان ميراثى از وى در اختيار داشته باشند)، و در موارد لازم و به هنگام نياز، آنرا بكاربندند. دانشمند ديگرى مى گويد: بايد (لاادرى ) را بياموزى ؛ زيرا اگر شهامتگفتن(لاادرى ) را در خود فراهم آورى و آنرا در مورد مناسب بر زبان جارىسازى ، اينتوفيق نصيب تو مى گردد كه ديگران ، ترا عالم و آگاه سازند، تاسرانجام بتوانىبدانى و به جاى (لاادرى نمى دانم ) جمله (ادرى = مى دانم) را به حق بر زبانجارى سازى . اگر تو در عين فقدان احاطه علمى ، جمله(ادرى ) را بر زبان آورى ،چنان ترا تحت فشار سؤال و پرسش قرار مى دهند تا آنگاه كه بناچار جمله (لاادرى )را (پس از رسوايى) بر زبان جارى سازى ، و به عدم دانائى خويش اعتراف كنى و بهجائى برسىكه ندانى . بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه يك عالم و استاد (درباره موضوعات و مسائلى كهاطلاع علمى از آنها ندارد) لازم است بگويد: نمى دانم . اين اعتراف علاوه بر آنكه از مقام وموقعيت علمى او نمى كاهد، بر والائى و احترام او مى افزايد، و شكوه و عظمت شخصيت او رادر دلهاى مردم ، فزاينده تر مى سازد. اين رفعت و عظمت مقام ، نتيجهتفضل الهى نسبت به كسى است كه به خاطر پاى بند بودن او به حق و حقيقت ، آنچنانمورد لطف و مرحمت پروردگار قرار مى گيرد كه به علت اعتراف به عجز و نادانى خود -به جاى آنكه از نظر مقام ، پست و فرومايه گردد - از شكوه و عظمت خوش آيندى در دلهاىمردم و از ديدگاه آنها برخوردار مى شود. اعتراف به عجز و نارسائى علمى در موارد لازم و مناسب ، نمودار عظمت مقام و حس تقوى وكمال معرفت و بينش يكفرد عالم و دانشمند است .جهل و عدم آگاهى درباره مسائل معدود و مطالب انگشت شمار، به مقام و موقعيت علمى ومعرفت يكفرد دانشمند، لطمه اى وارد نمى سازد. بايد اينگونه اعترافها را صرفادليل بر تقواى او دانست ؛ چنانكه نمايانگر آنست كه چنين عالم و دانشمند در آراء وفتواهاى خود، گزافه گوئى نمى كند. و نيز حاكى از آنست كه خود مطلب و مساءله ، ازمسائل مشكل و پيچيده مى باشد. آن كسى كه از گفتن (لاادرى ) و اعتراف به عجز و نارسائى علمى خود امتناع مى ورزد،به خاطر اين است كه از لحاظ علمى ، فردى كم مايه و نيز فاقد تقوى و پارسائى وديانت است ؛ زيرا او مى ترسد به علت قصور و نارسائى علمى ، از ديدگاه توده مردمسقوط كرده و از چشم آنها بيفتد. اين نوع تصور وخيال ، خود، نوعى از جهالت و نادانى ديگرى است (كه بايد آنرا بر حجم نادانيها وكمبودهاى علمى او افزود)؛ چون با پاسخ دادن به سؤ الى - كه درباره آن اطلاع كافىندارد - خويشتن را به گناهى بزرگ ، رجعت داده و در آن غوطه ور گشته و در ورطهسقوط، گرفتار مى شود. پاسخ او در چنين حالتى نه تنها بر روى قصور علمى اوسرپوش نمى گذارد؛ بلكه او با چنين اقدام نابخردانه خود، مردم را به قصور علمىخود، واقف و مطلع مى سازد. و آنها از اين رهگذر به نارسائى علمى او راهنمائى مى شوند.خداوند نيز به خاطر جراءت و جسارت و بى باكى او در اظهار نظرهاى نادرست در امردين ، چنان وضعى را در مورد او پديدار مى سازد كه از ديدگاه مردم ، به عنوان فردىفاقد سرمايه علمى معرفى مى شود. اين نكته در حديث قدسى نيز تاءييد شده است ، آنجا كه مى گويد: (( (من افسد جوانيه افسد الله برانيه ) )) (298) هر كه قلب و درون خويش را تباه سازد، خداوند، ظاهر و برونش را به تباهى و فساد مىكشاند. با وجود اينكه اين دانشمند كم مايه مى بيند كهاهل تحقيق و پژوهش و شخصيتهاى كارآمد، اكثر اوقات ، سخن از (لاادرى ) به ميان مىآورند، و غالبا اين كلام را بر زبان مى رانند، اين عالم و دانشمند بى نوا حاضر نيستكه چنين جمله اى را هرگز بر زبان آورد. او بايد بفهمد كه اينگونه دانشمندان حقيقت گراو ژرف نگر - به خاطر ديندارى و تقوى - از گزافه گوئيها در پاسخ به پرسشهاىديگران ، امتناع مى ورزند. و عالمى اين چنين بايد دريابد كه به خاطرجهل و نادانى و قلت تقوى و ديندارى است كه از گزافه گوئى در پاسخ به ديگرانابائى ندارد. ولى بر خلاف خواسته اش در همان چاهخمول و گمنامى ، و شهرت به كم مايگى ، سقوط مى كند كه اتفاقا مى خواست از راهگزافه گوئى و خودخواهى ، دچار سقوط در آن نگردد. و چون گرفتار فساد نيت وآلودگى درون مى باشد از لحاظ شهرت علمى ، دچار سرنوشتى مى گردد كه به سختىاز آن گريزان بوده است . (اين گونه عالمان كم مايه ، سرانجام به عنوان افرادى بىمايه و فاقد بينش علمى و دينى ، در ميان مردم ، نامور و رسوا مى گردند). پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (اگر كسى با چيزى اظهار بىنيازى كند كه به او داده نشده است ، مانند كسى است كه دو لباس دروغين و فريبا را دربر مى كند) (299) . خداوند متعال - ضمن بازگو كردن داستان موسى و خضر (عليهماالسلام ) - به علماء ودانشمندان ، هشدار ظريفى داده و به آنان ادب آموخته است . آنگاه كه خداوند از موسى (عليهالسلام ) پرسيد: آيا كسى عالم تر و آگاه تر از تو در جهان وجود دارد؟ موسى - بهجاى اينكه علم و آگاهى را به خدا ارجاع دهد، و از خدا بپرسد كه او كيست ؟ و يا بگويد:خدايا تو خود بهتر مى دانى - چيزى در پاسخ نگفت و سكوت كرد. (و گويا حاضر نبودبگويد: ممكن است در جهان ، كسى عالم تر از او هم وجود داشته باشد!). لذا خداوندمتعال به او فرمان داد تا در محضر خضر، شاگردى نمايد و نزد او درس بخواند. خداى متعال داستان تلمذ و شاگردى كردن موسى در نزد خضر را ضمن آياتى چند، بيانفرموده كه اين آيات ، نمايانگر منتهاى خاكسارى و اظهار فروتنى موسى در برابرخضر، و حاكى از شكوه و عظمت خضر مى باشد. ان شاء الله در بحثهاى آينده ، شمه اى از نكات عبرت آميز اين داستان پندآموز را يادخواهيم كرد. 24- تذكر لغزش و اشتباه ، قبل از پايان يافتن درس اگر معلم به طور ناگهانى متوجه بيان يا پاسخ صحيحى گردد، بايد هر چه زودتر -پيش از آنكه شاگردان و حاضران ، متفرق شوند - آن بيان و پاسخ صحيح را تذكر دهد.و به آنان بفهماند كه قبلا در توضيح و يا پاسخ مطلب ، دچار اشتباه گشته و سخننادرستى را ابراز كرده بود. نبايد شرم و حياء و خودخواهى وامثال آن ، مانع چنين پيشگيرى و تدارك اشتباهات او شود. هواى نفس (و تمايلاتى كه ازجاه طلبى ريشه مى گيرد) نبايد او را وادارد كه اين پيشگيرى را به تاءخير انداخته وجبران اشتباه و لغزش خود را به فرصتها و جلسات ديگرىموكول سازد؛ زيرا تاءخير در جبران لغزشها، نتيجه خدعه و نيرنگهاى نفسانى و بازدهسوء كارهاى غلطانداز ابليس مطرود از رحمت الهى است . اگر يك استاد در جبران لغزشها و تدارك اشتباهات خويش ، تاءخير و تعويق و مسامحه را- به علت خودخواهى - روا دارد، به جهات ديگرى متعددى ، زيانهاى عظيمى را به بارخواهد آورد: 1- اشتباه و لغزش استاد در مغز و دل دانشجويان ، جايگير شده و پايدار مى ماند. 2- با چنين تعويق و سهل انگارى ، ناگزير، شرح و بيان مطلب ، از موقع و زمانضرورى خود به تاءخير مى افتد. و به اصطلاح (تاءخير بيان از وقت حاجت )، لازممى آيد. 3- اگر استاد، همزمان با ادامه تدريس ، به جبران اشتباهات خويش در همان جلسه تدريس، اقدام نكند و آنرا به جلسات ديگر موكول سازد، اين بيم وجود دارد كه برخى ازحاضران جلسه درس ، در جلسات ديگر شركت نكنند. نتيجه چنين تاءخيرى آنست كه مبانىغلط و اشتباهات علمى در ذهن آنان ؛ استقرار و استمرار يافته و به صورت يك مطلبصحيح علمى در ميان افكار و آراء آنها جاى خويش را باز كرده ، و اين درك غلط و نادرستتا ابد در ذهن آنها باقى بماند. 4- استاد به خاطر تاءخير بيان و تدارك اشتباه (و تداوم لغزش ) خويش ، مطيع شيطانخواهد شد، شيطانى كه به اشتباهات خود استمرار داده و در تداوم لغزشهاى خويشاصرار مى ورزيد. سرانجام ، چنين استادى با اينكار، شيطان را براى فريبائى به طمعمى اندازد تا دوباره به سراغ او بيايد. و همينطور اين اشتباه و طمع شيطان ادامه پيدا مىكند و استاد را به تداوم در اشتباه و تاءخير در جبران آن واميدارد. اگر استاد - فى المجلس - وظيفه خويش را در جبران اشتباهات ، اداء كند، در وجود وشخصيت شاگردان خويش ، ملكه و نيروى شايسته اى را فراهم مى آورد كه پى آمد آن ،خير و نيكى عظيمى خواهد بود. بايد دانست كه منشاء به ثمر رسيدن اين خبر و بركت ،همان استادى است كه اشتباه خود را اظهار كرده و به حق و حقيقت رجوع و بازگشت نموده است. بنابراين ، چنين استاد متواضع و باشهامت كه از بازگوكردن خطاء خود و اعتراف بهاشتباه خويش دريغ نمى ورزد، از پاداش دوچندانى برخوردار مى شود يعنى علاوه بر اجرو پاداشى كه در زير سايه انجام وظيفه ، نصيت شاگردان خود ساخته و با آنها در اينپاداش شريك است از رهگذر اعتراف به حق ، بر حجم پاداش خويش مى افزايد. آرى چنيناستادانى به خاطر رجوع و بازگشت به حق ، تحرك و فعاليتهايشان ، سرشار از غنائم، و تجارت آنها لبريز از سود و تواءم با خير و بركت خواهد بود. و بر خلاف تصورو انتظار افراد نادان و توهم نابخردان سبك مغز، مقام آنان را خداوند رفيع مى گرداند. وچون حق و حقيقت را نصب العين خود قرار داده اند - در سايهتفضل او - در نظر مردم و نيز در آخرت داراى شخصيت و موقعيت ارزشمند، و آبرو و احترامخواهند بود. 25- اعلام به پايان يافتن درس معلم بايد به هنگام پايان يافتن درس و يا آنگاه كه ميخواهد درس را به پايان رساند،با بيان و گفتارى كه از پايان يافتن درس حكايت مى كند، ختم جلسه درس را اعلام كند.البته اين اعلام در صورتى است كه شاگرد، متوجه پايان يافتن درس نگردد. معمولاپيشينيان براى اعلام ختم جلسه درس ، مى گفتند (والله اعلم : و خدا بهتر مى داند). بعضى از علماء مى گفته اند: براى اعلام ختم جلسه ، بايد سخنى را ايراد كند كهبدانوسيله ديگران ، تمام شدن سخن را درك كنند. مثلا بگويد: (سخن ما در اينجا بهپايان رسيد) و يا بگويد: درس ما در اينجا به پايان مى رسد و بقيه مطالب را - انشاء الله - در جلسه ديگر بيان خواهيم كرد. وامثال اينگونه سخنها كه پايان يافتن درس را به حاضران اعلام مى كند. و نيز آنگاه كهجمله (( (والله اعلم ) )) را بر زبان جارى مى سازد بايد بر اساس ياد خداباشد و به معنى و محتواى آن ، توجه و التفات كافىمبذول دارد. بسيار بجا و شايسته است كه معلم ، هر درسى را نيز با (( (بسم الله الرحمن الرحيم) )) افتتاح كند تا در آغاز و پايان كار خويش به ياد خدا باشد. و لذا اگر صرفاذكر و ياد خدا را نمودار پايان كار خويش قرار دهد (ولى آغاز كارش را با آميزه يادخداوند صفاء ندهد) ذكر و ياد او خالصانه پايان نخواهد گرفت و بالاخره كار او پاك وپاكيزه از شوائب و بگونه اى خالصانه براى خدا به شمار نخواهد رفت . 26- بايد درسها با نصايح اخلاقى پايان گيرد معلم بايد در خاتمه درس خود، نكات ظريف اخلاقى و حكمت ها و اندرزها و مطالبى را كهقلب و اندرون انسان را تصفيه و پالايش مى كند به شاگردان القاء نمايد تاشاگردان خالصانه و همراه با خشوع و انعطاف درونى ، و تواضع و خلوص نيت وصفاى باطن ، از جلسه درس بپراكنند؛ زيرا بحث صرف و مذاكره علمى خشك ، و عارى ازمسائل عاطفى و اخلاقى ، نيروئى را در دل ها به هم مى رساند كه گاهى از قساوت و سختدلى سر برمى آورد. (لذا او بايد با القاء مطالب سودمند در هر لحظه و زمانى محركدانشجو باشد تا به علم و دانش با آميزه اخلاص ، روى آورده و او را به منظوراستكمال معنويش تحت مراقبت گيرد و ميدانيم هيچ انگيزه اى بهتر و شايسته تر از نصايحاخلاقى معلم آنهم به هنگام فراغ از درس نيست . لزوم القاء نكات اخلاقى و تذكر پند و اندرز به شاگردان ، در صورتى شايسته استكه دروس ديگرى - كه بايد بلافاصله پس از آن ، تدريس گردد - در پيش نباشد،دروسى كه ممكن است تدريس آنها در درجه اول اهميت نسبت به القاء نصايح اخلاقى باشد.در چنين وضعى بايد - بر حسب اوضاع و احوال و اقتضاء شرايط - مساءله القاء نصايحاخلاقى را پس از انجام گرفتن دروس ضرورى ديگر؛ برگزار نمايد. 27- ختم جلسه درس با دعاء بايد معلم ، مجلس درس را - همان گونه كه با دعاء آغاز كرد - با دعاء نيز پايان دهد؛بلكه دعاء به هنگام پايان گرفتن درس ، شايسته تر، و به منظور اجابت ووصول به هدف ، نزديك تر است ؛ چون شاگردان (به خاطر اينكه در يك فضاى علمىبه سر مى بردند، و از چنين جوى استنشاق كردند) زير پوشش رحمت الهى قرار گرفتهو براى دريافت پاداش الهى ، آمادگى و ويژگى يافته اند. بايد دعاى معلم و شاگرد، شاملحال پيشوايان دينى و علماء در گذشته بوده ، و همه جامعه هاى اسلامى و تمامى مسلمين رادر بر گيرد. معلم و شاگرد بايد داراى خلوص نيت بوده و تمام رفتار خود را به خاطرخدا و در جهتى قرار دهند كه به خدا منتهى گردد تااعمال و رفتار آنان ، شايسته جلب مراتب رضاى پروردگار باشد. در حديث آمده است كه پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مجلس خويش را با دعاءبه پايان مى برد. و در اين باره حديثى (مسلسل ) وجود دارد كه مشهور است . و نشانميدهد كه آن حضرت ، جلسه خود را با دعاء، ختم مى فرمود. متن حديث اين است :رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) آنگاه كه از گفتگوى با ياران خود فراغت مى يافتو مى خواست از جاى برخيزد، مى فرمود: (( (اللهم اغفرلنا ما اخطاءنا و ما تعمدنا و ما اسررنا و ما انت اعلم به منا. انت المقدم وانت المؤ خر، لا اله الا انت ) )) خدايا از ما در گذر نسبت به گناهانى كه اشتباها مرتكب شديم و يا عمدا و از روى قصددچار آنها گشتيم ، و از خلافهائى كه در نهان انجام داديم ، و بالاخره از هر گناهى - كهتو نسبت به آنها از ما عالم تر و آگاه تر مى باشى - درگذر. خدايا تو پيش مى اندازىو توئى كه تاءخير ايجاد مى كنى ، جز تو هيچ معبودى شايسته پرستش و در خوربندگى نيست . 28- درنگ نمودن در جلسه درس پس از پايان گرفتن آن بايد معلم پس از برخاستن حاضران ، اندكى در جايگاه خود درنگ نمايد؛ زيرا در اين كار،براى معلم و شاگردان و حاضران ، فوائد و نتايج سودمند و آداب و آئين هائى به ثمرمى رسد كه همه آنها به معلم و شاگرد عائد مى گردد: 1- اگر در خاطر يكى از شاگردان ، تتمه و بقايائى از پرسشى ، ناگفته مانده باشدبتواند آنرا در اين فرصت كوتاه و در پايان درس ، با استاد در ميان گذارد؛ لذا بهتراست استاد، ديرتر از جاى خود برخيزد. 2- ممكن است براى يكى از شاگردان ، حاجت و نياز و مطلبى مانده باشد كه از بازگوكردن آن - پيش از فراغ استاد از درس - خوددارى كرده باشد، بايد معلم درنگ نمايد تانياز و مطلب خود را براى او باز كند. 3- در چنين صورتى معلم به وسيله درنگ در جلسه درس - به هنگام خروج ازمحل درس - براى شاگردان ، ايجاد مزاحمت نكرده و موجبات ناراحتى و تكلف را براى آنهافراهم نمى آورد. و نيز اگر معلم پيش از شاگرد ازمحل درس خارج شود، بانگ و سر و صداى كفش مشايعين و شاگردان - كه پشت سر استادحركت مى كنند - ممكن است حالتى دگرگونه در او به وجود آورد كه خود آفتى عظيم وخطرناك (از لحاظ ايجاد عجب و غرور) به شمار مى رود. 4- اگر معلم داراى مركب و وسيله نقليه باشد، در جمع شاگردان بر آن سوار نمى شود.و امثال آن (از فوائد ديگرى كه قهرا با درنگ نمودن معلم در جايگاه خويش ، عائد او وشاگردانش مى گردد). 29- تعيين مهتر و رئيس براى شاگردان لازم است معلم ، فردى هوشمند و زيرك را (به عنوان مهتر و سرپرست )، از ميان شاگردانتعيين كند كه حاضران و واردان را سر جاى مناسب با شئون و مقام آنان نشانده و به طرزنشستن آن ها سر و سامانى بدهد، خوابيده را بيدار،غافل را هشيار سازد، و به آنان امر و نهى كرده و كارهاى شايسته و ناشايست را به آنانگوشزد نموده ، و آنها را به شنيدن درس و گوش فرا دادن به آن و تمركز فكر نسبتبه سخنان استاد و سكوت و آرامش وادارد. بايد معلم ، يك رئيس و سرپرست (و خليفه ) ديگرى را نيز براى شاگردان تعيين نمايدتا او مسائل مبهم و پيچيده درس را براى شاگردانى كه استاد را كاملا درك نكرده اندبيان كند. و همان درس را براى شاگردانى كه خواهان تكرار آن مى باشند اعاده نمايد. وبالاخره او بايد مرجع و پناهگاه براى عده اى باشد كه آنان در پرسش از خود استاد،احساس شرم و حياء مى نمودند و هم اكنون بايد بدو مراجعه كنند. تعيين مبصر و خليفه براى جلسه درس ، موجب صرفه جوئى و صيانت فرصت و وقتگرانبهاى معلم ، و وسيله اى براى حفظ و نگاهبانى مصالح و منافع شاگرد مى باشد. 30- دعاء به هنگام برخاستن از جلسه درس آنگاه كه معلم از جاى خود برمى خيزد، اين دعاء را بخواند: (( (سبحانك اللهم و بحمدك . اشهد ان لا اله الا انت ، استغفرك و اتوب اليك ، (300) سبحان ربك رب العزة عما يصفون ، و سلام على المرسلين ، و الحمد لله رب العالمين ))) خدايا ترا تقديس و ستايش مى كنم ، گواهى مى دهم كه جز تو، معبودى دگر نيست . از توآمرزش مى جويم و به تو بازمى گردم . پروردگارى را تقديس مى كنم كه خداوندگارو صاحب عزت و سرفرازى است ، و تو از آنچه درباره ات مى گويند و وصفت مى كنند،منزهى . درود بر فرستادگانش . ستايش مطلق و حمد واقعى از آن خدائى است كهپروردگار جهانيان است . گويند: رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به هنگام برخاستن از مجلس خويش ، چنيندعائى را مى خواند. در بعضى از روايات آمده است كه سه آيه (( (سبحان ربك رب العزة عما يصفون ، وسلام على المرسلين ، و الحمد لله رب العالمين ) )) - كه در طى همين دعاء آمده است -كفاره مجلس درس و جلسه مذاكره و گفتگو مى باشد. و همان گونه كه هنگام برخاستن ازجلسه درس ، تلاوت اين سه آيه براى عالم و دانشمند، مستحب است براى هر كسى هم كهاز مكانى برمى خيزد، خواندن آن ها مستحب و مطلوب است ؛ ولى درباره عالم و معلم در مجلسدرس ، خواندن اين سه آيه ، مستحب مؤ كد مى باشد. نوع سوم : آداب و وظائف ويژه شاگرد بخش اول : آداب و وظائف شاگرد نسبت به خود اين آداب و وظائف ضمن (هشت امر) مورد بحث قرار مى گيرد: 1- تصفيه و پالايش دل از آلودگى ها بايد دانشجو قصد و نيت خود را تصحيح نموده و قلبش را از هر گونه آلودگى و نياتپليد و فرومايه ، تصفيه و تطهير كند تا براى پذيرش علم و حفظ و استمرار آن ،شايستگى و آمادگى يابد. در مباحث گذشته از عوامل تصفيه و تطهير باطن و پالايشدل ، سخن گفتيم . لكن در اينجا نيز همان مطلب را اعاده و تكرار مى كنيم تا دانشجو راهشدارى باشد، و دقيقا متوجه شود كه تصحيح نيت و تصفيه باطن ، از اسباب و زمينه هاىكسب علم و تحصيل دانش مى باشد. و سخن ما در اين مبحث مربوط به بررسىعلل و اسباب فوائد و مصالح اخروى اين موضوع مى باشد. يكى از فضلاء مى گويد: پاكسازى دل براىتحصيل علم و دانش ، همانند پاكسازى زمين براى كشت و زرع مى باشد. بنابراين ، بذرعلم و دانش در دل انسان - بدون تطهير و پاكسازى آن - رشد نمى كند و خير و بركت آنرو به فزونى نمى گذارد. چنانكه كشت و زرع در زمين بائر - كه از خس و خاشاك و سنگ، پاكسازى نشده است - رشد و نمو مطلوب خود را بازنمى يابد و بركاتى از آن عائدانسان نمى گردد. پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (در جسد آدمى پاره گوشتى استكه اگر سالم و صالح باشد تمام اندام انسان ، سالم خواهد بود. و اگر همان پارهگوشت رو به تباهى و بيمارى گذارد، تمام بدن به بيمارى و تباهى گرفتار مىشود. بدانيد آن پاره گوشت ، عبارت از قلب و دل آدمى است ) (301) . سهل بن عبدالله مى گويد: (اگر قلب به پليدى هائى آلوده باشد كه خداوندمتعال آن ها را ناخوش مى دارد، وارد شدن نور و روشنائى بر چنين قلبى ، حرام و ممنوعخواهد بود).(302) على بن حشرم گفت : از سوء حافظه خويش نزد وكيع (بن جراح )(303) ، گله ودرددل مى كردم . وكيع به من گفت : براى تقويت حافظه خود از سبك كردن بار گناه ومعصيت خويش مدد گير، (يعنى اگر مى خواهى نيروى حافظه تو پرتوان گردد گناه خودرا تقليل ده ). يكى از شعراء، همين گفتار را در دو بيت زير به رشته نظم درآورده است :
(( شكوت الى وكيع سوء حفظى
|
و فضل الله لا يؤ تاه عاصى ))
| نزد وكيع از سوء حافظه خويش ، گله و شكايت بردم . او مرا به ترك گناهان (بهمنظور تقويت حافظه ) ارشاد و راهنمائى كرد. و گفت : بايد بدانى كه علم ، رشحه اى از تفضل و بركات پروردگار است . وفضل الهى در اختيار گناهكار قرار نمى گيرد. 2- فرصت هاى زندگانى را بايد غنيمت شمرد شاگرد و دانشجو بايد فرصتهاى خوب زندگانى را غنيمت شمرده و در دوران آسودگىخيال و آسايش خاطر و نشاط و شادابى و جوانى و قدرت بدنى و بيدارى و هشيارى ذهن وسلامت حواس و عدم تراكم اشتغالات و فقدان عارضه هاى مختلف زندگانى ، بهتحصيل علم پرداخته و فرصت هاى خوب اين دوره ها را از دست ندهد. بخصوص بايد -پيش از آن كه حائز مقام و منصبى والا گردد وقبل از آنكه به علم و فضل مشهور و نامبردار شود - در اغتنام فرصت هاى دوران جوانى وبرنائى و نيرومندى ، براى تحصيل علم و اندوختن دانش ، ساعى و كوشا باشد؛ زيرا بهمحض آنكه انسان داراى مقام و منزلتى در جامعه شد و به علم و دانش نامور گرديد، نهتنها اين امر ميان اين شخص و درك كمالات معنوى و علمى او، بزرگترين مانع و فاصله راايجاد مى كند؛ بلكه چنين وضعى ، عامل پرتوان و انگيزه اى نيرومند وكامل خواهد بود كه نقصان و ركود علمى و اختلال را در چنين فردى به بار مى آورد. يكى از بزرگان مى گويد: پيش از آنكه در ميان جامعه و از ديدگاه توده مردم ، ازرياست و سرورى و بزرگوارى و جاه و مقام برخوردار شويد به كسب علم وتحصيل دانش و فراگرفتن بينش دينى قيام كنيد؛ زيرا اگر در چنين فرصتى به اندوختنذخائر علمى برنخيزيد، و در اين اثناء در ميان جامعه سربلند و فرازمند شويد از كسبعلم بيزار مى گرديد، و يا به خاطر مقام و موقعيت خود، ازتحصيل علم ، احساس شرم و حياء خواهيد كرد و در نتيجه علم و دانش را از دست مى نهيد. دانشمند ديگرى مى گويد: پيش از آن كه صاحب رياست و مديريت شويد، براى دانشاندوزى و كسب بصيرت دينى بكوشيد؛ زيرا به محض آن كه به رياست و مقامسرپرستى رسيديد تمام طرق و راه هاى علم آموزى در برابر شما مسدود گشته و راهىفراسوى كسب بينش دينى براى خويش نمى يابيد. در حديث آمده است : مثل و قضيه كسى كه در دوران خردسالى به دانش آموختن مى پردازد(ثبات و پايدارى محفوظاتش ) همانند نقش نشاندن بر سنگ مى باشد (كه اين نقش ،پايدار مى ماند). و آن كه در بزرگسالى به علم آموزى وتحصيل دانش قيام مى كند همانند كسى است كه بر روى آب ، مطالبى را نقش و نگار مىنمايد. (بديهى است كه اين نقش و نگار حتى براى يك لحظه نيز پايدار نخواهد ماند). از ابن عباس روايت كرده اند كه مى گفت : علم و دانش ، منحصرا نصيب افرادى خواهد گشتكه جوان و شاداب بوده (و در چنين دوره اى پوياى علم و دانش باشند). خداوندمتعال به همين نكته در قرآن كريم ، هشدار داده و فرموده است : (( (و آتيناه الحكم صبيا) )) (304) ما يحيى (عليه السلام ) را در كودكى (و دوران نشاط و شادابى )، از حكمت و بينش واستوارمندى و داورى درست ، بهره مند ساختيم . البته ضرورت تحصيل علم در خردسالى و آثار مطلوب آن - كه عبارت از ثبات وپايدارى معلومات مى باشد - از آن جهت است كه غالبا معلومات و محفوظات انسان در چنيندوره اى ، در ذهن انسان ، راسخ و پايدار مى ماند. ولى نبايد از اين مساءله چنين نتيجهگرفت كه بايد بزرگسالان را از آموختن علم ، منصرف ساخت ؛ (چون مسلما اين نتيجهگيرى ، تصورى باطل و بى اساس است )؛ زيرافضل الهى و مرحمت پروردگار، بسيار گسترده ، و كرم او سخت فزاينده ، وجود و بخششاو همواره در حال فيضان و بارش ، و ابواب رحمت و مهر و موهبت هاى او فراسوى همهبندگانش - در هر سن و سالى - گشوده و باز است . اگر كسى داراى قابليت و آمادگى باشد مى تواندمشمول احسان و مرحمت كامل الهى قرار گرفته و هدف مطلوب او فراهم آيد. (سن و كميت عمرانسان ، براى ايجاد قابليت ، دخالت كلى ندارد). پروردگار متعال مى فرمايد: (( (واتقوالله و يعلمكم الله ) )) (305) خداى را پرهيزكار باشيد كه او علم را در اختيار شما قرار مى دهد و آن را به شما مىآموزد. و درباره موسى (عليه السلام ) فرموده است : (( (و لما بلغ اشده و استوى ، آتيناه حكماء و علما) )) (306) آنگاه كه قدرت و نيروى او به كمال رسيد و قوايشاعتدال يافت (و پا به سن گذاشت ) علم و حكمت را به او اعطاء نموديم . و نيز خداوند متعال در قرآن كريم از زبان موسى (عليه السلام ) چنين حكايت مى كند: (( (ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما) )) (307) (در بزرگسالى ) - آنگاه كه از شما بيمناك بودم - از پيش شما گريختم ، و پروردگارمن پس از آن ، حكمت و دانش را به من موهبت فرمود. (اين آيات و ساير آيات ديگر به ما مى فهماند كه صغر و خردسالى - با وجود اين كهبراى ثبات و پايدارى معلومات ، بسيار مؤ ثر مى باشد - علت تامه موفقيت درتحصيل علم نيست . آرى انسان مى تواند در بزرگسالى تحصيلات خود را آغاز كند و درسايه كوشش و مجاهدت هاى بى دريغ ، به مقامات والاى علمىنائل گردد). گروهى از دانشمندان سلف ، تحصيلات خود را همزمان با بزرگسالى آغاز كردند وسرگرم دانش آموختن گرديدند و در كسب بينش دينى ، مجاهدت كردند تا سرانجام بهصورت اساطين و شخصيت هاى برجسته دينى و علمى درآمدند. از ميان همين دانشمندان ،فضلائى برخاستند كه در فقه و ساير علوم ديگر، آثارى گرانبها و مؤ لفاتىارزشمند تاءليف كرده و از خود به جاى گذاشتند. هر فرد عاقل و خردمندى بايد دوران عمر خويش را غنيمت شمرده و از ضايع ساختن دورانپرنشاط جوانى پيش گيرى كرده و در صدد حفظ و نگاهبانى و بهره بردارى از اين دورهآكنده و سرشار از شادابى و تحرك برآيد؛ زيرا باقيمانده عمر انسان (بقدرى گرانبهااست ) كه نمى توان آن را ارزيابى كرد و بهائى براى آن تعيين نمود. شاعرى مى گويد:
(( بقية العمر عندى ما لها ثمن
|
و ما مضى غير محمود من الزمن
|
يستدرك المرء فيها ما افات ويح
|
يى ما امات و يمحو السوء بالحسن ))
| از ديدگاه من ، نمى توان براى بازمانده عمر انسان ، قيمت و بهائى تعيين كرد. آن مقداركه گذشت ، زمان خوش و پسنديده اى نبود. انسان در بازپس مانده عمر خويش مى تواندآنچه را كه از دست داده جبران و تدارك كند، و وقت كشى هاى خود را دوباره احياء نمايد، وبدى را در سايه خوبى و كارهاى نيك ، محو و نابود نموده و زشتى ها را به زيبائى هامبدل سازد.
|
|
|
|
|
|
|
|