|
|
|
|
|
|
اشاره : گرچه واژه رحمان و رحيم در ترجمه هاى فارسى به بخشايشگر و بخشنده معنامى شود، ليكن بخشش معادل فارسى رحمان و رحيم نيست ، بلكهمعادل هبه ، جود و سخاوت و هيچ يك از اين الفاظ مفهوم رحمان را بيان نمى كند؛ زيرا دركلمه رحمان ، غير از اعطا چيز ديگرى كه از مبادى رحمت است اشراب شده است كه حديثمزبور به آن اشاره مى كند و آن انعطاف و مهر است . خداوند كه خود را رحمان و رحيممعرفى مى كند بدين معناست كه بخشش من با عاطفه و مهر همراه است و اگر بنده خداوندخود را به اين اسماى حسنى مى خواند، گذشته از جذب جود و عطا درصدد جلب انعطاف وگرايش مهربانانه اوست . در حقيقت ، رحمان دو چيز مى دهد: يكىاصل خواسته انسان ، مانند شفاى بيمارى يا مال و ديگرى مهر و عاطفه ، كه امرى معنوىاست و بسيارى از كمبودهاى روانى با آن جبران مى شود . ملك يوم الدين 4 گزيده تفسير خداى سبحان مالك مطلق جهانها و جهانيان است و چنين مالكيت نامحدودى در قيامت ظهور مىكند، نه آن كه در معاد حادث شود . خداوند كه مدبر و مربى انسانهاست با برپا كردنقيامت ، راه تكامل نهايى انسانها را مى گشايد و با اعتقاد به قيامت كه بهترينعامل رهايى انسان از تباهى است او را مى پروراند و در قيامت كه ظرف ظهور مالكيت مطلقخداست و در آن روز همگان به مالكيت حق اعتراف مى كنند ، انسانها را پاداش مى دهد و چنينخدايى محمود است . يوم در اين آيه به معناى ظهور است ، نه پاره اى از زمان و در قيامت همه ابعاد دين مانندتوحيد، اسماى حسناى خدا و اسرار و حقايق ديگر آشكار خواهد شد . اين آيه كريمه با تبيين نظام غايى آفرينش ، دليلى ديگر بر انحصار حمد به خداونداست ؛ چنانكه سندى براى معبود و مستعان بودن خداوند است و از اين رو با آيات گذشته وآينده مرتبط است . تفسير مالك : مالك ، ملك و مليك ، سه اسم از اسماى حسناى خداى سبحان است كه داراى ريشه واحد (ملكيا ملك ) و به معناى سلطه خاصى است كه زمينه ساز هر گونه تصرف در شى ء مملوكباشد؛ همانند سلطه اى كه انسان بر مال خود دارد يا استيلا و سلطه اى كه حاكمان برمردم دارند ( و به آن ملك گفته مى شود) ملك اعم از ملك است و از اين رو راغب مى گويد: ملك كسى است كه تصرف آمرانه و ناهيانه در توده هاى مردم داشته باشد ... و ملكمانند جنس است براى ملك . پس هر ملكى ملك است ، ولى چنين نيست كه هر ملكى ملك باشد . (765) معناى ديگرى كه در فرهنگهاى لغت براى ملك ذكر شده ، مانند، قوت ، شدت ، عزت و ...همه از لوازم و آثار سلطه مالكى است و نه معناى اصلى ملك . نامهاى مالك ، ملك و مليك ، هر سه در قرآن كريم آمده است : قل اللهم مالك الملك (766) (فتعالى الله الملك الحق ) (767) فى مقعد صدقعند مليك مقتدر (768) يوم : يوم در عرف به معناى پاره اى محدود از امتداد زمان است ؛ كم باشد يا زياد و از اين رو همبر فاصله بين طلوع و غروب خورشيد اطلاق مى شود و هم بر مقاطع وسيعترى از زمان .در قرآن كريم يوم به معناى ظهور نيز آمده است ؛ مانند:(كل يوم هو فى شاءن ) (769) در اين آيه كريمه يوم به معناى متعارف آن نيست ؛ زيراخود يوم به معناى متعارف نيز شاءن جديد فيض خداست و چون الفاظ براى ارواح معانىوضع شده است ، اين گونه استعمال حقيقى است ، نه مجازى . الدين : دين خضوع و انقياد در برابر برنامه يا مقرراتى معين است . بنابراين ، در معناى دين دو قيد معتبر است : يكى انقياد و خضوع و ديگرى اين كه آن انقياد در برابر برنامهخاصى باشد و اما مفاهيمى مانند: طاعت ، تعبد، محكوميت ، مقهوريت ، تسليم ، قانون يا جزا،معناى اصلى كلمه دين نيست ، گرچه به آن نزديك و از لوازم آن است . برهانى ديگر بر اختصاص حمد آيات دوم و سوم سوره مباركه حمد مشتمل بر چهار برهان بر اختصاص حمد به خداىسبحان بود . آيه كريمه (مالك يوم الدين ) نيز با بيان اسمى ديگر از اسماى حسناىخداوند سبحان ، برهانى ديگر بر ضرورت حمد و اختصاص به ذات اقدس الهى است .تقرير برهان بدين گونه است : خداى سبحان مالك مطلق سراسر عوالم هستى است و مالكيت مطلق او در آن روز ظهور مى كندو چون صاحب چنين سلطه و مالكيتى محمود و مشكور است ، بنابراين خداى سبحان محمود ومشكور است . توضيح اين كه ، خداى سبحان مدبر و مربى انسانهاست و چون بدون حيات جاويد ابدىراه كمال انسانى مسدود خواهد بود، با برپا كردن قيامت ، راهتكامل نهايى انسان را باز مى كند و چون رها كردن انسانها بهحال خود، عامل تباهى آنان خواهد شد، آنان را به خود وا نمى گذارد، بلكه با اعتقاد بهقيامت و ياد معاد كه بهترين عامل رهايى انسان از تباهى است (770)، آنان را مى پروراندو سرانجام نيز در قيامت پاداش كار نيك آنان را مى دهد . بنابراين ، خداى سبحان اولا: با برپا كردن قيامت ، راهتكامل انسان را باز و هموار مى كند . ثانيا، با اعتقاد به قيامت و يا معاد آنان را تطهير مىكند و ثالثا، در قيامت پاداش نيكوكاران را به آنان عطا مى كند . از اين رو خداى سبحان ،محمود و مشكور است . آيه كريمه (مالك يوم الدين ) افزون بر آن كه برهانى بر ضرورت حمد خداى سبحاناست و از اين جهت با گذشته مرتبط است ، سندى براى معبود و مستعان بودن خداوند نيز هست و از اين جهت با آيه بعد ارتباط دارد . اختلاف مفسران در لفظ و معناى آيه در آيه كريمه (مالك يوم الدين ) دو مسئله مورد اختلاف است : 1 مفسران اختلاف دارند كه آيا كلمه مالك مى تواند همچون رب العالمين، الرحمن و الرحيم صفت براى اسم معرفه اى ماننند الله باشد يا نه (771) .برخى گفته اند: در كلمه مالك زمانحال يا استقبال مطرح نيست ، بلكه استمرارى است و اسمفاعل استمرارى با اضافه شدن مى توان صفت براى اسم معرفه اى مانند الله قرار گيرد. (772) برخى ديگر اين سخن را ناتمام دانسته ، گفته اند: چون قيامت هماكنون موجود نيست ، از اين رو مالك در اين آيه كريمه معناى استقبالى دارد و به معناىيملك است و چنين اسم فاعلى با اضافه ، كسب تعريف نمى كند و از اين رو صفتبراى الله كه معرفه است قرار نمى گيرد . (773) در اين اختلاف حق با گروه نخست است ؛ زيرا مالك در اين جا صفت مشبهه است و بر استمراردلالت دارد؛ چون قيامت هم اكنون موجود است و با برچيده شدن نظام دنيا انسان وارد قيامتمى شود . تفصيل و اثبات اين مطلب در بخش لطايف و اشارات همين آيه خواهد آمد . 2 كلمه مالك را بيشتر قاريان ملك قرائت كرده اند و بسيارى از مفسران نيز همينقرائت را ترجيح داده اند؛ گرچه قرائت مالك اكنون مشهورتر است . مالك از ملك ،و ملك از ملك مشتق است و مالك بودن خداوند همان قيوميت او نسبت به موجودات و تقومموجودات به اوست . ملك بودن خداوند نيز همان سلطنت ، نفوذ و فرمانروايى او براشياست . هر يك از طرفداران قرائت ملك و مالك براى ترجيح قرائت مورد نظرخود ادله اى اقامه كرده اند: دليل قائلان به ترجيح قرائت ملك ، اضافه آن به ظرف زمان (يوم ) است ؛ مالك بهزمان اضافه نمى شود؛ بر خلاف ملك كه در تعبيراتى همچون ملك عصر ملكدهر و ... به زمان اضافه مى شود؛ اما گفته نمى شود: مالك عصر . پاسخى كه به اين استدلال داده شده ، اين است كه فرق ميان مالك و ملك در اضافه بهزمان ، در مالكيتهاى اعتبارى است . نه حقيقى ؛ اما خداى سبحان كه مبداء و منشاء حقيقىاشياست همان گونه كه تعبير ملك درباره او درست است تعبير مالك نيز صحيح است وخداى سبحان منشاء هستى هر موجودى است ؛ چه زمان و چه غير زمان و همهمعلول او هستند؛ پس ملك و ملك همه اشيا، زمان و غير زمان ، از آن اوست . او هم مالك زمان استو هم مالك غير زمان . طرفداران قرائت مالك مى گويند: يكى از وجوه ترجيح قرائت مزبور وسعتمفهومى آن است ، به گونه اى كه ملك را نيز در بر مى گيرد زيرا خداى سبحان هم مالكبدنه موجودات امكانى است و هم مالك نفوذ و سلطه بر آنها و هم مالك نفوذ و سلطهديگران : لله ملك السموات و الاءرض (774) قل اللهم مالك الملك (775) . سلطه صاحبان سلطه ، حق باشد ياباطل ، عطيه خداست ، با اين تفاوت كه سلطه حق پاداش است و سلطهباطل مهلت و استدراج خداى منتقم و قهار: و لا يحسبن الذين كفروا اءنما نملى لهم خيرلاءنفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين (776) پس هر نفوذى عطيهخداست و خدا بر اين نفوذها نيز سلطه مالكى دارد . قرآن كريم هم ملك آسمانها و زمين را از آن خدا دانسته ، مى گويد سلطنت به دست اوست :(تبارك الذى بيده الملك ) (777)، كه اين ملك نفوذ و فرمانروايى ، بر بدنه اشياستو هم ملكوت نفوذ و فرمانروايى را به دست خداى سبحان مى داند، كه بر ارواح و باطناشياست : فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء (778) . با اين امتياز كه آن جاسخن از ملك است از اسماى جماليه به عنوان تبارك و آن جا كه سخن از ملكوتاست از اسماى جلاليه به نام سبحان ياد مى كند . ترجيح قرائت مالك كلمه يوم و يومئذ در بيشتر استعمالهاى قرآنى آن ، مربوط به جهانآخرت (برزخ و قيامت ) است و در همه آن موارد به صورت ظرف مطرح شده است ، نه مملوكو اين زمينه اى است براى استيناسى قرآنى كه بر اساس آن مى توان در آيه كريمه(مالك يوم الدين ) نيز آن را ظرف دانست ، نه مملوك ؛ مانند اين كه گفته شود: قاضىيوم الدين ، شفيع يوم الدين ؛ پس سخن در اين نيست كه خدا مالك يوم الدين ويوم الدين مملوك خداوند است ، بلكه سخن در اين است كه مالكيت مطلق خداى سبحان نسبتبه همه اشيا در آن ظرف خاص ظهور مى كند و اين معنا با قرائت مالك سازگارتر است . بنابراين ، معناى آيه كريمه (مالك يوم الدين ) اين است كه در آن روز خدا مالك اشياست ومالكيت او در آن روز بر همگان ظاهر مى شود، نه به اين معنا كه خداوند مالك آن روز است .(779) معناى مالك يوم الدين بنا بر ترجيح قرائت مالك ، بيانگر چهره اثباتى همان حقيقتى استكه آيه كريمه يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الاءمر يومئذ لله (780) چهرهسلبى آن را بيان مى كند . گرچه مالكيت مطلق خداى سبحان بر اشيا، اختصاصى به جهان آخرت ندارد، ولى چوناين حقيقت در آن روز به خوبى بر همگان رخ مى نمايد و همه به آن اعتراف مى كنند، يومالدين به صورت ظرف مالكيت الهى در آيات قرآن كريم مطرح شده است . يوم در قرآن همان گونه كه گذشت ، مراد از يوم در بيشتر استعمالهاى قرآنى آن ، جهان آخرت است ،مانند (يوم الدين )، (اليوم الاخر ) (781) (يوم يقوم الروح ... ) (782)، يوم لاتملك نفس لنفس شيئا و الاءمر يومئذ لله (783) و به معناى روز درمقابل شب يا در برابر ماه و سال نيست . همچنين به معناى مجموع شب و روز هم نيست .(784)، بلكه به معناى ظهور است ؛ همان گونه كه در آيه شريفه(كل يوم هو فى شاءن ) (785) مقصود اين نيست كه خداوند در هر شبانه روز يا در هرروز ( در مقابل شب ) كارى دارد؛ زيرا خود روز هم شاءنى از شئون الهى و كارى از كارهاىاوست . پس (كل يوم ) به معناى كل ظهور است و روز قيامت به معناى ظهور بودن آناست . در قيامت همه كثرتها به وحدت بازگشته ، براى همگان معلوم مى شود كه يك واحد استكه عالم را اداره مى كند و با ظهور توحيد، پندار تثنيه و تثليث رخت بر مى بندد؛ برخلاف آغاز آفرينش كه چون روز ظهور كثرت از وحدت است ، سخن از (يومين )، (اءيام ) و(ستة اءيام ) است . (786) پس روز در مقابل شب ، شبانه روز وسال و ماه نيست ؛ زيرا وقتى آسمانها و زمين طومار گونه برچيده شد، ديگر حركت وضعىو انتقالى زمين يا كره ديگر مطرح نيست تا از آن شب و روز وسال و ماه پديد آيد، بلكه بساط متحرك و حركت برچيده مى شود . بنا بر اين كه روز در يوم الدين و آيات مربوط به قيامت به معناى ظهور باشد، بايد بيان شود كه ظهور چه چيزى مراد است . از آيات فراوانى كه قيامت را (يوم الدين ) معرفى مى كند، بر مى آيد كه قيامت ، روزظهور دين است ؛ مانند: و ان الفجار لفى جحيمَ يصلونها يوم الدينَ و ما هم عنها بغائبين (787) و از آن جا كه دين معانى و مصاديق فراوان و گوناگونى از جملهجزا دارد، به قيامت روز جزا نيز گفته مى شود، ولى جزا، تنها بخشى از دين (به معناى جامع آن ) است كه در آيه (ان الدين عند الله الاسلام ) (788) و مانند آناستعمال شده است . در قيامت دين با همه ابعادش ظهور مى كند . لطايف و اشارات 1 نقش ياد معاد در هدايت و تربيت قرآن كريم كتاب هدايت و تربيت انسان است : ذلك الكتاب لا ريب فيه ، هدى للمتقين (789) و چون مهمترين عامل در هدايت انسان ، اعتقاد به قيامت و ياد معاد است و فراموشىروز حساب اساسى ترين عامل تبهكارى و مبتلا شدن به عذاب است : لهم عذابشديد بما نسوا يوم الحساب (790)، در بسيارى از آيات قرآن كريم ، سخن از معادو قيامت به ميان آمده است . با فراموش كردن روز حساب ، حتى اعتقاد به ربوبيت مطلق خداى سبحان و اين كه اوسراسر عالم را مى پروراند نيز در تهذيب روح مؤ ثر نيست ؛ اما اگر انسان خود را دربرابر رب العالمين مسئول دانست و معتقد بود كه روزى بايد پاسخ گوى همه كارهايشباشد، اين اعتقاد، در تهذيب و تزكيه جان او مؤ ثر است . در سوره مباركه حمد، در كنار رحمت الهى سخن از مالكيت يوم الذين است تاانسانها را بين خوف و رجا بپروراند . اگر خداى سبحان تنها به عنوان رحمان و رحيممعرفى شود و همواره سخن از رحمت حق باشد، زمينه تجرى و غرور انسان فراهم مى شود،اما اگر خداى رحمان و رحيم با صفت (مالك يوم الدين ) نيز شناخته شود، انسان در ميانبيم و اميد حركت مى كند؛ زيرا مى داند روز پاداش ، هم بهشتى سراسر رحمت داردو همجهنمى سوزان كه هيچ رحمتى در آن نيست : دار ليس فيها رحمة . (791) خداى سبحان انسانها را بين خوف و رجا مى پروراند . از اين رو در مقام تشويق بهفراگيرى دانش نيز ابتدا از مدح علم و نابرابرى عالمان وجهال سخن نمى گويد، بلكه از قنوت ، نيايش ،ابتهال و ناله در دل شب و سجود و قيام در آن سخن مى گويد و از ترس آخرت ودل بستن به رحمت پروردگار ياد مى كند و آنگاه مى فرمايد: آيا عالمان با جاهلانبرابرند؟ : اءمن هو قانت اناء اليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجو رحمة ربهقل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون (792) . علم ابزار كار است ، نه هدفو ارزش و حرمت آن بعد از تهذيب و وارستگى است و وارستگى نيز با حركت بين خوف ورجا حاصل مى شود . انسان هرگز نمى تواند به پايان كار خود اميدوار بوده ، بر اين اميد تكيه كند؛ زيرااگر كسى مراقب خويش نبود و خود را به خدا نسپرد، ممكن است در لحظه اى (793)ايمانش بر باد رود و كافر گردد؛ چنانكه ممكن است بر اثر بيدارى ، در واپسين لحظهها، دلى متوجه حق ، و كافرى به خدا مؤ من گردد . پس بايد از عاقبت كار خويش ترسيد وبه رحمت خداوند نيز اميد داشت . آيه ديگرى كه پرورش الهى انسان بر اثر حركت بين خوف و رجا را بازگو مى كند ايناست : قل اءغير الله اتخذ وليا فاطر السموات و الاءرض و هم يطعم و لا يطعمقل انى اءمرت اءن اءكون اءول من اءسلم و لا تكونن من المشركينَقل انى اءخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم (794) اين دو آيه كريمه بيانگر همان تثليثى است كه درباره عابدان ، در روايات مطرح شدهاست : گروهى از عابدان ، خدا را از خوف دوزخ عبادت مى كنند و دسته اى به شوق بهشتو گروه سوم كه آزادگانند از روى عشق . در اين آيه ابتدا سخن از گروه سوم ، يعنى احرار است كه خدا را چون (فاطر السموات والاءرض ) است به عنوان ولى بر مى گزينند، نه چون به آنان نعمتى داده يا در صورتمخالفت و عصيان ، كيفرشان مى كند . اين عبادت آزادگانى است كه تحت ولايت الله بهسر مى برند . گروه دوم خدا را با تعبير (و هم يطعم و لا يطعم ) ياد مى كنند و او را از آن روى كهمربوب خود را چه در دنيا و چه در بهشت ، با اطعام و انعام مى پروراند، عبادت مى كنند واين عبادت بر اثر شوق نعمت و علاقه به بهشت است . گروه سوم كه عبادتى خائفانه و بردگانه دارند مى گويند: اگراهل معصيت باشيم از عذاب روز بزرگ قيامت مى هراسيم . بنابراين ، در تعليم دينى خوف و رجا در كنار هم ذكر مى شود . ديگر اسماى حسناى خدامانند (رب العالمين )، (الرحمن ) و (الرحيم ) براى انسان شوق انگيز است ، ولى (مالك يومالدين ) هراس آور؛ زيرا نشانه آن است كه اگر كسى راه عصيان پيش گرفت و تن بهآلودگى داد گرفتار كيفرى است كه در قيامت ظهور مى كند و كيفر او به دست خدايى استكه خود را جهت تهديد و تخويف (795)، به قائلان الوهيت عيسى (عليه السلام ) اينگونه معرفى مى كند: لقد كفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريمقل فمن يملك من الله شيئا ان اءراد اءن يهلك المسيح ابن مريم و اءمه و من فى الاءرض جميعا (796) آنان كه مسيح پسر مريم را خدا پنداشتند كافر شدند . بگو اگرخداوند بخواهد عيسى و مادرش و همه اهل زمين را يك جا از بين ببرد چه كسى را ياراىايستادگى در برابر اوست ؟ غرض آن كه ، از خدايى كه مالكيت مطلقش در قيامت اينگونه ظهور مى كند و سراسر نظام كيهانى را برق آسا دگرگون مى كند بايد ترسيد. حاصل اين كه ، اسم مبارك ( مالك يوم الدين ) افزون بر اين كه حد وسط برهان براىاثبات حصر حمد براى خداى سبحان و نيز رابطى براى آيات قبلى با بعدى است ، دركنار (الرحمن الرحيم ) ذكر شد، تا عبادتها و گرايشهاى انسان يك جانبه نباشد، بلكههمواره بين خوف و رجا حركت كند . 2 مالكيت حقيقى و اعتبارى ملك كه مبداء اشتياق مالك است ، اقسامى دارد؛ در نتيجه مالكيت هم انحاى متعدد دارد: قسم يكم ، مالكيت اعتبارى است ؛ مانند مالكيت انسان نسبت به لباس و خانه خودش . اينمالكيت در حوزه امور اعتبارى و در حيطه قراردادهاى عقلايى است و با خريد و فروش وساير معاملات ، قابل تغيير است ؛ چنانكه مالك خانه ، پس از فروش ، تنها مالك عوضآن است و ديگر مالك خانه نيست . قسم دوم كه برتر از قسم نخست است مالكيت حقيقى محدود است ؛ مانند مالكيت انساننسبت به اندام و جوارح خويش . انسان با اراده مى تواند در جوارح خود، مانند چشم وگوش ، تصرف كند . اين مالكيت حقيقى است . اما چون خود انسان موجود محدودى است ،مالكيت وى نيز محدود خواهد بود . قسم سوم كه برتر از دو قسم گذشته است ، مالكيت حقيقى مطلق است و آن مالكيتنامحدود خداى سبحان نسبت به عالم است . همان گونه كه علت تامه ، مالك همه شئونهستى معلول خويش است ، خداى سبحان نيز قيوم سراسر نظام هستى و مالك همه شئون آناست و همه موجودات ، ملك و معلول و متقوم به او هستند . مالكيتى كه در روابط اجتماعى انسانها مطرح است و به انسانها اسناد داده مى شود، مانند:(لا تاءكلوا اءموالكم بينكم بالباطل ) (797)، همان مالكيت اعتبارى است و اعتبار آنبراى نظم امور اجتماعى است ؛ اما وقتى سخن از رابطه انسان با خداست ، مالكيت حقيقىنامحدود مطرح است . از اين رو قرآن كريم مى فرمايد: از اموالى كه خداى سبحان شما رادر آن خليفه خود ساخت انفاق كنيد و اءنفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه (798) واتوهم من مال الله الذى اتاكم (799) پسمال حقيقتا از آن خداست كه آن را در اختيار انسان گذاشته است و انسان در مورداموال ، خليفه خداست . استفاده اين مطلب از آيهاول اگر دشوار باشد، از آيه دوم آسان است . بنابراين ، در مسائل اقتصادى كه بر پايه روابط اجتماعى تنظيم مى شود، هر كس از راهمشروع مالى كسب كند، مالك آن است و ديگران بدون اذن او نمى توانند در آن تصرف كنند؛اما در رابطه انسانها با خداى سبحان ، ملك و مالك ، همه ملك خدا هستند . امام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در تفسير (لاحول و لا قوة الا بالله ) مى فرمايد: خداوند مالك است و او ما را مالك كرده است . پسمادامى كه مال او در اختيار ماست تكليفى داريم و با بقاى آن تمليك ، اين تكليف باقى است: انا لا نملك مع الله شيئا و لا نملك الا ما ملكنا فمتى ملكنا ما هو اءملك به منا كلفنا ومتى اءخذه منا وضع تكليفه عنا (800) 3 ظهور مالكيت مطلقه در قيامت قرآن كريم در آياتى چند ملك و ملك جهان آفرينش را به خداى سبحان نسبت مى دهد؛ مانند اءلم تعلم اءن الله له ملك السموات و الارض و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير (801)، و ما اءدريك ما يوم الدينَ ثم ما اءدرئك ما يوم الدينَ يوم لا تملك نفسلنفس شيئا و الاءمر يومئذ لله (802) . آيه نخست درباره فرمانروايى خدا برآسمانها و زمين است و آيه دوم كه ملك و ملك يوم الدين را به طور مطلق براى خدا ثابت مىكند، با تعبيرهايى مشعر بر عظمت قيامت ، مى گويد: در آن روز مالكيت براى احدى در هيچموردى نيست ؛ نه كسى مالك كارهاى خويش است و دستور وى در آنها نافذ است و نه مالككارهاى ديگران و يا مسلط بر شئون آنان خواهد بود، بلكه مالكيت همه كارها و اداره همهامور از آن خداست . بنابراين ، چه در يوم الدين و چه در غير آن ، ملك و ملك مخصوص خداى سبحان است و احدىبا او شريك و سهيم نيست و چنين نيست كه در مقام ثبوت ، ملك يا ملك تقسيم و تقسيط شدهباشد، بلكه اين حديث تنها مربوط به مقام اثبات است ؛ يعنى امروز ما نمى دانيم كار بهدست كيست ، ولى در قيامت كه روز ظهور حق است : (ذلك اليوم الحق ) (803)، معلوم خواهدشد كه كار به دست ديگرى بود و انسان گاهى به عنوان اعتماد به نفس خود رافريب مى داد و گاهى به عنوان تشكر از مخلوق به ديگران پناهنده مى شد، ولىفردا مى فهمد كه كار تنها به دست خدا بوده و هست وعلل و اسباب ظاهرى همه از شئون فاعليت خداى سبحان است . ما تنها اواسط سلسله را مىبينيم و از آغاز آن غافليم .از اين رو خود يا ديگران رافاعل مى پنداريم و براى آن كه به اعتماد به غير خدا رنگ دينى بدهيم به عنوان اين كهبى تشكر از مخلوق نمى توان شاكر خالق (804) بود از ديگران تشكر مى كنيم . بر اين اساس ، يومئذ در (و الاءمر يومئذ لله )، ظرف انكشاف حق است ، نه ظرفاختصاص يا مالكيت و اين آيه ناظر به مقام اثبات و كشف است ، نه ثبوت و تحقق و اينهمان مسلك توحيد افعالى است كه به مقتضاى آن ، انسان و هرفاعل ديگر درجه اى از درجات و شاءنى از شئون فاعليت خداى سبحان است ؛ آب و غذا كهبرطرف كننده تشنگى و گرسنگى است و آتش كه حرارت بخش و دارو كه شفابخش است ،همه از شئون فعلى و درجات فاعليت خداوند است و هيچ گونه استقلالى در تاءثير وفاعليت ندارد؛ زيرا كارها به آنها سپرده نشده است و فاعليت و مقامفعل حق تعالى امرى نامحدود است واز اين رو مى توان همه كارها و از جمله شفا را به اونسبت داد: ( و اذا مرضت فهو يشفين ) (805)؛ زيرا خداى سبحان ، در مقامفعل ( و نه در مقام ذات ) با دارو به بيمار شفا مى دهد . انسان نيز در كارهاى خود درجهاى از درجات فاعليت خداى سبحان است . (806) پس در قيامت آشكار مى شود كه خداى سبحان فرمانرواى مطلق بوده ، هست و خواهد بود واين مطلب از آيات ديگرى نيز استفاده مى شود، مانند: الف : يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شى ء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار (807) در آن روز سؤ ال مى شود كه ملك و سلطنت از آن كيست و اين بدان معنا نيستكه ديروز از آن ديگرى بوده است و پاسخ اين است كه فرمانروايى مخصوص خداى واحدقهار است . ب : (فتعالى الله الملك الحق ) (808) . اين آيه كريمه خداوند را به طور مطلق ملك معرفى مى كند و بر اين اساس فرض ندارد كه او در دنيا ملك و نافذ الكلمه نباشد. او كه مالك ملك و سلطنت است ، گاه اين سلطنت را مى دهد و گاهى مى گيرد؛ مثلا انسان رامالك چشم و گوش مى كند: اءمن يملك السمع و الاءبصار (809) . مالك حقيقىچشم و گوش انسان ، خداى سبحان است و مالكيت انسان نسبت به اندام و جوارح خود بهاعطاى الهى است و در لحظه اى كه اراده كند آن را بستاند، ديگر اجازه بستن چشم گشودهرا نيز به انسان نخواهد داد و با اين كه ساده ترين كارها به ظاهر، همين بستن چشم است ،گروهى در هنگام احتضار از انجام اين عمل نيز عاجزند و با چشم باز مى ميرند . بنابراين ، نفوذ و تسلط مطلق خدا در قيامت ظاهر مى شود، نه حادث ؛گرچه براى برخى انسانها امروز نيز اين حقيقت آشكار است . موحدكامل آنچه را ديگران پس از مرگ مى بينند، هم اكنون مشاهده مى كند. ادعيه امامان معصوم(عليهم السلام ) نشانه آن است كه آنان حقيقت (و الاءمر يومئذ لله ) را در دنيا مى ديدند واين اثر توحيد افعالى است . حضرت امام رضا (عليه السلام ) در سجده نماز به خداعرض مى كرد: در احسانهايى كه بر من روا داشتى نه خود نقش داشتم و نه ديگران ... وهر نيكى كه به من رسيد از جانب تو بود: لك الحمد ان اءطعتك و لا حجة لى ان عصيتك ولا صنع لى و لا لغيرى فى احسانك و لا عذر لى ان اءساءت ، ما اءصابنى من حسنة فمنكيا كريم اغفر لمن فى مشارق الاءرض و مغاربها من المؤ منين و المؤ منات (810) ج : لله ملك السموات و الاءرض (811) آيات گذشته مالكيت و فرمانروايى خداى سبحان را به زبان اثبات بيان مى كرد .برخى از آيات نيز همين حقيقت را به لسان نفى بيان مى كند؛ مانند: الف : و لم يكن له شريك فى الملك (812) . اگر از آياتى همچون (لله ملكالسموات و الاءرض ) كه به لسان اثبات است ، انحصار ملك و ملك در خداى سبحان رااستفاده نكنيم ، از آياتى مانند و لم يكن له شريك فى الملك به خوبى استفاده مىشود . ب : خداى سبحان درباره مؤ منان و موحدان راستين مى فرمايد: اينان كسانى هستند كه بههيچ نحو براى خدا شريك قائل نيستند يعبدوننى لا يشكرون بى شيئا (813) وچون خدا هيچ شريكى در ملك ندارد، قهرا ملك و سلطنت و نفوذ تنها از آن اوست . ج : خداى سبحان به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: بگو من مالكهيچ سود و زيانى براى خودم نيستم (چه رسد براى شما)، مگر آنچه را خداوند بخواهد: قل لا اءملك لنفسى ضرا و لا نفعا الا ما شاء الله (814) اين آيه كه صريحتر ازآيات گذشته است به خوبى بر اختصاص مالكيت مطلق به خداى سبحان دلالت دارد.(815) د: قرآن كريم خطاب به بت پرستان مى فرمايد: اگر از غير خدا در نظام تكوين كارىساخته باشد چهارگونه قابل تصوير است : يكم اين است كه مستقلا مالك ذره اى از ذرات جهان هستى باشد . دوم اين كه با خدا در مالكيت چيزى شريك باشد . سوم آن كه در تدبير امور، پشتيبان و دستيار خداوند باشد، نه مالك يا شريك . چهارم آن كه به عنوان شفيع ، تنها حق تضرع داشته باشد و با شفاعت بتواند در عالمكارى انجام دهد . آنگاه سه فرض اول را محال و فرض چهارم را روا مى شمارد، آن هم بهاذن خداى سبحان و به وسيله كسانى چون پيامبران ، اوليا و فرشتگان : قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله لا يملكونمثقال ذرة فى السموات و لا فى الاءرض و ما لهم فيها من شرك و ما له منهم من ظهيرَ و لاتنفع الشفاعة عنده الا لمن اءذن له (816)؛ به بت پرستان بگو بتهايى را كه بهجاى خدا مى پرستيد بخوانيد كه اينان مالك هيچ ذره اى در آسمانها و زمين نيستند ( نفىفرض اول ) و در آسمان و زمين سهمى نيز براى خدايان شما نيست (نفى فرض دوم ) وهيچ يك از آلهه زمينى يا آسمانى شما پشتيبان خدا نيز نخواهد بود ( نفى فرض سوم ) . پس غير خدا نه بالاستقلال نه بالاشتراك و نه بالمظاهرة مالك ذره اى نيست ؛ اما راه شفاعتبراى كسانى كه از جانب خداوند ماءذونند، گشوده است ؛ به اين معنا كه بر اثرابتهال و تضرع شفيع ، عدل الهى با رحمتش ضميمه و حساب انسانهابا شفع جفت شدن عدل و رحمت ، رسيدگى مى شود و گرنهتحمل عدل محض خداى سبحان دشوار است . از اين رو در دعا مى گوييم اللهم عاملنابفضلك و لا تعاملنا بعدلك ؛ بار خدايا با اسم حسنعدل و فضل با ما رفتار كن ، نه باعدل تنها . پس شفاعت و وساطت برخى موجودهاى جهان امكان به اذن خداى سبحانمحال نيست و خداى سبحان به پيامبران ، امامان و اوليايش چنين اذنى داده است ، نه بهبتهايى كه كارى از آنها ساخته نيست . حاصل اين كه ، خدا هم در دنيا مالك است و هم در آخرت و در قيامت اين حقيقت ، كاملا آشكار مىشود و قيامت ظرف ظهور مالكيت خداست ، نه ظرف تملك او . با توجه به آياتى كه تاكنون مطرح شد روشن مى شود كه معناى آيه كريمهفاليوم لا يملك بعضكم لبعض نفعا و لا ضرا (817)نيز اين هست كه شما تنها درقيامت نسبت به يكديگر مالك نفع و ضررى نيستيد و در دنيا مالك بوديد، بلكه بدينمعناست كه در قيامت ، حقيقت مالكيت مطلق خدا و نزاهت او از شريك در ملك ، بر همگان آشكارخواهد شد . گرچه در همين دنيا نيز اين حقيقت مسلم براى گوينده لو كشف الغطاء منازددت يقينا (818) و شاگردان راستين او مكشوف و بى پرده است . بنا بر آنچه بيان شد، سخن نارواى فرعون درباره فرمانروايى خود (اءليس لى ملكمصر ) (819)، نشانه آن است كه او رب العالمين را نشناخته بود و هر كس بگويد:امروز كار در اختيار ما و فردا به اختيار خداست ، انديشه اى فرعونى دارد، نهتوحيدى ؛ زيرا مالكيت خدا نسبت به امروز و فردا يكسان است و اين حقيقتى است كه در قيامتبر همگان آشكار خواهد شد و فهم آن در دنيا براى گروهى دشوار است (820) و باتحليل معلوم مى شود كه بسيارى از انديشه ها و عقايد انحرافى فرعونى است . كسى كه خود را در شاءنى از شئون ، مالك يا ملك دانست ، او موحد نيست . موحد كسى استكه با خدا بيعت كند و بيعت بدين معناست كه جان ومال خود را به خدا بفروشد و آنگاه بگويد: لا اءملك لنفسى ضرا و لا نفعافروختنچيزى با مالك بودن آن پس از فروش سازگار نيست . همان گونه كه پس از فروشكالا، ديگر خود را مالك آن نمى دانيم ، پس از بيع و بيعت خويش با خدا نيز نبايد خود رامالك خويش بدانيم . موحدى كه خود را مالك هيچ نفع و ضررى نمى داند، اگر در شئون هستى خود مانند چشم وگوش نيز بخواهد تصرف كند، بايد از مالك حقيقى اجازه بگيرد؛ زيرا آن فروخته و خودرا مالك نمى داند و گرنه چنين تصرفى در ملك غير و بدون اذن مالك خواهد بود . البتهتعبيرهاى بيع ، شراء، اجر و مانند آن در متون دينى ، تشويقىاست و گرنه ، ما نه بالاصاله مالك چيزى هستيم تا آن را به خدا بفروشيم و نه از اوطلبى داريم تا از او بستانيم و نه به سواد او كارى كرده ايم تا شايسته اجر و پاداشاز او باشيم . تذكر: قيامت نه تنها ظرف ظهور مالكيت خداوند، بلكه ظرف ظهور همه اوصاف اوست ؛ چهاوصاف جمالى ، مانند ملك و چه اوصاف جلالى ، مانند قدوس . در قيامتآشكار مى شود كه خداى سبحان همواره قدوس ، سلام ، مؤ من ، مهيمن و ... بوده و هست . خداى سبحان در قيامت هم در چهره اءرحم الراحمين ظهور مى كند و هم در چهره (اءشدالماقبين . البته معرفت اكتناهى همه اسماى حسناى الهى مقدور كسى نيست ، ليكناصل توحيد و نزاهت خداوند از هر گونه شريك ، در قيامت كاملا معلوم مى شود . 4 قيامت ، هم اكنون موجود است در بحث تفسيرى گذشت كه قيامت هم اكنون موجود است . اين مدعا با براهين عقلى و شواهدنقلى قابل اثبات است كه به برخى از شواهد نقلى آن اشاره مى شود: يكم : قرآن كريم از بى توجهى تبهكاران نسبت به معاد، به غفلت تعبير مىكند: لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد (821) .تبهكار را در محكمه عدل الهى حاضر كرده ، او را به قيامت و عذابش آگاه مى كنند و مىگويند: تو از اين حقيقت ، يعنى انقطاع اسباب و انساب و رجوع همه اشيا به مبداء قهار درقيامت ، غافل بودى . خود آنان مى گويند: يا ويلنا قد كنا فى غفلة من هذا (822)غفلت در جايى است كه چيزى موجود باشد، اما مورد التفات نباشد و گرنه درباره معدوم ،تعبير غفلت درست نيست . در جاى ديگر نيز مى فرمايد: يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون (823)؛ دنياگرايان تنها به ظاهر كه حيات دنياست چشم دوخته اند و از باطن آن كهآخرت است غافلند . دوم : آيه كريمه كلا لو تعلمون علم اليقينَ لترون الجحيمَ ثم لترونها عين اليقين (824) به صراحت بر مشاهده دوزخ براى صاحبان علم اليقين دلالت دارد و اين ناظر بهشهود در دنياست و گرنه پس از مرگ ، همه مردم آن را مشاهده مى كنند؛ چه در دنيا علماليقين دست يافته باشند يا نه . حجابى كه مانع رسيدن به علم اليقين و شهود بهشت و دوزخ است همان حجاب گناه است واهل باطن كه از گناه مبرا هستند، جهنم و بهشت و نيز غوطه ور بودن تبهكاران در جهنم وتنعم بهشتيان در آغوش نعمتهاى بهشتى را هم اكنون مى بينند . همچنين آنان نجات جهنمى ازجهنم بر اثر توبه و آتش خوارى غاصبان مال يتيم را هم اكنون مى بينند ان الذينياءكلون اءموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا (825) سوم : رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در معراج بهشت و جهنم را از نزديك ديد وبه خوردنيها و نوشيدنيهاى هر يك از پرهيزكاران و تبهكاران آگاه شد . اگر بهشت وجهنم پيش از برچپده شدن نظام دنيا موجود نباشد، آن حضرت در معراج اين حقايق را مشاهدهنمى كرد . در برخى روايات عترت طاهرين (عليهم السلام ) نيز آمده است كه از ما نيستكسى كه منكر وجود فعلى بهشت و دوزخ باشد: ما اءولئك منا و لا نحن منهم ... (826) چهارم : حارثة بن مالك در جواب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه از اوپرسيدند: كيف اءصبحت ، عرض كرد: اءصبحت موقنا . آنگاه حضرتپرسيدند: علامت يقين تو چيست ؟ عرض كرد: ... گويااهل بهشت را مشاهده مى كنم كه از نعمتهاى الهى بهره مى برند ... و گويااهل جهنم را مى نگرم كه در آن معذبند و فرياد بر مى آورند . گويا اكنون صداى نعرهآتش در گوشهايم مى پيچيد ... پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز باتعبير عبد نور الله قلبه سخنان او را تاءييد و وى را دعا كرد . (827)گرچه در تعبير حارثه كاءن آمده است ، نه اءن ، ولى بايد توجه داشتكه راجع به معدوم (كاءن ) نيز نمى توان گفت ؛ زيرا معدوم نه محققا مشهود است نه گويامشهود . (828) پنجم : برزخ كه عالمى بين دنيا و قيامت است ، قطعا بين دو امر موجود قرار دارد و اگرجهان سوم (قيامت ) معدوم بود و تنها دو عالم (دنيا و برزخ ) وجود داشت در اين صورتبرزخ حقيقتا برزخ نبود؛ زيرا بين دو عالم قرار نگرفته بود . برزخ سرپلى است كه دنيا را به قيامت كبرا پيوند مى زند و حقيقت آن يا اثرى است ازامواج آتش جهنم و يا نسيمى از بوستانهاى بهشت . پس وجود فعلى برزخ بما هوبرزخ ، خود نشانى از وجود بالفعل قيامت است و بر اين اساس در بسيارى از آياتقرآن كريم ، سخن از اعداد و آماده سازى بهشت و جهنم است ؛ مانند و سارعواالى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات و الاءرض اءعدت للمتقين (829)، فاتقوا النار التى وقودها الناس و الحجارة ، اعدت للكافرين (830) تعبير آماده سازى ، ظهور در موجود بودن دارد و چون اعداد در قالبفعل ماضى بيان شده است و حمل آن بر مضارع به صورت مجاز و با اين توجيه كهمستقبل محقق الوقوع در حكم ماضى است ، قرينه خارجى ندارد، از آن بر مى آيد كه بهشت ودوزخ هم اكنون موجود است . ششم : در حالات امام سجاد و امام صادق (عليهما السلام ) آمده است كه درحال تلاوت سوره حمد، بر اثر تكرار آيه كريمه (مالك يوم الدين ) بيهوش مى شدند .با انضمام اين مقدمه كه گاهى بعد از نماز مى فرمودند: آتش بزرگ مرا به خودمشغول كرده بود (831) و اين حاكى از مشاهده (يوم الدين ) و نار الله الموقدةَالتى تطلع على الاءفئدة (832) است و گرنه لفظ و مفهوم را بيهوش نمى كند وهنر همين است كه انسان جهنم را هم اكنون ببيند، نه اين كه بر وجود قيامتدليل عقلى اقامه كند:
نى گپ دل على النار الدخان
| حاصل اين كه ، بهشت و دوزخ بالفعل موجود است ، ولى ما از نظر سير زمانى ، هنوز بهآن نرسيده ايم و نرسيدن ما دليل بر نبودن آن نيست . آنان كه زمين و زمان و گذشته وآينده را در نورديده اند، پيش از برچيده شدن نظام دنيا نيز قيامت را به خوبى مشاهده مىكنند و ما نيز به تدريج به طرف آن در حركت هستيم . تعبيرات قرآنى و روايى نيز اگرظهور در حدوث قيامت در آينده دارد، به اين معناست كه انسانها بعد به قيامت مى رسند، نهاين كه قيامت هم اكنون معدوم است و بعد يافت مى شود . 5 قيامت ، روز ظهور دين خداى سبحان در دنيا ظواهر دين ، همانند لزوم اطاعت و پرهيز از معصيت را به انسانهانمايانده است ، ولى از اسرار دين ، تنها به بخش ناچيزى اشاره كرده است ؛ مانند اين كهغيبت را نان خورش سگهاى دوزخ معرفى كرده است : اياكم و الغيبة فانها ادام كلابالنار (833) و در قيامت حقيقت و باطن غيبت و ساير گناهان و بلكه همه حقيقت دين ، اعماز جزا و غير آن ، ظهور خواهد كرد؛ زيرا عنوان دين ، در موارد متعدد به معناى شريعت الهىو ملت كه جامع عقيده ، اخلاق و عمل است استعمال شده است . از اين رو در قرآن كريم روز قيامت روز دين معرفى شده است ؛ مانند: و انالفجار لفى جحيمَ يصلونها يوم الدينَ و ما هم عنها بغائبينَ و ما اءدرئك ما يوم الدينَ ثم مااءدريك ما يوم الدينَ يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الاءمر يومئذ لله (834) (ان الدينلواقع ) (835)، (يسئلون اءيان يوم الدين ) (836) . آيات مزبور وقوع دين (قيامت )را حتمى و واقعى معرفى مى كند و دين افزون بر جزا، حقايق فراوانى دارد، مانند توحيد،نبوت ، ولايت ، باطن انسانها و باطن تكليف و اسرار عبادت و در قيامت باطن همه اينمجموعه ظهور مى كند . خداى سبحان درباره ظهور باطن قرآن در قيامت مى فرمايد: (يوم ياءتى تاءويله )(837) و تاءويل قرآن همان حقيقت عينى و خارجى آن است . معارف گسترده قرآن كريم درقيامت به گونه اى ظهور مى كند كه زمينه اختلاف در هيچ امرى باقى نمى ماند . قهرابطلان همه مكاتب روشن مى شود و از ميان فتاواى مختلف ، فتواى حق و از ميان مكاتبگوناگون ، مكتب حق ظاهر مى گردد؛ چنانكه در آن روز جايى براى كفر و شرك نيز نمىماند؛ در دنيا ممكن است كسى در عين مراجعه به محكمه اسلامى ، ناراضى برگردد و امربر او مشتبه شود كه آيا قاضى به حق داورى كرده است يا نه ، ولى در قيامت همه حجابهازايل مى شود و واقعيت امر بر كسى مشتبه نمى شود . ظهور همه معارف قرآن و همه ابعاد دين در قيامت همان است كه در قرآن كريم با تعبيرتوفيه دين مطرح شده است : يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون اءنالله هو الحق المبين (838) .توفيق دين حق ، آشكار كردن همه اسرار درون دين برهمگان است . اگر دين تنها به معناى جزا بود درذيل اين آيه كريمه به جاى يعلمون اءن الله هو الحق المبين مى فرمود: و يعلموناءن الله هو القهار المنتقم ؛ يعنى در قيامت به قهر و انتقام خدا آگاه مى شوند . درقيامت انسانها مى فهمند كه خداوند، حق روشنى بود، ولى آن را نمى ديدند . گرچه حق دردنيا نيز روشن است ؛ زيرا خداى سبحان كه نور آسمانها و زمين است ؛ يعنى ظهور آسمانهاو زمين به اوست : (الله نور السموات و الاءرض ) (839)، حجابى ندارد و حرمان ازشهود او بر اثر پرده اى است كه انسان بر خود آويخته است . (840) از اين رو قرآنكريم چشمهاى كافران جهنمى را در غطاء و حجاب مى داند: الذين كانت اءعينهم فى غطاءعن ذكرى (841) و چشم باطن گروهى را كور معرفى مى كند: لا تعمى الاءبصارو لكن تعمى القلوب التى فى الصدور (842) يادآورى اين نكته قرآنى نيز در پايان اين بحث سودمند است كه اختلاف در دنيا پايانىندارد و حتى در زمان ظهور حضرت ولى عصر (سلام الله عليه ) نيز اختلاف هست ؛ زيراكفر، نفاق و يهوديت و مسيحيت ، گر چه خاموش و زير سلطه حكومت اسلامى است و يهوديانو مسيحيان جزيه مى پردازند، اما حضور و اقدام نيز دارند و سرانجام نيز حضرت مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) به دست مخالفان تبهكار به شهادت مى رسد . بقاى يهوديان و مسيحيان تا روز قيامت از برخى آيات قرآن كريم استفاده مى شود: فاءغرينا بيهنم العداوة و البغضاء الى يوم القيمة (843) و اءلقينا بينهمالعداوة و البغضاء الى يوم القيمة (844) . بنابراين ، روز ظهور مصلحكل نيز روز ظهور كامل حق نيست ، بلكه تنها در صحنه قيامت است كه خداوند همه حقيقت دينرا توفيه مى كند؛ به گونه اى كه همگان حق را آشكارا مشاهده مى كنند . بحث روايى 1 معناى دين و گستره مالكيت خدا عن الصادق (عليه السلام ) ... (مالك يوم الدين )،قال : يوم الحساب (845) عن الرضا (عليه السلام ): (مالك يوم الدين ) اقرار له بالبعث و الحساب و المجازاة (846) (مالك يوم الدين ) ... و ايجاب ملك الآخرة له كايجاب ملك الدنيا (847)
|
|
|
|
|
|
|
|