پس آن نظريه كه انواع قدمت دارند ، بايد از ميان برود . آمديم سراغ نظريه دوم و سوم ، يكی نظريه " تبدل انواع " ، يكی همنظريه ثبات انواع براساس حدوث ناگهانی انواع . ما درباره تبدل انواعصحبت میكنيم . ما نمیخواهيم اين را اثبات كنيم كه همه انواع حدوثناگهانی پيدا كردهاند و آن را ملازم با توحيد بدانيم ، میخواهيم بگوييم كهما در اينجا تابع علوم هستيم ، میخواهيم ببينيم كه آنچه علوم در اينزمينه گفتهاند ( كه مربوط به زيستشناسی است ) با مسأله خداشناسی وفقمیدهد يا نمیدهد ؟ ما اينجا ثابت خواهيم كرد كه در اين زمينه دو اشتباهوجود دارد : يك اشتباه از طرف طرفداران تبدل انواع ، و يك اشتباه ازطرف طرفداران بیسواد خداشناسی . اما اشتباهی كه از طرف طرفداران تبدل انواع هست ، اين است كه خيالكردهاند اصولی كه آنها برای تبدل انواع ذكر كردهاند ، كافی است برایتوجيه تبدل انواع . ما میخواهيم ثابت كنيم هيچيك از اصولی كه در اينزمينه ذكر كردهاند ، نه اصول لامارك ، نه اصول داروين و نه اصول كسانی كهبعد از داروين آمدند و نظريه او را تكميل و عوض كردند نمیگويم باطل استكافی نيست برای توجيه پيدايش انواع . باز چارهای نيست از اينكه همينپيدايش تدريجی و تكاملی انواع را بايد براساس مسأله خداشناسی توجيه كرد، يعنی بايد مساله خداشناسی را هم در آن دخالت داد . اشتباهی كه از ناحيه آن طرفدارها شده كه اينها همه در اروپا صورتگرفته است اين است كه خيال كردهاند خداشناسی مستلزم ثبات انواع است ،آنهم با اعتقاد به يك حدوث آنی ، و كوشش كردهاند بگويند اصولی كهلامارك و داروين ذكر كردهاند بیاساس است ، در صورتی كه اين اصول همه بااساس است ولی كافی نيست برای توجيه پيدايش حيوانات . پس بحث ما قهرا روی حسابهای خودمان ، به يكی از دلايلی كه درباباثبات صانع آوردهايم ارتباط پيدا میكند . يكی از دلايل ما درباب اثباتصانع اين بود كه از راه نظم استدلال میكرديم و در مسأله نظم هم بيشتر بهموجودات زنده تكيه میشود . اگر آن اصول طبيعی كه امثال لامارك و دارويندر پيدايش انواع ذكر كردهاند كافی باشد برای تبدل انواع ، آن استدلال وبرهانی كه ما از راه نظم ذكر میكرديم مخدوش میشود ، و اگر كافی نباشد نهتنها آن استدلال مخدوش نمیشود ، بلكه تأييد میشود . |