بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه ارشادالقلوب دیلمی, ابى محمدحسن دیلمى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     38000001 -
     38000002 -
     38000003 -
     38000004 -
     38000005 -
     38000006 -
     38000007 -
     38000008 -
     38000009 -
     38000010 -
     38000011 -
     38000012 -
     38000013 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     MainFehrest -
 

 

 
 

 

next page ترجمه ارشادالقلوب ديلمى از جناب ابى محمد حسن ديلمى

back page


پـيـغـمـبـر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هرگاهخـداى مـتـعـال بنده اش ‍ را دوست دارد او را به بلاها مبتلا مىكـنـد و هـرگاه او را كاملا دوست داشته باشد او را امتحان مىكـنـد و بـه فـتـنـه مـى انـدازد. عـرض كـردنـد. فتنه چيست ؟فرمود: مال و اولاد براى او باقى نمى گذارد. و به تحقيقكـه خـداى مـتـعـال بـه واسـطـه مـبـتـلا كـردن بـنـده درمـال و اولادش او را از عـذاب امـان مـى دهـد چـنـان كـه مادر بهواسـطـه شـيـردادن فـرزنـدش را از هلاكت امان مى دهد. و بهتـحقيق كه خداى متعال بنده اش را از دنيا پرهيز مى دهد همانطـور كـه طـبـيـب مـريـض را از طـعـامى كه براى او مضر استپرهيز مى دهد.
و كـان امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلاميـقـول : اللهـم انـى اسـئلك سـلوا عـن الدنيا و مقتا لها فاءنخـيـرهـا زهيد و شرها عتيد و صفوها يتكدر و جديدها يخلق و مافـات فـيها لم يرجع و مانيل فيها فتنه الا من اصابته منك وشملته منك رحمة فلا تجعلنى ممن رضى بها و اطمئن اليهاو وثـق بـهـا فـان مـن اطمئن اليها خانه و من وثق بها اغرته.
حـضـرت اميرالمومنين عليه السلام : چنين مناجات مى فرمايد:خدايا من از تو سؤ ال مى كنم كه مرا از دنيا نجات دهى و مراتـوفـيـق دهـى كـه آن را دشـمـن دارم . پـسـه بـه تـحقيق كهبـهـتـرين چيزهاى دنيا نا چيز و كم است . و شر و فتنه ها آنحاضر و موجود است ، و چيزهاى نيكوى آن آلوده است . و تازهو جـديد آن كهنه مى شود، و آنچه كه از آن از دست رفت بازنـمـى گـردد. و آنـچـه از آن بـه كسى مى رسد سبب فتنه وامـتـحان اوست ، مگر آن كس كه از جانب تو نظر لطفى به اوشـود و رحمتى از تو شامل حال او گردد. پس ‍ مرا از كسانىقـرار مـده كـه بـه آن راضى شود و به آن اطمينان و وثوقپـيـدا كند. پس به تحقيق هر كس به دنيا مطمئن شد دنيا بهاو خـيـانت خواهد كرد و كسى كه به او وثوق پيدا كرد او رامغرور مى نمايد.
و لقد احسن من و صفها بقوله :

رب ريـح لانـاس عـصـفت
ثم ما ان لبثت ان سكنت
و كذاك الدهر فى اطواره
قدم ذلت و اخرى ثبتت
و كـذا لايـام مـن عاداتها
انها مفسده ما اصلحت
و قال غيره :
لا تـحـرصـن عـلى الدنـيا و ما فيها
و احزن علىصالح لم يكتسب فيها
ديگرى گفته : حريص بر دنيا و آنچه در اوست مباش و حزنو غـم و انـدوه تو بر اعمال صالحى باشد كه ممكن بود دردنيا كسب كنى و نكردى .
و قال آخر:
و اذكـر ذنوبا عظاما منك قد سلفت
نسيت كثرتهاو الله محصيها
ديـگرى گفته : به ياد بياور گناهان بزرگ كه در سابقايام از تو سر زده و بسيارى از آنها را فراموش كرده اى وخداى متعال آنها را شماره كرده است :
و فى قوله تعالى : كم تركوا من جنات و عيون و زرع ومـقـام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين كذلك و اورثناها قومااخـريـن فـمـا بكت عليهم السماء و الارض و ما كانوا منظرين.(136)
چه بسيار باغستانها و چشمه هاى آب و كشت و زرعها و مقامهاىنـيـكـو و نـعـمتهايى كه در آن بهره مند بودند از خود به جاگـذاشتند و آنها را به مردم ديگر ارث داديم و آسمان و زمينبر آنها گريه نكرد و مهلتى هم به آنها داده نشد.
و قال بعضهم :
مررت بخربه فادخلت راءسى فيها و قلت شعرا:

ناد رب الدار ذى المال الذى
جمع الدنيا بحرصما فعل
فاجاب هاتف من الخزبه
كان فى دار سواها داره
عللته بالمنى حتى انتقل
بعضى از عباد گفت : به خرابه اى عبور كردم پس سر خودرا در ميان خرابه برده و شعرى خواندم كه فارسى آن چنيناسـت : صـدا بـزن و نـدا كـن صـاحـب خـانـه را كـهاموال بسيار جمع كرد از روى حرص به دنيا پس چه كرد باآنـهـا. پـس هاتفى از آن خرابه جواب داد و شعرى خواند كهمضمون آن چنين است : براى او خانه اى غير از اين خانه بودكـه مـرگ سـبـب و عـلت شـد كـه بـه آنـجـاانتقال پيدا كرد.
و قال قتاده فى قوله تعالى : و قد خلت من قبلهم المثلات(137)، قـال وقـايـع القـرون المـاضـيـة و مـاحل بهم من خراب الديار و تعفية الآثار.
قـتـاده درباره اين آيه كريمه : به تحقيق پيش از آنها آثارعذاب و عقوبتها گذشت ، گفته مراد وقايع قرنهاى گذشتهو آنچه بر سر آنها آمد از خرابى ديارشان و برطرف شدنآثار آنها مى باشد.
و مـر الحـسـيـن عـليـه السـلام قـصـر اوس .فقال : لمن هذا فقالوا لاوس فقال عليه السلام و داوس ان لهفى الاخرة بدله رغيفا.
حـضـرت امـام حسين عليه السلام به قصر اوس عبور فرمودپـس فـرمـود: اين از كيست ؟ عرض كردند: از اوس است . پسحـضـرت فـرمود: اوس در قيامت آرزو مى كند كه اى كاش بهعـوض آن قـرص نـانـى در آنـجا داشت كه از آن بهره مند مىشـد. خـلاصـه ايـن كـه چـه بـسـا كـسـانـى كـه در دنـيـامـال و مـكـنـت و عـمـارت و ساير اشياء دنيوى داشته باشند وچـون چـيـزى بـراى زندگى دائمى آخرت نفرستاده اند چونآنجا روند آرزو مى كنند كه اى كاش چيز كمى به عوض آنهادر آخرت داشته باشند.
و قال ابو العتاهيه شعرا:
جمعوا فما اكلوا الذى جمعوا
و بنوا مساكنهم فماسكنوا
و كـانـهـم كـانـوا بها ظعنا
فما استراحوا ساعهظعنوا
ابـوالعـتـاهـيـه گـفـتـه : دنـيـا را جمع كردند و آنچه را جمعكـردنـد نـخـوردنـد. و خـانـه هايى بنا كردند و در آن ساكننـشـدنـد. و گـويـا آنـهـا در دنـيـا درحال كوچ كردن بودند پس ساعتى استراحت نكردند و از آنجاكوچ كردند.
و قال مسروق : ما ملئت دار حيره الا املئت عبره و انشد:
كـم بـبـطـن الارض ثاو من وزير و امير
و صغيرالشاءن عبد حامل الذكر حقير
لو تـاءمـلت قـبـور القـوم فـى يوم قصنير
لمتميزهم و لم تعرف غنيا من فقير
مـسـروق گـفـتـه : هيچ خانه از حيرت پر نشد مگر اين كه ازعـبـرت پـر شـد. بـعـد در ضـمـن شعرى چنين مى گويد: چهبـسـيـار در شـكـم زمـيـن وزيـرهـا و امـيـرها و كوچك شاءنها وبندگانى كه حامل ذكر كوچك بودند پنهان شده اند اگر باتاءمل و دقت قبرهاى آنها را ببينى در روز كوتاهى هيچ امتيازو فرقى بين فقير و غنى آنها نمى دهى .
و روى ان سعد بن ابى وقاص لما ولى العراق دعا خرقهابـنـه نـعـمـان فـجـائت فـى لمـه مـن جـوارهـافقال لهن ايكن خرقه قلن هذه فقالت نعم فما استبداوك اياىيـا سـعـد فـوالله مـا طـلعـت الشـمـس و مـا شـى ء يـدب تحتالخورنق الا و هو تحت ايدينا فغربت شمسنا و قد رحمنا جميعمـن كـان يـحـسدنا و ما من بيت دخلته حيره الا و عقبته عبره ثمانشاءت تقول :
فـبـيـنا نسوق الناس و الامر امرنا
اذا نحن فيهمسوقه نتنصف
فاف لدنيا لا يدوم سرورها
تقلت باثاراتها وتصرف
هـم النـاس مـا سـاروا يـسـيرون حولنا
و ان نحناومينا الى الناس ‍ اوقفوا
نـقـل شـده كـه چـون سعدبن ابى وقاص والى عراق گرديدخرقه دختر نعمان را طلبيد. پس او با جمعى از كنيزانش آمد.پس سعد گفت كدام يك از شما خرقه است ؟ كنيزان گفتند: ايناسـت . پـس او گـفت : بلى منم خرقه ، اى سعد! چه سبب شدهكـه تـو مـرا خـواسـتـى و از احـوال مـن سـؤال مـى كـنـى ؟ بـه خـدا قـسـم آنـچـه كـه خورشيد بر آن مىتابيد و آنچه كه زير آسمان حركت مى كرد همه در اختيار مابود. پس خورشيد ما غروب كرد و همه كسانى كه به ما حسدمـى بـردند به ما رحم كردند. و هيچ خانه اى نيست كه در آنخـوشـى داخل شود مگر اين كه دنبال آن آنچه سبب عبرت استداخـل مـى شـود. پـس چـند شعر گفت كه در آن از بى اعتبارىدنـيا شكايت نموده كه معنى آن اين است : در بينى كه مردم رامى رانديم و امر امر ما بود ناگهان قضيه به عكس شد و ماخـود تـحـت نـظـر كـسانى قرار گرفتيم و متفرق و پراكندهشـديم ، پس اف باد به دنيا كه سرور و خوشنودى آن داومنـدارد و آثـار آن رنگ به رنگ و متقلب مى شود. آنها كه برمـا مـسـلط شـدنـد هـمـان مردمى هستند كه در اطراف ما پراكندهبـودنـد و مـا چنان بر آنها تسلط داشتيم كه هرگاه به آنهااشاره مى كرديم توقف مى كردند.
ثـم قـالت ان الدنـيـا دارفـنـاء وزوال لا تـدوم الى حـال تـنـتـقـل بـا هلها انتقالا و تعقبهم بعدحال حالا و لقد كنا ملوك هذا القصر تطيعنا اهله و يحبوا الينادخـله فـاءد بـرالامر و صاح بنا الدهر فصدع عصانا و شتتشـمـلنا و كذا الدهر لا يدوم لا حد ثم بكت و بكى لبكائها وانشد شعرا:
ان للدهـر صـوله فـاحذريها
لا تقولين قد آمنتالدهورا
قـد يـبـيـت الفـتـى معافا فيوذى
و لقد كان امنامسرورا
حـرقـه گـفـت : بـه تـحـقـيـق كـه دنـيـا خـانـه فـنـا وزوال اسـت بـه يـك حـال ادامـه پـيـدا نـخواهد كرد. اهلش را ازحـالى بـه حـال ديـگـر انـتـقـال خـواهـد داد. و بـعـد از حـالىحـال ديـگـر براى آنها پيش مى آورد. و هر آينه به تحقيق ماشـاهـان ايـن قـصـر بـوديم كه اهل آن ما را اطاعت مى كردند ومنافع اطراف آن را به سوى ما مى آوردند. پس امر برگشتو روزگـار بـر مـا فـريـادى زد پـس شـكـافت قدرت ما را وجمعيت ما را پراكنده كرد و روزگار همچنين است براى هيچ كسدوام نـدارد. پـس حـرقه گريه كرد و سعد نيز از گريه اوبـه گـريـه آمـد و اين شعر را گفت كه مضمون آن اين است :براى روزگار صلابت و هيبتى است از آن بترس و نگو كهمـن از روزگـار ايـمـن هـسـتـم . گـاهـى جـوان مـرد درحـال عـافـيـت وارد شـب شـده و مـورد اذيـت واقـع مـى شـود. وحـال آن كـه ايـمـن و مـسـرور بـود پـس امـنـيـت و سـرور اوتبديل به وحشت و ناراحتى گرديد.
فـقـال لهـا اذكـرى حـاجـتـك لنفسك خاصه فقالت يدالاميربـالعـطـيـه اطـلق من لسانى بالمساءله فاعطاهم و اعطاها واجـزل فـقـالت شـكـرتـك يد افتقرت بعد غنى و لا ملكتك يداسـتـغـنـت بـعـد فـقـر و اصـاب الله بمعروفك مواضعه و لاجـعل الله لك الى اللئيم حاجه و لا اخلا الله من كريم نعمهالا و جـعـلك السـبـب فـى ردهـا اليـهفقال سعد اكتبوها فى ديوان الحكمه .
پـس سـعد باو گفت : حاجت خود را ذكر كن ! او چنين جواب داد:دسـت امير به عطا و بخشش بازتر است از زبان من به سؤال . پـس سـعـد باو و همراهانش عطاى بسيار نمود. او در چندجـمـله بـه سـعد دعا كرده و گفت : شكر كند تو را دستى كهفـقـيـر است بعد از غنى و بى نيازى . و مسلط بر تو نشوددستى كه غنى شده بعد از فقر. و خداوند بخشش تو را بهجـاى خـود قـرار دهـد كه بى مورد و بى جا بخشش نكنى . وحـاجـت تـو را بـه لئيـمـان و پـسـتان نيندازد. و نعمتى را ازبـزرگـان نـگيرد مگر اينكه تو را وسيله رد آن نعمت به اوقـرار دهـد. پـس سـعـد گـفـت : ايـن كـلمـات را در ديـوان حكمتبنويسند.
فـلمـا خـرجـت مـن عـنـده سـئلهـا نـسـائهـا فـقـلن مـافعل بك الامير فقالت احاط لى ذمتى و اكرم وجهى انما يكرمالكريم كريما.
پـس چـون از نـزد سـعـد بـيـرون شـد زنـهـا از او سـؤال كردند كه امير با تو چه كرد؟ جواب داد مافوق انتظار منبا من رفتار كرد و مرا گرامى داشت و آبروى مرا حفظ كرد ودر حقيقت كريمى به كريمى كرم نمود.
و لقد احسن من قال شعرا:
و مـا الدهـر و الايـام الا كـمـاتـرى
رزيـهمال او فراق حبيب
و ان امـرء قـد جـرب الدهـر لم يخف
تقلب يوميهلغير اديب
و چه نيكو گفته است اين شاعر كه مضمون شعرش اين است :دهـر و روزگـار چنين است كه مى بينى يا از دست رفتن مالىاسـت يـا فـراق دوسـتى . و به تحقيق كسى كه در روزگارتـجـربـه داشته باشد از تغيير دو روزش ‍ نمى ترسد درصورتى كه عاقل باشد.
و قال آخر:
هـو المـوت لا يـنـجى من الموت والذى
احاذر بعدالموت ادهى و افظع
و ديـگـرى گـفـته است : او مرگ است كه هيچ كس از او نجاتپـيـدا نـخـواهـد كـرد و آنچه را بعد از مرگ از آن مى ترسموحشتناك تر و سخت تر است .
و قال آخر:
اذا الرجـال كـثـرت اولادهـا
و جعلت اوصى بهايعتادها
وقـتـى مـردان فرزندان بسيار پيدا كردند و هنگام مرگ بهآنـهـا وصـيـت نـمـودنـد مـرگ براى آنها امر عادى محسوب مىشود.
و قال آخر:
و اضـطـربت من كبر اعضادها
فهى ذروع قددنىحصارها
از پـيـرى بـازوهـاى آنها سست و مضطرب شده پس آنها كشتوزرعى هستند كه درو كردن آنها نزديك شده .
و قال بعضهم : اجتزت بدار حيار كان معجبا بنفسه و ملكهفسمعت هاتفا ينشد و يقول :
و ما سالم عما قليل بسالم
و ان كثرت احراسه ومرا كبعه
و مـن يـك ذابـاب شـديـد و حـاجـب
فـعـمـاقليل يهجر الباب حاجبه
و يثبح فى لحد من الارض ضيقا
يفارقه اجناده ومواكبه
و مـا كـان الا المـوت حـتـى تـفـرقـت
الى غيرهاحراسه و كتائبه
و اصبح مسرورا به كل كاشح
و اسلمه احبابه وحبائبه
بـنـفـسـك فـاكـسـبـهـا السـعـاده جـاهـدا
فكل امر دهن بما هو كاسبه
بـعـضـى از عباد گويد: عبور كردم به خانه حيار ظاهرا نامكسى است كه او مغرور به خود و ملك و سلطنت خود بوده پسشـنـيـدم هـاتـفى كه اين شعرها را مى گفت كه مضمون آن ايناست : كسى كه داراى سلامتى است به همين زودى ها غير سالماسـت ، يعنى سلامتى را از دست مى دهد و گرچه پاسبانان وحـافـظـان زياد داشته باشد. و هر كس دروازه محكم و دربانداشته باشد به همين زودى ها دربان او خواهد رفت و دروازهبـى صاحب و بى دربان خواهد ماند. و صبح مى كند در لحدو در زير زمين در تنگنا قرار مى گيرد و لشگريان و حشم واز او جـدا مـى شوند. و براى تفرقه خدم و حشم و لشگر اوپيش از مرگ چيز ديگر لازم نيست ، به مجرد مردن آنها متفرقمـى شـونـد. و صـبـح كـرد در حـالى كـه دشـمـنـانـش ‍خـوشـحال مى باشند و دوستان دست از او برداشته اند، برتـو باد كه نفس ‍ خود را مراقبت كنى و كوشش كنى كه او راسعادتمند كنى . و هر كسى گرو آن چيزى است كه كسب كرده.
قـال و كـان بـعـضـهـم اذا نـظـرء المـراة الى جـمـاله انشدشعرا:
يا حسان الوجوه سوف تموتون
و تبلى الوجوهتحت التراب
يـاذوى الاوجـه الحـسـان المـصـونـات
و اجسامهاالغضاض ‍ الرطاب
اكـثـروا مـن نـعـيـمـهـا و اقـلوا
سـوف تهدونهالعقرالتراب
قـد نـعـتـك الايـام نـعيا صحيحا
بفراق الاقران والاصحاب
بـعضى از زهاد وقتى در آينه به صورت خود نگاه مى كردايـن اشـعـار را مـى گـفـت كـه مـضـمون آن يكى است :اى خوبصـورتـان بـه زودى خـواهـيـد مرد و اين صورتها زير خاكپـوسيده خواهد شد.اى صاحبان صورتهاى خوب كه در حفظآن مى كوشيد و جسمها و بدنهاى لطيف و نيكو چه بسيار بهايـن بـدنـهـا و صـورتـهـا بـرسيد و چه كم عاقبت زير خاكپـوسـيـده مـى شـود. بـه تـحـقيق روزگار تو را به فراقدوستان و يارانت مبتلا كرده .
و قال غيره :
تـذكـر و لا تـنـسـى المـعـاد و لا تكن
كانك فىالدنيا مخلى و ممرح
فلا بد من بيت النقطاع و وحشه
و ان غرك البيتالانيق المدايح
بعض ديگر گفته : متذكر باش و معاد را فراموش مكن و مانندكـسـى نباش ‍ كه در دنيا رها شده و مهار گسيخته باشد پسناچار بايد رفت در خانه اى كه از همه دوستان منقطع است ووحشتناك مى باشد و گرچه خانه مزين و مورد پسند دنيا تورا مغرور كرده است .
و وجد على بعض القبور مكتوبه هذه الابيات :
تـزود مـن الدنـيـا فانك لا تبقى
وخذ صفوها لماصفت و دع الزلقا
و لا تاءمنن الدهر انى امنته
فلم يبق لى خلا و لميرع لى حقا
قـتـلت صـنـاديـد المـلوك فـلم ادع
عـدوا و لمامهل على ظنه خلقا
و اخليت دارالملك من كل بارع
فشردتهم غربا ومزقتهم شرقا
فـلمـا بلغت النجم عزا و رفعه
و صارت رقابالخلق اجمع لى رقا
رمانى الردى رميا فاخمد جمرتى
فها انا ذافىحفرتى مفردا ملقى
فافسدت دنيائى و دينى جهاله
فماذ الذى منىبمصرعه اشقى
بر بعض قبور اين اشعار يافته شد كه مضمون آن چنين است:
از دنـيـا تـوشـه بـردار پـس بـه درسـتـى كـه تـو بـاقىنخواهى ماند. و از چيزهاى نيكى كه در اختيار تو است نتيجهبگير، و واگذار لغزشها را. و به روزگار اطمينان نداشتهبـاش كـه مـن بـه آن اطـمـينان كردم پس نه دوستى براى منبـاقـى مـاند و نه حقى مراعات شد. سلاطين بزرگ را كشتمپـس هـيچ دشمنى را وا نگذاشتم و خلقى را مهلت ندادم و بهمـظنه و گمان انتقام گرفتم خانه سلطنت را از هر ضد و ندخالى كردم و آنها را به طرف شرق و غرب پراكنده كردم .پس وقتى به عزت و رفعت رسيدم و خود را در مقام ستاره هادانـسـتـم و گـردن جـمـيـع خـلايـق در نـزد مـنذليـل شـد نـاگـهـان تـير مرگ به من رسيد و چراغ عمر مراخـامـوش كرد. پس آگاه باشيد كه من در قبر تنها افتاده ام .پـس ديـن و دنـيـاى خـود را از روى جـهالت فاسد كردم پس ‍كسى در قبر شقى تر از من نيست .
و قال بعضهم : يا ايها الانسان لا تتعظم فليس بعظيم منخـلق التـراب و اليـه يعود و كيف يتكبر من اوله نطفه مرده وآخـره جـيفه قذره و هو يحمل بين جنبيه العذره و اعلم انه ليسبـعـظيم من تصرعه الاسقام و تفجعه الالام و تخدعه الايام لايـاءمـن الدهـران يـسـلبـه شـبـابـه و مـلكـه ويـنزل من علو سريره الى ضيق قبره انما الملك هو العارى منهذه المعايب .
بعضى از علماء گفته است :
اى انسان خود را بزرگ ندان . پس بزرگ نيست كسى كه ازخـاك خـلق شده و به خاك بر مى گردد، و چگونه تكبر كندكـسـى كـه اولش نـطـفـه بـد بـو اسـت و آخـرش مـردار كـثيفگـنـديـده و در مـيـان دو پـهـلوى خـود عـذره و نـجـاسـتحـمـل مـى كـنـد. بـدان بـه درستى كه بزرگ نيست كسى كهدردهـا او را بـه زمـيـن مـى زنـد و بـلاهـا او را عاجز مى كند وروزگـار او را گـول مـى زنـد. ايـمـن نـيـست كه جوانى او رابـگـيـرد و سـلطـنـت او را از دسـتـش بـگـيرد و او را از بالاىسريرش به تنگناى قبر آورد. پس ملك و سلطنت آن است كهاين همه عيب را نداشته باشد.
ثم انشد شعرا:
ايـن المـلوك و ابـنـاء المـلوك و مـن
قاد الجيوشالايابئس ما عملوا
بـاتـوا عـلى قـلل الاجـبـال تـحـرسـهـم
غـلبالرجال فلم يمنعهم القلل
فـانـزلوا بـعـد عـزعـن مـعـاقـلهم
و اسكنوا حفرهيابئس ما نزلوا
نـاداهـم صـارخ مـن بـعـد مـا دفـنوا
اين الاسره والتيجان و الكلل
ايـن الوجـوه التـى كانت منعمه
من دونها تضربالاستار و الحجل
فـافـصـح القبر عنهم حين سائلهم
تلك الوجوهعليها الدود تنتقل
قد طال ما اكلوا دهرا و ما شربوا
فاصبحوا بعدطيب الاكل قد اكلوا
سالت عيونهم فوق الخدود و لو
رئيتهم ما هناكالعيش ‍ بارجل
پـس از آن اشـعـارى انـشـاء كرده كه مضمون آن به فارسىچـنـيـن اسـت : كجايند شاهان و فرزندان آنها و كسانى كه درپـيـش لشـگـرهـا بـه راه مـى افـتـادنـد و سـپـاهـيـان بـهدنـبـال آنـهـا بـه حـركـت مـى آمـدنـد. آگاه باشيد كه چه بدعـمـل كـردنـد. در قله هاى كوههاى به سر مى بردند و مردانشـجـاع در حـفـظ و حـراسـت آنـهـا مـى كوشيدند. و قله ها و آنجاهاى سخت حافظ آنها نشد. پس از آن كه در قصرهاى بلندو مـحـكـم سـاكـن بـودنـد و زيـر كـشـيـده شـدنـد و درگـودال گـور سـاكـن شدند. و چه بد پايين آمدنى بود. درايـن هـنـگـام بـعـد از دفن شدن آنها ندايى بلند شد كه كجارفـت تختهاى زرين ؟ كجا رفت تاجهاى سلطنتى و آن زينتهاكه به خود آويزان مى كردند؟ كجا رفت آن صورتهايى كهدر نـاز و نعمت پرورش پيدا كرده و در پشت پرده ها، كه درحـجـله ها زده شده بودند، پس قبر با زبان فصيح از طرفآنها در وقتى كه از او سؤ ال كردند گفت : آن صورتها ايناسـت كـه الآن كـرمـهـا بـر روى آن در حـركـت مـى باشند. چهروزگار بسيار طول كشيد كه چيزهاى لذيذ خوردند و آبهاىگـوارا آشـامـيدند پس صبح كردند در حالى كه آنها خوراكمـار و مـور در دل زمـيـن شدند. چشمهاى آنها بر بالاى خدها وصـورتـهاى آنها جارى شده و آشكارا عيش آنها را در آنجا مىبينى كه چيست .
مـحـفـى نـمـاند كه اشعار مذكور شباهبت به اشعارى دارد كهحـضـرت هـادى عـليـه السـلام در مـجـلسمـتـوكـل فـرمـودنـد و شـايـد هـمـان اشـعـار باشد با مختصرتصرفى در آن (مترجم ).
و قـال الحـسـيـن عـليـه السـلام : يـا بـن آدم تـفـكـر وقـل ايـن المـلوك الدنـيـا و اربـابـهـا الذيـن عـمروا اخرابها واحتفروا انهارها و مدنوا مدائنها فارقوها و هم كارهون و ورثهاقـوم آخـرون و نـحـن بـهـم عـما قليل لا حقون . يا بن آدم اذكرمـصـرعـك و فـى قـبرك مضجعك و موقفك بين يدى الله تشهدجوارحك عليك يوم تذل فيه الاءقدام و تبلغ القلوب الحناجرو تـبـيـض ‍ وجـوه و تـسـود وجوه و تبدو السرائر و يوضعالمـيـزان القـسط. يا بن آدم اذكر مصارع آبائك و ابنائك كيفكـانـوا و حـيـث حـلوا و كانك عن قليل قد حللت محلهم و صرتعبرة للمعتبر. و انشد شعر:
ايـن المـلوك التـى عـن حـفـظـها غفلت
حتى سقاهابكاس الموت ساقيها
تـلك المـدائن فى الافاق خاليه
عادت خرابا وذاق الموت بانيها
امـوالنـا لذوى الوارث نـجـمعها
و دورنا لخرابالدهر نبنيها
حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: اى پسر آدم فكر كن وبگو كجايند سلاطين دنيا و صاحبان آنان كه خرابيهاى دنيارا آبـاد كـردنـد و نـهرهاى آن را حفر كردند و شهرهاى آن رابه پا داشتند از آن جدا شدند از روى كراهت و كسانى ديگروارث آنها شدند و ما هم به همين زوديها به آنها ملحق خواهيمشـد.اى فـرزنـد آدم بـه يـاد آور مـصـرع ومحل افتادن و خوابگاه خود را در قبر. و به ياد بياور وقوفقـيـامـت و ايـسـتـادن خـود را در مـقـابـل حـكـمعدل الهى در حالى كه اعضاء و جوارح تو بر تو. گواهىدهـد، آن روزى كـه قدمها بر صراط بلغزد و قلبها از وحشتبـه گـلوهـا رسد و صورتهايى سفيد و صورتهايى سياهبـاشـد و اسـرار و پـنـهـانـى هـا ظـاهـر گـردد و مـيـزانعـدل بـر پـا شـود.اى پـسـر آدم بـه يـاد آورمحل افتادن پدران و فرزندان خود را كه آنها چه موقعيتى درايـن دنـيـا داشتند و از اينجا به كجا رفتند و تو هم به همينزودى بـه آنـها ملحق خواهى شد و سبب عبرت مى شوى براىكـسـانـى كـه اهل اعتبارند. پس اين شعرها را بيان فرمود كهمضمون آن اين است : كجايند سلاطين دنيا كه در اثر حفظ دنيااز آخـرت غـافـل مـانـدند تا وقتى كه شربت مرگ را از دستساقى آن چشيدند. اين شهرهاى عالم است كه در اطراف آن ازاهلش خالى شده و خراب شده و بنا كنندگان آن شربت مرگچشيدند. ما اين مالها را براى وارث جمع مى كنيم و خانه ها رابراى خراب شدن در روزگار بنا مى كنيم .
و مـا عـبـر احد عن الدنيا كما عبر اميرالمؤ منين عليه السلامبـقـوله : دار بـالبـلاء مـحـفوفة و بالغدر معروفة لا تدوماحـوالها و لا تسلم نزالها احوالها مختلفه و ثارات منصرفةو العـيـش فـيـهـا مـذمـوم و الاءمـان فيها معدوم و انما اهلها فيهااغـراض مـسـتـهدفة ترميهم بسهامها و تفنيهم لجمامها و اعلمواعـبـادالله انـكـم و مـا انـتـم فـيـه مـن هـذه الدنـيـا عـلىسـبـيـل مـن قـد مـضـى قـبـلكـم مـمـن كـاناطول منكم اعمارا و اعمر ديارا و ابعد آثارا اصبحت اصواتهمهـامـدة و ريـاحـهـم راكـدة و اجـسادهم بالية و ديارهم خالية وآثـارهـم عـافـيـه فـاسـتبدلوا بالقصور المشيدة و النمارقالمـمـهـدة و الصـخـور و الاحـجـار المـسـنـدة و القـبور اللاطئةالمـلحـدة التـى قد بنى بالخراب فنائها و شيد بالتراببـنـائهـا فـمـحـلهـا مـقـتـرب و سـاكـنـهـا مـغـتـرب بـيـناهل محلة موحشين و اهل فراغ متشاغلين لا يستاءنسون بالاوطان ولا يـتواصلون تواصل الجيران على ما بينهم من قرب الجوارو دنـوا الدار فـكـيـف يـكون بينهم تزاور و قد طحنهم بكلكلهالبـلى و اكـتـهـم الجنادل و الثرى و كان قد صرتم الى ماصاروا اليه و ارتهنكم ذلك المضجع و ضمكم ذلك المستودعفـكـيـف بـكـم لو تـنـاهت بكم الاءمور و بعثرت القبور هنالكتـبـلو كـل نـفـس مـا اسـلفـت وردوا الى الله مـوليـهـم الحـق وضل عنهم ما كانوا يفترون .
تـعـبـيـر نـكـرده اسـت احدى از دنيا چنانچه اميرالمؤ منين عليهالسـلام تـعـبـيـر فـرمـوده بـه دنـيـا سـرايـى اسـت كـهاهـل آن را غـم و انـدوه فـرا گـرفـته و به مكر و دغا شهرتيافته . هميشه بر يك حال باقى نمى ماند. و كسانى كه درآن نـازل مـى شوند و فرود مى آيند سالم نمى مانند. حالاتآن گوناگون است و نوبت هايش در تغيير است . زندگى درآن مـذمـوم اسـت و نـاپـسند. و ايمنى در آن نيست . و اهلش در آنهـدف تـيـرهـاى بـلا هـسـتند كه دنيا تيرهاى خود را به جانبايـشـان مـى افـكند و هر يك را به دردى مبتلا مى سازد و بهمـرگ نـابـودشـان مى نمايد. بدانيد اى بندگان خدا شما وآنچه از اين دنيا داريد در راه پيشينيان مى باشيد و آنچه برپـيـشـيـنـيـان گذشته بر شما نيز خواهد گذشت آنهايى كهپـيـش از شـمـا بـودنـد عـمـرهـايـشـان از شـما طولانى تر وديـارشـان آبـادتـر و آثارشان مهمتر بود، صبح كردند درحـالى كـه صـداهايشان خاموش شده و شخصيت و اهميت آنها ازدست رفته و بدنهايشان پوسيده و شهرهايشان خالى ماندهو آثـارشـان نـاپـديـد گـشـتـه ، قـصـرهـاىمـجـلل و سـاختمانهاى محكم را و بالشهاى نيكو و فراشهاىگـسـتـرده را بـه سـنـگـهـاى قـبـر و چـسـبـيـده بـه لحـدتـبـديـل نـمـودند. آن قبرهايى كه جلوخان آنها ويران شده وساختمان آنها با خاك يكسان گشته . آن قبرها به هم نزديكاست ولى ساكن آنها در ما بين اهل محله اى ترسان و هراسانندو در بـيـن گـروهى كه به ظاهر راحتند و در واقع گرفتارمـى بـاشـنـد. بـه وطـنـهـا انـس نـمى گيرند و با هم آميزشندارند چون آميزش همسايگان با اين كه نزديك و همسايه مىباشند.
و چـگـونـه بـيـنـشـان ديـد و بـازديـد بـاشـد وحال آنكه پوسيدگى آنها را خورد كرده و سنگ و خاك آنان راخـورده . و تـصـور كـنـيـد كـه شـما رفته ايد جايى كه آنهارفته اند و آن خوابگاه شما را گرو گرفته و آن امانت گاهشـمـا را در آغـوش دارد. پـس چـگـونـه خـواهـد بـودحـال شـمـا اگـر كـار شـمـا به پايان رسد و مردگان را ازقـبـرهـا بيرون آوردند. در آن هنگام هر نفسى به آنچه پيش ‍فرستاده است مبتلى مى شود و به سوى خدا كه مالك به حقايـشـان اسـت بـاز گرديده مى شوند و به كار ايشان نيايدآنچه را كه افترا مى بستند.
دخـل ابـو هذيل دار ماءمون فقال : ان دارك هذه كانت مسكونهقبلك من ملوك درست آثارهم و انقطعت اعمارهم فالسعيد من وعظبغيره .
ابـو هـذيـل وقـتـى در كـاخ مـاءمون وارد بر او شد گفت : اينخـانه قبل از تو محل سكونت ديگر سلاطين بود كه اكنون درزيـر خـاك پوشيده شده اند و آثار آنها كهنه شده و عمرهاىآنـهـا منقطع شده است پس اهل سعادت آن كس ‍ است كه به غيرخود پند و موعظه شود، يعنى از گذشتگان و آنچه بر آنهاگذشته پند گيرد.
بـاب پـنـجـم : در تـرسـانـيـدن بـنـدگـان به وسيله كتابخدا
و قـال تـعـالى : و نـخـوفـهـم فـمـا يـزيـدهـم الا طـغياناكبيرا.(138)
آنها را مى ترسانيم پس زياد نمى كند آنها را مگر سركشىبزرگ .
و قـال تـعـالى : بـل السـاعـة مـوعـدهـم و السـاعة ادهى وامر.(139)
قيامت وعده گاه آنهاست و آن اشد و تلخ ‌تر است يعنى شدتهول قيامت چيزى است كه سبب وحشت است .
و قال تعالى : ءامنتم من فى السماء ان يخسف بكم الارضفـاذا هـى تـمـور ام امـنـتـم مـن فـى السـمـاء انيرسل عليكم حاصبا فستعلمون كيف نذير.(140)
آيـا ايـمـنـيد از اين كه ملائكه آسمانها شما را به زمين فروبـرنـد پـس آنـگاه زمين موج زده مى باشد. آيا ايمنيد كسانىكـه در آسـمـانـها هستند بر شما تند بادى فرستند پس بهزودى خواهيد دانست چگونه است ترساندن من .
و قـال تـعـالى : و مـا نـرسـل بـالايـات الاتخويفا.(141)
نفرستاديم آيات را مگر براى ترساندن .
و قـال او امـن اهـل القـرى ان يـاءتـيهم باسنا ضحى و هميـلعـبـون افـامـنـوا مـكـر الله فـلا يـاءمـن مكر الله الا القومالخاسرون .(142)
آيا مردم بلاد خود را ايمن مى دانند از آمدن عذاب ما بر آنها درروز در حـالى كـه بـه بـازى مـشـغـول هـستند. آيا از مكر خداايمنند پس ايمن از مكر خدا نيست مگر مردم زيانكار.
و قـال تـعـالى : ويـللكـل آفـاك اثـيـم يـسـمـع ايـات الله تـتـلى عليه ثم يصرمستكبرا كان لم يسمعها فبشره بعذاب اليم .(143)
واى بر هر دروغگوى گنه كار كه آيات خدا را مى شنود كهبـر او تـلاوت مـى گردد پس اصرار مى ورزد در حالى كهتكبر دارد گويا آيات خدا را نشنيده است پس بشارت بده اورا به عذاب دردناك .
و قـال تعالى : و لو يؤ اخذ الله الناس بظلمهم ما تركعليها من دابة .(144)
اگر خدا تعالى مردم را به ظلمهايى كه از آنها سر مى زندمـؤ اخـذه كـنـد جـنبده اى را به روى زمين نگذارد، يعنى همه راهـلاك فـرمايد. ولى عفو و بزرگوارى او اقتضا مى كند كهآنها را رها كند و مؤ اخذه نفرمايد.
و قـال تـعـالى : طـهـر الفـساد فى البر و البحر بماكسبت ايدى الناس ‍ ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون.(145)
فـسـاد در زمـين و دريا ظاهر شد به سبب آنچه مردم به دستخـود كـسـب كـردنـد تـا بـه آنـهـا بـچـشـانـد بـعـض آنـچـهعـمـل كـرده اند شايد آنها برگردند به سوى خدا و توبهكنند.
و قال : و تلك القرى اهلكناهم لما ظلموا.(146)
اين مردم بلاد را هلاك كرديم چون كه ظلم كردند.
و قـال تـعـالى : فـبظلم من الذين هادوا حرمنا عليهم طيباتاحلت لهم .(147)
به سبب ظلمى كه از جماعت يهود سر زد حرام كرديم بر آنهاچـيـزهـاى طـيـبـى كـه بـر آنـها حلال كرده بوديم ، يعنى درنـتـيـجـه ، ظـلم بـه محروميت از رزقهاى طيب و طاهر گرفتارشدند.
و قـال تـعـالى : و لولا كـلمـة سـبقت من ربك لكان لزاما واجل مسمى .(148)
و اگـر نـبـود كلمه اى كه سبقت گرفته است از پروردگارتو هر آينه هلاكت ملازم آنها بود در وقت گناه و معصيت . پسسـبـب تـاءخـيـر عـذاب دو چـيـز اسـت : يكى كلمه خدا كه سبقتگرفته و ديگر اجل مسمى كه وقتى معين است .
بـعـضـى فـرمـوده انـد: مراد از كلمه اى كه از جانب خدا سبقتگرفته اين آيه كريمه است :
و مـا كـان الله ليـعذبهم و انت فيهم و ما كان الله بهم وهم يستغفرون .(149)
تا وقتى كه تو اى پيغمبر در ميان امت هستى خدا آنها را عذابنـمـى فـرمـايـد. و نـيـز خـدا آنـهـا را عـذاب نـمـى فرمايد وحال آن كه آنها استغفار مى كنند.
و قـال اميرالمؤ منين عليه السلام : كان فى الناس امانانمـن عـذاب الله رسـول الله و الاسـتـغـفار فرفع احدهما و هورسول الله و بقى عليهم امان و هو الاستغفار.
امـيـرالمؤ منين عليه السلام فرموده : در ميان مردم دو چيز اماناز عـذاب خـدا بـود: يـكى رسول خدا، و ديگرى استغفار. پسيـكـى از آن دو بـرداشـتـه شـد و آنرسـول الله صـلى الله عـليـه و آله اسـت و بـراى آنها امانديگرى باقى مانده و آن استغفار است .
و قـالرسول الله صلى الله عليه و آله : مهلا عباد الله عن معصيةالله فان الله شديد العقاب .
و قـال رسـول الله صلى الله عليه و آله : ان الله لم يعطليـاءخـذو و لو انـعـم عـلى قـوم مـا انـعـام و بـقـوا مـا بـقـىالليـل و النـهـار مـاسـلبـهم تلك النعم و هم شاكرون الا انيـتـحـولوا من شكر الى كفرو من طاعة الى معصية و ذلك قولهتـعـالى : ان الله لا يـغـيـر مـا بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم.(150)

پـيـغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:اى بندگان خدابـاز ايستيد از گناه و معصيت خدا پس بدرستى كه عذاب خداسـخـت اسـت . و نـيـز پـيـغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:خـداى مـتـعـال بـه بندگان نعمت عطا نكرد كه باز گيرد. واگـر بـه مردمى انعام فرمود و آنها باقى بمانند تا وقتىكه شب و روز باقى است آن نعمت ها را از آنها نخواهد گرفتو حال آن كه آنها شكر آن نعمتها را به جا آورند مگر اين كهعوض شكرگزارى كفران نعمت كنند و عوض اطاعت و بندگىخـدا مـرتـكـب گـنـاه و مـعـصـيـت شوند. و اين است مضمون آيهكـريـمـه كـه خـداى مـتـعـال مـى فرمايد: به درستى كه خداتـغـيـيـر نـمـى دهـد آنـچه براى قوم و مردمى هست تا اين كهتـغـيـيـر دهند آنچه در نفسهاى آنهاست يعنى حالاتشان تغييركند.
و قـال امـيـرالمؤ منين عليه السلام : ان الله تعالى يبتلىعـبـاده عند طول السيئات بنقص الثمرات و حبس البركات واغـلاق خـزائن الخـيـرات ليـتـوب تـائب و يقلع مقلع و يتذكرمتذكر و ينزجر و قد جعل الله الا ستغفار سببا للرزق و رحمةللخلق فقال سبحانه : فقلت استغفروا ربكم انه كان غفارايـرسـل السـمـاء عـليـكـم مـدارا و يـمـدد كـمبـامـوال و بـنـيـن و يـجـعـل لكـم جـنـات ويجعل لكم انهارا.(151)
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام فـرمـود: خـداىمتعال هنگامى كه بندگانش گناه را ادامه مى دهند آنها را مبتلامـى فـرمـايد به كمى ميوه هايشان و بركات را از آنها بازمـى دارد و مـعـادن خـيـر را از آنـهـا مـنـع مى كند براى اين كهتـوبـه كـنـنـدگـان تـوبه كنند و گناه كاران از گناه بازايـسـتـنـد و آنـهـا كـه خدا را از ياد برده اند متذكر گردند واهـل هـوا و هـوس خـود را مـنـع كنند و باز ايستند. و به تحقيقخـداى مـتـعال استغفار را سبب رزق و موجب رحمت خلق قرار دادهپـس خـداى سـبـحان مى فرمايد: پس گفتم از خداى خود طلبآمـرزش و مـغـفـرت كـنـيـد بـه درستى كه او آمرزنده است . واسـتـغـفـار سـبب مى شود كه خداى تعالى از آسمان بر شمابـاران مـى بـارد و مـال و فـرزنـدان شـما از زياد مى كند وبراى شما باغستانها و نهرهاى جارى قرار مى دهد.
فـرحـم الله مـن قـدم تـوبـتـه و اخـر شـهـوتـه واستقال عثرته فان امله خادع له و اجله مستور عنه و الشيطانيـتـوكـل بـه يمنيه التوبه ليسوفها و يزهى له المعصيهليـرتـكـبـهـا حـتـى تـاءتـى عـليـه مـنـيـه و هـواغـفـل مـا يـكون فيالها حسره على ذى غفله ان يكون عمره حسرهعـليـه و ان تـؤ ديـه ايـامـه الى شـقـوهفنسئل الله ان يجعلنا و اياكم ممن لا يتطره نعمه و لا يقتصربه عن طاعه ربه غايه و لا تجعل به بعد الموت ندامه و لاكائبه .
پـس خـدا رحـمـت كند كسى را كه توبه خود را پيش اندازد وشـهـوت خـود را عـقـب انـدازد، و بـراى لغـزشـهـاى خود طلببـخـشـش كـنـد، براى اينكه آرزوهاى او با او خدعه و مكر مىكـنـد و اجل و وقت مرگ او بر او پوشيده است . و شيطان براو موكل است به آرزوها او را از توبه باز مى دارد تا آن رابه عقب اندازد و انتظار فرصت ببرد. و شيزان گناهان را درنظر او زينت مى دهد تا به جا آورد. تا اين كه ناگهان مرگاو در رسـد و او در حـال غـفـلت باشد. پس چه بسيار حسرتهست بر غافلى كه عمر او سبب حسرت او گردد و زندگى اوبـاعـث شـقـاوت او گـردد. پـس از خـداى خـود سـؤال مـى كـنيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه نعمتها اورا مغرور و سرمست نكند و سرگرم نعمت نشود به قدرى كهاز طاعت خدا باز ايستد و از كسانى قرار دهد كه بعد از مرگبه پشيمانى مبتلا گردد و به حزن و اندوه گرفتار شود.
و قـالرسـول الله صـلى الله عـليـه و آله : و لوانـهـم حـيـنتـزول عـنـهـم النـعـم و تـحـل بـهـم النقم فزوعوا الى اللهتـوبـه مـن نـفـوسهم و صدقا من نياتهم و خالص طوياتهملرد عـليـهـم كـل شـارد و لا صـلح لهـمكل فاسد.
پـيـغـمـبر صلى الله عليه و آله فرمود: و اگر مردم هنگامىكـه نـعمتها از آنها زائل و برداشته مى شد و بر آنها نقمتهاحـلول مى كرد در پيشگاه عالم جهت توبه خالص و واقعى واز روى صدق نيات و قلوب خالص از هر شايبه اظهار جزعو فزع مى كردند هر آينه بر آنها رد مى كرد هر پراكنده اىرا و هر آينه براى آنها اصلاح مى فرمود: هر فاسدى را.
و قال النبى صلى الله عليه و آله : ان لله تعالى ملكايـنزل فى كل ليلة فينادى يا ابناء العشرين جدوا و اجتهدوايـا ابـنـاء الثـلاثـيـن لا تـغـرنـكم الحيوة الدنيا و يا ابناءالاربـعـيـن ماذا اعددتم للقاء ربكم و يا ابناءالخمسين اتتكمالنذير و يا ابناء الستين زرع عن حصاده و يا ابناء السبعيننـودى لكـم فاجيبوا يا ابناء الثمانين اتتكم الساعة و انتمغـافـلون ثـم يـقـول لولا عـبـاد ركـع ورجال خشع و صبيان رضع و انعام رتع لصبت عليكم العذابصبا.

next page ترجمه ارشادالقلوب ديلمى از جناب ابى محمد حسن ديلمى

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation