بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل, امام خمینی (ره)   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST-0 -
     77500001 -
     77500002 -
     77500003 -
     77500004 -
     77500005 -
     77500006 -
     77500007 -
     77500008 -
     77500009 -
     77500010 -
     77500011 -
     77500012 -
     77500013 -
     77500014 -
     77500015 -
     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     Footnt02 -
     Footnt03 -
     Footnt04 -
     Footnt05 -
     IStart -
 

 

 
 

 

next page

back page

افتتاح اين كتاب بزرگ از لسان فطرت است ، و نيز نظرش به نعمتهاى خدا از آن جهتاست كه دار كرامت حق است . على بن ابى طالب ، سر حلقه عشاق خدا ، بهشت را براى بهشتنمى خواهد؛ چون دار كرامت است مى خواهد. ما بيچاره ها هر چه مى خواهيم براى خود مىخواهيم ؛ خدا را هم براى خود مى خواهيم . عشاقجمال ازل ، هر چه مى خواهند نه چون جاى خورد و خوراك حيوانى . ما حيوانات چراگاه بهشتو مراتع آن را مى خواهيم و در بهشت هم بيش از آن مقامى نداريم . آنان بهشت و هر چه هستبراى دوست مى خواهند ، و همه چيز را وسيله براى دوست و معرفت و انقطاع به كوى اوقرار مى دهند.
بارالها! ما را از اين غفلت و خودخواهى نجات ده ، ودل ما را از اين اسارت به شهوات و انغمار در لذات بيرون آور.
پروردگارا! حجاب خودخواهى و خودبينى ، ما را ازوصول به بارگاه تو باز داشته و دل ما را از محبوب مطلق منصرف نموده تو خود اينحجاب را به دست قدرت خود بردار.

بينى و بينك انيى ينازعنى
فارفع بلطفك انيى من البين (659)

مقصد بيستم : در حلم است و ضد آن كه سفه است
فصلاول : در بيان معنى حلم و سفه :
حلم از شعب اعتدال قوه غضب است . و آن عبارت از ملكه اى است كه نفس را به واسطه آنطمانينه حاصل شود كه به زودى و بى موقع ، هيجان قوه غضب او نشود ، و اگر بر خلافميل نفسانى او چيزى رخ دهد و به او مكروه يا ناگوارى رسد ، از حوصله بيرون نرود وگسيخته لجام نشود.
و در مقابل آن ، سفه به فتح فاء است از سفه از باب علم يعلم ، يقال : سفه الرجل ؛ اى عدم حلمه و صفه الجهل حلمه ؛ اى اطاشهو (660) اخفه . طيش و خفت و سبكى ، درمقابل آن سكونت و بردبارى است و آن ملكه اى است كه به واسطه آن نفس از حوصلهبيرون رود و با ناملايمات سازگار نباشد ، و بدون ميزان و از روى جهالت افسارگسيخه شود ، و غضبش به جوش آيد و خوددار نباشد ، و اين از شعب افراط قوه غضب است .
و شايد سفاهت ، در اصل ، همان سبك مغزى و جهالت و خفتعقل باشد (661) و چون كسى كه متمكن از حفظ قوه غضبيه نيستجاهل و سبك مغز و خفيف العقل است ، از خلاف حلم به سفاهت تعبير شده است ؛ نه آن كه جوهرامعناى سفه ضد حلم باشد. و اين گرچه مخالف ظاهرقول لغويين است ، لكن موافق اعتبار و ريشه لغت است . و در هر صورت در مقصد مامدخليتى ندارد ، و تحقيق آن از وظيفه اين اوراق خارج است و چندان هم مورد اهميت نيست .

فصل دوم : در بيان ثمرات قوه غضبيه :
بدان كه قوه غضبيه اگر در تحت تصرف عقلو شرع تربيت شود ، يكى از بزرگترين نعمتهاى الهى و بالاترين كمك كارها به راهسعادت است ، و با قوه غضبت حفظ نظام جهان و حفظ بقاى شخص و نوع شود ، و مدخليتىبزرگ در تشكيل مدينه فاضله دارد. با اين قوه شريفه انسان و حيوان حفظ بقاء خود ونوع خود كند ، و از ناملايمات طبيعت دفاع كند ، و خود را اززوال و فنا نجات دهد. و اگر اين قوه در انسان نبود ، از بسيارى از كمالات و ترقيات بازمى ماند و حفظ نظام عائله نمى كرد و از مدينه فاضله مدافعه و ذب نمى نمود.
حكماء و دانشمندان براى خروج از حد نقص و تفيط آن ، دستوراتى داده و خود براى تهييجآن به كارهائى فوق العاده اقدام مى كردند؛ چنانچه از بعضى معروف است كه براىخروج از تفريط آن ، در مواقع خوفناك مى رفت و نفس را در مخاطرات مى انداخت ، و درموقع تلاطم كشتى سوار آن مى شد تا آن كه خوف و سستى را نفس دوركند (662) . گرچه اين نحو معالجات ، زياده روى و افراط است ، لكناصل علاج براى بيدار كردن قوه غضب در صورت سستى و فتور آن لازم است ؛ زيرا كهاز سستى آن خلل عظيم بر نظام جمعيت و حكومت مدينه فاضله لازم آيد ، و خطرهاى بزرگبز زندگانى فردى و اجتماعى رخ دهد ، و عيبهاى بزرگ مترتب بر خمودى اين قوهشريفه شود؛ از قبيل ضعف و سستى و تنبلى ، طمع و كم صبرى و قلت ثبات و فرار ازجنگ و فرو نشستن از از اقدام در موقع ضرورت ، و ترك نمودن امر به معروف و نهى ازمنكر ، و تن در دادن به ننگ و عار و ذلت و مسكنت .
خداوند عالم اين قوه شريفه را در انسان عبث و بيهوده خلق نفرموده ، آن را سرمايه سعادتدنيا و سرافرازى و بزرگى قرار داده ، و سرچشمه سعادتهاى آن جهان مقرر داشته .
فرو نشستن از اقدام ، و سستى نمودن از امر به معروف و نهى از منكر ، و جلوگيرىننمودن از ظلم ستمكاران ، حلم نيست ، بلكه خمود است كه يكى از ملكات رذيله و صفاتناهنجار است .
خداى تعالى در آيات شريفه قرآنيه از مؤمنين به اشداء على الكفار رحماء بينهم (663) تعبير فرموده ، و مجاهدين و شجاعان در معركه جنگها را بربازنشستگان و خمودان تفضيل داده ، و درجات آنها را در پيشگاه عظمت خود بزرگ شمرده (664) و از پافشارى در ميدان جنگها قدردانى فرموده ، : و آنها را به اقدام درمعركه ها و پيشرفت در جنگها تحريص و ترغيب فرموده (665) ؛ و تمام اينها در سايه قوه شريفه غضب انجام گيرد ، و با خمودى وسستى آن ، انسان از تمام اين فضايل محروم شود ، و به ذلت و خوارى و پستى و اسارتتن در دهد ، و از انجام وظايف انسانى و دينى باز نشيند از اين جهت اگر در كسى اين قوهخامد و خاموش باشد ، بايد به معالجه آن پردازد و علاج علمى و عملى آن كند تا نفس درحال اعتدال در آيد.

فصل سوم : در بيان خطرات انحراف قوه غضبيه :
زيادروى و افراط در غضب كه بيشتر مردم به آن دچارند ، و در اين حديث شريف از آنتعبير به سفه شده است ، از رذائل اخلاق و ذمائم اوصاف است كه انسان را بههلاكت مى كشاند ، و چه بسا كه مايه شقاوت دنيا و آخرت انسان گردد.
انسانى كه اين قوه در او از حد اعتدال خارج است ، و به حد افراط و غلبهمايل است ، چه بسا كه موجب هلاكت خود شود و دين و دنياى خود را به باد فنا دهد.
در كافى شريف ، از حضرت صادق حديث كند كه پيغمبر فرمود : غضب فاسد كند ايمانرا ، آنچنان كه سركه فاسد كند عسل را. (666)
چه بسا كه اين قوه كه چون سگ عقور است ، درحال شدت ، اختيار را از دست انسان بگيرد و سركشى آغاز كند و انسان را به هتك نواميسمحترمه و قتل نفوس مؤمنين وادار كند. و چه بسا كه ظلمت آن ، نور ايمان را خاموش كند و اينآتش افروخته شده ، تمام عقايد حقه و انوار معرفت و ايمان را بسوزاند ، و مبدا هزارانجهالت و سفاهت شود كه در تمام عمر ، انسان نتواند جبران آن كند.
خطر اين قوه از ساير قوى بيشتر است ؛ زيرا كه اين قوه با سرعت برق گاهى كارهاىبسيار بزرگ خانمان سوز كند ، و با يك دقيقه انسان را از از تمام هستى و سعادت دنيا وآخرت ساقط كند.
حكما گويند : مثل انسان در حال فوران غضب ، مثل غارى است كه در آن آتش افروزند ، و در آن شعله هاى آتش و دودها محتقن و محبوس شود ودر هم پيچيده گردد ، و از شدت فوران آن ، سخت نفير و صدا كند. خاموش نمودن چنين آتشسوزان درهم پيچيده اى سخت مشكل است ؛ زيرا كه هر چه براى خاموش نمودن آن ، در دهنهآن ريزند ، آن را بلع كند و جزء خود نمايد؛ چنانچه آبها را به صورت آتش در آورد وبر اشتعال خود به واسطه آنها بيفزايد. (667)
از اين جهت ، انسان در اين حال كه حال سفاهت و جهالت و سبعيت است ، كور و كر شود ازرشد و هدايت ، و موعظه و پند در مزاج او بعكس نتيجه دهد ، و براشتعال نائره غضب او بيفزايد و بقراط حكيم گفته كه : من از كشتى كه دچار بادها وطوفانهاى سخت شود و در امواج دريا متلاطم شود و در لجه ها و كوهاى دريائى گرفتارگردد ، اميدوارترم از شخص غضبناك در حال اشتعال و بر افروختگى غضب او؛ زيرا كهكشتى را در اين حال كشتيبانان با حيله ها مى توانند از هلاك نجات دهند ، لكن براى نفس دراين حال اميد حيله نيست (668) ؛ زيرا هر چه حيله به خرج برى و مواعظ ونصايح به كاربندى و در پيش او فروتنى و زارى كنى ، براشتعال و مايه او افزايش حاصل شود.
و در حديث شريف ، از حضرت باقر العلوم ـ سلام الله عليه ـ نقل كند كه : اين غضب يك پاره افروخته آتشى است از شيطان در قلب پسر آدمافروخته شود. (669)
و شايد همين آتش افروخته كه در قلب انسانى به دست شيطان افروخته شود ، صورتشدر آن عالم ـ كه عالم بروز سراير و كشف حقايق است ـ صورت نار اللهالموقدة * التى تطلع على الافئدة (670) باشد ، و باطنش حقيقت آتش غضبالهى باشد كه بالاترين و سوزنده ترين آتشها است ، و از باطن قلب بروز كند و روبه ظاهر ملك بدن آيد؛ چنانچه آتش اعمال ـ كه از جهنماعمال است ـ از ظاهر رو به باطن رود.
و انسان در ميان اين دو آتش باطنى و ظاهرى در فشارهائى است كه كوهاى اين عالم ، طاقتلحظه اى از آن را ندارند.
احاطه نار جهنم به انسان ، همچون احاطه هائى كه در اين عالم به نظر ما مى رسد نيست ؛زيرا كه اينجا (احاطه هاى سطحى است ؛ يعنى سطوح به سطوح احاطه دارند ، لكنتماسى بين بواطن نيست . نار الهى احاطه به ظاهر و باطن و عمق و سطح دارد و احاطه آن ، ظهور احاطه قيومى است كه به تمام موجودات به يك نحوه احاطه دارد. آتش خدائىچنانچه جسم را به ظاهر و باطن مى سوزاند ، روح و قلب را هم مى سوزاند ، و چنين آتش دراين عالم تصور ندارد. همه آتشهاى اين عالم از حد ظاهر بالا نمى روند و به باطن انساننمى رسند ، لكن آنجا باطن را سخت تر مى سوزاند و احاطه به باطن بيشتر دارد از احاطهبه ظاهر.
و اگر صورت غضب در نفس تمكن پيدا كند و ملكه باطنه انسان گردد و حكم مملكت در تحتتصرف نفس ‍ سبعى در آيد و صورت اخيره انسانى صورت سبع شود ، در عالم برزخ وقيامت ، انسان به صورت سبع محشور شود. و ناچار سبع برزخى و ملكوتى با سباعملكى و دنيائى فرق بسيار دارد؛ چنانچه سبعيت انسان نيز با سبعيت هاى ديگر حيواناتبسيار فرق دارد.
و در حديث است كه پيغمبر فرمود : بعضى از مردم به صورتهائى محشور شوند كهميمونها و خنزيرها پيش آنها نيكو است (671) چنان كه انسان در افق كمال و جمال در صف اعلاى وجود واقع است و هيچ يك ازموجودات ، هم ترازوى او نيستند در جانب نقص و زشتى و اتصاف به صفات رذيله نيز ، هيچ يك از موجودات هم ترازوى او نيستند؛ چنان كه خداوند درباره او فرموده : اولئككالا نعام بل هم اضل (672) و درباره قلوب آنها فرموده است : فهىكالحجارة او اشد قسوة (673) . و از اين رذيله و ملكه خبيثه چه بسا شودكه فسادهاى ديگر نيز بروز كند و مبدا بسيارى از اخلاق واعمال بلكه عقايد خبيثه گردد.
پس بر انسان بيدار كه ايمان به عالم آخرت دارد ، لازم است كه با هر حيله و رياضتىاست ، خود را علاج كند و از اين رذيله خبيثه قلب را پاك و پاكيزه كند كه اگر با اينملكه ـ خداى نخواسته ـ از اين عالم بيرون رود ، تا شفاعت شافعين آمده استنصيب او شود ، در سختى ها و فشارها و آتشها و عقابهائى خواهد واقع شد كه ممكن است بهقدر طول عمر دنيا طولانى شود تا ممكن شود در تحت شفاعت واقع شود؛ زيرا كه شفاع درآن عالم امرى جزافى نيست ، و از روى تناسب بين شافع و مشفوع له است .
از اين جهت ، كسانى كه از نور توحيد و ولايت بى بهره اند ممكن نيست به نور شفاعتنائل شوند واهل معاصى نيز اگر كدورت معاصى آنها را زياد فرا گرفته باشد ، ممكناست پس از مدتهاى مديدى به شفاعت نايل شوند.
از پيغمبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ نقل شده است كه فرموده : من ذخيره كردم شفاعت خود را براىاهل گناهان كبيره . (674)
و شيخ عارف كامل ، شاه آبادى ـ دام ظلّه ـ مى فرمود : اين كه تعبير به ذخيره فرمودهاست ، براى آن است كه شفاعت آخرين وسيله است ، و ممكن است پس از زمانهاى زيادتوسّل به آن وسيله شود؛ چنانچه ذخيره را در وقت بيچارگى و در آخر امر مورد استفادهقرار مى دهند. اگر اين مطلب را احتمال هم دهيم ، براى ما كفايت مى كند كه از اينخواب غفلت و غرور شيطانى بر خيزيم ، و به فكر اصلاح نفس برآئيم ، و خود را باانوار اطاعت و مودّت اولياء ـ عليهم السلام ـ متناسب با آنها كنيم تا مورد شفاعتآنها شويم ، و نور شفاعت آنها با نورانيّت اطاعت ما شفع شود ، و جذبه روحانيت آنها ما رامجذوب كند ، و اللّه الهادى .

فصل چهارم : در بيان علاج غضب در حال فواران آن :
بايد دانست كه انسان بايد در حال سكونت نفس كه آتش سوزنده غضب فروزان نيست واشتعال و لهيب آن چشم (و) گوش انسان را نبسته و نورعقل او را خاموش نكرده ، در صدد اصلاح آن بر آيد؛ زيرا كه در وقتاشتعال آن ، علاج آن ممكن نيست . لكن براى اطفاى نائره سوزان آن نيز در وقتاشتعال ، علاجهاى موقّتى هست كه اگر خود انسان ، بكلّى ديوانه و بى ادراك نشدهباشد ، بايد به آن اقدام كند كه جلوگيرى از شدّت و ثورت آن شود.
و علاج در اين موقع ، به آن است كه موجبات انصراف نفس را فراهم كند ، و خود ملتفتحال خود شود كه در اوّل پيدايش مقدمات آن براى خود تغييرحال تحصيل كند ، و تا بكلّى عنان گسيخته نشده ، خود چاره خود را كند. اگر بتواند از آنمحلّى كه اسباب غضب در آن مهيّا مى شود ، بيرون رود و خود (را) به كارهائى متفرق واداركند. و اگر نمى تواند خارج شود ، در همان جا خود را به تغييرحال وا دارد؛ اگر ايستاده است ، بنشيند و اگر نشسته است ، بخوابد و نفس را سرگرمبه كارهاى مخالف اسباب غضب كند.
در روايت كافى براى علاج فرموده است : اگر از غضب ـ كه جمره شيطان است ـ يكى از شماها ترسيد ، خود را به زمين بچسباند (يعنى از جاى خود حركت نكند)؛ زيرا كهپليدى شيطان مى رود در اين هنگام . (675)
و نيز از حضرت باقر نقل شده كه : اگر كسى غضب كرد به قومى ، در صورتى كهايستاده است ، فورا بنشيند كه رجز شيطانى از او مى رود ، و اگر به خويشاوندش غضبكرد ، جلو برود و او را مس كند ؛ كه رحم وقتى مس شد ، ساكن مىشود. (676)
و از طرق عامه منقول است كه : پيغمبر ـ صلى الله عليه و آله ـ وقتىغضب مى فرمود ، اگر ايستاده بود ، مى نشست و اگر نشسته بود ، به پشت مى خوابيد؛غضبش ساكن مى شد. (677)
و اگر غضب انسان سركشى كرد و عنان را از انسان گرفت و شدت واشتعال پيدا كرد ، ديگران بايد او را علاج كنند. در اين صورت ، خيلى صعب العلاج است وبا پند موعظت كار از پيش نمى رود؛ ناچار اين جا بايد با تخويف و ترساندن يا حاضرشدن اشخاصى كه از آنها حشمت مى برد (علاج كنند)؛ زيرا غضب در پيشگاه آنان كه درنظر انسان بزرگ و صاحب حشمتند ، اشتعال ظاهرى پيدا نكند و محتقن در باطن شود ، وتوليد حزن در باطن كند.
و گاه شود به واسطه اين احتقان غيظ ، انسان دچار امراض مهلكه شود. از اين جهت ، واگذاركردن صاحب غضب را در اين حال به حال خود و منصرف نمودن آن را با حيله هاى عملىاصلح است و در عين حال كار بسيار مشكلى است .

فصل پنجم : در علاج اساسى سفه و افراط غضب به علاج اسباب مهيجه آن :
و آنها بسيار است كه ما اكتفا مى كنيم به يكى از مهمات آن كه سمت اساس و بنيان سايراسباب را دارد.
يكى از مهمات اسباب مهيجه آن ، مزاحمت نمودن با يكى از مطلوبات نفسانيه او است ؛چنانچه سگها چون اجتماع كنند بر سر يك جيفه مردارى ، چون مزاحمت در پيش آيد ، غضبآنها فوران كند و جنگ و جنجال بر پا شود. از حضرت مولى الموالى ، على بن ابىطالب ـ عليه السلام ـ منقول است كه فرمودند : دنيا جيفه است و طالبشسگها هستند (678) و اين از بهترين تشبيهات است ؛ زيرا تكالب بينابناء دنيا بر سر اين جيفه گنديده است .
از اين جهت ، اساس و ام الامراض را بايد حب دنيا كه راس تمام خطيئات است ، دانست . و چونحب دنيا در دل متمكن شد ، به مجرد آن كه با يكى از شؤون دنياوى مزاحمتىحاصل شد ، قوه غضب فوران كند و عنان اختيار را از دست بگيرد و متملك نفس نشود و انسانرا از جاده شريعت و عقل خارج كند.
پس علاج اساسى اين قوه به قلع ماده آن است كه آن حب دنيا است . و اگر انسان نفس را ازاين حب تطهير كند ، به شؤون دنيائى سهل انگارى كند ، و از فقدان جاه ومال و منصب و رياست ، طمانينه نفس را از دست ندهد ، و حقيقت حلم و بردبارى و طمانينه نفسدر انسان پيدا شود ، و قرار و ثبات نفس روزافزون شود.
و براى قلع اين ماده ـ كه مايه تمام مفاسد است ـ انسان هر چه رياضتبكشد ، بجا و بموقع است ، و الحق ارزش دارد. و براى قلع آن ، تفكر دراحوال گذشتگان و تفكر در قصص قرآنيه بهترين علاج است . عبرت گرفتن ازاحوال اشخاصى كه داراى سلطنتها و عظمتها ومال و منالها بودند و استفاده از آنها در چند روز محدودى كرده و براى مدتهاى غير متناهىحسرت آن را به گور بردند ، و وزْر و بال آنشامل حالشان شد ، براى انسان بيدار بهترين سرمشق است .
انسان عاقل بايد مقدار زندگانى خود را در دنيا و احتياج خود را به ساز و برگ آن بامقدار زندگانى خود در آخرت و احتياج به ساز و برگ آنجا مقايسه كند ، آن گاه جديت خودرا در تحصيل ساز و برگ اين زندگانى و آن زندگانى ، تجزيه و پخش كند ؛ ببيندبايد براى صد سال فرضى چه مقدار تهيه كند ، و براى زندگانى ابدى ـ كهآخر ندارد ـ چه اندازه تهيه كند ، آن گاه ببيند كه در آن عالم با چه حسرتها وندامتها مواجه مى شود و العصر * ان الانسان لفىخسر. (679)
به خدا قسم كه انسان خسارتش به قدرى است كه اگر اطلاع بر آن حقيقتا پيدا كند ، آرامو قرار نخواهد گرفت ؛ تمام سرمايه هاى سعادت خود را از دست دادهسهل است ، در راه تحصيل شقاوت خرج نموده و با عرق جبين و كد يمين براى خود ، جهنم وآتش تهيه كرده . براى احتياج چند ساله به زندگانى دنيا ، تمام اوقات خود را كه بايدصرف تحصيل زندگانى ابدى كند ، از دست داده و دلبستگى به جائى پيدا كرده كه پساز چند روزى از دست خواهد داد ، و به بجز حسرت و ندامت چيزى عايدش نشود.
خليل آسا در علم اليقين زن
نداى لا احب الافلين زن
انسان اگر قدرى در حال اولياء ـ عليه السلام ـ كه معلمين عملى بشرهستند ، دقت كند ، در مى يابد خسران خود را.
خدايا! ما در خوابيم و عمر خود را از دست در راههاى بيهوده داديم . تو خود ، ما را از اينخواب گران برانگيز ، و چشم ما را به راه راست بينا كن ، ودل ما را از اين دارالغرور منسلخ كن ، و ما را از غير خودت كور كن ، و بهجمال جميل خود دل ما را روشنى ده انك ذو فضل عظيم .

فصل ششم : در بيان تحصيل ملكه حلم است :
بايد دانست كه انسان مادامى كه در اين دنيا است ، به واسطه آن كه در تحت تغيرات وتصرفات واقع است ، تبديل هر ملكه اى به ملكه اى مى تواند بكند. و اينكه مى گويند :فلان خلق ، فطرى و جبلى است و قابل تغيير نيست (680) كلامى است بى اساس و پايه علم ندارد.
و اين مطلب ، علاوه بر آن كه برهانى است در فلسفه (681) ، و وجدانى نيز هست ، شاهد بزرگش آن است كه در شريعت مطهره ، تمام اخلاق فاسده مورد نهى واقع شده است و براى علاج آنها دستور داده شده ، و تماماخلاق حسنه مورد امر است و براى تحصيل آنها نيز دستور رسيده است . پس انسان مادامىكه حيات دنياوى را از دست نداده ، بايد قدر آن را بداند و درتحصيل ملكات فاضله كه اساس سعادت بر آنها نهاده شده ، بايد كوشش كند و با هررياضتى است ، پس از قلع ملكات خبيثه از نفس ، درتحصيل مقابلات آنها كه جنود عقل و رحمان است ، بايد جان فشانى كند و خوددار از آننباشد. و نبايد به نداشتن اخلاق فاسده فقط ، قانع شود؛ زيرا قلع ماده فساد مقدمهبراى اصلاح و تكميل نفس است .
و آنچه بيشتر مورد نظر است حصول كمالات روحانيه است كه مايه سعادت انسانى است ومقدمه كمال تام توحيدى است ؛ چنانچه تقوى ، خود نيز منظور استقلالى نيست . ومثل تخليه نفس از ملكات خبيثه ، مثل تقوى است اگر مرتبه عملى تقوى را ملحوظ داريمهمان طور كه تقوا براى تنزيه از تلويث است و اين تنزيه مقدمهتكميل عمل است ، همان طور تنزيه از ملكات خبيثه ـ كه يك مرتبه از تقوى است درصورتى كه معناى عام او را ملحوظ داريم ـ مقدمه كمالات روحانى است كه ملكاتحسنه فاضله است ؛ چنانچه مرتبه كامله از تقوى ـ كه ترك غير حق است ، وتنزيه از شرك به تمام معانى آن است ـ مقدمهحصول توحيد و اقبال به حق است . و اين ، منظور اصلى از خلقت است ؛ چنانچه در حديثقدسى به آن اشاره شده : كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف ، فخلقت الخلق لكى اعرف. (682)
و ما پيشتر ذكر كرديم كه تمام اساس شرايع حقه ، بر طبق دو فطرت الهيه است كهيكى اصلى استقلالى است و آن فطرت عشق بهكمال مطلق است كه اساس خدا خواهى است ، و ديگرى تبعى استظلالى است كه آن فطرتتنفر از نقص است كه اساس تنه و تقوى است به معنى عامشامل آن . و تمام احكام شرايع ، چه احكام قالبى و چه احكام قلبى بر اين دواصل محكم الهى بنا نهاده شده است . (683)
اكنون بر گرديم بر سر مقصود كه راه تحصيل ملكه حلم است .
بايد دانست كه به واسطه شدت اتصالى كه مابين ملك بدن و روح است چنانچه درفلسفه اعلا ثابت است كه نفس داراى نشئات غيب و شهادت است ، و آن عالى در عين دنو استو دانى در عين علو است ، و با وحدت تمام قوا است ـ (684) بنابراين ، تمام آثار ظاهريه در روح ، و آثار معنويه در ملكبدن سرايت مى كند. پس ‍ اگر كسى در حركات و سكنات مواظبت كند كه با سكونت و آرامشرفتار كند ، و در اعمال صوريه مانند اشخاص حليم رفتار كند ، كم كم اين نقشه ظاهر بهروح سرايت كند و روح از آن متاثر شود ، و نيز اگر مدتى كظم غيظ كند و حلم را به خودببندد ، ناچار اين تحلم به حلم منتهى شود و همين امر تكلفى زورى امر عادى نفس شود. واگر مدتى انسان ، خود را به اين امر وادار كند و مواظبتكامل از خود كند و مراقبت صحيح نمايد ، نتيجه مطلوبه البتهحاصل شود. و در آثار شريفه اهل بيت وحى ـ عليه السلام ـ اين علاجمذكور است .
در وسايل ، نهج البلاغه نقل كند كه مولاى متقيان ـ عليه السلام ـ فرمود :
اگر نمى باشى حليم ، پس حلم را به خود ببند؛ زيرا كه كم است كه كسى خود راشبيه به قومى كند مگر آن كه اميد است از آنانشود (685)
و از حضرت صادق روايت است كه : اگر حليم نيستى ، تحلم كن. (686)

فصل هفتم : در ذكر فضايل حلم از طريق منقول :
اما فضايلحل به حسب عقل ، معلوم و ثابت است ، و آثار شريفه مترتبه بر آن بر كسى كه صاحبعقل سليم است پوشيده نيست . و كفايت كند درفضل آن ، آن كه خداى تعالى در قرآن شريف ، خود را به حلم معرفى فرموده ؛ در سورهبنى اسرائيل آيه 44 فرمايد : انه كان حليماغفورا (687) و در سوره احزاب آيه 51 فرمايد : و كان الله عليماحليما (688) و اين ، دليل بر آن است كه حلم از اوصاف كماليه اى استكه از كمالات مطلقه است ، و موجود بما انه موجود به آن متصف شود؛ زيرا كه در فلسفهمقرر است كه اوصاف حق آن است كه از كمالات مطلقه باشد و از صفات موجود بما انهموجود باشد ، و در اتصاف وجود به آن ، تخصص استعداد رياضى و طبيعى در كارنباشد. (689)
و تمام اوصاف كماليه از جنود رحمان است ؛ زيرا كه جنود حق و رحمانظل او است ، و ظل شى ء مباينت عزلى با او ندارد ، و تباين وصفى ـ كه تفاوت بهكمال و نقص است ـ دارد كه در قرآن شريفه از اين معنى دقيق عرفانى و حقيقتثابت برهانى ، به آيه و نشانه تعبير شده است .
و نيز خداى تعالى حضرت ابراهيم خليل الرحمن را ـ كه از اعاظمكمل دار وجود دارد ـ توصيف به حلم فرموده است ؛ در سوره هود ، آيه 75 فرمايد : ان ابراهيم لحليم اواه منيب (690) و حضرتاسماعيل ذبيح الله را نيز به حلم توصيف فرموده ؛ در سوره صافات ، حضرت ابراهيممى فرمايد : بشارت داديم او را به پسر بردبار. و از ميانه تمام اوصافكمال ، اين صفت را انتخاب فرموده ، و اين از غايت عنايت ابراهيمخليل به اين صفت كمال بوده است ، و يا عنايت حق تعالى يا هر دو. و در هر صورتبرجستگى اين ملكه شريفه را ثابت مى كن 0د.
و در روايات شريفه از اين خلق شريف مدح شايان شده . در كافى شريف ، سند بهحضرت باقر العلوم ـ سلام الله عليه ـ مى رساند كه گفت : همانا خدادوست مى دارد با حياء حليم را. (691)
و در روايت ديگر مى فرمايد : رسول خدا گفت : همانا خدا دوست مى دارد با حياء حليمعفيف بسيار با عفت را (692) ، و پيشاهل محبت و معرفت ، اين مدح ، بالاترين مدحها است ؛ زيرا كه نزد آنان محبت الهى با هيچ چيزمقايسه نشود و هيچ چيز موازنه با آن نكند. و از شيخ بهائى ـ رحمه الله ـ منقول است كه گفته :
خداوند كسى را دوست دارد ، از لقاء خود محروم نكند و او را بهوصال خود برساند و اين خاصيت بس ‍ است براى خلق شريف براى كسانى كهاهل معرفت و دل بيدارند.
و در وسايل ، از شيخ صدوق ـ رحمه الله ـ به سند خودمنقول است ، از حضرت صادق از پدرانش كه پيغمبر در جمله وصيتى كه به اميرالمؤمنينمى كرد ، فرمود : يا على ! آيا خبر بدهم به شماها به شبيه ترين شما به من در خلق؟ گفت : بلى يا رسول الله ! فرمود : نيكوترين شما در خلق و بزرگترين شما در حلم ، و نيكوكارترين شما به خويشاوندانش و با انصاف ترين شما در باره خودش. (693)
و از خصال شيخ صدوق به سندش از حضرت صادق ـ از پدرش از جدش ، از علىبن ابى طالب رواست است كه رسول خدا فرمود : هيچ چيزى با چيزى جمع نشدهفاضلتر از حلم كه با علم جمع شود (694)
و در اين باب ، روايات بسيار در در كتب معتبره است كه بايد به خود آنها رجوعشود. (695)
بايد دانست كه چون از فصل سوم مقصد بيستم فطرى بودن حلم و از جنودعقل و رحمان بودن آن ، و برخلاف فطرت مخموره بودن سفه و از جنود ابليس وجهل بودن آن معلوم شود ، ما در اين جا فصلى جداگانه براى آن منعقد نكرديم .

مقصد بيست و يكم : در صمت ، و ضد آن كه هذر است
فصلاول : در بيان فوائد صمت است :
صمت عبارت از سكوت است (696) ، لكن در اين جا مقصود سكوت مطلقنيست ؛ زيرا كه سكوت مطلق از جنود عقل نيست وافضل از كلام نيست ، بلكه كلام در موقع خودافضل از سكوت است ؛ زيرا كه به كلام ، نشر معارف و حقايق دينيه و بسط معالم و آدابشريعت شود ، و خداى تعالى متصف به تكلم است ، و از اوصاف جميله او متكلم است. از اين جهت ، در مقابل صمت در اين روايت تكلم را قرار نداده ، بلكه هذر ـ فتحتين ـ را ، كه عبارت از هذيان است و تكلم به چيزهاى بى معنىلاطئل است ، قرار داده . (697)
پس ، آنچه از جنود عقل است ، و در شرع و عقل مورد تحسين است ، سكوت از هذيان و هذر استو البته اين سكو و حفظ زبان از لغو و باطل ، ازفضايل و كمالات انسانى است ؛ بلكه اختيار زبان را داشتن و اين مار سركش را در تحتاختيار در آوردن از بزرگترين هنرمندى ها است كه كمتر كسى مى تواند به آن موفق شود ، و اگر كسى داراى چنين قدرتى شد ، از آفات و خطرات بسيارى محفوظ ماند؛ زيرا كهزبان داراى آفات و خطرات بسيارى است ؛ بعضى براى آن قريب بيست آفت ذكركردند (698) و شايد از آن هم بيشتر باشد
بالجمله ، كلام با آن كه از كمالات وجود است ، و تكلم منشا كمالات بسيارى است ـ كه بدون آن باب معارف مسدود مى شد ، و خداى تعالى در قران كريم مدح شايان از آنفرموده در سوره رحمن كه فرمايد : الرحمن #... خلق الانسان * علمه البيان (699) ؛ تعليم بيان را در اين آيه ، مقدم بر تمام نعمتها داشته در مقامامتنان بر نوع انسانى ـ با اين وصف چون اطمينان از سلامت آفات آن نمى شودپيدا كرد ، و در تحت اختيار آوردن زبان از مشكل ترين امور است ، سكوت و صمت بر آنترجيح دارد.
و اهل رياضت سكوت را بر خود حتم مى داشتند (700) ؛ چنانچه خلوت را نيز اهميت مى دادند براى همين نكته . با آن كه در معاشراتبا اهل معرفت و دانشمندان و اهل حال و رياضت ، فوائد بيشمار و عوائد بسيار است ، و دراعتزال ، حرمان از معارف و علوم بسيار است ، و خدمت به خلق ـ كه ازافضل طاعات و قربات است ـ نوعا با معاشرات و آميزش دست دهد؛ لكن چون آفاتمعاشرت بسيار است و انسان نمى تواند نوعا خود را زا آن حفظ كند ، مشايخاهل رياضت اعتزال را ترجيح دهند بر عشرت . (701)
و حق آن است كه انسان (702) در اوائل امر كهاشتغال به تعلم و استفاده دارد بايد معاشرت با دانشمندان و فضلا كند ، ولى با شرايطعشرت و مطالعه در احوال و اخلاق معاشرين . و در بدايات سير و سلوك و اواسطى واوائل نهايات نيز از خدمت مشايخ و بزرگان اهلحال بايد استفادت كند ، پس ناچار به عشرت است .
و چون به نهايات رسيد ، بايد مدتى به حال خود پردازد ، واشتغال به حق و ذكر حق پيدا كند. اگر در اين اوقات ، خلوت با حق با عشرت جمع نشود ، بايد اعتزال كند تا كمال لايق از اعلا بر او افاضه شود. و چونحال طمانينه و استقرار و استقامت در خود يد ، و از حالات نفسانيه و وساوس ابليسيه مطمئنشد ، براى ارشاد خلق و تعليم و تربيت بندگان خدا و خدمت به نوع به آميزش و خلطهپردازد ، و خود را مهيا و آماده كند كه تا مى تواند از خدمت به بندگان خدا باز ننشيند.
و همين طور اين دستور كلى است براى صمت و سكوت و تكلم و ارشاد ، كه دراوائل امر كه خود متعلم است ، بايد به بحث و درس و تعلماشتغال پيدا كند ، و فقط از كلمات و اقوال لغو وباطل خوددارى كند. و چون كامل شد ، به تفكر و تدبراشتغال پيدا كند ، و زبان از كلام به غير ذكر خدا و آنچه مربوط به اوست بر بندد تاافاضات ملكوتى بر قلب او سرشار شود. و چون وجود او حقانى شد ، و از گفتار واقوال خود مطمئن شد ، به سخن آيد و به تربيت و تعليم و دستگيرى مردمان برخيزد ، ولحظه اى از خدمت آنان ننشيند تا خداى تعالى از او راضى شود ، و در شمار بندگانمربى او را قرار دهد و خلعت معلمى و مرشدى را به قامت او راست كند و اگر نقصى در اينميان داشته باشد ، به واسطه اين خدمت ، خداوند تعالى جبران كند.

فصل دوم : در بيان زيانهاى هذر و هذيان واشتغال به كلام باطل و لغو ، و سخنان بيهوده و بى فائده :
مكرر ذكر شد كه رابطه بين روح و باطن ملكوتى با ظاهر و قواى ملكى نفس ، به قدرىاست كه هر يك از ظاهر و باطن ، متاثر از آثار ديگر شود ، وكمال و نقص و صحت و فساد هر يك سريان به ديگرى نمايد.
چنانچه روح سالم كامل ، سلامت و كمال خود را از روزنه هاى قواى ملكى نمايش دهد مانندكوزه كه آب صاف گواراى خود را از منافذ خود كه روابط بين ظاهر و باطن است بيروندهد قل كل يعمل على شاكلته (703) . و همين طور روحعليل ناقص ـ كه تيره بختى و پريشان روزگارى بر چهره او چيره شده و درتحت تصرف شيطان ، سعادت و كمال فطرى را از دست داده و به انواع احتجابات محتجبشده ـ از منافذ قواى خود ، كه روابط ملكوت و ملك است رنگ خود را كه صبغةالشيطان و در مقابل صبغة الله است بيرون دهد ، و ظاهر قواى ملكيه را بهشكل و شاكله خود در آورد ، چون كوزه كه آب تلخ و شور و ناگوار را از باطن خود بهتوسط منافذ ـ كه روابطند ـ ظاهر كند.
و نادر اتفاق افتد كه نفس قوه ماسكه روحانيش قوى باشد ، و بنيه خوددارى روحش شديدباشد ، و نگذارد كسى بر اسرار روحش مطلع شود. اين خوددارى و حفظ ، چون قسرى و برخلاف طبيعت است ، ناچار روزى منقطع شود ، يا در دنيا در اوقاتى كه نفس ازحال طبيعى بيرون رود؛ يا به شدت غضب ـ و آن بيشتر اتفاق افتد ، و يا بهغلبه شهوت ـ و اين كمتر ماسكه را خراب كند.
و اگر در دنيا به واسطه اتفاق يا شدت قوت ماسكه ، اخلاق روحى را بروز ندهد ، درآخرت ـ كه روز بروز حقايق و كشف سراير است ـ قدرت نفس بر ماسكه كهقسرى بود ، غلبه كند ، و ناچار آنچه در باطن است ظاهر ، و آنچه در سر است علن شود ، نهبه طريق رشح و سرايت كه در دنيا بود ، بلكه عليت و معلوليت و بودن اراده روح احدىالتعلق يوم يكشف عن ساق (704) ؛ يوم تبلىالسرائر. (705)
ديگر در آنجا خوددارى و امساك از اظهار ، ممكن نيست . آن جا تمام رو حيات ظاهر شود و تمامسراير علنى گردد. هم خوبيها ظاهر و هويدا شود ، و هم بديها پيدا و آشكار گردد وصور و اشكال ملكوتى براى انواع ملكوتيين صورت گيرد ، و تناسخ ملكوتى كه دردنيا واقع شده بود و طبيعت از آن تعصى مى كرد ، در آنجا واقعش ظاهر شود.
تا اينجا كه مذكور شد راجع به احكام سرايت باطن و سره ، به ظاهر و علن بود.
و نيز به واسطه همين رابطه بين روح و قواى ظاهره ، اعمال و اطوار ظاهره ، در روح آثار بسيار روشن به وديعه نهد. و به واسطهاعمال خوب و بد و زشت و زيبا ، ملكات حسنه و فاضله و ملكات سيئه و خبيثه پيدا شود ، وتشكيل باطن و زمينه نسخ ملكوتى حاصل شود (و نكته و سر تكرار اذكار واعمال صالحه ، يكى براى حصول ملكات فاضله است در روح و ملكوت كه با تكرارعمل و ذكر و فكر حاصل شود).
و چون اعمال قبيحه و سيئه شديد التاثير در نفس است ـ به واسطه آن كه نوعامطابق لذت و شهوت است و از روى حضور قلب و توجه نفس به جا مى آيد ـ ، درشرايع الهيه از آنها شديدا جلوگيرى شده ، و ترك جميع افراد طبيعت را خواسته اند.لكن در اعمال حسنه و حسنات اذكار و اعمال ، نوعا به اتيان يك فرد يا چند فرد قانعنشده و تكرار آن را خواسته اند؛ چون تاثير آنها در روح خيلى بطى ء و كم است . و چونمخالف شهوات و لذات نفسانى است ، نوعا از روى بى رغبتى و ادبار نفس بجا آيد ، وحضور قلب و اقبال روح در آنها نيست . پس آثار آنها بسيار كم شود در روح و باطن ، وملكوت نفس از آنها خيلى كم متاثر شود. و براى اثر بخشيدن آنها در روح آداب وشرايطى مقرر شده كه ما بعضى از آنها را در كتاب آداب الصلاة شرح داديم. (706)
تا اينجا كه شرح داده شد ، از وجهه عمومى افعال حسنه و سيئه و بد و خوب و آثار آنهابود.
و اما در خصوص سخنان لغو بيهوده و كلمات زشت ناشايسته نيز بايد دانست كه آنهابسيار مضر به حال روح است ، و نفس را از صفا و صلاح و سلامت و وقار و طمانينه وسكونت ساقط مى كند ، و جلافت و كدورت و قساوت و غفلت و ادبار آورد ، و ذكر خدا را ازنظر بيندازد ، و حلاوت عبادت و ذكر الله را از ذائقه روح ببرد ، و ايمان را ضعيف و ناچيزكند ، و دل را بميراند ، و لغزش و خطا از آن زياد شود ، و پشيمانى بسيار بار آورد وكدورت بين دوستان و دشمنى بين مردم ايجاد كند ، و مردم را به انسان بدبين كند ، و او رااز نظر آنان بيندازد ، و اطمينان و وثوق از او ساقط شود ، و او را در نظر مردم بى مقدار وبى وزن كند. و اينها در صورتى است كه بر كلام او مترتب نشود معصيتهاى گوناگونلسانى .
و خيلى كم اتفاق افتد كه انسان كه به لغو وباطل اشتغال پيدا كرد و زبان را در تحت ميزان صحيح در نياورد ، از معاصى و گناهانمحفوظ ماند و به همان لغو و بيهوده تا آخر به سر برد. از اين جهت ، درباره سكوت وصمت سفارش بسيار شده است .

فصل سوم : در ذكر فضايل صمت و عيوب هذر از طريقنقل :
اخبار شريفه در اين باب بقدرى زياد است كه در اين مختصر نگنجد ، و ما به ذكر چندحديث قناعت مى كنيم :
در وسائل ، از مجالس شيخ طوسى (707) ـ رحمه الله ـ سندبه ابوذر رساند كه پيغمبر خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ در جملهوصيتهاى به او فرمود : اى ابوذر! گفتار خوب بهتر است از سكوت ، و سكوت بهتراست از گفتار شر. اى اباذر! واگذار كلام زيادى راه ؛ و بس است تو را از سخن ، آنچهتو را به حاجتت برساند. اى اباذر! كفايت مى كند در دروغ گوئى مرد ، اين كه هر چهشنيد نقل كند. اى اباذر! همانا هيچ چيز (بيشتر) از زبان ، استحقاق زندان طولانى ندارد.اى اباذر! خداوند نزد زبان هر گوينده ايست پس از خدا بايد بترسد انسان ، و بايدبداند چه مى گويد. (708)
و از حضرت اميرالمؤمنين در نهج البلاغه منقول است كه : خير نيست در سكوت از كلماتحكمت آميز ، چنانچه خير نيست در سخنان از روى جهالت. (709)

next page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation