بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل, امام خمینی (ره)   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST-0 -
     77500001 -
     77500002 -
     77500003 -
     77500004 -
     77500005 -
     77500006 -
     77500007 -
     77500008 -
     77500009 -
     77500010 -
     77500011 -
     77500012 -
     77500013 -
     77500014 -
     77500015 -
     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     Footnt02 -
     Footnt03 -
     Footnt04 -
     Footnt05 -
     IStart -
 

 

 
 

 

next page

back page

تا محبت دنيا و رغبت به آن در قلب جايگزين است ، عيبهاى آن ، همه حسن مى نمايد وزشتيهاى آن جميل و جمال نمايش دهد. آن روزى خداى تعالى عيبهاى آن را به ما بفهماند ، ودرد و درمان را به ما ارائه دهد كه قلب را از محبت دنيا تهى و از سرخ و زرد آن اعراضكنيم . پس چون اين حجاب غليظ خرق شده ، عيبهائى كه به صورت خوبى و نيكوئى وجمال خود نمائى كرده بود ، از پرده بيرون افتد و چون انسان درد و درمان را فهميد ، راهسلوك بر او روشن شود و طريق اصلاح براى او آسان گردد.
و چون كه حب دنيا راس تمام خطايا است ، با زهد در دنيا سلامت نفسحاصل شود و اگر زهد حقيقى براى انسان دست (دهد) ، به همه معنى سالم و بى عيب از دنيابه دار سلامت خارج شود؛ چون كه تمام عيبها از تعلقاتحاصل شود ، و چون تعلق به غير عز قدس نباشد ، سلامت مطلقه رخ دهد.
و باسناده عن حفص بن غياث عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ قال : سمعته يقول : جعل الخير كله فى بيت وجعل مفتاحه الزهد فى الدنيا. ثم قال : قال رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ : لا يجد الرجل حلاوة الايمان حتى لا يبالى مناكل الدنيا ، ثم قال ابو عبدالله ـ عليه السلام ـ : حرام على قلوبكم انتعرف حلاوة الايمان حتى تزهد فى الدنيا . (563)
و از اين حديث معلوم شد كه رسيدن به خيرات و سعادات ، بى قطع علاقه از دنيا و زهددر آن ميسر نشود ، و تعلق به دنيا و رغبت به آن ، اصل اصول شقاوت و احتجاب است . و نيز معلوم شود كه زهد مفتاح باب خيرات است ، وچنانچه سابق بر اين ذكر شد ، خود زهد مقصود بالذات نيست ، چنانچه مفتاخ ، خود مقصودبالذات نيست ، بلكه براى فتح باب است . پس فتح باب سعادت و معرفت با زهد شود.
پس از آن ، حضرت صادق ـ عليه السلام ـ خود به طور اختصار ، اول درجه زهد و اول درجه خيرات را بيان فرمود ، و از حضرترسول ـ صلى الله عليه و آله ـ نقل فرمود كه حلاوت و شيرينى ايمان را كسى نمى يابد ، مگر با زهد و عدم مبالات بهامثال ماكولات اين دنيا ، و تا از منزل حيوانى و بطن و فرج نگذرد ، به مقام روحانى ومنزل انسانى نخواهد رسيد.
ما اكنون كه در درجه حيوانات و منزل بهائم هستيم ، از حقيقت ايمان بلكه اسلام ، جز اسمىو حرفى نمى دانيم از اين معنى ، حلاوت و شيرينى ايمان را نمى فهميم . تا قلب ذائقهپيدا نكند ، چشيدن حلاوت براى ان ميسور (نيست)؛ و تا درمنزل حيوانيت است ، قلبى نيست تا ذائقه اى داشته باشدو باسناده عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ : ان فى كتاب على ـ عليه السلام ـ : انمامثل الدنيا كمثل الحية ؛ ما الين مسها و فى جوفها السم الناقع ! يحذرهاالرجل العاقل ، و يهوى اليها الصبى الجاهل (564)
اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ كه عارف به مقامات روحانى و هادى طرق انسانيت استو باطن و ظاهر اشياء پيش او آشكارا و ظاهر است ، دنيا را از هر كسى بهتر مى شناسد. اومى داند كه دنيا ظاهرش فريبنده و لذت بخش است ، ولى در هر لذتى بازماندن ازسعادتى است و فرو رفتن در مهالكى است كهغافل جاهل آن را نمى داند و باور نمى كند. طفلى كه جز ظاهر تميز چيزى نمى دهد ، مارىخوش خط و خال را كه ببيند ، با كمال عشق و اشتياق به سوى آن روان شود ، و هر چه او راتحذير كنند ، باورش نمى آيد.
بيچاره بر هلاك تن خويشتن عجول (565)
اين همه پيران طريقت و سالكان راه هدايت و راهنمايان انسانيت و كتب آسمانى و صحف انبياءعظام و اخبار اولياء كرام و نصيحت اهل معرفت و اصحاب قلوب در قلب ما غافلانجاهل هيچ تاثيرى نكرده و نمى كند ، و ظاهر خوش خط وخال آن و زينتها و زخارف آن ما را از زهر كشنده اى كه در باطن داردغافل كرده ، روزى كشف باطن آن بر ما شود كه احتراز از مفاسد آن ممكن نباشد؛ زيرا كهصورت آن نقش باطن شده و فطرت پاك و پاكيزه آلوده به آن شده است ؛ همان طور كهطلا با مواد ديگر مخلوط شود كه تا آن را ذوب نكنند ، نتوان خالص آن را بيرون آورد وطلاى خالص را به دست آورد. فطرت انسانى چون معدن طلا و نقره خالص است : الناسمعادن كمعادن الذهب و الفضة (566)
و در فطرت خالصه جز حب حق تعالى ـ كهكمال مطلق است ـ نيست ، و چون با محبت غير حق تعالى اختلاط پيدا كرد ، از خلوصخارج شود. و بدتر و بالاتر اختلاط ، آن است كه با محبت دنيا و طبيعت آميخته و آلوده شود؛كه چون آميختگى و آلودگى دست داد ، به كلى صفحه قلب را به حسب فطرت ، صافىبود ، زنگار بگيرد و هيچ حقيقتى در او به آن طور كه هست ، نمايش پيدا نكند ، بلكه يااصلا از حقايق در آن نقشى واقع نشود ، و يا به طور اعوجاج و انحراف واقع شود (فاماالذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاويله). (567)
قلوب معوجه منحرفه كه مختلط با هواهاى نفسانيه و حب نفس و دنيا شده است ، تاويل كتاب شريف الهى و تاويل آيات تدويه ؛ بلكه تكوينيه را بر طبق هواهاىنفسانيه خود كنند ، و اين تفسير به راى است كه تصرف شيطان و نفس در آن دخالت دارد ، و اين تفسير باطل و حرام است .
تاويل كتاب الهى كه عبارت از برگرداندن صورت به معنى و قشر به لب است ، بهطور كمال ميسر نشود ، مگر براى آنان كه خود آنها منحرف و معوج نباشند ، و جز نور حق ـ تعالى شانه ـ در قلب آنها چيزى نباشد ، و به مقام مشيت مطلقه و فناىمطلق كه مقام تاويل است ، رسيده باشند. و آن نيست مگر (براى)رسول مكرم و خلفاى مقدس او ـ عليه الصلاة و السلام ـ كه آنها راسخاندر علم و معرفتند (568)
و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون فى العلم. (569)
و اين مطلب را تفصيلى سزا است كه اكنون از آن معذورم ، و الحمد لله اولا و آخرا.

مقصد شانزدهم : در رفق و ضد آن است كه خرق است
فصلاول : در بيان معنى رفق و خرق :
رفق به كسر ، ضد عنف است و به معنى مدارا و ملايمت است .يقال رفق رفقا به له و عليه : عامله بلطف ؛ و رفقه : اعانه و نفعه ؛ و رفق رفاقة : اىصار رفيقا. (570)
و رفيق را نيز به ملاحظه مداراة و ملايمت ، رفيق گويند. و رفق به معنى لينجانب است . (571)
و فى المجمع : الرفق بالكسر ضد الخرق ، و هو ان يحسنالرجل العمل .
و فى الحديث : اذا كان الرفق خرقا كان الخرقرفقا (572)
و معناه على ما قيل : اذا كان الرفق فى الامر غير نافع ، فعليك بالخرق ـ و هو العجلة ـ ، و اذا كان الخرق ـ اى العجلة ـ غير نافع فعليك بالرفق ، و المراد بذلك انيستعمل كل واحد من الرفق و الخرق فى موضعه ؛ فان الرفق اذااستعمل فى غير موضعه ، كان خرقا و الخرق اذااستعمل فى غير موضعه ، كان رفقا. و قريب من هذا قوله ـ عليه السلام ـ :ربما كان الدواء داء و الداء دواء (573)
. (574) انتهى كلامه .
و معنى حديث شريف را با كمال وضوحش ، خيلى عجب است كه اين طور در هم پيچيده و تكلفبه خرج داده ؛ زيرا كه معنى حديث آن است كه اگر وقتى شد كه رفق و مداراة اسباب خرقو زحمت شود ، بايد مداراة را كنار گذاشت و خرق كرد كه آن عين مداراة است . مثلا اگربريدن دست معيوب را كه بايد بريد ، با مداراو ملايمت بريدن ، زحمت فراهم كند واسباب خرق شود ، بايد با عنف و عجله و شدت ، كار را انجام داد كه اين خرق ، عين رفق ومدارا است .
و خرق خرقا از باب تعب خلاف رفاقت و مدارا است . و خرق ، به معنى ضعفعقل و حمق و جهل و عنف و زجر و عجله آمده است (575) . و فى الحديث : الخرق شوم و الرفق يمن. (576)
و خرق جامه به معنى پاره كردن و تمزيق آن است (577) . و خرق به معنى دهش و خاف ، و اخرق به معنى ادهش آمده (578) و ظاهر آن است كه نوعا معانى متعدده در لغات ، از يكديگر مؤ خوذباشد و اصول همه ، به يك امر برگردد چنانچه از دقت در موارداستعمال معلوم شود.

فصل دوم : در بيان دخالت رفق در امور انسان :
بدان كه رفق و مدارا را در انجام امور مدخليت كامل است ، چه در باب معاشرت با خلق وانجام امور دنياوى ، و چه راجع به امور دينى و هدايت و ارشاد خلق و باب امر به معروف ونهى از منكر ، و چه راجع به رياضت نفس و سلوك الى الله تعالى .
و شايد اين كه در حديث شريف است كه رفق ميمنت دارد و خرق و عنف شوم است ، اشاره به بعض ‍ اين امور باشد. مثلا در باب انجام امور دنياوى آن طور كه با رفق ومدارا ممكن است انسان تصرف در قلوب مردم كند و آنها را خاضع و رام كند ، ممكن نيست باشدت و عنف ، موفق به امرى از امور شود. فرضا كه با شدت و سلطه ، كسى اطاعت ازانسان كند ؛ چون قلب او همراه نشود ، از خيانت ، انسان مامون نخواهد شد. ولى رفق و دوستى ، دل را رام كند كه با رام شدن آن ، تمام قواى ظاهره و باطنه رام شود؛ و فتح قلوب ازفتح ممالك بالاتر است .
خدمتهاى از روى صداقت و جانفشانيها ، همه از فتح قلوب است . با فتح قلوب ، فتح ممالكنيز شود. فتوحات اسلاميه در اثر فتح قلوب نظامى اسلامى بود ، والا با آن عده و عده ، اين پيشرفتها غير ممكن بود.
بالجمله رفق و مدارا در پيشرفت مقاصد ، از هر چيز مؤ ثرتر است ، و چنانچه در مقاصددنيايى چنين است ، در مقاصد دينى از قبيل ارشاد و هدايت مردم ، رفق و مدارا از مهمات استكه بدون آن ، اين مقصد شريف عملى نخواهد شد.
خداى تبارك و تعالى پس از آنكه حضرت موسى و هارون ـ عليهما السلام ـ را مامور فرمود كه پيش ‍ فرعون برود و او را دعوت و ارشاد كنند ، از جملهدستوراتى كه به آنها مى دهد ، مى فرمايد : اذهبا الى فرعون انه طغى * فقولا له قولالينا لعله يتذكر او يغشى (579) .دل سخت فرعون را ـ كه انانيتش به جائى رسيده بود كه به دعوى الوهيتبرخاسته بود ـ باز با رفق و مدارا بهتر ميتوان به دست آورد. از اين جهت مىفرمايد : برويد پيش فرعون سركش ياغى ، و با او با نرمى و رفق سخن بگوييد ، شايد اين سخن نرم او را متذكر خدا كند و از روز جزا بترسد.
و اين دستور كلى است از براى هدايت كنندگان راه حق كه راه فتح قلوب را باز ميكند.چنانچه خداى تعالى پيامبر بزرگ خودش را ستايش مى فرمايد كه تو بر خلقبزرگ هستى (580) البته براى چنين مقصد بزرگ ، خلق بزرگ لازماست كه قوه مقاومت با تمام ناملايمات را داشته باشد ، و با هيچ چيز از ميدان ارشاد خلق ، در نرود.
بزرگتر زحمت و سخت ترين رنج و تعب هاديان راه حق ، معاشرت با جاهلان و دعوت بىخردان بوده و هست . و از اين جهت ، اينها بايد متصف به بزرگترين اخلاق حسنه باشند وبايد قوه رفق و مدارا و حسن عشرت ، در آنها به طورى باشد كه با تمام جهالت جاهلانو بى خردان ، مقاومت كنند. زودرنجى و كدورت و امراض عصبى (581) به كلى با اين شغل شريف منافى است . شدت و عنف و عجله ، مخالفوظيفه هاديان الى الله است ، چنانچه در روايات شريفه اشاره به اين معنى بسيار است. (582)
در باب امر به معروف و نهى از منكر ، يكى از مهمات ، همين رفق نمودن و مدارا كردن است. (583) ممكن است انسان مرتكب معصيت يا تارك واجبى را با شدت و عنف بخواهدجلوگيرى كند ، كارش از معصيت كوچك به معاصى بزرگ يا به رده و كفر منتهى شود؛ درذائقه انسان امر و نهى تلخ و ناگوار است و غضب و عصبيت را تحريك ميكند. آمر به معروفو ناهى از منكر بايد اين تلخى و ناگوارى را با شيرينى بيان و رفق و مدارا و حسن خلق ، جبران كند تا كلامش اثر كند و دل سخت معصيت كار را نرم و رام نمايد.
در روايت خصال شيخ صدوق ـ عليه الرحمة ـ كه حضرت خضر ـ عليه السلام ـ وقتى مى خواست از حضرت موسى ـ عليه السلام ـ مفارقت كند ، آخر كلامش اين بود كه : سرزنش و تعيير مكن البته كسى را به گناهى . ومحبوب ترين امور نزد خداى تعالى سه چيز است : ميانه روى و اقتصاد در وقت بى نيازىو دست بازى ، و ديگر عفو و بخشش در حال قدرت ، و سوم رفق و مدارا با بندگان خدا. وهيچ كس رفق نكند با كسى در دنيا مگر آنكه مرافقت كند خداى تعالى با او در آخرت . وراس حكمت ، ترس از خداى عزوجل است (584)
در باب ارتياض نفس و سلوك راه حق نيز رفق و مدارا با نفس ، از مهمات به شمار مى رود.و چه بسا كه سختگيرى بر نفس ، خصوصا دراوائل امر و خصوصا براى جوآنها ، اسباب تنفر نفس از ارتياض و سلوك شود ، و از زيربار حق فرار كند.
و خيلى اتفاق افتاده كه جوانهاى نورس بعد از چندىاشتغال شديد و مواظبت كامل در مستحبات ، به كلى منحرف شدند و لا يبالى به دينگرديدند. و در روايات شريفه اشاره به بسيارى از اين امور كه مذكور شد هست (585) و پس از اين ـ ان شاء الله ـ بعضى از آنها را مذكور مىداريم .

فصل سوم : در بيان آنكه رفق و مدارا از جنودعقل و از لوازم فطرت مخموره است ، و خرق و عنف از جنودجهل و ابليس و از لوازم فطرت محبوبه است :
و اين معنى محقق شود پس از آن كه معلوم شود كه رفق و مدارا و مصاحبت و رفاقت ، ازجلوات رحمت رحمانيه و شؤون آن است . قلبى كه در آن جلوه رحمت افتاده باشد و بهبندگان خدا با نظر رحمت و عطوفت بنگرد ، البته چنين قلبى در تمام شؤون و مراحلىكه مذكور شد در فصل سابق ، با رفق و مدارا رفتار مى كند در معاشرت با نوع خود؛بلكه در سلوك با غير نوع خود از حيوانات ـ كه در تحت اداره او هستند و او در آنهاتصرف دارد ـ ، و در خدام و عبيد و عشرت با آنها ، و سلوك با ارحام و همسايگانخصوصا. و بالجمله ، با تمام اصناف مردم ، معاشرت با رفق و رحمت و عطوفت و رفاقتكند.
و همين طور در باب ارشاد و تعليم خلق و اجراء امر و نهى الهى ، رحمت و عطوفت آنها رادعوت به اين شغل شريف كند ؛ و البته چيزى كه از پرتو نور رحمت رحمانيه پيدا شد ، با رفاقت و مدارا انجام مى گيرد ، و شدت و عنف وامثال آن از آن دور است .
و چون اين مقدمه واضح شد ، معلوم شود كه رفق از فطريات مخموره است و از لوازمفطرت الله است ، زيرا كه تمام قلوب عائله بشرى به حسب فطرت ، مخمور به رحماست ، و عالم نقشه رحمت رحمانيه است . و از اين جهت ، اهل معرفت فرمايند : ظهر الوجود ببسم الله الرحمن الرحيم (586) . و رحمت رحمانيه و رحيميه مفتاح باب وجود است ، چنانچه مفتاحكتاب تدوين است .
و آن قلبى كه آلوده به بغض و عداوت با بندگان خدا باشد ، و با عنف و خرق با آنهارفتار كند ، از فطرت الهيه خارج ، و به واسطه آلودگى به دنيا و زخارف آن وآلودگى به حب نفس و خودخواهى و خودپسندى ، ازاصل فطرت محتجب شده است .
و نيز لازم محبت به حق تعالى كه از فطريات اصليه است ـ چنانچه سابقا معلومشد ـ محبت به آثار و خلايق است ، و لازمه محبت رفق و مدارا است . پس رفق از لوازمفطرت مخموره است و مقابل آن كه خرق است ، از احتجاب آن است .

فصل چهارم : در ذكر بعض از اخبار شريفه در اين باب و بيان اجمالى آنها
عن محمد بن يعقوب ـ رحمه الله ـ باسناده عن ابى جعفر ـ عليهالسلام ـ قال : ان الله رفيق يحب الرفق ، و يعطى على الرفق ما لا يعطى علىالعنف (587)
چندين حديث به اين مضمون تقريبا وارد شده است. (588)
حق ـ تعالى شانه ـ در جميع امور ، با مخلوق خود با رفق و مدارا رفتارفرمايد ، حتى تشريع شرايع ـ چون هدايت طرق سعادت وكمال است ـ عين رفق است . چنانچه تاديب طاغيان وجعل حدود و تعزيرات ، كمال رفق و صلاح است ، چه كه ترك آن ، خرق و فساد است ، حتى براى مرتكب آن ، و اذا كان الرفق خرقا كان الخرق رفقا چنانچه در حديث است (589) . بلكه نزد عالمان به غايات و مبادى ، تعذيب اخروى رفق است. (590) و اين كه مى فرمايد خداى تعالى عطا مى فرمايد بر رفق آنچه كهعطا نمى فرمايد بر عنف ، شاهد بر آن است كه درفصل دوم مشروحا ذكر كرديم .
چنانچه در حديث ديگر كافى شريف است كه راوى گويد : شنيدم از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ مى گفت : كسى كه رفق و مدارا كند در كارش ، نايل شود به آنچه كه مى خواهد از مردم . (591)
و از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) منقول است كه فرمود : همانا در رفق ، زيادت وبركت هست ، و كسى كه محروم شد از رفق ، محروم شد ازخير. (592)
و عن محمد بن يعقوب باسناده قال : قال ابو جعفر ـ عليه السلام ـ : منقسم له الرفق قسم له الايمان . (593)
و عن ابى جعفر ـ عليه السلام ـ قال :ان لكل شى ء قفلا ، و قفل الايمان الرفق (594)
و اين دو حديث شريف ، دلالت كند بر آنچه سابق ذكر شد كه در رياضت نفس و سلوك الىالله ، يكى از مهمات ، مرافقت و مدارات با آن است . و چون مرافقت با نفس نمودى ، نفس انسو محبت با عبادات و طاعات پيدا كند ، و به واسطه اين محبت و علقه ، انس و محبت با حق پيداكند. و اين ، فتح باب معارف الهيه كه سرچشمه ايمان است ، مى باشد ، چنانچه عنف وخرق ، گاهى سبب شود كه در ذائقه روح ، عبادت و عبوديت تلخ و ناگوار شود ، و اين ، سبب اعراض قلب از حق شود. پس معلوم شد كهقفل ايمان رفق است ، و كسى ك نصيب آن رفق باشد ، ايمان نيز نصيب او شود.
و عن محمد بن يعقوب باسناده عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ قال : قال رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ ما اصطحب اثنان الا كاناعظمهما اجرا و اجبهما الى الله ، ارفقهما بصاحبه. (595)
و باسناده عن عمر بن حنظلة عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ قال : يا عمر! لا تحملوا على شيعتنا ، و ارفقوا بهم ، فان الناس لا يحتملون ما تحملون . (596)
فرمود به عمر بن حنظله كه تحميل نكنيد بر شيعيان ما ، و رفق و مدارا كنيد با آنها ، زيراكه مردم تحمل نمى توانند بكنند آنچه شما تحمل مى كنيد.
و اين حديث شريف ، دستور كلى است براى خواص ، زيرا كه مردم هم درتحمل علوم و معارف و هم در تحمل اعمال قلبيه و قالبيه مختلفند ، و هر علمى را خصوصادر باب معارف ، نتوان افشا پيش هركس كرد ، بلكه سراير توحيد و حقايق معارف ، ازاسرارى است كه پيش اهلش بايد مكتوم و مخزون باشد. و نوع گمراهيها و اضلالها وتكفيرها از اين باب پيدا شده .
و اين كه مردم ، حتى علماء ظاهر ، از علوم الهيه احتراز كنند و گرد معارف و حقايق نمىگردند ، براى همين است كه بعضى از ارباب اصطلاح و ذوق يا اصحاب علوم رسميهعرفانيه تهتك كردند ، و مقاصد شريفه را با الفاظ زشت و قبيح بيان كردند ، و ازاصطلاح قرآن و حديث بيرون رفتند با آن كه همان مقاصد به طوراكمل در كتاب خدا و احاديث ائمه هدى ـ عليه السلام ـ موجود است ، ولى آنهابه صورت بدى آن را جلوه دادند. از اين جهت ، اسباب تنفر طباع ظاهريين شده است . اينهانيز طاقت آن نداشتند كه لُب را از قشر و حقيقت را از صورت و معنى را از لفظ جدا كنند ، يكسره با اصل مطلب مخالف شدند.
و شايد اشاره به اين معنى باشد رواياتى كه ايمان را تسهيم نموده به هفت سهم (597) يا ده درجه (598) ياچهل و نه جزء (599) ، و فرموده اند كسى (كه) داراى يك سهم است ، نبايد دوسهم بر او تحميل كرد ، و كسى كه داراى دو سهم است ، نبايد سه سهم بر اوتحميل نمود (600) ، و همين طور. و چون اختلاف درجاتاعمال و طاقت و اشتياق بر آن غالبا از اختلاف درجات ايمان است ، از اين جهت در احاديثشريفه براى تقريب به ذهن ، مثلى ذكر فرمودند كه :
مرد مسلمانى شخص نصرانى را دعوت به اسلام كرد تاقبول اسلام نمود. پس مسلم سحر آمد و آن تازه مسلمان را بيدار كرد و برد به مسجد ، و اورا به نماز واداشت ، و هر چه خواست آن بيچاره برود ، عمل ديگرى پيشنهاد او كرد تا ظهر شد ، نماز ظهر را خواندند. خواست برود ، مسلم گفت :بين ظهر و عصر فاصله (اى) نيست . عصر شد ، نماز خواندند. خواست برود ، نگذاشت تا نماز مغرب و عشا را خواندند و رفتند. فردا سحر باز مسلم آمد درمنزل آن مرد ، او را بيدار كرد كه عمل روز قبل را تجديد كند. شخص ‍ نصرانى گفت :برو براى اين دين ، يك شخص كه بيكارتر از من باشد ، پيدا كن ، من مرد فقيرى هستمعيالمند. (601)
و در خلال اين احاديث شريفه ، امام ـ عليه السلام ـ سفارش مى فرمايد كه: رفق و مدارا كنيد با بندگان خدا ، و تحميل نكنيد بر آنها چيزى كه طاقت بر آنندارند كه متنفر مى شوند و از زير بار در مى روند.
و چنانچه در مدح و تحسين رفق رواياتى بسيار وارد است ، در ذم و تهجين خرق و عنف نيزرواياتى وارد شده . از آن جمله ، در كافى شريف به مسند خود از حضرت باقر العلوم ـ عليه السلام ـ نقل كند كه : كسى كه نصيب او خرق گرديد ، محجوبشد از او ايمان (602) . و هم از حضرت باقرمنقول است كه رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ فرمودند : اگر خرقخلقى بود كه ديده مى شد ، در مخلوق خدا چيزى از او قبيح ترنبود. (603)

مقصد هفدهم : در رهبت است و ضد آن جرئت است
فصلاول : در بيان معنى رهبت :
رهبت به معنى خوف است ، يقال رَهبَ ـ بكسر و فتح عين ـ رهبة و رُهبا و رَهبا ورُهبانا و رَهبانا: اى خاف . و رَهبان ـ به فتح راء ـ مثل خشيان مبالغ در خوف .
و رُهبان ، جمع راهب : و جمع رُهبان ، رَهابين است . و رَهبانيت ، كناره گيرى از خلق است واعتزال از لذائذ دنيا است براى اشتغال به عبادت (604) ، و در اسلام نهى از آن شده است ، فى الخبر : لا رهبانية فىالاسلام (605) ، و فى الحديث : انى اريد ان اترهب .فقال : لا تفعل ! و ان ترهب امتى القعود فىالمساجد (606)
و رهبانيت به اين معنى كه ترك اجتماع و ترك نساء و بازداشتن قواى شريفه الهيه كه حقتعالى به انسان مرحمت فرموده ـ از عمل ، از غايتجهل است كه نوعا بر آن مفاسد بسيارى مترتب شود. و خوف از حق تعالى كه از جنودعقل است و از مصلحات نفوس است ، و مقابل جرئت بر حق است كه از جنودجهل است ، ملازم با رهبانيت به آن معنى نيست . بلكه خلوت كه در لساناهل معرفت است ، عبارت از گوشه نشينى و كناره از خلق نيست (607) ، گرچه خلوت به مصطلحاهل معرفت كه عبارت از ترك اشتغال قلب است به غير حق (608) ، گاهى يا نوعا حاصل نشود مگر با يك مرتبه ازاعتزال و ترك خلطه . و اين معنى نيز رهبانيت نيست ، بلكه مطلب راجحى است شرعا و عقلا.
بالجمله ، رهبت كه از جنود عقل است ، عبارت از خوف از حق است ، و آن نيز منافات با رجاءبه رحمت ندارد. و لهذا ، رجاء نيز از جنود عقل است كهمقابل قنوط است ، و پيش شرح آن داده شد. (609)

فصل دوم : در بيان اختلاف درجات خوف است :
به طور كلى بايد دانست كه اختلاف درجات خوف ، به حسب اختلاف درجات عباد و سالكينالى الله و اختلاف درجات معرفت است .
پس درجه اول از خوف ، خوف از عقاب و عذاب است . و اين ، خوف عامه است ، و نوع خائفينخوفشان از اين قبيل است .
و ملحق به اين درجه است ، خوف فقدان ثواب و نرسيدن به لذائذ محبوبه ، و اين مرتبهاز خوف را نبايد خوف از خداى تعالى محسوب داشت . چنانچه اگر عبادتى نيز از اينخوف به جا آمد ، عبادت خالص نيست و در احاديث شريفه فرمودند : اين عبادت بندگانيا مزدوران است . (610)
انسان تا در اسارت نفس و شهوات نفسانيه است ، و خودخواه و خودبين است ، و بالجملهصبغه نفسانيه كه صبغة الشيطان است دارد ، نه عبادت و طاعتش عبادة الله شود و نه رهبتو رغبتش رهبت و رغبت مربوط به حق شود ، بلكه تماماعمال صوريه و معنويه و قلبيه و قالبيه اش نفسانى و منصبغ به صبغه نفسانيهشيطانيه است .
درجه دوم ، خوف خاصه است و آن خوف از عتاب است . اينان خائف از آن هستند كه مبادا ازساحت مقدس ‍ مولا دور شوند ، و مورد عتاب و بى لطفى واقع شوند. اينان ، از توجه بهلذات حيوانى و شهوات طبيعى دور شدند ، ولى لذات معنويه در ذائقه روح آنان هست ، وقرب منزلت و مقام را طالبند ، و تا اين طلب براى خود هست ، از رنگ نفسانيت و صبغهشيطانى ، خالص و خالى نيست . و عبادات و طاعات اگر بدين مقصد و مقصود پيدا شد ، دين الله كه خالص از شوائب بايد باشد ، نيست الا لله الدين الخالص. (611)
درجه سوم ، خوف اخص خواص است و آن خوف از احتجاب است . اينان توجهى به عطيهندارند ، و شوق حضور و لذت آن آنها را از دور دنيا منقطع كرده ، ولى تا بقاياى نفسانيتو انانيت در كار باشد و اشتياق مشاهده و حضور را براى خود داشته باشند ، محبت الله وخلوص حقيقى نتوان آن را محسوب داشت ، گرچه مقام شامخ بزرگى است كه جز خلص ازاهل معرفت به آن نتوانند رسيد ، و دست طمع امثال ما محجوبان ، از آن و كمتر از آن كوتاهاست .
درجه چهارم ، خوف اولياء است كه آنها از رنگ انيت و انانيت پاك و پاكيزه شدند و منصبغبصبغة الله شدند و من احسن من الله صبغة. (612) اينان ، از جلوه هاى جمال وجلال كه بر قلوب صافيه شان مى شود ، رهبت برايشانحاصل مى شود.
و ببايد دانست كه در هر جمالى ، جلال و عظمتى مختفى است . از اين جهت ، از جلوهجمال ، رهبت و خوف حاصل شود. و اين خوف از عظمت به طور كلى به سه مرتبه بالغشود ، زيرا كه از جلوه افعالى و اسمائى و ذاتىحاصل گردد ، و تفصيل آن از عهده اين اوراق خارج است . و رهبت و خوف حقيقى عبارت از هميندرجه اخيره است كه پاى نفسانيت و انانيت در كار نيست .
و در مقابل هر درجه از اين درجات رهبت ، درجه (اى) از جرئت است .
چنانچه درجه مقابل درجه اول ، جرئت بر معاصى است ، و درمقابل درجه دوم ، جرئت بر زلات و لغزشها است ، و درمقابل درجه سوم ، جرئت بر ورود در حجب است اختيارا ، و درمقابل درجه چهارم ، جرئت بر خودبينى و صبغه نفسيه شيطانيه است ذاتا و صفة و فعلا.

فصلسوم : در بيان آنكه خوف و رهبت از فطريات مخموره و جنودعقل و رحمان است ، و جرئت از احتجاب فطرت و جنودجهل و شيطان است :
بايد دانست كه از امور فطريه (اى) كه جميع عائله بشرى مخمر بر آن است ـ كهاگر جميع قلوب تفتيش ‍ شود ، كه اگر جميع قلوب تفتيش شود ، برخلاف آن يافت نشود ، گرچه اختلاف در موارد و مصاديق داشته باشند ، ولى دراصل اين حقيقت مختلف نيستند ـ تعظيم و ترهيب از عظيم است . رهبت و خوفى كه درقلوب ، از مقتدرين و سلاطين و جباران حاصل شود حتى در وقت اطمينان از ضرر ، از فطرتتعظيم عظيم است . و لهذا ، در حضور سلطان عادل ، اشخاصى كه به هيچ وجه معصيت وسركشى به خود سراغ ندارند كوچك و راهب و خائف هستند ، بلكه كسانى كه عظمت وبزرگى عالمى را ادراك كردند ، در مقابل او به حسب فطرت ، خائف شوند با آن كه ماموناز ضررشان كاملا هستند.
اين كه در قلوب ما محجوبان ، خوف و رهبت از حق ـ تعالى عظمته ـ وجودندارد ، براى آن است كه ادراك عظمت نكرديم . و چون محتجب است فطرت به حجابهاىغليظ طبيعت ، از اين جهت جرئت بر مولى كند. آنان كه از حجاب طبيعت بيرون آمده بودند وجلوه عظمت حق ـ عظم شانه ـ بر قلوب آنها شده بود ، بى توجه به نفع وضرر و بدون التفات به جهنم و بهشت ، قلبهاى آنها از نور عظمت و سطوتجلال ، مى لرزيد (613) ، از خوف خدا غش مىكردند. (614) رنگهاى مباركشان در وقت نماز ، كه ميعاد حضور اولياء ـ عليهم السلام ـ و معراج قرب آنها است ، زرد مىشد (615) ، و پشت مباركشان مى لرزيد و از خود بى خود مىشدند. (616)
در ليله معراج ، رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ به مشاهده هر جلوه(اى) از جلوات عظمت ، غش ‍ مى كرد ، و پس از آن ، از جلوه هاى انس و رحمت به هوشش مىآوردند (617) .آنجا مقام خوف از چيزى جز عظمت نبود ، و اسم و رسمى از عذاب وعقاب نبود. آن جا فطرت عشق و محبت ، به تمام حقيقت و فطرت رهبت و رغبت ، به تمام معنىبى شايبه احتجاب ، حكم فرما در وجودش بود ، و حكم فطرت از حكم حق جدا نبود.
و از اين جا بايد دانست كه جرئت به هر مرتبه كه باشد بى احتجاب فطرت رخ ندهد؛ وبه هر اندازه از احتجاب ، رهبت از حق تعالى تبديل شود به خوفها و رهبت هاى ديگر؛ كهجامع همه ، آن است كه خوف :
يا از شهود و جلال حاصل آيد به حسب تجليات افعالى ، تا آخرين مراتب كه تجلياتصفاتى است .
و اين كه آخرين مراتب را تجليات صفاتى دانستيم ؛ زيرا كه تجليات ذلتى ، مقام فناءرهبت و ازاله خوف است .و الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (618) نيز شايد اولياء مطلق را گويد كه به فناء كلىنايل شدند ، و انقطاع از خود و همه مراتب خوف پيدا كردند.
و يا در حال احتجاب ، خوف حاصل شود. و هر خوفى كه در اين مقامحاصل آيد ، از تصرفات نفس و ابليس ‍ است كه عين جرئت بر حق است ؛ زيرا كه خوف ازغير حق ، حق نخواهد بود.
و از اين جا خوفهاى حاصل براى انبياء كمل و اولياء بزرگ را كه پس ازحال صحو براى آنها حاصل شود ، با خوف ديگران كه محتجبين هستند ، مى توان فرقروشن گذاشت ؛ و فرق رهبت و رغبت آنان با ديگران واضح شود.

مقصد هيجدهم : در تواضع است و ضد آن كبر است
فصلاول : در معنى تواضع و كبر است :
به مناسبت آن كه تواضع را در مقابل كبر قرار داده است نه درمقابل تكبر ، بايد آن را از صفات نفسانيه دانست ، چنان كه كبر نيز از صفات نفسانيه است. و تكبر اظهار كبر كردن است ، گر چه در ظاهر عرف و لغت ، تواضع اظهار كوچكىكردن است (619) در هر صورت ، انسان چون خودبين و خودخواه است ، در هرصورت ، انسان چون خودبين و خودخواه است ، اين خودخواهى و محبت مفرط به نفس ، سببشود كه از نقايص و عيوب خود محجوب شود ، و بديهاى خود را نبيند؛ بلكه گاهىبديهاى خود در نظرش خوبى جلوه كند ، و فضايل و خوبيهائى كه دارد در نظرش مضاعفگردد. و به همين نسبت ، از خوبى ديگران بسيار شود كه محجوب شود و بديهاى آنها درنظرش مضاعف گردد.
پس چون كمال خود و نقص ديگران را ديد و محبت مفرط به نفس نيز كمك كرد ، در نفس يكحالت اعجابى پيدا شود نسبت به خودش . پس از اين حالت ، در باطن نفس خود را برديگران ترفيع دهد ، و حالت سربلندى و بزرگى براى او دست دهد و خود را بزرگتراز ديگرى بيند و اين حالت كبر است . و چون اين حالت قلبى در ملك بدن ظاهر شود ، سركشى و سرفرازى كند و بر ديگران ، در ظاهر نيز بزرگى فرو شد؛ و اين تكبراست .
و چون از اين احتجاب بيرون آيد و خود را به همان طور كه هست ببيند؛ بلكه نسبت به خودبا نظر خورده گيرى بنگرد و به خود سوءظن پيدا كند ، پس خودش در نظرش كوچك وخوار شود ، و ذلت و افتقار نفس را دريابد و چون با اين نظر همراه شد ، (با) حسن ظن بهديگران و بزرگ شمردن مخلوقات خدا و مظاهرجمال و جلال حق تعالى ، كم كم در نفس ، يك حالتذليل و سرافكندگى پيدا شود ، و خود را از ديگران كوچكتر شمارد. و اين حالت ، تواضع قلبى است كه آثار آن در ملك بدن كه ظاهر شد ، گويند : تواضع كرد ومتواضع شد.

فصل دوم : در بيان درجات تواضع و تكبر است :
ما ، در كتاب اربعين ، شرح درجات و مراتب كبر را داديم و از آن ، مراتب تواضع نيز ظاهرشود. هر كس ‍ بخواهد خوب است به آنجا رجوعكند (620) لكن در اينجا نيز مختصرى مذكور مى داريم تا فايده تمام شود. واين تقسيم ، غير از آن است كه در آن كتاب مذكور شده . بدان كه از براى تواضعدرجاتى است كه تكبر در هر درجه مقابل آن است .
اول ، تواضع اولياء كمل و انبياء عظام است كه آنان به واسطه تجليات ذاتى و اسمائىو صفاتى و افعالى در قلبشان ، در پيشگاه حق تعالى و مظاهرجمال و جلاب آن ذات مقدس متواضع شوند ، و مشاهدهكمال ربوبيت و ذلت عبوديت در آنها ، غايت تواضع وتذلل را در قلبشان ايجاد كند ، و هر چه در اين دو نظر و دو مشاهدهكامل گردند در حقيقت تواضع نيز كامل شوند ، چنان كه ذات مقدس اعرف خلق الله و اعبدعباد الله خاتم النبيين ، متواضعترين موجودات است در پيشگاه مقدس حق تعالى ؛ زيرا كهدر مشاهده كمال ربوبيت و نقص عبوديت كاملترين موجودات است .
و اين طايفه از متواضعين ، چنانچه براى حق ـ جل و علا ـ متواضعند براى مظاهر جمال وجلال او نيز براى او متواضعند ، و تواضع براى اينانظل تواضع براى حق است و اينان علاوه بر تواضع داراى مقام محبت نيز هستند ، و محبت بهمظاهر حق ـ تابع محبت به حق ـ دارند و اين تواضع كه مشفوع با محبت است ، كاملترين مراتب تواضع است .
دوم ، تواضع اهل معرفت است كه در آنها همين تواضع اولياء هست لكن در مرتبه ناقص تراست ؛ زيرا مقام معرفت با مشاهدت حضورى فرق دارد.
سوم ، تواضع حكاء است كه در رتبه پس از اينها است . آنان نيز اگر به مقام حكمت الهىرسيده باشند و قلب آنها به نور حكمت روشن شده باشد ، براى حق و خلق متواضعشوند ، چنان كه در حكمتهاى لقمانى ، در اين باره خصوصى سفارش شده. (621)
چهارم ، تواضع مؤمنين است كه به نور ايمان ، علم پيدا كردند و خود را نيز تا آنجا كهنور آنها روشنى داده ، شناخته ند. پس براى حق و خلق متواضع شوند.
و در مقابل هر يك از اين مراتب تكبرى است ؛ زيرا در هر احتجابى ، كبريائى از براى نفسحاصل شود.
و بايد دانست كه تواضع با تملق ، و تكبر با عزت نفس فرقها دارد هم در مبادى و هم درغيات و هم در ثمرات .
تواضع مبداش علم بالله و علم به نفس است ، و غايتش خدا است يا كرامت خدا ، و نتيجه وثمره اش كمال نفسانى است .
تملق ، مبداش شرك و جهل است و غايتش نفس است ، و ثمره اش خفت و خوارى و نقص و عاراست .
تكبر ، مبداش خودبينى و خودخواهى و جهال و غفلت از حق و مظاهر او است ، و غايتش نفس وخودنمائى است و نتيجه اش سركشى و ظغيان است .
عزت نفس ، مبداش توكل على الله و اعتماد بر حق تعالى و غايتشفصل سوم شرح صدر و صيق صدخدا است و ثمره اش ترك غير است .

فصل سوم : شرح صدر و ضيق صدر
بدان كه از براى تواضع و تكبر ، موجبات و اسباب بسيارى است كه از جمله آنها شرحصدر و ضيق آن است .
انسانى كه داراى شرح صدر باشد ، هر چه ازكمال و جمال و مال و منال و دولت و حشم در خود ببيند ، به آن اهميت ندهد و در نظرشبزرگ و مهم نيايد. سعه وجود چنين انسانى ، به قدرى است كه بر تمام واردات قلبىغلبه كند و از ظرف وجودش هيچ چيز لبريزى نكند. و اين سعه صدر از معرفت حق تعالىپيدا شود؛ در مواد لايقه انس با خدا ، قلب را به مقام اطمينان و طمانينه رساند.
و ياد حق تعالى دل را از منازل و مناظر طبيعت منصرف كند ، و تمام جهان و جهانيان را ازنظر او بياندازد و دلبستگى به احدى غير از حق پيدا نكند ، و با هيچ چيزدل خوش نكند ، و همتش به مرتبه اى رسد كه تمام عوالم وجود در پيش نظرش نيايد. پسهر چه واردات قلبى پيدا كند ، دامن گير او نشود. و خود را به واسطه آنها بزرگ وبزرگوار نشمارد و هر چه غير از حق و آثار جمال وجلال او است در نظرش كوچك باشد. و اين خود منشا تواضع براى حق شود ، و به تبعبراى خلق ؛ زيرا كه خلق را نيز از حق بيند و همين ، منشا عزت نفس و بزرگوارى همشود؛ زيرا كه روح تملق كه از نفع طلبى و خود خواهى پيدا شود ، در او نيست .
پس ، خدا خواهى و خودبينى هم از صيق صدر است و هم ضيق صدر آورد. و آن مبدا تكبر است؛ زيرا چون ضعف قابليت و ضيق صدر داشت ، هر چه در خود ببيند در نظرش بزرگ شودو به آن تدلل و بزرگى كند ، و در عين حال چون اسير نفس است ، براى رسيدن بهمقاصد آن ، پيش اهل دنيا ـ كه مورد طمع او است ـ ذلت و خوارى كشد وتملقها گويد.
بلكه ، مبدا همه مبادى در كمالات ، معرفت الله است و ترك نفس ؛ و مبدا همه نقايص وسيئات حب نفس و خودخواهى است ؛ و راه اصلاح تمام مفاسد ، اقبال به حق اسيت و ترك هواهاى نفسانيه ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصاب من سيئةفمن نفسك (622)
مادر بتها ، بت نفس شماست (623)

next page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation