بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل, امام خمینی (ره)   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST-0 -
     77500001 -
     77500002 -
     77500003 -
     77500004 -
     77500005 -
     77500006 -
     77500007 -
     77500008 -
     77500009 -
     77500010 -
     77500011 -
     77500012 -
     77500013 -
     77500014 -
     77500015 -
     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     Footnt02 -
     Footnt03 -
     Footnt04 -
     Footnt05 -
     IStart -
 

 

 
 

 

next page

back page

در اين حديث شريف دو ركن از اركان توكل را كه اعتقاد به آن مشكلتر بوده ذكر فرموده :يكى آن كه انسان بداند ، خداى تعالى كوتاهى نكند در رساندنفضل و خير به او. ديگر آن كه فرمان در همه امور ، با حق تعالى است ، و او است صاحبقدرت كامله محيطه و مجارى جميع امور به دست حق ـ جل و علا ـ است . بلكه شايد تصريحا و تلويحا به همه اركانتوكل اشاره فرموده باشد ، زيرا كه لازمه آن كه مجارى همه امور در دست حق تعالىباشد آن است كه عالم به همه امور باشد ، و لازمه كوتاهى نكردن در حق بنده آن است كهبخل و منع در او راه نداشته باشد.
و در مستدرك وسايل از جفريات ، سند به حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ رساند :
قال : الايمان له اركان اربعة : التوكل على الله ، و التفويض اليه ، و التسليم لامرالله تعالى ، و الرضا بقضاء الله . (381)
بايد دانست كه ايمان ، به يك مرتبه ، پايه و ركن اينقبيل ملكات نفسانيه و احوال فاضله قلبيه است (چنانچه پيشتر ذكرشد) (382) ، همين طور اين امور اركان ايمانند ، و ايمان محفوظ ماند ـ بهحسب حقيقت ـ با داشتن اين معنويات ، به اين معنى كه يك مرتبه از ايمان اين ملكاترا آورد ، و چون اين ملكات و فضايل در نفس حاصل شد و رسوخ پيدا كرد ، انسان را بهمرتبه كاملتر از ايمان ترقى دهد. و مرتبه بالاتر از ايمان ، مرتبه كاملتر از اينفضايل آورد. و همين طور هر مرتبه (اى) بر مرتبه ديگر معتمد است . و به اين بيان جمعبين بسيارى از آيات شريفه شود ، و همين طور جمع بين بسيارى از اخبار شريفه گردد.
و در كتاب مستدرك عن ابى بصير عن الصادق ـ عليه السلام ـ قال :
قال لى : ما من شى ء الا و له حد. قال : فقلت : و ما حدالتوكل ؟ قال : اليقين . قلت : فما حد اليقين ؟قال : ان لا يخاف مع الله شيئا. (383)
حد شى ء آن است كه شى ء به آن منتهى شود. و در اين جا شايد مقصود آن است كهتوكل منتهى شود به يقين ، و صاحب توكل داراى مقام يقين شود ، چنانچه يقين منتهى شودبه توحيد فعلى كه غير حق ضارّ و نافعى و مؤ ثر و مقدرى نبيند. و شايد مقصود آنباشد كه توكل محفوف و محدود به يقين است و بى تحقق يقين ، توكل به حقيقت محقق نشود ، چنانچه يقين به حقيقت ثمره توحيد است و محفوف و محدود به آناست . و شايد به حسب اختلاف درجات هر يك از دو معنى درست باشد.
و هم در مستدرك از ابوذر ـ رحمه الله ـ روايت نموده .
قال : قالرسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ : يا اباذر! ان سرك ان تكون اقوىالناس ، فتوكل على الله (384) الحديث .
و فيه عن النبى ـ صلى الله عليه و آله ـ قال : من احب ان يكون اتقى الناس فليتوكل على الله (385)
و فيه : و سال النبى ـ صلى الله عليه و آله ـ جبرئيل عن تفسير التوكل فقال : الياس من المخلوقين ، و ان يعلم ان المخلوق لايضر و لا ينفع و لا يعطى و لا يمنع (386)
و اين تفسير به يكى از لوازم ذهنى توكل است كه از مقدماتحصول آن نيز هست خارجا ، به اين معنى كه انسان تا ترك توجه به مخلوق نكند ، و سفراز منزل طبيت و كثرت نكند ، توجه به حق در قلبش محكم نشود و بهمنزل روحانيت و وحدت و اصل نشود.
و فيه عن ارشاد القلوب ، عن اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ عنرسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ فى خبر المعراج انهقال : يا رب اى الاعمال افضل ؟ فقال الله ـ عز وجل ـ : يا احمد ليس شى ء افضل عندى منالتوكل على و الرضا بما قسمت . (387)
و احاديث در اين باب بسيار است (388) . و ما اين باب را اين جا ختم مى كنيم و از خداى تعالى توفيقحصول اين خاصه را خواستاريم ، و به حق ـ جل و علا ـ ايكال امر مى كنيم ، در طى اينمراحل بى پايان .و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قدجعل الله لكل شى ء قدرا (389)

تتمة
و چون حقيقت توكل و مدايح آن معلوم شد ، حرص كه ضد آن است و ذمائم آن نيز معلوم شود.و آن يكى از جنود بزرگ جهل است و ابليس ، كه كمتر دامى از دامهاى ابليس در بنى آدممثل آن مورد تاثير است . و آن از جهل به حق و توحيد و اسماء و صفات و مجارى قضاىالهى حاصل شود و صاحب اين خلق زشت و خاصه مهلكه از حق تعالى و قدرت و نعمتهاى اوغافل است ، و به مسلك اهل معرفت در حد شرك و كفرداخل است . و چون تمام مقدمات و پايه هاى او برجهل نهاده شده و جهل خود احتجاب فطرت است (چنانچه سابقا مذكور شد) ، از اين جهت آن ازلوازم فطرت محجوبه و از جنود جهل به شمار مى رود.
و اين خلق فاسد انسان را به طورى به دنيا متوجه كند ، و ريشه حب دنيا را دردل محكم كند ، و زخارف آن را در قلب تزئين كند و جلوه دهد ، و مورث اخلاق واعمال ناهنجار ديگر گردد ، چون بخل و طمع و غضب و منع حقوق واجبه الهيه و قطيعه رحم وترك صله اخوان مؤمنين و امثال آن كه هر يك خود سببىمستقل است در هلاكت انسان .
و ما اكنون بعضى از آيات كريمه و اخبار شريفه (اى) كه در اين باب وارد است ، مذكورمى داريم ، بلكه نفس ‍ حريص به دنيا را از آن تنبهىحاصل شود. خداى تعالى ، در سوره مباركه معارج ، پس از آن كه شمه (اى) ازاحوال و اهوال قيامت را ذكر مى فرمايد ، به بيانى كهدل اشخاص بيدار را مى شكافد و فؤ اد مؤمنين را ذوب مى كند مى فرمايد :
كلا آنها لظى * نزاعة للشوى * تدعو من ادبر و تولى * و جمع فاوعى * ان الانسانخلق هلوعا * اذا مسه الشر جزوعا * و اذا مسه الخيرمنوعا. (390)
سبحانه و تعالى ! اين كلام معجز نظام را نتوان به نطاق بيان در آورد ، و لباس ترجمهبه قامت قيامت آن پوشانيد ، چه كه به هر بيانى درآيد ، از لطافت آن و تاثيرش در نفسكاسته شود.
كلا مربوط به آيات سابقه است ، يعنى هرگز انسان را در آن روز هولناك چيزىنتوان از عذاب نجات دهد ، گر چه زن و فرزند و هر چه در عالم است ، فدا دهد.
همانا آتش جهنم شعله ور است و با آن شعله ، گوشت و پوست و عصب و عروق را ازاستخوان مى ريزد ، دائما ، پس مى رويد.
آن شعله به خود دعوت مى كند آنهايى را كه از حق رو برگردان شدند و پشت كردند وجمع كردند مال و منال را و خزينه كردند.
همانا انسان بسيار حريص خلق شده . چون به او شرى رسد ، جزع كند. و چون خبرى رسد ، منع كند و حقوق الهى و خلقى را ندهد.
و بايد دانست كه چون فطرت محجوبه ، چون طبيعت ثانويه شده است از براى انسان ، ازاين جهت فرموده : ان الانسان خلق هلوعا (391) و اين منافات با خلق فطرت بر سلامت ندارد ، چنانچه واضح است .
و روايات شريفه در اين باب بسيار است ، و ما به ذكر كمى از آن قناعت كنيم .
كافى باسناده عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ قال : قال ابوجعفر ـ عليه السلام ـ :مثل الحريص على الدنيا مثل دودة القز كلما ازدادت من القز على نفسه الفا كان ابعد لها منالخروج حتى تموت غما. قال : و قال ابو عبدالله : اغنى الغنى من لم يكن للحرصاسيرا (392)
مى فرمايد : مثل حريص به دنيا همچون كرم ابريشم است ، هر چه به خود بيشتربپيچد ، از خارج شدن دورتر شود ، تا آن كه بميرد. و حضرت صادق فرمود : بىنيازترين بى نيازان كسى است كه اسير حرص نباشد.
و از حضرت صادق ، در وسايلمنقول است كه فرمود : حريص از دو خصلت محروم و ملازم دو خصلت است : محروم از قناعتاست ، پس راحتى ار او سلب شود ، و محروم از رضا است ، پس يقين از او مفتقدگردد. (393)
و در مستدرك وسايل سند به حضرت رسول ـ صلى الله عليه و آله ـ رساند كه فرمود : پير مى شود پسر آدم و دو خصلت در او جوان شود : حرص برمال و حرص بر عمر. (394)
و از حضرت امير ـ عليه السلام ـ منقول است كه از او سؤال شد : چه ذلتى از هر چيز ذلتش بيشتر است ؟ فرمود : حرصبر دنيا. (395)
و عن تحف العقول عن اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ انهقال فى وصيته للحسين ـ عليه السلام ـ :
اى بنى ! الحرص مفتاح التعب ، و مطية النصب ، و داع الى التقحم فى الذنوب . والشره جامع لمساوى العيوب . (396)

مقصد دهم و يازدهم در رافت و رحمت و ضد آنها است كه قسوت و غضب است
فصلاول مقصود از رافت و قسوت :
اهل لغت و ادب رافت را كمال رحمت دانند ، و گويند رقيقتر از رحمت است ، چنانچه جوهرىگويد : الرافة ارق من الرحمة . (397) و در مجمع گويد : الرؤوفشديد الرحمة ، و الرافة ارق من الرحمة (398)
و بعض اهل تحقيق و فلسفه فرموده است كه : رحمة و رافت متقارب هستند ، چنانچه ضد آنهانيز كه قسوت و غضب است همينطور است . و دو تاىاول تفسير شده اند به رقت قلب .
و گوئى رحمت ، حال قلب معنوى ـ يعنى نفس ـ است ، و رافت ، حال قلب جسمانى است ، زيرا كه براى روح كهعقل است ، مظاهر و منازلى است ، مثل نفس و بدن . و همينطور غضب ، حال نفس است ، و قسوة حال قلب صنوبرى است. (399) انتهى كلامه مترجما.# (400)
و اين كه فرموده است : رافت و قسوة حال قلب جسمانى صنوبرى است ، در ظاهر درستنيايد ، زيرا كه اين دو از امور معنويه غير جسمانيه ملازم با ادراك يا متقوم به ادراك استكه از افق جسم و جسمانى بعيد و منزه است . لكن مقصود آن است كه رافت به افق جسمانيت ، نزديكتر از رحمت است ، و به عبارت ديگر ، رحمت از صفات نفس است در وجهه غيبيهملكوتيه آن ، و رافت از صفات آن است در وجه ظاهره آن ، كه تعبير از آن به مقام صدرتوان كرد.
و بايد دانست كه در حقيقت رحمت و رافت ، معنى رقت كه ملازم باانفعال است دخالت ندارد ، بكله اين حقايق چون ساير حقايق وجوديه به حسب اختلاف نشئاتو مراتب و منازل ، احكام آنها بالعرض فرق كند. چنانچه حقيقت علم و قدرت و حيوة ـ كه از اصول اوصاف كماليه وجوديه است ـ به حسبمنازل و مراحل صعود و نزول ، احكامشان فرق دارد ، از مرتبه علم و قدرت و حيوة ذاتيهواجبه قديمه قيوميه ، تا مرتبه نازله انفعاليه تجدديه حادثه متقومه به غير.
و اين اختلاف از توابع اختلاف حقيقت وجود و عرض عريضى كه در آن حقيقت است ، مىباشد ، چنانچه در محل خود مقرر و مبرهن است . (401)
بنابراين ، حقيقت رحمت و رافت و عطوفت و امثال آن به حسب نشئات وجود و درجاتنزول و صعود ، مختلف الحكم و الاثر شود ، چنانچه در نشئه نازله طبيعت ملازم باانفعال و تاثر است .
و اين ملازم نيست كه حكم آن در تمام نشئات چنين باشد تا آن كه محتاج باشيم :
اين قبيل اسماء را كه بر ذات مقدس حق ـ تعالى شانه ـ اجراء مى شود ، تاويل كنيم به ترتيب آثار.
يا بگوئيم : معنى رافت حق تعالى و عطوفت او ، معامله نمودن آن ذات مقدس است با مؤمنين ، معامله رافت و عطوفت .
و هيمن طور نسبت به مقابلات اسماء جمالى .
و اين تاويلات علاوه بر برودت ، مخالف با برهان نيز هست . و عجب آن است كه محققبزرگ و فيلسوف كبير ، جناب صدرالمتالهين ـ قدس سره ـ در اين مقام اينتاويل بارد را فرموده ، چنانچه در شرح اصول كافى فرمايد :
و اذا وصف الله بالرافة و الرحمة ـ فان من اسمائه الرؤوف الرحيم ـ كاناتصافه بهما على وجه اعلى و اشرف ، و كان باعتبار المظاهر و الاثار. و كذا نسبةالغضب اليه باعتبار ما يصدر عنه فى حق اعدائه. (402)
گرچه ممكن است مقصود ايشان از اين كه گويد : اتصاف ذات مقدس به وجه اعلى و اشرفاست ، اشاره به همان باشد كه ما ذكر كرديم . وقول ديگرشان كه گويند : و كان باعتبار المظاهر... اشاره به وجه ديگرىباشد ، به سبيل مماشات با قوم .
بنابراين ، خوب بود عبارت : او كان عوض و كان باشد ، والامرسهل .

فصل دوم : در بيان تاثير رافت :
بدان كه رحمت و رافت و عطوفت و امثال آن ، كه از جلوه هاى اسماء جماليه الهيه است ، خداى ـ تبارك و تعالى ـ به حيوان مطلقا و به انسان بالخصوص ، مرحمتفرموده ، براى حفظ انواع حيوانيه و حفظ نوع و نظام عائله انسانى . و اين جلوه (اى) ازرحمت رحمانيه است كه نظام عالم وجود ، مطلقا بر پايه آن نهاده شده .
و اگر اين رحمت و عطوفت در حيوان و انسان نبود ، رشته حيات فردى و اجتماعى گسيختهمى شد. و با اين رحمت و عطوفت ، حيوان حفظ و حضانت اولاد خود ، و انسان حراست از عائلهخود ، و سلطان عادل حفظ مملكت خود مى كند. اگر اين رحمت و شفقت و رافت نبود ، هيچ مادرىتحمل مشقتها و زحمتهاى فوق العاده اولاد خود را نمى كرد. و اين جذبه رحمت و رافت الهىاست كه قلوب را به خود مجذوب نموده ، و بالفطره حفظ نظام عالم را مى فرمايد.
اين رحمت و رافت است كه معلمين روحانى و انبياء عظام و اولياء كرام و علماء بالله را بهآن مشقتها و زحمتها اندازد ، براى سعادت نوع خود و خوشبختى دائمى عائله انسانى . بلكهنزول وحى الهى و كتاب شريف آسمانى ، صورت رحمت و رافت الهيه است در عالم ملك ، بلكه تمام حدود و تعزيرات و قصاص و امثال آن ، حقيقت رحمت و رافت است كه در صورتغضب و انتقام جلوه نموده : و (لكم) فى القصاص ‍ حيوة يا اولى الالباب (403) ، بلكه جهنم رحمتى است در صورت غضب براى كسانى كه لياقترسيدن به سعادت دارند. اگر تخليصاتى و تطهيراتى كه در جهنم مى شود نبود ، هرگز روى سعادت را آن اشخاص ‍ نمى ديدند.
بالجمله : كسى كه قلب او از رافت و رحمت به بندگان خدا خالى باشد ، او را بايد ازمسلك اين جمعيت خارج كرد و از حق دخول در عائله بشرى محروم نمود.
اهل معرفت فرمايند : بسط بساط وجود و كمال وجود به اسم رحمان و رحيم است. (404)
و اين دو اسم شريف از امهات اسماء و اسماء محيطه واسعه است ، چنانچه در كريمه الهيهاست : و رحمتى وسعت كل شى ء (405) ، و فرمايد : ربنا وسعتكل شى ء رحمة و علما. (406)
و از اين جهت است كه در مفتاح كتاب الهى (407) ، اين دو اسم بزرگ تابع اسم اعظم قرار داده شده است ، اشاره به آن كهمفتاح وجود حقيقت رحمت رحمانيه و رحيميه است ، و رحمت سابق بر غضب . و از اين باب ، اهل معرفت گويند : بسم الله الرحمن الرحيم ظهرالوجود. (408)
اين اسم رحمت كه شعب آن رافت و عطوفت و امثال آن از اسماء صفاتيه و افعاليه است ـ كه حق تعالى بيشتر خود را به آن معرفى فرموده ، و در هر يك از سور قرآنيهآن را تكرار فرموده تا دلبستگى بندگان به رحمت واسعه آن ذات مقدس روز افزونشود ، و دلبستگس به رحمت حق منشا تربيت نفوس و نرم شدن قلوب قاسيه شود.
با هيچ چيز مثل بسط رحمت و رافت و طح دوستى و مودت نمى تواندل مردم را به دست آورد ، و آنها را از سركشى و طغيان بازداشت . و لهذا ، انبياء عظام مظاهررحمت حق ـ جل و علا ـ هستند ، چنانچه خداى تعالى معرفىرسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ را فرموده در آخر سوره توبه ـ كه خود سوره غضب است ـ به اين نحو:
لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم. (409)
و در شدت شفقت و رافت آن بزرگوار بر همه عائله بشرى بس است آيه شريفهاول سوره شعراء كه فرمايد :
لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤمنين . (410)
و در اوائل سوره كهف كه فرمايد :
فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا. (411)
سبحان الله ! تاسف به حال كفار و جاحدين حق و علاقه مندى به سعادت بندگان خدا كاررا چقدر به رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ تنگ نموده كه خداىتعالى او را تسليت دهد ، و دل لطيف او را نگهدارى كند كه مبادا از شدت هم و حزن بهحال اين جاهلان بدبخت ، دل آن بزرگوار پاره شود ، و قالب تهى كند. و نيز خداىتعالى ، مؤمنين را به اين صفت شريف ، توصيف فرمايد در سوره مباركه فتح ، آن جا كهفرمايد :
محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم الاية. (412)
و روايات شريفه راجع به اين اوصاف شريفه ، بسيار وارد است ، و ما به ذكر بعضآنها قناعت مى كنيم .
در كتاب شريف وسايل ، در كتاب حج از كتاب شريف كافى ، سند به حضرت صادقرساند :
انه يقول لاصحابه : اتقوا الله و كونوا اخوة بررة ، متحابين فى الله ، متواصلينمتراحمين ، تزاوروا و تلاقوا و تذاكروا امرنا و احيوه. (413)
و باسناده عن ابى عبدالله قال :
يحق على المسلمين الاجتهاد فى التواصل ، و التعاون على التعاطف ، و المواساةلاهل الحاجة ، و تعاطف بعضهم على بعضى حتى تكونوا كما امركم الله ـ عز وجل ـ : رحماء بينهم ، متراحمين مغتمين لما غاب عنكم من امرهم ، على ما مضىعليه معشر الانصار على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله. (414)
و از مجالس شيخ عظيم الشان الحسن بن محمد الطوسى بسنده عن علىقال : قال رسول الله ، ان الله ـ عز وجل ـ رحيم يحب كل رحيم (415)
و در مستدرك وسايل است : العلامة الحلى فى الرسالة السعدية عنرسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ انهقال :
والذى نفسى بيده لا يضع الله الرحمة الا على رحيم . قالوا : يارسول الله كلنا رحيم ؟ قال : ليس الذى يرحم نفسه و اهله خاصة ، ولكن الذى يرحمالمسلمين . و قال ـ صلى الله عليه و آله ـ :قال ـ تعالى ـ ان كنتم تريدون رحمتىفارحموا. (416)
و از جعفريات از رسول خدا حديث كرده ، انه قال :
من لا يرحم الناس لا يرحمه الله . (417)
و عن عوالى اللالى عن رسول الله (صلى الله عليه و آله) ، قال :
الراحمون يرحمهم الرحمان ، ارحموا من فى الارض يرحمكم من فى السماء. (418)


فصل سوم : فرق ميان قساوت و غضب :
بدان كه قساوت ، عبارت از غلظت و شدت و صلابت قلب است .يقال : قسا قلبه قساوة و قسوة و قساء ، غلظ و صلب ، و حجر قاس ، اى صلب (419)
و در مقابل آن لين و رقت است ، چنانچه در آيه شريفه (22) از سوره زمر فرمايد :
افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربهفويل للقاسية قلوبهم من ذكر الله اولئك فىضلال مبين . (420)
در اين جا ، مقابل شرح صدر كه ملزوم قبول حق است ، قساوت قلب را كه ملزوم عدمقبول حق است ، قرار داده . و پس از اين آيه ، لينت و رقت قلب را كهمقابل حقيقى قساوت است ، مذكور داشته ، چنانچه فرمايد (دنباله اين آيه) :
الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثمتلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ... الخ . (421)
و بايد دانست كه ميان قساوت و غضب فرق بين است ، زيرا كه قساوت اين بود كه ذكرشد. و اما غضب ، پس ‍ آن يك حركت و حالت نفسانيه ايست كه به واسطه آن جوشش و غلياندر خوق قلب حادث شود ، براى انتقام . پس وقتى اين حركت سخت شود ، آتش غضب رافروزان كند ، و پر شود شريانها و دماغ از يك دود تاريك مضطربى كه به واسطه آنعقل منحرف شود ، و از ادراك و رويه بازماند ، و موعظه و نصيحت در اينحال ، فايده به حال صاحب آن نكند ، بلكه شعله آتش غضب را فروزانتر كند. و حكما گفتهاند :
مثل انسان در اين حال ، مثل غارى است كه در او آتش فراوان افروخته شود ، و به طورىكه از شعله و دود پر گردد ، و در آن هوا و دود واشتعال محتقن و محتبس گردد ، و نفيرها و صداهاى سخت از آن بيرون آيد ، و شعله هاى آتشدرهم پيچد ، و نائره آن روزافزون گردد. در اينحال ، علاج آن بسيار مشكل شود ، و خاموش ‍ نمودن آن ممكن نگردد ، زيرا كه هر چه در اوافكنند از براى علاج شعله هاى فروزان و برافروخته ، آن را بخورد و بلع كند و جزوخود كند و بر ماده آن افزايش پيدا شود. از اين جهة انسان درحال نائره آتش غضب ، كور شود از رشد و هدايت ، و كر شود از موعظه و نصيحت ، بلكهموعظه در اين حال سبب ازدياد غضب او شود و مايه شعله نائره آن گردد. و از براى اينشخص راه چاره (اى) در اين حال نيست . (422)
و بقراط حكيم گفته كه : من از كشتى طوفانى كه در امواج متلاطم دريا دچار شود و دربين لجه ها و كوههاى دريائى گرفتار شود ، اميدوارترم از شخصى كه آتش غضبشافروخته است و كشتى وجودش گرفتار لجه هاى سخت غضب است ، زيرا كه كشتى راملاحان ماهر ، با حيله ها و طرق علمى نجات مى توانند بدهند ، ولى اين شخص در اينحال اميد چاره و حيله از او منقطع است ، زيرا كه هر حيله (اى) كه به خرج برى ـ ازقبيل نصايح و مواعظ ـ و هر چه با او فروتنى كنى ، بر شعله و مايه آن مىافزايد. (423)
و ما اين كلام شريف را راجع به غضب از كلام ابن مسكويه ـ حكيم عالم مقام ـ ترجمه كرديم و در اين جا آورديم ، زيرا كه بهتر از كلام آن حكيم در اين باب چيزىنداشتم .
پس معلوم شد كه قساوت و غضب دو صفت و حال قلبند كه به هم ربطى ندارند ، و اين كهدر حديث شريف ، رافت و رحمت را در مقابل آنها قرار داده ، مقابلت حقيقيه مقصود نيست ، بلكه لازم يا ملزوم مقابل ، مقصود است ، زيرا رافت لازمه لينت است كه آنمقابل قسوت است ، و رحمت لازم يا ملزوم حلم است كه آنمقابل غضب است .

فصل چهارم : در بيان آنكه رافت از لوازم فطرت مخموره و از جنودعقل است :
بدان كه رحمت و رافت و شفقت و لينت و حلم ، هر يك از لوازم فطرت مخموره و از جنودعقل و رحمانند ، و حب تعاطف و ترحم و مودت و معدلت در خميره ذات تمام عائله هست .
و هر كس هر چه ظالم باشد ، به حسب جبلت اوليه ، به زيردستان و افتادگان و ضعفاء وبيچارگان و به كودكان ضعيف ، رحيم و عطوف و رؤوف است ؛ بلكه رحمت بر هر صاحبحيوتى و رافت بر هر موجودى در نهاد انسان به وديعت گذاشته شده .
انسان را ، خداى تعالى از حقيقت رحمت خود آفريد و انسان صورت رحمت الهيه است . چنانچهخداى تعالى فرمايد الرحمن# علم القرآن * خلق الانسان (424) ؛ خلق انسان را به اسم رحمان نسبت مى دهد. و از اين جهة است كهانسان ظالم و قسم القلب هم از ظلم و قساوت فطرتا متنفر است ، و اگر ظلم و قساوت خودرا هم غفلت كند ، از قساوت و ظلم ديگران بالفطره تكذيب مى كند ، و از معدلت و رحمت ورافت ، ذاتا خوشش مى آيد؛ بلكه ظالم ، ظلم را مى خواهد طبعا كه باعدل بكند ، و اجراء قساوت را به طور رحمت ، خواهى نخواهى مى كند و صورت رحمت به اومى دهد؛ زيرا كه فطرت از آن گريزان است ، و جبلت ذات از آن متنفر است ، چنانچه متوجهرحمت و رافت است ، و مى خواهد خود را ـ گر چه در اسم و صورت ـ به آننزديك كند و از آن بهره بردارى كند ، ولو به طور اسم و صورت باشد.
و اين مطلب ـ يعنى رحمت و رافت و معدلت و محبت و مودت وامثال آن ، از لوازم فطرت مخموره بودن ، و مقابلات آنها بر خلاف فطرت و از لوازماحتجاب آن بودن ـ پس از مراجعه به وجدان خود و حالات ديگران از عائله بشرىمحتاج به اقامه برهان و تطويل و بيان نيست .
گر چه هر يك از اين مطالب در باب علم اسماء در تحت ميزان علمىكامل و برهان منطقى و فلسفى تام است ؛ ولى اين رساله معد براى اين طرز بيان نيست ؛بايد به محل خود رجوع شود تا معلوم شود كه جميع خيرات و كمالات راجع هب اسماء الهيهاست و مجعول بالذات است ، چنانچه مقابلات آنها راجع به اسماء تنزيهيه و مجعولاتبالعرض هستند ، و فطرت مخموره صورت كماليه رحمانيه است ، و نظام وجود بركمال و خير است ، و نقايص و شرور از اعدام و راجع هب احتجاب فطرت و بعد از معدن نورو عظمت است .

فصل پنجم : در بيان ثمرات قوه غضبيه :
بدان كه قوه غضبيه يكى از نعم بزرگ الهى است بر حيوان و بالخصوص بر انسانكه به واسطه اين قوه شريفه ، حفظ بقاى شخصى و نوعى و حفظ نظام عائله و بقاىفردى و جمعى شود؛ چون كه انسان تا در عالم ماده و طبيعت واقع است ، به واسطه تضادو تصادمى كه در اين عالم است و به طاسطه قوهقبول و انفعال و تاثرى كه در طبيت او است ، دائما در نضج وتحليل است كه اگر بدل ما يتحلل به او نرسد ، به زودى مفسدات داخلى او را فانى ونابود مى كنند ، و همين طور تا در عالم دنيا و تصادم واقع است ، از براى او دشمنها ومفسداتى هست كه اگر از آنها جلوگير نشود ، انسان را به زودىزائل و فانى كنند.
و همين طور كه از براى شخص و فرد حيوان و انسان ، مفسدات و موذيات خارجى و داخلىهست ، از براى نظام عائله انسانى و نظام جمعيت و مدينه فاضله انسانيه ، مفسدات ومخلاتى است كه اگر ذب و دفع از آنها نشود به زودى نظام عائله و نظام مدينه فاضلهبه هم مى خورد و به اسرع اوقات ، عالم مدنيت رو بهزوال و اضمحلال مى گذارد.
از اين جهة ، عنايت از ليه الهيه و رحمت كامله رحمانيه اقتضاء نمود كه در حيوان مطلقا و دراسنان بالخصوص ، اين قوه شريفه غضبيه را قرار دهد كه حيوان و انسان ـ بماهو حيوان ـ دفع موذيات خارجى و داخلى فردى خود كند و انسان ، بالخصوص ، دفع و رفع مفسدات و مخلات نظام عايله و نظام جامعه و مدينه فاضله نمايد.
دفاع و ذب از هتك از عايله ، و سد ثغور و حدود مملكت و حفظ نظام ملت و بقاى قوميت ، ونگهباين از تهاجم اشرار به مدينه فاضله ، و جهاد با اعداء انسانيت و ديانت صورت پيدانكند ، مگر در سايه اين قوه خداداد و اين تحفه آسمانى كه به دست حق تعالى ـ جل و علا ـ در خيمره انسان مخمر شده و به وديعت نهاده شده .
اجراى حدود و تعزيرات و سياسات الهيه كه حفظ نظام عالم كند ، در پرتو اين قدرت وقوه الهيه است ؛ بلكه جهاد با نفس و ذب از جنود ابليس وجهل ، در تحت حمايت اين قوه شريفه انجام گيرد در هر كسى كه اين قوه شريفه كه تجلىانتقام و غضب الهى است ، به طور تفريط ناقص باشد ، لازمه آن بسيارى از ملكات خبيثه واخلاق ذميمه است ، از قبيل خوف و جبن و ضعف و تنبلى و خود پرورى و كم صبرى و قلتثبات و راحت طلبى و خمودى و انظلام ـ كهمثل ظلم يا بدتر از آن است ـ و رضايت به فواحش ورذائل و تن دادن به فضايح و بى غيرتى بر خود و عائله و ملت خود.
خداى تعالى در وصف مؤمنين فرمايد : اشداد على الكفار رحماء بينهم. (425) اين حال اعتدال است كه در موقع خود ، رحمت و شفقت و در موقع خود ، شدت و غضب نمايد.
و در روايات شريفه از غضب ننمودن در موقع خود ، ذم و تكذيب شده :
محمد بن يعقوب به اسناد خود از حضرت باقر العلوم ـ عليه السلام ـ نقل نموده كه فرمود : خداوند و حى فرمود به شعيب نبى ـ عليه السلام ـ :همانا من عذاب كنم از قوم تو صد هزار نفر را كهچهل هزار نفر از اشرار آنها و شصت هزار نفر از خوبان آنها است . عرض كرد :خداوند! اشرار به جاى خود ، اخيار و خوبان براى چه ؟ وحى آمد : براى اينكه مداهنهكردند با اهل معصيت و سهل انگارى كردند و غضب ننمودند براى غضب من. (426)
و در وسايل از محاسن برقى ، سند به حضرت على بن الحسين ـ عليهما السلام ـ رساند كه فرمود : حضرت موسى بن عمران گفت : پروردگارا! كياننداهل تو آنهائى كه در سايه عرش خود ، آنها را سايه مى افكنى ، در روزى كه سايه اىجز سايه تو نيست ؟. پس وحى فرمود خداوند به سوى او: آنهائى كه قلبهاىآنها پاكيزه است و دستهاى آنها نيكوئى مى كند. آنهائى كه ياد جلالت مرا كنندمثل ياد پدرهاى خود ـ تا آنجا كه فرمود ـ : و آنهائى كه غضب مى كنندبراى محرمات من وقتى حلال شمرده شود ، مثل پلنگ وقتى جراحت زدهشود. (427)
و در باب اخلاق رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ وارد است كهيارى نجست براى خود در هيچ مظلمه اى تا آنكه هتك محارم الهيه مى شد ، پس غضب مىنمود براى خداى ـ تبارك و تعالى ـ . (428)
و از اين جا معلوم شد كه اين غضب ـ كه درمقابل رحمت و از جيش و جنود جهل و ابليس مقرر شده ـ حال اعتدال غضب و آن غضبى نيست كه در تحت زمامدارىعقل و خداى تعالى و شريعت مقدسه آسمانى باشد؛ بلكه مقصود ، حال افراط آن است كه در فصل آتيه ذم و تكذيب آن مذكور مى شود.

فصل ششم : در بيان انحراف قوه غضبيه :
پس از آن كه معلوم شد خداى ـ تبارك و تعالى ـ قوه غضب را به انسانمرحمت فرموده ؛ براى حفظ نظام و تحصيل سعادت دنيا و آخرت ، اگر انسان اين نعمتالهيه را در موقع خود صرف نكند و در موقع خود ، غضب براى حفظ اين اساس نكند ، كفراننعمن حق تعالى را فرموده ، و مشمول : و لئن كفرتم ان عذابىلشديد (429) خواهد بود
و از اين بدتر و بالاتر و فبيح تر ، آن است كه اين قوه الهيه را بر خلاف مقصد الهىخرج كند ، و به ضد نظام عايله و مدينه انسانيه به كار برد كه آن علاوه بر كفران نعمت ، هاتك حرمت نيز مى شود. و البته در اين موقع ، قوه غضبيه ـ كه بايست از جنودالهيه و بر ضد جنود جهل و شيطان باشد ـ از جنود بزرگ شيطانيه و مخالف ومضاد جنود عقل و حق تعالى گردد ، و مملكت غضب كم كم در تحت سيطره شيطان وجهل (در آيد) (430) و پس از آنكه بايد اين قوه كلب معلم عقل و حق باشد كلب معلم شيطان ـ يعنى كلب سر خود ـ شود ودوست و دشمن را نشناسد و در هم درد و نظام عالم و عايله بشرى رامتزلزل و منهدم كند. چه بسا كه با قوه غضبيه يك نفر از اين نوع ، تمام عايله بشر وسرتاسر عالم منقلب و بيچاره شود.
سبعيت انسان ، چون سبعيت ديگر حيوانات نيست كه حد محدود و انتها و وقوف داشته باشد؛زيرا كه حلقوم انسان ، بلع همه عالم را اگر كند قانع نشود و آتش طمعش فرو ننشيند ، ازاين جهت جهنم غضبش ممكن است تمام عالم طبيعت را بسوزاند .
الان كه نويسنده اين اوراق را سياه مى كند ، موقع جوشش جنگ عمومى بين متفقين و آلمان استكه آتش آن در تمام سكنه عالم شعله ور شده و اين شعله سوزنده و جهنم فروزنده نيست ، جز نائره غضب يك جانور آدم خوار و يك سبع تبه روزگار ، كه به اسم پيشوائى آلمانعالم را و خصوصا ملت بيچاره خود را بدبخت و پريشان روزگار كرد. و اكنون رو بهزوال و اضمحلال است .
ولى با زوال نظام عالم و شيوع سبعيت و شيطنت وجهل در سكنه عالم ، اين آلات و ادوات و اختراعات محير العقولى كه خداوند نصيب اروپاىامروز كرده ، اگر به طور عقل و در تحت پرچم دين الهى اداره مس ‍ شد ، عالم يكپارچهنورانيت و معدلت مى شد ، و سرتاسر دنيا به روابط حسنه مى توانست سعادت ابد خودرا تامين كند ؛ ولى مع التاسف اين قواى اختراعيه در تحت سيطرهجهل و نادانى و شيطنت و خود خواهى همه بر ضد سعادت نوع انسانى و خلاف نظام مدينهفاضله به كار برده مى شود و آنچه بايد دنيا را نورانى و روشن كند ، آن را به ظلمت وبيچارگى فرو برده و راه بدبختى و ذلت و زحمت به انسان مى پيمايد تا به كجامنتهى شود و كى اين جمعيت بينوا از دست چند نفر حيوان به صورت انسان ـ نه ، بلكه اشخاصى كه عار حيوانيت هم هستند ـ خلاص شوند و اين بيچارگى خاتمهپيدا كند ، و اين ظلمتكده خاكى نورانى شود به نور الهى ولى مصلحكامل ؟اللهم عجل فرجه الشريف و من علينا بظهوره

فصل هفتم : در ذكر جمله اى از احاديث شريفه در اين باب :
فى الوسل عن الكافى ، باسناده عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ قال : قال رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ : الغضب يفسد الايمانكما يفسد الخل العسل . (431)
و فى المستدرك ، عن الجعفريات ، باسناده عن على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ قال : قال رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ : الغضب يفسدالايمان كما يفسد الصبر العسل و كما يفسد الخلالعسل . (432)
اين حديث شريف از چند طريق ديگر نيز منقول است. (433)
و بايد دانست كه ما بيچارهها كه اكنون در غلاف طبيعت و حجاب ظلمانى حيات پست دنياوىگرفتاريم ، و از غيب و ملكوت نفس و مضار و مفاسد و مصلحات و مهلكات آن محجوب و بىاطلاعيم ، تشخيص ‍ نمى دهيم كه چطور نورانيت ايمان به واسطه غضبزايل شود ، و حقيقت ايمان انسان فاسد و ناچيز گردد ، و مضادت حقيقى ايمان و غضب بىموقع را به نور بصيرت ادراك نكنيم .
آنها كه اطباء نفوس و قلوبند و با علم محيط الهى و چشم بصيرت نافذ در بواطن ملك وملكوت ، امراض ‍ قلوب و ادويه آن و مصلحات و مفسدات آن را دريافته اند ، از جانب ذاتمقدس الهى ، مبعوث به كشف حقايق و اهار بواطن و بيدار كردن ما خفتگانند.
آنها به ما خبر از باطن قلب خودمان دهند ، و ملكوت نفوس خود ما را براى ما كشف كنند. آنهامى دانند كه همان طور كه سركه و صبر زودعسل را فاسد كند ، و آن شيرينى لطيف را مبدل به تلخى و ترشى غير مطبوع نمايد ، آتشغضب و نائره آن ، نور ايمان را منطقى كند و فاسد نمايد.
اكنون اگر براى غضب جز اين نبود كه سرمايه حيات ملكوتى انسانى را ـ كهايمان است ـ فاسد و باطل كند ، و مايه سعادت انسان را از دست او بگيرد و او رابا دست تهى به عالم ديگر سوق دهد ، همين بس بود؛ با آنكه انسان را در اين عالم نيزچه بسا باشد كه به مخاطرات و مهالك اندازد و او را در دو دنيا به بدبختى و شقاوتكشاند!
كمتر چيزى مثل آتش سوزان غضب ، انسان را به سرعت برق به عالم بدبختى و هلاكتسوق دهد! چه بسا كه با يك آن غضب انسان از دين خود خارج شود ، و به خداى تعالى وانبياء عظام او جسارتها كند! و چه بسا كه با غضب يك ساعت ، بهقتل نفوس محترمه دچار شود؛ چنانچه از حضرت صادق عليه السلام در كافى شريفنقل نموده كه : پدرم مى فرمود : كدام چيز از غضب شديدتر است ؟! همانا انسان غضب مىكند پس ‍ مى كشد نفسى را كه خداوند حرام فرموده و تهمت به زن نيكوكار مىزند. (434)
و فى الوسائل ، عن الخصال باسناده عن ابى عبدالله ـ عليه السلام ـ قال : قال الحواريون لعيسى ـ عليه السلام ـ اى الاشياء اشد؟قال : اشد الاشياء غضب الله ـ عزوجل ـ . قالوا بما نتقى غضب الله ؟قال : ان لا تغضبوا. قالوا : و ما بدء الغضب ؟قال : الكبر و التجبر و محقرة الناس (435)
اين حديث شريف به طريق اشاره مى فهماند كه باطن غضب صورت آتش غضب الهى است .
آرى ، اين نائره سوزان از باطن قلب بروز كند ؛ چنانچه نار الله المؤ قدة * التىتطلع على الافئدة (436) شايد صورت همين نار باشد كه از باطندل بروز كند و مشرف بر فؤ اد شود.
ما اكنون از آتش غضب الهى خبرى مى شنويم ، و با هيچ بيانى ممكن نيست حقيقت آن را براىما آن طور كه هست ، بيان كنند. همت دنيا و قاموس طبيعت كوتاه تر از آن است كه بتواند ، حقايق عالم غيب و ماوراى طبيعت را به طورى كه هست ، بيان كند. ما هر چه از جانب سعادت ياشقاوت مى شنويم ، به مقايسه به اين دنيا و مانوسات و عاديات خود از آن چيز مى فهميم ، و عالم آخرت و ملكوت در تحت مقايسه و ميزان دنيا و ملك در نيايد.
ما هر چه آتش ديديم ، آتش ملاصق با بدن ـ آن هم نوعا با سطح بدن ـ راديديم و بيشتر و بالاتر از آن چيزى نيافتيم . تمام آتشهاى عالم دنيا را اگر روى همگذارند فؤ اد انسان را نمى تواند بسوزاند؛ چه كه فؤ اد از مراتب ملكوت است و آتشملكى به آن نرسد؛ آتش ملكى از حد بدن ملكى دنياوى خارج نشود. آن آتش ‍ ملكوتى الهىاست كه باطن و ظاهر و روح و قلب و فؤ اد و بدن را مى سوزاند ، و از باطن قلب بروزكند ، و به ظاهر از مجراى حواس نفوذ كند.
حضرت عيسى ـ عليه السلام ـ مى فرمايد : كسى كه بخواهد از آتش غضبالهى محفوظ باشد و گرفتار نار الله الموقدة نشود ، بايد خود را از اين آتشسوزان غضب حفظ نمايد.
و در حديث شريف كافى ، حضرت باقر ـ عليه السلام ـ فرمود : همانااين غضب پاره اى از آتش ‍ فروزنده از شيطان است كه در قلب پسر آدممشتعل شود. و همانا هر كس از شما كه غضب كند ، چشمانش ‍ سرخ شود و رگهاى گردنشباد كند و شيطان در او داخل شود. و هر كس از شما كه بر خود بترسد از آن . ملازم زمينشود كه پليدى شيطان در اين هنگام از او برود. (437)
و از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ مروى است كه : غضب ، قلب حليم راتاريك و ظلمانى كند ، و كسى كه مالك غضبش نباشد ، مالك عقلش نيست. (438)
و از حضرت باقر معقول است كه : كسى كه غضبش را از مردم نگاه دارد ، خداوند عذابروز قيامت را از او نگاه دارد. (439)
احاديث شريفه در اين باب بيش از آن است كه در اين مختصر بتوانگنجاند. (440)

next page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation