بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آداب تعلیم و تعلم در اسلام, دکتر سید محمد باقر حجتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ADA00001 -
     ADA00002 -
     ADA00003 -
     ADA00004 -
     ADA00005 -
     ADA00006 -
     ADA00007 -
     ADA00008 -
     ADA00009 -
     ADA00010 -
     ADA00011 -
     ADA00012 -
     ADA00013 -
     ADA00014 -
     ADA00015 -
     ADA00016 -
     ADA00017 -
     ADA00018 -
     ADA00019 -
     ADA00020 -
     ADA00021 -
     ADA00022 -
     ADA00023 -
     ADA00024 -
     ADA00025 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ه‍- چند نمونه و مثال عبرت انگيز درباره دانشمندان غيرواقعى : 
با توجه به نكات مذكور به اين نتيجه مى رسيم كه علم و دانش حقيقى ، انگيزه پديدآمدن خشيت و بيم از خدا و ترس از گناه در دل انسان مى گردد. و بلكه بايد گفت : كهترس و بيم از گناه ، ويژه دانشمندان واقعى است . چنانكه خداوندمتعال ضمن آيه (( (انما يخشى الله من عباده العلماء) )) به همين نكته ، مردم راآگاه كرده است . و در ترس از گناه ، ميان فقهاء و ساير دانشمندان در اين جهت ، فرقىوجود ندارد، (يعنى عالم واقعى اعم از فقيه و غيرفقيه ، بيم از خدا را كاملا در دلشاحساس مى نمايد).
داستان فقيه و دانشمندى كه صرفا به شناخت فقهمعمول و متعارف و علوم رسمى ، خويشتن را محدود و راضى مى سازد (و به علوم و معارفاساسى نمى پردازد)، داستان كسى است كه در رفتن به سفر مكه و انجام مناسك حج ،تنها به دانستن كيفيت دوختن درز مشك آب و موزه و پاافزار يعنى كفش اكتفاء كند، (ومسائل اساسى حج را فرانگيرد). بى ترديد اگر چنين مسافرى ، فاقد مشك آب و كفش وپاافزار باشد نمى تواند مناسك حج را برگزار كند. ولى صرف آشنائى به طرزدوختن درز مشك آب و پاافزار نمى تواند به هيچوجه با اين شخص كمك كند كه پس ازبازگشت از سفر حج به عنوان (حاجى واقعى ) تلقى شود. (اگر اين شخص به تماماطلاعات مربوط به طرز دوختن درز مشك آب و كفشعمل كند كسى نمى گويد: او مناسك حج را انجام داده است ؛ بلكه مى گويند: به هيچوجهكارى كه به حج و مناسك آن ارتباط دارد، انجام نداده است ).
اگر فقيه ، از علوم فقهى متداول ، بى اطلاع باشد قهرا شناسائى احكام دينى دستخوشعقب افتادگى و تعطيل خواهد شد؛ ولى شناسائى احكام فقهى (منهاى شناخت علوم واقعى واساسى ) نمى تواند خود فقيه را نجات داده ، و نيز نمى توان چنان علمى را به عنوانعلمى رهائى بخش شناخت . (فقيه بايد پيش از فقه ، از حس خوديابى و خدايابى وشناخت راه و رسم نيل به رضاى خدا، برخوردار باشد تا راه نجاتى براى خويشتن -قبل از پرداختن به ديگران - در رسيدن به رضاى خدا بگشايد). ما اين واقعيت را پيش ازاين ياد كرديم .
بلكه بايد گفت : علوم رسمى و متداول ، زمينه پرداز و مقدمه براى مقصد و هدفى است كهصرفا آن هدف ذاتا مطلوب مى باشد. (علوم رسمى ، ابزار و وسيله رسيدن به اين هدفاست . بنابراين چگونه مى توانيم در طريق و مسير اين هدف ، متوقف بمانيم و هدف و مقصدرا فراموش كنيم ، و يا مقصد را فداى طريق و وسيله سازيم ، و به اصطلاح : (ذىالمقدمه را براى مقدمه قربانى كنيم ) ).
اگر شرائط و اوضاع كسى كه عالم و عارف به قوانين و احكام الهى است ، و بهدستورات پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) و ائمه دين (عليهم السلام ) آشنا مىباشد و نسبت به معارف آئين آسمانى ، برخوردار از آگاهى است ، (و در عينحال ، فاقد علوم اساسى و بنيادى مى باشد)، همانند همان شخصى باشد كه براى انجاممناسك حج ، فقط راه و رسم دوختن درز كفش و كفشگرى و پينه دوزى را فراگرفته است ؛وضع و حال حكماء و فلاسفه چه خواهد بود؟! فلاسفه اى كه عمر خويش را در شناسائىعالم كون و فساد مصروف مى دارند، عالم و جهانى كه آينده آن فساد و نابودى محض است، و اين حكماء افكار خود را سرگرم شناختن وجود مى سازند كه آيا وجود، عين ذات موجوداتاست ، و يا امرى است زائد بر ذات موجودات ، و يا امرى است مشترك ميان موجودات . وبالاخره درباره اينگونه مسائل بحث مى كنند كه هيچگونه بازده و ثمرى ندارد. بلكهبايد گفت : خود آنها نيز نمى توانند (از رهگذر اين كاوشها) به حقيقت خواسته و مطلوبخود در معرفت دست يابند تا چه رسد به اينكه ديگران را - كه دست اندر كار اين علمنيستند - به حقيقت خواسته و مطلوب آنان ، آگاه سازند.
داستان چنين دانشمندان ، شبيه داستان پادشاه و فرمانروائى است كه خدمه و نوكرانىبراى خود تهيه ببيند و به آنها دستور دهد كه وارد خانه و كاخ او گردند، و به انجامخدمات و وظائف خويش قيام نمايند، و به گونه اى درتكميل و سازندگى خود بكوشند كه در پيشگاه او داراى قرب و منزلتى گشته ، و ازكارهائى كه موجب طرد آن ها مى شود بپرهيزند.
آنگاه كه اين مستخدمان را وارد سراى خويش مى سازد تا به وظائف و ماءموريت خويشعمل كنند، آنان به جاى انجام وظائف و خدمات ، سرگرم نظاره و تماشاى در و ديوار و زمينو حياط و سقف كاخ شوند. و اين نظاره و تماشا را تا آخر عمر ادامه دهند، و تمام فرصتهارا صرف تماشاى اطراف و جوانب و داخل و خارج آن كاخ نمايند، تا آنگاه كه مرگ آنها رافرارسد؛ در حاليكه نفهمند منظور از آوردن آنها به اين سرا و كاخ ، چه بوده است .
راستى ، اوضاع و احوال اين مستخدمان و اينگونه علماء از ديدگاه سرور آنها چگونه خواهدبود، سرور و آقائى كه - عليرغم تمام سهل انگارى آنان در طاعت ، و تقصير آنها درفرمانبردارى از دستورات ، و بلكه آلودگى اشمئزازآور آنان به گناه - از انعام و احسانمهم خود نسبت به آنان هيچگونه دريغ نورزيده است ؟ (بديهى است كه اين خدمه و نوكرانبى خاصيت و چنين دانشمندانى هيچگونه نصيبى نخواهند داشت ).
بايد متوجه باشيم كه داستان اينگونه دانشمندان ، داستان خانه اى است كه اندرون آن ،تيره و ظلمانى است ؛ ولى چراغ فروزانى بر بام اين خانه مى درخشد كه ظاهر و بيرونخانه را روشن مى سازد؛ (ولى درون خانه همچون شب ديجور، تيره و ظلمانى است ).
بلكه داستان اينان همانند انبار فاضل آب و مزبله اى است كه ظاهر و رويه آن با (سنگ و)گچ ، سفيدكارى و آراسته شده است ؛ ولى درون و ژرفاى آن سخت متعفن و آلوده است .
و يا آنكه مثل آنان همچون گور مردگان است كه ظاهر و بيرونى آراسته دارد؛ ولى دردلش ، مردار متعفنى را در بر گرفته است .

ظاهرش چون گور كافر پر حلل
باطنش قهر خدا عز و جل
و يا مانند كسى است كه پادشاه و شخصيت برجسته اى را به ميهمانى دعوت كند و به همينجهت دروازه بيرون خانه را با گچ كارى مى آرايد؛ ولى درمحل ورود منزل ، مزبله ها و كثافات را رها كرده و فكرى بهحال آن نمى كند، (و براى جلوگيرى از انتشار تعفن و بوى اشمئزازآور آن ، چاره انديشىنمى نمايد).
بى ترديد، چنين حالاتى از چنان اشخاصى ، نمايانگر فريب خوردگى و نيرنگ يابىآشكار آنها از شيطان است .
نزديكترين مثال براى نشان دادن حالت فريب خوردگى چنان دانشمندانى ، داستانشخصى است كه در زمينى به كشاورزى مى پردازد، و كشته او مى رويد. اما همراه روئيدنآن ، بوته ها و علفهاى هرز و بى خاصيتى - كه كشته هاى او را ضايع و تباه مى سازد- نيز مى رويد. لذا دستور ميدهد و در صدد برمى آيد كه زراعتش را از علفها و بوته هاىهرز، وجين و پاكسازى كنند و آنها را از ميان ببرند. ولى اين شخص به جاى ريشه كنساختن علفهاى هرز، فقط آنها را از وسط مى برد و در نتيجه ، ريشه آن دردل زمين باقى مى ماند و با چنين پاكسازى (به جاى ريشه كن ساختنعوامل تباه سازنده زراعت )، آنها را بيشتر تقويت مى كند، و سرانجام ، اين علفها و بوتههاى هرز دوباره با قدرت و نيروى بيشتر شروع به روئيدن مى نمايد.
كانون و مركز رويش نقائص و ريشه تمام رذائل و حالات ناستوده انسان ، عبارت از اخلاقو خويهاى نامطلوب و پستى است كه در دلها جاى گرفته است . اگر كسى زمينه قلب ودرون خويش را از اينگونه خوى ها پاكسازى نكند، حتى طاعت وامتثال ظاهرى او نسبت به اوامر و دستورات الهى ، ناتمام و ناقص خواهد بود. و در نتيجهبا عوامل زيان بخش به شخصيت معنوى و انسانى - كه همواره رو به قوت و تزايد خواهدبود - درگير مى باشد.
بلكه چنين عالم و دانشمند، مانند كسى است كه به بيمارى برص و پيسى و مرض جلدى ،مبتلى شده و موظف است كه بدنش را با داروئى مالش و ماساژ دهد، و شربت معالجى نيزبنوشد تا بيمارى او درمان گردد. او بايد بدن را با دارو مالش دهد تالك و پيس ظاهرى، زدوده شود. و نيز شربت بنوشد تا ماده و منشاء اين بيمارى از درون او ريشه كن گردد.حالا اين بيمار، فقط بدنش را با داروى مخصوصى مالش و ماساژ مى دهد، ولى شربت رانمى نوشد؛ بلكه چيزهائى را تناول مى كند كه به ريشه و ماده اين بيمارى مدد مىرسانند.
بديهى است كه با چنين كارى ، ريشه و منشاء بيمارى در (درون ) او تقويت مى شود، ولىاو همواره فقط به ظاهر بدن مى پردازد و آنرا ماساژ ميدهد؛ در حاليكه ريشه اين بيمارى- به خاطر ترك نوشيدن دارو - در اندرون وى هر چه بيشتر پيشروى مى كند تا سرانجاماو را از پاى درمى آورد.
از خداوند متعال ميخواهيم كه نخست ما را به اصلاح خويشتن موفق ساخته تا درون و باطنخود را از بيماريهاى اخلاقى بپيرائيم . و چشمان ما را به عيوب و خرده ها و نقائص مانبينا گرداند. و ما را از رهگذر معلومات و معارف مان بهره مند سازد. و مايه هاى علمى ما راحربه و دليلى زيانبار بر ما قرار ندهد. توفيق و كاميابى ما درنيل به اين آرزوها به دست تواناى خدائى است كه از تمام مهربانان و بخشايشگران ،بخشايشگرتر و مهربان تر است .
3- بكار بستن علم ، و توجه و توكل به خدا، و برخوردارى از جهت يابى صحيح
براى هر يك از معلم و شاگرد - علاوه بر خلوص نيت و بكار بستن علم - شرائط متعدد ووظائف متنوع و فراوانى وجود دارد كه همه اين شرائط و وظائف در همان شرط دوم يعنىبكاربستن علم ، خلاصه مى شود؛ زيرا علم و دانش وسيلهنيل به اخلاق كريمه و رفتار ستوده و پسنديده ، و منزه ماندن انسان از خويها و كردارزشت و بد مى باشد.
اگر عالم و دانشمند، اين دست افزار گرانبها را عملا بكار گيرد و به علم خويش - بهصورتى درست و در جهت صحيح - عمل كند، خداوندمتعال او را به هر گونه خير و سعادتى - كه پويائى آن ممكن است - دسترسى مى دهد. واز هر عامل و انگيزه اى - كه موجب زشتى چهره شخصيت او مى گردد - بدور مى سازد.
پس آنچه بر معلم و شاگرد - پس از پاكسازى و تصفيه باطن و جان و روان ازرذائل اخلاقى ، و بكارگرفتن علم - لازم و ضرورى است اين است كه سراپاى وجودشانرا از درون و بيرون ، متوجه خدا ساخته و در تمام شئون ضرورى زندگانى خويش به اومتكى باشند و فيض بهره ها را از پيشگاه الهى ، درخواست و دريافت كنند؛ و آنها را نزدخدا جستجو نمايند؛ زيرا علم و دانش - همانگونه كه از بيان امام صادق (عليه السلام )نقل كرده ايم - از رهگذر كثرت تعلم و دانش آموختن به دست نمى آيد؛ بلكه علم و دانشعبارت از پرتو و نورى است كه خداوند در دل و جان كسى مى افكند كه خواهان هدايت اواست ، و او بايد متوكل به خدا بوده ، و امور خويش را به وى واگذار نموده ، و برعلل و اسباب طبيعى و دنيوى تكيه نكند. اگر اين عالم و دانشمند در شئون مختلفزندگانى ، صرفا به علل و اسباب دنيوى متكى باشد، و امور زندگانى خود را بههمانها واگذار نمايد، همين علل و اسباب به صورت بار گران و كمرشكن بر دوش اوسنگينى مى كند و موجب انحطاط شخصيت وى مى گردد.
آرى عالم و متعلم نبايد بر هيچ كس و بر هيچ چيزى از آفريده هاى خدا متكى باشند؛ بلكهبايد زمام امور خود را - در زندگانى و رزق و روزى وامثال آنها - به خداوند متعال واگذار نمايند تا از اين رهگذر نفحات قدس الهى و الطافپاكيزه پروردگار و لحظات انس و الفت با خداوند، بر آنها تجلى كند و از رهگذر آن ،مشكلات آنان حل و گشوده شده و كژى آنها به راستى آيد، و منظورشان تاءمين گردد وامور زندگانى آنها به صلاح بازآيد.
از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده اند كه فرمود: (خداوندمتعال به ويژه ، عهده دار رزق و روزى طالب علم و دانشجو مى باشد، و روزى او رااختصاصا به طريق خاص و متفاوت از ديگران تضمين مى كند كه ساير مردم ،مشمول اين لطف خاص او نيستند، يعنى علاوه بر آنكه به طور عموم ، روزى ساير مردم رانيز به عهده گرفته است روزى او را به طرز خاصى بدو ارزانى مى كند. به عبارتديگر: ساير طبقات مردم در كسب اسباب معيشت و زندگانى ، به سعى و كوشش نياز دارندتا روزى خود را بدست آورند، و غالبا در سايه مساعى خود به آن دست مى يابند؛ درحاليكه يك دانشجوى پوياى علم به چنين سعى و كوششى - براى امرار معاش - مكلف وموظف نيست ، (و نيازى به آن ندارد)، بلكه او موظف است كه جوياى علم و دانش باشد وبايد بداند: چون در مسير دانشجوئى ، از حسن نيت و اخلاص در اراده ، برخوردار استخداوند متعال ، هزينه معاش و زندگانى او را كفايت و ضمانت خواهد كرد).
در طى حالات شخصى زندگانى من ، حوادث و رويدادهاى جالب و دقيقى را به ياد دارم كهاگر به گردآورى و تدوين آنها بپردازم به جائى مى رسد كه خدا بهتر از هر كسى بهاين توجهات ظريف و مشحون از جمال و زيبائى ، آشنا و آگاه است . آرى او مى داند كه چهرفتار خوش آيندى از ناحيه وى نصيب من گشت .
از آن زمانى كه به تحصيل علم سرگرم شدم :(اوائل دهه 930 ه‍ ق .) تا اين زمان كه به نگارش اين كتاب مى پردازم يعنى (نيمه ماهرمضان 953 ه‍ ق .) (حوادث جالبى كه نمايانگر مراحم دقيق الهى است در سراسرزندگانى تحصيلى ام اتفاق افتاده كه واقعيت سخنان نبى اكرم (صلى الله عليه و آله )را آشكار مى سازد). و خلاصه : شنيدن كى بود مانند ديدن . (من همه اين توجهات مهرآميز والطاف ظريف و دقيق پروردگار حكيم را شهود كرده ام كه فعلا جاى بازگو نمودن آنهانيست ).
نتيجه عدم توكل به خداوند متعال :
استاد متقدم و پيشين ما: محمد بن يعقوب كلينى از حسين بن علوان آورده است كه مى گفت :
(در مجلس درس استادم ، سرگرم فراگرفتن علم بوديم . در يكى از سفرها هزينه مالىمن تمام شد و چيزى نداشتم . يكى از دوستان و ياران ما به من گفت : تو كه گرفتار چنيناوضاعى هستى به چه كسى دل بسته اى و به كه اميدوارى (تا هزينه زندگانى تراتاءمين كند؟) گفتم : به فلانى . گفت : سوگند به خداوند كه (با چنين فكر و انديشهاى ) نياز تو برآورده نمى گردد، و آرزو و اميد و درخواست تو، به سرانجامى موفقيتآميز منتهى نخواهد شد. گفتم : خداى ، ترا بيامرزاد، به چهدليل با چنين قاطعيتى اظهارنظر مى كنى و مرا نوميد مى سازى ؟ گفت كه امام صادق (عليهالسلام ) به من فرمود؛ در يكى از نبشتارها، اين مطلب را خوانده است كه خداوندمتعال مى گويد: به عزت و شكوه و بزرگوارى و مقام والايم بر عرشم سوگند، اميد وآرزوى هر آرزومندى را - كه در آمال و آرزوهاى خود به غير من روى آورد و به آندل ببندد - به ياءس و نوميدى مبدل مى سازم ، و بر قامت چنين كسى از ديدگاه مردم ،لباس خوارى و مذلت را مى پوشانم كه در نظر آنها، فروهشته و خوار گردد. او را ازدرگاه خود مى رانم و پيوند او را از خويش مى گسلم .
آيا او در شدائد و مشكلات زندگانى به كه اميدوار است ؟ در حاليكه ناهمواريها و مشكلاتزندگانى جهان زير قبضه قدرت من قرار دارد؛ ولى او چشم اميد به غير من دوخته و با مددفكر و انديشه شخصى و تصور خود درگاه ديگرى را مى كوبد، با اينكه مى داند كليدمشكل گشاى تمام درهاى بسته در دست من است . و درگه من همواره فراسوى بندگانى كهمرا مى جويند و مرا مى خوانند، گشوده است .
آيا كسى هست كه در مصائب زندگانى ، چشم اميد به من دوخته باشد و من اميدها و آرزوهاى(مشروع ) او را برآورده نساخته باشم ؟
آيا چه كسى - در يك مسئله مهم و كارى عظيم - به من اميدوار بوده كه من اميد او را بريده ونوميدش ساخته باشم ؟.
من اميد و آرزوهاى بندگانم را حفظ و ضمانت كرده ام ؛ ولى آنها به حفظ و ضمانت من ،راضى و دلخوش نيستند. آسمانهايم را از موجوداتى مقدس يعنى فرشتگان ، مشحونساخته ام كه از تسبيح و تقديسم هيچگاه خسته وملول نمى گردند. به اين موجودات مقدس فرمان داده ام كه هيچ درى را به روى بندگانمنبندند و ميان من و آنان ، مانعى ايجاد نكنند. ولى اين بندگان (بدگمان من ) به گفتار ووعده هاى من اطمينان نكرده اند. آيا آنان نمى دانند كه اگر حادثه اى سنگين ، آنها رابكوبد و ضربه اى بر آنها وارد سازد جز من ، كسى قادر به جلوگيرى و از ميان بردنآن نيست ، مگر آنگاه كه به اراده و اذن من ، كسى بتواند غمگسار و ياور انسانى ديگرباشد.
پس چه شده است كه مى بينم او از من دل بريده و از من روى برگردانده است ، چرا بايداو را در چنين حالتى ببينم ؟ من در مقام جود و كرم ، نعمتهائى به وى ارزانى داشته ام كهآنها را از من درخواست نكرده بود. آنگاه كه اين نعمتها را از او ربودم ، بازگرداندن آنرااز من درخواست نكرد، بلكه اعاده آنرا با غير من در ميان گذاشت .
آيا او چنين مى پندارد - با اينكه من همواره قبل از درخواست و تقاضايش وى رامشمول عطاى خويش قرار ميدهيم - آنگاه كه درخواست مى كند، از وى دريغ مى كنم ؟!.(هرگز اينطور نيست . من به درخواست مشروع او پاسخ مثبت مى دهم ).
آيا من ، بخيل و دريغ ‌كارم كه او مرا رها كرده و از توجه به من ، دريغ مى ورزد و مرادريغكار مى پندارد و به غير من روى مى آورد؟
آيا جود و كرم از آن من نيست ؟ آيا گذشت و رحمت در يد قدرت من نيست ؟ آيا من كانون ومركز و محور اميدها و آرزوها نيستم ؟
اگر كسى از من قطع اميد كند، و به غير من درآمال خويش پناه برد، آيا چنين آرزومندان و اميدوارانى - كه چشم اميد به غير من دوخته اند -هيچگونه ترس و بيمى ندارند (كه مبادا آرزوهايشان بر باد رود؟)
اگر تمام ساكنان كرات آسمانى و مردم كره خاكى ، اميد و آرزوى خود را با من در ميانگذارند، و من در مقام برآورده ساختن آرزوهايشان ، به هر يك از آنها همان مقدار عطاء كنمكه برابر خواسته همگان باشد، به اندازه عضو مورچه و ذره اى از ملك و دارائى منكاسته نمى شود. آن ملك و دارائى كه من ، مدير و سرپرست و نگاهبان پايدارى و بقاءاستمرار آن هستم چگونه دستخوش كاهش و نقصان مى گردد؟ (چون درياى كرم و احسان مرا،كرانى نيست و مرحمت من پايان پذير است ).
واى بر كسى كه از مرحمت من نوميد است ، و از فرمان من سرمى پيچد، و مراقب من نيست .چنين كسى ، بدفرجام و تيره بخت مى باشد) (195) .
شيخ و استاد بزرگوار يعنى كلينى ، همين روايت را با سندى ديگر از سعيد بنعبدالرحمن در كتاب خود آورده كه در پايان آن ، چنين آمده است : راوى گفت :
(به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : يابنرسول الله ؛ اين حديث را بر من املاء فرما (تا آنرا بنويسم ) امام صادق (عليه السلام )آنرا املاء فرمود. و من گفتم : سوگند به خداوند كه از اين پس ، حاجتى را با غيرخدا درميان نمى گذارم ) (196) .
بايد بگويم اين سخن گرانمايه - كه از مطالع نبوت بر افق امامت - از ناحيه خداوندىكه منزه از هر گونه نقص و عيب است - پرتوافكن است ، در تحريص و ايجاد شوقتوكل به خداوند، سخنى است كافى و رسا، و مضامين عالى آن براى انسان ، درس كاملىاست (كه به او مى آموزد) تا امور زندگانى خود را به خدا سپرده و در تماممسائل مهم حياتى به او متكى باشد.
اين حديث در مسئله توكل به خداوند از جوامع كلام مى باشد و كاملا رسا است ، به گونهاى كه نمى توان مطلب و نكته ديگرى بر آن افزود. (و در محتواى اين حديث براىتوكل انسان به خداوند متعال ، هيچگونه كمبودى احساس نمى شود).
اين بود مسئله سومى كه مربوط به آداب معلم و شاگرد نسبت به خود مى باشد.
4- حسن خلق و فروتنى و كوشش در تكميل نفس
معلم و شاگرد در پاى بند بودن به حسن خلق - نسبت به ساير مردم - وظيفه بيشتر وسنگين ترى دارند. آندو موظفند كه تواضع و فروتنى و رفق و مداراىكامل را درباره ديگران معمول دارند و در اين رهگذر ازبذل توان و طاقت خويش - به منظور تكميل نفس - دريغ نورزند.
از معاوية بن وهب روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود:(جوياى علم و دانش باشيد و خويشتن را همراه آن با آميزه حلم و بردبارى و متانت و وقاربيارائيد، و نسبت به كسى كه از او علم و دانش را درخواست مى كنيد متواضع و فروتنباشيد، و همچون دانشمندان جبار و اشراف منش نباشيد؛ چون طرز رفتارباطل و نابحق شما، حق شما را از ميان مى برد) (197) .
حلبى در (الصحيح ) يا در حديث صحيح از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده است كه آنحضرت گفت : اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: (مى خواهيدكه شما را به حال فقيه و دانشمند واقعى دينى آگاه سازم ؟ آرى او عبارت از كسى استكه مردم را از مهر و راءفت خداوند، نوميد نمى سازد. و در عينحال ، آنانرا (به گونه اى ارشاد مى كند كه ) نسبت به عذاب خداوند احساس ايمنى نكنند،و به مردم در ارتكاب گناه ، آزادى عمل نمى دهد، و قرآن را - به خاطر رغبت به غير قرآن- رها نمى نمايد.
بدانيد نبايد - در علم و دانشى كه درك و فهم آدمى را بيدار نسازد، و در تلاوتى كه باتدبير و انديشيدن در حقايق و محتواى قرآن ، همگام نباشد، و در عبادتى كه تفكر وانديشه بدان راه ندارد - خير و نيكبختى را جستجو نمود) (198) .
بايد بدانيد آن كسى كه جامه علم را در بر مى گيرد و به عنوان عالم و دانشمند در ميانجامعه معرفى مى شود، مردم به او چشم مى دوزند تا آنجا كه رفتار و گفتار و حتى طرزو فرم ظاهرى او را الگو و سرمشق خود قرار ميدهند. اگر روش و شيوه و سيرت او نيك وزيبا و مطلوب باشد، و حالاتى شايسته و درخور يك دانشمند در او به وجود آيد، وتواضع و فروتنى را در برخورد با ديگران در پيش گيرد، و دراعمال و رفتار خود، داراى خلوص نيت باشد، اوصاف و خصوصيات او به ديگرانمنتقل مى شود (و مردم ، رفتار و گفتار و همه مظاهر وجود خود را با مظاهر وجودى وى هماهنگو همگام مى سازند). و در نتيجه ، خير و نيكى در ميان جامعه ، رواج و رونق يافته و اوضاعو احوال زندگانى آنها نظم و سامان پيدا مى كند.
اما وقتى اوضاع و شرائط زندگانى عالم و دانشمند، واژگونه بوده ، و رفتار و گفتارناپسند، شيوه و پيشه او باشد. قهرا مردم - به درجاتى بدتر و زشت تر و فرومايهتر از او - رفتار و گفتارشان را تنظيم مى كنند تا چه رسد به آنكه همانند اوعمل نمايند. چنين دانشمندى نه تنها خويشتن را تباه مى سازد؛ بلكه موجب فساد و تباهىساير مردم نيز مى گردد. براى ارائه اهميت گناه و جرم يك عالم و دانشمند تباه كار، ومطروديت و دوربودن او از حق ، همين نكته ترا بسنده است . و سخن به همين مقدار براىنشان دادن عظمت گناه و تيره روزى دانشمند تباهكار، و زيانبار بودن او، كافى است .
اى كاش (حساب جارى ) عمل و كردار چنين دانشمندى پس از مرگ او بسته مى شد، و بارگناه او، (در حجم و گرانى گناه زمان حيات او محدود مى بود و) پس از مرگ او پايان مىگرفت ؛ ولى اين حساب جارى گناه عالم با مرگ او مسدود نمى گردد، و از سنگينى بارگناهش چيزى كاسته نمى شود؛ بلكه عمل و وزر ووبال او باقى است ، و وبال گناه كسانى كه به او تاءسى كرده و از شيوه او سرمشقگرفته اند در عهده او قرار گرفته و پايدار است ، و راه و رسم نابسامانى كه در ميانمردم بجاى گذاشته است او را گرفتار ساخته و عواقب سوء گناهان ديگران ، عايد او مىگردد. و تا وقتى كه پيروان او بر سر جاى هستند وزر ووبال او سنگين تر مى شود.
يكى از عرفاء گفته است : همه مردم - نسبت به كسى كه درزى ، عالم و دانشمند جلوه گراست - همواره از لحاظ مقام و منزلت ، در درجه پائين ترى قرار دارند. اگر عالم و دانشمندبا وجود علم ، از مزاياى ديگرى از قبيل پارسائى و تقوى و صلاح و شايستگى درگفتار و كردار، برخوردار باشد، توده مردم دست به اعمالى مى زنند كه مباح و روا است .و اگر همان دانشمند به اعمال مباح و جائزى دست زند، توده مردم دست اندر كاراعمال شبهه ناك مى شوند. و اگر عالم و دانشمند مرتكباعمال شبهه ناك گردد، توده مردم مرتكب اعمال حرام مى شوند. و اگر عالم و دانشمندمرتكب محرمات گردد و به كارهاى حرام دست يازد، توده مردم كافر مى شوند (و از دين ومبدء و معاد، روى گردان مى گردند).
براى اثبات راستى و واقعيت اين امر (يعنى اثرپذيرى توده مردم از رفتار و گفتاردانشمند، و اينكه اعمال او دستاويز بهانه و جراءت و جسارت مردم در ارتكاباعمال زشت تر مى گردد)، مشهودات ما در زندگانى روزمره همين مردم و وجدانهاىعادل ، گوياترين دليل مى باشد (و نيازى به احتجاج واستدلال ندارد؛ چون آنچه كه عيان است چه حاجت به بيان است ). علاوه بر اين ، سخنانشخصيت هاى برجسته نيز همين حقيقت و واقعيت را تاءييد مى كند.
5 - عفت نفس و علو همت  
بايد معلم و شاگرد داراى عفت نفس و علو همت باشند. و از پادشاهان واهل دنيا فاصله بگيرند (و با آنها پيوندى برقرار نسازند)، و به خاطر طمع به دنيادر كادر آنها وارد نگردند، و مادامى كه راه گريزى از دستگاه آنها براى آنان وجود داردنبايد - به خاطر طمع و آزمندى به مال و منصب - در سلك و رده آنان قرار گيرند تابتوانند همانگونه كه پيشينيان از علم و دانش پاسدارى كرده اند، از حرمت و ارزش دانش ،نگاهبانى كنند.
اگر عالم و دانشمندى (به خاطر آزمندى و گرايش به دنيا) به ملوك واهل دنيا بپيوندد، خويشتن را در معرض (سقوط) قرار داده و به امانتى (كه خداوندمتعال به دست او سپرده است ، يعنى به علم و دانش ) خيانت كرده است .
غالبا دانشمندانى كه حتى به خاطر هدفهاى انسانى و دينى به سلاطين واهل دنيا پيوستند به هدف و مطلوب خويش نائل نشدند؛ بلكه ناكام گشتند. و بر فرض ‍هم اگر به پاره اى از هدفهاى خود دست يافته باشند، حالات و شخصيت روحى آنها بهپايه حالات و شخصيت والاى دانشمندانى نمى رسد كه دامن خويش ‍ را با چنين پيوندها وآلايشها نيالودند و توانستند خود را از سلاطين واهل دنيا مصون دارند.
علاوه بر منقولات و حكاياتى كه از شخصيت هاى برجسته در اين زمينهنقل شده است ، گواهى وجدان ما درباره چنين دانشمندانى ،دليل گويائى است كه دگرگونى روانى اين دانشمندان را تاءييد مى كند (حتى هر چندكه آنان به منظور خدمت به همنوع و هدفى الهى ، به سلاطين واهل دنيا پيوسته باشند).
يكى از دانشمندان برجسته به يكى از شخصيت هاى شريف و متدين و بزرگوار گفتهبود: چرا بزرگان زمان و سلاطين و پادشاهان ، گوش شنوا و حالت انعطاف براىسخنان ما ندارند، و ايده ها و آرمانهاى ما را نمى پذيرند، و براى علم و دانش ، ارج ومقدارى قائل نيستند؛ در حاليكه در زمانهاى پيشين ، ملوك و اشراف بدينسانعمل نمى كردند؛ بلكه روشى برخلاف روشمعمول ملوك و سلاطين زمان ما را درباره علم و علماء بكار مى بردند؟ اين شخصيت عاليمقداردر پاسخ گفت : علماء و دانشمندان گذشته (حيثيت و شئون خويش را حفظ مى كردند و بهجاى اينكه نزد ملوك و اهل دنيا بروند) خود پادشاهان و بزرگان ! واهل دنيا نزد آنان مى رفتند، و مى خواستند در ازاءبذل مال و پيشكشها از علم و آگاهى اين دانشمندان ، بهره مند شوند؛ ولى همين دانشمندان(به جاى آنكه از آنها استقبال كنند و پيشكشهاى آنها راقبول نمايند) در راندن آنان از پيشگاه خويش و رد منت و احسان آنها سخت پافشارى مىكردند - و با استقامت و پايدارى بى حد و مرزى ، آنانرا از نزد خود طرد مى نمودند، وبه منت و احسان آنها تن در نمى دادند).
اهل دنيا با مشاهده چنين رفتارى از علماء، زرق و برقشان از ديدگاهشان بسيار حقير و پستجلوه مى كرد، و قدر و ارزش علم و دانش از نظر آنان ، بسيار عظيم و شكوهمند چهره مىنمود؛ چون از طرز برخورد با چنين دانشمندانى به اين نتيجه مى رسيدند كه اگر علم ودانش ، شكوهمند و گرانقدر نمى بود، دانشمندان آنرا بر دنيا ترجيح نمى دادند. و اگردنيا حقير و بى ارزش و فرومايه نمى بود، علماء و دانشمندان از آن روى گردان نمىشدند و آنرا از دست نمى نهادند.
اما چون علماء و دانشمندان عصر ما: (زمان مؤ لف )، به سلاطين و دنياپرستان روى آوردندو علم و دانش خويش را - به خاطر جلب منافع مادى و دنيوى - در اختيار آنان قرار دادند، (واز بذل مساعى و كوششهاى علمى به منظور دست يافتن به هدفهاى انتفاعى و اغراضدنيوى و ارضاء خاطر دنياپرستان ، دريغ نكردند) به همين جهت دنيا و مطامع مادى آن ازديدگاه (چنين دانشمندان و نيز) ملوك و سلاطين واهل دنيا، چنان پرشكوه و عظيم تلقى شد كه به هماندليل ، علم و دانش از زاويه هاى ديد دنياپرستان ، حقير و بى ارزش گشت ؛ (و به همينجهت سلاطين و اهل دنيا گوش شنوائى در برابر اوامر مشروع و انسانى دانشمندان ندارند وبراى علم و دانش و دانشمندان ، ارج و مقدارى قائل نيستند).
كسى كه اين كتاب را از نظر گذرانده است ؛ در درسهاى گذشته شمه اى از احاديث واخبار مربوط به اين مطلب را مطالعه كرده است كه از آن جملهرسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
(علماء و دانشمندان فقيه - تا آنگاه كه در ورطه دلبستگى و تعلق خاطر به دنيا غوطهور نگردند - به عنوان سرسپردگان و امانت داران انبياء و پيمبران و فرستادگان الهى ،محسوب مى گردند. عرض كردند چه علامت و نشانه اى مى تواند نمايانگر ورود علماء بهدنيا و غوطه ور شدن آنها در مزبله هاى مادى باشد؟ فرمود: پيروى از سلاطين . بدانيداگر دانشمندانى ، دچار چنين ورطه و سقوطى گردند، نسبت به دين و آئين خويش از آنهابرحذر باشيد و از آنها بهراسيد) (199) . (رواياتى نظير آنرا دركنزالعمال 10/183 و 204).
جز اين حديث ، احاديث ديگرى در نكوهش دانشمندان پيرو سلطان و معاشر بااهل دنيا وجود دارد (كه ما قبلا پاره اى از آنها را از نظر مطالعه كنندگان محترم گذرانديم).
ولى بايد توجه داشت كه صرف پيروى از سلاطين و ورود در كادر آنها به هر صورت وكيفيتى نمى تواند منشاء نكوهش و خرده گيرى از دانشمندانى باشد كه به سلاطين واهل دنيا پيوستند؛ بلكه اين نكوهش و انتقاد، متوجه دانشمندانى است كه پيوستن بهپادشاهان و ابناء دنيا را زمينه و وسيله اى قرار مى دهند تا در سايه آن به مناصب ومقامات عالى دنيوى و تفوق و برترى بر همگنان و كسب جاه و منزلت عظيم ، و حيثيت دنيوىو رياست و امثال آنها نائل گردند.
لكن اگر هدف عالم و دانشمند از پيوستن به سلطان واهل دنيا چنين باشد كه از اين رهگذر، نظام و سازمان زندگى همنوعان خود را پايدار نگاهدارد، و كلمه حق و هسته مركزى دين و آئين الهى اسلام را در پايه رفيعى قرار داده و از آنترويج كند، و بدعت گزاران و تجددخواهان كوته فكر را قلع و قمع نمايد، و امكاناتىبراى امر به معروف و نهى از منكر در جامعه به وجود آورد و به اينگونه هدفهانائل شود اعمال او با چنين اهداف والائى از پرارزش ترين كردارها و رفتارهاى او محسوبمى گردد. اگر عالم و دانشمندى با چنين اهداف الهى و انسانى به سلطان و ابناء دنيابپيوندد و به هدف الهى خود برسد، نه تنها كار ناروائى را مرتكب نشده است ؛ بلكهاين كار او به عنوان عملى سرشار از فضيلت و شايسته ترين رفتار او به شمار مىآيد تا چه رسد به اينكه او را در اين كار، مجاز بدانيم وعمل او را تاءييد كنيم .
با چنين توجيهى مى توان ميان رواياتى كه ورود در كار سلاطين و پيروى از آنها رانكوهش مى كند، و ميان احاديثى كه پيوستن به سلطان واهل دنيا را تجويز مى نمايد، جمع و سازش و تناسبى برقرار ساخت .
بلكه گروهى از شخصيت هاى برجسته دينى (كه در ايمان آنان به خداوند و مساعيشان درخدمت به خلق ، ترديدى وجود ندارد و كسى نمى تواند از مراتب والاى آنان در ايمان وديندارى خرده گيرى كند) با سلاطين و ابناء دنيا (به خاطر حفظ و پاسدارى دين و خدمتبه شيعيان ) پيوند و رابطه اى برقرار كرده بودند ازقبيل :
على بن يقطين (200) و عبدالله نجاشى (201) و ابوالقاسم حسين بن روح (202) (يكى از ابواب شريفه ) (و از نائبان چهارگانه حضرت ولى عصر(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) )، و محمد بناسماعيل بن بزيع (203) ، و نوح بن دراج (204) وامثال آنها كه همگى از اصحاب و ياران ائمه (عليهم السلام ) بوده اند.
درميان فقهاء و دانشمندان اسلامى (مى توان از افراد برجسته زير ياد كرد كه در خدمتبه خلفاء و سلاطين ، هدف و نظرى جز خدمت به دين و يارى و دفاع از شيعيان ومستضعفان نداشته اند) از قبيل :
سيد مرتضى و سيد رضى (205) و پدرشان ابواحمد حسين و خواجه طوسى (206) وعلامه بحرالعلوم جمال الدين بن - مطهر(207) (معروف به علامه حلى ) وامثال آنها.
محمد بن اسماعيل بن بزيع - كه مردى موثق و صدوق و راستين (در ميانرجال حديث شيعه ) به شمار مى آيد - از امام رضا (عليه السلام ) روايت كرده است كه (درحق او (208) ) فرمود: (خداى را در درگاههاى ستمكاران ، كسانى هست كه برهان ورهنمودهاى روشنگر خويش را به وسيله آنها درخشان و نورانى مى سازد. آرى خداوندمتعال چنين كسانى را در بلاد و ممالك از چنان تمكنى برخوردار مى نمايد كه بتوانند درمقام حمايت از اولياءالله ، شر و ستم ظالمان را از آنان دفع كنند، و امور مسلمين را بهصلاح باز آورند؛ زيرا اينگونه اشخاص ، پناهگاه مسلمين در برابرعوامل زيانبار هستند، و همه شيعيان نيازمند ما (در حوائج خويش ) به آنها روى مى آورند، ودر سايه مساعى و مراقبتهاى آنان ، قلوب مؤ منين از بيم و هراس ايمن مى گردد.
چنين افراد، عبارت از مؤ منان واقعى و نمايندگان امين و سرسپردگان الهى در زمين مىباشند. آنان ، نور الهى در ميان توده مردم ، و بندگان خدا در قيامت هستند كه كاربرد نورو درخشش پرتو وجود آنان (آنچنان گسترده و فراگير است ) كه سماواتيان واهل آسمانها را زير پوشش خود قرار مى دهد بدانگونه كه ستارگان فروزان ، بهاهل زمين نورافشانى مى كنند، و از نور آنها عرصه قيامت منور مى گردد، و پهنه محشر درپرتو نور چنين مردمى مى درخشد.
سوگند به خداوند آنها براى بهشت ، و بهشت براى آنان آفريده شده است . بهشت ونعماى آن ، بر آنان گوارا باد. چرا در پى نيل به چنين مقامى برنمى آئيد و هيچ مانعى(در رسيدن به چنين منزلتى براى هيچيك از شما وجود ندارد) اگر كسى خواهان چنينموقعيتى باشد مى تواند كاملا به آن دست يابد.
(محمد بن اسماعيل بن بزيع ، آنگاه كه چنين سخنانى از امام (عليه السلام ) شنيد) عرضكرد: قربانت گردم ، راه وصول به اين مقام و مرتبت چيست ؟ فرمود: با آنان بسر ببرىو با چنين ستمكاران رابطه خود را حفظ كنى و از رهگذر آن ، به وسيله شادمان ساختنقلوب شيعيان با ايمان ما، موجبات رضا و سرور خاطر ما را فراهم آورى .
اى محمد بن اسماعيل ! از آنان باش (يعنى در جهت منافع شيعيان ما بكوش ) و همبستگى خودرا با آنها حفظ كن ، و بدان كه اين كوششهاى تو اگرچه متضمن منافع و پاداش عظيمىاست ؛ ولى ممكن است پيوند با ستمكاران ، كمين گاه و جايگاه خطرهاى بدفرجام و غرور وخودباختگى و نيرنگ زدگى بزرگى باشد؛ چون اگر شكوه كاذب و زرق و برق دنيا واشتياق و دلبستگى به رياست و تفوق بر ديگران ، دردل كسى جاى مناسب و استوارى پيدا كند، بسيارى از طرقنيل به ثواب و مقاصد درست و پاداش آفرين را در برابر او مسدود، و از ديدگاه اومستور مى سازد؛ (و احيانا باعث مى گردد كه معنويات و دين و ايمان انسان در معرضتهديد قرار گيرد. هر فرد مسلمانى اگرچه مى خواهد از طريق ارتباط با دستگاهستمكاران ، ظاهر وجود خويش را در خدمت به آنها قرار دهد و در باطن ، تمام نيرو و قواىخود را عملا در دفاع و حمايت از مستضعفين شيعه به استخدام گيرد؛ لكن با توجه بهخطرهائى كه ممكن است شخصيت ايمانى و انسانى او را تباه سازد) ناگزير بايد در اينراه و طريق خطرناك ، سخت بيدار و هشيار باشد(209) (تا مبادا سراپاى وجودش دراختيار مستكبران و ستمگران قرار گيرد و خويشتن را به تمام معنى ببازد).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation