ماركس كه آمد نظريه فوئر باخ را دگرگون كرد ، اما هيچ نمی گويند كه
نظريهاش ر اجع به انسان هم دگرگون شد و حال آنكه ديد ماركس راجع به
انسان ، غير از ديد فوئر باخ نسبت به انسان است ، يعنی از نظر ماركس
انسان آن موجودی كه نيمی از وجودش با شرافت است نيست . و بدين ترتيب
اخلاق هم از اصالت خودش میافتد ( كه بحث اخلاق را جداگانه بايد مطرح
كنيم ) . از نظر ماركس هر اخلاقی كه آنتی تزی باشد اخلاق است ، و هرچه كه
تزی باشد اخلاق نيست ، انسان در خودش چيزی ندارد .
فوئر باخ میتواند تعبير " از خود بيگانگی " بكار برد ، اما ماركس
برای انسان چه " خود " قائل است تا " از خود بيگانگی " برای او
مفهوم داشته باشد . براساس حرف خود فوئرباخ اين ايراد به او وارد نيست
[ كه چرا به " از خود بيگانگی " قائل هستی ] اين نظير تعبيری است كه
ما بكار میبريم و میگوييم يك انسان سقوط كرده است . " انسان سقوط كرده
" يعنی خداوند انسان را با يك كرامت ذاتی و شرافت ذاتی آفريده است (
1 ) . و همان كرامت
پاورقی :
>
سؤال كننده : برای شخص مادی اين كلمات چه مفهومی غير از منافع شخص و
مادی میتواند داشته باشد ؟
جواب : يك وقت میخواهيد بگوييد فوئرباخ چنين تزی نداشته ، كه حرف
نادرستی است چون قطعا چنين تزی داشته است ، و يك وقت میخواهيد بگوييد
فوئرباخ مادی چگونه میتواند از چنين تزی دفاع كند . ما كه نمی گوييم او
میتواند از تزش دفاع كند ، ما همين قدر میگوييم كه او برای انسان يك
جنبه با شرافت و متعالی قائل بوده است ،
سؤال كننده : بالاخره ماركس هم به مفاهيم اخلاقی معتقد است و اينطور
نيست كه او به راستی و درستی عقيده نداشته باشد .
جواب : بله او هم معتقد است ولی نظر اين دو خيلی باهم فرق دارد ،
فوئرباخ میگويد اين مفاهيم از درون انسان سرچشمه میگيرد ، و منبع و ريشه
آن درون انسان است ، انسان در نيمی از وجود خودش نيك است .
سؤال كننده : اگر [ او معتقد است كه مفاهيمی از قبيل ] راستی و درستی
[ از درون انسان سرچشمه گرفته است پس مادی گرائی او ] يعنی چه ؟
جواب : من نميدانم يعنی چه ، من ميدانم او چنين حرفی زده ، حالا اين
حرف با مادی بودن او قابل توجيه نيست ، بما مربوط نيست .
سؤال كننده : ما نمی گوييم كه چنين حرفی را نگفته است ، میخواهيم
بگوييم حرف او را با حرف ماركس فرق ندارد .
جواب : چرا خيلی فرق دارد ، فوئر باخ اوما نيست است و حق دارد بگويد
من او ما نيست و پيرو مكتب اصالت انسان هستم برای انسان اصالتهائی
قائل هستم كه در حيوان وجود ندارد .
پس او به انسانيت معتقد است ولو اينكه خدائی در كار نباشد و
انسانيت از روی تصادف به وجود آمده باشد ، بالاخره يك موجودی هست كه
در سرشتش يك اصالتهائی هست و يك شرافت ذاتی دارد و اين موجود كه
خدا را خلق كرده است به دليل همان شرافت ذاتیاش خلق كرده است .
1 - در روايات نيز روی اين مطلب بسيار تكيه شده است و ما هم روی آن
بحث خواهيم كرد .