تصديق میكند و میگويد ذهن انسان حق ندارد چيزی از پيش خود بسازد علم يعنی انعكاس مستقيم خارج . اما يك وقت است كه ما واقعا میخواهيم مسئله را حل كنيم در اينجا میبينيم اصل كلی را قبول میكند به اين مضمون كه هر تجربی مذهبی نيز به ناچار كه در هر تجربهای يك قياس پنهان است ، والا اگر ما باشيم با آن مقداری كه عمل تجربه میرساند ، جز يك سلسله امور جزئی چيز ديگری بدست نمی آوريم ، اما اين ذهن ما است كه بعد با قياسهای مخفی و پنهانی كه بوعلی و امثال بوعلی ذكر كردهاند ، میآيد اطلاعات بدست آمده را میدهد ( 1 ) . تعميم به مشابهات واقعی خودش بعد از آنكه ملاك را بدست میآورد و اين مسئلهای نيست كه بتوان آنرا با آن سخن عاميانه كه علم جز انعكاس خارج چيز ديگری نيست حل كرد . سابقا گفتيم : اشتباه است كه كسی سير ذهن را هميشه از جزئی به كلی بداند ، همچنانكه اشتباه است كه سير آنرا هميشه از كلی به جزئی بداند سير ذهن نه منحصر است به سير صعودی و نه منحصر است به سير نزولی . اينها آمدهاند گفتهاند كه قدما سير ذهن را هميشه نزولی میدانستند و ما آنرا صعودی میدانيم . اما حقيقت اين است كه سير ذهن صعودی و نزولی است ، يعنی ذهن از جزئی به كلی میرود دو مرتبه از آن كلی به جزئيات ديگر میرود ، اينها كه انعكاس مستقيم بيرون نمی تواند شد ، معضل بزرگ حتی برای خود اروپائیها همين بوده است ، شخصی مثل هيوم پيدا میشود و میگويد : من از علم آن مقدار قبول دارم كه انعكاس مستقيم ذهن باشد ، يك هيجانی در همه ايجاد میكند چون پای انكار در كارش بود و میگفت همه فلسفهها را بدور ريختم . و بعد كه فكرش را میكنند میبينند با اين حرف پايه و اساس تمام علوم و معرفتها متزلزل شده است و اگر ما اين سخن را بپذيريم ، ديگر علم و معرفتی باقی نمی ماند ، كانت میآيد فلسفهای برقرار میكند ( بقول اينها آنتی تز فلسفه هيوم ) و چنان فاصلهای ميان ذهن قائل میشود ( به اعتبار همان صوری كه آنها را ذاتا ذهنی میداند ) كه باز به شكل ديگری معرفت بی پايه میشود ، يعنی تطابق معرفت با خارج ديگر ، هيچ اساسی ندارد ، در صورتيكه منطق واقعی وسط همان منطق معقولات ثانيه است ( 2 ) . به هر حال نظريه ماركسيستها كه به نوعی بازگشت به نظريه هگل است و قائل است كه ديالكتيك نبرد نيروهای فكر به موازی نبرد واقعيات است درست نيست . مكانيزم جدل : مكانيزم عمل ، و در واقع اين دو از قبيل حكمت نظری و حكمت عملی ماست ، مقدمهای برای پاورقی : |